شهید آوینی

 


 

مصاحبه با آیت الله العظمی سلطانی طباطبایی

شایسته مرجعیت

از کسانیکه در قم با ایشان هم دوره و هم بحث بودند،‌ آقای آقا موسی شبیری زنجانی بود، آقای ناصر مکارم بود و همینطور عده‌ای دیگر. اینها هم ردیف یکدیگر بودند و البته آقاموسی بر آنها می‌چربید. به هر حال آقاموسی آدم با فضیلت و با کمالی بود و اگر می‌ماند و سنی به هم می‌زد، قطعا جزو مراجع بود و از این نظر هیچ بحثی نیست. رفقای نجف ایشان از فضل و علمیت ایشان آگاهی دارند. آقاموسی از نظر هوش و استعداد و ادراکات، کمتر از مرحوم آقا سید محمدباقر صدر نبود، منتها آقاسید محمد باقر سابقه حوزوی بیشتری داشت و بیشتر در حوزه مانده بود. به نظر من آقاموسی بر اخوی بزرگترشان مرحوم حاج‌آقا رضا هم مقدم بود، یعنی اگر مانده بود جلو می‌افتاد. آقاموسی ملای جامعی بود و اگر الان بود، جزو مراجع مسلم تقلید بود. آقا موسی حتی اگر در قم می‌ماند و به نجف هم نمی‌رفت، الان جزو مراجع بزرگ شیعه می‌بود.

حاج آقا، معروف است که اکثر آقایان علما، مدرسین و مراجع امروز، بخشهای قابل توجهی از دروس سطوح عالیه خود را پیش حضرتعالی تلمذ کرده‌اند. امام صدر نیز درسهای زیادی را پیش شما خوانده است. خواهشمندم تا قدری پیرامون تحصیلات حوزوی ایشان برایمان صحبت بفرمائید.
آیت الله سلطانی: بسم‌الله الرحمن الرحیم. آقا موسی اول که وارد طلبگی شد، پدر بزرگوارش برایش معلمی به خانه آورد. در آن زمان معلم سرخانه می‌گفتند. یک نفر از اهالی نیشابور بود که آقا از ایشان خواسته بودند تا در منزل برای آقا موسی درس بگوید. آقا موسی، مقدمات و صرف و نحو را خیلی زود و بطور خصوصی در خانه خواند تا به مرحله شرح لمعه و قوانین رسید. از آن به بعد دیگر وارد حوزه شد. آقا موسی خیلی خوب درس می‌خواند و شایق به تحصیل بود. تحصیل ایشان ترتیب نداشت و سعی می‌کرد هر کتابی را شب و روز دو درسه و سه درسه بخواند تا تمام کند.

استعدادش خوب بود، زحمت هم می‌کشید و خیلی زود درسها را تمام می‌کرد. ما تابستان که می‌رفتیم به و شنوه، ایشان ما را ول نمی‌کرد. صبح و عصر درس می‌خواند، روزی چند درس. شرح لمعه را در وشنوه پیش من خواند. صبحها که چایی می‌خوردیم، شرح لمعه را می‌آورد و من برایش درس می‌گفتم. او یادداشت می‌کرد و می‌رفت گوشه‌ای می‌نشست و درس می‌خواند. اگر در جایی اشکال داشت، یادداشت می‌کرد تا یادش نرود. دوباره پیش از ظهر می‌آمد که درسش را پس بدهد و من بقیه درس را برایش بگویم. من هم می‌گفتم که امروز این درس را ادامه نده و از یک کتاب دیگر بخوان.

مثلا اگر صبح کتاب طهارت شرح لمعه را خوانده بود، بهش می‌گفتم حالا درس بعدی را از کتاب زکات آن بخوان. در آن تابستانی که در و شنوه بودیم و حدود 40 الی 50 روز طول کشید، ایشان عمده شرح لمعه را پیش من خواند. بعدا همین شرح لمعه و قوانین را در قم درس می‌گفت و پای درسش هم جمعیت زیادی می‌آمدند. این درسهای آقاموسی، جزء درسهای خوب آن زمان حوزه بود. آقاموسی خیلی زحمت می‌کشید، خیلی هم خوش فهم بود و اینها باعث شده بود تا زود ترقی نماید. افراد دیگر، این مراحلی را که ایشان در طول چند ماه طی کرده بود، حداقل 4 الی 5 سال وقت لازم داشت تا پشت سر بگذارند.

حاج‌آقا، این دوره به چه سنینی از امام صدر مربوط است؟
آیت الله سلطانی: آقا موسی آن زمان سنش کمتر از 20 سال بود، در حدود 17 یا 18 سال سن داشت.

امام صدر بعد از شرح لمعه دیگر چه دروسی را پیش شما خواندند؟
آیت الله سلطانی: آقا موسی به درسهای خصوصی ما زیاد می‌آمد. در درس رسمی ما هم شرکت می‌کرد. اصلا سرمنشاء درس رسمی رسائل ما که پرجمعیت هم بود، آقا موسی بود. هم رسائل و هم مکاسب. در این درسها آقای آقاموسی شبیری هم می‌آمد. آقای شبیری و آقاموسی با هم بودند و هر دو درس رسائل را می‌آمدند.

آیا امام صدر مکاسب را هم خدمت حضرتعالی خواندند؟
آیت الله سلطانی: مکاسب را یادم نیست که آیا تمامش را آمدند یا نه، ولی رسائل را یادم هست که آمدند. آن زمان سه درس رسمی سطح در حوزه بود، یکی درس آقای خمینی بود، یکی درس آقای داماد بود و یکی هم درس من. این سه تا، درسهای رسمی و پرجمعیت بود. درسهای خصوصی البته زیاد بودند، منتها درسهای رسمی و پرجمعیت اینها بودند. آقای داماد یک جای رسائل را می‌گفت، من یک جایش را می‌گفتم و آقای خمینی هم یک جایش را. من از اول رسائل شروع کرده بودم و مبحث قطع را می‌گفتم، امام وسطهای رسائل را می‌گفتند،‌ آقای داماد هم آخرهای آنرا. طلاب اینطوری درس می‌خواندند و صبر نمی‌کردند تا با یک معلم و طی چند سال کتاب را به آخر برسانند. آقاموسی درس رسائل ما را می‌آمد، اشکال می‌کرد، حرف می‌زد و ما هم مجور بودیم از حرفهایمان دفاع کنیم! ایشان در این دوره بقدری سریع پیشرفت کرد، که در مدتی کوتاه از سطوح عالیه مستغنی گردید.

حاج‌آقا، ظاهرا مرحوم حاج‌آقا مصطفی هم رسائل را پیش حضرتعالی تلمذ کردند؟
آیت الله سلطانی: بله مرحوم آقا مصطفی هم درس ما می‌آمد، منتهای آقا موسی و آقا مصطفی از نظر زمانی با هم نبودند. گویا آقاموسی جلوتر بود، در هر صورت با هم همدوره نبودند. هر دو اینها خوب بودند، اما آقاموسی قوی‌تر و با استعدادتر بود.

حاج‌آقا، آنطوریکه دوستان امام صدر تعریف کرده‌اند، ایشان تحصیلات دانشگاه هم داشته است، اگر امکان دارد قدری در این باره صحبت بفرمایید:
آیت الله سلطانی: بله همینطور است. آقاموسی در عین حالیکه دروس حوزوی را می‌خواند، دروس دانشگاهی را هم می‌خواند. آن زمان محیط به گونه‌ای بود که ایشان نمی‌توانستند آشکارا و علنا دروس دانشگاهی را بخواند. یعنی برای مرحوم پدرشان مناسب نبود. البته پدر ایشان مخالف دروس دانشگاهی نبودند، منتها مخالفین پدرشان به این واسطه برایشان دردسر ایجاد می‌کردند، والا خود مرحوم آقا خیلی روشن بودند. مثلا ممکن بود که مخالفین آقا بگویند که بله! آقای صدر طلبه‌ها را وادار می‌کنند تا به جای دروس حوزوی، دروس دانشگاهی را بخوانند.

این بود که آقاموسی محرمانه و بدون اطلاع دیگران دروس دانشگاهی را خواندند. شاید هم آقا مطلع بودند ولی به روی خود نمی‌آوردند. آقاموسی فقط در امتحانات شرکت می‌کرد و آقای عبادی داماد ایشان هم در این زمینه ایشان را همراهی می‌کرد. آقاموسی به موازات درسهای قدیمی، دروس جدیده را هم خواند و لیسانس خودش را گرفت. خیلی زحمت می‌کشید و چون استعداد کافی داشت، با زحمتی که می‌کشید خوب پیشرفت نمود.

تحصیلات حوزوی امام صدر در نجف به چه شکلی بود؟
آیت الله سلطانی: آقاموسی قبل از اینکه به نجف برود، در قم تدریس می‌کرد و درس حسابی هم داشت، جمعیت زیادی در درسهای ایشان شرکت می‌کردند. وقتی که مرحوم پدرشان فوت کردند، به نجف اشرف رفتند، در آنجا در درسهای آقای خویی و آقای حکیم شرکت می‌کردند. آقا موسی در نجف خیلی خوب ترقی کرد و جزو فضلای معروف نجف گردید. چند نفری از قم به نجف رفته بودند که معروف بودند که حوزه نجف را گرم کرده‌اند و یکی از اینها آقاموسی ما بود. آقاموسی جزو شخصیتهای بارز علمی نجف بود. منتهی ایشان اولا جوان بود و ثانیا گرفتار لبنان گردید. اگر آقاموسی به لبنان نمی‌رفت و چند سال دیگر در نجف می‌ماند، جزو مراجع مسلم نجف می‌گردید. آقاموسی بقدری مورد توجه عمومی حوزه نجف قرار گرفته بود که گفته می‌شد فضلای قم افضل از فضلای نجف هستند.

ببخشید حاج آقا! با توجه به تعریفی که امروز از اجتهاد در جامعه می‌گردد، آیا امام صدر به درجه اجتهاد رسیده بودند؟
آیت الله سلطانی: بله، رسیده بودند و قوی‌تر از اغلب آقایان مراجع امروز هم بودند. آقاموسی در نجف درس خوانده بود و حسابی ملا شده بود. نه تنها با معنایی که امروز از اجتهاد می‌شود، ایشان حتما مجتهد بودند، بلکه به معنای قدیمش هم مجتهد بودند. آقا موسی مرد فاضلی بود. حیف که بهره‌گیری نشد.

آیا اطلاعی دارید که امام صدر احیانا اجازه‌ای از اساتید خود گرفته باشد؟
آیت الله سلطانی: من اطلاعی ندارم. ممکن است از آقایان اجازه اجتهاد گرفته باشد ولی من اطلاع ندارم. ایشان اگر اجازه می‌خواست حتما بهش می‌دادند، هم آقای خویی و هم آقای حکیم، شاید هم داشته باشد، ولی من اطلاعی ندارم. البته ایشان خودش را بی‌نیاز می‌دید از اجازه و معروف هم بود که در حد اجتهاد است. ایشان احتیاجی به اینکه اجازه بگیرد نداشت.

چه کسانی در ایام تحصیل با امام صدر هم دوره و هم بحث و هم ردیف بودند؟
آیت الله سلطانی: از کسانیکه در قم با ایشان هم دوره و هم بحث بودند،‌ آقای آقا موسی شبیری زنجانی بود، آقای ناصر مکارم بود و همینطور عده‌ای دیگر. اینها هم ردیف یکدیگر بودند و البته آقاموسی بر آنها می‌چربید. به هر حال آقاموسی آدم با فضیلت و با کمالی بود و اگر می‌ماند و سنی به هم می‌زد، قطعا جزو مراجع بود و از این نظر هیچ بحثی نیست. رفقای نجف ایشان از فضل و علمیت ایشان آگاهی دارند. آقاموسی از نظر هوش و استعداد و ادراکات، کمتر از مرحوم آقا سید محمدباقر صدر نبود، منتها آقاسید محمد باقر سابقه حوزوی بیشتری داشت و بیشتر در حوزه مانده بود. به نظر من آقاموسی بر اخوی بزرگترشان مرحوم حاج‌آقا رضا هم مقدم بود، یعنی اگر مانده بود جلو می‌افتاد. آقاموسی ملای جامعی بود و اگر الان بود، جزو مراجع مسلم تقلید بود. آقا موسی حتی اگر در قم می‌ماند و به نجف هم نمی‌رفت، الان جزو مراجع بزرگ شیعه می‌بود.

با توجه به این موقعیتی که می فرمایید آقای صدر داشت، که اگر در حوزه می‌ماند و به لبنان نمی‌رفت، آینده بسیار درخشانی در انتظارش بود، پس چه عواملی باعث شد تا ایشان حوزه و زندگی آرام خود را رها کرده و به لبنان هجرت نمایند؟
آیت الله سلطانی: به نظر من، دو تا از مهمترین این عوامل، یکی موقعیت خود لبنان بود و دیگری علاقه امام موسی به لبنان. ایشان در زمان حیات آقای شرف‌الدین چند بار به لبنان رفته بودند و با ایشان هم تماس داشتند. امام موسی وضع لبنان را می‌دانست. این بود که بعد از فوت آقای شرف‌الدین، وقتی که از ایشان دعوت کردند، چون زمینه دستش بود و می‌دانست که وضع لبنان چگونه است، دعوت را پذیرفت. امام موسی احتیاجات مردم لبنان و شیعیان آنجا را به خوبی شناخته بود. بستگان آقای شرف‌الدین هم مکان ایشان را در اختیار او قرار دادند. البته آنها یک قصدی داشتند و امام موسی قصدی دیگر. آقازاده‌های آقای شرف‌الدین از بردن امام موسی هدف دیگری داشتند؛ ‌ولی خوب به هدف خود نرسیدند و امام موسی خود را تسلیم آنها نکرد. او آنطوریکه آنها انتظار داشتند، عمل نکرد.

ایشان مستقل بودند و اصلا روش ایشان از روش مرحوم آقای شرف‌الدین جدا شد. آقای شرف‌الدین اگرچه سالها در لبنان بود، ولی به همان شهر صور منحصر بود؛ به وسیله قلم فعالیت می‌کرد، نامه‌هایی می‌نوشت و کتابها و رسالاتی را منتشر می‌کرد. ولی این فعالیت‌هایی را که امام موسی انجام داد، ‌یک کدامش را نتوانسته بود و یا شاید هم در صدد نبود که انجام دهد؛ حالا یا مصلحت نمی‌دید و یا مناسب نمی‌دانست. کارهایی را که امام موسی انجام داد، کارهای عجیبی بود. یکی از آنها تاسیس همین مجلس اعلای شیعه بود. این مجلس خیلی خیر و برکت به همراه داشت. یک مکان رسمی بود که می‌توانست حقوق شیعه را در لبنان مطالبه نماید. همه لبنان مرکز فعالیت‌های امام موسی بود. به تمام دانشکده‌ها و مراکز سر می‌زد و سخنرانی می‌کرد. ایشان موقعیت آنجا را درک کرده بود و به این نتیجه رسیده بود که می‌تواند و باید که به مردم آنجا کمک نماید. امام موسی با آن فضلی که داشت، اگر در نجف می‌ماند حتما به مقامات خیلی بالایی دست پیدا می‌کرد. اما ایشان مسئولیتی را احساس نمود که در نهایت ایشان را از حوزه جدا کرده و به لبنان منتقل نمود.

واقعا کسی غیر از امام موسی نمی‌توانست بار لبنان را بر دوش بگیرد. افراد دیگری هم بودند و شاید آماده هم بودند تا این مسئولیت را بپذیرند، ولیکن صلاحیتی نداشتند. امام موسی اینگونه تشخیص داد که صلاح در این است تا چند وقتی را برای خدمت به اسلام به لبنان برود. والا اگر ایشان مثل بقیه رشته آخوندی را ادامه می‌داد و در حوزه باقی می‌ماند، قطعا جزو مراجع امروز و بلکه مقدم بر آنها بود. منتها ایشان در این وادی‌ها نبود. ایشان اصلا در انتظار اینکه مرجع بشوند نبود. او قصد داشت که خدمت بکند و تشخیص داد که بهترین مکان برای خدمت ایشان لبنان است؛ هم به لحاظ زمان، هم به لحاظ مکان و هم به لحاظ موقعیت آنجا. محیط لبنان، محیط آزادی بود برای فعالیت و خدمت به دین و از آن گذشته شیعیان لبنان هم مظلوم، محروم و فقیر بودند، حقوق آنها پایمال شده بود، انصافا وضعیت اسفباری داشتند.

بسیاری از شیعیان، لبنان را رها کرده و به کشورهای آفریقایی مثل مصر و ... مهاجرت کرده بودند. این بود که امام موسی به آنجا رفت و با اقدامات خودش و با پشتیبانی آقای حکیم وضع شیعیان را عوض نمود. آقای حکیم پشتیبان خوبی برای امام موسی بود. البته پشتیبانی باطنی و پشت پرده، نه ظاهری. امام موسی خدمت عجیبی به مردم لبنان کرد و چون این خدمات اساسی و زیربنایی و محکم بود، این گرفتاری برایش پیش آمد. یعنی امام موسی اگر می‌ماند و فعالیت خود را ادامه می‌داد، تو دهنی محکمی به اسرائیل می‌زد. ایشان توانست کسی باشد که اسرائیل را از منطقه بیرون کند و یا حداقل در منطقه خودش محدود نماید.

همین هم باعث شد تا دشمنان نقشه کشیدند و او را بدست قذافی از صحنه لبنان خارج نمودند. این به خاطر خطری بود که ایشان برای اسرائیل داشت. امام موسی جنوب لبنان را کاملا حفظ کرده بود و اگر می‌ماند به منطقه اسرائیل دست‌اندازی می‌کرد. منشاء ربوده شدن ایشان وحشتی بود که اسرائیل و آمریکا از اقدامات آینده او داشتند. عجیب نفوذی داشت در منطقه. ایشان به گونه‌ای حرکت می‌کرد که همه را با خود همراه ساخته بود.

حاج‌آقا! نفوذ امام صدر در میان مردم لبنان به چه شکلی بود؟
آیت الله سلطانی: من چند بار به لبنان سفر کردم. سه چهار سفر از ایران به لبنان رفتم و در هر سفری هم دو سه ماه و گاهی هم بیشتر در آنجا می‌ماندم. در آنجا که بودم، غالبا با آقاموسی در سفر بودم. از سوریه به لبنان زیاد با هم آمدیم. در داخل خود لبنان هم با هم زیاد به سفر رفتیم، ایشان ما را جلو می‌انداخت و می‌رفتیم. بله، خیلی با هم مانوس بودیم، امام موسی نفوذ عجیبی در میان مردم داشت، هم در میان شیعه، هم در میان اهل سنت و هم در میان مسیحیان.
یکبار در یک مراسمی یکی از مسیحیان خطاب به من گفت: «الله فی السماء و سماحة الامام فی الارض»! آنها تا این حد برای ایشان احترام قائل بودند. هرجا که امام موسی می‌رفت و از هرجا که عبور می‌کرد، ‌مردم از ایشان استقبال می‌کردند و صف می‌کشیدند. ایشان در افکار عمومی مردم و در قلوب آنها جایگاه بلندی داشت. خیلی محبوب بود. سران حزب کتائب با امام موسی خوب نبودند ولی افراد عادی آن به ایشان اظهار علاقه می‌کردند. مسیحیان بیشتر از اهل مذاهب دیگر به ایشان گرویده بودند.

حاج آقا،‌ آیا مراجع بعد از آقای حکیم هم مانند آن بزرگوار از امام صدر حمایت می‌کردند؟
آیت الله سلطانی: بعد از آقای حکیم، مراجع بعدی هم حمایت می‌کردند، اما احتیاج امام موسی دیگر به حمایت آنها قطع شده بود. یعنی به کارش مسلط شده بود،‌ مجلس اعلاء‌ را تشکیل داده بود، شیعه را به حرکت انداخته بود، کارهای اساسی را انجام داده بود و دیگر نیاز به معرفی و حمایت نداشت، یعنی کارش از این حرفها گذشته بود. همه سران عرب در برابرش خاضع شده بودند و دیگر نیازی به حمایت نجف نداشت. ایشان فقط در آن اوائل نیاز به پشتیبانی باطنی نجف داشت،‌ ولی بعدا این نیاز مرتفع گردید.

اگر امکان دارد قدری در مورد خصوصیات روحی و اخلاقی امام صدر صحبت بفرمایید:
آیت الله سلطانی: امام موسی یک ویژگی خیلی مهم که داشت این بود که خیلی بردبار بود. خیلی دیر عصبانی می‌شد. به عکس برادر بزرگترش مرحوم حاج‌ آقا رضا که خیلی زود عصبانی می‌شد، ایشان خیلی دیر عصبانی می‌شد. خیلی ملایم و بردبار بود. یعنی اگر فحش هم به ایشان می‌دادند،‌هیچ به روی خود نمی‌آورد. ممکن بود صبر کند تا در موقع مناسب دفاع کند، ولی در آن موقع هیچ به روی خود نمی‌آورد. مرحوم پدر ایشان هم خیلی با گذشت بودند. مرحوم آقای صدر در میان علماء از این جهت ممتاز بودند.

مرحوم آقای صدر در ردیف خودش از این جهت کم‌نظیر بود. یعنی هیچ آخوندی در آن حد نبود که مثل ایشان باگذشت باشد. خیلی از خودگذشتگی داشت. مثلا آقای حاج شیخ عبدالکریم وقتی در بستر بیماری افاد، وصیت کرد که آقای صدر به جای ایشان در مسجد بالاسر نماز بخوانند. آقای صدر وصی مرحوم حاج شیخ بود. هرکس دیگری بود باید از این پیشنهاد استقبال می‌کرد، برای اینکه معنای این کار، نیابت و جانشینی بود. اما آقای صدر گفتند که من جای نمازی دارم، در مسجد امام، در یک گوشه‌ای نماز می‌خوانم، ولی آقای حجت که تازه چند وقتی است از نجف آمده‌اند، جای نماز ندارند، اگر موافق باشید آقای حجت را برای نماز دعوت بفرمایید.

مرحوم حاج شیخ هم می‌پذیرند و آقای حجت در مسجد بالاسر به جای ایشان نماز را ادامه می‌دهند. همین مساله زمینه جانشینی را هم فراهم نمود. یعنی آقایان ترکها به این معنی گرفتند که مرحوم حاج شیخ آقای حجت را جانشین خویش قرار داده است. مرحوم آقای صدر هم می‌دانستند که چنین حرفهایی مطرح می‌شود، اما به این امور اهمیت نمی‌دادند.

ببخشید حاج آقا!‌ موقعیت علمی خود مرحوم آیت الله صدر چگونه بود؟
آیت الله سلطانی: ایشان از نظر علمی بسیار خوب بود ولی حسن سلوکش علمیت ایشان را تحت‌الشعاع قرار داده بود. خیلی‌ها آقای حجت را ترحیج می‌دادند بر ایشان، در حالیکه واقعا این گونه نبود. تواضع و فروتنی ایشان باعث شده بود تا حقشان تضییح گردد. آقای صدر و آقای حجت از نظر علمی قطعا هم ردیف بودند. من جون خودم به آقای صدر علاقمند بودم،‌ نمی‌توانم به تشخیص خودم مطمئن باشم و ممکن است از روی علاقه اشتباه کنم، ولی آقایان دیگری هم بودند که به درس آقای صدر می‌آمدند و ایشان را بر آقای حجت و دیگر آقایان قم ترحیج می‌دادند. در هر حال به خاطر تواضع و فروتنی ایشان، حقشان تا حدودی تضییع گردید. هر چه بود، آنها رفتند.

خود آقای صدر هم اصلا در این وادی‌ها نبود. بعد از فوت حاج شیخ عبدالکریم، حوزه قم چند سالی توسط آقای صدر اداره شد و اگر ایشان نبود، حوزه را نابود کرده بودند. بعدها یواش یواش حوزه رونق گرفت و محکم شد و دیگران هم نضجی پیدا کردند. به هر صورت آقای صدر حق بزرگی به گردن حوزه دارند. آقاموسی هم از پدر بزرگوارشان تواضع و فروتنی و تحمل و بردباری را به ارث برده بود. اخلاق آقاموسی با اخلاق اخویشان تفاوت فاحش داشت. حاج آقا رضا آدم تند و زود رنجی بود، مرحوم آقاسید محمد باقر و برادر ایشان مرحوم آقا سیداسماعیل هم تا حدودی تند و عصبانی بودند، ولی به عکس، آقا موسی بسیار نرم و جذاب بود. مثلا آقای بروجردی که آمدند به قم،‌ خوب آقایان آیات ثلاث،‌ همه‌شان یک مقداری عقب نشستند. به جهت اینکه اگر ایشان نبودند همه اینها در حال ترقی بودند.

زمانی که آقای بروجردی به قم آمدند،‌ مرحوم آقا سیدابوالحسن در نجف مرجع تقلید شیعه بود. بعد از فوت آقا سیدابوالحسن، مرجعیت تقلید بین دو نفر منحصر گردید،‌یکی مرحوم حاج آقا حسین قمی در کربلا و یکی هم مرحوم آقای بروجردی در قم. یعنی از اهل علم و علماء که سوال می‌شد، بعد از مرحوم آقا سیدابوالحسن از چه کسی باید تقلید کنیم،‌ همه این دو نفر را اسم می‌بردند، ‌یکی حاج آقا حسین قمی و دیگری هم آقای بروجردی. دیگر از هیج فرد دیگری اسمی در میان نبود. خوب،‌ بعد هم حاج آقا حسین قمی به فاصله سه چهار ماه بعد از فوت آقا سیدالوالحسن فوت شدند و مرجعیت منحصر شد به آقای بروجردی. قهرا ترقی ایشان هم فاحش گردید.

در این میان، اطرافیان بعضی از آقایان ناراحت بودند، چرا که مردم دیگر مثل سابق سراع آن آقایان نمی‌رفتند! برخی از اطرافیان این بزرگواران نمی‌توانستند این عقب افتادگی را تحمل نمایند. در این میان، امام موسی به هیچ‌وجه در این وادی‌ها نبود. اصلا در این فکرها نبود که حالا مثلا آقای بروجردی آمده‌اند و باعث شدند تا پدر ما یک قدری عقب نشسته است. بسیار بردبار و ملایم و متحمل بودند. و همین خصوصیات ایشان هم باعث گردید تا اینطور در کارهایشان پیشرفت نمایند،‌آقا موسی آدم بسیار حلیم و بردباری بود.

رابطه آقای صدر و حضرت امام چگونه بود؟
آیت الله سلطانی: آقاموسی با امام خیلی رفیق بودند و امام هم خیلی ایشان را دوست می‌داشت. آقاموسی جزو علاقمندان امام بود. امام موسی مرد خدومی بود. اهل این بود که هر کاری که برایش میسر باشد برای انقلاب انجام دهد. امام هم سال اول انقلاب قذافی را نپذیرفت و گفت که باید اول مسئله امام موسی روشن شود و بعد قذافی بیاید. امام معتقد بودند که باید با کشورهایی که در این قضیه مداخله داشتند قطع رابطه شود، ‌تا وقتی که تکلیف مساله روشن گردد. ولی برخی از اطرافیان امام مثل آقای منتظری و مرحوم آقای بهشتی عقیده داشتند که مصلحت انقلاب این است که دشمن درست نشود.

لذا از امام می‌خواستند که خیلی مساله را دنبال نکنند و می گفتند با مدارا بهتر می‌شود مساله را حل نمود. من خیلی با امام گفت‌ و گو کردم. تا همین اواخر نگذاشتند آنطوری که ایشان می‌خواستند مساله پی‌گیری شود. مثلا زمانی که آقای منتظری قائمقام بودند ،‌در همان ابتدای امر قرار بود یک هیئت رسمی دولتی برای پی‌گیری مساله به بلاد عربی و لیبی برود و صادق ما هم یکی از افراد آن هیات بود ‌که امام تعیین کرده بود.

اینها قرار بود بروند و تا هر جا لازم شده مساله را دنبال نمایند. ولی آقای منتظری نگذاشت و سفر هیات را لغو کرد. بقیه کارها را هم آقای بهشتی مصلحت نمی‌دید و جلوگیری ‌کرد. ولی خود امام اگر تنها بودند، عقیده‌اش چنین بود که تا تکلیف قضیه روشن نشود، هیچ رابطه سیاسی با لیبی برقرار نکنند. امام خیلی به این مساله علاقمند بودند و تا این اواخر هم در این فکر بودند. در هر حال تقدیر این چنین بود.
انشاءالله که عاقبت مساله باز هم به خیر باشد.

گویا حضرتعالی هنوز هم به حیات آقای صدر امید دارید؟
آیت الله سلطانی: امیدواریم انشاءالله. و شاید هم خیر باشد. اما هیچ خبری نیست که موجب اطمینان قطعی باشد. فقط رجاء و امیدواری است. عجیب این است که از آن دو نفر همراه ایشان، ‌یعنی آقای شیخ محمدیعقوب و آقای بدرالدین،‌ هم هیچی اسمی نیست. خیلی عجیب است. در روز روشن سه نفر آدم و میهمان رسمی در یک کشور ناپدید شوند و هیچ ردی هم برجای نماند. خیلی عجیب است. خیلی دخالت قوی وجود داشته است. هر دستگاهی که بوده،‌ یا قذافی یا اسرائیل و یا هر گروه دیگری خیلی قوی دخالت کردند. یعنی آن عوامل دست اولی که در این قضیه مداخله داشتند همه را از بین بردند. گویا عوامل دسته دوم را هم از بین برده باشند. نگذاشتند تا کسی که از این حادثه خبر داشته، باقی بماند تا از این طریق اطلاعات درز پیدا کند. ولی به یقین همیشه این چنین نخواهد ماند و وعده نصرت خداوند تحقق خواهد یافت.

حاج آقا، اگر خداوند چنین مقدر کرده باشد که امام صدر هنوز هم در قید حیات باشد، آیا بعد از گذشت این همه سال،‌ایشان هنوز هم می‌تواند موثر باشد؟
آیت الله سلطانی: بله، قطعا و هر آنی! آقا موسی اگر از نظر مزاجی تحلیل نرفته باشد، از نظر صحی سالم باشد، حتما توانایی اداره را دارد. موقعیت ایشان جوری بود که اگر آشکار شود و بیاید قم و یا نجف، خیلی سریع چهره می‌شود. امام موسی آدم ملا و باسوادی است، اطلاعات خوبی دارد و آن امام موسائی که ما می‌شناسیم، خیلی زود شخصیتش آشکار می‌گردد. ایشان کاملا لیاقت این معنی را داشت. این قابلیت کاملا در ایشان بود و اگر مانده بود و این پیشامد برایش نشده بود، الان جزو مراجع مسلم بود. یعنی در ردیف آقایانی که الان صاحب رساله هستند و بلکه مقدم بر اغلب آنها بود.

منبع: سایت روایت صدر

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo