شهید آوینی


مأمون و فلسفه و منطق

كتابهاى فلسفى در زمان مأمون ترجمه شد و آن هم به خاطر علاقه مندى خود مأمون به آن كار بود. از آغاز اسلام مسلمانان به آزادى گفتار و فكر و مساوات معتاد بودند و اگر هر ي از آنان درباره ی امور سياسى و غيره فكرى به خاطرش مى رسيد بى پروا آن را به خليفه و يا امير ابراز مى كرد و ابهت مقام فرمانروايى او را از اين كار باز نمى داشت ، همين قسم در امور دينى نيز آزادى عقيده داشتند و اگر كسى چيزى از معناى آيه و يا حديث در مى كرد و آن را مخالف نظر ديگران مى ديد نظر خود را آشكارا مى گفت و با مخالفان مناظره و مجادله مى كرد و همين آزادى فكر و عقيده ، سبب پيدايش مذاهب مختلف گشت ، به قسمى كه پس از انقضاى دروه ی صحابه و آغاز قرن دوم هجرى فرقه هاى متعددى در جهان اسلام پديد آمد كه از جمله ی آنها فرقه ء <معتزله > بود. معتزله گروه بسيارى بودند كه اساس مذهب آنان تطبيق دين و عقل مى باشد و اگر با دقت در افكار و عقايد آنان مطالعه شود معلوم مى گردد كه بعضى از افكار و آراى آنان با جديدترين آراى انتقادى مذهبى امروز موافق در مى آيد.

مأمون و اعتزال

مذهب اعتزال در اواخر قرن اول هجرى پديد آمد و چون اصول اين مذهب پيروى از احكام عدل و منطق بود، لذا در مدت كوتاهى پيروان زيادى پيدا كرد. و در زمينه فقه ، منصور عباسى با پيراوان طريقه ی راءى و قياس موافق بود و از همينرو ابوحنيفه را پيش انداخته و با نظر او همراه شد. اين فكر و نظر منصور پس از وى نيز در ميان عباسيان باقى ماند. اتفاقاً مذهب معتزله با اين طريقه (پيروى از راءى و قياس ) بسيار نزدي است ، چون طايفه ی مزبور كوشش داشتند عقايد خود را با ادله عقلى ثابت كنند و بدين جهت هر كس را كه مطلع از منطق و گفته هاى ارسطو مى ديدند دنبال او را مى گرفتند و از او براى تاءييد نظر خود و جدال با مخالفان استمداد مى كردند. در زمان خلافت مهدى به علّت كثرت زنادقه ، اين فكر (پيروى از منطق ) بيشتر شايع شد. طايفه ی برامكه نيز از پيروان راءى و قياس بودند و طبعاً به علم توجه و اشتياق داشتند، و بدان جهت پيش از مأمون به ترجمه ی كتابهاى علمى مشغول شدند و در خانه هاى خويش انجمن مباحثه و مناظره تشكيل دادند. ظاهراً هارون با اين كار آنان موافق نبود و برامكه از بيم وى تظاهر به آن عمل نمى كردند.

همين كه مأمون خليفه شد (حك 198ـ 218) اوضاع تغيير يافت ، چه ، مأمون مرد باهوش و مطلعى بود و به طريقه ء قياس ميل وافر داشت و بسيارى از كتب قديم را كه قبل از وى ترجمه شده بود، مطالعه و بررسى كرده بود و در نتيجه بيش از پيش به طريقه ی قياس متمايل گشت و سرانجام مذهب معتزله را پذيرفته و بزرگان آن طايفه (ابى الهذيل علاف ، ابراهيم بن سيار و غيره ) را به خود نزدي ساخت و مجالس مناظره با علماى علم كلام تشكيل داد و در مذهب اعتزال پا برجا ماند و پيروان آن طريقه را همراهى كرد. در اثر اين توجه مأمون حرفهايى كه اظهار آن (به علّت بيم از فقهاى عامّه ) ممكن نبود، بى پرده در ميان مردم شايع شد و از آن جمله صحبت از مخلوق بودن قرآن بود كه يكى از دعاوى معتزله مى باشد.

اتفاقاً مأمون پيش از رسيدن به مقام خلافت ، به آن موضوع (خلق قرآن ) معتقد بود و مسلمانان مى ترسيدند كه مبادا مأمون خليفه شود و آن عقيده را ترويج كند، تا حدى كه <فُضيل بن عياض > علناً مى گفت : من از خدا براى هارون طول عمر مى خواهم تا از شر خلافت مأمون در امان باشم .

اما بالاخره مأمون خليفه شد و به پيروى از معتزله تظاهر كرد. فقهاى عامه كه اين را ديدند، جار و جنجال بر پا كردند و چون اكثريت مسلمانان نيز بر خلاف معتزله بودند، اين هياهو براى مأمون توليد زحمت كرد. مأمون كه نمى توانست از نظر خود بر گردد، از راه مناظره و مباحثه ی علمى وارد شد و مجالس بحث و گفتگو تشكيل داد تا گفته هاى طرفين با عقل و منطق سنجيده شود و براى تاءييد مباحث منطقى دستور ترجمه ی كتب فلسفى و منطقى را صادر كرد تا هرچه زودتر از يونانى به عربى ترجمه شود و خود نيز آن ترجمه ها را مطالعه مى كرد و عقيده اش درباره ی معتزله در اثر مطالعه ی كتب مزبور محكمتر مى گشت ، ولى اين تمهيدات در جلب عامه ی مردم به عقايد مأمون تاءثير جندانى نداشت و زمانى كه مأمون اين را دانست و از مماشات نوميد شد به قواى قهريه دست زد و در اواخر خلافت خويش يا مخالفان اعتزال بخشونت رفتار كرد و هنگامى كه خارج از بغداد بود به <اسحق بن ابراهيم >، والى بغداد، دستور داد قضات و شهود و اهل علم را امتحان كند و هر كدام آنان كه به مخلوق بودن قرآن اقرار دارد آزاد گردد و كسانى كه آن عقيده را ندارند به آنان تعليم داده شود (35).

با توجه بدانچه گفتيم ، چنان به نظر مى رسد كه مأمون به علّت كثرت اطلاعات و آزادى عقيده و تمايل به قياس عقلى ، از ترجمه ی علوم يونانى به عربى با نداشت و ابتداءاً براى تاءييد مذهب معتزله به ترجمه ی كتب منطق و فلسفه دست زد، سپس به ترجمه ی كليه ی تاءليفات ارسطو از فلسفه و غيره ـ پرداخت و بدين گونه در اوائل قرن سوم هجرى ترجمه ی آن كتابها آغاز گشت . معتزله مانند تشنه اى كه به آب برسد، مطالب فلسفى ارسطو را دريافتند و آن را كاملاً بررسى و مطالعه كردند و در نتيجه براى مبارزه با مخالفان ، حربه ی تازه اى به دست آوردند (36)

ترجمه ی كتب علمى خارجى

دكتر <ابراهيم حسن > نيز در اين باره چنين مى نويسد:

ترجمه ی كتابهاى بيگانه به زبان عربى در دوران امويان رواجى نداشت <خالد بن يزيد بن معاويه > نخستين كسى بود كه طب و شيمى را به زبان عربى درآورد، وى گروهى از يونانيان مقيم مصررا فرا خواند و خواست تا بسيارى از كتابهاى يونانى و مصرى را كه از شيمى عملى سخن داشت براى او به عربى برگردانند. وى كوشش مى كرد تا از راه شيمى طلاى مصنوعى به دست آورد. در دوران <عبدالمل مروان > دفترهاى دولت را كه تا آن روز به فارسى و يونانى بود، به زبان عربى برگرداندند و ديوان مصر را نيز كه به زبان مصرى و يونانى بود، به عربى ترجمه كردند. زمانى كه دولت عباسى روى كار آمد، از آنجا كه اين دولت رو به پارسيان داشت ، عربان و پارسيان در

پايتخت ايشان با هم اختلاط و آميزش يافتند و خلفا به دانستن علوم يونان و ايران رغبت نشان دادند. <منصور> فرمان داده بود تا چيزى از كتابهاى بيگانه را ترجمه كنند. <حنين بن اسحاق > بعضى از كتابهاى <سُقراط> و <جالينوس > را براى وى به عربى برگرداند. ابن مُقَفَّع ، <كليله > را به عربى در آورد و نيز كتاب <اُقليدس > را ترجمه كرد و جز <ابن مقفع > بسيارى ديگر از دانشمندان نيز در كار ترجمه ی متون به زبان فارسى شهرتى يافتند، مانند خاندان نوبختيان و حسن بن سهل (وزير مأمون ) و احمد بن يحيى بلاذرى (موءلف فتوح البلدان ) و عمرو بن فرخان . در دوران هارون ترجمه رواجى ديگر يافت : از بعضى از شهرهاى بزرگ روم كتابهايى به تصرف وى افتاد و او گفت : از كتابهاى يونان هرچه به دست آمد ترجمه كنند. تشويقى نيز كه برمكيان از مترجمان مى كردند و ايشان را عطاهاى خوب مى دادند، در رواج ترجمه موءثر بود. خود مأمون هم ترجمه مى كرد او مخصوصاً به ترجمه ء كتابهاى يونانى و ايرانى علاقه داشت و كسانى را به قُسطنطنيه فرستاد تا كتابهاى كمياب فلسفه و هندسه و موسيقى و طب را بياورند. <ابن نديم > مىگويد: ميان مأمون و پادشاه روم نامه هايى رد و بدل شد و از او خواست تا از علوم قديم كه در خزانه ی روم بود، كتابهايى بفرستد و او از پس امتناع پذيرفت و مأمون گروهى را كه <حجاج بن مطر> و <ابن بطريق > و <سلما>، سرپرست <دارالحكمة>، از آن جمله بودند، فرستاد تا از آن كتابها هرچه خواستند بر گرفتند و چون نزد مأمون بردند دستور داد تا آنها را به عربى برگردانند. و آنان نيز اين كار را كردند. <قسطابن لوقا> در كار ترجمه از يونانى و سريانى و كلدانى نظارت داشت و يحيى بن هارون مراقب ترجمه هاى فارسى بود. تشويق و تاءييد مترجمان ، خاص مأمون نبود كه مردم به دين ملو مى رفتند و بسيارى از كتابها به همت توانگران به عربى ترجمه گرديد. از آن جمله محمد و احمد و حسن پيروان <شاكر> منجم بودند كه مال بسيارى براى فراهم كردن كتابهاى رياضيات دادند و در هندسه و موسيقى و نجوم آثار گرانبها داشتند، هم آنها <حنين بن اسحاق > را به ديار روم فرستادند تا كتابهاى كمياب بياورد.

در دوران مأمون رياضيدانهاى بزرگ پديد آمدند كه محمد بن موسى خوارزمى از آن جمله بود. وى نخستين كسى بود كه درباره ی جبر مطالعات منظم كرد و آن را از علم حساب جدا كرد. رواج ترجمه ي نتيجه ی طبيعى داشت كه بسيارى از مسلمانان درباره ی ترجمه ها بحث و تحقيق كردند و بر آن حاشيه زدند و خطاها را به اصلاح آوردند كه از آن جمله <يعقوب بن اسحاق كندى > را بايد نام برد. وى در طب و فلسفه و حساب و منطق و هندسه و نجوم تبحر داشت و در تاءليفات خود از روش ارسطو پيروى مى كرد و بسيارى از كتابهاى فلسفه را ترجمه كرد و مشكلات آن را توضيح داد. بجز او سه تن ديگر در اين مرحله شهرت داشتند: حنين بن اسحاق و ثابت بن قره ی حرانى و عمرو بن فرخان طبرى .

عباسيان همه ی علوم يونانى و پارسى را از فلسفه و طب و نجوم و رياضيات و موسيقى و منطق و هيئت و جغرافيا و تاريخ و حِكَم و سِيَر ترجمه كردند. <ابن نديم > مى گويد: فرزندان شاكر منجم هر ماهه به گروه مترجمان كه حنين بن اسحاق و جيش بن حسن و ثابت بن قره از آن جمله بودند، قريب پانصد دينار مقررى مى دادند.

در دوران اموى كتابخانه اهميتى نداشت و چون به دوران عباسى كار ترجمه بالا گرفت و كاغذ سازى پيش رفت ، ورّاقان پديد شدند كه كارشان نويسانيدن و خريد و فروش كتاب بود و مكانهاى وسيع داشتند كه دانشوران و اديبان در آنجا فراهم مى شدند. به دنبال اين نهضت ، كتابخانه هاى بزرگ پديد آمد كه كتابهاى دينى و علمى در آن نگهدارى مى شد و بعدها همين كتابخانه ها معروفترين مراكز فرهنگى دنياى اسلام شد.

<دارالحكمة> كه به احتمال قوى هارون بنيانگذار آن بود و مأمون پس از پدر، آن را تاءييد كرد و كتابهاى بسيار بدان داد، بزرگترين كتابخانه هاى دوران عباسى بود و همچنان باقى بود تا بغداد به دست مغولان افتاد. اين كتابخانه از همه ی علوم متداول كتابها داشت و عالمان و اديبان كه به قصد مطالعه به آنجا مى رفتند در نهضت علمى دوران خويش نفوذ بسيار داشتند و فرهنگ اسلام و فرهنگ قديم را ميان مسلمانان و همه ی مردم ديگر رواج مى دادند. ترويج علم ، خاص خلفا نبود، بلكه وزيران و بزرگان دولت نيز تقليد از ايشان مى كردند. <مسعودى >

مى گويد: يحيى بن خالد برمكى به بحث و مناظره راغب بود و مجلسى داشت كه متكلمان اسلام و ملل ديگر در آن فراهم مى شدند (37).

نقش امام رضا(ع) دربرابر امواج فكرى بيگانه

اما با وجود اين همه تلاشهاى علمى ، آنچه مايه ی نگرانى بود، اين بود كه در بين اين گروه مترجمان ، افرادى از پيروان متعصب و سرسخت مذاهب ديگر مانند زردشتيان ، صابئيان ، نسطوريان ، روميان و برهمنهاى هند بودند كه آثار علمى بيگانه را از زبانهاى يونانى ، فارسى ، سريانى ، هندى ، لاتين و غيره به عربى ترجمه مى كردند.

يقيناً همه ی آنها در كار خود حسن نيّت نداشتند و گرهى از آنان سعى مى كردند كه آب را گل آلود كرده و ماهى بگيرند و از اين بازار داغ انتقال علوم بيگانه به محيط اسلام ، فرصتى براى نشر عقايد فاسد و مسموم خود، به دست آورند و درست به همين علت عقايد خرافى و افكار انحرافى و غير اسلامى در لابلاى اين كتب بظاهر علمى ، به محيط اسلام راه يافت ، و بسرعت در افكار گروهى از جوانان و افراد ساده دل و بى آلايش نفوذ كرد (38).

مسلماً در آن زمان ي هياءت نيرومند علمى كه از تقوا و دلسوزى برخوردار باشد در در بار عباسيان وجود نداشت كه آثار علمى بيگانگان را مورد نقد و بررسى دقيق قرار دهد، و آن را از صافى جهان بينى اصيل اسلامى بگذراند، دردها و ناخالصيها را بگيرد و تنها آنچه را كه صافى و بى غل و غش است در اختيار جامعه ی اسلامى بگذارد. مهم اين جاست كه اين شرائط خاص فكرى و فرهنگى وظيفه ی سنگينى بر دوش امام على بن موسى الرضا ـ عليه السلام ـ گذارد و آن امام بزرگوار كه در آن عصر مى زيست و بخوبى از اين وضع خطرنا آگاه بود، دامن همت بر كمر زد و انقلاب فكرى عميقى ايجاد فرمود، و در برابر اين امواج سهمگين و تند باد خطرنا، اصالت عقيده و فرهنگ جامعه ی اسلامى را حفظ كرد و سرانجام اين كشتى را با رهبرى حكيمانه ی خويش از سقوط در گرداب خطرنا انحراف و التقاط رهايى بخشيد.

اهميت اين مسئله آنگاه روشنتر مى شود كه بدانيم وسعت كشور اسلامى در عصر هارون و مأمون به آخرين حد خود رسيده بود، به طورى كه بعضى از مورخان معروف تصريح كرده اند در هيچ عصر و زمان چنان حكومت گسترده اى در جهان وجود نداشت (تنها وسعت كشور اسكندر كبير را با آن قابل مقايسه مى دانند).

در آن زمان كشورهاى زير همه در قلمرو اسلام قرار داشت :

ايران ، افغانستان ، سند، تركستان ، فقفاز، تركيه ، عراق ، سوريه ، فلسطين ، عربستان ، سودان ، الجزاير، تونس ، مراكش ، اسپانيا (اندلس ) و به اين ترتيب مساحت كشورهاى اسلامى در عصر عباسيان بدون محاسبه ی اسپانيا برابر با مساحت تمام قاره ی اروپا بود يا بيشتر! (39)

طبيعى است كه فرهنگ پيشين اين كشورها به مركز اسلام نفوذ مى كرد و اين نفوذ، مايه ی اختلاط و آميختگى آنها با انديشه و فرهنگ اصيل اسلامى بود، در حالى كه غثّ و سمين و سره و ناسره در آن فرهنگها با هم مخلوط بود.

انگيزه ی اصلى مأمون براى تشكيل جلسات مناظره مأمون پس از تحميل مقام ولايتعهد بر امام على بن موسى الرضا ـ عليه السلام ـ در خراسان جلسات گسترده ی بحث و مناظره تشكيل داد، و از اكابر علماى زمان ، اعم از مسلمان و غير مسلمان ، به اين جلسات دعوت كرد.

بى شك پوشش ظاهرى اين دعوت اثبات و تبيين مقام والاى امام ـ عليه السلام ـ در رشته هاى مختلف علوم و مكتب اسلام بود، اما در اين زير اين پوشش ظاهرى چه صورتى پنهان بود، در ميان محققان گفتگو است.

1ـ گروهى كه با بدبينى اين مسائل را مى نگرند ـ و حق دارند كه بدبين باشند، چرا كه اصل در تفسير نگرشهاى سياسى جباران بر بدبينى است ـ مى گويند: مأمون هدفى جز اين نداشت كه به پندار خويش مقام امام ـ عليه السلام ـ را در انظار مردم ، مخصوصاً ايرانيان كه سخت به اهل بيت عصمت ـ عليهم السلام ـ علاقه داشتند و عشق مى ورزيدند، پايين بياورد، به گمان اين كه امام ـ عليه السلام ـ تنها به مسائل ساده اى از قرآن و حديث آشناست و از فنون علم و استدلال بى بهره است

گروهى فوق ، براى اثبات اين مدعا به گفتار خود مأمون كه در متون اسلامى آمده است ، استدلال مى كنند. چنانكه در روايتى از نوفلى ، يار نزديك امام ـ عليه السلام ، مى خوانيم .

سليمان مروزى ، عالم مشهور علم كلام ، در خطه ی خراسان نزد مأمون آمد. مأمون او را گرامى داشت و انعام فراوان داد. سپس به او گفت:

پسر عمويم على بن موسى ـ عليه السلام ـ از حجاز نزد من آمده و او علم كلام (عقايد) و دانشمندان اين عليرا دوست دارد، اگر مايلى روز ترويه (روز هشتم ماه ذى الحجه)، (انتخاب اين روز شايد براى اجتماع گروه بيشترى از علما بوده است ) نزد ما بيا و با او به بحث و مناظره بنشين.

سليمان كه به علم و دانش خود مغرور بود، گفت : اى اميرموءمنان ! من دوست ندارم از مثل او در مجلس تو در حضور جماعتى از بنى هاشم سوءال كنم ، مبادا از عهده برنيايد و مقامش پايين آيد، من نمى توانم سخن را با امثال او زياد تعقيب كنم

مأمون گفت : هدف من نيز چيزى جز اين نيست كه راه را بر او ببندى ، چرا كه من مى دانم تو در علم و مناظره توانا هستى.

سليمان گفت : اكنون كه چنين است مانعى ندارد، در مجلسى از من و او دعوت كن و در اين صورت مذمتى بر من نخواهد بود.(40)

(اين مناظره با قرار قبلى ترتيب يافت و امام ـ عليه السلام ـ در آن مجلس سليمان را سخت در تنگنا قرار داد و تمام راههاى جواب را بر او بست و ضعف و ناتوانى او را آشكار ساخت.

شاهد ديگر حديثى است كه از خود امام على بن موسى الرضا نقل شده است . هنگامى كه مأمون مجالس بحث و مناظره تشكيل مى داد، و شخصاً در مقابل مخالفان اهل بيت ـ عليهم السلام ـ به بحث مى نشست و امامت امير موءمنان على ـ عليه السلام ـ و برترى او را بر تمام صحابه روشن مى ساخت تا به امام على بن موسى الرضا ـ عليه السلام ـ تقرب جويد، امام ـ عليه السلام ـ به افرادى از يارانش كه مورد وثوق بودند، چنين فرمود:

<فريب سخنان او را نخوريد، به خدا سوگند هيچ كس جز او مرا به قتل نمى رساند، ولى چاره اى جز صبر ندارم تا دوران زندگيم به سر آيد>!(41)

البته مأمون حق داشت كه اين گونه با كمال صراحت از مكتب اميرموءمنان على دفاع كند، زيرا از يك سو شعار نخستين حكومت عباسيان شعار <الرضا من آل محمد> بود و به بركت آن توانسته بودند روى كار آيند، و از سوى ديگر ستون فقرات لشكر و رجال حكومتش را ايرانيان تشكيل مى دادند كه عاشق مكتب اهل بيت ـ عليهم السلام ـ بودند و براى حفظ آنها راهى جز اين نداشت.

به هر حال تعبيرات امام ـ عليه السلام ـ در حديث فوق بخوبى نشان مى دهد كه مأمون در برنامه هايش در مورد جلسات مناظره صداقتى نداشت ، چنانكه ابوالصلت ، پيشكار امام ، در اين باره مى گويد:

<....از آنجا كه امام در ميان مردم به علت فضائل و كمالات معنوى خود محبوبيت روزافزون مى يافت ، مأمون بر آن شد كه علماى كلام را از هر نقطه ی كشور فراخواند، تا در مباحثه ، امام را به موضع عجز اندازند و بدين وسيله مقامش از نظر دانشمندان پايين بيايد، و عامه ی مردم نيز پى به كمبودهايش ببرند، ولى امام ـ عليه السلامـ دشمنان خود ـ از يهودى ، مسيحى ، زردشتى ، برهمن صابئى ، منكر خدا و...ـ همه را در بحث محكوم نمود...>(42)

جالب توجه آن كه دربار مأمون پيوسته محل برگزارى اين گونه مباحثات بود، ولى پس از شهادت امام ـ عليه السلام ـ ديگر اثرى از آن مجالس علمى و بحثهاى كلامى ديده نشد و اين مسئله قابل دقت است.

خود امام ـ عليه السلام ـ هم كه از قصد مأمون آگاهى داشت ، مى فرمود: هنگامى كه من با اهل تورات به تواتشان ، با اهل انجيل به انجيلشان ، با اهل زبور به زبورشان ، با ستاره پرستان به شيوه ی عبرانيشان ، با موءبدان به شيوه ی پارسيشان ، با روميان به سبك خودشان ، و با اهل بحث و گفتگو به زبانهاى خودشان استدلال كرده ، همه را به تصديق خود وادار كنم ، مأمون خود خواهد فهميد كه راه خطا را برگزيده ، و يقيناً پشيمان خواهد شد...(43)

و به اين ترتيب نظر بدبينان در اين زمينه كاملاً تقويت مى شود.

2ـ اگر از اين انگيزه صرفنظر كنيم انگيزه ی ديگرى كه در اينجا جلب توجه مى كند اين است كه مأمون مى خواست مقام والاى امام هشتم ـ عليه السلام ـ را تنها در بعد علمى منحصر كند، و تدريجاً او را از مسائل سياسى كنار بزند، و چنين نشان دهد كه امام مرد عالمى است و پناهگاه امت اسلامى در مسائل علمى است ، و او كارى با مسائل سياسى ندارد و به اين ترتيب شعار تفكيك دين از سياست را عملى كند.

3ـ انگيزه ی ديگرى كه در اينجا به نظر مى رسد اين است كه هميشه سياستمداران شياد و كهنه كار اصرار دارند در مقطعهاى مختلف ، سرگرميهايى براى توده ی مردم درست كنند تا افكار عمومى را به اين وسيله از مسائل اصلى جامعه و ضعفهاى حكومت خود منحرف سازند. او مايل بود كه مسئله ی مناظره ی امام على بن موسى الرضا ـ عليه السلام ـ با علماى بزرگ عصر و زمان خود نقل محافل و مجالس باشد، و همه ی علاقه مندان و عاشقان مكتب اهل بيت ـ عليهم السلام ـ در جلسات خود به اين مسائل بپردازند و از پيروزيهاى امام در اين مباحث سخن بگويند، و مأمون كارهاى سياسى خود را با خيال راحت دنبال كند، و پوششى بر نقاط ضعف حكومتش باشد.

4ـ چهارمين انگيزه اى كه در اينجا به نظر مى رسد، اين است كه مأمون خود، آدم بى فضلى نبود، تمايل داشت به عنوان يك زمامدار عالم در جامعه ی اسلامى معرفى گردد، و عشق او را به علم و دانش آن هم در محيط ايران خصوصاً، و در محيط اسلام آن روز عموماً همگان باور كنند، و اين يك امتياز براى حكومت او باشد و از اين طريق گروهى را به خود متوجه سازد.

از آنجا كه اين جلسات بحث و مناظره به هر حال قطعاً جنبه ی سياسى داشت و مسائل سياسى معمولاً تك علتى نيستند، هيچ مانعى ندارد كه بگوييم احتمالاً همه ی اين انگيزه هاى چهار گانه براى مأمون مطرح بوده است.

در هر صورت با اين انگيزه ها جلسات بحث و مناظره ی گسترده اى از سوى مأمون تشكيل شد، ولى چنانكه خواهيم ديد مأمون از اين جلسات ناكام بيرون آمد، و نه تنها به هدفش نرسيد، بلكه نتيجه ی معكوس گرفت.

اكنون با در نظر گرفتن اين مقدمات به سراغ قسمتى از اين جلسات بحث و مناظره مى رويم ، هر چند با كمال تاءسف در متون تاريخ و حديث گاهى جزئيات بحثهايى كه رد و بدل شده اصلاً ذكر نگرديده ، بلكه بسيار خلاصه شده است ، و اى كاش امروز همه آن جزئيات در اختيار ما بود تا بتوانيم به عمق سخنان امام ـ عليه السلام ـ پى ببريم و از زلال كوثر علمش بنوشيم و سيراب شويم (و اين گونه كوتاهيها و سهل انگاريها در كار روات حديث ، و ناقلان تاريخ كم نيست كه تنها تاءسفش امروز براى ما باقى مانده است )، ولى خوشبختانه قسمتهايى را مشروح نقل كرده اند كه همانها مى تواند مشتى از خروار باشد.

مناظرات امام با پيروان اديان و مكاتب

گرچه مناظرات امام على بن موسى الرضا ـ عليه السلام ـ فراوان است ، ولى از همه مهمتر هفت مناظره است كه ذيلاً فهرست وار از نظر مى گذرد.

اين مناظرات را عالم بزرگوار، مرحوم شيخ صدوق ، در كتاب عيون اخبار ـ الرضا آورده و مرحوم علامه ی مجلسى نيز در جلد 49بحار الانوار از كتاب عيون نقل كرده و در كتاب مسند الامام الرضا جلد 2نيز آمده است . اين مناظرات عبارتند از

1ـ مناظره با جاثليق (44)

2ـ مناظره با رأس الجالوت (45)

3ـ مناظره با هربز اكبر(46)

4ـ مناظره با عمران صابى (47)

اين چهار مناظره در يك مجلس و با حضور مأمون و جمعى از دانشمندان و رجال خراسان صورت گرفت.

5ـ مناظره با سليمان مروزى (48) كه مستقلاً در يك مجلس با حضور مأمون و اطرافيانش صورت گرفت

6ـ مناظره با على بن محمد بن جهم (49)

7ـ مناظره با ارباب مذاهب مختلف در بصره

هر يك از اين مناظرات داراى محتواى عميق و جالبى است كه امروزه هم با گذشت حدود هزار و دويست سال از آن تاريخ رهگشا و بسيار آموزنده و پر بار است ، هم از نظر محتوا و هم از نظر فن مناظره و طرز ورود و خروج در بحثها به عنوان نمونه به سراغ مناظره با جاثليق كه در يكى از جلسات بزرگ مأمون واقع شده ، مى رويم.

تلاش مأمون

در عيون اخبار الرضا در اين باره چنين مى خوانيم : هنگامى كه على بن موسى الرضا ـ عليه السلام ـ وارد بر مأمون شد او به فضل بن سهل ، وزير مخصوصش ، دستور داد كه پيروان مكاتب مختلف را مانند جاثليق (عالم بزرگ مسيحى ) و رأس الجالوت (پيشواى بزرگ يهوديان ) و نسطاس رومى (عالم بزرگ نصرانى ) و همچنين علماى ديگر علم كلام را دعوت كند تا سخنان آن حضرت را بشنوند و هم آن حضرت سخنان آنها را فضل بن سهل آنها را دعوت كرد، هنگامى كه جمع شدند نزد مأمون آمد و گفت : همه حاضرند.

مأمون گفت : همه ی آنها داخل شوند. پس از ورود، به همه خوش آمد گفت ، سپس افزود:

من شما را براى كار خيرى دعوت كرده ام ، و دوست دارم با پسر عمويم كه اهل مدينه است و تازه بر من وارد شده ، مناظره كنيد. فردا همگى نزد من آييد واحدى از شما غيبت نكند. همه گفتند: چشم ، همه سر بر فرمانيم ! و فردا صبح همگى نزد تو خواهيم آمد.

حسن بن سهل نوفلى (50) مى گويد: ما خدمت امام على بن موسى الرضا مشغول صحبت بوديم كه ناگاه ياسر خادم كه عهده دار كارهاى حضرت بود، وارد شد و گفت مأمون به شما سلام مى رساند و مى گويد برادرت به قربانت باد! اصحاب مكاتب مختلف و ارباب اديان و علماى علم كلام از تمام فرق و مذاهب جمعند، اگر دوست داريد قبول زحمت فرموده فردا به مجلس ما آييد و سخنان آنها را بشنويد و اگر دوست نداريد اصرار نمى كنم ، و نيز اگر مايل باشيد ما به خدمت شما مى آييم و اين براى ما آسان است.

امام ـ عليه السلام ـ در يك گفتار كوتاه و پرمعنا فرمود:

<سلام مرا به او برسان و بگو مى دانم چه مى خواهى ؟ من ان شاء الله صبح نزد شما خواهم آمد>(51)

نوفلى كه از ياران حضرت بود مى گويد: وقتى ياسر خادم از مجلس امام بيرون رفت ، امام ـ عليه السلام ـ نگاهى به من كرد و فرمود: تو اهل عراق هستى و مردم عراق ظريف و باهوشند، در اين باره چه مى انديشى ؟ مأمون چه نقشه اى در سر دارد كه اهل شرك و علماى مذاهب را گرد آورده است ؟

وفلى مى گويد: عرض كردم او مى خواهد شما را به محك امتحان بزند و بداند پايه ی علمى شما تا چه حد است ؟ ولى كار خود را بر پايه ی سستى بنا نهاده ، به خدا سوگند طرح بدى ريخته و بناى بدى نهاده است.

امام ـ عليه السلام ـ فرمود: چه بنايى ساخته و چه نقشه اى طرح كرده ؟

نوفلى (كه گويا هنوز نسبت به مقام شامخ على امام معرفت كامل نداشت و از توطئه مأمون گرفتار وحشت شده بود) عرض كرد: علماى علم كلام اهل بدعتند و مخالف دانشمندان اسلامند، چرا كه عالم ، واقعيتها را انكار نمى كند، اما اينها اهل انكار و سفسطه اند، اگر دليل بياورى كه خدا يكى است مى گويند اين دليل را قبول نداريم ، و اگر بگويى محمد رسول الله است مى گويند رسالتش را اثبات كن ، خلاصه (آنها افرادى خطرناكند و...) در برابر انسان دست به مغالطه مى زنند، و آن قدر سفطه مى كنند تا انسان دست از حرف خود بردارد، فدايت شوم از اينها برحذر باش .

امام ـ عليه السلام ـ تبسمى فرمود و گفت : اى نوفلى ، تو مى ترسى دلائل مرا باطل كنند و راه را بر من ببندند؟

نوفلى (كه از گفته ی خود پشيمان شده بود) گفت : نه به خدا سوگند من هرگز برتو نمى ترسم ، اميدوارم كه خداوند تو را بر همه ی آنها پيروز كند.

امام فرمود: اى نوفلى ، دوست دارى بدانى كه مأمون از كار خود پشيمان مى شود؟

عرض كرد: آرى

فرمود: هنگامى كه استدلالات مرا در برابر اهل تورات به توارتشان بشنود، و در برابر اهل انجيل به انجيلشان ، و در مقابل اهل زبور به زبورشان ، و در مقابل صابئين به زبان عبريشان ، و در برابر موءبدان به زبان فارسيشان ، و در برابر اهل روم به زبان رومى ، و در برابر پيروان مكتبهاى مختلف به زبان خودشان.

آرى هنگامى كه دليل هر گروهى را جدا گانه ابطال كردم به طورى كه مذهب خود را رها كنند و قول مرا بپذيرند، آنگاه مأمون مى داند مقامى را كه او در صدد آن است مستحق نيست ! آن وقت پشيمان خواهد شد، و هيچ حركت و قوه اى جز به خداوند متعال عظيم نيست : <وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَةاِلا بِلله ِ الْعَلِىِّ الْعَظِيْم ِ>

نوفلى مى گويد: هنگامى كه صبح شد فضل بن سهل خدمت امام ـ عليه السلام ـ آمد و عرض كرد: فدايت شوم پسير عمويت (مأمون ) در انتظار شماست و جمعيت نزد او حاضر شده اند، نظرتان در اين باره چيست ؟

امام فرمود: تو جلوتر برو، من هم ان شاء الله خواهم آمد، سپس وضو گرفت و شربت سويقى (52) نوشيد و به ما هم داد نوشيديم ، سپس همراه حضرت بيرون آمديم تا وارد بر مأمون شديم.

مجلس پر از افراد مشهور و سرشناس بود و محمد بن جعفر(53) با جماعتى از بنى هاشم و آل ابى طالب و جمعى از فرماندهان لشگر نيز حضور داشتند. هنگامى كه امام ـ عليه السلام ـ وارد مجلس شد مأمون برخاست ، محمد بن جعفر و تمام بنى هاشم نيز برخاستند. امام ـ عليه السلام ـ همراه مأمون نشست ، اما آنها به احترام امام ـ عليه السلام ـ همچنان ايستاده بودند تا دستور جلوس به آنها داده شد و همگى نشستند. مدتى مأمون بگرمى مشغول سخن گفتن با امام ـ عليه السلام ـ بود، سپس رو به جاثليق كرد و گفت:

اى جاثليق ! اين پسر عموى من على بن موسى بن جعفر ـ عليه السلام ـ است ، من دوست دارم با او سخن بگويى و مناظره كنى ، اما طريق عدالت را در بحث رها مكن.

جاثليق گفت : اى اميرموءمنان ! من چگونه بحث و گفتگو كنم كه (با او قدر مشتركى ندارم ) او به كتابى استدلال مى كند كه من منكر آنم و به پيامبرى عقيده دارد كه من به او ايمان نياورده ام .

مناظره با جاثليق

در اينجا امام ـ عليه السلام ـ شروع به سخن كرد و فرمود: اى نصرانى ! اگر به انجيل خودت براى تو استدلال كنم اقرار خواهى كرد؟ جاثليق گفت : آيا مى توانم گفتار انجيل را انكار كنم ؟ آرى به خدا سوگند اقرار خواهم كرد هر چند بر ضرر من باشد.

امام ـ عليه السلام ـ فرمود: هر چه مى خواهى بپرس و جوابش را بشنو.

جاثليق : درباره نبوت عيسى و كتابش چه مى گويى ؟ آيا چيزى از اين دو را انكار مى كنى ؟

امام ـ عليه السلام ـ من به نبوت عيسى و كتابش و به آنچه به امتش بشارت داده و حواريون به آن اقرار كرده اند، اعتراف مى كنم ، و به نبوت (آن ) عيسى كه اقرار به نبوت محمد(ص ) و كتابش نكرده و امتش را به آن بشارت نداده كافرم.

آيا به قضاوت از دو شاهد عادل استفاده نمى كنى ؟

امام ـ عليه السلام ـ آرى

جاثليق : پس دو شاهد از غير اهل مذهب خود از كسانى كه نصارى شهادت آنان را مردود نمى شمارند بر نبوت محمد(ص ) اقامه كن و از ما نيز بخواه كه دو شاهد بر اين معنا از غير اهل مذهب خود بياوريم.

امام ـ عليه السلام ـ هم اكنون انصاف را رعايت كردى اى نصرانى ، آيا كسى را كه عادل بود و نزد مسيح ، عيسى بن مريم مقدم بود مى پذيرى ؟

جاثليق : اين مرد عادل كيست ، نامش را ببر.

امام ـ عليه السلام ـ درباره ی <يوحناى > ديلمى چه مى گويى ؟

جاثليق : به به ! محبوبترين فرد نزد مسيح را بيان كردى.

امام ـ عليه السلام ـ تو را سوگند مى دهم آيا انجيل اين سخن را بيان مى كند كه يوحنا گفت : حضرت مسيح مرا از دين محمد عربى باخبر ساخت و به من بشارت داد كه بعد از او چنين پيامبرى خواهد آمد، من نيز به حواريون بشارت دادم و آنها به او ايمان آوردند؟

جاثليق گفت : آرى ! اين سخن را يوحنا از مسيح نقل كرده و بشارت به نبوت مردى و نيز بشارت به اهل بيت و وصيش داده است ، اما نگفته است اين در چه زمانى واقع مى شود و اين گروه را براى ما نام نبرده تا آنها را بشناسيم .

امام ـ عليه السلام ـ اگر ما كسى را بياوريم كه انجيل را بخواند و آياتى از آن را كه نام محمد(ص ) و اهل بيتش و امتش در آنها است ، تلاوت كند آيا ايمان به او مى آورى ؟

جاثليق : بسيار خوب است.

امام ـ عليه السلام ـ به نسطاس رومى فرمود: آيا سِفْرِ سوم انجيل را از حفظ دارى ؟

نسطاس گفت : بلى ، از حفظ دارم.

سپس امام به رأس الجالوت (بزرگ يهوديان ) رو كرد و فرمود: آيا تو هم انجيل را مى خوانى ؟ گفت آرى به جان خودم سوگند. فرمود سِفْرِ سوم را بر گير، اگر در آن ذكرى از محمد و اهل بيتش بود به نفع من شهادت ده و اگر نبود شهادت نده .

سپس امام ـ عليه السلام ـ سِفْرِ سوم را قرائت كرد تا به نام پيامبر(ص ) رسيد، آنگاه متوقف شد و رو به جاثليق كرد و فرمود: اى نصرانى ! تو را به حق مسيح و مادرش آيا قبول دارى كه من از انجيل باخبرم ؟

جاثليق : آرى

سپس امام ـ عليه السلام ـ نام پيامبر(ص ) و اهل بيت و امتش را براى او تلاوت كرد، سپس افزود: اى نصرانى ! چه مى گويى ، اين سخن عيسى بن مريم است ؟ اگر تكذيب كنى آنچه را كه انجيل در اين زمينه مى گويد، موسى و عيسى هر دو را تكذيب كرده اى و كافر شده اى.

جاثليق : من آنچه را كه وجود آن در انجيل براى من روشن شده است انكار نمى كنم و به آن اعتراف دارم.

امام ـ عليه السلام ـ همگى شاهد باشيد او اقرار كرد، سپس فرمود: اى جاثليق : هر سوءال مى خواهى بكن

جاثليق : از حواريان عيسى بن مريم خبر ده كه آنها چند نفر بودند و نيز خبر ده كه علماى انجيل چند نفر بودند؟

امام ـ عليه السلام ـ : از شخص آگاهى سوءال كردى ، حواريون دوازده نفر بودند و اعلم و افضل آنها لوقا بود. اما علماى بزرگ نصارى سه نفر بودند: يوحناى اكبر در سرزمين باخ ، يوحناى ديگرى در قرقيسا و يوحناى ديلمى در رجاز، و نام پيامبر و اهل بيت و امتش نزد او بود، و او بود كه به امت عيسى و بنى اسرائيل بشارت داد.

سپس فرمود: اى نصرانى به خدا سوگند ما ايمان به آن عيسى داريم كه ايمان به محمد(ص ) داشت ، ولى تنها ايرادى كه به پيامبر شما عيسى داريم اين بود كه او كم روزه مى گرفت و كم نماز مى خواند.

جاثليق ناگهان متحير شد و گفت : به خدا سوگند علم خود را باطل كردى ، و پايه ی كار خويش را ضعيف نمودى ، و من گمان مى كردم تو اعلم مسلمانان هستى.

امام ـ عليه السلام ـ : مگر چه شده ؟

جاثليق : به خاطر اينكه مى گويى عيسى ضعيف و كم روزه و كم نماز بود، در حالى عيسى حتى يك روز را افطار نكرد و هيچ شبى را (به طور كامل ) نخوابيد و صائم الدهر و قائم الليل بود

امام ـ عليه السلام ـ : براى چه كسى روزه مى گرفت و نماز مى خواند؟

جاثليق نتواتنست پاسخ گويد و ساكت شد (زيرا اگر اعتراف به عبوديت عيسى مى كرد با ادعاى الوهيت او سازگار نبود.

امام ـ عليه السلام ـ : اى نصرانى ، سوءال ديگرى از تو دارم.

جاثليق ، با تواضع ، گفت : اگر بدانم پاسخ مى گويم.

امام ـ عليه السلام ـ : تو انكار مى كنى كه عيسى مردگان را به اذن خداوند متعال زنده مى كرد؟

جاثليق در بن بست قرار گرفت و بناچار گفت : انكار مى كنم ، چرا كه آن كس كه مردگان را زنده كند و كور مادرزاد و مبتلا به برص را شفا دهد او پروردگار است و مستحق الوهيّت.

امام ـ عليه السلام ـ حضرت اليسع نيز همين كار را مى كرد و او بر آب راه رفت و مردگان را زنده كرد و نابينا و مبتلا به برص را شفا داد، اما امتش قائل به الوهيت او نشدند و كسى او را عبادت نكرد. حزقيل پيامبر نيز همان كار مسيح را انجام داد و مردگان را زنده كرد.

سپس رو به رأس الجالوت كرده فرمود: اى رأس الجالوت ، آيا اينها را در تورات مى يابى كه بخت النصر اسيران بنى اسرائيل را در آن زمان كه حكومت با بيت المقدس مبارزه كرد به بابل آورد، خداوند حزقيل را به سوى آنها فرستاد و او مردگان آنها را زنده كرد؟ اين واقعيت در تورات مضبوط است ، هيچ كس جز منكران حق از آن را انكار نمى كنند.

رأس الجالوت : ما اين را شنيده ايم و مى دانيم.

امام ـ عليه السلام ـ : راست مى گويى ، سپس افزود: اى يهودى اين سِفْر از تورات را بگير، و آنگاه خود شروع به خواندن آياتى از تورات كرد، مرد يهودى تكانى خورد و در شگفت فرو رفت.

سپس امام ـ عليه السلام ـ رو به نصرانى كرد و قسمتى از معجزات پيامبر اسلام (ص ) را درباره ی زنده شدن بعضى از مردگان به دست او و شفاى بعضى از بيماران غير قابل علاج را به بركت او برشمرد و فرمود: با اينهمه ما هرگز او را پروردگار خود نمى دانيم ، اگر به خاطر اين گونه معجزات ، عيسى را خداى خود بدانيد بايد <اليسع > و <حزقيل > را نيز معبود خويش بشماريد، زيرا آنها نيز مردگان را زنده كردند و نيز ابراهيم خليل پرندگانى را گرفت و سر بريد و آنها را بر كوههاى اطراف قرار داد، سپس آنها را فرا خواند و همگى زنده شدند، موسى بن عمران نيز چنين كارى را در مورد هفتاد نفر كه با او به كوه طور آمده بودند و بر اثر صاعقه مردند انجام داد، تو هرگز نمى توانى اين حقايق را انكار كنى ، زيرا تورات و انجيل و زبور و قرآن از آن سخن گفته اند، پس بايد همه اينها را خداى خويش بدانيم.

جاثليق پاسخى نداشت بدهد، تسليم شد و گفت : سخن ، سخن تواست و معبودى جز خداوند يگانه نيست.

سپس امام ـ عليه السلام ـ در باب كتاب اشعيا از او و رأس الجالوت سوءال كرد. او گفت : من از آن بخوبى آگاهم . فرمود: اين جمله را به خاطر داريد كه اشعيا گفت : من كسى را ديدم كه بر دراز گوشى سوار است و لباسهايى از نور در تن كرده (اشاره به حضرت مسيح ) و كسى را ديدم كه بر شتر سوار است و نورش مثل نور ماه (اشاره به پيامبر اسلام (ص ) ) گفتند: آرى اشعيا چنين سخنى را گفته است.

امام ـ عليه السلام ـ افزود: اى نصرانى ، اين سخن مسيح را در انجيل به خاطر دارى كه فرمود: من به سوى پروردگار شما و پروردگار خودم مى روم و <بارقليطا> مى آيد و درباره ی من شهادت به حق مى دهد (آن گونه كه من درباره ی او شهادت داده ام ) و همه چيز را براى شما تفسير مى كند؟(54)

جاثليق : آنچه را از انجيل مى گويى ما به آن معترفيم.

سپس امام ـ عليه السلام ـ سوءالات ديگرى درباره ی انجيل و از ميان رفتن نخستين انجيل و بعد نوشته شدن آن به وسيله ی چهار نفر: مرقس ، لوقا، يوحنا و متّى كه هركدام نشستند و انجيلى را نوشتند (انجيلهايى كه هم اكنون موجود و در دست مسيحيان است )، سخن گفت و تناقضهايى از كلام جاثليق گرفت.

جاثليق بكلى درمانده شده بود، به گونه اى كه هيچ راه فرار نداشت . لذا هنگامى كه امام ـ عليه السلام ـ بار ديگر به او فرمود: اى جاثليق ، هر چه مى خواهى سوءال كن ، او از هر گونه سوءالى خود دارى كرد و گفت : اكنون شخص ديگرى غير از من سوءال كند، قسم به حق مسيح كه گمان نمى كردم در ميان مسلمانان كسى مثل تو باشد.(55)

توضیحات

1-طبرسى، اعلام الورى‏ با علام الهدى‏، ط 3، تهران، دارالكتب الاسلامية، ص 313- كلينى، الأصول من الكافى، تهران، مكتبةالصدوق، 1381 ه'.ق، ج 1، ص 486- شيخ مفيد، الارشاد، قم، منشورات مكتبةبصيرتى، ص 304/
2-طبرسى، همان كتاب، ص 313- مجلسى، بحارالأنوار، تهران، المكتبةالاسلامية، 1385 ه'.ق، ج 49، ص 5 و 7-صدوق، عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 14/
3-كلينى، همان كتاب، ص 486- شيخ مفيد، همان كتاب، ص 304/
4-مجلسى، بحارالأنوار، تهران، المكتبة الاسلامية، 1385 ه'.ق، ج 48، ص 227- صدوق، عيون اخبار الرضا، تهران، دارالكتب الاسلامية، ج 1، ص 100/
5-دوق، همان كتاب، ج 2، ص 226- على بن عيسى الأربلى، كشف الغمّة، تبريز، مكتبةبنى هاشمى، 1381 ه'.ق، ج 3، ص 105/
6-صدوق، همان كتاب، ص 226- على بن عيسى، همان كتاب، ج 3، ص 105- مجلسى، همان كتاب، ج 49، ص 115/
7-لينى، الروضةمن الكافى، ط 4، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1362، ه'.ش، ص 257- محقق، سيد على، زندگانى پيشواى هشتم، امام على بن موسى الرضا عليه‏السلام -، قم، انتشارات نسل جوان، ص 52- 59- مجلسى، همان كتاب، ج 49، ص 115/
8-امام بعدها در خراسان از موقعيت و محبوبيت خود در اين دوران در مدينه با خرسندى ياد مى‏كرد، چنانكه روزى به مأمون كه به مناسبت وليعهدى انتظاراتى از حضرت داشت، فرمود:
«...اين امر(وليعهدى) هرگز نعمتى برايم نيفزوده است. من در مدينه كه بودم، دستخطم در شرق و غرب اجرا مى‏شد. در آن موقع استر خود را سوار مى‏شدم و آرام در كوچه‏هاى مدينه راه مى‏پيمودم و در مدينه كسى از من عزيزتر و محترمتر نبود...» (مجلسى، بحارالأنوار، تهران، المكتبةالاسلامية، 1385 ه'.ق، ج 49، ص 155 - كلينى، الروضةمن الكافى، ص 151- نيز ر.ك به: صدوق، عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 167/
9-محقق، سيد على، زندگانى پيشواى هشتم؛ امام على بن موسى الرضا عليه‏السلام، قم، انتشارات نسل جوان، ص 58-59/
10- الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 6، ص 87/
11-محقق، سيد على، زندگانى پيشواى هشتم؛ امام على بن موسى الرضا عليه‏السلام -، قم، انتشارات نسل جوان، ص 60/
12-اين داستان چنين نقل شده است: زبيده با هارون الرشيد شطرنج بازى مى‏كرد و چون رشيد بازى را باخت، زبيده به او حكم كرد كه بايد با زشت‏ترين كنيز آشپزخانه‏اش همبستر شود. رشيد كه از اين امر بسى كراهت داشت، حاضر شد مالياتهاى سراسر مصر و عراق را به زبيده ببخشد تا او را از اجراى اين حكم منصرف سازد، ولى زبيده نپذيرفت. رشيد بناچار كنيزى بنام «مراجل» را يافت كه واجد همه اين صفات تنفرآميز بود.و با او همبستر شد و مأمون متولد گرديد(دميرى، حياةالحيوان، قاهره، مكتبةالتجاريةالكبرى‏، 1383 ه'.ق). اين داستان منافات با آن ندارد كه گفته‏اند: مأمون در شبى زاده شد كه رشيد به خلافت رسيد، زيرا وليعهدها نيز پيش از رسيدن به خلافت بزرگترين قلمروها را در اختيار داشتند. مثلا همين رشيد سراسر كشور خود را ميان سه فرزندش تقسيم كرده بود(مرتضى الحسينى، سيد جعفر، زندگى سياسى هشتمين امام، ترجمه دكتر سيد خليل خليليان، چاپ چهارم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1365 ه'.ش، ص 97)/
13-مرتضى الحسينى همان كتاب، ص 97-100/
14- در مدارك اصيل تاريخى هنگام دعوت امام به مرو، نامى از خلافت يا ولايتعهد آن حضرت به ميان نيامده است و ظاهراً اين فكرى بوده كه بعداً براى مأمون پيش آمده و يا اگر هم قبلاً اين فكر را داشته ابراز نمى‏كرده است. در اين ميان، تنها بيهقى جريان را به نحو ديگرى ضبط كرده، و حتى مى‏نويسد: طاهر در عراق با امام به ولايتعهد بيعت كرد؛ ولى اين نقل چندان صحيح به نظر نمى‏رسد، زيرا اولاً طاهر در بغداد بوده و مسير حضرت را همه از طريق بصره نوشته‏اند و ثانياً، نقل بيهقى، از ابتدا بحث از ولايتعهد دارد و سخنى از اصل انتقال خلافت در آن نيست، در حالى كه اغلب مورخان مى‏نويسند: مأمون به حضرت ابتدأاً پيشنهاد انتقال خلافت مى‏كرد. با اين حال در بعضى از رساله‏هايى كه به فارسى يا عربى در شرح حال آن حضرت نگاشته شده، مسئله بكلى خلط شده و دعوت از آن حضرت را رسماً به عنوان دعوت براى قبول خلافت تلقى كرده‏اند (محقق، سيدعلى، زندگانى پيشواى هشتم؛ امام على بن موسى الرضا - عليه‏السلام -، قم انتشارات نسل جوان، ص 72)/
15-على بن عيسى الاربلى،، كشف الغمّة، تبريز، مكتبةبنى هاشمى، 1381 ه'.ق، ج‏3، ص 65 - شيخ مفيد، الارشاد، قم، منشورات مكتبةبصيرتى، ص 309 - فتّال نيشابورى، روضةالواعظين، ط 1، بيروت، مؤسسةالأعلمى للمطبوعات، 1406 ه'.ق، ص 247/
16-مجلسى، بحارالأنوار، تهران، المكتبةالاسلامية، 1385 ه'.ق، ج 49، ص 117، نيز ر.ك به: على بن عيسى الاربلى، همان كتاب، ج 3، ص 95/
17-مجلسى، بحارالأنوار، ج 49، ص 117/
18-مرحوم سيدعبدالكريم بن طاووس، صاحب فرحةالغرى، متوفاى 693 ه'، شرحى در مورد ورود آن حضرت به قم نقل كرده است كه در جاى ديگرى ديده نمى‏شود. با توجه به اينكه شيخ صدوق عليه الرحمةكه خود قمى بوده و فاصله زيادى هم با زمان آن حضرت نداشته است، چيزى از آمدن آن حضرت به قم نقل نمى‏كند، بلكه مسير ديگرى را ذكر مى‏كند، نقل ابن طاووس چندان متقن به نظر نمى‏رسد (محقق، سيدعلى، زندگانى پيشواى هشتم؛ امام على بن موسى الرضا - عليه‏السلام -، قم، انتشارات نسل جوان، ص 74)/
19- محقق، همان كتاب ص 70 - 74/
20- الاربلى، همان كتاب ج 3، ص 66 - شيخ مفيد، الارشاد، قم، منشورات مكتبةبصيرتى، ص 310 فتال نيشابورى، روضةالواعظين، ط 1، بيروت، مؤسسةالأعلمى للمطبوعات، 1406 ه'.ق، ص 248/
21-شيخ مفيد، همان كتاب، ص 310 - على بن عيسى، همان كتاب، ج 3، ص 65 - طبرسى، اعلام الورى باعلام الهدى، ط 3، تهران، دارالكتب الاسلامية، ص 333 - فتال نيشابورى، همان كتاب، ص 248/
22-صدوق، علل الشرايع، قم، منشورات مكتبةالطباطبائى، ج 1، ص 226 - فتال نيشابورى، روضةالواعظين، ط 1، بيروت، مؤسسةالأعلمى للمطبوعات، ص 247/
23- طبرسى، اعلام الورى باعلام الهدى، ط 3، تهران، دارالكتب الاسلامية، ص 334 - شيخ مفيد، ارشاد، قم، منشورات مكبتةبصيرتى، ص 310/
24- على بن عيسى الاربلى مى گويد: من اين عهدنامه را به خط امام و مأمون در سال 670هجرى مشاهده
كردم . وى متن آن را نسخه بردارى نموده در كتاب خود، كشف الغمّه ، آورده است (ج 3 ص 123 128
25- محقق ، سيد على ، زندگانى پيشواى هشتم ، امام على بن موسى الرضا ـ عليه السلام ، قم ، انتشارات نسل جوان ، ص 82ـ 87
26- على بن عيسى ، همان كتاب ، ج 3 ص 67ـ شيخ مفيد، همان كتاب ، ص 312 فتال نيشابورى ، همان كتاب ، ص 249
27- مرتضى الحسينى ، سيد جعفر، زندگى سياسى هشتمين امام ، ترجمه ی دكتر سيد خليل خليليان ، چاپ چهارم ، تهران ، دفتر نشر فرهنگ اسلامى ، 1365ه.ش ، ص 97ـ 123با تلخيص و اندكى تغيير در عبارت . )
28- محقق ، همان كتاب ، ص 138ـ 141
29- ابن شهر اشوب ، مناقب آل ابى طالب ، قم ، موءسسه ی انتشارات علامه ، ج 4 ص 364ـ صدوق ، عيون اخبار الرضا، تهران ، دارالكتب الاسلامية، ج 2 ص 141ـ مجلسى ، بحارالاءنوار، تهران ، المكتبةالاسلامية، 1385ه.ق ، ج 49 ص 140
30- مرتضى الحسينى ، سيد جعفر، همان كتاب ، ص 162ـ 165با تلخيص و اندكى تغيير در عبارت .
31- مرتضى الحسينى ، سيد جعفر، همان كتاب ، ص 168ـ 183 با تلخيص و اندكى تغيير در عبارت .
32- ابن نديم ، الفهرست ، قاهره ، المكتبةالتجاريةالكبرى ، ص 353
33- جرجى زيدان ، تاريخ تمدن اسلام ، ترجمه ی على جواهر كلام ، تهران ، موءسسه ی امير كبير، 1336ه.ش ، ج 3 ص 216
34- مجموعه ی آثار دومين كنگره ی جهانى حضرت رضا ـ عليه السلام ، 1366ه.ش ، مقاله ی آيت الله ناصر مكارم شيرازى ، ج 1 ص 428ـ 432با اندكى تلخيص و تغيير در عبارات .
35- درباره ی فتنه ی خلق قرآن در سيره ی امام هادى ـ عليه السلام ـ بتفصيل بحث كرده ايم .
36- جرجى زيدان ، همان كتاب ، ج 3 ص 212ـ 215
37- دكتر ابراهيم حسن ، حسن ، تاريخ سياسى اسلام ، ترجمه ابوالقاسم پاينده ، چاپ چهارم ، تهران ، انتشارات جاويدان ، 1360ه. ش ، ج 2 ص 296ـ 299
38- دكتر طه حسين ، انديشمند معاصر مصرى ، درباره تاءثير ناروايى كه آشنايى مسلمانان با فرهنگهاى بيگانه بخصوص فرهنگ يونانى گذاشت ، مى نويسد: سپس چيزى نگذشت كه مسلمانان با فرهنگهاى بيگانه بخصوص با فرهنگ يونانى و از همه بيشتر با فلسفه يونان آشنا شدند. اينها همه روى مسلمانان اثر گذاشت و آن را وسيله ء دفاع از دين خود قرار دادند. آنگاه قدمى فراتر نهادند و عقل قاصر بشرى را بر هر چيزى حاكم شمردند و گمان كردند تنها عقل سرچشمه ی معرفت است و تدريجاً خود را بى نياز از سر چشمه ی وحى دانستند. اين ايمان افراطى به عقل ، آنان را فريفته ساخت و به افراط و دورى از حق گرفتار آمدند. همين اشتباه بود كه درهاى اختلاف را به روى آنان گشود و هر جمعيتى به استدلالات واهى تمس جستند و شماره ی فرقه هاى آنان را از هفتاد گذراند (آئينه ء اسلام ، ترجمه ی دكتر محمد ابراهيم آيتى ، تهران ، شركت انتشار، 1339ه.ش ، ص 266
39- گوستاولوبون فرانسوى مى گويد: حقيقت مطلب اين است كه سلطنت سياسى اعراب در زمان هارون و پسرش مأمون به اوج قدرت رسيد، زيرا حد شرقى سلطنت آنها در آسيا، مرز چين بود، و در آفريقا، اعراب ، قبائل وحشى را تا مرزهاى حبشه ، و روميان را تا تنگه ی بسفور به عقب راندند و همچنان تا كرانه هاى اقيانوس اطلس پيش رفتند
(تاريخ تمدن اسلام و عرب ، ترجمه ی سيد هاشم حسينى ، تهران ، كتابفروشى اسلاميه ، ص 211.
40- عيون اخبار الرضا ـ عليه السلام ، تهران ، دارالكتب الاسلامية، ج 1 ص 179ـ مجلسى ، بحار الانوار، تهران ، ، 1385ه ق ، ج 49 ص 177
41- صدوق ، همان كتاب ، ج 2 ص 185ـ مجلسى ، همان كتاب ، ص 189
42- صدوق ، همان كتاب ، ص 239 مجلسى ، همان كتاب ، ص 290
43- مجلسى ، همان كتاب ، ص 175ـ الشيخ عزيز الله العطاردى الخبوشانى ، مسند الامام الرضا، الموءتمر العالمى للامام الرضا ـ عليه بالسلام ، 1406ق ، ج 2 ص 75
44- جاثليق (به كسر <ث > و <لام )> لفظى يونانى است به معناى رئيس اسقفها و پيشواى عيسوى ، لقبى است كه به علماى بزرگ نصارى داده مى شد و نام شخص خاصى نيست (المنجد) و شايد معرَّب كاتوليك بوده باشد
45- رأس الجالوت لقب دانشمندان و بزرگان ملت يهود است (اين نيز اسم خاص نيست
46- هربز اكبر، يا هيربد اكبر لقبى است كه مخصوص بزرگ زردشتيان بوده ، به معناى پيشواى بزرگ مذهبى و قاضى زردشتى و خادم آتشكده
47- عمران صابى چنانكه از نامش پيداست ، از مذهب صابئين دفاع مى كرد. صابئين گروهى هستند كه خود را پيرو حضرت يحيى مى دانندولى به دو گروه موحد و مشرك تقسيم شده اند:
گروهى از آنان رو به ستاره پرستى آورده اند، لذا آنها را گاه به عنوان ستاره پرستان مى نامند. مركز آنها سابقا شهر حران در عراق بود، سپس به مناطق ديگرى از عراق و خوزستان روى آوردند. آنها طبق عقايد خود بيشتر در كنار نهرهاى بزرگ زندگى مى كنند و هم اكنون گروهى از آنان در اهواز و بعضى مناطق ديگر به سر مى برند
48- سليمان مروزى مشهورترين عالم علم كلام در خطه ی خراسان در عصر مأمون بود براى او احترام زيادى قائل مى شد
49- على بن محمد بن جهم ، ناصبى و دشمن اهل بيت بوده است . مرحوم صدوق روايتى از على بن محمد بن جهم نقل كرده كه از آن استفاده مى شود كه وى نسبت به حضرت رضا ـ عليه السلام ـ محبت داشته است ، آنگاه در ذيل همين حديث آورده است كه : هذا الحديث غريب من طريق على بن محمد بن الجهم مع نصبه و بغضه و عداوته لاءهل البيت ـ عليهم السلام ) عيون اخبار الرضا، تهران ، دار الكتب الاسلامية، 1377(هـ. ق ج 1 ص 204. صاحب جامع الرواةنيز همين مطلب را در شرح حال او آورده است (جامع الرواة، منشورات مكتبةآيت الله العظمى المرعشى النجفى ، قم 1403هـ. ق ، ج 1 ص 596ـ 597
50- با اينكه علماى رجال ، حسن بن سهل نوفلى را توثيق نكرده اند، اما گفته اند: او را كتابى است خوب و كثير الفائده (اردبيلى ، جامع الرواة، قم ، مكتبةآيت الله العظمى المرعشى النجفى ، 1403هق ، ج 1 ص 226
51- صدوق ، همان كتاب ، ج 1 ص 155
52- سويق شربت مخصوصى بوده كه با آرد درست مى كردند
53- فرزند امام صادق ـ عليه السلام ـ و عموى امام على بن موسى الرضا ـ عليه السلام ـ
54- مقصود از <بارقليطا> يا <فارقليطا>، كه حضرت مسيح از آمدن او خبر داده است ، حضرت محمد(ص ) مى باشد و اين پيشگويى در انجيل <يوحنّا> در ابواب 14و 15و 16 وارد شده است ، و قرآن مجيد نيز در آيه ی 6از سوره صَف ّ، اين معنا را از قول حضرت عيسى ـ عليه السلام ـ نقل كرده است (براى اطلاع بيشتر در اين زمينه رجوع شود به كتاب <احمد موعود انجيل >، تاءليف استاد جعفر سبحانى ، انتشارات توحيد، قم ، 1361هـ. ش ، ص 97ـ 133
55- مجموعه ی آثار دومين كنگره ی جهانى حضرت رضا ـ عليه السلام ، 1366هـ.ش ، ج 1 ص 432ـ 452 مقاله ء آيت الله ناصر مكارم شيرازى ، با تلخيص

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo