اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
103822 |
نام:
ملتمس دعا
شهر:
آشوب
تاریخ:
1/31/2013 9:13:45 PM
کاربر مهمان
|
يكبار در جبهه آقاي «فخر الدين حجازي» آمده بود براي سخنراني و روحيه دادن به رزمندگان. وسطهاي حرفاش به يكباره با صداي بلند گفت: «آي بسيجيها !» همه گوشها تيز شد كه چيميخواهد بگويد. ادامه داد: «الهي دستتان بشكند!»... عصباني شديم. ميدانستيم منظور ديگري دارد اما آخه چرا اين حرف رو زد؟ يك ليوان آب خورد و گفت: «گردن صدام رو !!!»
|
|
103821 |
نام:
ملتمس دعا
شهر:
آشوب
تاریخ:
1/31/2013 9:12:45 PM
کاربر مهمان
|
امام جماعت، آنقدر رکوع رکعت اوّل را طولانی می کرد، که کمر درد می شدیم. هم برای بچّه ها رسیدن به نماز جماعت مهم بود، هم برای امام جماعت که آنقدر صبر می کرد تا همه به آن برسند و بعداً جای گلایه و اعتراض نماند. منصور، سیزده سالش بود. همیشه، نیم ساعت قبل از اذان، آماده بود برای نماز. یک روز که صف دست شویی خیلی شلوغ بود، نتوانست سر وقت به نماز برسد. از دور، صدای یاالله... یاالله او را می شنیدم که نزدیک می شد؛ و ما هم چنان در رکوع مانده بودیم. دوان دوان آمد و دمپایی هایش را هر یک به گوشه ای پرتاب کرد و با سر و صورت خیس، دست هایش را برای گفتن تکبیر بالا برد، اما همین که خواست « الله اکبر» را بگوید، امام جماعت قد راست کرد. منصور سرجایش میخ کوب شد. وقتی همه در سجدهی دوم بودند، صدایش را می شنیدند که با خشم، خطاب به امام جماعت می گفت: عجب آدمیه... حالا اگر یه ثانیه صبر می کردی تا منم برسم، زمین به آسمون می رسید، یا آسمون به زمین...؟ آره جون خودتون، عمراً اگه با این نمازتون برید بهشت ! به همین خیال باشید. آن روز، بچّه ها همهی حواس شان به منصور بود و به زور جلوی خنده شان را گرفته بودند. همین که سلام نماز را دادند، خندهی جماعت به هوا رفت.
|
|
103820 |
نام:
ملتمس دعا
شهر:
آشوب
تاریخ:
1/31/2013 9:11:26 PM
کاربر مهمان
|
يكي از شبها، در سنگر اجتماعي نماز جماعت مغرب و عشا برپا بود. حدود 20 نفر بهراحتي ميتوانستيم در آن سنگر با هم نماز جماعت بخوانيم. يكي از برادران جلو رفت و شروع كرد به خواندن نماز. بقيه هم به او اقتدا كردند. ركعت دوم را كه خواند، نشست تا تشهد بگويد. در همين حين يكي از بچههاي آذربايجاني - كه آن لحظه نماز نميخواند و فقط براي اذيت در صف اول پشت سر امام جماعت ايستاده بود - با سوزن و نخ انتهاي پيراهن او را به پتوي كف سنگر دوخت و به همان حال، در جاي خود نشست. بقيه كه متوجه كار او شده بودند، به خود فشار آوردند تا جلوي خندهشان را بگيرند. امام جماعت تشهد را كه گفت، خواست براي خواندن ركعت سوم بلند شود كه احساس كرد لباسش به جايي گير كرده. بريده بريده گفت: بحول ... بحول ... بحول ... ا... ا... نتوانست بلند شود. ناگهان صداي انفجار خنده در سنگر پيچيد. همه به دنبال او كه اين كار را كرده بود، دويدند و از سنگر دررفتند.
|
|
103819 |
نام:
ملتمس دعا
شهر:
آشوب
تاریخ:
1/31/2013 9:10:54 PM
کاربر مهمان
|
بیچاره - مشهد سلام. انشالله هر چه زودتر خواهر خوبمون حالشون خوب میشه و برمی گردن پیشتون. آمین.
|
|
103818 |
نام:
دلشکسته
شهر:
غریب
تاریخ:
1/31/2013 9:09:47 PM
کاربر مهمان
|
سلام به بزرگوار که اینقدر جدی گرفتین اگه ظرفیت نداری نباش منظورت رو نمیفهمم بابا ما که دوست دارم نگفتیم که شما اینقدر ترش کردین شما هم حق ندارین نام کسیو اینجا ببرین تا جایی که من شنیدم رزمنده ها هم برادر خواهر صدا میکردن۰۰۰درضمن شما از کجا میدونید ما عمل نمیکنیم و فقط حرف میزنیم
قبول کن که زیادی تند رفتی اگه کار کسی اینجا اشتباهه خیلی قشنگ بگو اینکارا یعنی چی نشناخته قضاوت نکنید خواهشا میتونستید خیلی بهتر بیان کنید
نمیدونم چرا این طوری شد بد نوشتم ببخشید ازتون عذرخواهی میکنم
برادرم کیوان امیدوارم از امروز به بعد فعالتر بشین
در آخر من عاشق شهدام لااقل باامدن به اینجا این عشقم به شهدا بیشتر شده
|
|
103817 |
نام:
سعید
شهر:
تهران
تاریخ:
1/31/2013 8:37:26 PM
کاربر مهمان
|
یادازشهدای ارتش هم کنید به خدا اونها هم واسه همین مزوبوم کشته شدند
|
|
103816 |
نام:
حسین
شهر:
خرم آباد
تاریخ:
1/31/2013 8:36:29 PM
کاربر مهمان
|
دولت آمریکا ملتی را که شهادت را شرف خود می دانند از چه میترساند عارف بزرگ آیت الله خمینی (ره) بنیان گذار جمهوری اسلامی = = = = = = = = آقا کیوان از منوجان به عنوان داداش کوچیکت بهت پیشنهاد میکنم ارتباطت رو با قرآن بیشتر کنی البته الحمد لله معلومه اهل دلی ولی قرآن و نهج الباغه رو اونقد بخون که باهاش انس بگیری وقتی ناراحتی سرحالت میکنه، وقتی عصبانی هستی آرومت میکنه، مریض بشی درمونت میکنه،فکر گناه به سرت زد از سرت بیرونش میکنه و بالاخره به جایی میرسی که تمام کارات رو فقط برای رضای خدا انجام میدی و اون موقع میتونی بگی به مقام شهدا نزدیک شدی. داداش گلم حساب کن اونا آزادگی رو بر زندگی مقدم دونستن، حکم خدا(جهاد) رو بر زندگی مقدم دونستن، البته بنده حقیر در حدی نیستم که شما رو نصیحت کنم.به بزرگی خودت منو ببخش
بنده حقیر میخام خودمو با شهدا مقایسه کنم میبینم که اگر واقعاً من جای اونا بودم با این اعتقادات سست جلوی گلوله دوام نمی آوردم و سنگر رو خالی می کردم ، الان توی آسایش و رفاهی که شهدا برام با دادن جونشون برام به وجود آوردن بگم اگه اون موقع من بودم چکار می کردم،باید توی موقعیت قرار بگیرم ببینم چند مرده
|
|
103815 |
نام:
سیما
شهر:
تبریز
تاریخ:
1/31/2013 7:55:34 PM
کاربر مهمان
|
وقتی زنی تازه فارغ شده خونی که از او می اید نجس است؟یعنی اگر لباسش خونی شود وبعد شستن متوجه شود روی لباسش خون مانده ان لباس نجس است؟
|
|
103814 |
نام:
کیوان رونما
شهر:
منوجان
تاریخ:
1/31/2013 7:52:08 PM
کاربر مهمان
|
یک سوال دارم از دانشمند مجلس باز پرس/توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند/گوییا باور نمی دارند روز داوری/کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند
|
|
103813 |
نام:
کیوان رونما
شهر:
منوجان
تاریخ:
1/31/2013 7:45:40 PM
کاربر مهمان
|
اول سلام دوم:درباره �رز تفکر من رو نمیدونید من از کسانی هستم که بسیار طرفدار رهبر وشهدا هستم اگه نبودم اینجا جام نبود سوم:مقایسه نکردم متن رو خوب بخونید چهارم:شهدا رو فراموش نکردم بسیار وطن پرستم پنجم :کجاش استقبال از دشمن بود که دوباره نوشتید (تو این ۲۳سال عمرم اولین بار رفتم راهپیمای ضد اسراییل و با تمام وجود شعار دادم و همیشه قصد دارم برم) ششم:من تقوا رو ندیدم و دنبالش ندویدم .. من ناراحت نشدم چون شما هیچ شناختی نسبت به من ندارید خواهر یا برادر شادیت را آرزومندم
|
|