می فرمودند:
			
			« خیلی زود 
			ازدواج کردیم. در سن هفده سالگی بودیم که ازدواج کردیم. ازدواج من وضع 
			عجیبی داشت.
			
			مادر ما به ما پیله کرد برای ازدواج، 
			گفتم: اگر مجلسی هم فراهم کنی و من نیایم که ازدواجی نمی شود.
			
			مادرم وقتی دید حرف من جدی است متوسل به 
			پدرم شد و خودش مأیوس شد. من می خواستم تا سن 35، 36 سالگی ازدواج 
			نکنم، بلکه بروم نجف و تحصیلات را ادامه بدهم.
			
			پدر ما که هشتاد سال سن داشت، آمد مدرسه 
			فیضیه، در حجره و به ما گفت: تو به ما اجازه می دهی که خانه فلانی 
			برویم و با این تعبیر که اجازه می دهی به خانه فلانی برویم، دهان ما را 
			بست و ما را کوبید.
			
			او اهل تأدب نبود. حالا چطور بود یک چنین 
			تأدبی کرد، نمی دانم. ما سکوت کردیم و ازدواج کردیم.
			
			مثل اینکه پدر و مادرمان به ازدواج ما 
			اهتمام داشتند. البته من با پاکی هم رشد کردم، چنانچه حاج آقا حمید ما 
			با اینکه در بازار دکان داشت و خیلی با بانوان سر و کار داشت، پاک بود.
			
			آقا عبدالله هم همینجور یک پاکی اساسی 
			دارند. حالا این پاکی ها از کجا سر منشأ گرفته است نمی دانم. »
			
			 
			
			آقای حیدری کاشانی در مورد فرزندان ایشان 
			نقل می کند:
			
			آیت الله بهاء الدینی (قدس سره) دو پسر و 
			هشت دختر داشت. پسر بزرگ ایشان مرحوم مغفور حاج آقا حمید بهاء الدینی 
			بود. او مردی وارسته و اهل حال بود. این فرزند بافضیلت به پدر بزرگوارش 
			عشق می ورزید. در هجدهم ماه شعبان سال 1400 هـ.ق از دنیا رفت و در باغ 
			بهشت علی بن جعفر دفن شد.
			
			 حقیر در 
			همه مجالس ختم ایشان حالات آقا را نظاره گر بودم. هیچ تغییری در او نمی 
			دیدم .
			
			گرفتگی ظاهری در چهره نبود و خیلی عادی 
			به نظر می رسید. پس از مدتی که از فوت آن فرزند بافضیلت گذشت. روزی آقا 
			به حقیر فرمود:
			
			« ما برای 
			آقا حمید خیلی ناراحت بودیم. شبی مرحوم حاج آقا مصطفی فرزند مرحوم امام 
			(ره) آمد و به ما گفت تو که نباید برای این چیزها ناراحت باشی. چرا 
			ناراحتی؟ وضع ما عوض شد. »
			
			 
			
			آقا نفرمودند این در عالم رویا بوده یا 
			مکاشفه؛ چون فرزند امام از دنیا رفته بود و حیات برزخی خود را سالها 
			قبل از فوت حاج آقا حمید آغاز کرده بود.
			
			 
			
			مرحوم حاج آقا حمید بعد از فوت هم، عشق و 
			ارتباط با پدر بزرگوارش را قطع نکرد و به فرموده آقا:
			
			« او گاهی 
			شبها برای دیدن ما می آید. »