بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

و امـا در مـورد خـارج ساختن ((مرده از زنده)) آن هم چيز پوشيده و پنهانى نيست و اما در مورد بـيرون آمدن موجود ((زنده از مرده)) گرچه طبق مسلمات علم امروز در حال حاضر حداقل در آزمـايـشـهـاى بشرى و مشاهدات روزمره موردى ديده نشده است ولى مسلما در آغاز كه اين كره خاكى يك پارچه آتش بود، موجودزنده اى وجود نداشت ، بعدا در شرايط خاصى كه علم هنوز آن را بـه درسـتـى كشف نكرده است موجودات زنده از مواد بى جان با يك جهش بزرگ متولد شدند، اما اين موضوع در شرايط فعلى كره زمين در آنجا كه در دسترس علم و دانش بشر است ديده نمى شود.

امـا آنـچه براى ما محسوس و كاملا قابل لمس و درك است اين است كه موجودات مرده دائما جز انـدام مـوجـودات زنـده مـى شـوند و لباس حيات در تن مى پوشانند، آب و غذايى كه ما مى خوريم مـوجود زنده اى نيست ، اما جز بدن ماكه شد تبديل به يك موجودزنده مى شود، و سلولهاى تازه اى بر سلولهاى بدن ماافزوده مى گردد.

بـنـابراين مى توان گفت : دائما در نظام عالم طبيعت زندگى از دل مرگ و مرگ از دل زندگى بـيـرون مى آيد به همين دليل خدايى كه آفريننده طبيعت است قادر به احياى مردگان در جهان ديگر مى باشد.

(آيه)ـ آيات خدا در آفاق و انفس !.

در اينجا نكات جالبى از دلائل توحيد و نشانه هاى پروردگار را در نظام عالم هستى بازگو كرده ، و بحثهاى گذشته را تكميل مى نمايد.

نـخـسـت به سراغ آفرينش انسان كه اولين و مهمترين موهبت الهى بر اوست مى رود و مى گويد: ((يـكـى از نشانه هاى او اين است كه شما را از خاك آفريد، سپس شما انسانهايى شديد كه در روى زمين منتشر گشتيد)) (ومن آياته ان خلقكم من تراب ثم اذا انتم بشر تنتشرون).

در ايـن آيه به دو نشانه عظمت الهى اشاره شده : يكى آفرينش انسان از خاك كه ممكن است اشاره به آفرينش نخستين انسان يعنى آدم بوده باشد، يا آفرينش همه انسانها از خاك چرا كه مواد غذايى تشكيل دهنده وجود انسان ، همه مستقيما يابطور غيرمستقيم از خاك گرفته مى شود.

دوم : تكثير نسل انسان و انتشار فرزندان آدم در سراسر روى زمين است.

(آيـه)ـايـن آيـه نـيـز بخش ديگرى از آيات انفسى را كه در مرحله بعد ازآفرينش انسان قرار دارد مطرح كرده ، مى فرمايد: ((و از نشانه هاى او اين كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنها آرامش يابيد)) (ومن آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها).

و از آنـجـا كه ادامه اين پيوند درميان همسران ، نياز به يك جاذبه و كشش قلبى و روحانى دارد به دنبال آن اضافه مى كند: ((و در ميان شما مودت و رحمت قرار داد))(وجعل بينكم مودة ورحمة).

و در پـايـان آيـه بـراى تـاكـيد بيشتر مى فرمايد: ((در اين نشانه هايى است براى گروهى كه تفكر مى كنند)) (ان فى ذلك لا يات لقوم يتفكرون).

و از اينجا مى توان نتيجه گرفت آنها كه پشت پا به اين سنت الهى مى زنندوجود ناقصى دارند، چرا كـه يك مرحله تكاملى آنها متوقف شده مگر آن كه به راستى شرايط خاص و ضرورتى ايجاب تجرد كند.

(آيه)ـاين آيه معجونى از آيات آفاقى و انفسى است : نخست به مساله خلقت آسمانها و زمين اشاره كـرده ، مـى گـويـد: ((از نـشـانه هاى بزرگ خدا آفرينش آسمانها و زمين است)) (ومن آياته خلق السموات والا رض).

آسـمانها با آن همه كرات ، با آن همه منظومه ها و كهكشانه، آسمانهايى كه انديشه بلندپرواز انسان از درك عـظـمـت آن عـاجز و فكر از مطالعه آن خسته مى شود و هرقدر علم و دانش انسان پيش مى رود نكته هاى تازه اى از عظمتش آشكار مى گردد.

سپس سخن را به يكى از آيات بزرگ انفسى منتقل ساخته ، مى گويد: ((واختلاف زبانها و رنگهاى شما)) نيز از آيات عظمت اوست ! (واختلا ف السنتكم والوانكم).

كـه بـراى سـازمان يافتن اجتماع بشر خداوند صداها و رنگها را مختلف قرارداده است و همچنين زبانها و نژادها را.

قـرآن در پـايان آيه مى گويد: ((در اين امور نشانه هايى است براى عالمان وانديشمندان)) (ان فى ذلك لا يات للعالمين).

چرا كه آنها بيش از هر كس از اين اسرار آگاه مى شوند.

(آيه)ـ باز هم نشانه هاى عظمت او در برون و درون :.

بـه دنـبال بحثهاى گذشته پيرامون آيات پروردگار در آفاق و انفس در اينجا به گفتگو پيرامون بخش ديگرى از اين آيات بزرگ مى پردازد.

نخست پديده ((خواب)) را به عنوان يك پديده مهم آفرينش و نمودارى ازنظام حكيمانه آفريننده آن مـورد تـوجه قرار داده ، مى گويد: ((و از نشانه هاى او خواب شما در شب و روز است ، و تلاش و كـوشـش شـمـا بـراى بـهره گيرى از فضل پروردگار))و تامين معاش (ومن آياته منامكم بالليل والنهار وابتغاؤكم من فضله).

و در پايان مى افزايد: ((در اين امور نشانه هايى است براى آنها كه گوش شنوادارند)) (ان فى ذلك لا يات لقوم يسمعون).

ايـن مـوهـبت بزرگ الهى سبب مى شود كه جسم و روح انسان به اصطلاح سرويس شود، و با بروز حالت خواب كه يك نوع وقفه و تعطيل كار بدن است آرامش و رفع خستگى حاصل گردد، و انسان حيات و نشاط و نيروى تازه اى پيداكند.

مسلما اگر خواب نبود روح و جسم انسان بسيار زود پژمرده و فرسوده مى شد، و بسيار زود پيرى و شكستگى به سراغ او مى آمد.

(آيـه)ـايـن آيـه كـه پـنجمين قسمت از آيات عظمت خدا را بيان مى كندباز به سراغ آيات آفاقى مـى رود، و مساله باران و رعد و برق و حيات زمين را پس ازمرگ مورد توجه قرار داده ، مى گويد: ((و از نـشـانـه هـاى خـدا ايـن اسـت كه برق را كه هم مايه ترس است هم مايه اميد، به شما نشان مى دهد)) (ومن آياته يريكم البرق خوفا وطمعا).

((ترس)) از خطرات ناشى از برق كه گاه به صورت ((صاعقه)) در مى آيد و ((اميد))از نظر نزول باران كه غالبا بعد از رعد و برق به صورت رگبار فرو مى ريزد.

سـپـس مـى افـزايد: ((و از آسمان آبى نازل مى كند كه زمين را بعد از مرگش حيات مى بخشد)) (وينزل من السما ما فيحيى به الا رض بعد موتها).

در پايان آيه به عنوان تاكيد مى افزايد: ((در اين امور آيات و نشانه هايى است براى جمعيتى كه تعقل و انديشه مى كنند)) (ان فى ذلك لا يات لقوم يعقلون).

آنـها هستند كه مى فهمند در اين برنامه حساب شده دست قدرتى در كار است و هرگز نمى تواند معلول تصادفها و ضرورتهاى كور و كر باشد.

(آيـه)ـدر ايـن آيـه بـحث از آيات آفاقى را در زمينه تدبير نظام آسمان وزمين و ثبات و بقاى آنها ادامه داده ، مى فرمايد: ((و از آيات او اين است كه آسمان وزمين به فرمان او بر پاست)) (ومن آياته ان تقوم السما والا رض بامره).

يعنى نه تنها آفرينش آسمانها كه در آيات قبل به آن اشاره شد آيتى است كه برپايى و ادامه نظام آنها نـيز آيتى ديگر مى باشد، چه اين كه اين اجرام عظيم درگردش منظم خود احتياج به امور زيادى دارد كه مهمترين آنها محاسبه پيچيده تعادل نيروى جاذبه و دافعه است.

و در پـايان اين آيه با استفاده از زمينه بودن ((توحيد)) براى ((معاد)) بحث را به اين مساله منتقل سـاخته ، مى فرمايد: ((سپس هنگامى كه شما را (در قيامت) از زمين فرا خواند ناگهان همه خارج مى شويد)) و در صحنه محشر حضور مى يابيد (ثم اذادعاكم دعوة من الا رض اذا انتم تخرجون).

(آيه)ـ توحيد مالكيت خداوند:.

در آيات گذشته بحثهايى پيرامون ((توحيد خالقيت)) و ((توحيد ربوبيت)) آمده بود، و اين آيه ، از يكى از شاخه هاى توحيد كه ((توحيد مالكيت)) است سخن مى گويد، مى فرمايد: ((تمام كسانى كه در آسمانهاو زمين هستند از آن او مى باشند))(وله من فى السموات والا رض).

و چون همه از آن اويند ((همگى در برابر او خاضع و مطيعند))(كل له قانتون).

يـعنى از نظر قوانين آفرينش زمام امر همه در دست اوست و همه خواه ناخواه تسليم قوانين او در جهان تكوينند.

دليل اين ((مالكيت)) همان خالقيت و ربوبيت اوست : كسى كه در آغازموجودات را آفريده و تدبير آنها را بر عهده دارد، مسلما مالك اصلى نيز بايد اوباشد، نه غير او.

(آيـه)ـو از آنجا كه در سلسله آياتى كه گذشت و نيز بعدا خواهد آمدمسائل مربوط به مبدا و معاد هـمـچـون تـار و پـود يـك پـارچه درهم انسجام يافته ، دراين آيه باز به مساله معاد برمى گردد و مى گويد: ((او كسى است كه آفرينش را آغازمى كند سپس آن را باز مى گرداند، و اين كار براى او آسانتر مى باشد))! (وهو الذى يبدؤا الخلق ثم يعيده وهو اهون عليه).

قـرآن در ايـن آيـه بـا كـوتاهترين استدلال ، مساله امكان معاد را اثبات كرده است ،مى گويد: شما معتقديد آغاز آفرينش از اوست ، بازگشت مجدد كه از آن آسانتر است چرا از او نباشد؟.

تـوجـه بـه يـك نـكـته در اينجا ضرورى است كه تعبير به آسان بودن و سخت بودن از دريچه فكر ماست ، والا براى وجودى كه بى نهايت است ((سخت)) و ((آسان))هيچ تفاوتى ندارد.

و شـايـد به همين دليل بلافاصله در ذيل آيه مى فرمايد: ((و براى اوست توصيف برتر در آسمانها و زمين)) (وله المثل الا على فى السموات والا رض).

چرا كه هر وصف كمالى در آسمان و زمين درباره هر موجودى تصور كنيد ازعلم ، قدرت ، مالكيت ، عـظـمت ، وجود و كرم ، مصداق اتم و اكمل آن نزد خدا است ،چرا كه همه محدودش را دارند، و او نامحدودش ر، اوصاف همه عارضى است واوصاف او ذاتى و او منبع اصلى همه كمالات است.

سرانجام در پايان آيه به عنوان تاكيد يا به عنوان يك دليل ، مى گويد: ((واوست توانمند و حكيم)) (وهو العزيز الحكيم).

عـزيـز است و شكست ناپذير اما در عين قدرت نامحدودش كارى بى حساب انجام نمى دهد، و همه افعالش بر طبق حكمت است.

(آيه)ـبعد از بيان قسمتى ديگر از دلائل توحيد و معاد در آيات گذشته به ذكر دليلى بر نفى شرك بـه صـورت بـيـان يك مثال پرداخته ، مى گويد: ((خداوند مثالى از خودتان براى شما زده است)) (ضرب لكم مثلا من انفسكم).

و آن مـثال اين است كه اگر بردگان و مملوكهايى در اختيار شما باشد ((آيا اين برده هاى شما در روزيهايى كه به شما داده ايم شريك شما مى باشند))؟! (هل لكم من ما ملكت ايمانكم من شركا فى مـا رزقناكم).

((آن چنان كه هر دو با هم كاملا مساوى باشيد)) (فانتم فيه سوا).

و از تصرف مستقل و بدون اجازه آنان بيم داشته باشيد آن گونه كه در موردشركاى آزاد، خود بيم داريد)) (تخافونهم كخيفتكم انفسكم).

يا آن چنان كه شما حاضر نيستيد بدون اجازه آنها دخل و تصرفى دراموالتان كنيد.

وقـتـى در مـورد بـردگانتان كه ((ملك مجازى)) شما هستند اين چنين امرى رانادرست و غلط مـى دانـيـد، چـگـونه مخلوقات را كه ملك حقيقى خدا هستند شريك او مى پنداريد؟ يا پيامبرانى هـمـچون مسيح ، يا فرشتگان خد، يا مخلوقاتى همچون جن ، و يا بتهاى سنگى و چوبى را همتايان خدا مى شمريد؟ اين چه قضاوت زشت و دور از منطقى است ؟!.

و در دنباله آيه براى تاكيد مى فرمايد: ((اين چنين آيات خود را براى كسانى كه تعقل مى كنند شرح مى دهيم)) (كذلك نفصل الا يات لقوم يعقلون).

آرى ! با ذكر مثالهاى روشن از متن زندگى خود شما حقايق را بازگو مى كنيم تاانديشه خود را به كار اندازيد.

(آيـه)ـولـى ايـن آيـات بـينات و اين گونه مثالهاى واضح و روشن براى صاحبان انديشه است ، نه ظـالـمـان هـوى پـرسـت بى دانشى كه پرده هاى جهل و نادانى بر قلب آنها فرو افتاده ، و خرافات و تعصبات جاهلى فضاى فكر آنها راتيره وتار كرده.

لـذا در ايـن آيـه مـى افـزايـد: ((ظـالـمـان از هوى و هوسهاى خويش بدون علم وآگاهى پيروى مى كنند)) و تابع هيچ منطقى نيستند (بل اتبع الذين ظلموااهواهم بغير علم).

ايـنـها را خداوند به خاطر اعمالشان در وادى ضلالت افكنده است ((و چه كسى مى تواند آنها را كه خدا گمراه كرده هدايت كند))؟! (فمن يهدى من اضل اللّه).

و مـسـلـم اسـت كسانى را كه خدا رهايشان سازد و به خويشتن واگذار كند((براى آنها هيچ يار و ياورى نخواهد بود)) (وما لهم من ناصرين).

(آيـه)ـتـا ايـنـجـا بـحثهاى فراوانى پيرامون توحيد و خداشناسى از طريق مشاهده نظام آفرينش داشته ايم.

و بـه دنـبـال آن در ايـن آيـه سـخـن از توحيد فطرى است يعنى همان مساله را ازطريق درون و مشاهده باطنى و درك ضرورى وجدانى تعقيب كرده ، مى فرمايد:((پس روى (دل) خود را متوجه آيين پاك و خالص پروردگار كن))! (فاقم وجهك للدين حنيفا).

چرا كه ((اين فطرتى است كه خداوند انسانها را بر آن آفريده ، دگرگونى درآفرينش خدا نيست)) (فـطرت اللّه التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق اللّه) و ازنخستين روزى كه انسان قدم به عالم هستى مى گذارد اين نور الهى در درون جان اوشعله ور است.

((اين است دين و آيين محكم و استوار)) (ذلك الدين القيم).

((ولى اكثر مردم نمى دانند)) (ولكن اكثر الناس لا يعلمون).

((ديـن حنيف)) يعنى دينى كه از تمام كجيها و از انحراف و خرافات و گمراهيهابه سوى راستى و درستى متمايل شده است.

(آيـه)ـدر ايـن آيه چنين مى افزايد: اين توجيه شما به دين حنيف خالص وفطرى ((در حالى است كه شما بازگشت به سوى پروردگار مى كنيد)) (منيبين اليه).

اصل و اساس وجود شما بر توحيد است و سرانجام بايد به سوى همين اصل بازگرديد.

و بـه دنـبـال دستور ((انابه)) و بازگشت ، دستور به ((تقوا)) مى دهد كه جامع همه اوامر و نواهى الهى است ، مى فرمايد: ((و از (مخالفت فرمان) خداوند بپرهيزيد))(واتقوه).

سـپـس از مـيـان تمام اوامر تكيه و تاكيد بر موضوع نماز كرده ، مى گويد: ((و نمازرا بر پا داريد)) (واقـيـموا الصلوة) چرا كه نماز در تمام ابعادش مهمترين برنامه مبارزه با شرك و مؤثرترين وسيله تقويت پايه هاى توحيد و ايمان به خداست.

لـذا از مـيان تمام نواهى نيز روى ((شرك)) تكيه مى كند، مى گويد: ((و از مشركان نباشيد)) (ولا تكونوا من المشركين) چرا كه شرك بزرگترين گناه و اكبر كبائر است.

(آيـه)ـدر ايـن آيـه يـكـى از نـشانه ها و پيامدهاى شرك را در عبارتى كوتاه و پرمعنى بيان كرده ، مى گويد: از مشركان نباشيد ((از كسانى كه دين خود راپراكنده ساختند، و به دسته ها و گروهها تقسيم شدند)) (من الذين فرقوا دينهم وكـانوا شيعا).

و عـجب اين كه با تمام تضاد و اختلافى كه داشتند ((هر گروهى به آنچه نزدآنهاست (دلبسته و) خوشحالند))! (كل حزب بمالديهم فرحون).

آرى ! يـكـى از نـشـانـه هـاى شـرك پراكندگى و تفرقه است ، چرا كه معبودهاى م ــ ختلف منشا روشهاى متفاوت ، و سرچشمه جداييها و پراكندگيهاست.

توحيد يك جاذبه نيرومند درونى !.

بـدون شـك هـمـان گونه كه دلائل عقلى و منطقى به انسان جهت مى دهد دردرون جان او نيز كششها و جاذبه هايى وجود دارد كه براى او تعيين جهت مى كند.

فـلـسـفـه وجـودى آنها همين است كه در مسائل حياتى انسان هميشه نمى تواند به انتظار عقل و منطق بنشيند، چرا كه اين كار گاهى سبب تعطيل هدفهاى حياتى مى شود، مثلا اگر انسان براى خـوردن غـذ، يـا آميزش جنسى ، بخواهد ازمنطق ((لزوم بدل ما يتحلل)) و ((لزوم تداوم نسل از طـريـق تـوالد و تناسل)) الهام بگيردو طبق آن حركت كند، بايد مدتها پيش از اين نوع او منقرض شـده بـاشـد، ولـى غـريزه و جاذبه جنسى از يكسو و اشتها به تغذيه از سوى ديگر او را به سوى اين هدف مى كشاند، و هر قدر هدفها حياتى تر و عمومى تر باشد اين جاذبه ها نيرومندتراست !.

ولـى بايد توجه داشت كه اين كششها و جاذبه ها بر دو گونه است : بعضى ناآگاه است يعنى نياز به وساطت عقل و شعور ندارد، همان گونه كه حيوان بدون نياز به تفكر به سوى غذا و جنس مخالف جذب مى شود.

اما گاهى تاثير آن به صورت آگاهانه است يعنى اين جاذبه درونى در عقل وانديشه اثر مى گذارد و او را وادار به انتخاب طريق مى كند.

قسم اول را ((غريزه)) و قسم دوم را ((فطرت)) مى نامند ـ دقت كنيد.

خداگرايى و خداپرستى به صورت يك فطرت در درون جان همه انسانهاقرار دارد.

شواهد گوناگونى در دست داريم كه فطرى بودن ((خداگرايى)) بلكه مذهب را در تمام اصولش روشن مى كند:.

1ـ دوام اعـتقاد مذهبى و ايمان به خدا در طول تاريخ پرماجراى بشر خودنشانه اى بر فطرى بودن آن است ، چرا كه اگر عادت بود نه جبنه عمومى و همگانى داشت ، و نه دائمى و هميشگى بود.

2ـ مـشـاهدات عينى در دنياى امروز نشان مى دهد با تمام تلاش و كوششى كه بعضى از رژيمهاى اسـتـبـدادى جـهـان براى محو مذهب و آثار مذهبى از طرق مختلف به خرج داده اند نتوانسته اند مذهب را از اعماق اين جوامع ريشه كن سازند.

3ـ كـشـفـيات اخير روانكاوان و روانشناسان در زمينه ابعاد روح انسانى شاهدديگرى بر اين مدعا اسـت ، آنـهـا مى گويند: بررسى درباره ابعاد روح انسان نشان مى دهد كه يك بعد اصيل آن ((بعد مـذهـبى)) يا به تعبير آنها ((قدسى)) و ((يزدانى))است ، و گاه اين بعد مذهبى را سرچشمه ابعاد سه گانه ديگر يعنى بعد ((راستى))(علم) و ((نيكويى)) و ((زيبايى)) دانسته اند.

((حـس راسـتـى)) سـرچـشمه انواع علوم و دانشها و انگيزه كنجكاوى مستمرو پيگير در شناخت جهان هستى است.

((حـس نيكى)) انسان را به سوى مفاهيم اخلاقى همچون عدالت و شهامت و فداكارى و مانند آن جذب مى كند.

((حس زيبايى)) انسان را به سوى هنرهاى اصيل ، زيباييه، ادبيات و مسائل ذوقى جذب مى كند، و گاه سرچشمه تحولهايى در زندگى فرد و جامعه مى شود.

((حس مذهبى)) يعنى ايمان به يك مبدا متعالى و پرستش و نيايش او.

4ـ پـنـاه بـردن انـسـان در شـدايـد و سختيها به يك نيروى مرموز ماوراى طبيعى وتقاضاى حل مـشـكـلات و فـرونشستن طوفانهاى سخت زندگى از درگاه او، نيز گواه ديگرى بر اصالت اين جاذبه درونى و الهام فطرى است كه ـبه انضمام سايرشواهدى كه گفتيم ـ مى تواند ما را به وجود چنين كشش نيرومندى در درون وجودمان به سوى خدا واقف سازد.

(آيه)ـاين آيه در حقيقت استدلال و تاكيدى است بر بحث گذشته درزمينه فطرى بودن توحيد و شكوفا شدن اين نور الهى در شدايد و سختيها.

مى فرمايد: ((هنگامى كه مختصر ضررى به انسانها برسد پروردگارشان رامى خوانند، و به سوى او انابه مى كنند)) (واذا مس الناس ضر دعوا ربهم منيبين اليه).

ولـى آن چـنـان كـم ظـرفـيت و كوتاه فكر و اسير تعصب و تقليد كوركورانه از نياكان مشرك خود هـسـتـنـد كه به مجرد اين كه حوادث سخت برطرف مى شود و نسيم آرامش مى وزد و ((خداوند رحـمـتـى از سـوى خـودش بـه آنـها مى چشاند گروهى از آنان نسبت به پروردگارشان مشرك مى شوند)) (ثم اذا اذاقهم منه رحمة اذا فريق منهم بربهم يشركون).

تـكـيـه روى ((منيبين اليه)) اشاره لطيفى به اين معنى مى باشد كه پايه و اساس در فطرت انسان توحيد و خداپرستى است و شرك امر عارضى است كه وقتى از آن قطع اميد مى كند خواه ناخواه به سوى ايمان و توحيد باز مى گردد.

(آيه)ـدر اين آيه به عنوان تهديد به اين افراد كم ظرفيت مشرك كه به هنگام نيل به نعمتها خدا را به دست فراموشى مى سپارند مى گويد: بگذار((نعمتهايى را كه ما به آنها داده ايم كفران كنند)) و هر كار از دستشان ساخته است انجام دهند (ليكفروا بما آتيناهم).

((پس (تا مى توانيد از اين نعمتهاى زودگذر دنيا) بهره گيريد)) (فتمتعوا).

((اما به زودى (نتيجه شوم اعمال خويش را) خواهيد دانست)) (فسوف تعلمون).

(آيـه)ـدر ايـن آيـه بـراى محكوم ساختن اين گروه مشرك ، سخن را در قالب استفهام آميخته با تـوبـيـخ درآورده ، مـى گـويـد: ((آيـا مـا دلـيـل محكمى بر آنان فرستاديم كه از شركشان سخن مى گويد)) و آن را موجه مى شمارد؟ (ام انزلنا عليهم سلطانافهو يتكلم بما كانوا به يشركون).

(آيـه)ـايـن آيـه كـه تـرسـيـم ديـگـرى از طرز فكر و روحيه اين جاهلان كم ظرفيت است چنين مـى گـويد: ((و هنگامى كه رحمتى به مردم بچشانيم خوشحال و مغرور مى شوند، و هرگاه بلا و رنـج و دردى به خاطر اعمالى كه انجام داده اند به آنها برسد ناگهان مايوس و نوميد مى گردند)) (واذا اذقنا الناس رحمة فرحوا بها وان تصبهم سيئة بما قدمت ايديهم اذاهم يقنطون).

در حالى كه مؤمنان راستين كسانى هستند كه نه به هنگام نعمت گرفتار غرورو غفلت مى شوند و نه به هنگام مصيبت ، گرفتار ياس و نوميدى ، نعمت را از خدامى دانند و شكر به درگاه او مى برند، و مـصيبت را آزمون و امتحان ، و يا نتيجه اعمال خويش محسوب مى دارند و صبر مى كنند و رو به درگاه او مى آورند.

(آيـه)ـايـن آيـه هـمـچـنان از ((توحيد ربوبيت)) سخن مى گويد، و به تناسب بحثى كه در آيات گـذشـتـه آمـده بـود كه بعضى از كم ظرفيتان با روى آوردن نعمت ،مغرور و با مواجه شدن بل، مايوس مى شوند، چنين مى فرمايد: ((آيا نديدند كه خداوند روزى را براى هركس بخواهد گسترده (و براى هركس بخواهد) تنگ مى سازد)) (اولم يروا ان اللّه يبسط الرزق لمن يشا ويقدر).

درسـت اسـت كه عالم ، عالم اسباب است ولى در عين حال اين يك قاعده كلى و هميشگى نيست ، چـرا كـه گـاه افـراد بسيار جدى و لايقى را مى بينيم كه هر چه مى دوند به جايى نمى رسند، و به عكس گاه افراد كم دست و پا را مشاهده مى كنيم كه درهاى روزى از هر سو به روى آنها گشوده است !.

ايـن اسـتثناها گويا براى اين است كه خداوند نشان دهد با تمام تاثيرى كه درعالم اسباب آفريده ، نـبـايـد در عـالم اسباب گم شوند، و نبايد فراموش كنند كه درپشت اين دستگاه ، دست نيرومند ديگرى است كه آن را مى گرداند.

لـذا در پـايان آيه مى گويد: ((در اين نشانه هايى است از قدرت و عظمت خدابراى قومى كه ايمان مى آورند)) (ان فى ذلك لا يات لقوم يؤمنون).

(آيـه)ـو از آنجا كه هر نعمت و موهبتى ، وظايف و مسؤوليتهايى را همراه مى آورد، در اين آيه روى سخن را به پيامبر(ص) كرده ، مى گويد: چون چنين است ((پس حق بستگان و نزديكان را ادا كن ، و همچنين (حق) مسكينان و در راه ماندگان را)) (فـات ذالقربى حقه والمسكين وابن السبيل).

تـعـبـيـر بـه ((حقه)) بيانگر اين واقعيت است كه آنها در اموال انسان شريكند و اگرچيزى انسان مى پردازد حق خود آنها را ادا مى كند.

و در پـايـان آيـه براى تشويق نيكوكاران ، و ضمنا بيان شرط قبولى انفاق مى فرمايد: ((اين كار براى كسانى كه تنها رضاى خدا را مى طلبند بهتر است)) (ذلك خير للذين يريدون وجه اللّه).

((و كسانى كه چنين كار نيكى را انجام مى دهند رستگارانند)) (واولئك هم المفلحون).

بـا تـوجـه به اين كه ((وجه اللّه)) به معنى ذات پاك پروردگار است ، اين آيه نشان مى دهد كه تنها مـسـاله انفاق و پرداختن حق خويشاوندان و ديگر صاحبان حقوق كافى نيست ، مهم آن است كه با اخـلاص و نـيـت پاك توام بوده و از هرگونه ريا وخودنمايى و منت و تحقير و انتظار پاداش خالى باشد.

(آيه)ـدر اين آيه به تناسب بحثى كه از انفاق خالص در ميان بود به دونمونه از انفاقها كه يكى براى خـداسـت ، و ديـگـرى بـه منظور رسيدن به مال دنيا اشاره كرده ، مى فرمايد: ((آنچه به عنوان ربا مـى پـردازيـد تا در اموال مردم فزونى يابد، نزدخدا فزونى نخواهد يافت ، و آنچه را به عنوان زكات مـى پـردازيـد و تنها رضاى خدا رامى طلبيد (مايه بركت است ; و) كسانى كه چنين مى كنند داراى پـاداش مـضـاعـفـنـد))(ومـا آتـيـتم من ربا ليربوا فى اموال الناس فلا يربوا عنداللّه وما آتيتم من زكوة تريدون وجه اللّه فاولئك هم المضعفون).

((ربـا)) در اصـل بـه مـعـنى افزايش است و در اينجا منظور هدايايى است كه بعضى از افراد براى ديـگـران ـمـخصوصا صاحبان مال و ثروت ـ مى برند، به اين منظور كه پاداشى بيشتر و بهتر از آنها دريافت دارند.

بـديـهـى اسـت در ايـن گونه هدايا نه استحقاق طرف در نظر گرفته مى شود، و نه شايستگيها و اولـويـتـه، بلكه تمام توجه به اين است كه اين هديه به جايى داده شودكه بتواند مبلغ بيشترى را صـيد كند! و طبيعى است اين چنين هدايا كه جنبه اخلاص در آن نيست از نظر اخلاقى و معنوى فاقد ارزش مى باشد.

(آيه)ـدر اين آيه بار ديگر به مساله مبدا و معاد كه موضوع اساسى دربسيارى از آيات اين سوره بود بـاز مـى گـردد، و خدا را با چهار وصف ، توصيف مى كندتا هم اشاره اى به توحيد و مبارزه با شرك بـاشـد، و هم دليلى بر معاد، مى فرمايد:((خداوند همان كسى است كه شما را آفريد، سپس روزى داد، بعد مى ميراند و بعدزنده مى كند)) (اللّه الذى خلقكم ثم رزقكم ثم يميتكم ثم يحييكم).

((آيا هيچ يك از شريكانى كه شما براى خدا ساخته ايد توانايى بر چيزى از اين كارها دارد))؟ (هل من شركائكم من يفعل من ذلكم من شى).

((مـنـزه اسـت خـد، و بـرتر است از آنچه آنها شريك براى او قرار مى دهند))(سبحانه وتعالى عما يشركون).

مسلم است هيچ يك از مشركان ، معتقد نبودند كه آفرينش به وسيله بتهاصورت گرفته ، يا اين كه روزى آنها به دست بتهاست ، و يا پايان عمرشان.

بنابراين پاسخ اين سؤالات منفى است و استفهام ، استفهام انكارى مى باشد.

جـمـلـه ((سبحانه وتعالى عما يشركون)) اين حقيقت را بازگو مى كند كه آنها مقام پروردگار را فوق العاده پايين آوردند كه در كنار بتها و معبودان ساختگى قرار مى دهند.

(آيه)ـ سرچشمه فساد، اعمال خود مردم است !.

.

در آيـات گـذشته ، سخن از شرك در ميان بود و مى دانيم ريشه اصلى تمام مفاسد فراموش كردن اصـلـى تـوحـيـد و روى آوردن به شرك است ، لذا در اينجا سخن از ظهور فساد در زمين به خاطر اعـمال مردم به ميان آورده ، مى گويد: ((فساد درخشكى و دريا به خاطر كارهايى كه مردم انجام داده انـد آشـكـار شـده است)) (ظهرالفساد فى البر والبحر بما كسبت ايدى الناس) هر جا فسادى ظاهر شود بازتاب اعمال مردم است چرا كه هر كار نادرست عكس العمل نامطلوبى دارد.

سـپس مى فرمايد: ((خدا مى خواهد نتيجه بعضى از اعمالشان را به آنان بچشاند، شايد به سوى حق بازگردند))!(ليذيقهم بعض الذى عملوا لعلهم يرجعون).

(آيه)ـدر اين آيه براى اين كه مردم شواهد زنده اى را در مساله ظهورفساد در زمين به خاطر گناه انسانها با چشم خود ببينند، دستور ((سير در ارض)) رامى دهد و به پيامبر(ص) مى فرمايد: ((بگو: شما در روى زمين به گردش بپردازيد(حال امتهاى پيشين را جستجو كنيد، و اعمال و سرنوشت آنـها را مورد بررسى قراردهيد) ببينيد عاقبت كسانى كه قبل از شما بودند به كجا رسيد))؟! (قل سيروافى الا رض فانظروا كيف كان عاقبة الذين من قبل).

قـصـرهـا و كـاخـهـاى ويـران شده آنها را بنگريد، خزائن به تاراج رفته آنها را تماشاكنيد، جمعيت نـيـرومـنـد پـراكنده شده آنها را مشاهده نماييد، و سرانجام قبرهاى درهم شكسته و استخوانهاى پوسيده آنها را بنگريد.

آرى ((بـيـشترشان آنها مشرك بودند)) (كان اكثرهم مشركين) و شرك ام الفسادو مايه تباهى آنها شد.

(آيه)ـو از آنجا كه پند گرفتن و بيدار شدن ، و سپس بازگشتن به سوى خد، هميشه مفيد و مؤثر نـيـسـت ، در اين آيه روى سخن را به پيامبر(ص) كرده چنين مى گويد: ((صورت خود را به سوى ديـن و آيـيـن مـسـتقيم و پابرجا (آيين توحيدخالص) قرار ده ، پيش از آن كه روزى فرار رسد كه هـيـچ كـس قـدرت ندارد آن روز را ازخدا باز گرداند (و برنامه الهى را تعطيل كند) و در آن روز مـردم گـروه گـروه مى شوند وصفوف از هم جدا مى گردد)) گروهى در بهشت و گروهى در دوزخ (فاقم وجهك للدين القيم من قبل ان ياتى يوم لا مرد له من اللّه يومئذ يصدعون).

اين كه خطاب را متوجه پيامبر(ص) مى كند، براى اين است كه ديگران حساب كار خويش را برسند.

(آيـه)ـايـن آيه در حقيقت شرحى است براى اين جدايى صفوف درقيامت ، مى فرمايد: ((هر كسى كافر شد كفرش بر زيان خود اوست)) و وبالش دامنگيراو (من كفر فعليه كفره).

((و اما آنها كه عمل صالحى انجام دادند (پاداش الهى را) به سود خودشان آماده و مهيا مى سازند)) (ومن عمل صالحا فلا نفسهم يمهدون).

(آيـه)ـدر اين آيه در مورد مؤمنان توضيح مى دهد كه نه تنها اعمال خودرا در آنجا مى بينند، بلكه خـدا مواهب بيشترى كه شايسته فضل و كرم اوست به آنهامى بخشد، مى گويد: ((هدف اين است كـه (خـداونـد) كـسانى را كه ايمان آورده اند، وعمل صالح انجام داده اند از فضلش پاداش دهد)) (ليجزى الذين آمنوا وعملواالصالحات من فضله).

مـسلما اين فضل الهى شامل حال كافران نمى شود، ((چرا كه خدا كافران رادوست ندارد)) (انه لا يحب الكافرين).

(آيـه)ـدر ايـن سـوره ، بخش قابل ملاحظه اى از دلائل توحيد و نشانه هاى پروردگار در هفت آيه بـيـان شـده كـه هـركـدام با جمله ((ومن آيـاته)) آغاز مى شود شش قسمت آن را قبلا به صورت پى درپى خوانديم ، و اين آيه آخرين آنها مى باشد.

و از آن جـا كـه در آيـه قبل سخن از ايمان و عمل صالح بود، بيان دلائل توحيدى تاكيدى نيز بر آن مى باشد.

مـى فـرمـايـد: ((و از آيـات (عـظـمـت و قـدرت) خـدا اين است كه بادها را به عنوان بشارتگرانى مى فرستد)) (ومن آياته ان يرسل الرياح مبشرات).

آنـهـا در پيشاپيش باران حركت مى كنند، قطعات پراكنده ابر را با خودبرداشته به هم مى پيوندند، وبه سوى سرزمينهاى خشك و تشنه مى برند، صفحه آسمان را مى پوشانند و با دگرگون ساختن درجه حرارت جو، ابرها را آماده ريزش باران مى كنند.

در دنـباله آيه مى خوانيم : ((خدا مى خواهد بدين سبب شما را از رحمت خودبچشاند، تا كشتيها به فـرمـانـش حـركـت كـنـنـد، و شما از فضل و رحمت او بهره گيريد وشايد شكرگزارى كنيد)) (وليذيقكم من رحمته ولتجرى الفلك بامره ولتبتغوا من فضله ولعلكم تشكرون).

آرى ! بـادها هم وسيله توليد نعمتهاى فراوان در زمينه كشاورزى و دامدارى هستند، و هم وسيله حمل و نقل ، و سرانجام سبب رونق امر تجارت است.

آرى ! آنها بشارت دهندگانى هستند در جهات مختلف.

(آيه)ـدر اين آيه سخن از فرستادن پيامبران الهى است ، در حالى كه آيه بعد از آن بار ديگر به نعمت وزش بـادها بر مى گردد، ممكن است قرار گرفتن اين آيه در ميان دو آيه كه درباره نعمت وجود بادها سخن مى گويد جنبه معترضه داشته باشد و ممكن است ذكر مساله نبوت در كنار اين بحثها براى تكميل مسائل مربوطبه مبدا و معاد باشد.

بـه هـرحـال آيـه چنين مى گويد: ((ما قبل از تو پيامبرانى را به سوى قومشان فرستاديم)) (ولقد ارسلنا من قبلك رسلا الى قومهم).

((آنـهـا دلائل روشـن و آشـكـار (از مـعـجـزات و منطق عقل) براى اين اقوام آوردند)) (فجاؤهم بالبينات).

گروهى ايمان آوردند، و گروهى به مخالفت برخاستند اما هنگامى كه اندرزهاو هشدارها سودى نداد ((ما از مجرمان انتقام گرفتيم))! (فانتقمنا من الذين اجرموا).

و مؤمنان را يارى كرديم ((و همواره اين حق بر ما بوده است كه مؤمنان را يارى كنيم))(وكان حقا علينا نصر المؤمنين).

(آيـه)ـايـن آيـه بـار ديـگـر بـه تـوضـيـح نعمت وزش بادها پرداخته ، چنين مى گويد: ((خداوند هـمـان كـسى است كه بادها را مى فرستد تا ابرهايى را به حركت درآورند)) (اللّه الذى يرسل الرياح فتثير سحابا).

((سپس ابرها را در پهنه آسمان آن گونه كه بخواهد مى گستراند)) (فيبسطه فى السما كيف يشا).

آنها را به صورت قطعاتى در آورده ((و متراكم مى سازد)) (ويجعله كسفا).

((ايـنـجاست كه دانه هاى باران را مى بينى كه از لابلاى آنها خارج مى شوند))(فترى الودق يخرج من خلا له).

آرى ! يكى از نقشهاى مهم ، هنگام نزول باران بر عهده بادها گذاشته شده است.

و در پـايان آيه مى افزايد: ((پس هنگامى كه اين باران حياتبخش را به هركس ازبندگانش بخواهد بـرسـانـد، نـاگـهـان آنـهـا خوشحال و مسرور مى شوند)) (فاذا اصاب به من يشا من عباده اذاهم يستبشرون).

(آيه)ـ((و قطعا پيش از آن كه بر آنان نازل شود، مايوس بودند)) (وان كانوامن قبل ان ينزل عليهم من قبله لمبلسين).

ايـن يـاس و آن بـشـارت را كـسانى به خوبى درك مى كنند كه همچون عربهاى بيابانگرد حيات و زندگيشان پيوند بسيار نزديكى با همين قطره هاى باران دارد.

(آيه)ـدر اين آيه روى سخن را به پيامبر اسلام (ص) كرده ، مى گويد: ((به آثار رحمت الهى بنگر كه چـگـونـه زمين را بعد از مردنش زنده مى كند)) (فانظر الى آثار رحمت اللّه كيف يحى الا رض بعد موتها).

تعبير به ((رحمت الهى)) در مورد باران ، اشاره به آثار پربركت آن از جهات مختلف است.

سـپـس با توجه به پيوندى كه مبدا و معاد در مسائل مختلف دارند در پايان آيه مى افزايد: ((چنين كـسى (كه زمين مرده را با نزول باران زنده كرد) زنده كننده مردگانى (در قيامت) است ، و او بر همه چيز تواناست)) (ان ذلك لمحى الموتى وهو على كل شى قدير).

(آيه)ـاز آنجا كه در آيات گذشته ، سخن از بادهاى پربركتى در ميان بود كه پيشقراولان بارانهاى رحـمـت زا هستند، در اين آيه اشاره به بادهاى زيانبار كرده ،مى گويد: ((و اگر ما بادى بفرستيم (داغ و سـوزان يـا سـرد و خـشـك و يا توام با سموم) وبر اثر آن ، زراعت و باغ خود را زرد و پژمرده ببينند (مايوس شده و) پس از آن راه كفران پيش مى گيرند)) و به اين راه همچنان ادامه مى دهند (ولئن ارسلنا ريحا فراوه مصفرا لظلوا من بعده يكفرون).

آنها افراد ضعيف و كم ظرفيتى هستند و آن چنانند كه قبل از آمدن باران مايوس و بعد از نزول آن ، بـسـيـار شـادنـد، و اگـر روزى بـاد سمومى بوزد وزندگى آنان موقتا گرفتار مشكلاتى گردد، فريادشان بلند مى شود و زبان به كفر مى گشايند.

بـه عـكس مؤمنان راستين كه از نعمت خدا شادند و شكرگزار و در مصائب ومشكلات صبورند و شـكـيـب، دگـرگـونـيهاى زندگى مادى هرگز در ايمان آنه، كمترين خللى وارد نمى كند، و همچون كوردلان ضعيف الايمان با وزش يك باد مؤمن و باوزش باد ديگر كافر نمى شوند.

(آيـه)ـدر ايـن آيـه و آيـه بـعد به تناسب بحثى كه در آيه قبل آمد، مردم را به چهار گروه تقسيم مى كند:.

گروه مردگان ، يعنى آنها كه هيچ حقيقتى را درك نمى كنند هر چند ظاهرازنده اند.

و گروه ناشنوايان كه آمادگى براى شنيدن سخن حق ندارند.

و گروهى كه از ديدن چهره حق محرومند.

و سرانجام گروه مؤمنان راستين كه دلهايى دان، و گوشهايى شنو، وچشمهايى بينا دارند.

نـخست مى گويد: ((تو نمى توانى سخنان حق خود را به گوش مردگان برسانى))و اندرزهاى تو در دل آنان كه دلمرده اند اثر ندارد (فانك لا تسمع الموتى).

و نـيـز ((تو نمى توانى سخنت را به گوش كران برسانى مخصوصا هنگامى كه روى مى گردانند و پشت مى كنند)) (ولا تسمع الصم الدعا اذا ولوا مدبرين).

(آيـه)ـو هـمـچنين ((تو نمى توانى نابينايان را از گمراهيشان هدايت كنى))(وما انت بهاد العمى عن ضلا لتهم).

((تـنـها سخنان حقت را مى توانى به گوش كسانى برسانى كه به آيات ما ايمان مى آورند ودر برابر حق تسليمند)) (ان تسمع الا من يؤمن باياتنا فهم مسلمون).

قرآن غير از ((حيات)) و ((مرگ)) مادى و جسمانى و همچنين ((شنوايى)) و((بينايى)) ظاهرى ، نوع برترى از حيات و مرگ و ديد و شنود، قائل است كه ريشه اصلى سعادت يا بدبختى انسان در آن است و اين آيات از آن سخن مى گويد.

(آيـه)ـدر اين آيه به يكى ديگر از دلائل توحيد كه دليل فقر و غنا است اشاره مى كند و بحثهايى را كـه در سـرتاسر اين سوره ، پيرامون توحيد آمده تكميل مى نمايد، مى گويد: ((خداوند همان كسى اسـت كـه شما را (در حالى كه ضعيف وناتوان بوديد) آفريد، سپس بعد از ناتوانى ، قوت بخشيد (و دوران جـوانـى وشـكـوفـايـى نـيروها آمد) و باز بعد از قدرت ضعف و پيرى قرار داد)) (اللّه الذى خلقكم من ضعف ثم جعل من بعد ضعف قوة ثم جعل من بعد قوة ضعفا وشيبة).

آرى ((او هر چه بخواهد مى آفريند و دانا و تواناست)) (يخلق ما يشا وهوالعليم القدير).

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved