جلوهای دیگر از نصرت خدا
حضرت
سیدالشهدا حسین بن علی(ع) شب پیش از هجرت به سوی كربلا در پایان خطبهای بلند
فرمودند: «آگاه باشید، هر آن كه میخواهد خونش را در راه ما اهل بیت، كه راه حق
است، نثار كند و خود در بهشت لقاءالله منزل گیرد، با ما راهی كربلا شود. من
فردا صبح انشاءالله به راه میافتم.»
اكنون بار دیگر بانگ الرحیل برخاسته است و همان فریاد در آسمان بلند تاریخ
طنینانداز گشته است. و این بار راهیان كربلا، این راحلان قافلهی عشق، بدان
لبیك گفتهاند.
O
هورالهویزه
بهراستی در این نظام الهی به كجا میتوان نگریست كه جلوههای نصرت خدا در آن
تجلی نداشته باشد؟ ما مؤید به نصراللهیم و زود است كه دروازههای آن فتح بزرگ
نیز بر ما گشوده گردد.
آن روز وقتی در كنار آن پل عظیم كه تا نزدیكیهای دشمن امتداد یافته بود پیش
میرفتیم، سخن همهی ما این بود كه در اینجا نیز جلوهای دیگر از نصرت خدا ظاهر
است و اگر اجازه
داشتیم كه همهی ساختههای پشتیبانی جنگ را در اینجا باز گوییم، دیگر هیچ كس در
صدق این سخن تردید نمیكرد. هر چند امروز نیز آنان كه روزنههای دلشان را بر
نور خدا نبستهاند، هر جا كه مینگرند، تجلیات امدادهای خاص آفریدگار متعال را
باز مییابند.
پل هنوز هم ادامه داشت و تا آنجا كه آب به آسمان میرسید نشانی از پایان آن به
چشم نمیخورد. ارادهی مؤمن ارادهی خداست و كدام مانعی است كه در برابر
ارادهی شكستناپذیر الهی تاب مقاومت داشته باشد؟ و باید گفت حقاً اگر ما مؤید
به نصرالله نبودیم، یكی از همین موانع كافی بود تا ما را از ادامهی راه باز
دارد. اما پل خیبری هنوز وسعت هور را تا نزدیكی دشمن میپیمود و مرداب سرسخت
هورالهویزه رام و مسخر جنود خدا شده بود.
چهار نفر از رزمندگان سپاه اسلام قطعههای پل را با صبر و شجاعت بسیار، یك به
یك به نزدیكیهای دشمن میرساندند و عدهای دیگر از بچهها آن را به امتداد پل
اتصال میدادند و اینچنین، پل خیبری تا قلب دشمن پیش میرفت. بچهها این راه را
هر روز بارها و بارها طی میكردند و این بار ما نیز رفیق راهشان بودیم.
بهراستی كدام جاذبهی قدرتمندی است كه این دلاوران جنگاور حقپرست را از
سرزمینهای بلند كوهستانی و یا از دل دیار گرم كویر بدینجا كشانده است تا به
دست آنان پشت ظلم را بشكند و راه تاریخ به سوی عصر نور گشوده شود؟
پل هنوز هم ادامه داشت و تا آنجا كه آب به آسمان میرسید نشانی از پایان آن به
چشم نمیخورد. اگر دشمن اسیر توهمات خویش نبود، درمییافت كه پشتوانهی قدرت ما
در كجاست. ما به حبل الله اعتصام داریم و تا آنگاه كه این رشته گسیخته نگردد،
در برابر هیچ قدرتی تسلیم نخواهیم شد و هیچ مانعی، حتی بزرگترین اقیانوسهای
عالم نیز نمیتواند ما را از طی طریق باز دارد.
شهریورماه ١٣٦٣، كارگاه ساخت خنثیكنندهی بمب شیمیایی
دشمن استفاده از بمبهای شیمیایی را درست در زمانی آغاز كرد كه به نهایت ضعف
و زبونی خویش در برابر جنود خدا پی برد، و هر چند این كار فینفسه اعتراف به
شكست بود، اما شیطان و جنود او استفاده از هر وسیلهای را جایز میشمارند.
در آغاز،
روشهای دفاعی ما در برابر این عمل جنونآمیز دشمن بسیار ابتدایی بود، اما دو
سال پیش، در شهریورماه ٦٣، در پشتیبانی جنگ جهاد سازندگی جلوهای دیگر از نصرت
خدا با دستهای پرقدرت جوانانی مؤمن نازل میشد تا یكبار دیگر آیهی مباركهی
«و مكروا و مكرالله و الله خیر الماكرین»(١) عیناً تفسیر شود.
مهرماه ١٣٦٥، مقابل دفتر ریاست جمهوری
مهرماه همین امسال، بعد از چهار سال كه از ساخت اولین دستگاه خنثیكنندهی
بمبهای شیمیایی و آتشزا میگذرد، ثمرهی تلاشهای مخلصانهی عزیزان ما در
پشتیبانی جنگ جهاد سازندگی، كاروانی بود تشكیلشده از صد دستگاه خنثیكنندهی
بمبهای شیمیایی كه پیش از اعزام به سوی جبههها، آمده بودند تا از پیشگاه
رئیسجمهور عزیز طلب دعا كنند. آنها میدانستند كه اگر دعا نباشد از سلاح كاری
ساخته نیست و همین ایمان و اعتقاد است كه نصرت خدا را نازل میگرداند. اكنون
مخازن دستگاه را از گلاب پر كرده بودند تا در دفتر ریاست جمهوری و بر سر مردم
بپاشند و این تمثیل زیبایی بود بیانكنندهی معنایی بسیار زیباتر.
كاروان بزرگ دستگاههای خنثیكنندهی بمبهای شیمیایی آنچنان شكوهی داشت كه همه
را به خود جلب میكرد. این شكوه و عظمت جاذبهای بود كه ما را نیز همراه كاروان
به سوی جبهه میكشید و بهراستی جا داشت كه ما این كاروان را «كاروان امید»
نامگذاری كنیم، چرا كه تجلی نصرت خاص خدا را با خود داشت. در هر یك از شهرها و
شهرستانهای میانهی راه، كاروان همهی خیابانهای شهر را دور میزد و بر سر و
روی مردم گلاب میپاشید و میگذشت. محال است اگر بخواهیم مشكلات تنظیم و
ادارهی اینچنین كاروانی را تصور كنیم. اگر بگوییم فقط سوختگیری دستگاهها
بیشتر از دو ساعت طول میكشید، شاید بتوان تصوری ضعیف از مشكلات راه به دست
آورد. اما ثمرات امیدبخش آن در بسط و گسترش قدرت اسلام آنهمه عظیم بود كه به
هر زحمتی میارزید.
كاروان
نصرت خدا شهرها و شهرستانهای میانهی راه را در میان استقبال پرشور مردم خوب
شهرستانی و فریادهای «جنگ جنگ تا پیروزی» پشت سر میگذاشت و به اهواز نزدیك
میشد. غروبها در جاده وقتی چراغ اتومبیلها روشن میشد، كاروان آنچنان جلوه و
شكوهی مییافت كه میتوانستیم آن را به كاروان نور تشبیه كنیم. چرا كه نه؟ اگر
درست میاندیشیدیم این كاروان نیز جلوهی رحمت خاص خدا و هدیهی بزرگ او به
جنود وفادار خویش بود.
در قسمتهایی از مسیر كه میشد همهی كاروان را كه از صد دستگاه بیشتر بود
یكجا تماشا كرد، صحنهای آنچنان پرشكوه فراهم میشد كه حیف است چشم امت
حزبالله، پدران و مادران خوب ما، از دیدن آن محروم بماند. صدای مارش پیروزی هم
كه از اتومبیل پیشتاز پخش میشد در كوه و دشت میپیچید و تو گویی همهی وسعت
بیابان و آسمان آبی را بر راهی كه ما امت محمد و یاوران حسین در دل تاریخ طی
میكنیم به شهادت میگرفت.
بعد از خرمآباد، در سر یكی از پیچهای جاده به مردی بر خوردیم كه در همهی طول
راه منتظرش بودیم. مسئول كاروان شهید بهشتی كه یك بار دیگر، نمیدانیم برای
چندمین بار، كاروان بزرگ هدایای مردم وفادار و پراستقامت اصفهان را به جبهههای
نبرد میبرد، همهی ما را به آب انگور خنكی كه هدیهی مردم اصفهان بود میهمان
كرد. هر چند در آن گرمای زیاد و با آنهمه خستگی چند روز راه، آب انگور خنك
بسیار گواراست، اما مهربانی امت خوب حزب الله از همهی اینها گواراتر است.
اگر كسی فكر میكند كه ما خسته شدهایم بیاید و ما را ببیند. آنجا در سر یكی از
پیچهای جادهای كه مثل تاریخ به سوی حق میرفت، یك فرد از امتی بزرگ به
استقبال ما آمده بود تا حرف همهی امت را به ما بگوید. او میگفت: ما خسته
نشدهایم و نه تنها گوشت و كره نمیخواهیم، بلكه همهی هستی خود را خواهیم داد
تا به قدس برسیم. نه، ما خسته نشدهایم و تا آنگاه كه اسلام در سراسر كرهی
زمین مستقر نشود، دست از استقامت بر نخواهیم داشت. و این پیام همهی امت بود.
پایان راه بعد از چهار روز میرسید و كاروان امید و نور به اهواز نزدیك میشد.
ای كاش راهی وجود داشت تا ما میتوانستیم همهی آن تلاشهای پرحماسهای كه ما
را بر این قلهی بلند عزت و افتخار
نشانده است و همهی قدرتهای جهنمی دنیا را در برابر ایمان ما خاضع ساخته است
برای شما روایت كنیم. اما چه كنیم كه اینچنین راهی وجود ندارد. تنها خداست كه
میداند و هم اوست كه میتواند اجر تلاش حزب الله را آنچنان كه شایسته است عطا
كند.
پی نوشتها
١. آل عمران /
٥٤