پيكر يكي از شهدا به نام احمدزاده را
كه براساس شواهد دوستانش پيدا كرده بوديم و هيچ پلاكي و مدركي نداشت
تحويل خانوادهاش داديم. مادر او با ديدن چند تكه استخوان، مات و مبهوت
فقط ميگفت: اين بچه من نيست حق هم داشت او درهمان لحظات تكه
پارههاي لباس شهيد را ميجست كه ناگهان چيزي توجهاش را جلب كرد.
دستانش را ميان استخوانها برد و خودكار رنگ و رو رفتهاي را درآورد.
با گوشه چادر، بدنه خودكار را پاك كرد. سريع مغزي خودكار را درآورد و
تكه كاغذي را كه داخل بدنه آن لوله شده بود خارج ساخت. اشك در چشمانش
حلقه زد. همه متعجب شده بودند كه چه شده، ديديم برروي كاغذ لوله شده
نام احمدزاده نوشته، مادر آن را بوسيد و گفت: اين دست خط پسر من است. اين پيكر پسرمه، خودشه.