كتاب آذرخش مهاجر( صفحه4)
در پى اعزام احمد و یكصد و هشتاد نفر از رزمآوران همراه او به كردستان،
آنان در وهله نخست عازم بوكان شدند؛ شهرى كه حكم ستاد پشتیبانى و لجستیك ائتلاف
گروهكهاى تجزیهطلب به سركردگى حزب منحله دمكرات را داشت. در جریان پاكسازى
بوكان از لوث وجود عناصر ضدانقلاب، احمد به یمن ابتكار عمل، برنامهریزى
هوشمندانه و فرماندهى قاطع خود توانست كلیه اشرار مسلح را از این شهر متوارى
كند. نبرد بوكان، در حكم اولین آزمون رزمى پیروزمندانه براى «برادر احمد» در
جبهههاى غرب غریب بود.
سردار رشید سپاه اسلام، شهید سیدمحمدرضا دستواره كه خود از جمله همسنگران قدیمى
احمد در نبردهاى كردستان بوده است، از چگونگى رویكرد احمد به نبرد در جبهه
كردستان اینگونه روایت مىكند:
«... زمانى كه برادرمان احمد متوسلیان به غرب كشور اعزام شد، در اصل با نیت
پرداختن به كار تبلیغاتى و فرهنگى در مناطق محروم كُردنشین راهى این مأموریت
شد.
منتها در عمل ایشان دید كه با توجه به واقعیتهاى موجود در منطقه غرب، زمینه و
مجال براى كار فرهنگى به هیچ وجه آماده و فراهم نیست. چون در آن بُرهه،
ضدانقلاب به برادرهاى ما مجال كار فرهنگى را نمىداد.
به همین دلیل بود كه برادر احمد تشخیص داد لازم است اول در منطقه به كار نظامى
روى بیاورد و بعد از گرفتن اسلحه از دست ضدانقلاب مسلح، براى كارِ فرهنگى در
آنجا برنامهریزى و اقدام كند.
برادرمان احمد متوسلیان، بازمانده و ثمره خونِ یك گردان از برادران سپاه است.
ایشان در بدو پیوستن به سپاه، در گردان 2 پادگان ولىعصر(عج) سپاه استان تهران
مشغول به فعالیت شد. برادرهایى كه در گردان 2 حضور داشتند، بعدها همگى شهید
شدند كه به همین دلیل، این گردان به «گردان شهیدان» تغییر نام یافت.»
پس از تثبیت مواضع قواى انقلاب در شهر بوكان، احمد براى در هم شكستن سنگرهاى
ضدانقلابیون در دیگر نقاط كردستان عزم خود را جزم كرد و روانه شهر مهاباد شد.
در آن مقطع عناصر تجزیهطلب با توجه به سقوط پادگان زرهى مهاباد و اشغال شهر،
در تبلیغاتشان خود را كاملاً مسلط بر اوضاع وانمود مىساختند و همواره بر روى
این شعار كه: «مهاباد، دژ شكستناپذیر جنبش خلق كُرد است» مانور مىدادند و
گزافهگویى مىكردند. در فضایى آكنده از عربدههاى شیطانى ضدانقلاب، ستون
اعزامى نیروهاى آزادىبخش انقلاب اسلامى - شامل رزمآوران ارتش و سپاه - با
قلوبى مطمئن به الطاف و امدادهاى خیرالناصرین، با هدف آزادسازى مهاباد به سوى
این شهر به حركت درآمد. از زمره فرماندهان شاخص این ستون، باید از احمد
متوسلیان نام برد. احمد در مورد ماجراى آزادسازى مهاباد مىگوید:
«... من دقیقاً به یاد دارم كه وقتى ستون نیروهاى ما مىخواستند وارد شهر
مهاباد بشوند، آن چنان قدرت و صلابتى از خود نشان دادند كه هیچ گروهى به خود
جرأت رویارویى و مبارزه با این ستون را نمىداد. مخصوصاً جا دارد از نقش
نیروهاى ارتشى ستون؛ برادرانى كه از اقدامات كارشكنانه لیبرالها سرخورده شده
بودند و روحیه آنها را تضعیف كرده بودند، یاد كنم. برادران ارتشى ما از خودشان
رشادت و قدرت عجیبى نشان دادند. در جریان ورود نیروهاى ما به مهاباد،
ضدانقلابیون بلافاصله تانكهایى را كه از پادگان شهر دزدیده بودند به میدان
آوردند و به اصطلاح با تانكهایشان یك مختصر مقاومتى هم توى شهر كرده بودند.
البته دقایقى بعد با نهایت ذلت و خوارى ناچار به تسلیم شدند و هشت دستگاه از آن
تانكها به دست نیروهاى ما افتاد. یك تانك دیگر هم كه اشرار آن را روى تپه مشرف
به دریاچه سد مهاباد مستقر كرده بودند، حكایت جالبى دارد. ضدانقلابیون وقتى
مىبینند هوا پس است و جنگ را باختهاند، دستور مىدهند این تانك آخرى را براى
كوبیدن ما از تپه مزبور حركت بدهند. راننده نابلد ضدانقلاب، با حماقتى كه به
خرج داد، تانك را خلاص كرده بود و تانك هم با سرعت تمام از روى تپه سرازیر شد و
رفت زیر آب دریاچه. بعد كه رفتیم جرثقیل آوردیم و تانك را بیرون كشیدیم، دیدیم
هر دو سرنشین ضدانقلابى آن خفه شده و مردهاند... به یارى خداوند خیلى سریع
موفق شدیم ضمن آزادسازى شهر و استقرار نیروهاى ارتشى در پادگان مهاباد، ایستگاه
رادیو - تلویزیونى و دیگر مراكز مهم دولتى و نقاط سوقالجیشى شهر را از تصرف
ضدانقلاب خارج كنیم.»
ناگفته نماند كه بخش عمدهاى از این پیروزى برقآساى قواى انقلاب در نبرد
مهاباد، مرهون مدیریت نظامى سنجیده و قدرت ابتكار عمل كمنظیر احمد بوده است.
یكى از سرداران سپاه غرب كشور در مورد سیره رزمى و مدیریت نظامى احمد مىگوید:
«... احمد، یك مدیر به تمام معنا بود. این را نه من، كه آثار ماندگار و ارزشمند
مدیریت تاكتیكى و استراتژیك جنگ اوست كه شهادت مىدهد. در آن روزهاى اولیه جنگ
در كردستان، ما اصلاً سر و كارى با مسائل كلیدى مدیریت جنگى نداشتیم. نه
مىدانستیم اطلاعات - عملیات یعنى چه، نه طراحى و برنامهریزى حمله را توجیه
بودیم... اما احمد از همان روزهاى اول كه او را دیدم، كارش با ما فرق داشت.
مىنشست طرح مىریخت. روى مسأله شناسایى مواضع دشمن، اطلاعات - عملیات و
گردآورى اطلاعات در مورد سوژه مورد نظر، عرق مىریخت؛ بعد هم به بهترین نحو
ممكن عمل مىكرد.»
به دنبال آزادسازى مهاباد و تثبیت نسبى امنیت این شهر، احمد بلافاصله عازم
مصافى دیگر شد. مقصد بعدى او شهر سقز بود. برخلاف مهاباد كه تا پیش از ورود
احمد و همرزمانش كلاً در تصرف ضدانقلابیون مسلح قرار داشت، در سقز معدود
نیروهاى تیپ 2 لشكر 28 ارتش جمهورى اسلامى در پادگان شهر مزبور، مدتها بود كه
دلاورانه به مقاومتى عاشورایى در برابر حملات پى در پى مهاجمان تا بن دندان
مسلح ضدانقلاب ادامه مىدادند. احمد دیگربار، همراه با ستونى مركب از نیروهاى
سپاه و ارتش پاى در راه نهاد تا به یارى قادر متعال و رشادت رزمندگان انقلاب
پرچم فتح و پیروزى اردوى ایمان بر اهریمنصفتان را بر بام شهر سقز به اهتزاز در
آورد؛ هر چند، در این راه صعب، او و همرزمانش با مشكلات و مصائب مردآزمایى دست
و پنجه نرم كردند. بعدها او از این نبرد دشوار و مظلومیتهاى مسكوتمانده
رزمندگان انقلاب در راه آزادسازى سقز چنین سخن گفته بود:
«... حركت ستون نیروهاى ما به طرف سقز آغاز شد. ناگفته نماند كه پادگان سقز در
محاصره قرار داشت، عملیات سقز در اصل باید توسط یك گردان از تیپ 84 مستقل
خرمآباد اجرا مىشد. منتها عیب كار در این جا بود كه فرمانده این تیپ كه آن
زمان فردى به نام سرگرد آهنكوب بود، جزء خائنان به مملكت محسوب مىشد. اصلاً
در زمان شهید سپهبد قرنى قرار بود این سرگرد را از فرماندهى بركنار كنند. منتها
بعد از بركنارى شهید قرنى، لیبرالها كارى به كار این فرد نداشتند و او
همینطور توى ارتش مانده بود. این سرگرد سه بار عمل مىكند كه از پل سقز بگذرد
و به میدان ورودى شهر برسد. نتیجه چه شد؟! ایشان در این حملات، سه دستگاه جیپ،
سه قبضه تفنگ 106 و سه قبضه خمپارهانداز 120 میلیمترى را مفت و مسلم به
ضدانقلابیون مىدهد و عملاً برادران ارتشى ما را به دام محاصره ضدانقلابیون
مىاندازد. پادگان سقز هم در وضعیتى بود كه اگر حداكثر تا یك ساعت دیگر آن نیرو
نمىرسید، قطعاً سقوط مىكرد.
در همین حین سه دستگاه خودرو حامل 70 نفر از نیروهاى سپاه، برخلاف دستور آن
جناب سرگرد عمل كردند و از انتهاى ستون به سمت پل سقز به راه افتادند... وقتى
این 70 پاسدار به جلوى ستون رسیدند و از ماشینها بیرون پریدند، با فریاد
اللَّه اكبر به طرف پل سقز و میدان ورودى شهر حركت كردند. خود من شاهد بودم و
دیدم كه آتش ضدانقلاب آنها را مثل برگ خزان روى زمین مىریخت و یكى پس از دیگرى
شهید مىشدند ولى سایرین همچنان با فریاد تكبیر به پیشروى ادامه مىدادند.
بالاخره هم توانستند سر پل ورودى شهر را بگیرند و پل را هم كاملاً تصرف كنند.
به این ترتیب بود كه گردان ارتش توانست وارد شهر بشود. كلاً از این 70 نفر
بچههاى سپاه، فقط 9 نفر زنده ماندند، بقیه به شهادت رسیدند. هر چند، احدى از
شهادت مظلومانه اینها حرفى نزد. هیچكدام از رسانههاى مملكت، نه رادیو -
تلویزیونِ تحت سرپرستى قطبزاده جاسوس و نه روزنامهها، خبر شهادت اینها را پخش
نكرد. اصلاً كسى به مردم نگفت اینها چهطور شهید شدند... آیا نباید یك چنین
اسمهایى توى تاریخ ثبت بشود؟ اگر ما تاریخ مردمى داریم و اگر بنا بر این است
كه ما باید تاریخمان مردمى باشد، باید یك چنین كسانى و چنین حماسههایى توى
تاریخ ما ثبت بشود. با چنین رشادتهایى بود كه به یارى خدا پادگان محاصره شده
سقز از خطر سقوط حتمى نجات پیدا كرد و ضدانقلابیون نتوانستند این پادگان را خلع
سلاح كنند.»
در پى فتح شهر سقز و شكست فضاحتبار تجزیهطلبان، اینك رفته رفته اسطوره دروغین
اقتدار نظامى ضدانقلاب در كردستان، در برابر شعاع سوزنده آفتاب ایمان عاشورایى
مردانى همچون احمد متوسلیان، به سان آدمكى برفى، در حال ذوب شدن بود. فروغ امید
در چشمهاى رزمآوران انقلاب بار دیگر درخشیدن آغاز كرد و دستهاى توانمند
دلیرمردان اسلام، بسا محكمتر از سابق، قبضههاى تفنگها را در خود فشرد. احمد
براى به خاك مالیدن پوزه عفریت هزارسر ضدانقلاب در كردستان سر از پا نمىشناخت
و شرایط كارزار آتى هر چه سختتر، در ذائقه جان تابناك او خوشگوارتر بود.
هدف بعدى قواى انقلاب اسلامى، آزادسازى شهر استراتژیك بانه اعلام گردید. شهرى
كه مردم مسلمان آن ماهها بود كه با كابوس اشغال و حضور نامشروع عوامل مسلح
ضدانقلاب دست به گریبان بودند و در انتظار قدوم مبارك دلاورمردان سپاه توحید؛
سردارانى همچون مصطفى چمران و احمد لحظهشمارى مىكردند. احمد از نبرد بانه
مىگوید:
«... حركت بعدى ما آزاد كردن شهر بانه بود. باید بگویم كه در بانه ضدانقلاب تا
آنجا كه در توان داشت در برابر ما مقاومت كرد. مخصوصاً در درگیرىهاى گردنه
خان. اگر شما از سمت سقز به طرف بانه بروید، اواسط راه، این گردنه را كه
موقعیتى بسیار سوقالجیشى دارد، خواهید دید. ضدانقلاب در این گردنه خیلى مقاومت
كرده بود تا به هر قیمت ممكن نیروهاى ستون ما را زمینگیر كند؛ ولى با این همه
نیروهاى ما با تمام قدرت آنها را عقب زدند و با یك مانور سریع وارد شهر شدند.
در جریان تصرف شهر بین برادران ما و قواى ضدانقلاب زد و خورد درون شهرى سنگینى
به وجود آمد كه در نتیجه آن ما تعدادى شهید دادیم و از عناصر ضدانقلاب هم تعداد
كثیرى كشته شدند. نهایت اینكه نیروهاى ما توانستند خود را به پادگان بانه
برسانند و بدین ترتیب این پادگان هم پس از چند ماه از محاصره خارج شد. همین جا
بگویم كه این پیروزىها كلاً تحت تأثیر طرحهاى شهید دكتر چمران به دست آمد؛
چرا كه ایشان خودش كنار ما در منطقه حضور داشت و شخصاً در عملیات ما شركت
مىكرد.»
به دنبال آزادسازى بانه و در هم كوبیدن آخرین سنگرهاى دشمن در این منطقه، حركت
بعدى احمد و همرزمان او به طرف مرزهاى غربى جهت دهى شد تا راه لجستیك و
پشتیبانى نیروهاى ضدانقلاب از سوى رژیم بعثى عراق مسدود شود. هم از این روى به
فاصلهاى كوتاه از تصرف بانه، پاسگاههاى مرزى، یكى پس از دیگرى به تسخیر قواى
انقلاب درآمد و نیروهاى سپاهى، ارتشى و ژاندارمرى در آنها مستقر شدند. فرمان
حضرت امام(ره) مبنى بر بسته شدن مرزهاى كردستان، مىرفت تا به همت احمد و
همسنگرانش صورت تحقق پذیرد. ناقوس مرگ غائلهآفرینى جبهه متحد ضدانقلاب در
كردستان به صدا در آمده بود كه به ناگاه... آنچه كه در مخیله هیچ كس نمىگنجید،
به وقوع پیوست. توطئهاى رذیلانه، بار دیگر موازنه قدرت را به سود تجزیهطلبان
تغییر داد. بهتر است شرح ماوقع را از لسانِ صادق احمد نقل كنیم كه گفته است:
«... از آنجا كه بسته شدن مرزها با روند سیاسى باب طبع لیبرالها منافات داشت و
به اصطلاح به مزاج اینان سازگارى نداشت، شروع كردند به دسیسهپردازى و
نیرنگبازى. تا توانستند مكر و خدعه به خرج دادند. درست در زمانى كه همه
نیروهاى ما بر اوضاع منطقه غرب تسلط پیدا كرده بودند، ناگهان از مركز دستور آمد
كه نیروهاى سپاه حق خارج شدن از مقرهاى خود را ندارند و ارتش هم موظف است داخل
پادگانهایش باقى بماند. مىدانید معنى این حرف چیست؟ خب، من با ارائه مثالى
قضیه را روشن مىكنم. در زمان رژیم سابق، هر كجا كه ژاندارمرى درگیر مىشد،
ارتش از افراد آن حمایت مىكرد و الا بیست - سى نفر ژاندارم در شرایط بحرانى
هرگز قادر به مقاومت در مقابل مهاجمین نبودند. من نباید همه این مسائل و گناه
سقوط مجدد پاسگاههاى مرزى را به گردن ژاندارمرى بیندازم. این بندگان خدا چاره
دیگرى نداشتند. بالاجبار، یا تسلیم مىشدند یا كشته مىشدند، یعنى دیگر راهى
براىشان باقى نمانده بود. آن روزها هم كه همه از لحاظ روحى و عقیدتى ساخته
نشده بودند. در نتیجه با این دستور لیبرالها، دوباره پاسگاههاى ژاندارمرى،
اعم از داخلى و مرزى به محاصره ضدانقلاب افتاد. در بسیارى مناطق مجدداً آنها را
تصرف كردند و نفرات پاسگاهها را خلع سلاح كردند. چرا؟ چون نیروهاى سپاه و ارتش
به دستور لیبرالها حق خارج شدن از پادگانها و كمك رساندن به پاسگاههاى
ژاندارمرى را نداشتند.»
به راستى آن مكر و خدعه اهریمنى كه لیبرالیزم منحط به مدد به كار گرفتن آن
توانست سرنوشت ماهها نبرد خونین رزمآوران انقلاب در كردستان را به سود قواى
مضمحل و رو به نابودى ضدانقلاب تغییر دهد، بر چه اساسى استوار بود؟ دست كم براى
آگاهى نسل انقلاب و جنگ ندیده ما، ثبت در تاریخ پر فراز و فرود انقلاب و نیز
درج در كارنامه سراسر خیانت و ناجوانمردى لیبرالیزم مظلومنما كه به رغم گذشت
دو دهه از عمر انقلاب و برملا شدن ماهیت پلید عوامل غربپرست آن، كماكان دعوى
وطنپرستى دارد، ضرورى است تا كه از زبان احمد كه خود از نزدیك شاهد عینى این
ماجرا و تبعات ناگوار آن در جبهههاى غرب بوده است، تأملى از سر عبرت بر این
واقعه داشته باشیم. توطئهاى كه تاوان آن را اجساد بىسر و شكنجهشده رشیدترین
فرزندان ملت مظلوم ایران و خیل مادران جوان داده، پدران دردمند، همسران سوگوار
و اطفال یتیم شهیدان جبهه غرب كردستان دادند و حتى تا به امروز هم در وراى حجاب
ظلمانى سالها سفسطه و هوچىگرى مستمر كژاندیشان لیبرالمسلك و دایههاى
مهربانتر از مادر اهل تساهل و تسامح حضرات در لایههاى درونى نظام، مسكوت
مانده است. این احمد است كه مىگوید:
«... لیبرالها از وقایع كردستان تا جایى كه مقدور آنها بود، اخبار و گزارشهاى
جعلى و سراپا دروغ به عرض امام مىرساندند. لیبرالها براى اینكه صورت مشروع و
خداپسندانهاى به حیله كثیف خودشان كه هدف از آن محبوس كردن نیروهاى مسلح در
پادگانهاى كردستان بود بدهند، این بار از موضع دلسوزى شدید و غلیظ نسبت به
امنیت جانى بچههاى سپاه دست به كار شدند و براى پاسداران ما اشك تمساح ریختند
و چنین وانمود كردند كه صلاح نیروهاى سپاه در كردستان این است كه از مقرهایشان
بیرون نیایند. مستمسك آنها هم براى این مصلحتاندیشى منافقانه، كشته شدن پنجاه
و سه نفر از برادران پاسدار اعزامى از اصفهان در منطقه بین سردشت و بانه بوده
است. خود من هم شاهد این ماجراى تلخ بودهام. در آن موقع من مسؤول سپاه بانه
بودم و دیدم كه آنجا چه اتفاقى افتاد. این ماجرا قصه درازى دارد. خب، بد نیست
خلاصه آن قصه را اینجا بگویم.
كل جریان از این قرار بود كه فرمانده پادگان ارتش در بانه به نام سرهنگ تركمان،
فردى ضدانقلاب بود كه ارتباطات ظریفى هم با دموكراتها داشت. سپاه منطقه بانه
این ارتباط تركمان با ضدانقلابیون را كشف كرده بود. از طرف دیگر، فرمانده
پادگان سردشت هم عنصر خائن دیگرى بود به نام سرهنگ قهرمانى. از آنجا كه
لیبرالها بعد از بركنار كردن شهید سپهبد قرنى، در رأس ارتش فردى از قماش
خودشان به اسم تیمسار شادمهر را گذاشته بودند كه هیچ اعتقاد و ارادتى به افسران
و كادرهاى مؤمن و جوان ارتش نداشت، او تا جایى كه مىتوانست ضدانقلابیون را در
ردههاى نیروهاى مسلح رشد و پرورش مىداد و در كردستان نیز، عناصر طاغوتى و
ضدانقلابى را در رأس اداره امور پادگان مناطق حساسى مثل بانه و سردشت روى كار
آورده بود... اما اصل ماجرا به این صورت بود كه آن پنجاه برادر پاسدار جمعى
نیروهاى سپاه سردشت بودند كه نوبت تعویض آنها فرا رسیده بود. هشت روز جلوتر،
این برادران با قهرمانى فرمانده پادگان سردشت تماس گرفتند و گفتند ما هشت روز
دیگر نوبت تعویضمان است. ترتیبى بدهید تا ما بتوانیم به بانه برویم؛ یعنى
درخواست اسكورت هوایى ستونشان توسط هلىكوپترهاى هوانیروز را كردند. قهرمانى
هم ظاهراً موافقت مىكند. سه روز قبل از تعویض باز بچههاى سپاه تماس مىگیرند
كه پادگان سردشت به آنها نفربر بدهند تا به بانه بروند. قهرمانى به آنها نفربر
نمىدهد. به ناچار بچهها تصمیم مىگیرند سوار بر ماشینهاى سپاه حركت كنند.
روز حركت به سمت بانه، مىآیند پادگان سردشت و درخواست اسكورت هلىكوپتر را
تكرار مىكنند. قهرمانى مىگوید: اسكورت لازم نیست، شما بروید، هیچ اتفاقى هم
نخواهد افتاد. برادران ما هم حركت مىكنند و به فاصله حدود هشت كیلومترى
پادگان، كمین مىخورند و درگیر مىشوند. بىسیم مىزنند و از پادگان درخواست
كمك مىكنند. استوار بىسیمچى پادگان سردشت كه از برادران مؤمن ارتشى ماست،
خودش این واقعه را برایم تعریف كرد و گفت: من چهار مرتبه پیش سرهنگ قهرمانى
رفتم و گفتم بچههاى سپاه كمین خوردهاند، جناب سرهنگ! شما را به خدا به آنها
كمك برسانید. اما فرمانده پادگان وقعى به حرفهاى من نگذاشت... وقتى هم كه
درگیرى اوج مىگیرد و ضدانقلابیون خودروهاى سپاه را به آتش مىكشند، دود ناشى
از آتشسوزى كه به هوا بلند شد، باز همین برادر استوار ما رفته بود پیش سرهنگ و
گفته بود: این دود ماشینهاى پاسدارهاست، كمكشان كنید، به دادشان برسید؛ آن
نامرد گفته بود؛ ولشان كنید، این اوباشهایى كه اعلىحضرت را از مملكت بیرون
كردند، ارزش زنده ماندن ندارند! این عین حرفى بود كه آن افسر طاغوتى منصوب
لیبرالها به آن برادر استوار ما گفته بود...
از آن طرف، من در سپاه بانه به فكر افتادم كه قطعاً اتفاقى افتاده كه این ستون
به بانه نرسیده است و حتماً اینها درگیر شدهاند. به هر مكافاتى بود، توانستیم
ساعت یك بعدازظهر فرداى آن روز یك هلىكوپتر از هوانیروز بگیریم و برویم ببینیم
آنجا چه خبر است. وقتى روى جاده رسیدیم، از پنجره كابین هلىكوپتر دیدیم دو نفر
مجروح دارند وسط جاده تكان مىخورند و بقیه برادرهاى ما را شهید كردهاند و
ماشینهاى آنها هم آتش گرفته... خلبان هلىكوپتر، آدم شجاع و از جان گذشتهاى
بود. ایشان آمد و هلىكوپتر را وسط ضدانقلابیون، در ارتفاع كمى از سطح زمین نگه
داشت و ما آن دو مجروح را سوار كردیم. یادم نمىرود آنجا جسد نوجوان 16 سالهاى
را دیدم كه دستهایش را از پشت بسته بودند، شاخههاى درختان را كنده و او را
دستبسته در میان شاخهها، زنده زنده در آتش سوزانده بودند. تمام اجساد شهداى
ما را سوزانده بودند. پیكر برادرهاى شهید ما از كوچك و بزرگ كباب شده بود. بوى
زغال و گوشت و موى سوخته تمام سطح جاده را فرا گرفته بود...
به هر جهت این كل قضیه بود. بعد لیبرالها همین فاجعه را كه محصول خیانت عوامل
طاغوتى و پاكسازى نشده خودشان در ارتش بود، تبدیل به مستمسكى براى تحقق
اهدافشان كردند. در رادیو، تلویزیون، روزنامهها، در همه جا لیبرالها اینطور
وانمود مىكردند كه این ضدانقلابیون خیلى قدرت دارند... اینها به خوبى مسلح
شدهاند، دیدید اینها با ستون نیروهاى سپاه اصفهان چه كار كردند؟... خلاصه! از
این بابت تا جایى كه توانستند پیش حضرت امام تبلیغ منفى كردند و با لوث كردن
اصل قضیه، توانستند فكر و ذهنیت مسؤولان دلسوز را هم مخدوش كنند. روى این اصل
بود كه حضرت امام، مسأله اعزام «هیأت حسن نیت» به كردستان را پذیرفت.»
بدین سان، باند لیبرالها ضمن در پیش گرفتن سیاست تسامح و مماشات با
تجزیهطلبان و سوء استفاده از حسن ظن رهبر كبیر انقلاب اسلامى، با طرح مشى میهن
بر بادده «مصالحه گام به گام» مهدى بازرگان، بقاى حاكمیت انقلاب در كردستان را
وارد بازى مرگ و زندگى كرد. مظهر عینى این بازى ننگین، ماجراى اعزام هیأت به
اصطلاح حسن نیت به مناطق كردنشین غرب كشور بود. به رغم تأكید مكرر حضرت
امام(ره) بر این نكته كه اعضاى هیأت موظفند با معتمدان واقعى مردم مسلمان مناطق
مختلف كردستان ملاقات و مذاكره نمایند، هیأت مزبور طى مدت حضور در كردستان این
توصیه حكیمانه رهبر انقلاب را نادیده گرفت و عملاً تبدیل به آلت دست مطامع
گروهكهاى تجزیهطلب، دلال مظالم بىشمار آنان و عامل مشروعیت بخشیدن به
موجودیت غیرقانونى و نامشروع این باندهاى یاغى و وطنفروش دست نشانده رژیم بعثى
صدام گردید.
طرف مذاكره هیأت نیز، نه مردم رنجكشیده كرد، بلكه شمارى از سركردگان رسوا و
بدنام ائتلاف ضدانقلابى تجزیهطلبان بودند. به محض ورود هیأت به هر یك از
شهرهاى كردستان، طیفى رنگارنگ از این به اصطلاح نمایندگان خلق كرد، از امثال
شیخ عزالدین ساواكى تا كمونیستهاى دو آتشه جریانات چپ آمریكایى نظیر چریكهاى
فدایى خلق و كومله در پشت میز مذاكره با اعضاى هیأت حسن نیت لیبرالیزم منحط
صفآرایى مىكردند. عبدالرحمن قاسملو و پادوهایش در حزب منحله دمكرات نیز، به
مثابه حلقه رابط این ائتلاف ضدانقلابى، نقش هماهنگكننده و سخنگوى هیأت به
اصطلاح نمایندگى خلق كرد را ایفا مىكردند.
از دیگر سو، قدارهبندان ضدانقلاب ضمن اعمال یك سلسله شیوههاى ارعاب مافیایى
در سطح منطقه، هر گونه حركت اعتراضى معتمدان واقعى مردم كُرد و تلاش ایشان براى
تماس با اعضاى هیأت اعزامى دولت جهت انعكاس حقیقت رخدادهاى كردستان را به
لطائفالحیل محكوم به شكست و ناكامى كرده بودند. هر چند خود اعضاى هیأت نیز به
هیچ روى تمایلى جهت مواجهه با نمایندگان حقیقى مردم اعم از روحانیت سنى و شیعه
منطقه و چهرههاى شاخص فرهنگى و اجتماعى مورد وثوق اهالى استان، از خود به منصه
ظهور نرساندند. جالبتر از تمامى آنچه تا به اینجا عنوان شد، آشنایى با ماهیت
سرپرست هیأت حسن نیت است. سرپرستى هیأت مزبور را داریوش فروهر برعهده داشت.
نامبرده كه چندى در كابینه بازرگان متصدى پست وزارت كار و امور اجتماعى بود، در
ضدیت با نیروهاى مسلمان و مكتبى انقلاب به حدى افراط به خرج داده بود كه حتى
دیگر لیبرالهاى هممسلك وى در دولت موقت و شوراى انقلاب نیز، از این همه لجاج
و دشمنخویى وى دچار اعجاب و حیرت گشته بودند. سرانجام نیز وى بر اثر اصرار بر
مواضع افراطى خود، از سوى عناصر عاقبتاندیش و زیركتر جریان لیبرالى حاكم بر
دولت موقت مجبور به استعفا و كنارهگیرى از منصب وزارت گردید. حال فردى با چنین
سوابقى در كسوت سرپرستى هیأت حسن نیت روانه كردستان شده بود. طبیعى است چنان
هیأتى با چنین مسؤولى، به هیچ روى براى استماع گزارشهاى مستدل و متكى بر
واقعیت مسؤولان دلسوز نیروهاى مسلح، اعم از فرماندهان متعهد ارتش و سرداران
دلسوز سپاه كردستان گوش شنوایى نداشته باشد. به تعبیر شیواى احمد، اگر هم در
كار اعضاى این هیأت حسن نیتى مشاهده مىشد، صرفاً در جهت خیانت به تمامیت
آرمانهاى انقلاب، خواستهاى حقه ملت مسلمان و سوء استفاده رذیلانه از حسن
اعتماد حضرت امام(ره) بود. احمد كه در آن برهه، مسؤولیت فرماندهى سپاه بانه را
بر عهده داشت و از نزدیك شاهد عملكرد هیأت اعزامى مذكور به منطقه بود، مىگوید:
«... همین جا باید بگویم كه مسؤولان هیأت حسن نیت، در اصل حسن نیت براى خیانت
داشتند و با همین نیت هم به كردستان آمدند. كلاً این آقایان جز تضعیف موقعیت
انقلاب در منطقه كار دیگرى نكردند. پاسگاههاى ژاندارمرى یكى پس از دیگرى در
زمان تحركات همین هیأت خلع سلاح شدند. مرز ما با عراق بار دیگر باز شد. با این
حال اعضاى هیأت مدام سعى داشتند نگذارند كسى كارى براى مقابله با این فجایع
انجام دهد. تمام خیانتهاى اینها را اگر من بخواهم بگویم، كلى زمان مىبرد. در
همین بانه خودمان شاهد بودیم كه این آقایان چه خیانتهایى كردند. بهعنوان
مثال، در زمان ورود نیروهاى ما به شهر بانه، یكى از اشرار با نام مستعار
عبدالرضا فقیه نارنجكى داخل یكى از ماشینهاى گشتى ما پرتاب كرد. بعد، یكى از
نیروهاى اعزامى سپاه اصفهان كه سرنشین آن خودرو بود، با از خودگذشتگى، خودش را
با شكم روى نارنجك انداخته بود كه به دیگران صدمهاى نرسد. با انفجار نارنجك
این برادر شهید شد... ما مىدانستیم چه كسى نارنجك را انداخته. بچهها به طرفش
تیراندازى كردند و تیرى هم به پاى او اصابت كرده بود. منتها این فرد موفق به
فرار شده بود... زمانى كه هیأت حسن نیت وارد بانه شد، اعضاى هیأت به ملاقات
نمایندگان محلى ضدانقلاب رفتند و فروهر هم در آنجا سخنرانى كرد. موقعى كه
برگشتند، ما دیدیم عبدالرضا فقیه با آن پاى شل خودش همراه فروهر آمده است! بنده
بلافاصله رفتم پیش فروهر و گفتم: این آدم با شما چه كار مىكند؟ او جواب داد:
من رفتم براى مردم سخنرانى كردم. بعد از سخنرانى، مردم گفتند شما اگر حسن نیت
دارید، این آقا را ببرید تهران، آنجا پاى او را عمل كنید و مداوایش كنید. من
گفتم: آقاى فروهر! كدام مردم؟ اینها همه صحنهسازى است. این فرد هم جریان
جرایمش از این قرار است. حالا شما بهعنوان رییس هیأت اعزامى دولت مىخواهید
قاتل برادران ما را به تهران ببرید، او را عمل كنید؟ در جواب بنده، ایشان گفت:
من نماینده امام هستم.
عجبا! كه آدمهایى مثل فروهر در برابر بچههاى سپاه كه مىرسیدند، لقب
«نمایندگى حضرت امام» را یدك مىكشیدند!... خلاصه گفت: من نماینده امام هستم و
همین است كه گفتهام. دستور من باید اجرا بشود. بنده هم در جواب او گفتم: شما
نماینده امام هستى، از كانال خودت هستى. ما هم نماینده امام هستیم از كانال
خودمان. حالا كه اینطور است، اصلاً كار شما به ما ربطى ندارد، كار ما هم به
شما ربطى ندارد. ما این آقا را مىگیریم و تحویل دادگاه مىدهیم. شما هم هر
كارى دلتان مىخواهد بكنید...
نتیجه این شد كه ایشان به ارتش دستور داد مرا بگیرند و به زندان ببرند. من به
فروهر گفتم: آقاى فروهر! بین ارتش و سپاه با این دستور اصطكاك بهوجود مىآید.
نكنید این كار را... مطمئن باشید كه دارید با سپاه رو در رو مىشوید. بالاخره
با دوندگى فراوان ما، ناچار شدند نورچشمى آقاى فروهر را به دادگاه تحویل بدهند.
بعد، همین آقایان هیأت، حسن نیت به خرج دادند و او را آزاد كردند. الان
مىدانید عبدالرضا فقیه چه كاره است؟ او معاون عبدالرحمن قاسملو، سركرده حزب
دمكرات شده است!».
در نتیجه یك چنین اقدامات خائنانهاى كه از سوى لیبرالیزم منحط هدایت مىشد،
كلیه مناطق و مواضع سوقالجیشى كردستان كه وجب به وجب آنها با نثار خون
رشیدترین جوانان این مرز و بوم از چنگال ضدانقلاب آزاد گشته بود، به دستور هیأت
حسن نیت، دودوستى تقدیم تجزیهطلبان گردید. احمد درباره ماحصل مذاكرات هیأت حسن
نیت و رهآورد اقدامات اعضاى آن براى امنیت ملى كشور مىگوید:
«... با اجراى برنامههاى این هیأت، عملاً روند اوضاع به جایى منتهى شد كه تمام
اولیاى امور مملكت از آینده كردستان ناامید شدند و همه مطمئن شده بودند كه دیگر
جدایى كردستان از كشور قطعى است و در آیندهاى نزدیك، ایران استانى به نام
كردستان نخواهد داشت. بار دیگر همه پادگانها تحت محاصره اشرار قرار گرفت. ما
از نزدیك مىدیدیم كه چگونه همان وضعیت سابق، از نو در حال تكرار شدن است.
پادگان سنندج مجدداً محاصره شد و ضدانقلاب در صدد خلع سلاح این پادگان برآمد.
آنان به صورت شبانهروزى به این پادگان حمله مىكردند. ناگفته نماند كه هیأت
حسن نیت، سپاه را وادار كرده بود از منطقه خارج شود. آقایان هیأت به خواسته
ضدانقلاب مبنى بر خروج سپاه از كردستان جامه عمل پوشاندند. تنها بخش از مجموعه
سپاه كردستان كه به هیچ قیمتى زیر بار اجراى این دستور خائنانه نرفت و به رغم
همه فشارها در منطقه باقى ماند، سپاه سنندج بود. این در حالى بود كه هیأت، با
قبول مذاكره با مشتى آدمكش دستنشانده اجنبى، عملاً آنها را به رسمیت شناخته
بود و بعد هم طى اقدامى باور نكردنى، رسماً با آنان قرارداد منعقد كرده بود.
مطابق یكى از بندهاى این قرارداد، هیأت حسن نیت متعهد شد كه ضمن خارج ساختن
سپاه از كردستان، انتظامات كلیه شهرها و روستاهاى منطقه را به عوامل مسلح
گروهكها واگذار كند. اى واى بر ما كه یك ارگان قانونى مملكت حق حضور در شهرها
و روستاهاى آن را نداشته باشد و در عوض این گروهكهاى غیرقانونى ضدانقلاب از
طرف عالىترین هیأت سیاسى حكومت كشور، واجد چنین مشروعیت و وجاهتى شناخته شوند.
وظیفه تكتك مردم این كشور است كه این آقایان هیأت را به محاكمه بكشند. تعدادى
از اعضاى این هیأت، مثل عزتاللَّه سحابى و هاشم صباغیان، الآن توى مجلس شوراى
اسلامى هستند.(12)... همین صباغیان عضو هیأت، چقدر توى كردستان توطئه كرد، چقدر
نیرنگ كرد. صباغیان عامل خارج شدن سپاه از شهر استراتژیك بانه بود. او بود كه
نیروهاى سپاه را وادار به خروج از بانه كرد. عامل خلع سلاح پاسگاههاى مهم آن
منطقه، همچون پاسگاه رستمى و پاسگاه گونى، هاشم صباغیان بود. باز مىبینیم كه
مسؤولان ما قفل سكوت به لب زدهاند. آقا! اینها توى مجلس مملكت هستند. اى واى
بر ما، كه خائنانِ به ملت، توى مجلس ما باشند. این خائنان به ملت را باید جلوى
چشم مردم ما اعدام كنند. نه یك بار، نه ده بار، نه صد بار...».
در اوج تلخكامى و مصائب رزمندگان انقلاب اسلامى در غرب كشور، به ناگاه گشایشى
در كار فروبسته بحران كردستان - به دور از چشم اغیار لیبرال مسلك - به وجود
آمد. تبلور عینى این گشایش، تشكیل «ستاد مشترك عملیات ویژه سپاه و ارتش» بود.
احمد كه خود از جمله بانیان اصلى این ستاد به شمار مىرفت، درباره علل و عوامل
اصلى شكلگیرى این مركز عملیاتى مىگوید:
«... در همین حین یك طلیعه امیدى به وجود آمد و آن آمدن برادرمان سرهنگ على
صیاد شیرازى به منطقه و متعاقب آن تشكیل ستاد مشترك عملیات ویژه سپاه و ارتش در
كردستان بود.»
ستاد مزبور با مساعى مشترك رزمندگان متعهد و نخبه ارتش جمهورى اسلامى و سپاه
غرب كشور ایجاد گردید تا ضمن اتخاذ یك سلسله تدابیر عاجل و راهگشا، با همفكرى و
معاضدت مشترك نیروهاى ارتش و سپاه، فرماندهان این ستاد بتوانند سنگى را كه
مجانین لیبرال در چاه حسن نیت نسبت به دشمنان ملك و ملّت انداخته بودند، به در
آورند. از جمله اعضاى مؤثر این ستاد، باید از سردار شهید حاج محمد بروجردى،
امیر سپهبد شهید على صیاد شیرازى، سردار شهید ناصر كاظمى، امیر سرتیپ احمد
دادبین و... و بالاخره سردار احمد متوسلیان نام برد. نتیجه چندین جلسه رایزنى
مشترك و مذاكرات مفصل فرماندهان ستاد مزبور، عمدتاً به حل چند معضل كلیدى، با
توجه به شرایط دستخوش دگرگونى مناطق غرب كشور - خصوصاً پس از خرابكارىهاى
گسترده هیأت حسن نیت - منعطف شده بود.
از جمله مهمترین این مسائل، باید به سه معضل پیچیده ذیل اشاره كنیم:
1- شكستن بنبست نظامى و بر هم زدن موازنه زیانبارى كه بر اثر خلاء حضور فعال
قواى سپاه و ارتش، به سود تجزیهطلبان در مناطق سوقالجیشى كردستان ایجاد شده
بود.
2- پاسخگویى مناسب به خواستهاى بر حق و مشروع مردم مسلمان كردستان كه از نتایج
اقدامات هیأت حسن نیت - كه عملاً با سپردن مقدرات استان به ضدانقلاب موجبات سلب
آسایش و امنیت مردم این خطه و نوامیس آنان را فراهم آوردند - شدیداً آزردهخاطر
شده بودند.
3- شكستن محاصره پادگان استراتژیك لشكر 28 ارتش جمهورى اسلامى در سنندج كه
ضدانقلابیون، با اطمینان خاطرى كه از ناحیه ممانعت لیبرالها از قواى مسلح نسبت
به عدم درگیرى آنان با اشرار داشتند، این بار در صدد یكسره كردن كار لشكر 28 و
اشغال قطعى پادگان سنندج، برآمده بودند. امرى كه در صورت تحقق، مىرفت تا تیر
خلاص را بر كالبد یكپارچگى ملى كشور شلیك كرده و با تسخیر این مركز، عملاً
رؤیاى شوم تجزیه استان كردستان را محقق سازد.
در نهایت احمد و همرزمان او در ستاد مشترك عملیات ویژه سپاه و ارتش به این
نتیجه رسیدند كه براى تحقق ضرورت اول، لازم است تا حل معضل دوم در دستور كار
ستاد قرار بگیرد. بر همین اساس با ابتكار سردار شهید حاج محمد بروجردى، طرح
تشكیل «سازمان پیشمردگان مسلمان كُرد» تدوین و به شوراى عالى سپاه عرضه شد. با
تصویب كلیات طرح مزبور، مقرر گردید تا این طرح جهت تصویب نهایى به «شوراى
انقلاب» كه پس از بركنارى دولت موقت توسط امام در آبان سال 1358، عالىترین
نهاد حاكمیتى كشور بود، تقدیم شود. لیبرالهاى عضو شورا خصوصاً مهدى بازرگان،
كه از تبعات محتوم تصویب این طرح به خوبى آگاه بودند، یك صدا به مخالفت با
تبدیل این طرح به مصوبه قانونى شوراى انقلاب قد علم كردند. این طرح به رغم
مخالفت شدید و كارشكنى مستمر لیبرالیزم منحط و به یمن همفكرى و همیارى پیگیر
عناصر مكتبى پیرو خط امام(ره) در شوراى انقلاب، بهویژه شهید بزرگوار
آیتاللَّه دكتر بهشتى، به تصویب رسید و مسؤولیت تشكیل این سازمان نیز مستقیماً
به شخص سردار بروجردى محول شد.
به دنبال تصویب این طرح، فرماندهان ستاد مشترك عملیات ویژه سپاه و ارتش، طى یك
برنامه فشرده در اكثر شهرها و روستاهاى مناطق كردنشین اقدام به جلب و جذب عناصر
بومى محروم و مؤمن به انقلاب، به این تشكل رزمى نوین نمودند. اعلام موجودیت
سازمان پیشمرگان مسلمان كرد به شدت مورد استقبال اقشار گوناگون مردم رنج كشیده
و مظلوم استان كردستان قرار گرفت. با تشكیل این سازمان و آغاز عملیات مسلحانه
رزمآوران بومى آن علیه باندهاى مسلح ضدانقلاب، بر تبلیغات كذب و عوامفریبانه
بوقهاى تبلیغاتى استكبار جهانى، رسانههاى صهیونیستى غرب و شبهروشنفكران
غربزده مترقى! سنگر گرفته در ویلاهاى اعیانى شمال تهران كه تجزیهطلبان
جیرهخوار «سیا»، رژیم فاشیستى صدام حسین و «موساد» را مبارزین خلق كرد! معرفى
مىكردند، خط بطلان كشیده شد.
مردم مسلمان كردستان كه از باجخواهىها، تعدّیات ناموسى، تحمیل بیگارى، پایمال
كردن حریم مساجد و تبدیل آنها به مقرهاى حزبى و محافل رقص و پایكوبى و توهین و
تحقیر نسبت به معتقدات مذهبى خویش توسط رفقاى پیشمرگ خلق كرد! به ستوه آمده
بودند، از امر تسلیح و شركت در صفوف مدافعان انقلاب چنان حسن استقبالى نشان
دادند كه به فاصلهاى كوتاه، موزانه قدرت در منطقه به زیان گروهكهاى ضدانقلابى
بر هم خورد. تا جایى كه در شهرهایى همچون سقز، عوامل ضدانقلاب با پخش تراكت و
شبنامههایى سراپا فحاشى، شعار «پیشمرگِ خمینى، مساوى با فانتوم!» را بر سر
زبانها انداختند.
سردار رشید اسلام شهید محمدابراهیم همت درباره انگیزه واقعى مردم كردستان جهت
پیوستن سراسرى به صفوف سازمان پیشمرگان مسلمان كرد گفته بود:
«... مردم كردستان مىگفتند دیگر به ما نگویید خلق كرد؛ به ما بگویید مردم كرد،
امت كرد... این ضدانقلابیون آبروى ما را بردند!»
چرخهاى ماشین ارعاب، شكنجه و كشتار ضدانقلاب در وسعتى گستردهتر از سابق به
چرخش مرگبار خود استمرار بخشید. این بار دیگر آماج قهر تجزیهطلبان صرفاً شامل
حال پاسداران انقلاب، رزمندگان ارتش، جهادگران و آموزشیاران نهضت سواد آموزى
نمىشد. روستاییان مؤمن خوشنشین و كمزمین كرد، كارگران محروم، دانشآموزان
نوجوان شهر و روستا، كسبه جزء، محصلین علوم دینى و روحانیت اهل سنت كردستان نیز
به گناه همكارى و گاه حتى ظن طرفدارى از سازمان پیشمرگان مسلمان كرد در لیست
سیاه جوخههاى ترور ضدانقلاب قرار گرفتند و بسیارى از آنان به گروگان گرفته
شدند، وحشیانه شكنجه گردیدند و مظلومانه به شهادت رسیدند.
همین ابتكار خلاقانه احمد و همرزمان خداجوى و مردمسالار او موجب گردید تا شعر
و شعارهاى عوامفریبانه ضدانقلاب از قبیل: جنگ كرد و فارس و سنى و شیعه در بین
اهالى كردستان بازارى سخت كساد و بىمشترى پیدا كنند. با تجهیز و تسلیح مردم
انقلابى كردستان، فرماندهان ستاد مشترك عملیات ویژه سپاه و ارتش امر خطیر تعقیب
و انهدام قدم به قدم قواى تا بن دندان مسلح ضدانقلاب را در عرصه نبردى به وسعت
بیش از 8400 روستا و دهها شهر كوچك و بزرگ مناطق كردنشین در استانهاى
آذربایجان غربى، كردستان، ایلام و كرمانشاهان شدت بخشیدند. احمد از چگونگى
تشكیل سازمان پیشمرگان مسلمان كرد و تبعات آن مىگوید:
«... درست در همان اوان تشكیل ستاد مشترك عملیات ویژه سپاه و ارتش، مجموعهاى
مردمى هم به نام سازمان پیشمرگان مسلمان كرد براى مقابله با ضدانقلابیون به
وجود آمد. وضعیت كلى جریانى كه به ایجاد این سازمان منجر شد از این قرار بود كه
چون نیروهاى مسلح جمهورى اسلامى در زمان فعالیت هیأت حسن نیت مجاز به رویارویى
با ضدانقلاب نبودند و اعضاى هیأت آنان را از این لحاظ كاملاً در منگنه قرار
داده بودند، این بار مردم مسلمان كرد بودند كه خودشان آستین بالا زدند، آمدند و
با حداقل امكانات مسلح شدند و در مقابل ضدانقلاب ایستادند. خوب یادم هست وقتى
مجدداً در كردستان درگیرى بهوجود آمد، داریوش فروهر در جلسهاى با حضور ما،
نسبت به فعالیت مسلحانه پیشمرگان مسلمان كرد شدیداً اعتراض كرد و آنها را
غیرقانونى دانست. در جواب فروهر گفته شد كه یك طرف دعوا گروههاى مسلح ضدانقلاب
هستند و طرف دیگر هم كردهاى مسلح منطقه. هم اینها غیرقانونى هستند، هم آنها!
حالا هم در زد و خوردهاى كردستان، ارتش و سپاه درگیر نیستند. مردم مسلمان خود
منطقه دارند با ضدانقلاب مىجنگند و ما هم كارى به كار آنها نداریم!... داد و
فریاد فروهر بدجورى بالا رفته بود. من توى آن جلسه بودم و خوب مىدیدم كه فروهر
از غیظ، چطور دم به دقیقه مشت بر میز مىكوبد و از این جور اداها از خودش در
مىآورد. ما هم مىخندیدیم و چیزى نمىگفتیم. خودش هم مىدانست كه نمىتواند از
این بابت وصلهاى به ما و بچههاى ارتش بزند. براى همین ناچار بود فقط هارت و
پورت كند و مشت به میز بكوبد!».
اینگونه بود كه به یمن هوشمندى و زیركى مؤمنانه احمد و همرزمان او، خداوند مكر
لیبرالهاى مكار را به خودشان بازگرداند. همانا خداوند به حق، خیرالماكرین است.
در پى تسلیح سراسرى مردم مسلمان منطقه و گسترش دامنه مبارزات آنان در مناطق
شهرى و روستایى كردستان علیه باندهاى ضدانقلاب، اینك زمان پرداختن به سومین
معضل بغرنج بحران كردستان فرا رسیده بود.
با تلاش شبانهروزى امیر سپهبد شهید على صیاد شیرازى، سردار شهید حاج محمد
بروجردى و سردار سید رحیم صفوى، طرح عملیات شكستن محاصره پادگان لشكر 28 سنندج
آماده شد و در دستور كار نیروهاى ستاد مشترك عملیات ویژه سپاه و ارتش قرار
گرفت. احمد كه خود در تمامى مراحل طراحى و سپس اجراى این عملیات نقشى حساس
برعهده داشت، مىگوید:
«... بعد هم در ستاد، مسأله طراحى حمله به سنندج را شروع كردیم. آن نكتهاى كه
درباره سنندج اهمیت دارد و همه باید از این امر مطلع شوند، این بود كه سنندج
بهعنوان نقطه اتكاى همه ضدانقلابیون و حامیان آمریكایى و بعثى آنان در منطقه
به شمار مىرفت. وقتى كه مراحل اولیه حمله به سنندج آغاز شد، اعلامیهاى از
گروهك كومله در رابطه با جلوگیرى از حركت یك ستون نظامى كه مىخواست از سنندج
به طرف نقاط مرزى بانه حركت كند، به دست آمد. مضمون اعلامیه از این قرار بود كه
گفته بودند: ببینید! رژیم ستون نظامى خودش را با چه وضع افتضاحى از شهر حركت
داده... همین جا باید بگویم كه در حقیقت عامل ناكامى حركت آن ستون به ضعف
فرمانده آن برمىگشت كه فردى كمدل و جرأت و ترسو بود. به هر جهت همین براى
گروهكها در سنندج تبدیل به حربه تبلیغاتى شد. كومله اعلامیه داد و نوشت: ما
جلوى حركت ستون را از این جهت گرفتیم كه ثابت كنیم دیگر حاكمیتى به نام جمهورى
اسلامى در منطقه كردستان وجود ندارد. عین همین مضمون، اعلامیهاى هم از طرف
گروهك چریكهاى فدایى داده شد.»
ضدانقلاب، سرمست از این توفیق نسبى، در سنندج عربده مىكشید و نیروهاى انقلاب
را به رویارویى فرا مىخواند. دیگر زمان صبر و سكوت سپرى شده بود. برحسب همین
ضرورت، احمد به اتفاق معاون سلحشور خود «محمد توسلى»، همراه با جمعى از
رزمندگان سپاه و ارتش به عزم برخاك مالیدن دماغ پرباد ضدانقلاب و آزادسازى
سنندج، با هدایت مستقیم شهیدان محمد بروجردى و على صیاد شیرازى، و سردار رحیم
صفوى، راهى این شهر شد.
ستون تحت فرماندهى احمد از محور سمت راست شهر، حلقه محاصره ضدانقلاب را شكست و
نفرات آن فاتحانه وارد سنندج شدند؛ شهرى كه ضدانقلاب طى حضور چند ماهه خود، آن
را به یك دژ نظامى به ظاهر تسخیرناپذیر مبدل ساخته بود. این است ماجراى فتح
سنندج، به روایت احمد:
«... ضدانقلابیون در سنندج پشت مردم بىگناه سنگر مىگیرند. با آغاز درگیرى،
حدود 512 شهید از ما باقى مىماند. علت اینكه این تعداد از برادران ما به شهادت
مىرسند این بود كه آنها حاضر نبودند به روى غیرنظامیان و اماكنى كه مردم شهر
در آنها سكونت داشتند اسلحه بكشند. در عوض نیروهاى ضدانقلاب در مناطق مسكونى
سنگر گرفته و از همان نقاط به سمت برادران ما شلیك مىكردند. همین واقعه نشان
دهنده ماهیت كثیف و ضدمردمى این گروهكهاست. همین خلقىهایى كه دیدیم در سنندج
چطور با نامردى تمام، پشت مردم بىگناه سنگر گرفته بودند و علیه حكومت اسلام
مىجنگیدند.
بعد از فرار گروهكها از سنندج، خرابىهاى فراوانى از آنها در سطح شهر باقى
ماند. وقتى كه آنها شكست خودشان را قطعى دیدند، با استفاده از تفنگ 106، هر
خانهاى را كه صاحب آن طرفدار جمهورى اسلامى بود و یا حداقل اعتقادات اسلامى
داشت، هدف قرار دادند و نابود كردند. ضدانقلاب تاوان شكست خودش از برادران ما
را، داشت از مردم بىگناه سنندج مىگرفت.»
امیر سپهبد شهید على صیاد شیرازى پیرامون فتح سنندج و تبعات حضور چندین ماهه
عناصر ضد انقلاب در مركز استان كردستان اینگونه حكایت كرده است:
«... محاصره سنندج و تسلط كامل نیروهاى مسلح انقلاب بر شهر، 28 شبانهروز طول
كشید. بچهها شهر را تقسیمبندى كردند. در پانزده نقطه شهر، پایگاه مقاومت درست
كردند.
در آنجا، تركیب مقدسى بود: ارتشى، پاسدار، پیشمرگان مسلمان كرد، نیروهاى
ژاندارمرى و شهربانى. همه با هم یكپارچه بودند و خیلى زود ضابطه و مقررات به
وجود آمد؛ چون فرماندهى واحد بود... بجاست كه یادى از شهید بروجردى بكنم.
فرمانده سپاه كرمانشاه بود و متعاقباً مسؤولیت سپاه منطقه غرب كشور را به او
داده بودند. در صحنههاى سخت میدان جنگ، همیشه تبسم بر چهرهاش بود. خونسردى،
صبورى، شجاعت و جسارت در تصمیمگیرى داشت. مقید بود هر چه در توان دارد، انجام
بدهد. او به راحتى قابل هماهنگى بود. این هماهنگىها برقرار بود و پیوندى هم كه
بین من و برادر رحیم صفوى بود، در این نبرد مستحكمتر شد. به لطف خداوند متعال،
اولین مرحله عملیات، در شهر سنندج به پایان رسید. پایه حركت ضربتى و منسجم
جمهورى اسلامى علیه ضدانقلاب، از سنندج شروع شد. سنندج مركز ثقل تمركز ضدانقلاب
بود، مركز استان بود و تمركز گروهكها، مركزیت و ستادهاىشان در داخل این شهر
قرار داشت. از طرف دیگر، برقرارى هماهنگى و وحدت بین رزمندگان اسلام - به ویژه
ارتش و سپاه - در آنجا سهل و آسان بود. سنندج هم مركز لشكر 27 كردستان بود و هم
برادران سپاه كه پا به كردستان گذاشته بودند، بر حسب سیستمهاى ادارى استانى،
مركزیتشان در سنندج بود. مركز پیشمرگان مسلمان كُرد آنجا بود؛ همینطور
ژاندارمرى و شهربانى... بسیارى از مردم،وقتى دیدند نیروهاى مسلح در داخل شهر
متمركز شدهاند، امنیت پیدا كرده بودند تا بیایند و به ما اطلاعات بدهند. حتى
بسیارى از ضدانقلابها و سران آنها را معرفى كنند... ما در مركز استان كردستان
بودیم، ولى همه جادهها در دست ضدانقلاب بود. شهرهاى دیگر هم در دست ضدانقلاب
بود... در بین كسانى كه بهعنوان گروهكى دستگیر شده بودند، اغلبشان چهرههاى
جوان داشتند. پسرها با دخترها مخلوط بودند. در سنگرهایى كه پاكسازى مىكردیم،
در همان مَدخَلِ ورودى جاده كرمانشاه به طرف سنندج، در بعضى از سنگرها، قرصهاى
ضدباردارى وجود داشت. معلوم بود كه فساد با چه شدتى در جریان بوده است. خدا
رحمتش كند شهید بروجردى را. یادم هست كه شَمِّ بازجویى هم داشت. قبل از انقلاب،
در ساواك، روى خودش بازجویى كرده بودند. ایشان افراد ضدانقلاب را بازجویى
مىكرد. آنها اقرار نمىكردند. شهید بروجردى آنها را در یك نوع حالت روانى قرار
مىداد و با آنها صحبت مىكرد تا اقرار كنند. بروجردى طورى با آنها صحبت مىكرد
كه شاید اینها كه به خاطر اعمالشان محكوم به اعدام بودند، با اقرارشان حالت
توبه به آنها دست بدهد و قضات آنها را ببخشند. او اینها را به طرف هدایت و
تربیت مىبرد، ولى آنها به شدت روى موضع شیطانىشان مُصِرّ بودند.
دخترى بود كه به همه ما پرخاش مىكرد و بد و بیراه مىگفت. مىگفت شماها
آمدهاید امنیت ما را به هم زدید، شماها استقلال ما را به هم زدید.
همان جا متوجه شدم كه چقدر دقیق بر مبناى غریزه نفسانى جوانها، روى آنها كار
كردهاند. به طورى كه مثلاً براى این دختر، زندگى كردن بدون این كه با پسرى
ارتباط داشته باشد، یا در تشكیلاتى باشد، اصلاً معنا نداشت.
پدر دختر آمد. فكر كردیم لابد براى شفاعت آمده. دیدیم مىگوید: خدا را شكر
مىكنم كه شما دختر من را گرفتید. این ضدانقلابها آبروى خانواده من را
بردهاند. اگر در سنندج بگردید، به ندرت دختر با كره پیدا مىكنید... اینها همه
دخترهاى ما را به فساد كشیدهاند و من ننگ دارم كه این دختر دوباره به
خانوادهام برگردد.
علاوه بر این كه خوشحال بود كه این كار شده، مىگفت: كنترل از دست ما خارج شده
و آنها دیگر توجهى به حیثیت و آبروى خانوادگى ما ندارند.
خوب است نسل آینده روى این بچهها خیلى دقت بكند. چقدر خطر دارد كه كنترل
فرزندان از دست خانواده خارج بشود و محیطهاى تربیتى از بین بروند. چرا كه در
این صورت، دیگر امكان ندارد بشود جوانى را كنترل كرد. منافقها الگوهاى زنده
هستند و دیدیم كه چطور منحرف شدند. حتى بعد از توبه هم، چون توبههاى آنها
مصلحتى است، دوباره گرفتار مىشوند.
نكته بعدى این بود كه در همین نبرد سنندج، روى عنایتى كه نسبت به برقرارى امنیت
داشتیم، دیدیم كه امنیت پایدارِ مبتنى بر روش منطقى ایجاد نمىشود، مگر این كه
مردم جذب بشوند. یعنى لازم است به مردم توجه بشود، نه به سر نیزه و تفنگ و از
این قبیل چیزها.
ما چهره دیكتاتورى را در زمان طاغوت به یاد داشتیم. در آن زمان، هر وقت در
استانى بحران پیش مىآمد، با شدت برخورد مىكردند. همینطور كه الان در عراق،
صدام با مردم برخورد مىكند. سران آنها را سریع مىگرفتند و همه آنها را از بین
مىبردند، یا یك طورى آنها را به سازش مىكشاندند تا دیگر از این غلطها نكنند.
یا به جاهاى دیگر تبعید مىكردند و بعضىها را با هلىكوپتر، از بالا
مىانداختند پایین. حالتى كه بیایند و براى اجراى عدالت دادگاهى تشكیل بدهند،
نداشتند. مثلاً تیمسار اویسى معدوم گویا یك زمانى مسؤول ژاندارمرى این منطقه
بود. او نفراتى را كه مخالف رژیم بودند، با هلىكوپتر مىبرد و از بالا به
پایین مىانداخت. اینطور اعدامشان مىكرد. این خبر به گوش بقیه مىرسید و
متوجه مىشدند كه حتى دادگاه نظامى هم در كار نیست و اگر تشخیص مىدادند كسى ضد
رژیم باشد، اینگونه نابود مىشود.
دیدیم اگر مردم احساس كنند كه جمهورى اسلامى قدرت دارد، مىآیند و جذب مىشوند.
بر همین اساس پیشنهاد كردیم كه حتى استاندار را از افراد بومى بگذارند. البته
نمونههاى بومى قبلى مثل دكتر ابراهیم یونسى كه تودهاى بود، خیلى بد عمل كرده
بودند. ولى گفتیم یك بومى خوب گیر بیاوریم و همه بچههاى حزباللّهى او را كمك
كنند؛ از فرماندارى گرفته تا شهردارى. روى این قضیه سرمایهگذارى شد كه از طریق
دادن كنترل دستگاههاى حاكمه به نیروهاى بومى كه مناسب و سالم هستند، مردم با
نظام احساس صمیمیت و خودمانىتر بودن بیشترى پیدا كنند.»
فتح سنندج از جمله نقاط عطف در كارنامه رزمى پرافتخار احمد در نبردهاى غرب كشور
به شمار مىرود. احمد در این نبرد خوش درخشید. ایمان مستحكم و خللناپذیر نسبت
به آرمان الهى انقلاب، همراه با درایت خلاق نظامى، ثبات رأى و پایمردى بىحد و
حصر او در نبرد سنندج، وى را زبانزد رزمآوران سپاهى و ارتشى ساخته بود.
احمد خود به نبرد سنندج، از زاویه دیگرى بها مىداد. بعدها، در جلسهاى با حضور
سرداران شهید حاج محمد بروجردى، ناصر كاظمى، محمدابراهیم همت و دیگر فرماندهان
تحت امر سپاه منطقه 7 كشورى در كرمانشاه، احمد طى سخنانى در مورد چگونگى گزینش
تاكتیكهاى مؤثر نظامى جهت شرایط ویژه جبهههاى كردستان، تأكید زیادى بر نقش
آموزههاى نبرد سنندج كرده و گفته بود:
«... كسى این تاكتیكها را به ما یاد نداد. اینها را ما خودمان آموختیم؛ البته
به قیمت خون شهداىمان، مثلاً وقتى در سنندج درگیر بودیم، پس از ورود به شهر،
بچهها مىخواستند از یك كوچهاى بگذرند. از آنجا كه تكتیراندازان ضدانقلاب،
علاوه بر تصرف مواضع كلیدى، از امتیاز اشراف به گلوگاههاى اصلى و معابر فرعى
شهر هم برخوردار بودند، حسابى ما را عاجز كرده بودند. ابتدا به ساكن، كسى
نمىدانست چه باید كرد. بعد كه یكى از بچهها زخمى شد،فهمیدیم اگر حین اقدام به
تردد، از آتش مقطع استفاده كنیم، هم مجال ابتكار عمل را از دشمن گرفتهایم، هم
بچههایمان را با كمترین تلفات از خطر گذراندهایم. درسى كه ما خصوصاً از نبرد
سنندج گرفتیم، بعدها اصل ثابت پاكسازىهاى ما در محورهاى آلوده كردستان شد؛
یعنى اصل آتش و حركت! دوره دانشكده جنگ، براى ما از كوچههاى سنندج شروع شد، تا
رسید به قلههاى سر به فلك كشیدهاى كه براى فتح آنها از همین درس اصلى استفاده
كردیم.»
اینگونه بود كه قواى كمتجربه انقلاب، تحت فرماندهى احمد و فرماندهان دلاورى
همچون محمد بروجردى، على صیادشیرازى، رحیم صفوى، اصغر وصالى و... سنندج را آزاد
نموده، كم تجزیهطلبان را شكستند.