دسته ایمان از گروه عابس(قسمت اول)

برادر مجید
غلامی یكی از افراد دستهی ایمان است و دستهی ایمان یكی از دستههای گروهان
عابس است از گردان حبیب بن مظاهر از لشكر ٢٧. عابس بن ابی شعیب شاكری یكی از
اصحاب عاشورایی امام عشق حسین بن علي(ع) است. حبیب بن مظاهر نیز. و این روح
عاشوراست كه در ما جلوه كرده است. شیطان در نقاب انسانیت و بشردوستی و آزادی و
دموكراسی و علم بر جهان حكم ميراند. او صدام دژخیم را به جنگ با ما برانگیخت
تا از تجلی نور نهضت اسلامی كه ادامهی نهضت تاریخی انبیاست جلوگیری كند، اما
مكر خدا بالاتر است. جنگ تحمیلی ابواب جهاد فی سبیل الله بود كه بر ملت ما و
همهی صالحین و مستضعفین سراسر جهان گشوده ميشد. آیا ميتوان مردم را از موهبت
جنگ در راه خدا محروم كرد؟
برادر حاج محمدی نیز یكی از رزمآوران دستهی ایمان است. بسیج مستضعفین مدرسه
را نیز به جبهههای جهاد فی سبیل الله پیوسته و حق هم همین است. ما آغازگر جنگ
نیستیم، اما اكنون دست شیطان از آستین دژخیمترین دژخیمان عصر بیرون آمده و علم
جنگ با انقلاب اسلامی برداشته است. ما مردان عرصهی جهاد و شهادتیم.
برادر «حسنعلی» نیز رزمآوری دیگر از دستهی ایمان است. او با جنگ بیش از كارش
انس دارد و هر كه دل به حیات دنیا خوش نداشته است و روحش را به شیطان نفروخته،
راهی جز این در پیش نخواهد گرفت. حكومت جهان باید به اهل آن كه مستضعفین و
صالحین هستند باز گردد.
تنها كسانی اهل مبارزه هستند كه ریشهی قیامشان در خاك ایمان محكم شده است و
نماز بلندترین فریادهاست. عرصهی تبلیغات جهانی، هر چه هست، جولانگاه دشمنان
قدار ماست. اما این امت با توكل پای در میدان نهادهاند و آنجا كه همهی جهانِ
امروز در سیطرهی شیاطین است، بگذار مظلومیت سلاح ما باشد و این راه كربلاییان
است.
برادر همتیان معاون برادر لایقی فرمانده دستهی ایمان است. خانه محل سكونت است
و او اهل سكون نیست. سالهاست كه بیش از خانه، در جبهه بوده است، اما با
اینهمه هنوز هم مادرش پشت سر او آب بر زمین ميپاشد. آب روشنایی است و مادر هم
مادر است!
هجرت مقدمهی جهاد است و مردان حق را سزاوار نیست كه راهی جز این در پیش
گیرند. مردان حق را سزاوار نیست كه سر و سامان اختیار كنند و دل به حیات دنیا
خوش دارند، آنگاه كه حق در زمین مغفول است و شیاطین بر آن حكم ميرانند. آنها
خود آتش جنگ را بر افروختند تا گوش جهانیان را از سروش حق محروم دارند، اما
اكنون كه ما را مرد میدان دلاوری دیدهاند و این كربلا قبلهی آمال مشتاقان راه
خدا شده است، همآنان كه جنگ را آغاز كردند داعیهدار صلح شدهاند.
امام فرمودند كه جوانان به عالم ملكوت نزدیكتر هستند و در میان این جمع
اگرچه كسانی هم هستند كه برف پیری بر قلهی وجودشان نشسته است، اما اكثریت غالب
با جوانان است و راستش این است كه این جوانان سرد و گرم روزگار را بیش از پدران
خویش چشیدهاند.
پادگان، ساختمان بتونی بيدر و پیكری است كه باید به وسیلهی خود بچهها
آمادهی سكونت شود، همه با هم: یكی ميروبد، یكی ميكوبد، دیگری ميشوید،
عدهای شن ميآورند تا روی لولههای كف اتاق بریزند و ناصافيها را بگیرند و
گروهی شمع آویزان ميكنند تا جلو سرما را بگیرند و بالاخره زندگی در پادگان
آغاز ميشود و همراه با زندگی در پادگان آن راهپیمایيهای «اشكی». لفظ «اشكی»
كه از الفاظ خاص فرهنگ بسیجيهای تهرانی است به كار مشكل و طاقتفرسایی گفته
ميشود كه رمق را ميگیرد و اشك را سرازیر ميكند. وقتی وضعیت خطرناك باشد،
بچهها لفظ «خطری» را به كار ميبرند.
در سراسر دنیا تنها جایی كه پیشاپیش جوانان راهی جز فساد و تباهی نیز وجود دارد
ایران است. ما را با آنان كه قدر نعمت نميشناسند سخنی نیست؛ آنان در جست و جوی
بهشت زمینی هستند و غمی ندارند كه عدالت باشد یا نباشد، فقر باشد یا نباشد، دین
باشد یا نباشد. فساد بر و بحر را پر كرده است، اما در اینجا سیگاريها هم
انگشتشمارند. بعضی فرماندهان، سیگاريها را به عملیات راه نميدهند. این
جریمهی آنهاست، جریمهای كه در بیرون از اینجا مفهوم جریمه ندارد.
برادر غلامحسین اسماعیلی هم با اینكه معلول است در راهپیمایيها شركت ميكند.
دانشجوی سال چهارم اقتصاد است و از میدان خراسان تهران آمده و پشت لباسش نوشته
است: «دوستت دارم حسین جان!»
برادر شهید سید محمد جواد امامیان، كارمند وزارت بازرگانی، معاون گروهان عابس.
تشنگياش را با برف سیراب ميكند. تنها دوستانش ميدانند كه چه نازنینی بوده
است. ما چه بگوییم؟ با شهید چمران وارد جنگ شده و از عملیات والفجر هشت دیگر
جبهه را ترك نكرده بود. او را بهحق از جانب لشكر ٢٧ و گردان حبیب به عنوان
بسیجی نمونه برگزیده بودند و بهراستی چه كسی بیش از او لیاقت این عنوان را
داشت؟
برادر حمید رضا رضایی از میان مه فریاد ميزند: «كی بریده؟» همه خسته شدهاند،
اما كسی نبریده است. امشب شب میلاد حضرت زهرا (س) است و بچهها همه نوكران حلقه
به گوش آن مظلومه هستند و هر چه دارند از اوست. همه جا نور است و گلباران...
اما باز هم كشتی شادی ما بر دریایی از مظلومیت روان است. دستهی ایمان هم امشب
برای خود برنامهی ویژهای تدارك دیده است: ورزش باستانی، ورزش بيسابقهای كه
ضرب آن قابلمه است، و میل و تختهشنای آن تفنگ، و كبادهی آن قبضهی آرپيجی.
میداندار هم برادر گلگون است؛ مكانیكی كاركشته از میدان خراسان. خودش ميگوید
كه در جبهه آببندی شده است و بعدها با او بیشتر از اینها آشنا خواهید شد.
بچهها آماده ميشدند تا به اردوگاه بروند. برادر غلامی سنگ پای یكی از دوستان
را برداشته و با آن ادای بيسیمچيها را در ميآورد. وقتی در آغاز كار چهرهی
آرام و سربهزیر او را در كارگاه كفاشی دیدیم، هرگز باور نميكردیم كه در درونش
اینچنین اعجوبهای نهفته باشد. ميگوید: «برای شادی روح شهدای آیندهی دستهی
ایمان صلوات!» و بعد ادامه ميدهد: «برای من كه صلوات نفرستادید؟!»
برادر قدمی هم عكاس ماست و راوی داستان. هرجا كه نگاه ميكنی نشانههای نوكری
بچهها در پیشگاه خانم فاطمهی زهرا(س) ظاهر است.
برادر حجت عراقی كه دانشجوی كامپیوتر است در كنار برادرانی كه تفنگهایشان را
تمیز ميكنند نشسته است و چیز مينویسد. معلوم نیست چه مينویسد؛ شاید
وصیتنامه باشد. رو به روی او برادر ساعدیان در كنار برادر فرقانی نشسته است و
درسهای نهضت سوادآموزی را دوره ميكند. برادر ساعدیان پیرِ دسته است، سیدی
وارسته كه یازده بار به قصد شهادت آمده، اما جز مجروح شدن نصیبش نشده است.
برادر مهدی فرقانی طلبه است و درس حوزه ميخواند. برادر مشتاقی هم روی كلاه
خودش پیشانيبندی را ميبندد كه رویش نوشته شده است: «یا مهدی ادركنی».
برادر لواسانی، كارمند دادگستری و مداح دسته، از راه ميرسد. بچهها ميگویند:
«حاج آقا سلام عرض كردیم، جوابش را پرت كن!» برادر لواسانی هم از سر مزاح چیزی
را به سمت آنان پرتاب ميكند و ميگوید: «بچهها هوا عالیه. گِلی، تا كمر!» و
همه زیر خنده ميزنند. سرما و باد و بوران غوغا ميكند.
صبحهنگام پس از اقامهی نماز و زیارت عاشورا با صدای گرم شكری، به راه ادامه
ميدهیم. مثل همیشه اسباب خوشحالی فراهم است و شیرینی و شكلات از توبرهی غلامی
بیرون ميآید و بهنوبت در دست بچهها جای ميگیرد. اتوبوس از پستی بلنديهای
راه با جان كندن عبور ميكند. عدهای پتو را به خود پیچیدهاند و خوابیدهاند و
حجت عراقی، شهید آینده، ته اتوبوس روی كیسهها لمیده و طاقباز مطالعه ميكند.
ميخواستم از معتمد ابراهیمی هم عكس بگیرم كه گفت: «بيخود فیلمتو حروم نكن، من
شهید نميشم!»
اتوبوس چون حمار در گل مانده است. بچهها پایین ميپرند و هل ميدهند و راهش
مياندازند. مقداری بالاتر كامیونی به طور مورب ایستاده و راه را بسته است.
نكند كومله و رزگاری كمین كرده باشد و تله گذاشته باشد: چشمها در كوههای
پربرف اطراف دور ميزند. جنبندهای نیست. بر روی تپهها آنقدر برف است كه
پدرجد ضد انقلاب هم نميتواند عبور كند. به كامیون ميرسیم. بندهخدایی است كه
گرفتار برف و بوران شده و ماشینش سر خورده است.
با كمك بچهها راه باز ميشود. وضعیت جاده آنقدر خراب است كه میركریمی و رضایی
كه قبلاً برای برپا داشتن خیمهها رفته بودند، حالا با كامیون آمدهاند
كه بقیهی راه را با آنها برویم. آنقدر به فكر بچهها بودهاند كه با دست پر
آمدهاند؛ با دیگی پر از پلو. با سلام و صلوات داخل ميشوند و بعد روبوسی و خوش
و بش و حال و احوال. اولین حرف آنها این است كه: «بچهها خوشحال باشید، عملیات
حتمیه.» برادر لایقی مسئول دسته و برادر همتی معاونش بشقابها را پر ميكنند و
برادر غلامی به بچهها ميرساند.
نزدیكيهای غروب به محل خیمهها ميرسیم. چادرها در حاشیهی دره و در كنار آب
باریكهای برافراشته شده است. همه وسایل خود را بر دوش ميكشند و از میان برف و
باد و بوران و گل و لای گذشته، به چادر ميرسانند. به هر یخ كردن و لرزیدنی بود
شب را به صبح رساندیم.
دیشب باران سختی باریده بود، به طوری كه سیل راه افتاد و آب داخل چادرها شد.
بچهها دست به دامان شن و ماسه و چوب و مشمع شدند و در تقلا و تكاپو هستند تا
راه نفوذ را ببندند و جلو آب را بگیرند.
امروز سیزدهم رجب، روز میلاد امیرالمؤمنین است. گردان مقداد سحرگاهان قبل از
طلوع آفتاب به كوه زدند و به طور جمعی و با ریتمی موزون این عید سعید را به
گردان ما تبریك گفتند: «گردان حبیب، عید شما مبارك!» علاوه بر راهپیمایی و ورزش
و استراحت، برنامههای دیگر ما از این قرار است: تشكیل جلسات ذكر و انتقادات و
پیشنهادات، مشاعره، مباحثهی لغت با اوزان مختلف، قرائت سورههای الرحمن و
واقعه و غیره، دعاهای توسل و كمیل و زیارت عاشورا كه جزء برنامههای همیشگی است
و بالاخره مباحثهی گروهی حدیث.
دست ما با قلم سازگارتر است تا با تفنگ، اما آنجا كه شیطان و اولیای او با
تفنگ بر جهان و جهانیان حاكمیت یافتهاند، ما را چارهای دیگر نیست مگر آنكه
تفنگ بر داریم و از حق و عدالت و مظلومین دفاع كنیم. و اكنون كه كار را به
كارزار كشاندهاند، چه كسی دلاورتر از یاران كربلایی امام عشق؟ آنان را پروای
مرگ نیست و دل و دیدگانشان را جز رضایت حق چیزی پر نخواهد كرد، و چه پروایی،
آنجا كه ملك جاودان بهشت رضوان حق میراث متقین است؟ «یا لیتنا كنا معكم» را به
زبان گفتی، اكنون به پای دل نیز بگو، كه تا پای در میدان ننهی دعایت مستجاب
نميشود. چه سهل است با زبان «یا لیتنا كنا معكم» گفتن و چه سخت است تا پای جان
در ركاب حسین ایستادن. ای دل، صحرای بلا به وسعت تاریخ است و تا مؤمنین را به
بلایی كربلایی نیازمایند، رها نميكنند. ميانگاری كه با یك زبان در دهان
گرداندن كه «یا لیتنا كنا معكم»، تو را واگذارند تا در صف اصحاب عاشورایی امام
عشق محشور شوی؟ زنهار كه رسم دهر بر این نیست؛ دهر بر محور حق و عدل ميچرخد و
تا تو كربلایی نشوی، تا سلاح در كف نگیری و پای در میدان ننهی و بر غربت و
مظلومیت و جراحت و درد و سختی و شدت و اسارت صبر نورزی، تو را به خیل
عاشوراییان نميپذیرند. یاران حقیقی حسین این دلاورانند، نه آن كه در خانهی
عافیت نشسته است و به زبان زیارت عاشورا ميخواند.
امروز صبح همان شبی است كه در انتظار آن بودیم. دیشب جایتان خالی، از فرط سرما
شبزندهدار بودیم و دعای رضایی مستجاب شده بود كه بر سر سفره ميگفت: «خدایا
به ما توفیق شبزندهداری عطا كن.» از چادر كه بیرون ميآییم همه جا سفید سفید
است. اولین چیزی كه به فكر بچهها خطور ميكند لشكركشی و برفبازی است. شما هم
اگر بودید مطمئناً كاری جز این نميكردید. هنوز یاركشی صورت نگرفته، بارانی از
گلولههای سفید برفی از هر سو در آسمان پرتاب ميشود و خود به خود یاركشی و
دستهبندی صورت ميگیرد. دستهی ایمان با قیس، گروهان عابس با... فلاحت [مهدی
فلاحتپور] هم برای فیلمبرداری وارد معركه شده است و برای اینكه برف به دوربین
اصابت نكند دستش را جلو لنز گرفته است. در این مانور برفكی، خود فرماندهان نیز
شركت داشتند و برف سیری از دست بچهها نوش جان كردند.
در همان حال فرماندهان نقشهی عملیات را بر داشتهاند و هر یك با گروه خود
به توجیه نشستهاند. ساعت یازده جلسهی گروهانی تشكیل شده و فرمانده گروهان ضمن
توضیح و توجیه نقشه ميگوید: «دشمن كاملاً مجهز است و ميداند كه ما از این
محور به او حمله خواهیم كرد. اهمیت كار را خوب ميداند. بچهها مثل همیشه از
ایمان و همتشان كمك بگیرند و خط را بشكنند. ما ان شاءالله نفس دشمن را خواهیم
گرفت و تا او را از پای در نیاوریم به خانه بر نميگردیم.»
ما فكر ميكردیم كه برادران میركریمی و رضایی از شهدای آینده هستند و به هر
ترتیب بود دنبال فرصتی ميگشتیم تا با آنها صحبت كنیم.
در فرصتی كه تا نماز ظهر باقی است، بچهها كارهای باقیمانده را به اتمام
ميرسانند. دیگر شكی نمانده است كه امشب همان شب موعود است، شبی كه ماههاست در
انتظار آن هستیم.
برادر غلامی در كنار حبیبيپناه نشسته است و سخت در لاك خود فرو رفته و میدان
مزاح را به برادر حمید رضا رضایی سپرده است. او چهار سال است كه در جبههها، از
كردستان تا شلمچه، حضور مداوم داشته است. بچهی خیابان پیروزی است و پدرش
حمامدار است. او و برادر سید جعفر میركریمی با هم عقد اخوت بستهاند. به خلاف
او برادر میركریمی آرام و متین و سربهزیر است و آزارش به موری هم نميرسد و به
قول رضایی جز شهادت اجرش نميتواند باشد.
آیا این جوان شوخطبع بيآرام هموست كه ساعتی پیش دعا ميكرد تا ابا عبدا
الحسین او را بپذیرد؟ همو كه سخن از وصل ميگفت و پیامش این بود كه امام را
تنها نگذارند؟ ساعتی بعد نیز او را خواهی دید در صف نماز، كه دست اخلاص به
درگاه نیاز دراز كرده است و در سجده نیز دل از لذت فقر بر نميكَند و پیشانی را
بهسهولت از خاك بر نميگیرد. شبهای عملیات، آنها سفینهی دل به دریای توكل
ميرانند و فارغ از هر خیال، شور جوانی را وا ميگذارند تا طنازی كند.
مزاح ميكنند، اما مزاحشان نیز سراپا حكمت و عفاف است، و چون هنگام نماز ميشود
دیگر در زمین نیستند.
شهید سید محمد جواد امامیان پیمان عشق را یادآوری ميكرد، با صدایی كه گویی از
ملكوت نازل ميشد و هق هق گریه، شانههای ستبر دلاوران عاشورایی را ميلرزاند.
نازكدلی آزادگان چشمهای زلال است كه از دل صخرهای سخت ميجوشد. دل مؤمن را
كه ميشناسی؟ مجمع اضداد است؛ رحم و شدت را با هم دارد، رقت و صلابت را نیز با
هم. زلزلهای كه در شانههای ستبرشان افتاده است از غلیان آتش درون است. چشمهی
اشك نیز از كنار آن آتش ميجوشد كه اینهمه داغ است.