شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
101991
نام: غریب امام هادی ع
شهر: زاهدان
تاریخ: 1/14/2013 12:55:10 PM
کاربر مهمان
  سلام
سلام خدمت شهاب گرامی وعرض ادب چشم حتما نایب زیاره هستم موفق وپیروز درپناه خداوندمتعال باشید
101990
نام: جان و جوانیم فدای رهبرم
شهر: شهر خدا
تاریخ: 1/14/2013 12:39:55 PM
کاربر مهمان
  پس از رسيدن يک تماس تلفنی برای يک عمل جراحی اورژانسی، پزشک با عجله راهی بيمارستان شد و پس از اينکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباسهايش را عوض کرد و مستقيم وارد بخش جراحی شد...

او پدر پسر را ديد که در راهرو می رفت و می آمد و منتظر دکتر بود.

به محض ديدن دکتر، پدر داد زد: چرا اينقدر طول کشيد تا بيايی؟ مگر نميدانی زندگی پسر من در خطر است؟ مگر تو احساس مسئوليت نداری؟

پزشک لبخندی زد و گفت : متأسفم، من در بیمارستان نبودم و پس از دريافت تماس تلفنی، هرچه سريعتر خودم را رساندم و اکنون، اميدوارم شما آرام باشيد تا من بتوانم کارم را انجام دهم ...

پدر با عصبانيت گفت : آرام باشم؟! اگر پسر خودت همين حالا توی همين اتاق بود آيا تو ميتوانستی آرام بگيری؟ اگر پسر خودت همين حالا ميمرد چکار ميکردی؟!!

پزشک دوباره لبخندی زد و پاسخ داد: من جوابی را که در کتاب مقدس انجيل گفته شده ميگويم : از خاک آمده ايم و به خاک باز می گرديم ، شفادهنده يکی از اسمهای خداوند است ...

پزشک نميتواند عمر را افزايش دهد ! برو و برای پسرت از خدا شفاعت بخواه ، ما بهترين کارمان را انجام می دهيم به لطف و امید خدا ...

پدر زیر لب غرغر کنان گفت : نصيحت کردن ديگران وقتی خودمان در شرايط آنان نيستيم آسان است!!!

عمل جراحی چند ساعت طول کشيد و بعد پزشک از اتاق عمل با خوشحالی بيرون آمد : خدا را شکر! پسر شما نجات پیدا کرد ...

و بدون اينکه منتظر جواب پدر شود، با عجله و در حاليکه بيمارستان را ترک می کرد گفت : اگر شما سؤالی داريد، از پرستار بپرسيد !

پدر با ديدن پرستاری که چند لحظه پس از ترک پزشک ديد گفت : چرا او اينقدر متکبر است؟! نمیتوانست چند دقيقه صبر کند تا من در مورد وضعيت پسرم ازش سؤال کنم؟!

پرستار درحاليکه اشک از چشمانش جاری بود پاسخ داد : پسرش ديروز در يک حادثه ی رانندگی مرد... وقتی ما با او برای عمل جراحی پسر تو تماس گرفتيم، او در مراسم تدفين بود و اکنون که او جان پسر تو را نجات داد ، با عجله اينجا را ترک کرد تا مراسم خاکسپاری پسرش را به اتمام برساند...

هرگز کسی را قضاوت نکنيد چون شما هرگز نميدانيد زندگی آنان چگونه است و چه بر آنان ميگذرد يا آنان در چه شرايطی هستند ...

101989
نام: نمیدانم
شهر: درمانده
تاریخ: 1/14/2013 12:30:25 PM
کاربر مهمان
  در صفحه 10192متن 101912ویا101907ازشما درخواست استخاره کرده بودم
101988
نام: دلشکسته
شهر: غریب
تاریخ: 1/14/2013 12:16:49 PM
کاربر مهمان
  سلام به برادر بزرگوار شهاب از امید به رحمت خدا ممنون از لطفتون بابت نظرتون ۰۰ و خسته نباشید میگم به شما بابت نظرات و ختم قرآنتون و ختم صلوات ۰۰ انشاءالله موفق باشید در تمام مراحل زندگی در پناه خدا مومن
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

پ گرامی از تهران

مومن اینقدر ناراحت نباش داغون میشی قوی باش قوی باش دلتو ببر پیش حضرت زینب دلت آروم بشه مومن به زمان احتیاج داری قوی باش
التماس دعا
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

کیوان رو نما از دلو جان

سلام خوش اومدین به حرف دل
چشم سخت نمی گیرم
التماس دعا
101987
نام: روزگار تلخ
شهر: مرداد سرد
تاریخ: 1/14/2013 12:13:04 PM
کاربر مهمان
  خیلی وقته که دیگه صداتو من نمی شنوم
خیلی وقته که دیگه خوابتو من نمی بینم
گفته بودم اگه تو نباشی پیشم میمیرم
انگاری باید که باور بکنم نمی میرم
دیگه رفتی از پیشم ماه شب چهارده من
دیگه من دل نمی دم به کسی جز تو خوب من
دل من تنگه برای دیدنت
ای که من فدات بشم فدای اون بوسیدنت
دل من تنگه واسه نوازشات
دل من تنگه برا سفارشات
نمی خوای بازم سفارش بکنی؟
نمی خوای یکم ازم دوباره خواهش بکنی؟
دل من تنگه برای چشمای قشنگ تو
دل من می گیره از دیدن عکس ناز تو
عکس تو قشنگه اما توی قاب صفا نداره
دل من صداتو می خواد عکس تو صدا نداره
سلام سلامی که از قلب غمگین من پر می کشد ودر اوج آسمان به پرواز در می آید را نمی دانم کدام قلبها پذیرایش خواهند بود
دلم بی نهایت پر است لبریز لبریز .لبریز از غم از درداز فراق از بی کسی از تنهایی وقتی به گذشته ام نگاه می کنم می بینم این همان دل است همان دل که روزی لبریز بود لبریز از شادی لبریز از عشق لبریز از طراوت و شادابی چه بر سر دلم آمد چرا غنچه دلم نشکفته پرپر شد این طوفان سهمگین از کجا آمد چرا اینقدر شتابان بود به کجا میرفت غیر ازمن چند نفر دیگر را سر راهش نابود کرد؟ گناه من وامثال من چه بود؟ به جرم کدامین گناه محکوم به پژمردن شدیم خدایا من از کی شاکی باشم جز تو؟ چه کسی را دارم جز تو؟ پس از تو به خودت شکایت می کنم چرا آنزمان که ناامید از درگاهت شدم به صورتم سیلی نزدی؟ چرا اجازه دادی تمام قلبم را بی کم وکاست به او بدهم که رفتنش اینگونه برایم گران تمام شود؟ چرا؟ خدایا خودت شاهدی چه روزهایی پشت سر گذاشتم روزهایی که حتی از سایه خودم هم می ترسیدم روزهایی که از بی کسی و تنهایی تنها پناهگاه من همان امازاده ای بود که محل آر امش من و او بودروزهایی که حرف نزده محکوم می شدم روزهایی که به جرم بی کسی گناهکار شناخته می شدم روزهایی که از بی پولی سراغ قلک دخترم می رفتم تا دستم جلوی احدی از بندگانت دراز نشودلعنت به آن روزهای سخت لعنت به آدمهایی که ندیده و فکر نکرده حرف می زنند لعنت به هرچه خود خواهیست لعنت به کسی که باعث شد در اوج بی کسی در اوج مصیبت بار تهمت وافترا را به دوش بکشم لعنت به او که با خودخواهی دیگران را با خود همراه کرد که در حقم بد کنند خدایا در حقم بد کردند آنان که اکنون ادعای دوستی دارند خدایا من آنان را به تو واگذار کردم پس منتظر جواب تو می مانم خدایا بی جوابم نگذار خدایا من فراموشت نکرده ام پس مطمئنم تو هم فراموشم نکرده ای یکبار دیگر دستم را بگیرمگرمن بنده ات نیستم پس کمکم کن می خواهم استوار باشم می خواهم یکبار دیگر غنچه های امید را در دلم بکارم تو گفتی یک قدم از تو تمام گام های مانده اش با من می خواهم شروع کنم می خواهم باور کنم بودنم را باور کنم دخترم را خدایا خدای من تو دستم را بگیر تو مرا از فرش به عرش برسان اگر تو بخواهی اگر تو کمکم کنی من همه چیز را فراموش خواهم کرد فقط کافیست که تو بخواهی معبود من بار الها می خواهم باور کنم با منی بگذار به این باور برسم
101986
نام: فرشته
شهر: خرم اباد
تاریخ: 1/14/2013 12:10:24 PM
کاربر مهمان
  باعرض سلام وخسته نباشید خدمت مدیریت حرف دل وجناب آقای سیف الدوله!
جناب آقای سیف الدوله!
ازاین که وقت گرانبهایتان برای مطالعه ی متن بنده گذاشتیدکمال تشکر رادارم وامیدوارم به بنده این قول رابدهیدکه هرگز بنده ی کمترین رو ازدعاهایتان فراموش نکنید!
محتاج دعای همه ی خوبان خدا.........
101985
نام: فاطمه
شهر: دهنو اران
تاریخ: 1/14/2013 12:07:11 PM
کاربر مهمان
  با عرض سلام یک مشکل کاری دارم دعا کنید تا فردا مشکلم حل شود یا فاطمه الزهرا به دادم برس
101984
نام: کیوان رونما
شهر: منوجان
تاریخ: 1/14/2013 12:00:16 PM
کاربر مهمان
  سلام جعفر جان من هم تازه وارد شدم هر جا میرم اسم سیف الدوله و آقا شهاب هست من که از این ها راضی هستم امیدوارم بیشتر وارد این جمع بشی خودت نقش اون ها رو می بینی
101983
نام: نمیدانم
شهر: درمانده
تاریخ: 1/14/2013 11:58:42 AM
کاربر مهمان
  سلام اقای سیف الدوله چند روز پیش ازتون خواستم برام استخاره بگیرید ولی شما نگرفتید میشه زحمتشو برام بکشید و کمکم کنید بهترین راهو اول به کمک خدا بعد شما انتخاب کنم
(((((((((((((((((((

اینجا انگار کسی حرف دل منو نمیخونه که جوابی به من بده خدا دیدی همه جا به من بی اعتنایی میشه
101982
نام: عاشق شهدا
شهر: شهدا
تاریخ: 1/14/2013 11:58:17 AM
کاربر مهمان
  بنام رب المهدی(عج)
مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا به کمک نیازمندی برود . لباس پوشید و به راه افتاد. در راه مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت ، لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی شد. در راه در همان نقطه دوبارهً زمین خورد و دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت ، بار دیگر لباسهایش را عوض کرد و راهی شد.در راه با مردی که چراغی در دست داشت برخورد کرد. مرد گفت : من دیدم شما در راه دو بار به زمین خوردید، از این رو چراغی آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم. مرد اول از او بسیار تشکر کرد و هر دو به راهشان ادامه دادند.به نزدیکی محل که رسیدند ، هوا کمی روشن شده بود و تصمیم به جدایی می گیرند که مرد دوم ناگهان باز می گردد و می گوید : (من شیطان هستم.) مرد اول با شنیدن این حرف جا خورد. شیطان در ادامه توضیح داد: من شما را در راه کمک به آن نیازمند دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم. وقتی شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و بازگشتید، خداوند همه گناهان شما را بخشید و من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، و با علاقه بیشتری بازگشتید و به خاطر آن، خداوند همه گناهان افراد خانواده ات را نیز بخشید.راستش را بخواهید ترسیدم که اگر یک بار دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم ، خداوند گناهان تمامی افراد دهکده تان را نیز ببخشد. بنا براین، تصمیم گرفتم خود سالم به مقصد برسانمتان

سلام خدمت اقا شهاب برادر گرامی از دعای خیرتون بی نهایت سپاسگزارم ان شا الله که نصیب و روزی همه حرف دلیها ، همه ارزومندان بشه
لطف کنید ۱۴ شاخه دسته گل صدتایی برام ثبت کنید ممنون
التماس دعا
<<ابتدا <قبلی 10205 10204 10203 10202 10201 10200 10199 10198 10197 10196 10195 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved