شهید آوینی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو
نام:
ایمیل:  اختیاری
شهر:  
درج مطلب
کد امنیتی:
CAPTCHA code image
Change the code
   

کاربر گرامی! مطالب شما پس از تایید مدیر حرف دل در این صفحه نمایش داده می شود.

اهــــــل دل ای نازنین هــایم ســـلام
ســایه تان اینجا همیـشه مســــــتدام
بـا شـما قلـــــبم منـــــوّر می شـــود
حــال من یك حـــال دیــگر می شـــــود
حـــــرف دل ، اینـجا پناهم داده است
دلـــــــبری قــــــولِ نگـــــاهم داده است
بزمتان ، جــــــانِ مــــــــرا بـر بـاد كـرد
حــــــرف دل ، مـــــا را چنین معـتاد كـرد
حـرف دل، پُر گشته از یــــاران عشق
گـــونه هـا تـَــــر گشته از باران عشـــق
عــاشــقان مبهوت خالش می شوند
مست و شـیدای "وصالش" می شـوند
 هرچه می خواهد دل تنگت بگو
100052
نام: نرگس
شهر: قزوین
تاریخ: 12/17/2012 2:45:33 PM
کاربر مهمان
  سلام/
بی نام گرامی از کرج سلام راستش به نظر من گاهی برای همه پیش میاد که این طوری فکر کنه که کاری که میکنه برای رضای خداست ولی در اصل برای دل خودشونه بهتر این مواقع با کسی که بیرون ماجراست حرف بزنیم تا اون قضاوت کنه که کارمون برای رضای خداست یا نه البته این یه نظره نه بیشتر
100051
نام: بشارت
شهر: زیرسایه امام زمان عج
تاریخ: 12/17/2012 2:24:52 PM
کاربر مهمان
  گاه پرندگان آنقدر سرگرم دانه چیدن می شوند. که پرواز را فراموش و آسمان را از یاد می برند.
100050
نام: نیلوفر
شهر: شیراز
تاریخ: 12/17/2012 2:22:35 PM
کاربر مهمان
  سلام بر شما
میدانم در میان طرفدارانتان هم سخت غریب هستید... اما مطمئن باشیدمن یکی شمارادرهیچ موقعیتی تها نمیگذارم وهمیشه گوش به امر ولی میسپارم.
آقا دلمان برای صاحب الزمان تنک است.
برایمان دعاکنید.
100049
نام: عطیه
شهر: کربلا
تاریخ: 12/17/2012 1:48:20 PM
کاربر مهمان
  باسلام وصلوات برمحمد وآل محمد
درود وسلام بردوستان واهالی حرف دل

جا داره تشکر کنم ازمطالب بسیارزیبا وکامنتهای مفید خروش گرامی .دست مریزاد دلاور.

بهش گفتم: بابا جون! اینبار كه بری جبهه ، كی برمی‌گردی؟

خندید و گفت: خیلی دیر نیست

گفتم: چقدر طول می‌كشه؟

نگاهی به دور و برش كرد و دخترعموی دو ساله اش كه مهمونمون بود رو نشون داد

بعدش گفت: عروسی زهرا خانم برمی‌گردم...

این حرف رو كه زد دلم ریخت ، اما بازم گذاشتم پای شوخی‌هاش

اما انگار اینبار شوخی نمی‌كرد

رفت و بعد از هجده سال دقیقاً دو روز قبل از عروسی دختر عموش برگشت

از معراج شهدا زنگ زدند و گفتند: پیکر پسرتون پیدا شده

من و مادرش خیلی خوشحال شدیم

اما از یه طرف سور و سات عروسی زهرا خانم به راه بود

نمی خواستیم شادی اونها رو بهم بزنیم

از طرفی هم اگه بی‌خبر می‌رفتیم ، خان داداشم ناراحت میشد

خانومم گفت: بالاخره كه چی؟ باید یه جوری خان داداشت رو مطلع كنیم

اگه بی خبر بریم ناراحت میشن...



... رفتیم خونه داداشم

تا اونجا مدام ذكر می‌گفتیم و صلوات می‌فرستادیم كه ناراحت نشن

خوشبختانه وقتی به برادرم گفتم كه علی داره میاد ، خوشحال شد

اما بعد كه گفتم: شهید شده و جنازش را دارن میارن ، اتفاق بدی افتاد

زهرا كه شب عروسیش با اومدن پسر عموش یكی شده بود ، ناراحت شد و گفت:

چرا باید عروسی من به خاطر چهار تا استخوان و یه پلاك عقب بیفته؟

زن داداشم گفت: حالا نمیشه بعد از عروسی بریم سراغ مُرده‌ها.....

خانومم ناراحت شد ، اما به روی خودش نمی‌آورد

گفت: باشه ما می‌ریم معراج علی رو تحویل می‌گیریم ، بعد میایم عروسی زهرا خانم...



... شب عروسی همین كار رو كردیم

اما هنوز زهرا دلخور بود و می‌گفت:

آخه چهار تا استخون اونم بعد از سالها چه ارزشی داره كه عروسی من باید بهم بخوره؟



... چهار روز بعد از عروسی موقع اذان صبح دیدم در میزنن

در رو که باز کردم دیدم زهرا با چشمای پر از اشك و گریه‌كنان پشت دره

- سلام عمو

- علیك السلام عموجون. چی شده؟ چرا گریه می‌كنی؟

- عمو علی...علی...

- علی چی عمو جون؟

- قبر علی كجاست؟

- می‌خوای چی كار زهرا جان؟

- می‌خوام برم معذرت خواهی عمو.

- چی شده؟ بیا تو درست حرف بزن ببینم چی شده.

- عمو دیشب كه خوابیده بودم چند بار از خواب پریدم

اما هر بار كه می‌خوابیدم خواب می‌دیدم توی یه باتلاق خیلی بزرگ افتادم

هرچی فریاد میزنم هیچ كس به كمكم نمیاد

داد می زدم و همسرم رو صدا می‌كردم ، اما انگار نه انگار كه صدای من رو می‌شنید

هر چی دست و پا می‌زدم بیشتر فرو می‌رفتم

دیگه نا امید شده و تا گردن توی باتلاق فرو رفته بودم

یهو دیدم چهار تا استخون و یه پلاك به دادم رسیدن و منو نجات دادن

بهشون گفتم: شما كی هستین كه من رو نجات می‌دید؟؟؟

گفتن: ما همون چهارتا استخون و یه پلاكیم که می گفتی عروسیم رو بهم زده

بعد بهم گفتن: الدنیا دار الفانی...

بهشون گفتم منظورتون چیه؟

گفتند: به این دنیا دل نبند كه فانی و از بین رفتنیه

لذت‌های دنیا فقط برای مدت كوتاهیه و بعد از دست میره

دنبال لذت‌های بلند مدت باش...

با این حرف از خواب پریدم و تا الآن كه بیام خونه شما این حالم بود

عمو شما فكر می‌كنید علی من را می‌بخشه؟؟؟

در حالی كه اشك‌هایش را پاك می‌كردم گفتم:

آره دخترم می‌بخشه ، حالا پاشو نمازت رو بخون...



... نمازمون رو که خوندیم ، رفتم جانمازم رو روی طاقچه بذارم...
100048
نام: غریب امام هادی ع
شهر: زاهدان
تاریخ: 12/17/2012 1:48:07 PM
کاربر مهمان
  باسلام خدمت مدیرمدبر حرف دل ما وارد ماه صفر شدیم ماایرانیان نباید کاسه داغتر از آش باشیم ببخشیداین حرف رو زدم ولی اتفاقا ما مسیحی هم داریم درجمع شهیداوینی فقط نویسنده نیستن خواننده اند بیاییم دست به دست هم بدیم و سایت را بتمام جهات سوق بدیم حتی اون برادرمسیحی ما که مد نظر منه یاعلی.
در پناه حق

********************
مدیریت حرف دل

باسلام و تشکر از سعه صدر شما
بحث کاسه داغ تر از آش شدن در زمانی مطرح می شود که ما از سیره اهلبیت علیهم السلام جلوتر بیفتیم.
در هر صورت مواظب باشیم (همه را داشتن) ما را از اعتقادات خودمون غافل نکنه.
تذکر بنده نیز صرف ایراد گرفتن نبود و تنها یک نظر بود مانند بقیه دوستان.
همچنین اینکه در جایگاه خدمت رسانی به حرف دلی ها قرار دارم هیچ ملاکی برای برتری بنده نمی باشد.

از حضور مجدد شما نیز بسیار خوشحالیم.

یک موضوع شاید کم ربط: کتاب جاذبه و دافعه حضرت علی(ع) نوشته شهید مطهری می تواند برای همه ما مفید باشد.(حتماً بخوانیم)

ومن الله التوفیق
100047
نام: جان و جوانیم فدای رهبرم
شهر: شهر خدا
تاریخ: 12/17/2012 1:30:31 PM
کاربر مهمان
  کشتی نساز ای نوح طوفان نخواهد آمد /

برشوره زار دلهاباران نخواهد آمد


رفتی کلاس اول این جمله راعوض کن /

آن مرد تا نیاید باران نخواهد آمد . . .


اللهم عجل لولیک الفرج
100046
نام: الهام
شهر: یزد
تاریخ: 12/17/2012 1:00:41 PM
کاربر مهمان
  عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم.

همان یک لحظه اول ،

که اول ظلم را میدیدم ز مخلوق بی وجدان ،

جهانرا با همه زیبایی و زشتی ،

بروی یکدیگر ،ویرانه میکردم.




عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

که در همسایه ی صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ،

نخستین نعره مستانه را خاموش آندم ،

بر لب پیمانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

که میدیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامۀ رنگین

زمین و آسمانرا

واژگون ، مستانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

نه طاعت می پذیرفتم ،

نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ،

پاره پاره در کف زاهد نمایان ،

سبحۀ، صد دانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،

هزاران لیلی ناز آفرین را کوه به کو ه،

آواره و ، دیوانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان ،

سراپای وجود بی وفای معشوق را ،

پروانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،

تا که میدیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خودرا میفروشد ،

گردش این چرخ را

وارونه ، بی صبرانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم.

که میدیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنۀ این علم عالم سوز مردم کش ،

بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،

در این دنیای پر افسانه میکردم .



عجب صبری خدا دارد !

چرا من جای او باشم .

همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ،تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد،!

و گر نه من بجای او چو بودم ،

یک نفس کی عادلانه سازشی ،

با جاهل و فرزانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !

شعر از :استاد رحیم معینی کرمانشاهی
100045
نام: خروش!
شهر: همین دور و برا
تاریخ: 12/17/2012 12:58:43 PM
کاربر مهمان
  سلام!
حال همه ی ما مثل هم است
ملالی نیست جز این که
از چشم های خود خجالت می کشیم
وقتی از پشت چشم های تو زندگی را می نگریم
چقدر کوتاه و با شکوه
قدم زدی دنیا را
تنها با چند گام استوار
از خانه به خیابان
از خیابان به خط مقدم
و از خط مقدم با یک قدم به...
نه!
دست دراز کردی و خدا دستت را گرفت
راستی نگفتی بوسیدن آسمان چه طعمی دارد؟
قاصدکی می گفت
شب عروسی است
شعله ها در آتش بازی منور می رقصیدند
ستاره ها کف می زدند و فرو می ریختند
تا تو
سرمست و عاشقانه
از حجله ی مین بگذری
عروسی ات با آسمان مبارک
100044
نام: غریب امام هادی ع
شهر: زاهدان
تاریخ: 12/17/2012 12:55:56 PM
کاربر مهمان
  باعرض سلام بچه ها دعا کنید. اختراع اولم رو ثبت کنن و دومی هم بدون دردسر درست بشه یعنی زودتر درست بشه چون این محصول داخل کشور امریکا هست و اگر وارد کنیم 25 میلیون تومان هزینه میبره و من الان دارم دست تنها زیر 3 میلیون درست میکنیم. زحماتم بباد فنا نره دعا کنید دلپاکان سید
***منتظر کسی هستم یا ببینمش یا باهام تماس بگیره چون شهر دیگه ای هست من از اون نه آدرسی نه شماره ای دارم فقط دیده در راهم دعام کنید.
100043
نام: هانا
شهر: ایلام
تاریخ: 12/17/2012 12:41:16 PM
کاربر مهمان
  سلام.من یه دختر 15 سالم که تازه فهمیدم بیماری ام اس دارم باور این موضوع واسم خیلی سخته من میترسم خدای نکرده موضوع بیماریم تو ایمانم مشکل ایجاد کنه (تو باورهام) آخه نمیدونم میون این همه آدم خدا چرا این بیماری رو به من داده؟!
<<ابتدا <قبلی 10011 10010 10009 10008 10007 10006 10005 10004 10003 10002 10001 بعدی> انتها>>



Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved