قل فاتوا بكتاب من عند الله هو اهدى منهما، اتبعه ان كنتم صادقين |
اين جمله تفريع بر سحر بودن قرآن و تورات است، و اين تفريع و نتيجه گيرى وقتى
درست است كه وجود يك كتاب از خدا در ميان بشر واجب باشد، تا هادى آنان باشد، و
بر بشر هم واجب باشد كه آن كتاب را پيروى كنند، در اين صورت است كه اگر به زعم
كفار تورات و قرآن سحر باشند، بايد كتاب ديگرى باشد كه حقا كتاب خدا باشد.
و همينطور هم هست، همچنان كه آيه (و
لولا ان تصيبهم مصيبه...)، مى
فرمايد: مردم اين حق را بر خدا دارند كه كتابى بر ايشان نازل كند، و رسولى به
سويشان گسيل دارد، و چون چنين است، و نيز چون مردم قرآن و تورات را سحر
خواندند، لذا به رسول خود دستور مى دهد به ايشان بگويد: پس شما كتابى غير از
اين دو بياوريد، كه از اين دو هادى تر، و راهنماتر باشد، تا اين كه من آن را
پيروى كنم.
از سوى ديگر اگر اين دو كتاب سحر باشد، پس باطل و گمراه كننده است، ديگر
هدايتى در آنها نيست، تا بگوييم كتابى بياورند كه از آن دو هادى تر باشد، چون
صيغه افعل تفضيل بهتر، هادى تر در جايى به كار مى رود كه بين دو چيز كه در يك
صفت اشتراك دارند مقايسه شود، و يكى از آن دو از آن صفت بيشتر دارا باشد، آن
وقت است كه مى گوييم : فلانى از فلانى بهتر يا عالم تر است، و اما اگر يكى از
آن دو چيز، اصلا از آن صفت نداشته باشد، صحيح نيست بگوييم : آن ديگرى از آن
بهتر، و يا داراى مقدارى بيشتر از آن صفت است.
بنابراين جاى اين سوال هست كه چرا در آيه مورد بحث فرمود:
(هو اهدى منهما)؟
با اينكه بر فرض سحر بودن تورات و قرآن ديگر چيزى از صفت هدايت در آنها نيست،
تا كتابى كه كفار بياورند هادى تر از آن دو باشد.
جواب اين سوال اين است كه : آيه در مقام محاجه است، ادعاء مى كند كه تورات
نازل بر موسى و قرآن هادى هستند، و هادى تر از آن دو وجود ندارد، اگر خصم اين
را قبول ندارد خودش كتابى بياورد كه هدايت آن بيشتر از هدايت اين دو باشد، و
واقع را بهتر بيان كند.
اين را هم بايد دانست كه اگر در آيه مورد بحث اعتراف شده است به اينكه تورات
كتاب هدايت است، منظور تورات زمان موسى است، زيرا خود قرآن كريم تورات موجود
در اين اعصار را تحريف شده، و خلل پذيرفته مى داند، و هر جا در قرآن كريم
تورات به عنوان كتاب خدا، و كتاب هدايت ذكر شده، منظور، آن تورات است نه اين.
از اين هم كه بگذريم كتاب خدا كه مورد بحث در اين آيه است مجموع قرآن و تورات
است، و در نتيجه مراد از تورات، تورات از ديدگاه قرآن است، توراتى كه قرآن
تحريف ها و خلل هاى آن را اصلاح كرده، و چنين توراتى كه به وسيله قرآن خللهايش
اصلاح شده همان تورات نازل بر موسى، و كتاب هدايت خواهد بود، و معناى اينكه
فرمود: (ان كنتم صادقين
)، اين است كه : اگر در دعوى خود
يعنى سحر بودن قرآن و تورات راست مى گويند.
فان لم يستجيبوا لك فاعلم انما يتبعون اهواءهم... |
كلمه (استجابت
) و
(اجابت ) به يك معنا
است، در كشاف گفته : (اين فعل اگر
در دعا به كار رود، به خودى خود متعدى مى شود، و اگر در دعا كننده به كار رود
با حرف (لام
) متعدى مى شود، و در اينصورت غالبا
دعا را ذكر نمى كنند، مثلا در اولى مى گويند: (استجاب
الله دعاءه - خدا دعايش را مستجاب كرد)
و در دومى مى گويند: (استجاب له
) كه در آن با
(لام
) متعدى به داعى شده لذا (دعا)
از آن حذف شده است و نمى گويند: (استجاب
له دعاءه - خدا دعايش را برايش مستجاب كرد).
پس اينكه فرمود: (فان لم يستجيبوا
لك )، تفريعى است بر جمله
(قل فاتوا بكتاب من عند الله هو
اهدى منهما اتبعه ) و معنايش اين
است كه : اگر همانطور كه گفتيم، ايشان را مكلف كردى به آوردن كتابى هادى تر از
قرآن و تورات، و دستورت را اجابت نكردند، و معلوم شد كه هدايتى تمام تر و كامل
تر از هدايت آن دو نيست، و در عين حال باز هم آن دو را سحر خوانده، و از
پذيرفتن آنها خوددارى كردند، بدان كه ايشان در طلب حق، و در صدد پيروى آنچه
صريح حق و برهان عقل است نيستند، مى خواهند هواهاى دل خود را پيروى نموده، و
با امثال (سحران تظاهرا)
و (انا بكل كافرون
) از مشتهيات طبع خود دفاع كنند.
ممكن هم هست مراد از جمله (انما
يتبعون اهواءهم )، اين باشد كه اگر
اينان كتابى هادى تر از قرآن و تورات نياورده، و همچنان به آن دو ايمان
نياوردند، پس بدان كه مى خواهند سنت زندگى را بر اساس پيروى هوى بنيان نهند،
اعتقادى به اصل نبوت ندارند، و به دينى آسمانى كه از طرف خدا بر آنان نازل و
وحى گردد، قائل نيستند، تا پيروى آن نموده، و راه زندگى را با راهنمايى
پروردگارشان طى كنند، مويد اين معنا جمله (و
من اضل ممن اتبع هويه بغير هدى من الله - چه كسى گمراه تر است از كسى كه هواى
خود را پيروى مى كند بدون هدايتى از خدا)
مى باشد.
(و من اضل ممن اتبع هويه بغير هدى
من الله ) - اين جمله استفهامى است
انكارى، و منظور از آن اين است كه : نتيجه بگيرد كه آنان
(پيروان هوى
) گمراهند، و جمله
(ان الله لا يهدى القوم الظالمين
)، تعليل ضلالت ايشان است، به
پيروى هوى، به اين بيان كه : پيروى هوى اعراض از حق و انحراف از صراط رشد است، و اين خود ظلم است، و خدا مردم ظالم را هدايت نمى كند، و كسى هم كه هدايت
نشد، گمراه است.
و حاصل حجت اين است كه : اگر ايشان كتابى هادى تر از قرآن و تورات نياوردند، و
به آن دو هم ايمان نياوردند، پس معلوم مى شود كه پيرو هوى هستند، و پيروان هوى
ظالمند، و ظالم را خدا هدايت نمى كند، و وقتى هدايت نشدند گمراهند.
(و لقد وصلنا لهم القول لعلهم
يتذكرون )
كلمه (وصلنا)
از باب تفعيل از ماده وصل است، و وصل در باب تفعيل، كثرت را افاده مى كند،
مانند قطع كه به معناى بريدن، و تقطيع به معناى بسيار بريدن است، و قتل به
معناى كشتن، و تقتيل به معناى بسيار كشتن است، و ضمير در
(لهم
) به مشركين مكه بر مى گردد، و معناى آيه اين است كه : ما قرآن
را كه اجزايى متصل به هم دارد، بر آنان نازل كرديم، قرآنى كه آيه اى بعد از
آيه، و سوره اى دنبال سوره، و وعده و وعيد و معارف و احكام و قصص و عبرت ها و
حكمت ها، و مواعظى پيوسته به هم دارد، چنين قرآنى بر آنان نازل كرديم، براى
اين كه متذكر شوند.
الذين آتيناهم الكتاب من قبله هم به يومنون |
دو ضمير (قبله
) و
(به ) به قرآن برمى
گردد و بعضى از مفسرين آن را به رسول خدا برگردانده اند. ولى قول اول با سياق
موافق تر است. در اين آيه و ما بعد آن بعضى از مردم با ايمان از يهود و نصارى
مدح شده اند، بعد از آنكه در آيه هاى قبل، مشركين اهل مكه مذمت شدند.
مدح و ستايش طايفهى اى از اهل كتاب كه به قرآن ايمان
آوردند و... و مژده به ايشان كه دوبار پاداش داده مى شوند
و سياق ذيل آيه شهادت مى دهد بر اينكه اين طايفه از اهل كتاب كه مدح شده
اند، طايفه مخصوصى از اهل كتاب بوده اند كه ايمان به قرآن آورده اند، نه تمامى
مؤمنين اهل كتاب. پس نبايد به گفته مفسرينى كه اين احتمال را داده اند،
اعتناء كرد.
و اذا يتلى عليهم قالوا آمنا به انه الحق من ربنا... |
ضميرهاى مفرد در (به
) و
(انه ) به قرآن برمى
گردد و الف و لام در (الحق
) الف و لام عهد است، و معناى آيه
اين است كه : چون قرآن بر آنان تلاوت مى شود مى گويند: ايمان آورديم به آن، كه
آن همان حقى است كه از ناحيه پروردگارمان معهود است، چون ما آن را قبلا شناخته
بوديم.
و جمله (انا كنا من قبله مسلمين
) حق بودن و معهود بودن آن را در
نظر ايشان تعليل مى كند، و معنايش يا اين است كه : ما قبل از نزول آن مسلم به
آن بوديم، و يا اين است كه : به دينى كه اين قرآن بدان دعوت مى كند و آن را
اسلام مى نامد ايمان داشتيم.
بعضى از مفسرين گفته اند: (ضميرهاى
مزبور به رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم) برمى گردد).
و ليكن وجه قبلى با سياق موافق تر است، و به هر حال منظورشان از كلام مزبور،
آن اطلاعاتى بوده كه در كتب خود از اوصاف رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم) و اوصاف كتابى كه بر وى نازل مى شود داشته اند، همچنان كه آيه
(الذين يتبعون الرسول النبى الامى
الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوريه و الانجيل
) و آيه (اولم يكن
لهم آيه ان يعلمه علماء بنى اسرائيل )
نيز بدان تصريح دارند.
اولئك يوتون اجرهم مرتين بما صبروا و يدرون بالحسنه السيئه... |
در اين آيه شريفه، وعده اى جميل به آن عده از اهل كتاب مى دهد كه شناخت خود
را، كه از قرآن و رسول اسلام داشتند، كتمان نكردند، و مدح ايشان است بر حسن
سلوك و مدارايشان با جاهلان مشركين، و به همين جهت بايد گفت : آنچه به ذهن
نزديكتر است اين است كه : مراد از اجر دو برابر، اين است كه : يك اجر به ايشان
داده مى شود به خاطر اين كه به كتاب آسمانى خود ايمان داشتند، و يك اجر هم داده
مى شود به خاطر اينكه به قرآن ايمان آوردند، و بر ايمان دوم بعد از ايمان
اولشان صبر نموده و كلفت و مشقت مخالفت با هوى را كه در هر دو ايمان هست، تحمل
نمودند.
بعضى از مفسرين گفته اند: (مراد از
دو اجر اين است كه : يك اجر به ايشان داده مى شود به خاطر اينكه در دين خود صبر
داشتند و اجر ديگرى داده مى شود به خاطر اينكه در برابر آزار كفار و تحمل مشقت
صبر كردند ولى سياق آيه با آن سازگار نيست.
(و يدرون بالحسنه السيئه
) - كلمه
(يدرون
) از ماده (درء)
است، كه به معناى دفع است، و مراد از (حسنه
و سيئه ) به قول بعضى - سخن خوب و
سخن بد است، و به قول بعضى ديگر عمل خوب و بد است، كه معروف و منكرش هم مى
گويند، و به قول بعضى ديگر مراد از آن، خلق خوب و بد است، كه عبارت است از
حلم و جهل، ولى سياق آيات با معناى اخير موافق تر است، بنابراين معناى آيه
چنين مى شود كه : اين مؤمنين از اهل كتاب آزار و اذيت مردم را به وسيله مدارا
و حلم و حوصله از خود دور مى كردند، و بقيه الفاظ آيه روشن است.
و اذا سمعوا اللغو اعرضوا عنه و قالوا لنا اعمالنا و لكم اعمالكم |
مراد از (لغو)
سخن بيهوده است، به دليل كلمه (سمعوا
مى شنوند)، چون لغو شنيدنى و از
مقوله سخن است، پس مقصود سخنان بيهوده و خشن و زشتى است كه پرداختن به آن،
كار عاقلان نيست، و لذا وقتى آن را مى شنيده اند، از آن اعراض نموده، و
مقابله به مثل نمى كرده اند، بلكه مى گفته اند: اعمال ما براى ما، و اعمال شما
براى شما، و اين در حقيقت متاركه و اعلام ترك گفتگو است،
(سلام عليكم
) يعنى شما از ناحيه ما خاطرتان جمع
باشد، و ايمن باشيد، كه گزندى نخواهيد ديد، اين جمله باز اعلام متاركه، و
خداحافظى محترمانه است كه با اين جمله مى فهمانده اند شان ما اجل از آن است كه
اين گونه سخنان بيهوده را دنبال كنيم، همچنان كه در جاى ديگر درباره مومنان
فرموده : (و اذا خاطبهم الجاهلون
قالوا سلاما و چون مردم نادان به ايشان خطاب مى كنند، در پاسخ مى گويند: سلام،
و يا پاسخى سالم مى دهند.
(لا نبتغى الجاهلين
) - يعنى ما خواهان معاشرت و مجالست
جاهلان نيستيم، اين جمله تاكيد همان مطالب قبل است، و حكايت زبان حال ايشان
است، نه اينكه عين اين عبارت را گفته باشند، چون اگر اين عبارت را گفته باشند،
و جمله مزبور حكايت گفته ايشان باشد، نه زبان حال، آن وقت مقابله بدى با بدى
مى شود و با جمله قبلى كه مى فرمود: (بدى
را با خوبى دور مى كنند) منافات
دارد.
انك لا تهدى من احببت و لكن الله يهدى من يشاء و هو اعلم بالمهتدين |
مراد از (هدايت
) در اينجا صرف راهنمايى نيست،
بلكه رساندن به هدف مطلوب است كه بازگشتش افاضه ايمان بر قلب است، و معلوم است
كه اين چنين هدايت كار رسول نيست، بلكه كار خداى تعالى است، و احدى در آن با
او شركت ندارد، و اما اگر مقصود از آن راهنمايى بود، معنا نداشت كه آن را از
رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم) نفى كند، و بفرمايد تو هدايت نمى كنى،
براى اينكه اين قسم هدايت وظيفه رسول است. و مراد از
(مهتدين
) كسانى است كه هدايت را قبول مى
كنند.
بعد از آنكه خداى تعالى در آيات قبل محروميت مشركين يعنى قوم رسول خدا (صلى
الله اليه و آله و سلم) را از نعمت هدايت، و نيز ضلالتشان را به خاطر پيروى
هواى نفس، و استكبار از حق، كه به ايشان نازل شده، بيان كرد، و نيز بعد از
آنكه ايمان و اعتراف اهل كتاب را به آن حق ذكر فرمود، آيات اين فصل را با اين
جمله ختم كرد كه امر هدايت به دست خدا است، نه به دست تو، به دليل اينكه اهل
كتاب را با اينكه قوم تو نيستند، هدايت فرمود، و قوم تو را با اينكه به تو
نزديكند، و خيلى دوست مى دارى هدايت شوند، هدايت نفرمود، آرى اوست كه پذيرندگان
هدايت را مى شناسد.
بحث روايتى (رواياتى در ذيل آيات گذشته)
در تفسير الدر المنثور است كه بزار، و ابن منذر، و حاكم (وى حديث را
صحيح دانسته )، و ابن مردويه، از ابى سعيد خدرى روايت كرده اند كه گفت رسول
خدا (صلى الله اليه و آله و سلم) فرمود: خداى تعالى هيچ قومى را، و هيچ دوره
اى از بشر را، و هيچ امتى را، و هيچ اهل قريه اى را، در روى زمين بعد از نزول
تورات به عذاب آسمانى هلاك نكرد، مگر تنها آن قريه را كه به عذاب مسخ مبتلا
ساخت، و به صورت ميمون مسخشان كرد، نمى بينى كلام خداى را كه مى فرمايد
(و لقد آتينا موسى الكتاب من
بعد ما
اهلكنا القرون الاولى )؟.
مؤلف: در اين روايت روشن نيست كه آيه مورد استشهاد چه دلالتى بر مضمون روايت
دارد؟ در آخر روايت داشت كه تا قبل از نزول تورات عذابهايى آسمانى، اقوام و
امت هايى را هلاك كرد، ولى بعد از نزول تورات اين گونه عذابها قطع شد، و آيه
شريفه هيچ دلالتى بر اين معنا ندارد.
بيان گرامى تر بودن حضرت محمد (ص) و امت او نزد خدا
از موسى (ع) و امت او
و نيز در همان كتاب در ذيل آيه (و
ما كنت بجانب الطور اذنادينا...)،
آمده كه ابن مردويه از ابن عباس از رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم)
روايت كرده كه فرمود: وقتى خداى تعالى موسى را براى سخن گفتن با وى به كوه طور
نزديك كرد، و به اين مقام قرب رسانيد، موسى پرسيد: پروردگارا آيا كسى گرامى تر
از من نزد تو هست ؟ چون تو مرا به قرب و رازگويى خود، نائل ساختى، و با من سخن
گفتى، خداى تعالى فرمود: بله مقرب تر از تو محمد (صلى الله اليه و آله و سلم)
است، كه نزد من گرامى تر از تو است.
پرسيد حال كه محمد گرامى تر از من نزد تو است آيا امت محمد نيز گرامى تر از بنى
اسرائيل اند با اينكه براى بنى اسرائيل دريا را شكافتى، و آنان را از شر فرعون
و عمل او نجات دادى، و من و سلوى به ايشان اطعام كردى ؟ فرمود: آرى، امت محمد
نزد من گرامى تر از بنى اسرائيل است، عرضه داشت : پروردگارا ايشان را به من
نشان ده، خطابش كرد كه اى موسى تو ايشان را نمى بينى ولى اگر خواستى صوتشان را
به تو مى شنوانم، عرضه داشت آرى اى خدا.
پس پروردگار ما امت محمد را ندا داد كه پروردگار خود را اجابت كنيد، امت محمد
كه آن روز در پشت پدران و ارحام مادران خود بودند، تا آخرين نفرى كه تا روز
قيامت جزو امت وى خواهند بود، همه اجابت نموده، يك صدا گفتند: بله، تو حقا
پروردگار مايى، و ما حقا بندگان توايم، خداى تعالى فرمود: راست گفتيد من
پروردگار شما، و شما بندگان منيد، و من شما را قبل از آنكه از من بخواهيد،
آمرزيده ام و قبل از آنكه درخواستى كنيد عطا كرده ام، پس هر كس مرا با شهادت
(لا اله الا الله
) ملاقات كند داخل بهشت مى شود.
ابن عباس مى گويد: به همين جهت وقتى محمد (صلى الله اليه و آله و سلم) مبعوث
شد خدا خواست تا به خاطر آنچه كه به او و به امت او اختصاص داده بر او منت نهد،
لذا گفت : اى محمد تو در جانب طور نبودى وقتى كه ما موسى را ندا داديم.
مؤلف: اين روايت را طبرى هم به چند طريق ديگر از غير ابن عباس نقل كرده. و
اين معنا را صدوق هم در كتاب عيون اخبار الرضا از حضرت رضا (عليه السلام)
روايت كرده، ولى اشكالى كه در آن است اين است كه : اگر بگوييم آيه مورد
استشهاد روايت مى خواهد اين معنا را برساند، نظم سياق به كلى درهم مى ريزد، و
ارتباط جمله هاى قبل از آن با جمله هاى بعد از آن به كلى فاسد مى شود.
و در كتاب بصائر به سند خود از محمد بن فضيل از ابى الحسن (عليه السلام) روايت
كرده كه در ذيل آيه (و من اضل ممن
اتبع هويه بغير هدى من الله )
فرموده : يعنى كيست گمراه تر از كسى كه هواى نفسانى خود را دين خود بگيرد، بدون
اينكه دين را از ائمه هدى اخذ كند.
مؤلف: نظير اين روايت را صاحب بصائر از معلى از امام صادق (عليه السلام)
روايت كرده، و اين مضمون از باب جرى و تطبيق جزئى بر كلى يا از مقوله بطن قرآن
است، نه اينكه آيه شريفه در خصوص مساله امامت نازل شده باشد.
شأن نزول (لذين
آتيناهم لكتاب...) و ميان معناى (و يدرون
بالحسنة السيئة)
و در مجمع البيان در ذيل آيه (الذين
آتيناهم الكتاب...)، گفته : اين
جمله و ما بعد آن درباره عبدالله بن سلام، تميم دارى، جارود عبدى، و سلمان
فارسى نازل شده، چون اين چند نفر مسلمان شدند، و بلافاصله اين آيه درباره آنان
نازل شد - نقل از قتاده است -.
بعضى ديگر گفته اند: درباره چهل نفر مسيحى نازل شد، كه قبل از بعثت به رسول خدا
(صلى الله اليه و آله و سلم) ايمان آوردند، سى و دو نفر از آنان اهل حبشه
بودند، كه با جعفر بن ابى طالب در مراجعتش از حبشه آمدند، و هشت نفر ديگر از
شام آمدند، كه بحيراء، ابرهه، اشرف، ايمن، ادريس، نافع، و تميم، از ايشان
بودند.
مؤلف: رواياتى ديگر غير از اين روايت وارد شده، باز در همان كتاب در معناى
آيه (و يدرون بالحسنه السيئه
)، گفته : بعضى گفته اند يعنى با
حلم، جهل جاهلان را دفع مى كنند - نقل از يحيى بن سلام - و معنايش اين است :
آزار مردم را به وسيله مداراى با مردم از خود دفع مى كنند، و نظير اين معنا از
امام صادق (عليه السلام) روايت شده.
روايت جعلى اهل سنت درباره كفر ابوطالب و بيان اينكه
ائمه اطهار (ع) قائل به ايمان او هستند
و در الدر المنثور است كه : عبد بن حميد، مسلم، و ترمذى، ابن ابى حاتم، ابن مردويه، و بيهقى در دلائل، از ابى هريره روايت كرده اند كه گفت : وقتى
ابوطالب از دنيا مى رفت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نزدش آمد و
فرمود: عموجان بگو لا اله الا الله تا من روز قيامت نزد خدا برايت بدان شهادت
دهم، گفت : شهادت مى دادم، اگر سرزنش قريش نبود، كه فردا بگويند جزع و
ناراحتى مرگ او را به اين اقرار واداشت، لذا خداى تعالى اين آيه را فرستاد:
(انك لا تهدى من احببت و لكن الله
يهدى من يشاء و هو اعلم بالمهتدين ).
مؤلف: در معناى اين روايت، روايت ديگرى از ابن عمر، ابن مسيب، و غير آن دو
آمده، و ليكن روايات بسيار زيادى از ائمه اهل بيت (عليهم السلام) رسيده، كه
فرموده اند: ابوطالب ايمان آورده بود، و اشعارى هم كه از او نقل شده پر است از
اقرار به صدق رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم)، و حق بودن دين او، و اين
ابوطالب كسى است كه رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم) را وقتى صغير بود در
دامن خود جاى داد، و بعد از بعثت و قبل از هجرت از او حمايت كرد، حمايتى كه
ارزش آن حمايت و مجاهداتش در حفظ جان شريف رسول خدا (صلى الله عليه و آله و
سلم) در ده سال قبل از هجرت معادل است با ارزش مجاهدتهاى همه مهاجرين و انصار در
ده سال بعد از هجرت، آن وقت چگونه ممكن است چنين كسى ايمان نياورده باشد؟!
سوره قصص، آيات 57 تا 75
و قالوا ان نتبع الهدى معك نتخطف من ارضنا اولم نمكن لهم حرما آمنا
يجبى اليه ثمرت كل شى ء رزقا من لدنا و لكن اكثرهم لا يعلمون (57)
و كم
اهلكنا من قريه بطرت معيشتها فتلك مساكنهم لم تسكن من بعدهم الا قليلا
و كنا نحن الوارثين (58)
و ما كان ربك مهلك القرى حتى يبعث فى امها
رسولا يتلوا عليهم آيتنا و ما كنا مهلكى القرى الا و اهلها ظالمون (59)
و ما اوتيتم من شى ء فمتاع الحيوه الدنيا و زينتها و ما عند الله خير و
ابقى افلا تعقلون (60)
افمن وعدناه وعدا حسنا فهو لاقيه كمن متعناه
متاع الحيوه الدنيا ثم هو يوم القيمه من المحضرين (61)
و يوم يناديهم
فيقول اين شركائى الذين كنتم تزعمون (62)
قال الذين حق عليهم القول
ربنا هولاء الذين اغوينا اغوينهم كما غوينا تبرانا اليك ما كانوا ايانا
يعبدون (63)
و قيل ادعوا شركاءكم فدعوهم فلم يستجيبوا لهم و راوا
العذاب لو انهم كانوا يهتدون (64)
و يوم يناديهم فيقول ما ذا اجبتم
المرسلين (65)
فعميت عليهم الانباء يومئذ فهم لا يتساءلون (66)
فاما من
تاب و آمن و عمل صالحا فعسى ان يكون من المفلحين (67)
و ربك يخلق ما
يشاء و يختار ما كان لهم الخيره سبحان الله و تعالى عما يشركون (68)
و
ربك يعلم ما تكن صدورهم و ما يعلنون (69)
و هو الله لا اله الا هو له
الحمد فى الاولى و الاخره و له الحكم و اليه ترجعون (70)
قل ارايتم ان
جعل الله عليكم اليل سرمدا الى يوم القيمه من اله غير الله ياتيكم
بضياء افلا تسمعون (71)
قل ارايتم ان جعل الله عليكم النهار سرمدا الى
يوم القيمه من اله غير الله ياتيكم بليل تسكنون فيه افلا تبصرون (72)
و
من رحمته جعل لكم الليل و النهار لتسكنوا فيه و لتبتغوا من فضله و
لعلكم تشكرون (73)
و يوم يناديهم فيقول اين شركائى الذين كنتم تزعمون
(74)
و نزعنا من كل امه شهيدا فقلنا هاتوا برهانكم فعلموا ان الحق لله
و ضل عنهم ما كانوا يفترون
(75). |
ترجمه آيات
بهانه آوردند كه اگر با تو هدايت را پيروى كنيم از سرزمينمان ربوده مى شويم،
آيا ما آنان را در حرمى امن (شهر مكه ) سكنى نداديم كه ميوه هر درختى به خاطر
اينكه ما خواسته ايم اهل آن شهر را روزى دهيم بدانجا حمل و گردآورى مى شود؟ اما
بيشترشان نمى دانند (57).
(علاوه بر اين مگر ايمان نياوردن، ايشان را حفظ كرده ؟) چه بسيار شهرهاى آباد
و حاصل خيز كه در معيشت خود طغيان كردند و ما هلاكشان كرديم و اينك خرابه هاى
مساكن آنها است كه ديگر بعد از ايشان مسكونى نشد مگر اندكى از آنها و ماييم
وارث آنان (58).
پروردگار تو چنين نبوده كه مردم شهرها را هلاك كند مگر بعد از آنكه رسولى به
سويشان و در سواد اعظمشان بفرستد تا آيات ما را بر آنان بخواند، و ما هرگز
ويران كننده شهرها نبوديم مگر آن شهرها كه مردمش ستمگر بودند (59).
علاوه بر اين، آنچه كه داده شده ايد وسيله زندگى دنيا و زينت آن است و آنچه
نزد خدا است بهتر و پايدارتر است آيا باز هم تعقل نمى كنيد (60).
و آيا كسى كه به او وعده نيك داديم و او به آن وعده ها خواهد رسيد مثل كسى است
كه تنها وسايل زندگى دنيا به او داديم ولى در روز قيامت از احضار شدگان است
(61).
روزى كه خدا ندايشان مى كند و مى فرمايد: كجايند آن شركايى كه براى من معتقد
بوديد (62).
كسانى كه عذاب ما بر آنها حتمى شده، در پاسخ مى گويند پروردگارا اينهايند
كسانى كه ما گمراهشان كرديم آنان را گمراه كرديم همان طور كه خود گمراه بوديم
پروردگارا اينك به درگاه تو از اين كه ما را مى پرستيدند بيزارى مى جوييم (63).
به ايشان گفته مى شود شركاى خود را به كمك بخوانيد پس مى خوانند ولى آن شركاء
اجابتشان نمى كنند عذاب را مى بينند، مى گويند اى كاش ما هم راه را مى يافتيم
(64).
و روزى كه خدا ندايشان مى كند و مى فرمايد: چگونه پيامبران را پاسخ گفتيد (65).
پس در آن روز پوشيده گردد بر آنان خبرها و از شدت عذاب از يكديگر خبر نمى گيرند
(66).
و اما كسى كه توبه كرد و ايمان آورد و عمل صالح به جا آورد اميد آن هست كه از
رستگاران باشد (67).
و پروردگار تو هر چه بخواهد خلق مى كند و مى گزيند، ايشان اختيارى ندارند منزه
است خدا و برتر از شركى است كه به وى مى ورزند (68).
و پروردگار تو آنچه در قفس سينه پنهان دارند و يا اظهار مى دارند آگاه است
(69).
و او همان الله است كه معبودى جز او نيست و حمد در دنيا و آخرت او راست و حكم
نيز مر اوراست و به سويش بازمى گرديد (70).
به ايشان بگو به من بگوييد اگر خدا شب را تا روز قيامت يكسره مى كرد چه اله و
معبودى برايتان نور مى آورد آيا نمى شنويد (71).
بگو به من خبر دهيد اگر خداوند روز را تا قيامت بر شما يك سره مى كرد غير از
خدا چه معبودى شب را برايتان مى آورد تا در آن آرامش گزينيد آيا نمى بينيد
(72).
يكى از رحمت هاى او اين است كه براى شما شب و روز درست كرد تا در يكى آرامش
گرفته در ديگرى به جستجوى فضل خدا برخيزيد، چنين كرد تا شايد شكر بگزاريد (73).
و روزى كه او ندايشان مى كند كه آن شركايى كه براى من معتقد بوديد كجايند (74).
و از هر امتى گواهى بيرون مى كنيم و مى گوييم برهان خود را بياوريد آن روز مى
فهمند كه حق براى خداست و غايب گردد از ايشان آنچه افتراء مى بستند (75).
بيان آيات
غرض كلى آيات: بيان بهانه ديگرى از مشركين بر عدم
ايمانشان به قرآن
اين آيات عذر ديگر از بهانه هاى مشركين مكه را در ايمان نياوردن به كتاب
خدا بيان مى كند، همچنان كه آيات قبل عذر اولشان را بيان مى كرد، به اين كه :
چرا آيات و معجزاتى چون معجزات موسى نياوردى، در اين آيات متذكر مى شود كه اين
عذر را بهانه كرده اند كه اگر ما به كتاب تو ايمان آوريم، و به دين توحيد
بگرويم، مشركين عرب ما را از سرزمينمان بيرون مى كنند، ما را مى كشند، و اسير
مى كنند، و اموالمان را غارت نموده و امنيت و صلح ما را به خطر مى اندازند.
آنگاه خداى تعالى سخن ايشان را رد مى كند، به اينكه ما شهر ايشان را برايشان
حرم امن كرديم، تمامى عرب، مكه را مقدس و محترم مى دانند، و ميوه هر درختى را
بدانجا حمل مى كنند ديگر موجبى براى ترس ايشان كه آنان را از شهر بيرون كنند،
نيست.
علاوه بر اين برخوردارى از اموال و اولاد و كامروايى از عيش و زندگى براى آنان
امنيت درست نمى كند، تا آن را بر پيروى هدايت ترجيح بدهند، چه بسيار قريه هايى
كه در عيششان خدا هلاكشان نمود، و نسلشان را برانداخت، و سرزمين آنان را به
ارث برد، و اينك اين مسكنهاى آنان است كه بعد از ايشان همچنان خالى است، و جز
اندكى از آنها مسكونى نيست.
از اين هم كه بگذريم، آن چيزى كه پيروى هدايت را فداى آن مى كنند و آن را بر
مى گزينند متاع زندگى دنيا است، كه زودگذر و ناپايداراست، و انسان عاقل زندگى
ناپايدار را بر زندگى جاودانه آخرت و جوار خداى تعالى ترجيح نمى دهد.
از اين نيز كه بگذريم خدايى كه خلقت و امر به دست او است، وقتى چيزى را اختيار
مى كند، و به آن امر مى نمايد، ديگر كسى نمى تواند به خاطر خواست خودش خواست او
را مخالفت كند، و آنچه را كه طبع او متمايل به آن است اختيار نمايد، خداى تعالى
بعد از اين چند جواب به داستان قارون اشاره مى كند، كه زمين او را با خانه اش
در خود فرو برد.
پاسخ به اين عذر و بهانه مشركين كه اگر ايمان بياوريم
از سرزمينمان رانده مىشويم
و قالوا ان نتبع الهدى معك نتخطف من ارضنا... |
كلمه (تخطف
) به معناى اختلاس با سرعت، و به
زبان ساده به معناى قاپيدن است. ولى بعضى گفته اند:
(خطف
) و (تخطف
) به معناى اين است كه : شخصى را از
همه طرف و از هر جهت بربايند. و گويا تعبير به تخطف از سرزمين، استعاره باشد،
و منظور كشتن و اسير كردن و غارت كردن، باشد، گويا خود آنان و آنچه متعلق به
ايشان است از اهل و مال همه يك جا قاپيده مى شوند، به طورى كه شهر از ايشان و
متعلقاتشان خالى مى شود، و مقصود از (ارض
)، سرزمين مكه و حرم است، به دليل
اينكه دنبالش مى فرمايد: (مگر ما
ايشان را در حرم امنى سكنى نداديم )
و گوينده اين حرف بعضى از مشركين مكه بودند.
و منظورشان اعتذار جستن از ايمان به خدا بوده، اعتذار به اينكه اگر ايمان
بياورند عرب ايشان را از سرزمينشان يعنى از مكه بيرون مى كنند، چون عرب نيز
مانند ايشان مشركند، و حاضر نيستند مردم مكه ايمان بياورند، و بتهاى ايشان را
ترك گويند، پس در حقيقت مى خواهند بگويند ما از ايمان آوردن مانع داريم، و اين
بهانه، خود اعترافى است ضمنى، به اينكه اصل دعوت آن جناب حق است، كتاب او هم
هر چه آورده حق است، چيزى كه هست خطر تخطف عرب نمى گذارد ما بدان ايمان آوريم، و صريح تر از اين اعتراف ضمنى جمله (ان
نتبع الهدى معك ) است، كه در آن
اقرار مى كنند به اينكه آنچه با رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم) است و
آنچه او آورده است هدايت است، و گرنه مى گفتند:
(اگر پيروى كنيم كتاب و دين تو را)
يا تعبيرى ديگر مى آوردند.
(اولم نمكن لهم حرما آمنا)
- بعضى گفته اند (تمكين
) متضمن معناى جعل و قرارداد است،
و معناى جمله اين است كه مگر ما براى آنان حرم امنى قرار نداديم، تا در آن جاى
گيرند بعضى ديگر گفته اند: كلمه (حرما)
منصوب به ظرفيت است، و معناى جمله چنين است :
(آيا ما ايشان را در حرمى امن جا نداديم
) و كلمه
(آمنا)
صفت آن ظرف است، يعنى در حرمى جا داديم كه داراى امنيت است، و اگر حرم را
داراى امنيت توصيف كرد، با اين كه اهل آن امنيت دارند، از باب مجاز در نسبت است، و جمله عطف است بر محذوف، و گرنه در اول آن واو عاطفه نمى آمد، بلكه مى
فرمود: (اءلم نمكن
) پس تقدير آن چنين است :
(الم نعصمهم، و نجعل لهم حرما
آمنا، ممكنين اياهم - آيا ايشان را مصونيت نداديم، و حرمى امن در اختيارشان
نگذاشتيم، كه در آن جاى گيرند).
اين جمله جواب اول خداى تعالى از گفتار ايشان است، كه به عنوان عذر و بهانه
گفتند: (اگر با تو هدايت را پيروى
كنيم از سرزمين خود ربوده مى شويم )،
و حاصل جواب اين است كه : ما ايشان را در زمينى مكنت داديم كه آن را حرم و
داراى امنيت قرار داديم به طورى كه عرب آن را محترم مى شمارد، ديگر چرا بايد
بترسند از اينكه اگر ايمان بياورند عرب ايشان را از آنجا بربايند.
(يجبى اليه ثمرات كل شى ء)
كلمه (يجبى
)، مضارع مجهول از ماده
(جبايت
) است، كه به معناى جمع آورى است، و كلمه
(كل
) در اينجا به منظور تكثير آمده، نه اينكه بخواهد عموميت را
برساند، چون قطعا همه ميوه هاى دنيا در مكه جمع آورى نمى شود و معناى اين جمله
اين است كه : (ميوه هاى بسيارى از
اشياء به سوى حرم گردآورى مى شود)،
و اين جمله، صفت حرم است، بدين منظور آن را آورد، تا از اين توهم كه ممكن است
به وهم كسى آيد كه ايمان آوردن باعث تضرر ايشان مى شود، چون ديگر كاروانى به
مكه نمى آيد، جلوگيرى كند.
(رزقا من لدنا)
كلمه (رزقا)
مفعول مطلق است، و ممكن هم هست حال از كلمه (ثمرات
) باشد، و جمله
(و لكن اكثرهم لا يعلمون
)، استدراك از همه مطالب گذشته است، و معناى آيه اين است كه : ما ايشان را در محل امنى حفظ كرديم، و از هر ثمره
اى روزى داديم، ليكن بيشترشان به اين مطلب جاهلند، و گمان مى كنند آنكه ايشان
را از ربودن عرب حفظ مى كند، شركشان به خدا و بت پرستى ايشان است.
جواب ديگرى به آن بهانه : تنعم و بهره مندى مادى
درحال كفر و بى ايمانى، در معرض هلاكت و فنا است
و كم اهلكنا من قريه بطرت معيشتها... |
كلمه (بطر)
به معناى طغيان ناشى از نعمت است، و كلمه (معيشتها)
به خاطر حذف حرف جر منصوب شده، و معناى جمله اين است كه : چه بسا قريه ها كه
در معيشت خود طغيان كردند، و ما هلاكشان كرديم.
(فتلك مساكنهم لم تسكن من بعدهم الا
قليلا) يعنى مساكن آنان كه خراب و
ويران شد، اينك خرابه هاى آن، جلو چشم شما است، و هنوز به حالت ويرانى اش
مانده، و تعمير نشده، و بعد از هلاكت صاحبانش مسكونى نشد، مگر اندكى از آنها.
با اين معنا كه براى جمله كرديم روشن مى شود كه مناسب تر آن است كه استثناى
(الا قليلا)
را استثناى از مسكن ها بگيريم، نه از جمله (من
بعدهم )، چون اگر چنين كنيم معناى
آيه اين مى شود كه : مساكن آنان بعد از ايشان مسكون نشد، مگر زمانى اندك، چون
كسى در آنجاها منزل نكرد، مگر كاروانيانى كه در بعضى از سفرها يك روز يا نيم
روز در آنجاها منزل كردند.
(و كنا نحن الوارثين
) - چون كه آنان مالك آن مساكن
شدند، و بعدا آن را ترك كردند و رفتند، و كسى از ايشان نماند كه آن مساكن را
تملك كند، غير از ما، لذا ما وارث مسكنهاى آنان شديم، و در اين جمله، يعنى
جمله (و كنا نحن الوارثين
)، عنايت لطيفى به كار رفته، براى
اينكه مالك حقيقى هر چيز، آنهم مالك مطلق، خدا است، پس مالك مساكن آنان نيز
از اول خدا بود، چند صباحى به ايشان تمليك كرد، يعنى در تحت تسلط و اختيار آنان
قرار داد، آنگاه دوباره از دستشان گرفت، يعنى هلاكشان كرد، و بعد از هلاكتشان
ديگر مالكى براى آن مساكن نماند به جز خدا، پس اگر خداى تعالى خود را وارث
ايشان خواند، به اين عنايت است كه بعد از رفتن آنان كسى باقى نماند، و تنها او
باقى ماند و او مالك املاك آنان شد، گويا آن ملك اعتبارى كه داشتند به خدا
منتقل شد، در حالى كه در حقيقت انتقالى در كار نبود، بلكه بعد از هلاكت آنان و
زوال ملك اعتبارى آنان ملك حقيقى خدا (كه تاكنون به خاطر آن ملك اعتبارى مخفى
مانده بود) ظاهر شد.
اين آيه جواب دوم خداى تعالى است از عذرى كه آوردند كه :
(اگر با تو به هدايت ايمان بياوريم
عرب ما را از سرزمينمان مى ربايند)
و حاصل اين جواب اين است كه : صرف اينكه شما ايمان نياوريد، و در نتيجه عرب شما
را نربايند، باعث نمى شود كه شما در اين سرزمين باقى بمانيد و زمينتان حفظ شود
و هر جور دلتان خواست متنعم شويد، براى اينكه چه بسا قريه ها كه در نهايت درجه
تنعم بودند، و در نتيجه باد غرور و طغيان سرگرمشان كرده بود، كه ما همه آنان را
هلاك كرديم، و شهر و دهشان خالى از سكنه ماند، و كسى جز خدا آن را ارث نبرد.
و ما كان ربك مهلك القرى حتى يبعث فى امها رسولا |
كلمه
(ام القرى
) به معناى مركز دهات، و آن
شهرستانى است كه همه دهات بدانجا مراجعه مى كنند، و در آيه شريفه سنت الهى در
عذاب قرا، و انقراض اهل آنها بيان شده، و آن اين است كه : عذاب استيصال و
انقراض هيچ وقت از خداى تعالى صادر نشده مگر بعد از آنكه حجت را بر آنان تمام
كرده باشد، يعنى رسولى به سويشان فرستاده باشد، تا آيات خدا را بر آنان بخواند،
و بعد از آنكه ايشان آن رسول را تكذيب كرده، و به آيات خدا كفر ورزيده باشند.
و در اينكه بعد از آيه قبلى اين آيه را ذكر كرد، كه سنت الهى را در هلاك ساختن
قرى بيان مى كند، خود تهديدى است به اهل مكه كه مشرك بودند، و اشاره است به
اينكه اگر آنان نيز بر كفر خود پافشارى كنند، در معرض نزول عذاب قرار خواهند
گرفت، براى اينكه خداى تعالى براى ام القرى كه همان مكه است رسولى فرستاد، تا
آيات وى را بر مردم آنجا بخواند، ولى آن مردم هنوز ظالمند و رسول خود را تكذيب
مى كنند.
با اين بيان روشن مى شود كه آن نكته اى كه باعث شد در آيه شريفه از متكلم مع
الغير (ما) به سوى غيبت التفات شود، چه بوده ؟ آرى در آيات قبل و همچنين بعد از
جمله مورد بحث خداى تعالى متكلم مع الغير (ما) اعتبار شده و فرموده :
(نمكن، لدنا، اهلكنا، و كنا نحن
الوارثين )، ولى در جمله مورد بحث
خداى تعالى غايب اعتبار شده، فرموده : (و
ما كان ربك... - و پروردگار تو، چنين و چنان نيست
) نكته اين التفات اين است كه : در اشاره به اينكه اگر پيامبر را
تكذيب كنند، شرايط عذاب كردن در ما بين آنان فراهم است، هم تقويت نفس پيامبر
خداست و هم تاكيدى براى حجت او، لذا مى بينيم بعد از آنكه در اين عبارت غرض
مزبور ايفا شده، دوباره به سياق قبل برمى گردد، و مى فرمايد:
(و ما كنا مهلكى القرى
).
و ما اوتيتم من شى ء فمتاع الحيوه الدنيا... |
كلمه (ايتاء)
به معناى (اعطاء)
است و كلمه (من شى ء)
بيان كلمه (ما)
است، كه به منظور عموميت دادن به (ما)
آمده، و معنايش چنين مى شود (تمامى
آنچه كه از متاع حيات دنيا داده شده ايد)،
كلمه (متاع
) به معناى هر چيزى است كه از آن
بهره بردارى شود، و كلمه (زينه
) به معناى هر چيزى است كه به چيزى
منضم شود، و آن را جمال و حسنى ببخشد، و كلمه (حياه
الدنيا) به معناى زندگى زودگذر و
پايان پذيرى است كه از زندگى آخرت به ما نزديك تر است، و در مقابل آن زندگى
آخرت است، كه جاودانى و ابدى است، و مراد از
(ما عندالله ) نيز همان
زندگى با سعادت آخرت است كه در جوار خدا است و به همين جهت خير و باقى تر شمرده
شده.
و معناى آيه اين است كه : تمامى نعمتهاى دنيوى كه خدا در اختيارتان قرار داده
متاع زينتى است كه زندگى دنيوى را زينت داده، زندگى دنيوى كه از آن زندگى ديگر
به شما نزديك تر و فانى و زودگذر است و آنچه از ثوابها كه ذخيره خانه آخرت است، و ثمره پيروى هدايت و ايمان به آيات خدا است بهتر و باقى تر است، پس جا دارد
كه آن زندگى را و آن ثوابها را بر زندگى دنيا و متاع و زينت آن مقدم بداريد،
اگر عقل داشته باشيد.
و اين جواب سومى است از اينكه گفتند: (ان
نتبع الهدى معك نتخطف من ارضنا)، و
حاصل آن اين است : اگر پذيرفتيم كه اگر پيروى هدايت كنيد عرب شما را از
سرزمينتان بربايند، و ليكن آنچه شما در اين فرض از دست مى دهيد متاع زندگى
دنياى فانى است، پس چرا بايد آن را بر سعادت آخرت و بر ثواب در نزد خدا كه در
عوض پيروى هدايت است، ترجيح دهيد با اينكه آنچه نزد خدا است بهتر و پايدارتر
است ؟
ترجيح پيروى هدى بر ترك آن با مقايسه حال پيروان هدايت
با حال پيروان هوى
افمن وعدناه وعدا حسنا فهو لاقيه، كمن متعناه متاع الحيوه الدنيا ثم
هو يوم القيمه من المحضرين... |
اين آيه تا آخر هفت آيه بعد توضيح مضمون آيه قبل است، و همان معنا را يعنى
ترجيح پيروى هدى بر ترك آن، و بر پيروى هواى نفس در بهره گيرى از متاع حيات
دنيا را با بيانى ديگر روشن مى كند، و در اين بيان حال پيروان هدايت را با حال
پيروان هوى مقايسه مى نمايد، كه دسته اول به وعده هاى نيكى، كه خدا به آنان
داده، مى رسند، و دسته دوم در روز قيامت احضار مى شوند و خدايان دروغى آنان از
آنان بيزارى جسته، و دعايشان را مستجاب نمى كنند، و از اينكه دعوت رسولان را
اجابت نكردند، بازخواست مى شوند.
پس اينكه فرمود: (افمن وعدناه وعدا
حسنا فهو لاقيه )، استفهامى است
انكارى، و وعده حسن عبارت است از وعده خداى تعالى به مغفرت و بهشت، همچنان كه
خودش فرموده : (وعد الله الذين
آمنوا و عملوا الصالحات لهم مغفره و اجر عظيم )
و خداوند وعده خود را تكذيب نمى كند، همچنان كه باز خودش فرموده :
(الا ان وعد الله حق
).
و اينكه فرمود: (كمن متعناه متاع
الحيوه الدنيا) يعنى آن كسى كه ما
از متاع زندگى دنيا برخوردارش كرده ايم از آن وعده حسن محروم است، براى اينكه
به تمتع از متاع دنيا قناعت كرد، دليل بر اين تقييد اين است كه در آيه شريفه،
بين وعده حسن و بين تمتيع و برخوردار كردن از متاع دنيا مقابله انداخته.
(ثم هو يوم القيمه من المحضرين
) - يعنى او در روز قيامت از احضار
شدگان براى عذاب و يا براى سوال و مواخذه است، و كلمه
(ثم - سپس
)، در اينجا ترتيب كلامى را مى
رساند، نه ترتيب وقوع در خارج را، و اگر مطلب رابا جمله اسميه آورد، نه فعليه،
(و نفرمود ما او را احضار مى كنيم، و يا احضار مى شود)، براى اين است كه تحقق
را برساند، و بفهماند كه چنين روزى به طور مسلم خواهد رسيد، همچنان كه در جمله
مقابلش نيز اسميه آورد، و فرمود: (فهو
لاقيه ).
و يوم يناديهم فيقول اين شركاءى الذين كنتم تزعمون |
منظور از (شركاء)
همان معبودهايى است كه مشركين در دنيا آنها را مى پرستيدند، و اگر آن معبودها
را (شركاء)
خواند، به خاطر اين است كه مشركين بعضى از شوون خداى تعالى را از قبل خود به
آنها داده بودند، و به آنها نسبت مى دادند، از قبيل پرستش و تدبير و تعبير به
(نداء)
دراين آيه شريفه اشاره است به دورى آنان از خدا و بى ياورى ايشان در روز قيامت
.
سخن پيشوايان شرك در روز قيامت كه در مقام بيزارى
جستن از پيروان خود (مشركين)
قال الذين حق عليهم القول ربنا هولاء الذين اغوينا اغويناهم كما غوينا |
الهه اى كه مشركين آنها را شركاى خداى سبحان مى پنداشتند دو صنف بودند، يك صنف
بندگان گرامى خدا بودند، از قبيل ملائكه مقرب، و عيسى بن مريم (عليهمالسلام) و
صنف ديگر ياغيان جن، و گردنكشان انس، كه ادعاى الوهيت كردند، مانند فرعون و
نمرود و غير آن دو، و خداى سبحان هر كسى هم كه در باطل اطاعت شود، ملحق به آنان
كرده مانند ابليس، و شيطانهايى كه قرين انسانها مى شوند، و پيشوايان ضلالت،
همچنان كه درباره ابليس و شيطانها فرموده : (الم
اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين
) تا آنجا كه مى فرمايد:
(و لقد اضل منكم جبلا كثيرا)
و نيز درباره اطاعت هوى فرموده : (افرايت
من اتخذ الهه هويه و نيز درباره پيشوايان ضلالت فرموده :
(اتخذوا احبارهم و رهبانهم اربابا
من دون الله ).
و آنهايى كه مورد نظر آيه مورد بحث هستند از صنف دوم مى باشند، چون صنف اول كه
ملائكه و عيسى بن مريم (عليهمالسلام) هستند، كسى را اغواء نكرده اند، و آيه
مورد بحث سخن از (اغواء)
به ميان آورده و فرموده كه : پيشوايان شرك گفتند كه ما آنان را اغواء كرديم و
از عبادت آنان بيزاريم. پس مراد از (الذين
حق عليهم القول )، كه از مشركين
بيزارى ميجويند، پيشوايان شركند، هر چند كه مشركين هم مصداق
(الذين حق عليهم القول
) هستند، و عذابشان حتمى است، به
شهادت آيه (حق القول منى لاملئن
جهنم من الجنه و الناس اجمعين ) كه
همه كفار را مصداق (الذين حق عليهم
القول ) مى داند، و ليكن مراد در
آيه مورد بحث پيشوايانى است كه شرك و ضلالت به ايشان منتهى مى شود.
در اينجا سوالى پيش مى آيد، و آن اين است كه : حق سخن اين بود كه اول خداوند از
مشركين بپرسد كه چرا شرك ورزيديد، و چه كسى شما را بر آن واداشت ؟ و سپس از
زبان آنان جواب بدهد كه فلان و فلان ما را مشرك كردند، آنگاه آيه مورد بحث را
از زبان پيشوايان شرك در دفاع از خود بياورد، ولى اين طور نكرده، از همان آغاز
دفاع پيشوايان كفر را ذكر فرموده، چرا؟
در پاسخ مى گوييم : شايد نكته آن اين باشد كه خواسته است اشاره كند به اينكه
مشركين در اين موقف پيشوايان شرك و خدايان دروغين را نمى يابند، تا به آنان
اشاره كنند، كه اينان ما را چنين كردند، همچنان كه آيه شريفه
(و يوم يناديهم اين شركاءى قالوا
آذناك ما منا من شهيد و ضل عنهم ما كانوا يدعون من قبل
) نيز به اين معنا اشاره مى كند.
(ربنا هولاء الذين اغوينا)
- يعنى پروردگار اينان - اشاره به مشركين مى كنند - همان كسانند كه ما گمراهشان
كرديم. و اين جمله توطئه و زمينه چينى براى جمله بعدى است.