شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
102772
نام: کیوان رونما
شهر: منوجان
تاریخ: 1/21/2013 6:28:06 PM
کاربر مهمان
  سلام ‏
بچه ‏
ها ‏
:
نظر شما در رابطه با ایران چیه ‏
من که بسیار وطن پرستم هنوز در تاریخ سیر میکنم
.......
درگه دوست بود خانه آزاد
و امید/زنده آنست که درخدمت این خانه دهد جان/
102771
نام: زينب سلامات
شهر: اصفهان
تاریخ: 1/21/2013 6:14:06 PM
کاربر مهمان
  براي عشق تمنا كن ولي خار نشو!!!

براي عشق قبول كن ولي غرورت نشكن را از دست نده !!!

براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو!!!

براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه !!!

براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن !!!

براي عشق جون خودتو بده ولي جون كسي رو نگير!!!

براي عشق وصال كن ولي فرار نكن !!!

براي عشق زندگي كن ولي عاشقونه زندگي كن!!!

براي عشق بمير ولي كسي رو نكش!!!

براي عشق خودت باش ولي خوب باش!!!
102770
نام: پریا درخشان
شهر: تهران
تاریخ: 1/21/2013 6:05:11 PM
کاربر مهمان
  من یک فیلمنامه ی کوتاه درمورد دهه ی فجر می خواهم.
102769
نام: مجتبي
شهر: ...
تاریخ: 1/21/2013 6:00:42 PM
کاربر مهمان
  سلام
ببخشيد كسي بين بچه ها كه بخواد بره كربلا؟
اگه هست لطفا پيغام بزاره ممنون ميشم؟
102768
نام: شيدا
شهر: مشهد
تاریخ: 1/21/2013 5:46:27 PM
کاربر مهمان
  كيوان ازمنوجان

سلام عزيز عصري يه هو يادتوودل شكسته افتادم به نوشته هاتون متناتون عادت كردم

روزگارتلخ ازشهرمرداد من هنوزم حالم خرابه حرفات از ذهنم نميره يادت حرفات اشكاموبيشتر ميكنه به روح بابام قسم بغض ميكنم بدجوردلگيرميشم

بچه هاي حرف دلي بيشترتوختم قرآن ثبت كنيدحيفه دوربشيم از قرآن خدا_صلوات و ذكروفراموش نشه

آسمان ازشهرآسمان

دعاگوت هستم
102767
نام: مارال
شهر: فراموش شده ها
تاریخ: 1/21/2013 5:44:35 PM
کاربر مهمان
  سلام.بچه هاازلطفتون ممنونم.طلوع امامت آقاامام زمان روبهتون تبریک میگم.شاید نتونم زود به زودبهتون سربزنم .نیمه های این ماه امتحان دارم.بایداین چندروزه خوب درس بخونم.برام دعاکنید.
آقاشهاب،۵۰۰دسته گل صلوات برای من هم کناربذارید.

برای فرشته ازشهرغم: عزیزم امیدوارم نگاه خدا همیشه همراهت باشه .توکلت به خدا.خاطرات کهنه رو دوربریز مثل همیشه.
102766
نام: نرگس
شهر: قزوین
تاریخ: 1/21/2013 5:39:47 PM
کاربر مهمان
  با یاد تو که تمام هستی منی خدا**************
سلام دوستان واهلالی حرف دل انشاءالله حال همه روبه راهه زیر سایه امام زمان (عج)
ما معتقدیم که عشق سر خواهد زد / بر پشت ستم کسی تیر خواهد زد،سوگند به هر چهارده آیه نور / سوگند به زخم های سرشار غرور، آخر شب سرد ما سحر می گردد / مهدی به میان شیعه برمیگردد
التماس دعای فراوان

102765
نام: کیوان رونما
شهر: منوجان
تاریخ: 1/21/2013 5:08:07 PM
کاربر مهمان
  سلام مهناز ما که باشیم که دعا کنیم با این حال امیدوارم شادی در خونتون همیشه باشه:
شاد ‏
باش ای عشق خوش سودای ما/ای طبیب جمله علت های ما
102764
نام: عاشق شهدا
شهر: شهدا
تاریخ: 1/21/2013 4:56:15 PM
کاربر مهمان
  بنام رب المهدی (عج)

خدایا….
یا نوری بیفکن ، یا توری…
ماهی کوچکــت از تاریکی این اقیانوس می ترســـــد*** !
102763
نام: مرگ سرخ
شهر: وادی السلام
تاریخ: 1/21/2013 4:45:57 PM
کاربر مهمان
  «اندرزهایی فراموش ناشدنی...»




ابو الصَلت هروى از یاران نزدیک امام رضا (علیه السلام) بود. او نقل می‌کند که روزی در نزد حضرت بودیم و آن حضرت چنین فرمود:




خداوند عزّوجل به یکى از انبیایش وحى فرمود که فردا صبح، اوّلین چیزى را که دیدى، بخور و دومى را پنهان کن و سومى را قبول کن ... و از آخری فرار کن.

فردا صبح، حرکت کرد و در راه، به کوهى سیاه و بزرگ برخورد کرد. ایستاد و گفت: پروردگارم مرا امر فرموده که این را بخورم و (از این فرمان) متحیر ماند. سپس با خود گفت: پروردگارم مرا به چیزى امر می‌کند که توان آن را داشته باشم. آنگاه به طرف آن کوه حرکت کرد تا آن را بخورد. هر قدر که به آن نزدیک مى‏شد، کوه کوچکتر می‌گردید تا به آن رسید و آن کوه را به اندازه یک لقمه یافت؛ آن را خورد و از هر غذایى لذیذتر یافت.




سپس حرکت کرد و تشتى از طلا یافت و گفت: پروردگارم مرا امر فرموده که این را پنهان کنم. حُفره‏اى حفر کرد و تشت را درون آن قرار داد و خاک بر آن ریخت و حرکت کرد. پشت سر خود را نگاه کرد و متوجه شد که تشت نمایان شده است. با خود گفت: من، کارى را که پروردگارم دستور داده بود، انجام دادم.

آن گاه به راه خود ادامه داد و پرنده‏اى دید که عُقابى در پى اوست. پرنده اطراف آن پیامبر مى‏چرخید. پیامبر خدا با خود گفت: پروردگارم مرا امر فرموده که این را بپذیرم، پس آستین خود را باز کرد و پرنده داخل آن شد ...




سپس به راه خود ادامه داد. در بین راه به گوشت مُردارى بدبو که کرم گذاشته بود، برخورد. گفت: پروردگارم مرا امر کرده که از آن بگریزم و فرار کرد و بازگشت.

سپس در خواب چنین دید که گویا به او مى‏گویند: تو کارى که بدان مأمور بودى انجام دادى. آیا می‌دانى آنها چه بودند؟

گفت: نه.




به او گفته شد: و اما کوه، سمبل خشم بود، انسان وقتى غضبناک شود، از عظمت خشم، خود را نمى‏بیند و قدر و ارزش خود را فراموش مى‏کند. وقتى خویشتن داری کند و ارزش خود را بشناسد و خشمش فرو نشیند و آرام گیرد، عاقبتش همچون یک لُـقمه گوارائى است که آن را بخورد.

اما تشت طلا، سمبل عمل صالح باشد که وقتى انسان آن را پنهان کند، خداوند مى‏خواهد آن را آشکار کند تا علاوه بر ثواب آخرتى که خدا برایش ذخیره مى‏کند، او را با آن عمل زینت دهد.

اما پرنده، سمبل کسى بود که تو را نصیحت مى‏کند. او و نصیحتش را بپذیر ...

اما گوشت بدبو سمبل غیبت بود، همیشه از آن فرار کن.




-برگرفته از کتاب "عیون اخبار الرضا (علیه السلام)"، تالیف: "شیخ صدوق (ره)" (با اندکی تلخیص و اضافات)
<<ابتدا <قبلی 10283 10282 10281 10280 10279 10278 10277 10276 10275 10274 10273 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved