اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
104042 |
نام:
سمیرا
شهر:
شیراز
تاریخ:
2/3/2013 11:55:31 AM
کاربر مهمان
|
دوستان گل فقط طنز به کسی جسارت نشه ......................................
20 دليل محكم براي اينكه به زن بودن خود افتخار كنيد : 1- نام هر گل زيبايي كه در طبيعت است روي شما مي گذارند. ۲- به راحتي و با اعتماد به نفس هر وقت كه لازم بود گريه مي كنيد و غم و غصه هايتان را در دل جمع نمي كنيد تا سكته كنيد. ۳- آن قدر حرف براي گفتن داريد كه هرگز كم نمي آوريد. 4- عشق و هنر ابداع شماست. 5- زيبايي مخصوص شماست. 6- هميشه جوانتر از سنتان هستيد و هيچكس نمي داند شما چند ساله ايد. 7- بهشت زير پاي شماست. 8- هميشه تميز و نظيف هستيد. 9- هميشه مقداري پول براي روز مبادا داريد كه جز خودتان هيچ كس از جاي آن خبر ندارد. 10- مجبور نيستيد خانه به خانه برويد و خواستگاري كنيد مثل خانم ها در خانه مي نشينيد تا ديگران با كلي منت و خواهش و التماس و گل و هديه ....... 11- حق تقدم با شماست. 12- هرگز از فرط خشم نعره نمي كشيد و كبود نمي شويد و خون به پا نمي كنيد. 13- ضعيف كش نيستيد و دق و دلي رئيس اداره تان را در خانه خالي نمي كنيد. 14- نصف بيشتر از صندلي هاي دانشگاه را شما تصاحب كرده ايد. 15- به جزئيات زندگي و رفتاري با دقت نگاه مي كنيد و آنها را در حافظه خود جاي مي دهيد. 16- درصد كاركنان زن نسبت به كل كاركنان در حال افزايش مستمر است. 17- ميانگين عمرتان بيشتر از آقايان است. 18- موفقيت مردان مرهون زحمات شماست. 19- مردان از دامن شما به معراج مي روند. 20- حرف آخر را شما مي زنيد.
|
|
104041 |
نام:
سوگند
شهر:
امان از جدایی
تاریخ:
2/3/2013 11:49:21 AM
کاربر مهمان
|
یا بقیه الله "
می دانم که تو این جایی. تو غایب از نظر و حاضر در دلی... با خود می گویم اگر تو بیایی،اگر تو با یک لشکر از عشق بیایی و من نباشم چه؟ یا اگر من باشم ولی مرا جزو عاشقان خود نخوانی چه؟ بیا و مرا هم در خیلِ سپاهِ عاشقان خود در گوشه ای جا بده و می دانم که تو می آیی و دنیا را با عشق و حضورت سبز ونورانی می سازی. وقتی تو بیایی دیگر غم جرأت گریه ندارد. شب و روز یکی می شود. دنیا یکسره در قیامِ قیامت فرو می رود. وقتی تو بیایی تمام شکوفه های یاس گل می کنند. وقتی تو بیایی دلم می خواهد که خاکِ کف پایت باشم. آه چه قدر انتظار سخت است و تلخ... دعا کن در روزی که تو می آیی ما عاشقانه واستوار، در رکابت و در سایه پرچم سبز و جهانی ات باشیم...
"" بر جذبه هر نگاه مهدی صلوات ""
|
|
104040 |
نام:
دلشکسته
شهر:
غریب
تاریخ:
2/3/2013 11:46:33 AM
کاربر مهمان
|
مباحثه بهلول با مرد فقيه: آورده اند كه فقهي مشهور از اهل خراسان وارد بغداد شد و چون هارون الرشيد شنيد كه آن مرد فقيه به بغداد آمد او را به دارالخلافه طلبيد. آن مرد نزد هارون الرشيد رفت خليفه مقدم او را گرامي داشت و با عزت او را نزديك خود نشاند و مشغول مباحثه شدند در همين اثنا بهلول وارد شد هارون او را امر به جلوس داد آن مرد نگاهي به وضع بهلول نمود و به هارون الرشيد گفت عجب است از مهر و محبت خليفه كه مردمان عادي را اين طور محبت مي نماييد وبه نزد خود راه مي دهيد چون بهلول فهميد كه آن شخص نظرش با اوست با كمال قدرت به آن مرد تغيير نمود و گفت : به علم ناقص خود غره مشو و به ظاهر من نگاه منما من حاضرم باتو مباحثه نمايم و به خليفه ثابت نمايم كه تو هنوز چيزي نمي داني. آن مرد در جواب گفت شنيده ام كه تو ديوانه اي و مرا با ديوانه كاري نيست . بهلول گفت : من به ديوانگي خود اقرا مي نمايم ولي تو به نفهمي خود قائل نيستي.هارون الرشيد نگاهي از روي غضب به بهلول نمود و او را امر به سكوت داد ولي بهلول ساكت نشد و به هارون گفت اگر اين مرد به علم خود اطمينان دارد مباحثه نمايد هارون به آن مرد فقيه گفت چه ضرر دارد ، مسائلي از بهلول سوال نمايي؟ آن مرد گفت به يك شرط حاضرم و آن شرط بدين قرار است كه من يك معما از بهلول مي پرسم اگر جواب صحيح داد من هزار دينار زر سرخ به او بدهم ولي اگر در جواب عاجز ماند هزار دينار زر بدهد. بهلول گفت: من از مال دنيا چيزي را مالك نيستم و زر و دينار ندارم ولي حاضرم چنانچه جواب معماي تو را دادم زر از تو بگيرم و به مستحقان بدهم و چنانچه در جواب عاجز ماندم در اختيار تو قرار بگيرم و مانند غلامي براي تو كار نمايم . آن مرد قبول نمود و بعد معمايي بدين نحو از بهلول سوال نمود و گفت: در خانه اي زن با شوهر شرعي خود نشسته اند و نيز در همين خانه يك نفر مشغول نماز گذاردن است و نفري ديگر روزه دارد . در اين حال مردي از خارج وارد اين خانه مي شود به محض وارد شدن آن مرد زن و شوهري كه در آن خانه بودند به يكديگر حرام مي شوند و آن مردي كه نماز مي خواند نمازش باطل مي شود و آن يك نفر ديگر هم روزه داشت روزه اش باطل مي شود .آيا مي تواني بگويي اين مرد كه بود؟بهلول فوري جواب مي دهد اين مرد وارد خانه شده سابقا" شوهر اين زن بود . به مسافرت مي رود و چون سفر او طول مي كشد و خبر مي آورند كه شوهر او مرده است آن زن با اجازه حاكم شرعي به ازدواج اين مرد كه پهلوي او نشسته بود در مي آيد و به دو نفر پول مي دهد. يكي براي شوهر فوت شده اش نماز بخواند و ديگري روزه بگيرد در اين بين شوهر سفر رفته كه خبر او را منتشر كرده بود از سفر باز مي گردد. پس آن شوهر دومي بر زن حرام مي شود و آن مرد كه نماز براي ميت مي خواند نمازش باطل مي شود و همچنين آن يك نفر كه روزه داشت چون براي ميت بود روزه او هم باطل مي شود. هارون الرشيد و حاضرين مجلس از حل معما و جواب صحيح بهلول بسيار خوشحال شدند و همه به بهلول آفرين گفتند. بعد بهلول گفت الحال نوبت من است تا معمايي سوال نمايم آن مرد گفت سوال كن بهلول گفت:اگر خمره اي پر از شيره و خمره اي پر از سركه داشته باشيم و بخواهيم سركنگبين درست نماييم . پس يك ظرف از سركه برداريم و يك ظرف هم از شيره و اين دو را در ظرفي بريزيم براي درست نمودن سركنگبين و بعد متوجه شويم كه موشي در آن ها است آيا مي تواني تشخيص بدهي آن موش مرده در خمره سركه بوده يا در خمره شيره؟ آن مرد بسيار فكر نمودو عاقبت در جواب دادن عاجز ماند. هارون الرشيد از بهلول خواست تا خود او جواب معما را بدهد پس ب
|
|
104039 |
نام:
خروش!
شهر:
همین دور و برا
تاریخ:
2/3/2013 11:28:24 AM
کاربر مهمان
|
یا لطیف...
گفتم کجا ؟ گفتا به خون ! گفتم چرا ؟ گفتا جنون ! گفتم که کی ؟ گفتا کنون ! گفتم مرو . خندید ورفت ..........
به یاد بچه های عملیات کربلای ۴و ۵
|
|
104038 |
نام:
روزگار تلخ
شهر:
مرداد سرد
تاریخ:
2/3/2013 11:27:21 AM
کاربر مهمان
|
ادامه مطلبم خطاب به یه بنده خدا از تهران کاری کردند که از ترس تمام بدنم می لرزید از سایه خودم وحشت داشتم کاری کردند که باورم شده بود من او را کشتم انگار عذاب وجدان گرفته بودم روزهای پنج شنبه که می شد با اینکه دلم پر می زد کنارش باشم از ترس نمی رفتم بجاش روزهای جمعه قبل از اینکه سر خاک بروم دخترم را به مادرشوهرم تحویل می دام که گناه داره داغ پسر دیده نوه اش راببینه یک ساعتی سرخاک می ماندم و بعد برای تحویل گرفتنش می آمدم بعد از چند جلسه این شد وظیفه ام همین مادری که دلم براش می سوخت گفت دیگه در خونه من نیا دیگه نمی خوام روی نحست راببینمخبر مرگت رابیارن کجای کارم اشتباه بود نفهمیدم ماشینی راکه به نام من بود پدرشوهرم فروخت واگر پولش را شما دیدید من هم به جان یک دانه دخترم دیدم پول رهن خانه را گرفتند که آن هم مثل پول ماشین و آنوقت خواهرشوهرم گفت اصلاً مرد نبوده آره شوهر من مرد نبود فقط به خاطر اینکه ماشین را به نام من کرده بود شما که می فهمید برام بگین می دونی وقتی بانک حکم جلبت را میگیره یعنی چه؟می فهمی از بی پولی از توی قلک بچه ات با قلاب پول بیرون کشیدن برای تهیه شیر خشک وسرلاک یعنی چه؟می فهمی حتی کرایه سرخاک رفتن رانداشتن یعنی چه؟می دونی تهمت ناروا شنیدن یعنی چه؟می دونی وقتی ساعت پنج صبح مجبوری بچه شیرخواره را که چسبیده بهت تا نری در صورتی که هر بچه ای اون ساعت خوابه اما بچه توبیداره راتنها گذاشتن،طول مسیر گریه کردن یعنی چه؟می دونی وقتی حتی راننده سرویس دلش به حال بچه ات می سوزه و می گه تو را خدا نیا سرکار یعنی چه؟ می دونی وقتی جلوی خودت به دیگران می گن ما خرجش می دیم تازه پسرمون بیمه هم بوده اما همش دروغه نه بیمه نه خرجی و جراًت نداری بگی دروغه یعنی چه؟ وقتی سرت منت می ذارن که بچه ما خرج خانواده ات را می داده در صورتی که زنش را با هفت میلیون بدهی تنها گذاشته یعنی چه ؟نمی دونم این همه سال کی خرج خانواده ام را داده بود که دوسالی که او دامادشان شد باید این خرج را می کشید با اینکه خودشون می دونستند پسرشون وقتی با من ازدواج کرد جز بدهی که آن هم همه به خاطر دامادشان بود چیزی نداشت آره اینا محبته و من خبر نداشتم راستین می فهمه بی کسی یعنی چه برای همین من هم درکش می کنم می فهمم چقدر عذاب می کشه من ظالم نیستم کسی را هم ظالم نشان ندادم فقط واقعیت را گفتم حرف زدم تا دلم را خالی کنم مثلا تولدی که همین چند روز قبل گرفتند خواهر شوهر کوچکم می گفت ...ها (اسم روستاشون منظورش بود)خیلی بامعرفتند این که تولد بگیرن وبخوان به دیگران نشون بدن فقط برای بستن دهن مردمه چون همه مردم اون روستا دیدند که با من چه کردند من نگفتم او را دوست ندارن من گفتم با من بد کردند خواهراش هنوز که هنوزه می گن تو برات فرقی نداشته این ماهستیم که داغ برادر دیدیم سختی اش مال ماست ...
|
|
104037 |
نام:
گل یاس
شهر:
غریب
تاریخ:
2/3/2013 11:03:07 AM
کاربر مهمان
|
سلام آقاشهاب لطف کنید ۲۴ دسته صلوات برام ثبت کنید تشکر راستی دور دوم ختم صلوات از کی شروع میشه؟ التماس دعا خدایاشکرت
|
|
104036 |
نام:
دوست
شهر:
ایران عزیز
تاریخ:
2/3/2013 10:59:53 AM
کاربر مهمان
|
سلام گاهی ازخودم شرمنده میشم ک چرا هیچکاری یرای ظهور اقا نمیکنم چرا عامل به قران نیستم چرا شهدا رو از یادبردم ویاکاری یرای شادیشون نمیکنم امااین شرمندگی باروزمرگی های مسخره و بی ارزش فراموش میشه کمکم کنید بتونم باشهدابشستر رابطه بگیرم و مفید یاشم برای دینم بنظرتون چکنم؟؟؟؟؟؟؟؟ نمیخوام شرمنده اقا باشم
|
|
104035 |
نام:
سوگند
شهر:
امان از جدایی
تاریخ:
2/3/2013 10:57:50 AM
کاربر مهمان
|
یه روز میبینمت ... یه روز میبینمت ... یه روز میبینمت ...
چه خوش است صوت قرآن زتو دلربا شنیدن......... ارباب ای کاش الان کنارت بودم... آخرش حاجتمو من میگیرم...................
|
|
104034 |
نام:
روزگار تلخ
شهر:
مرداد سرد
تاریخ:
2/3/2013 10:50:59 AM
کاربر مهمان
|
سلام به همه دوستان ویه سلام مخصوص به یه بنده خدا از تهران از اظهار نظرتون ممنون من ادعای خوبی یا با ایمانی نکرم اگر ایمانم قوی بود به این روز نمی افتادم من با مادرشوهرم مشکلی ندارم مشکل من اینه که توی این خونواده خواهرشوهرم تصمیم می گیره بقیه موظفند که عمل کنند تولد گرفتن برای دختر من فقط یه منته که بر سر من گذاشته می شه چرا که اگه اونا واقعا می خوان توی تولد او باشن من هر سال براش تولد می گیرم هرسال دعوتشون می کنم اما هرسال جواب رد می شنوم باز سال بعد تکرار می شود کدام میزبان بعد از چند دعوت که رد شد دوباره دعوت می کند؟روزی که همسرم برای همیشه رفت برادرش که دوسال بود باهم قهر بودند واصلاً بچه مرا نمی دید اصلاً آدرس ما را نداشت یادش افتاد که عموست بچه شش ماهه ام را گرفت و خطاب به من گفت این بچه برادرمه با تو هیچ جا نمیاد وآنوقت بود که خواهرش او را ازدست برادش گرفت و گفت این بچه برادر من نیست این بچه،بچه ی پیش از قباله است بدید ببره پدرشوهرم بچه را به من داد و گفت از خرجی خبری نیست مادرم گفت خرجش را خدا می رسونه و من فقط نظاره گر بودم زبانم قدرت بیان نداشت تهمت رفاقت بادوستش رابه من زدند و گفتند سر قبر میروی تا با فلانی تلفنی حرف بزنی در صورتی که اصلاًاجازه تنها رفتن را نداشتم ودختر کوچک ومجرد خودشان بود که بادوست پسرش سر قبر حرف می زد ومن فقط کارم شد گریه وگریه...آخه مگه بی انصافا نمی دیدن که دخترشون همراهمه اصلا مگه من اون موقع تلفن همراه داشتم که بخوام ...هنوز تازه روز چهلم بود که آوار شدن روی سرم پدرش گفت قاتل بچه ام تویی مگه من عزرائیلم؟ خواهرش گفت زندگیش را تو ازش گرفتی مگه غیر ازاینه که زندگیمون به هم بسته بود؟روزی که برای جمع کردن جهیزیه ام از خانه اجاره ای رفتیم مثل ماًمور همراهم شدند قرآن را وسط گذاشتند که هر چیزیکه مال ع بود یا طول دو سال زندگی مشترک خریده را باید بگذاری زمین همه را گذاشتم همه رابردند حتی طلاهای دخترم را دفترچه پس انداز دخترم را سند ازدواج را عکس های او را فیلم عروسی را این کجاش محبته که من نمی فهمم؟این انصافه؟ ومن می خواهم بی انصافی جلوه دهم؟
|
|
104033 |
نام:
عطیه
شهر:
کربلا
تاریخ:
2/3/2013 10:42:19 AM
کاربر مهمان
|
باسلام وصلوات برمحمد وآل محمد درود وسلام بردوستان واهالی حرف دل
در مزا رآباد شـهر نیستی / اسـتخوان زندگی پوسـیده بود
مرگ وحشت با دهان اسـلحه / اسکلت ها را دهان بوسـیده بود
دیـو در تاریکی آن سـالـها / از تن آلاله ها ، جان می گـرفت
خون سرخ شاهدان نوشیده بود / عنجه هاشان را به دندان می گرفت
آدمی افسـون شـیطان پلید، / گوسـفندان راضی از چوپانشـان
گر کسی بیدار می شد ناکهان / کشته می شـد بی صدا یا بی نشان
در چنین ظلمت شب ایران زمین / ناگهان، نـوری درخشـیدن گرفت
روح روح ا… ، جان در تن دمید / ابر رحمـت نـیز باریدن گـرفت
آمد آن آرام جان از هجرتش / گوئیا آن شب شـده صبح سـپید
مردمانـش گشـته با هم متحد / نـور ایمـان در دل آنها دمـید
مردم بیدار گشـته می شـدند / هـمصـدا با رهـبر بیـدارگر
با غریو مشــتهای لالــه ها / دیـو شـد از کاخهایش در بـدر
نورحـق تابـید در دلهـای ما / دست ها دست خدایی گشته بود
نارها گشــته اســیرنـورها / موسـم جشن رهایی گشته بود
سالگشت دیگری ازره رسـید / تهنیت ایدوسـتان، همسنگران
شادی خود را کمی قسمت کنید / سهم دارند از شـماها دیگران
دهه فجر مبارک
|
|