اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
| هرچه می خواهد دل تنگت بگو |
100622 |
نام:
راستین
شهر:
غریبم
تاریخ:
12/25/2012 8:17:52 PM
کاربر مهمان
|
خدایا دلم بشکنه حرفی نیست،چطوری بهت بگم من عاشقتم؟ چرا نمیخوای عشقمو نسبت بهت درک کنی خدایا الان تو مرحله ای هستم که هیچ چیزی ارومم نمیکنه حتی اینجا.چرااااااا؟ دوستام خوبن اما ارومم نمیکن کاش خواهر داشتم خیلی خوب بود.خیلی تنهام حتی شام و ناهارمو تنها میخورم دیگه خیلی کم تو جمع خونوادم حضور دارم شاید در روز یه ساعت. خوشحالم نیستم اما خیلی تنهام دیگه شاد نیستم کمتر میخندم، تفریحاتم کم شده تقریبا هیچی خسته شدم خدا. من که با ادما انقد مهربونم پس چرا انقدر تنها شدم؟!!
|
|
100621 |
نام:
دلشکسته
شهر:
غریب
تاریخ:
12/25/2012 7:51:53 PM
کاربر مهمان
|
سلام هستی جان اگه خدا منو قابل بدونه دعات میکنم دلم میخواس پیشم بودی و بغلت میکردم تا هردو آروم شیم به خدا سپردمت مراقب خودت باش عزیز۰۰سلام زینب جان تسلیت میگم بهت عزیز ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ داستان زیر رابخونید یک نمونه از صبر
من و دوستم در بیابانی گم شدیم. راه به جایی نمی بردیم. پناهگاهی را جستجو میکردیم تا کمی استراحت کنیم. در سمت راست خود با خیمه ای روبرو شدیم،به سویش رفتیم و سلام کردیم.زنی از داخل خیمه سلام ما را جواب داد و گفت: چند لحظه رویتان را بر گردانید تا بتوانم خود را برای انجام وظیفه آماده کنم.ما چنین کردیم.فرشی ساده انداخت و گفت:بنشینید تا فرزندم بیاید. ساعاتی آنجا نشستیم.زن که هر چند لحظه یک بار،در خیمه را بالا میبرد و به انتظار دیدن فرزندش،انتهای بیابان را نگاه میکرد،یک باره گفت:سواری میاید.خدا قدمش را مبارک فرماید! کمی که سوار نزدیک شد،گفت:شتر مرکب فرزند من است،ولی شتر سوار کس دیگری است.وقتی سوار،نزدیک زن رسید،گفت:ای امّ عقیل ،خدا به شما در مورد فرزندتان عقیل پاداش دهد. او پرسید:وای مگر فرزندم چه شده؟ ایا مرده است؟!مرد گفت:بله. ام عقیل دوباره پرسید:چگونه مرد؟پاسخ داد:شترهایم به هم ریختند،برای خوردن آب به یکدیگر فشاروارد کردند و فرزند شما را در چاه انداختند. زن با آرامشی خاص گفت: اکنون من مهمان دارم.پیاده شو و از آنها پذیرایی کن! پیرزن گوسفندی آورد و مرد آن را سر برید.مادر داغدیده برایمان غذایی ترتیب داد و ما در حالی که از صبر زن حیرت زده بودیم،شروع به خوردن کردیم . وقتی غذا تمام شد،ام عقیل نزد ما آمد و گفت:ایا در میان شما کسی هست که از کتاب خداوند چیزی به نیکویی بداند؟پاسخ دادم:بله میدانم. از من خواست:برایش ایاتی بخوانم که او را در غم مرگ فرزندش آرام کند،گفتم:خدای عزّوجلّ میفرماید: )…و بشّر الصّابرین الّذین إذا اصابتهم مصیبة قالوا انّا للّه و انّا الیه راجعون اولئک علیهم صلوات من ربّهم و رحمة و اولئک هم المهتدون)؛به شکیبایانی مژده ده که وقتی به آنها غمی میرسد،گویند:ما از خداییم و به سوی او باز میگردیم.بدرود و رحمت پروردگارشان بر آنها باد و همینها هدایت یافتگانند.(سوره بقره،ایه 155157) مادر داغدیده گفت:ترا به خدا اینها کلام خدا و ایات قرآنی است؟ گفتم:به خدا سوگند،اینها در کتاب خدا و کلام پروردگار میباشد که بر قلب پیامبر(ص) نازل شده است.پس از نزد ما خداحافظی کرد،به نماز ایستاد و چنین دست به دعا برداشت: «خدایا،هر چه گفتی،انجام دادم (صبر پیشه کردم و به تو اعتماد نمودم) من به فرمان تو عمل کردم،تو نیز به وعده ات عمل کن وپاداشی را که وعده داده ای محقق فرما!اگر در دنیا کسی برای کسی میماند،با خود میگفتم،فرزندم برای بر آوردن نیازهایم میماند…. ما از آنجا رفتیم،در حالی که میگفتیم:زنی کاملتر از او ندیده ایم.(لئانی الاخبار ج 1 ص 305) راستی قرآن چه نفوذی بر دلهای آماده دارد؟! زنی بادیه نشین که تنها امیدش به فرزندی کارساز و مشکل گشاست،در غم از دست دادن او،با شنیدن ایه ای،اینگونه شکیبایی و استقامت میکند،ولی در روزگار ما این ایه در مجالس ختم قرائت میشود و بر قلب برخی صاحبان عزا هیچ اثری نمیگذارد.چرا چنین است؟ پاسخ این است که قرائت و شنیدن چیزی است و تدبر در ایات،چیز دیگر! )افلا یتدبّرون القرآن…)(سوره نساء،ایه 82)
|
|
100620 |
نام:
سف الدوله
شهر:
قدس
تاریخ:
12/25/2012 7:30:50 PM
کاربر مهمان
|
یه آشنا
از کلید فارس
سلام و عرض ادب استخاره شما خوب نیست دل به این کار نبندید که برای شما بدبیاری بهمراه داره.یاحق
|
|
100619 |
نام:
سف الدوله
شهر:
قدس
تاریخ:
12/25/2012 7:27:38 PM
کاربر مهمان
|
آقا رضا از تهران
سلام و عرض ادب استخاره شما خوب نیست لازمه یه مدت صبر کنید.یا حق
|
|
100618 |
نام:
صبا
شهر:
یزد
تاریخ:
12/25/2012 7:14:49 PM
کاربر مهمان
|
سلام وتشکرفراوان ازمحمدی از شهرزیبایی ها مشکلی که دارم ساده ام ونمی دونم حرف چه کسی روباورکنم و چه کسیرا باورنکنم ؟
|
|
100617 |
نام:
سیف الدوله
شهر:
قدس
تاریخ:
12/25/2012 7:10:01 PM
کاربر مهمان
|
امیدوار به رحمت خدا
از همدان
با سلام و عرض ادب. تلاش خود را بکنیداگه طرف مقابلی در این کار دارید و ازش ناامید بشید راه نجاتی خداوند براتون داره این کار هم خیر و برکت دنیا و هم آخرت را برای شما بهمراه داره،آیه بشارت دهنده ایست خوشا بحاتان.یاحق
|
|
100616 |
نام:
سیف الدوله
شهر:
قدس
تاریخ:
12/25/2012 7:02:25 PM
کاربر مهمان
|
مریم
از ۸۶۷
با سلام و عرض ادب استخاره شما خوب نیست،از این کار منصرف بشید به نفع شماست جهت این کار اقدام نکنید که گمراهی بهمراه داره.یا حق
|
|
100615 |
نام:
مسلم
شهر:
شیراز
تاریخ:
12/25/2012 6:40:27 PM
کاربر مهمان
|
خدایا دلم شکسته پس کی به دادم میرسی چقدر خداخدا کنم و توبه دادم نرسی دیگه خسته شدم از دست همه دیگه هیچ کس نمیتونه قلب شکسته ام رو تسکین بده خدایا تا از تو هم خسته نشدم بدادم برس.//
|
|
100614 |
نام:
نرگس
شهر:
غریبان
تاریخ:
12/25/2012 6:08:18 PM
کاربر مهمان
|
سلام نمیدانم چرا مهر ومحبت جای خودش رابه نامردی داده است . دیگه به هیچکس نمیشه اعتماد کردتوی محیط کار همکار برات میزنه تا خودش ترفیع بگیره بیرون هم یه جوری همه می خوان سر هم کلاه بگذازن
|
|
100613 |
نام:
دلشکسته
شهر:
غریب
تاریخ:
12/25/2012 6:07:56 PM
کاربر مهمان
|
مردی مشغول تمیز کردن ماشین نوی خودش بود.ناگهان پسر ۴ ساله اش سنگی برداشت وبا آن چند خط روی بدنه ماشین کشید.مرد با عصبانیت دست پسرش را گرفت و چندین بار به آن ضربه زد. او بدون اینکه متوجه باشد، با آچار فرانسه ای که دردستش داشت، این کار را می کرد!
در بیمارستان، پسرک به دلیل شکستگی های متعدد، انگشتانش را ازدست داد. وقتی پسرک پدرش را دید …
با نگاهی دردناک پرسید: بابا!! کی انگشتانم دوباره رشد میکنند؟ مرد بسیار غمگین شد و هیچ سخنی بر زبان نیاورد..
او به سمت ماشینش برگشت و از روی عصبانیت چندین بار با لگد به آن ضربه زد. در حالی که ازکرده خود بسیار ناراحت و پشیمان بود، به خط هایی که پسرش کشیده بود نگاه کرد. پسرش نوشته بود:
«« دوستت دارم بابایی»»
|
|