بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 
كتاب آذرخش مهاجر( صفحه7)

درست همزمان با تحولات موصوف، حركت نیروهاى انقلاب جهت آزادسازى مجدد شهر مهاباد نیز آغاز گردید. مهاباد به سان شهرهاى دیگر كردستان، در پى اقدامات خائنانه هیأت حسن نیت بار دیگر به محاصره ضدانقلابیون درآمده بود و در وضعیتى فوق‏العاده وخیم قرار داشت. على‏اى‏حال، با به بن‏بست رسیدن سرخطهاى اول و دوم توطئه آمریكایى - ارتجاعى اجلاس طائف و در شرف نابودى قرار گرفتن آخرین سنگر كلیدى تجزیه‏طلبان در مهاباد، زمان اجراى سومین و آخرین تدبیر نظام سلطه جهانى جهت ساقط كردن انقلاب اسلامى ایران فرا رسیده بود. احمد طى سخنانى در مورد مجموعه حوادثى كه منجر به تسریع روند اجراى سرخط سوم تدابیر اجلاس طائف و آغاز یورش ماشین جنگى رژیم توسعه‏طلب صدام حسین به خاك جمهورى اسلامى ایران گردید، از جمله گفته است:
«... نكته قابل توجه این است كه دو روز پیش از سقوط مهاباد كه در آن زمان، پایگاه اصلى ضدانقلاب در كردستان بود، جنگ علنى رژیم بعث عراق شروع مى‏شود؛ یعنى وقتى امپریالیزم، از گروهك‏هاى ضدانقلاب داخلى ناامید مى‏شود، دستور آغاز جنگ تحمیلى را به عراق صادر مى‏كند.»
در باب آمادگى رزمى ارتش بعث عراق براى یورش به خاك ایران، طى 15 سال گذشته بسیار گفته و نوشته‏اند. در اینجا ما تنها به ذكر یكى از این نوشتارها اكتفا مى‏كنیم. مجله فرانسه زبان آفریقاى جوان(16) مى‏نویسد:
«... در پنجم اوت 1980 [نیمه مرداد 1359]، زمامداران عربستان، در جریان برپایى اجلاس طائف و هنگام استقبال از صدام، درست یك ماه و نیم مانده به شروع جنگ، هدیه شاهانه‏اى به وى دادند. این هدیه، گزارشى تهیه شده از سوى سرویس‏هاى سرى اطلاعاتى آمریكا بود كه در آن به تفصیل، اوضاع اقتصادى، اجتماعى و نظامى ایران تشریح شده بود. حتى بیش از این! در این اسناد، واقعیات دقیقى درباره وضعیت ارتش ایران، تعداد نفرات آن، مواضع و تجهیزات آن كه هنوز قابل بهره‏بردارى است، و نیز اطلاعات متنوع دیگرى كه بسیار حساس و محرمانه بود، به صدام حسین هدیه شد. خلاصه، این یك نقشه تهاجم كامل بود!».
با چنین اوصافى، باید دید از نظر تدابیر دفاعى مناسب، كشور در چه وضعیتى قرار داشت؛ به ویژه آنكه زمام امور اجرایى مملكت، سرپرستى نیروهاى مسلح ایران اسلامى و طراحى سیاست كلان دفاعى نظام، یكسره در اختیار جریان «تخصص سالار» لیبرالیزم و سمبل آن ابوالحسن بنى‏صدر بود. عجالتاً تأملى داریم بر ماهیت بنى‏صدر و چگونگى رخنه او در سطوح عالى نظام جمهورى اسلامى.
احمد به یمن كیاست مكتبى و دانش سیاسى - مبارزاتى عمیق خویش، از همان نخستین روزهاى پیروزى انقلاب تحركات لیبرالیزم را با دقت زیر نظر گرفته بود و هم از این جهت، خیلى زود به ماهیت منافقانه بنى‏صدر واقف شد. به همین خاطر نیز، تحلیل ظریف و جالبى درباره روند چهره‏سازى استكبار و مهره‏تراشى غرب جهت به انحراف كشانیدن نهضت اسلامى ایران، كه ماجراى بنى‏صدر تجسم عینى این روند بود، ارائه داده است؛ آنجا كه مى‏گوید:
«... درباره بنى‏صدر و نحوه نفوذ این آدم در دستگاه انقلاب لازم است ما دقت زیادى به خرج بدهیم. در همان اوان انقلاب بنى‏صدر مى‏خواست به یك نحو مردم‏پسندى خودش را به جریان انقلاب بچسباند و به اصطلاح خودش را روى صحنه بیاورد. لذا در همدان یك نطق مغلطه‏آمیزى با چاشنى تند حمله به گروهك‏ها كرد.
سران گروهك‏هاى ضدانقلاب هم كه به واسطه سنخیت فكرى و سیاسى مشترك با او، خوب مى‏دانستند سیر ماهوى روند حركت بنى‏صدر چگونه است، بلافاصله عوامل خودشان را راهى این جلسه سخنرانى كردند. آنها هم آمدند و در انظار عموم مردم، وسط سخنرانى شروع كردند به فحاشى نسبت به بنى‏صدر... او هم از خدا خواسته، نهایت استفاده را از این مسأله به عمل آورد و بعد هم روزنامه‏هاى معلوم‏الحال و وابسته، این قضیه را با آب و تاب منعكس كردند. همین ماجرا باعث شد كه خیلى‏ها بازى بخورند و گمراه شوند.
حال آنكه حقیقت از این قرار بود كه ضدانقلابیون قصد داشتند با فحاشى به بنى‏صدر در ملاء عام، او را در بین مردم عزیز كنند و چهره مثبتى از این آدم منحرف در بین افكار عمومى ملت حزب‏اللَّه بسازند؛ و الا اصلى‏ترین نقطه اتكاى جریان بنى‏صدر و دیگر لیبرال‏ها، چنان كه بعدها دیدیم، معطوف به سازش و تبانى با سران جنایتكار همین گروهك‏ها بود.»
به فاصله كوتاهى از پایان كار اجلاس طائف و بازگشت صدام از عربستان به بغداد، ارتش عراق عملیات مهندسى وسیعى را در مجاورت مرزهاى جنوبى و غربى ایران آغاز كرد. از آماده‏سازى پل‏هاى شناور نظامى در كرانه غربى اروند گرفته تا احداث كانال‏ها و سنگرهاى بتُن آرمه در مجاورت مرزهاى میانى و شمالى خود با ایران.
تحركات بى‏سابقه یگان‏هاى اكتشافى عملیاتى ارتش عراق و عملیات پیچیده و انبوه مهندسى ماشین جنگى صدام آن چنان حساسیت برانگیز بود كه فرماندهان رده بالاى نیروهاى سپاه و ارتش را واداشت تا از بنى‏صدر - كه در آن مقطع مسؤولیت جانشینى فرماندهى كل قوا را برعهده داشت - خواستار تشكیل جلسه‏اى اضطرارى، براى بررسى انگیزه‏هاى تحركات ارتش بعث در مرز مشترك و اتخاذ تدابیر عاجل و ضرورى براى مقابله با هر گونه تهدید خارجى از مرزهاى غرب و جنوب شوند. سرانجام جلسه مزبور در تاریخ 31 مرداد سال 59 در كرمانشاه تشكیل گردید. احمد از این نشست نظامى و ماوقع آن روایت مى‏كند:
«... من دقیقاً یادم هست كه درست یك ماه قبل از شروع جنگ، جلسه‏اى در اتاق جنگ لشكر 81 زرهى كرمانشاه به ریاست بنى‏صدر تشكیل شد. در این جلسه آقایان ظهیرنژاد و صیاد شیرازى، به همراه فرماندهان ارتشى 30 منطقه نظامى از استان‏هاى آذربایجان غربى، كردستان و كرمانشاه و نیز برادران مرتضى رضایى [فرمانده كل وقت سپاه‏] و محمد بروجردى به اتفاق مسؤولان سپاه در كل مناطق غرب حضور داشتند.
در این جلسه فرمانده سپاه قصر شیرین به مسأله عدم آمادگى دفاعى نیروهاى مسلح اشاره كرد و گفت: از این حیث نیروهاى ما كمترین آمادگى رزمى ندارند در صورتى كه ارتش عراق از خیلى وقت پیش شروع به ساختن استحكامات نظامى خودش كرده و در حاشیه مرز دارد سنگرهاى بتُنى مى‏سازد؛ بعد هم به تفصیل به وضعیت بد نیروهاى ارتش از این لحاظ و نیز حملات مكرر ارتش عراق به پاسگاه‏هاى مرزى ما اشاره كرد. نهایتاً از بنى‏صدر سوال كردیم: اگر به احتمال یك درصد عراق به ایران حمله كند، شما چه تدبیرى براى دفاع دارید؟
بنى‏صدر گفت: عراق هرگز جرأت چنین كارى را ندارد. این بار برادر بروجردى گفت: آقاى رییس‏جمهور! اگر به احتمال یك در هزار، عراق به ایران حمله كند و فرضاً بخواهد در غرب بیاید جلو، شهر قصر شیرین را بگیرد، شما براى مقابله با چنین مسأله‏اى چه تدبیرى دارید؟
بنى‏صدر مجدداً گفت: عراق هیچ وقت چنین غلطى نمى‏كند. براى اینكه هم در سطح بین‏المللى و سیاست جهانى محكوم مى‏شود و هم امنیت داخلى خودش به خطر مى‏افتد و عراق خودش را به خطر نمى‏اندازد.
این مغز بى‏شعور(17) در آن جلسه براى ما از سیاست بین‏المللى صحبت مى‏كرد. با آنكه خودش بهتر از همه مى‏دانست كه سیاست بین‏المللى همیشه تابعى از منافع متغیر امپریالیست‏هاى غرب و شرق است، با این حال براى ما از وحشت عراقى‏ها از محكومیت بین‏المللى در صورت حمله به ایران صحبت مى‏كرد. به هر جهت جلسه را به اینجا ختم كردند كه مقرر شد بازدیدى از مناطق مرزى به عمل بیاید. رفتند به اصطلاح منطقه را بازدید هوایى كردند و در راه بازگشت، هلى‏كوپتر بنى‏صدر به علت نقص فنى در منطقه تحت كنترل ضدانقلاب سقوط كرد و افتاد و متأسفانه این مغز بى‏شعور هیچ آسیبى ندید. ضدانقلاب هم به او هیچ تعرضى نكرد و بعد هم رفتند لاشه آن هلى‏كوپتر را با تراكتور آوردند.»
براى اداى حق مطلب در توصیف موقعیت بحرانى وضعیت مدیریت نیروهاى مسلح انقلاب كه ملعبه دست لیبرالیزم تخصص سالار گشته بود، حتى به كار بردن واژه‏هایى همچون فاجعه نیز بسیار نارسا و گنگ به نظر مى‏رسد. در چنین شرایطى است كه رژیم توسعه‏طلب بغداد پس از دریافت چراغ سبز از كاخ سفید، عملیات تهاجم سرتاسرى ارتش بعث به خاك ایران اسلامى را با نام رمز «یوم‏الرعد»(18) در سى و یكم شهریور 1359 آغاز مى‏كند. در جبهه غرب یگان‏هاى مجهز ارتش عراق، شامل لشكر 7 كركوك و لشكر 91 سلیمانیه از مرز خسروى و قصر شیرین عبور كردند. لشكر 7 كركوك به راحتى منطقه نفت شهر را اشغال كرد و لشكر 91 سلیمانیه به سهولت به طرف مناطق خسروى و قصر شیرین پیشروى و این دو منطقه را اشغال نمود. عراق همزمان با این یورش گسترده، نیروهاى تیپ 81 سوار زرهى خود را از محور مرزى پاسگاه هدایت - حدفاصل سر پل ذهاب و قصر شیرین - وارد خاك ایران كرد و تیپ مزبور ضمن بستن عقبه قصر شیرین، امكان عقب‏نشینى را از معدود قواى ایرانى حاضر در منطقه سلب كرد. حركت بعدى ارتش بعث، پیشروى به شهر سر پل ذهاب با هدفِ اشغال این شهر سوق‏الجیشى بود.
به دنبال آغاز جنگ، شهسوار اردوى لیبرالیزم منحط كه اینك به القاب و عناوین سابق خود لقب «سپهسالار ایران!» را هم افزوده بود، با ژستى حاضر به رزم وارد میدان شد و ضمن طرح شعارهایى همچون: مدیریت تخصصى جنگ و ضرورت اتخاذ سیاست جنگ كلاسیك، شمشیر چوبى خود را از غلاف خیانت بیرون كشید و به اتفاق عوامل دست نشانده خود در نیروهاى مسلح، شاهكارهایى از خود به منصه ظهور رسانید كه شاید در تاریخ فرماندهى جنگهاى معاصر دنیا بى‏سابقه باشند.
احمد ضمن تشریح موقعیت بحرانى جبهه‏هاى غرب در آغازین روزهاى تهاجم ارتش عراق، اشاره‏اى نیز به ثمرات مدیریت جنگى فوق تخصصى بنى‏صدر دارد؛ آنجا كه مى‏گوید:
«... خلاصه عراقى‏ها آمدند سرپل ذهاب را هم بگیرند و تانك‏هایشان تا داخل شهر گیلان‏غرب هم آمدند. در این هنگام بود كه وضعیت عجیبى در منطقه نفت‏شهر پیش آمد كه بد نیست شما هم از آن مطلع شوید. ببینید! در هیچ قانون نظامى، شما به این مسأله كه بیایند و توپخانه را در خط مقدم بچینند برنمى‏خورید؛ اما این آقایان كه به‏نظر من جز خیانت، كار دیگرى نمى‏توانستند بكنند، در منطقه نفت شهر، یك گردان توپخانه سنگین ما را كه قبضه‏هاى آن از نوع 155 میلیمترى بود، كشیده بودند جلو و در خط مستقر كرده بودند! فرمانده این گردان توپخانه زرهى كه افسر با غیرتى بود به همه در زده بود: آقا! این توپخانه در خطر است و مى‏آیند عراقى‏ها توپخانه را مى‏گیرند! امّا كسى به حرفهایش توجهى نكرد. موقعى كه حمله دشمن آغاز مى‏شود، عراق ابتدا با یگان پیاده حمله مى‏كند. خدمه توپ‏هاى ما كه در خط بودند، حدود 400 نفر از قواى گردان پیاده عراق را اسیر مى‏گیرند. جالب این است كه نفر توپخانه ما پیاده‏هاى دشمن را اسیر مى‏گیرد. به این ترتیب است كه عراقى‏ها در مرحله اول حمله به توپخانه ما شكست مى‏خورند. بلافاصله همان شب عراق حمله مى‏كند و این بار با یك گردان تانك حركت مى‏كند و كل توپ‏ها را به غنیمت مى‏گیرد.
الان تمام این توپ‏ها در خط، علیه خود ما به كار مى‏روند و مهمات این توپ‏ها براى عراق، از طریق عربستان، كویت و اسراییل تأمین مى‏شود. اى واى بر ما، كه مملكت را دادیم دست چه بى‏عقل‏هایى؛ تا كارى كنند كه توپخانه مملكت ما را عراقى‏ها به این راحتى به تاراج ببرند و غنیمت بگیرند...در ماجراى اشغال قصر شیرین، باز همین بى‏عقل‏ها باعث شدند نیروهاى مستقر در آنجا تمام وسایل و تجهیزات خودشان را بگذارند و فرار كنند. قسمت اعظم تانك‏ها، توپ‏ها و تجهیزات سبك ما در قصرشیرین به این شكل، خیلى راحت دست عراقى‏ها مى‏افتد.»
سپهسالار پوشالى لیبرالیزم كه از وقاحت و مظلوم‏نمایى بهره‏اى وافر برده بود، براى انحراف افكار عمومى ملت از علل واقعى شكست‏هاى خفت‏بار و بازماندن دست ماشین جنگى بعث عراق جهت اشغال هر چه بیشتر خاك كشور و توجیه بى‏كفایتى نظامى خویش، شعار مزورانه دادن زمین در قبال گرفتن زمان و جنگ به شیوه اشكانیان! را مطرح كرد. سردار رشید اسلام حاج همت در این‏باره مى‏گوید:
«... قبل از شروع جنگ، برادران سپاه در مناطق غرب و جنوب، به دفعات مكرر اخطار مى‏كردند عراق چند ماهى است كه نیروهایش را در مرز جا به جا كرده؛ اما هر بار كه ما این را مى‏گفتیم، بنى‏صدر و عوامل دست‏نشانده او در ارتش مى‏گفتند: چنین چیزى امكان ندارد. عراق غلط مى‏كند به ایران حمله كند!
با شروع جنگ هم بنى‏صدر، این تز را مطرح كرد كه ما زمین مى‏دهیم و زمان مى‏گیریم. همین مسأله مشخص مى‏كند كه قبل از جنگ و حتى پس از آغاز جنگ، در داخل هم توطئه‏هایى براى سرگرم‏سازى ما و فرصت دادن به دشمن براى تجاوز هر چه بیشتر در كار بوده. اینها همه محصول توطئه‏اى بود كه جریان بنى‏صدر به كمك مجاهدین خلق و با هماهنگى عراق و آمریكا در منطقه به وجود آوردند. پس مى‏بینیم كه بعد از شكست دولت موقت، تصرف لانه جاسوسى و كشف اسناد، حمله نظامى نافرجام آمریكا به طبس و پس از شكست كودتا در ارتش، آمریكا براى به شكست كشاندن انقلاب چاره‏اى ندید جز حمله نظامى مستقیم از طریق یكى از وابستگان منطقه‏اى استكبار به ایران.»
با آغاز تهاجم ارتش بعث عراق، احمد و یارانش با روحیه‏اى نیرومندتر از گذشته، بلافاصله سرگرم طراحى عملیاتى تلافى‏جویانه و ضربتى براى تنبیه دشمن متجاوز شدند. به روایت یكى از رزمندگان واحد ادوات سپاه مریوان:
«... ظهر روز سى و یكم شهریور 59، دو فروند هواپیماى جنگنده با سرعت زیاد و از ارتفاع كمى از روى شهر مریوان گذشتند. این مسأله باعث وحشت مردم شهر شده بود. بعضى‏ها مى‏گفتند هواپیماها عراقى‏اند و بعضى هم كه باور نمى‏كردند، مى‏گفتند لابد هواپیماها خودى بوده‏اند... ساعت 2 دیدیم اخبار رادیو اعلام كرد تهران و چند شهر دیگر توسط هواپیماهاى عراقى بمباران شده‏اند.
این مسأله خیلى براى برادر احمد ثقیل بود كه هواپیماهاى عراق، از روى مریوان بروند و شهرهاى بى‏دفاع ما را بزنند. فرداى آن روز، به دستور برادر احمد قرار شد برویم و گراى پادگان شهر پنجوین عراق را بگیریم تا توپخانه ارتش، آنجا را بكوبد. بنده، همراه شهداى عزیزمان مهندس سیدیوسف كابلى و على‏رضا ناهیدى، راهى این مأموریت شدیم. بعدازظهر همان روز اول مهر 59، به واسطه گراگیرى دقیق برادران كابلى و ناهیدى، توپخانه ارتش شروع به اجراى آتش كرد و آتش سنگین ایران، مستقیماً روى پادگان پنجوین ریخته شد. این ابتكار برادر احمد، در واقع، اولین اقدام تلافى‏جویانه نیروهاى مسلح ایران در قبال تجاوز سرتاسرى ارتش عراق به خاك ما بود.»
احمد و رزم‏آوران سپاه مریوان، با فراغت خاطر نسبى‏اى كه پس از فتح دزلى از وضعیت جبهه‏هاى كردستان به دست آورده بودند، اكنون در جبهه مریوان و امتداد یكصد و بیست كیلومتر از نوارى مرزى، خود را آماده برنامه‏ریزى تعرضى عمقى، به قلب مواضع عراق، در شمال آن كشور مى‏كردند. یكى از همرزمان سردار شهید حاج‏محمد بروجردى كه در اوان جنگ به جمع یاران احمد الحاق یافت، مى‏گوید:
«... روز شانزدهم آذر 59، برادر احمد به ستاد منطقه 7 سپاه كشورى در كرمانشاه آمد. آن روزها بنده علاوه بر آن كه مسؤول دفتر برادر بروجردى، فرمانده منطقه 7 بودم، به تشویق ایشان، كارهاى شناسایى هم در جبهه‏هاى كانى سخت و شور شیرین و... انجام مى‏دادم.
آن روز احمد و بروجردى حدود یك ساعت پشت درهاى بسته با هم جلسه داشتند. جلسه آنها كه تمام شد، برادر احمد رو كرد به حاج محمد [بروجردى‏] و گفت: شما این برادر را از ستاد آزاد كنید، حكم انتقالش را هم بزنید، سایر برنامه‏هایش را خودم ردیف مى‏كنم. بعد جلو آمد و با نهایت محبت به ما گفت: برادر سعید، ما طرح یك عملیات بزرگ در غرب را آماده كرده‏ایم. به حول و قوه خدا مى‏خواهیم با استعداد یك تیپ، خودمان را از یك محور به تنگه روكان و كانى‏مانگا، و از محور دیگر، به شهر سید صادق عراق برسانیم... شما هم خودتان را آماده كنید تا ان‏شاءاللَّه برویم و راه كارهاى آنجا را شناسایى كنیم. درست است كه نیرو كم داریم، اما توكل ما به خداست.
حرف‏هایش برایم مثل یك رؤیا بود! مگر مى‏شد باور كرد؟ لشكرهاى ارتش عراق، آبادان را در محاصره گرفته بودند. قصرشیرین، نفت شهر، خرمشهر، بستان، سوسنگرد، هویزه و كلى از مناطق سرزمین ما تحت اشغال عراق بود؛ آن وقت احمد طرح حمله به كانى‏مانگا و سیدصادق عراق را در سر داشت.»
طرح مزبور، نه یك بلند پروازى ایده‏آلیستى و نشأت گرفته از عدم واقع‏بینى نسبت به شرایط جبهه‏ها در آن آغازین ماه‏هاى جنگ، بلكه با عنایت به تجارب رزمى فراوان و هوشمندى نظامى احمد، دقیقاً تبلور احساس تكلیف این سردار رشید، در عمل به قدر مقدور خویش بود؛ ضمن آن كه نباید از یاد برد حوزه استحفاظى سپاه مریوان، صرفاً محدود به حدود 120 كیلومتر از مناطق مرزى غرب كشور بود؛ نه جبهه‏هاى مناطق عملیاتى جنوب. دیگر این كه طرح‏هایى نظیر آنچه احمد مدنظر داشت، صرفاً منحصر به او نمى‏شد. سردار رشید اسلام محمدابراهیم همت نیز كه در آن برهه فرماندهى سپاه پاوه را بر عهده داشت، طرح مشابهى جهت كار در جبهه «نوسود» را در دستور كار خود قرار داده بود. در همین رابطه، شهید همت، دو ماه قبل از آغاز تهاجم ارتش عراق، طى گفت و گویى با خبرنگار مجله پیام انقلاب، در تیرماه 1359 گفته بود:
«... كلید حل مشكلات كلى كردستان، در دست آقاى بنى‏صدر است. همان‏طور كه پاسداران به آقاى بنى‏صدر پیشنهاد كرده‏اند، دولت باید قاطعانه به پاكسازى ادامه دهد و به محض گرفته شدن نوسود، مرز را كامل؛ ببندد. اگر مرز بسته نشود، تا 10 سال دیگر هم مسأله كردستان تمام نخواهد شد.»
در عوض، آقاى بنى‏صدر و همپالگى‏هاى لیبرال او، نه تنها به هشدار مؤكد این سردار هوشمند خطه غرب توجهى نشان ندادند، بلكه از پشت به نیروهاى انقلاب در غرب كشور خنجر زدند.
دوازده سال پس از تهاجم ارتش عراق، بنى‏صدر فرارى، ضمن شركت در جلسه پرسش و پاسخى كه در محل «خانه فرهنگ ملت‏ها» - یكى از صدها شعبه و شاخه به ظاهر فرهنگى آژانس مركزى اطلاعات آمریكا CIA - در شهر برلین آلمان، در پاییز 1371 برگزار گردید، با وقاحتى در خور بزرگترین اندیشمند دوران! صریحاً اعتراف كرد:
«... در سال 1359، این من بودم كه به نیروهاى كُرد ]![، به كومله و دموكرات پیغام دادم كه اسلحه را زمین نگذارند!(19)».
و این «منِ بزرگ»، در سال 59، علاوه بر مسؤولیت ریاست جمهورى، سِمَت جانشینى فرماندهى كل نیروهاى مسلح جمهورى اسلامى را نیز برعهده داشت! حال باید دید نوع برخورد این عاشق سینه‏چاك تجزیه‏طلبان وطن‏فروشى از قماش دموكرات و كومله، با پرچمداران نبرد غریبانه فرزندان انقلاب در جبهه غرب، طى ماه‏هاى نخستین جنگ تحمیلى چگونه بوده است. فرمانده وقت قرارگاه عملیاتى غرب ارتش جمهورى اسلامى، امیر سپهبد شهید على صیاد شیرازى، از تلاش بنى‏صدر و اطرافیان او براى انحلال قرارگاه غرب روایت مى‏كند:
«... نامه آمده بود كه فرمانده قرارگاه غرب؛ صیاد شیرازى و رییس ستادش در جلسه با بنى‏صدر و مشاورین او شركت كنند. ما با تركیب جالبى شركت كردیم. به جاى بنده و رییس ستادمان سرهنگ جانباز خرسندى، پنج - شش نفر به جلسه آمدیم. در این تركیب، همه با هم بودیم. شهید محمد بروجردى بود، شهید ناصر كاظمى و تعدادى از فرماندهان رده پایین‏تر. وقتى كه نامه آمد، بچه‏ها گفتند: ما هم به این جلسه مى‏آییم. گوش تا گوش، دور یك میز بزرگ، مشاورین بنى‏صدر و خودش نشستند. این صحنه هیچ‏وقت از یادم نمى‏رود. شروع كردند به بدگویى. تك تك گزارش دادند...
بنى‏صدر به یكى از مشاورین خودش اشاره كرد و گفت: در ستاد صیاد چه دیده‏اى؟ او گفت: ما ستادى ندیدیم. چند نفر به اسم ستاد، دور هم جمع شده‏اند.
اینها از ستاد زمان طاغوت چیزى در سر داشتند؛ ستاد پرحجمى كه گوش تا گوش بنشینند و همه چیز، بدون بحث، اطاعت شود. در حالى كه ستاد ما، یك ستاد كیفى بود. هر كسى در آنجا به اندازه چند نفر كار مى‏كرد. و همه مخلص و متعهد بودند. هر كس را به ستاد نیاورده بودیم. رییس ستاد ما، ناراحت شد. خواست صحبت كند كه به او گفتم: صحبت نكن، بگذار حرف‏هاى‏شان را بزنند، نوبت ما هم مى‏رسد...
در اینجا، كنترل از دست من در رفت. به بچه سپاهى‏هایى كه با من بودند، نمى‏شد گفت صحبت نكنند. مخصوصاً شهید ناصر كاظمى، تیپى بود كه هیچ مانعى در جلوى خود نمى‏دید. جسارت عجیبى داشت. هم فرماندار پاوه و هم فرمانده سپاه آنجا بود. یك دفعه، با همان لهجه جنوب شهرى گفت: شما چه مى‏گویید؟ بگذارید من براى‏تان بگویم. این حرف‏ها چیست كه مى‏زنید؟ بى‏تقوایى مى‏كنید.
یكى از مشاورین بنى‏صدر گفت: آقاى رییس‏جمهور، اول از صیاد شیرازى بپرسید مگر نگفته بودیم كه فقط خودش و رییس ستادش بیایند. این آقایان كى هستند؟ خودشان را معرفى كنند.
بنى‏صدر هم یك آدمِ گوشى بود. به هر كسى از مشاورینش اگر كمى اعتماد داشت، حرف او را ملاك قرار مى‏داد و بر همان مبنا حرف مى‏زد. گفت: توضیح بدهید اینها چه كسانى هستند كه آورده‏اید؟
من هم برگشتم و گفتم، اولاً این آقایانى كه اینجا هستند: این رییس ستادمان است... براى هر كدام چیزى گفتم. گفتم همه از مشاورین و از همكاران نزدیك من هستند و هر وقت عذر بنده را از جلسه خواستید، این آقایان هم مى‏روند.
بنى‏صدر دید خیلى محكم صحبت كردم. گفت: اشكال ندارد، صحبت‏تان را ادامه بدهید. آنها حرف‏هایشان را زده بودند و حالا نوبت ما بود. سرهنگ خرسندى، خیلى حساب شده و از روى موازین فنى و تخصصى ثابت كرد كه ستاد ما، ستاد كیفى است و از افراد انقلابى تشكیل شده و كارش را انجام مى‏دهد. شبانه‏روزى هم هست. شهید ناصر كاظمى هم حرفش را زد. او فردى بود كه كسى نمى‏توانست جلویش را بگیرد. خیلى جالب حرفش را زد. بعد هر كدام از بچه‏ها: شهید محمد بروجردى، برادر امینى و... در دفاع صحبت كردند. سپس بنى‏صدر گفت: ببینیم خود آقاى صیاد شیرازى چه مى‏گوید.
دلم از این جلسه خون بود. دلم غم گرفته بود، از این تركیبى كه داشتند و حرف‏هایى كه مى‏زدند. اصلاً بعضى مواقع، آدم دفاع هم نمى‏تواند بكند، آن‏قدر كه مسأله روشن و واضح است و مى‏بیند طرف مقابلش، پرت و منحرف است كه مى‏بُرَد.
آنجا بود كه من از این آدم بریدم. واقعاً از او بریدم. و بر مبناى همان چه كه در قلبم بود، این جمله تاریخى را گفتم كه بعدها در میان مسؤولین صدا كرد.
اول دعاى فَرَجِ امام زمان(عج) را خواندم. بعد گفتم: آقاى رییس جمهور، عذر مى‏خواهم كه این صحبت را مى‏كنم. در جلسه‏اى به این اهمیت كه براى امنیت جمهورى اسلامى تشكیل مى‏شود و در آن یك بسم‏اللَّه گفته نشود، یك آیه قرآن تلاوت نشود، من آنقدر این جلسه را آلوده و ناپاك مى‏بینم كه فكر مى‏كنم تمام وجودم آلوده شده است...
مطمئن هستم جمله‏هایى را كه گفتم خیلى از این بهتر بود. بنى‏صدر از قیافه و چهره‏ام، همانى را كه مى‏گفتم، مى‏دید. غیر از آن نبود. و خودش باعث شده بود كه پرده‏ها دریده شوند و من با رییس‏جمهور مملكت این گونه حرف بزنم، نه این كه چنین نیتى داشته باشم كه به رییس‏جمهور توهین كنم. بنى‏صدر چیزى نگفت. هیچ صحبتى نكرد. بعد گفتم: ... نكته‏اى را كه مى‏خواهم بگویم این است كه ما داریم در آنجا مى‏جنگیم. قبلاً هیچ‏كس نمى‏جنگید. حالا ما براى جنگیدن، شهید و تلفات مى‏دهیم. اگر بخواهیم نجنگیم، باید در پادگان باشیم. مثل قبل در محاصره باشیم. ما آمدیم در غرب باب جنگیدن را باز كردیم. از آنهایى نبودیم كه برویم توى قرارگاه بنشینیم و عملیات را هدایت كنیم. من خودم تفنگ به دست هستم. لباسم هم لباس چریكى است. به اسم، سرهنگ هستم، ولى دارم مى‏جنگم.
بنابراین، دادن تلفات و ضایعات، یكى به خاطر بى‏تجربگى است؛ چون كه هنوز در اول جنگ و نبرد هستیم. یكى هم ناشى از شدت توطئه دشمن است. ولى به لطف خدا ایستاده‏ایم، توقف نكردیم و نترسیدیم... ولى به شما آمار غلط مى‏دهند. دیگر این كه،یادم هست كه از شما تقاضاى هزار قبضه تفنگ كردم. رزمنده دارم كه بجنگند، ولى تفنگ ندارم كه به آنها بدهم. از نیروهاى عشایرى منطقه، براى جنگیدن پیش ما آمده بودند. شما هنوز لُجستیك ما را تأمین نكرده‏اید، آن وقت از ما انتظار دیگرى دارید!
این جزو برگ‏هاى سیاه زندگى آدم‏هاى بى‏لیاقت است كه در انقلاب، خودشان را به حاكمیت مملكت مى‏چسبانند. این برگ‏هاى سیاه هم باقى مى‏مانند. اصلاً بنى‏صدر، معنى لجستیك را، نمى‏دانست.
یعنى جلوى همه اقرار كرد و گفت: من تازه فهمیدم لُجستیك یعنى چه. بعد از صحبت‏هایى كه من كردم، دیگر هیچ‏كس بالاى آن صحبتى نكرد. جلسه حدود چهار ساعت طول كشید... من از لحاظ مسؤولیت و نقش در عملیات و جبهه، به طرف سقوط ظاهرى مى‏رفتم. چیزى هم طول نكشید. بنى‏صدر هیچ موقع مستقیماً تصمیم نمى‏گرفت. یك عده از مشاورین دستور را صادر كردند. وقتى آمدم، دیدم كه زمزمه‏اى است، مبنى بر این كه فرماندهى قرارگاه غرب را بگیرند و بدهند به سرهنگ معدوم هوشنگ عطاریان همشهرى بنى‏صدر. البته مى‏گویند: عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد.
... نامه آمد كه صیاد شیرازى، فرماندهى قرارگاه غرب را در اختیار سرهنگ عطاریان قرار دهد و خودش به فرماندهى كردستان منصوب مى‏شود. یعنى بروم سنندج. در نتیجه، دو لشكر از سه لشكر ما، گرفته شد. براى‏مان یك لشكر و یك تیپ نیروى مخصوص، یعنى لشكر 28 سنندج و تیپ 23 نوهد مى‏ماند و تعدادى بچه‏هاى سپاه، كه سازمان آنها متغیر بود. البته اصلاً ما آمیخته بودیم. دیگر لزومى نداشت كه در دستور بنویسند، سپاه و ژاندارمرى، با ما بودند.
... مرا در انزوا قرار دادند. بدون این كه از صحنه نبرد معذور كنند، مرا كنار گذاشته بودند. هر كار مى‏كردم و به اینها مى‏گفتم: حاضرم بروم در مریوان و از آن‏جا حمله كنم، نیرو هم از شما نمى‏خواهم؛ مى‏توانیم با نیروهایى كه داریم، به دشمن فشار وارد كنیم، جواب نمى‏دادند. در منطقه مرزى مریوان - پنجوین، شانه درى و دشت حلبچه مى‏خواستیم حمله كنیم تا دشمن مجبور شود نیروهایش را كنار بكشد. هر كار كردم، قبول نكردند.»
سردار شهید محمدابراهیم همت نیز، در بخشى از خاطرات خود، در مورد ماه‏هاى نخستین تهاجم ارتش بعث عراق و كارشكنى‏هاى بنى‏صدر در امر گشودن جبهه كردستان علیه دشمن متجاوز، گفته است:
«... ما پیش بنى‏صدر رفتیم و عنوان كردیم كه از طریق نوسود مى‏توانیم خیلى خوب روى مواضع عراق كار كنیم. استان سلیمانیه عراق، شهرهاى نزدیكى به نوسود دارد. فقط مشكل ما كمبود نیروست. او مى‏گفت: من حتى یك نفر نیرو هم به منطقه شما نمى‏دهم! ما باید نیروهاى‏مان را در جنوب به كار بگیریم.
هر چه به او اصرار كردیم، كمترین كمكى به ما نكرد!»
بنى‏صدر بى‏آبرو، دقیقاً نظیر همین كارشكنى عوام‏فریبانه و خیانت موجه را در جهت به بن‏بست كشاندن طرح عملیاتى احمد اعمال كرد. بهتر است رشته كلام را به خود احمد واگذاریم:
«... ما به همه جا متوسل شدیم كه آقا! حالا كه عراق از محور كردستان عراق خاطر جمع است، ما باید از همین منطقه ضربه بزنیم و دشمن را بكشانیم به این طرف و نگذاریم ارتش عراق در جنوب هر كار مى‏خواهد بكند. این یك امر طبیعى است كه در مقابل نیروهاى زرهى عراق، ما قواى زرهى نداریم و در مقابل زرهى او در سطح صفر هستیم.
با آن كه بنى‏صدر و عوامل او مثلاً معتقد به جنگ كلاسیك بودند، با این حال موضوعى به این وضوح و روشنى را نمى‏فهمیدند و هى شعار مى‏دادند، جنگ تانك با تانك، جنگ كلاسیك و جنگ فلان!... اصلاً این موضوع در مخیله بنى‏صدر هم نمى‏گنجید. حتى من خودم رفتم و مفصل به بنى‏صدر قضیه را توضیح دادم و گفتم: آقا! در مرز كردستان باید به این شكل به عراق ضربه زد. ایشان گفت: مسأله ما جنوب است و دیگر بحث نكنید! ما هم صحبتى نكردیم و برگشتیم.»
سپهسالار لیبرالیزم كه از فرط تفرعن و خودبزرگ‏بینى امر بر او چندان مشتبه شده بود كه مى‏پنداشت یك تنه واجد نبوغ مغزهاى نظامى بزرگ دنیا از قبیل كلاوز ویتز، بناپارت و... و امثالهم است، جسارت غیرقابل اغماض فرمانده سپاه مریوان را؛ كه پرده از بى‏سوادى نظامى و فقر دانش جنگى وى برداشته بود با مجازات سختى تلافى كرد. بنى‏صدر در سمت فرماندهى نیروهاى مسلح، طى دستور كتبى شداد و غلاظى فرمان داد كه از اعزام نیرو به جبهه‏هاى كردستان، به خصوص مناطقى همچون مریوان اكیداً جلوگیرى شود. در پى صدور این فرمان خائنانه، احمد مجبور شد براى مقابله با مشكل كمبود نیرو و حفظ عناصر موجود در جبهه مریوان، به شیوه‏هایى متفاوت - از سختگیرى در اعطاى مرخصى استحقاقى به نیروها گرفته تا برخوردهاى اقناعى برادرانه - متوسل شود. براى تبیین بهتر مطلب بیراه ندیدیم كه دو خاطره از دو تن از نیروهاى سپاه مریوان را در اینجا نقل كنیم:
«... براى درخواست مرخصى رفتم سراغ برادر احمد. تا اسم مرخصى را آوردم، گفت: حالا چه وقت مرخصى رفتن است؟ گفتم: مى‏خواهم بروم ازدواج كنم، بعد برمى‏گردم. ایشان وقتى دید پاى امر خیر در میان است، كوتاه آمد و گفت: خُب، ان‏شاءاللَّه مبارك باشد. حالا چند روز مرخصى لازم دارى؟ بعد از یك تخمین سرانگشتى گفتم: 20 روز. آقا! خیلى قاطع گفت، نه! پنج روز! پنج روز كافى است.
گفتم: برادر احمد! مى‏خواهم ازدواج كنم. شوخى نیست. فقط پنج روز طول مى‏كشد از مریوان بروم كرمان و برگردم. گفت: برادر جان! این دیگر مشكل توست. من با این حرف‏ها كارى ندارم. همان كه گفتم! پنج روز مرخصى به تو مى‏دهم، والسلام.
القصه، ناچار همین پنج روز مرخصى را گرفتیم و رفتیم دنبال امر خیر.»
و اما خاطره دوم كه نمونه‏اى است درخشان از رفتار پدرانه و منطقى احمد نسبت به رزم‏آوران تحت امر، خصوصاً بسیجیان كم سن و سال:
«... مدت مأموریت ما در مریوان رو به اتمام بود و كم‏كم داشتیم آماده مراجعت به تهران مى‏شدیم. از آن طرف، برادر ناهیدى و مسؤولان واحد ادوات رفتند به برادر احمد گفتند: این چند نفرى كه توى واحد ادوات كار كرده‏اند و آموزش خمپاره‏انداز دیده‏اند، مى‏خواهند تسویه كنند و بروند تهران. شما یك صحبتى با اینها بكنید، بلكه نروند و كار واحد ادوات سپاه مریوان لنگ نشود.
... پاى قبضه خمپاره‏انداز روسى بودیم كه دیدیم ماشین برادر احمد آمده رد بشود. ما هم داشتیم جعبه‏هاى مهمات را باز مى‏كردیم. ایشان از ماشین پیاده شد، آمد با ما احوال‏پرسى كرد. بعد رو كرد به من و گفت: برادر برقى! شنیده‏ام مى‏خواهى بروى؟ گفتم: بله. گفت: تو خجالت نمى‏كشى؟ گفتم: چطور برادر احمد؟ خُب، مأموریت ما تمام شده. ما بسیجى سه ماهه آمده بودیم، حالا هم باید برگردیم سر زندگى‏مان.
احمد دست انداخت، شانه مرا گرفت و فشار داد و گفت: برادر جان! تو ظرف این مدت لااقل هزار گلوله خمپاره زدى. هر گلوله، دانه‏اى این‏قدر تومان قیمت دارد. روى هم حساب كنیم، تو از بیت‏المال این قدر خرج كرده‏اى. از این هزار تا گلوله، نهصد تاى آنها را به هدف نزدى. این‏قدر چپ و راست هدف زدى، تا فوت و فن كار را یاد گرفتى. حالا، تا یكى بیاید و بشود مثل تو، باید هزار گلوله خمپاره را حیف كند. روى این اصل، براى حفظ بیت‏المال هم كه شده، برادر جان! تو باید در جبهه بمانى!
ما كه اصلاً از فرمانده دلاورى مثل برادر احمد توقع یك چنین برخورد برادرانه و گرمى را نداشتیم، پاك خاطرخواه مرام ایشان شدیم. گفتم: برادر احمد، شما اجازه ما را از آموزش و پرورش ساوه بگیرید، ما در خدمت‏تان هستیم. او هم به شهید دستواره دستور داد از پرسنلى سپاه مریوان نامه زدند و... خلاصه، عشق به معرفت و بزرگوارى برادر احمد، ما را در منطقه پاگیر كرد.»

 
 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved