|
|
دوره درهای
بسته 2
به روایت فاطمه ناهیدی
نوشته: مریم برادران
چاپ
و صحافی: روایت فتح
چاپ دوم:
1382
شمارگان: 3300 نسخه
قیمت: 5000 ریال |
«دوره ی درهای بسته» عنوان
کتابهایی است که اسارت را از زبان آزادگان روایت می
کند و در این کتابها سعی بر آن بوده که به صورت روایی
فضای اسارت ترسیم شود به گونه
ای که واقعیت به درستی عنوان شود. دوره ی درهای بسته 2
به روایت اسیر شماره 15533، یعنی فاطمه ناهیدی نقل می
شود. مریم برادران نگارنده این کتاب، از آغاز جنگ،
وضعیت اعزام به جبهه فاطمه ناهیدی را ترسیم می کند.
فاطمه ناهیدی فارغ التحصیل رشته مامایی بیست و چهار
ساله با گروهی از پزشکان برای امداد به جبهه های دفاع
مقدس اعزام می شود.
سه روز به غرب می روند ولی بنابر
احتیاج به امدادرسانی در
جبهه های جنوب، عازم
دزفول می شوند و سپس به خرمشهر می روند
و در خانه ای در خرمشهر مستقر
می شوند. فردای آن روز برای
درمان و امداد رسانی به خط می روند در حالیکه آن خط
توسط دشمن اشغال شده بود. بدین ترتیب یک روز پس از
اعزام جبهه جنوب یعنی 20 مهر 1359 اسیر می شود. در
ابتدا او را به آسایشگاه درجه دارها می برند در آنجا
سه زن دیگر هم که همزمان اسیر شده بودند،
به او ملحق می شوند که تا
پایان اسارت همراه هم بودند.
از آنجا به آسایشگاه بسیجی ها و سپس به زندان سیاسی
الرشید منتقل می شوند و دوران مشقت باری را در زندان
سپری می کنند. شپش، موش، سرد کردن سلول توسط عراقی ها،
صدای وحشتناک شکنجه زندانی ها و بسیاری مشکلات دیگر،
در این ایام که
گریبانگیر آنان بوده
است.چند تن از فرماندهان و
مقامات جمهوری اسلامی که در جنگ به اسارت در آمده
بودند نیز در همان زندان حبس بوده اند شهید تندگویان و
تیمسار محمدی از جمله اشخاصی هستند که خانم ناهیدی در
آن کتاب از آنها اسم می برد ولی ارتباط با زندانیان به
هیچ طریقی میسر نبوده، مگر با سلول های مجاور، که از
طریقه ضربه به دیوار با همدیگر صحبت می کردند و بعدها
اشخاصی را در اردوگاه ها می بینند که در همان زندان
اسیر بوده اند و صدایشان را شنیده اند ولی یکدیگر را
ندیده بودند.
سرانجام با اعتصاب غذای 20 روزه به
اردوگاه اسرای جنگی در موصل منتقل می شوند.
و پس از آن به اردوگاه الاماره منتقل
می شوند وتا پایان اسارت در آن اردوگاه به سر می برند.
در این کتاب حالات روحی و وصف سختی های دوران اسارت،
مخصوصاً برای یک زن، به خوبی
به تصویر کشیده شده و مخاطب را ناخود آگاه تا پایان
ماجرا به دنبال خود می کشاند. در این
قسمت نمونه ای از این حالات که همزمان با ورود به
زندان الرشید است را می خوانیم:
«در سلول
که بسته شد، چند لحظه ایستادند. جا خورده بودند. از
بصره که راه افتاده بودند، فکر می کردند می خواهند
برشان گردانند ایران. چرا باید آن جا نگهشان می
داشتند؟ حتا اسم خیلی از اسرا را گرفته بودند که با
خودشان ببرند ایران. حالا سر از آن جا درآورده بودند،
یک سلول چهار متری. کف و دیوارها کاشی قهوه ای پر رنگ
بود. داخل سوراخی نزدیک سقف، لامپ کم سویی بود. با دو
تا دیوار هفتاد هشتاد سانتی کوتاه، کنج سلول را جدا
کرده بودند. پشت آن توالت فرنگی با شیر مخلوط کن آب
سرد و گرم بود. در آهنی دریچه ی کوچکی داشت که فقط از
بیرون باز می شد. دور در را نوار لاستیکی گرفته بودند.
هیچ صدایی نه بیرون می رفت، نه تو می آمد. جای کوچک
کثیفی بود. اما برای چند روز قابل تحمل بود. به گوشه و
کنار سرک می کشیدند و هر چه می دیدند برای هم می
گفتند. فاطمه خم شد و حلیمه روی پشتش رفت. تو سوراخی
که لامپ بود، یک مداد پیدا کرد و آن را برداشت. روی
دیوار، بین کاشی ها چیزهایی نوشته شده بود. بعضی نوشته
بودند فردا قرار است اعدام شوند و وصیت نامه هاشان را
روی دیوار کنده بودند. حلیمه آن ها را برایشان می خواند.
نوشته ها عربی بودند. بعضی جاها فقط اسم و تاریخ بود.» (ص 23)
آرشیو معرفی کتاب