صادقه
از نظر لغت در نام صديقه گذشت.
زنى را كه راستگو باشد، صادقه گويند. فاطمه ی زهراء عليهاالسلام، نه تنها صادقه بودند، بلكه صديقه نيز بودند. توضيح اين مطلب قبلاً بيان شد.
فاطمه ی راستگوست هرچه گفت اطاعت كن.عن موسى بن جعفر عن أبيه عليهالسلام قال:
لما كانت الليلة التى قبض النبيّ صلى اللَّه عليه و آله في صبيحتها دعا علياً و فاطمة والحسن والحسين عليهمالسلام و أغلق عليه و عليهم الباب و قال: يا فاطمة! و ادناها منه،: فناجاها من الليل طويلا، فلما طال ذلك خرج علي و معه الحسن والحسين و أقاموا بالباب والناس خلف الباب و نساء النبى صلى اللَّه عليه و آله ينظرن إلى علي عليهالسلام و معه إبناه، فقالت عائشة: لأمر ما أخرجك منه رسولاللَّه! و خلا بإبنته دونك في هذه الساعة؟
فقال لها على عليهالسلام: قد عرفت الذي خلا بها و أرادها له و هو بعض ما كنت فيه و أبوك و صاحباه مما قد سماه، فوجمت أن ترد عليه كلمة، قال علي عليهالسلام: فما لبثت أن نادتني فاطمة عليهاالسلام فدخلت على النبي صلى اللَّه عليه و آله و هو يجود بنفسه، فبكيت و لم أملك نفسي حين رأيته بتلك الحال يجود بنفسه، فقال لي: ما يبكيك يا علي؟ ليس هذا أو ان البكاء فقد حان الفراق بيني و بينك، فإستودعك اللَّه يا اخي! فقد إختارني ربّي ما عنده، و إنما بكائي و غمي و حزني عليك و على هذه أن تضيع بعدي فقد أجمع القوم على ظلمكم، و قد إستودعكم الله، و قبلكم مني وديعة يا علي! إنّي قد اوصيت فاطمة ابنتى بأشياء و أمرتها أن تلقيها إليك فانفذها، فهي «الصادقة» الصدوقة، ثم ضمها اليه و قبل رأسها،
و قال: فداك أبوك يا فاطمة! فعلا صوتها بالبكاء، ثم ضمها إليه و قال: أما واللَّه لينتقمن اللَّه ربى، و ليغضبن لغضبك، فالويل ثم الويل ثم الويل للظالمين، ثم بكى رسولاللَّه صلى اللَّه عليه و آله قال علي عليهالسلام: فوالله لقد حسبت بضعة مني قد ذهبت لبكائه حتى هملت عيناه مثل المطر، حتى بلت دموعه لحيته و ملاءة كانت عليه، و هو يلتزم فاطمة لا يفارقها و رأسه على صدري، و أنا مسنده، والحسن والحسين يقبلان قدميه و يبكيان بأعلا أصواتهما قال على عليهالسلام: فلو قلت: إنّ جبرئيل فى البيت لصدقت، لأنّي كنت أسمع بكاء و نغمة لا أعرفها، و كنت أعلم أنّها أصوات الملائكة لا أشك فيها، لأن جبرئيل لم يكن فى مثل تلك الليلة يفارق النبي صلى اللَّه عليه و آله، و لقد رأيت بكاء منها أحسب أن السماوات والأرضين قد بكت لها،
ثم قال لها، يا بنية! اللَّه خليفتى عليكم، و هو خير خليفة والذي بعثني بالحق لقد بكى لبكائك عرش اللَّه و ما حوله من الملائكة والسماوات والأرضون و ما فيهما يا فاطمة! والذي بعثني بالحق لقد حرمت الجنة على الخلائق حتى أدخلها و أنّك لأوّل خلق اللَّه يدخلها بعدى كاسية حالية ناعمة يا فاطمة! هنيئا لك، والذي بعثني بالحق أنّك لسيدة من يدخلها من النساء، والذي بعثنى بالحق أنّ جهنم لتزفر زفرة لايبقى ملك مقرب و لانبي مرسل ألّا صعق، فينادى إليها أن يا جهنم! يقول لك الجبار: إسكني بعزي و إستقري حتى تجوز فاطمة بنت محمد صلى اللَّه عليه و آله إلى الجنان، لا يغشاها قتر و لا ذله، و الذي بعثني بالحق ليدخلن حسن و حسين حسن عن يمينك، و حسين عن يسارك، و لتشرفن من أعلى الجنان بين يدي الله في المقام الشريف و لواء الحمد مع علي بن أبيطالب عليهالسلام يكسى إذا كيست، و يحبى إذا حبيت، والذي بعثني بالحق لأقومن بخصومه أعدائك، و ليندمن قوم أخذوا حقّك، و قطعوا مودّتك، و كذبوا علي و ليختلجنّ دوني فأقول: اُمّتي اُمّتي فيقال: إنّهم بدلوا بعدك و صاروا إلى السعير. (1)
امام كاظم عليهالسلام از پدران خود نقل فرمود: در شبى كه صبح آن پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از دنيا رفتند پيامبر صلى اللَّه عليه و آله حضرت على و فاطمه و حسن و حسين عليهمالسلام را خواست و در را به روى بقيه بست. ابتدا فاطمه ی زهراء عليهاالسلام را صدا نمود و مدتى طولانى از شب را با او خلوت نمود.
وقتى اين ملاقات طول كشيد، حضرت امير عليهالسلام همراه با فرزندان بيرون آمدند و در آستان در ايستادند. مردم نيز پشت در ايستاده بودند، زنان پيامبر به حضرت على و فرزندان ايشان نگاه مىكردند. عايشه به حضرت امير عليهالسلام گفت: چرا رسول خدا تو را در اين ساعت مهم از اطاق بيرون كرد و با دخترش خلوت نموده است؟ اميرالمؤمنين عليهالسلام به او فرمود: من از آنچه در خلوت مىگذرد با خبرم! آنها دربارهى مسائلى كه تو و پدرت و دو يار پدرت به وجود خواهيد آورد سخن مىگويند. حضرت على عليهالسلام گفت: پيش پيامبر آمدم، ايشان در حال جان دادن بودند، نتوانستم خودم را كنترل كنم و به اين حال پيامبر گريستم.
پيامبر فرمود: على جان! الان زمان گريهى تو نيست،من به سوى خداوند و نعمتهاى او مىشتابم، اما گريه و غم و غصهى من براى تو همسرت مىباشد پس از من، حق شما را ضايع مىكنند و همگى بر شما ظلم روا مىدارند. اى على! من فاطمه را به مسائلى وصيت كردم و مطالبى به او گفتهام كه برايت بگويد، هرچه فاطمه گفت، آن را تنفيذ كن زيرا او بسيار راستگو و صادق است. سپس زهرا را در آغوش گرفت و سرش را بوسه زد و فرمود: فاطمه جان! پدرت فدايت باد. صداى گريهى زهرا بلند شد. پيامبر، زهرا را به سينهى خود چسباند و گفت: اما زهراى من! خداوند انتقام شما را از آنان مىگيرد و خداوند به غضب تو غضبناك مىگردد.
جهنم، منزلگاه اين ظالمان باد، سپس رسول خدا گريستند. به خدا قسم! گمان مىكردم بخشى از وجودم در گريهى پيامبر از دست رفت، مانند ابر بهارى گريه مىكردند تا آنكه صورتش و محاسنش از اشك تر شد. پيامبر از فاطمه جدا نمىشد. سر مبارك پيامبر بر روى سينه من بود حسن و حسين پاهاى آن حضرت را بوسه مىزدند و با صداى بلند گريه مىكردند. اگر بگويم جبرئيل آنجا بود، دروغ نگفتهام، زيرا صداى گريه و زارى مىشنيدم كه برايم آشنا نبود، اما كسى را نمىديدم، شك ندارم كه صداى فرشتهاى بود و مگر مىشود جبرئيل در اين شب هولناك يار ديرينهى خود را تنها بگذارد. آن شب، فاطمه ی زهراء عليهاالسلام چنان گريه مىنمود كه گمان مىكنم زمين و آسمان بر او ناله و گريه مىكردند،
سپس پيامبر فرمود: اى دخترم! خداوند پشيتبان شما خواهد بود. به همان خدايى كه مرا برانگيخت، عرش خداوند و آنچه در اطراف اوست، از زمين و آسمان و ما بين اين دو، از گريه تو گريستند. به همان خدايى كه مرا برانگيخت، بهشت بر مردم حرام است، تا آنكه من وارد بهشت گردم و پس از من، تو اولين كسى هستى كه بر بهشت قدم مىنهد. فاطمه جان! گوارايت باد. به همان خدايى كه مرا برانگيخت، تو سرور زنان بهشت هستى. به همان خدايى كه مرا برانگيخت، جهنم شعلهاى مىكشد كه هيچ پيامبر و يا فرشتهى مقربى از هراس او در امان نيست و همگى بىهوش مىشوند، يك منادى صدا مىزند:
اى جهنم! خداوند به تو مىگويد: آرام باش تا فاطمه، دختر محمد، عبور نمايد و به بهشت روانه گردد، هيچ دود و آتشى به او آسيب نمىرساند. به همان خدايى كه مرا برانگيخت، حسن از طرف راست و حسين از طرف چپ، شما را همراهى مىكنند و به بالاترين مكان بهشت در پيشگاه خداوند متعال، در مقامى شريف در كنار على بن ابىطالب جاى مىگيرى. به همان خدايى كه مرا برانگيخت، از دشمنانت دادخواهى خواهم نمود و كسانى كه حق تو را غصب كردند، رشته محبت ترا بريدند، بر من دروغ بستند، همه را پشيمان و خجل خواهم نمود. پس مىگويم: اى امت من! اى امت من! جواب مىرسد: امتت، پس از شما دگرگون شدند و جهنمى گشتند.»
1- بحارالانوار، ج 22، ص 490، ر 36.