شهید آوینی

 


 

مصاحبه با حجت الاسلام والمسلمین علی دوانی

امام موسي صدر از مكتب اسلام تا لبنان

اجداد و خاندان امام صدر
◊ حاج آقا اگر امکان دارد، ابتدا قدری در باره خاندان امام صدر صحبت بفرمایید.

استاد: بسم الله الرحمن الرحیم. امام موسی صدر نواده مرحوم سید صدرالدین صدر است. سید صدرالدین صدر از فقها و علماء بزرگ متوفی به سال 1264 هـ. ق است که از شاگردان برازنده علامه بحرالعلوم و داماد مرحوم فقیه بزرگ شیخ جعفر کبیر کاشف الغطاء بود. البته خاندان صدر از دختر شیخ جعفر نیستند،‌ بلکه از همسر دیگر وی‌اند. ایشان بعد آمدند به اصفهان و مدتی در آن شهر ماندند. پسر ایشان آقا سید اسماعیل صدر که جد امام موسی‌صدر است، در سال 1254 هـ . ق در اصفهان متولد شد. بعد آقا سید صدرالدین از اصفهان برگشتند به نجف اشرف و در همان سال (1264 هـ. ق) از دنیا رفتند. مرحوم آقا سید اسماعیل صدر نیز از فقهاء و مراجع تقلید و فردی بزرگ و از لحاظ فقهی در سطح عالی بودند.

پدر و پسر هر دو شاعر زبردستی بودند و حتی در مورد مرحوم سید صدرالدین می‌گویند که وقتی علامه بحرالعلوم شعری می‌گفت به نظر ایشان می‌رساند، چون ایشان عرب‌نژاد بود و بهتر از بحرالعلوم با مفاهیم شعری آشنایی داشت و بحرالعلوم با اصلاح و تصحیح آقا سید صدرالدین شعرهایش را ضبط می‌کرد. آقا سید صدرالدین صدر، پسر آقا سید اسماعیل صدر و پدر امام موسی صدر نیز شاعر توانایی در زبان عربی بود. اشعار ایشان معروف است. آقاسید موسی‌ صدر،‌ پسر آقا سید صدرالدین صدر دوم،‌ یکی از مراجع تقلید عصر ما (متوفی به سال 1373 هـ .ق) هستند. آیت‌الله صدر،‌ پدر امام موسی صدر،‌ پسر آقا سید اسماعیل صدر است و آقا سید اسماعیل صدر (که به سال 1338 هـ . ق در کاظمین از دنیا رفت) پسر آقاسید صدرالدین اول است و همه این خاندان به آن سید صدرالدین اول باز می‌گردد.

از عموزادگان این خاندان، مرحوم سید حسن صدر کاظمی است که مولف کتابهای تاسیس الشیعه و تکملة امل الامال است. او از علمای برجسته در فقه و اصول و حدیث و تفسیر و تراجم و تقریباً کلیه علوم دینی است. مرحوم سید حسن صدر دایی پدر امام موسی‌صدر نیز است؛ یعنی آقا سید صدرالدین، خواهرزاده سید حسن صدر هستند. یکی دیگر از رجال خاندانشان سید محمد صدر بود که با حفظ لباس روحانی، سالها رئیس مجلس عراق بودند. یعنی بعد از زمانی که عراق از اشغال انگلیس آزاد گردید،‌ علمای شیعه گفتند که ما قدرت سیاسی را به غیر واگذار نکنیم.

مرحوم آیت‌الله شهرستانی با حفظ لباس روحانیت وزیر فرهنگ شدند و مرحوم آقا سید محمد صدر رئیس مجلس سنا گردید و تا این اواخر هم بود. این امر برای ما بسیار جالب بود که در قدرت سیاسی عراق یک روحانی معمم با آن قامت بلند و ریش سفید دارای چنان موقعیتی باشد. این هم از عموزادگان این آقایان است. آخرین افراد معروف این خاندان،‌ مرحوم شهید آقا سید محمد باقر صدر و خواهر مظلومه شهیده‌اش بودند. این دورنمایی است از خاندان امام موسی صدر.

پدر امام صدر
◊ فرمودید که مرحوم آیت الله سید صدرالدین صدر، پدر امام صدر، از مراجع اخیر بودند ...

استاد: بله؛ مرحوم آیت‌الله آقا سید صدرالدین، پدر امام موسی صدر، از آیات ثلاث قم بودند. مرحوم آیت‌الله حائری (موسس حوزه علمیه یا احیا کننده حوزه علمیه قم) در اوج قدرت رضاخان پهلوی در سال 1315 ش مرحوم شدند. سه نفر از شاگردان بنام ایشان که هر کدام مجتهد و صاحب نظر و فتوا بودند، با هم کنار آمدند که حوزه ایشان را اداره کنند و نگذارند که متلاشی شود. یکی مرحوم آیت‌الله سید محمد حجت بود، یکی مرحوم آیت‌الله سید محمد تقی خوانساری بود و دیگری مرحوم آیت‌الله سید صدرالدین صدر. این وضع بود تا اینکه آیت‌الله بروجردی در سال 1324 ش به قم آمدند.

این آقایان به مدت 7 الی 9 سال حوزه را تا آنجا که می‌توانستند حفظ کردند. البته حوزه پر رونقی نبود؛ ولی نگذاشتند به طور کلی متلاشی شود. به همین علت هم به آیات ثلاث یعنی مراجع سه گانه معروف هستند و کارها را با هم تقسیم کرده‌ بودند. نان حوزه را مرحوم آیت‌الله حجت می‌داد. بعضی کارهای دیگر راجع به دروس حوزه و کارهای حوزه واگذار به آیت‌الله خوانساری شده بود. امور امتحانات و ادارات طلاب نیز به مرحوم آیت‌الله صدر واگذار شده بود.

◊ اگر قدری هم از خصوصیات آیت‌الله سید صدرالدین صدر برایمان صحبت کنید، ممنون خواهیم شد.
استاد: آقای صدر قامتی بلند داشتند، سفیدرو و خیلی با هیبت بودند. مخصوصا وقتی عصبانی می‌شدند،‌ هیبت دیگری داشتند. از بلندی و پیری، مختصری خمیده شده بودند. در صحن بزرگ حضرت معصومه (س)، یعنی در صحنی که به طرف گذرخان می‌رود، ‌سمت چپ محل نماز ایشان بود. با ورود آیت‌الله بروجردی، ایشان ایثار می‌کنند و جای نمازشان را به آیت‌الله بروجردی می‌دهند. معروف است که می‌گفتند جادادن همان و از دست رفتن آیت‌الله صدر همان. بعضیها می‌گویند، تعارف آمد و نیامد دارد.

مرحوم آیت‌الله حجت به همان اسم و رسم باقی ماند و تا آخر نان حوزه را می‌داد و نماز را هم در مسجد بالاسر و در مدرسه حجتیه که بعدها خودشان ساختند اقامه می‌کرد. مرحوم آیت‌الله خوانساری نیز نمازشان در مدرسه فیضیه بود. ولی آیت‌الله صدر جایشان در صحن را که خیلی هم چشمگیر بود، به آیت‌الله بروجردی دادند. ایشان مرد پاکی بود و در این وادیها هم نبودند. ولی وقتی رفتند در خانه،‌ مردم هم ایشان را کمتر دیدند و کم کم اسم و رسمشان تحت‌الشعاع آیت‌الله بروجردی قرار گرفت. این بود که بعضیها می‌گفتند، ایشان با تعارف، خودشان را از بین بردند. ایشان خیلی مرد پاکی بود و به قداست نفس، پاکی و نظر بلند بسیار معروف بودند.

◊ آیا از دوران مرجعیت پدر امام صدر خاطره‌ای به یاد دارید؟
استاد: بنده دوبار خدمت ایشان رسیدم. یک بار هم احضارم کردند و کاری داشتند که جنبه خانوادگی داشت. مرحوم پدر عیالم آیت‌الله آقا احمد آل آقا از سلاله وحید بهبهانی را خوب می‌شناختند و به همین خاطر مطالبی را گفتند. یک بار هم نامه‌ای برای یک بیمار (همشیره خانم)، ‌توسط امام موسی از آقا گرفتم برای آقای دکتر شیخ متخصص قلب.

◊ آیا مرحوم آیت‌الله صدر با دکتر شیخ ارتباط داشتند؟
استاد: بله؛ دکتر شیخ گاهی پیش آیت‌الله صدر می‌آمد، برای اینکه ایشان بیماری قلبی هم داشت. گاهی اوقات از تهران می‌آمدند. حتی تابستانها که مرحوم آیت‌الله صدر می‌رفت به یکی از نقاط ییلاقی قم به نام روستای کرمجگان، دکتر شیخ می‌آمد قم و می‌رفت همان‌جا و نظر می‌داد. افسوس که آن موقع فتوکپی یا زیراکس نبود و یا کم بود و من نتوانستم از این نامه‌ها کپی بردارم. این را هم اضافه کنم که شعر مرحوم آیت‌الله صدر در زبان عربی معروف بود. شعری که روی مرقد حاج شیخ عبدالکریم حائری است، که می‌گویند از شعرهای بسیار عالی است، «عبدالکریم آیت‌الله قضا ...»، متعلق به مرحوم آیت‌الله صدر است که برای استادشان گفته بودند.

شعر دیگری برای تخریب بقیع گفتند که آن هم از اشعار خیلی جالب است که در روزنامه‌ها و مجلات آن روز چاپ شده بود. مرحوم آیت‌الله صدر در سال 1373 هـ . ق از دنیا رفتند. اتفاقاً بنده قصیده‌ای برای ایشان گفتم که در کتاب گنجینه دانشمندان چاپ شده است. من آن وقت طلبه نوجوانی بودم و در مسجد بالاسر کنار منبر ایستادم و شعر را خواندم. اسم آقارضا و آقا موسی را هم در شعر برده‌ام و داماد بزرگ مرحوم آقای صدر، آیت‌الله سلطانی،‌ خیلی تحسین کردند و گفتند شعر خیلی خوبی بود. همسر مرحوم آیت‌الله صدر، دختر مرحوم آیت‌الله حاج آقاحسین قمی بودند. ایشان یک همسر بیشتر نداشت. امام موسی صدر و برادرانشان نواده دختری مرحوم آیت‌الله قمی هستند و بدین ترتیب امام موسی صدر از طرف پدر و مادر مرجع‌زاده هستند؛ هم پدرش از مراجع بود و هم پدر مادرش. بسیاری از افراد خاندان پدری و مادریشان هم از مراجع و بزرگان بوده‌اند و بدین ترتیب از طرف پدر و مادر،‌ خانواده اصیل، نجیب و هر دو سید بودند.

آغاز آشنایی
◊ آشنایی حضرتعالی با امام صدر از چه سالی و چگونه آغاز شد؟

استاد: آشنایی بنده با امام موسی صدر از سال 1328 ش بود. در اردیبهشت این سال، بنده بعد از ازدواج در نهاوند،‌ به قم آمدم و در آنجا ماندگار شدم. یکی از فضلای شاخص و نامی حوزه، حاج آقا موسی صدر و برادر بزرگشان آیت‌الله حاج آقا رضا صدر بودند. یادم هست که بعضی از رفقای اهل علم که شاگرد امام موسی صدر بودند، نزد ایشان مطول می‌خواندند و بعضیها شرح لمعه. خیلی از درس ایشان تعریف می‌کردند و می‌گفتند خیلی مسلط و خوش‌بیان است.

عجیب این است که همان موقع شاگردان می‌گفتند که آقای صدر لابه‌لای درس از دگرگونی اوضاع زمانه صحبت می‌کند و می‌گوید اکتفا نکنید به این دروس حوزه، ما وظیفه دیگری هم داریم. باید آشنا به اوضاع روز باشیم و زبان مردم را بدانیم و این احتیاج به یک مجموعه مطالعات و تحصیلات جدید دارد. این حرفها در آن روز تازگی داشت و امام موسی صدر اینها را در خلال درسشان می‌گفتند که شاگردانشان را روشن بار بیاورند و اکتفا به دروس حوزه و محدوده حوزه نکنند. بعد شنیدیم که ایشان برای یک دوره موقت رفتند به نجف اشرف و چند سالی آنجا بودند. البته من دقیقاً نمی‌دانم که چه سالی رفتند. فقط یادم هست که ایشان در سال 1337 که مجله مکتب اسلام را تاسیس کردیم،‌ هنوز در نجف بودند. پس آغاز آشنایی ما با ایشان بدین ترتیب بود.

اصالت و لطافت
◊ امام صدر را چگونه یافتید؟ کدام خصوصیات ایشان را در میان اقرانشان برجسته‌ یافتید؟

استاد: همانطور که گفتم، از همان ابتدا دریافتیم که ایشان از مدرسان حوزه هستند و از فضلای نامی. مخصوصا چهره و قامت ایشان چشمگیر بود. قامت رسایی داشتند و سفیدرو بودند، همانند لبنانیها که وقتی به لبنان رفتم، ‌دیدم نمی‌شود تشخیص داد که ایشان از ایران آمده است. عیناً مثل خود آنهاست. چشمانشان هم به رنگ میشی بود. بسیار خوش‌سخن بودند. بنده چند نفر را دیده‌ام که حنجره‌شان خیلی گرم است. این واقعا نعمت خداداد است و دیگر اکتسابی نیست. یکی آقای فلسفی است که ایشان وقتی صحبت می‌کنند آدم دلش می‌خواهد گوش بدهد. طنین آهنگشان خیلی گرم است. دیگری همین امام موسی صدر و نیز برادرشان حاج آقا رضا صدر است.

من تعجب می‌کردم اگر آقاموسی 4 ساعت حرف می‌زد، کسی احساس خستگی نمی‌کرد و البته یک بار هم لکنت نداشت. پشت سر هم گرم و نرم سخن می‌گفت. آدم وقتی به آن آهنگ گوش می‌داد و چهره را هم می‌دید،‌ طوری مجذوب می‌شد که واقعاً برای هر تازه ‌واردی تازگی داشت. یکی از اسرار کثرت رفقای امام موسی صدر همین چهره جالبشان و البته حجب و حیایی بود که داشت. این لحن گرم توام با آقایی و آقازادگی که کاملاً محسوس بود، ‌بازمانده یک خاندان اصیل است. اصالت و آقازادگی در برخورد ایشان کاملاً چشمگیر بود. شاید کسی از ایشان رنجشی پیدا نکرد. لطیفه‌ای نمی‌گفت که دیگران برنجند. لطایفی می‌گفت که الان عرض می‌کنم. لطایفش خیلی جالب بود ولی نه طوری که گزنده و زننده باشد. بعضیها خطاب به طرف مقابل چیزهایی می‌گویند که وی را بین رفقایش اسباب ریشخند می‌نماید. برعکس ایشان لطیفه‌ای هم که می‌گفت، تقریبا بازگشت به خودش می‌کرد.

◊ اگر مثال بزنید، ممنون می‌شویم.
استاد: مثلا برای نمونه، یک روز به جلسه مکتب اسلام دیر آمد. گفتیم: آقای آقاموسی، الان ده دقیقه یا ربع ساعت است که دیر آمدی. ما مقید بودیم که در جلسات مکتب اسلام از اول پایه را محکم کنیم و جلسه سر وقت تشکیل شود. ایشان تا وارد شد گفت: آقا مگر ما ارسیم؟ گفتیم: این یعنی چه؟ گفت: این یک داستانی دارد. ایشان تعریف کردند که وقتی روسها در جنگ جهانی اول آمدند و بخشهایی از شمال ایران در نواحی خراسان را گرفتند، آن موقع پدر ایشان در خراسان بودند. روسها مثل بقیه فرنگیها خیلی منضبط بودند و از جمله وقتی جلسه می‌کردند،‌ سر دقیقه جلسه رسمی می‌شد و یک نفر هم تاخیر نداشت. در همان موقع عده‌ای از بازاریها و تجار و رجال هم برای یک سری از کارهای عام‌المنفعه جلساتی داشتند. آنها هم قرار گذاشته بودند به موقع بیایند تا جلسات به موقع رسمی بشود.

روزی یکی از آنها نیم ساعت دیر آمده بود. آن موقع خراسانیها به روس می‌گفتند ارس. آقاموسی گفت: ‌تا او دیر آمد، ‌اعضای جلسه مثل شما که به من اعتراض کردید،‌ به او اعتراض کردندکه چه خبره؟ چرا نیم ساعت تاخیر کردی؟! او هم عصبانی شد و گفت: چه شده؟ حالا مگر من ارسم؟ یعنی مگر من روس هستم که به موقع بیایم؟ روس است که مقید است به موقع بیاید. این لطیفه در جلسات مکتب اسلام، حتی تا حالا، جزو لطایف آقاموسی برای ما به یادگار مانده است. الان هم اگر تاخیری بشود،‌ من می‌گویم به قول امام موسی صدر، مگر من ارسم! در هر صورت، همین لطیفه‌اش و این جوابی که به ما داد، به کسی برخورد نکرد و به خودش برگشت. بقیه لطایف نیز از همین نوع بود.

تاسیس مکتب اسلام
◊ به همکاری امام صدر با مجله مکتب اسلام اشاره فرمودید. اگر امکان دارد، قدری از مراحل تاسیس این مجله و نیز چگونگی همکاری امام صدر با آن برایمان صحبت بفرمایید.

استاد: بله؛ اتفاقا آشنایی بیشتر ما با امام موسی صدر با عضویت ایشان در مجله مکتب اسلام شکل گرفت. این مجله جریانی دارد که بنده تقریبا به تفصیل در چاپ دوم زندگانی آیت‌الله بروجردی که همین چند ماه گذشته منتشر شده، نوشته‌ام. اجمالش این است که عامل اصلی تاسیس مجله مکتب اسلام در حقیقت همین آقای مهندس نعمت‌زاده وزیر صنایع فعلی است. جریان این بود که پدر ایشان مرحوم حاج فرج نعمت‌زاده از تجار محترم تهران با عده‌ای از تجار دیگر که همه آذربایجانی بودند، یک سفر آمدند قم پیش یکی از آقایان مجتهدین، آقای شریعتمداری. ایشان هم آذربایجانی بود و آن موقع در میان مجتهدین، بعد از آیت‌الله بروجردی اسم و رسم داشت. ایشان رساله داشت و چون از تبریز آمده بود،‌ عده‌ای از مردم آذربایجان به ایشان رجوع کرده بودند. روزی ایشان بنده را خواست.

من آن موقع در روزنامه ندای حق مقاله می‌نوشتم و شاید قدیمی‌ترین طلبه‌ای بودم که مقاله می‌نوشتم. آقای شریعتمداری گفتند: آقای دوانی یکی از رفقای ما که آذربایجانی است به نام حاج فرج نعمت‌زاده آمده و پسر ایشان هم در آلمان تحصیل می‌کند. این آقای مهندس برای پدرش نوشته که آقا ما در اینجا با بعضی از خارجیها بحثهای دینی داریم در مورد عظمت اسلام و ... . می‌گویند یک کتابی ترجمه بکنید که اصول و فروع اسلام را داشته باشد و ما بدانیم اسلام چه می‌گوید. پسر ایشان به پدر خود گفته بود، ‌از پول من و سهمی که پیش شما دارم 12 هزار تومان بدهید به یکی از فضلای جوان حوزه قم که کتابی در این زمینه بنویسد تا من بتوانم با ترجمه آن در اینجا تبلیع کنم. اتفاقا هیچ‌کس آن روز آماده نبود. یعنی کسی سابقه نویسندگی نداشت. همان موقع گفتم واقعا مایه رسوایی است که یک مهندس و دانشجو از ما کتاب بخواهد و ما نتوانیم جواب بدهیم. گفتیم: آقا فکری بکنیم و تکانی به حوزه بدهیم.

یک روز دیگر آقای نعمت‌زاده و مرحوم حاج اتفاق آمدند و به آقای شریعتمداری گفتند: آقا اگر شما مجله‌ای را تاسیس بکنید، ما تجار تهران پول چند شماره‌اش را می‌دهیم. ایشان هم به ما گفتند: آقا مجله از لحاظ پولی تامین شده، هیات نویسندگان و تحریریه را تعیین کنید. ما هم رفقا را جمع کردیم. یعنی خود بنده. این را آقایان می‌دانند و بارها گفته‌اند که بانی مکتب اسلام در حقیقت فلانی بود. رفتم و به آقایان مکارم، سبحانی، جزایری، موسوی اردبیلی، آقا مجدالدین محلاتی و واعظ‌زاده که همگی از فضلای نامی آن موقع بودند، ‌مطلب را گفتم. خود بنده از لحاظ سن و معلومات از همه اینها پایین‌تر بودم. اسم نویسی کردیم و همین نفرات تعیین شدند. آقا مجدالدین محلاتی از فضلای نامی و پسر آیت‌الله محلاتی و اتفاقا از دوستان صمیمی آقا موسی صدر بودند. آن موقع می‌گفتند که لیسانس حقوق دارد و این جالب بود. امام موسی صدر هم اولین روحانی بود که «لیسانس حقوق در اقتصاد»، به قول آیت‌الله حاج آقا رضا صدر، گرفت.

البته این تعبیری است که آن موقع بود و حالا دیگر نیست: «لیسانس حقوق در اقتصاد». آقای محلاتی مثل اینکه بعد از آقای صدر لیسانس خود را گرفتند. آقای سید عبدالکریم موسوی اردبیلی تازه از نجف آمده بود و از شاگردان خوب و فاضل آیت‌الله داماد بود. آقای محمد واعظ‌زاده هم که الان رئیس مجمع تقریب بین المذاهب الاسلامیه است، از فضلای خوب و مورد توجه مرحوم آیت‌الله بروجردی بودند. آقای سید مرتضی جزایری هم که الان در تهران هستند، از فضلای خوب آن موقع و خیلی هم پرتحرک بودند. این آقایان به اتفاق آقایان میرزا حسین نوری، مکارم، سبحانی و بنده که جمعا 9 نفر بودیم، هیات تحریریه را تشکیل دادیم. هیات مالی هم 9 نفر بودند. بنا شد که هیات مالی هفته‌ای یک بار بیاند تا درباره نحوه اداره مجله بحث کنیم.

اعضای هیات مالی عبارت بودند از: آقایان حاج فرج نعمت‌زاده، مرحوم حاج مجید اتفاق، حاج مهدی ابریشمچی، حاج کریم انصاری، حاج ابوالفضل احمدی،‌ حاج سروش و آقای عالی نسب. آقای عالی نسب الان مشاور اقتصادی دولت هستند و در ضمن صاحب کارخانه‌های عالی نسب نیز می‌باشند ...

◊ امام صدر از چه زمانی به مکتب اسلام پیوستند؟
استاد: الان عرض می‌کنم. ما صورت رفقا را دادیم، بعد هم گفتیم که آقا موسی صدر هم باید در هیات ما باشند. آن موقع آقای صدر هنوز در نجف بودند. با همین آقای حاج آقا رضا صدر صحبت کردیم که گفتند به آقا موسی نامه بنویسید. آقا موسی از فضلای نامی بود و ما می‌خواستیم که افراد پرشور و صاحب اطلاعات و جهان‌بینی روشن در هیات باشند. خوب، آقاموسی از خوبان و از بهترینها بودند؛ پس چرا ایشان نباشد؟ نامه‌ای نوشتیم به آقای صدر در نجف و ایشان قبول کردند و گفتند چند ماه دیگر می‌آیم ایران و من هستم. ما هم جای ایشان را نگه داشتیم.

در شماره‌های اول و دوم مجله آقای صدر مقاله نداشت. بعد از آن بود که خودشان را رساندند. ما از موقعی که تصمیم به انتشار مقاله گرفتیم تا یک سال یا یک سال و نیم مقاله می‌نوشتیم و هفته‌ای یک دفعه جمع می‌شدیم در خانه‌های یکدیگر و مقالات را اصلاح و تصحیح می‌کردیم تا برای 3-4 شماره مقالاتمان آماده باشد. وقتی آقایان تهران شنیدند که آقای صدر از نجف آمدند، برای دیدن ایشان به قم آمدند. در واقع اولین جلسه‌ای که امام موسی صدر آمد، آقایان تهران هم آمدند. جلسه خوبی بود ...

◊ آیا از آن جلسه خاطره‌ای به یاد دارید؟
استاد: مخصوصا یادم هست که با اینکه تمام اعضای جلسه اهل حرف و سخن و هنر بودند و کسی در حرف نمی‌ماند، ولی امام موسی صدر میدان را از همه گرفت. او وقتی صحبت می‌کرد، دیگران همه پر می‌انداختند. این جلسه در منزل آقای محلاتی در صفائیه بود. نوبت مقاله امام موسی صدر بود که باید خوانده می‌شد و مورد بحث قرار می‌گرفت، درست یادم هست که آقای صدر با آن بیان و قیافه و هیکل جذاب که همه یکجا جمع بود،‌ داشت مقاله‌اش را می‌خواند. حرفهای چند اقتصاددان معروف را نقل می‌کرد و حرفهای روسو و امثال آنها را. هر سوالی که می‌کردیم، خیلی قشنگ جواب می‌داد. درست یادم هست که این آقایان تهران حیرت زده به ایشان نگاه می‌کردند. یک دفعه حاج موسی ابریشمچی رو کرد به آقای عالی‌نسب و به ترکی یک چیزی گفت که هر دو خندیدند.

آقای صدر گفتند: آقا نشد، ما ترکی بلد نیستیم و غیبت ما را کردید. باید بگویید که به هم چه گفتید. همه خندیدند. ایشان گفتند: باید بگویید والا من مقاله‌ام را نمی‌خوانم. در اینجا باید اضافه کنم که آقای عالی نسب از اقتصاددانها است و تنها تاجر نیست بلکه خیلی هم اهل مطالعه است. آقای ابریشمچی گفت:‌ آقای عالی نسب می‌گوید آقایان همه چیز را بردند. ما بودیم و یک سری اطلاعات اقتصادی؛ اما آقای صدر به قدری دقیق می‌خواند که ما دیگر جلوی ایشان جرات نمی‌کنیم حرف بزنیم. ماشاءالله ایشان در این رشته نوظهور هم استاد هستند.

در هر صورت آن روز آنها خیلی تحت تاثیر واقع شدند، هم از طرز بیان آقا موسی و هم از مقاله ایشان که عمیق بود. این اولین مقاله آقای صدر در مکتب اسلام بود. آنها به قدری تحت تاثیر واقع شدند که هفته بعد 10 طاقه فاستونی اعلا که آن موقع نمونه‌اش کم بود، ‌برایمان فرستادند. آقایان تجار تهران خیلی تحت تاثیر قرار گرفته بودند. یعنی آمدن آقای صدر، علی‌رغم اینکه رفقا همه اهل فضل و کمال بودند، بسیار موثر بود. ایشان جنبه آقازادگی داشت، خوش‌قیافه و خوش‌سخن بود و معلوماتش هم تازگی داشت.

مدتی بعد آقایان تهران گفتند خوب است که شما یک زبان خارجی هم فرا بگیرید حاج آقا موسی صدر گفتند: من فرانسه می‌دانم و احتیاجی ندارم. یک زبان خارجی کافی است. بقیه آقایان تقسیم شدند. بنده، آقای واعظ‌‌زاده، آقای سبحانی و آقای موسوی اردبیلی یک گروه و آقای مکارم، آقای نوری، آقای جزایری و آقای محلاتی هم یک گروه شدند. قرار شد هزینه را آقایان تهران تامین کنند. آقای محسن بینا را که آن موقع دبیر انگلیسی دبیرستانهای قم بود و اخیرا غزلیات امام را شرح کردند و مرد بسیار متدین و خوبی بود،‌ پیدا کردیم و برای ما هفته‌ای دو شب برنامه درس انگلیسی گذاشتند. متاسفانه غالبا هر جمع و انجمنی که تشکیل می‌شود،‌ بعد از مدتی همان طور که در همه جا مرسوم است،‌ انشعاب حاصل می‌کند و متفرق می‌شود؛ مخصوصا در بین ما مسلمانها و بالاخص در میان ما روحانیون که کار دسته جمعی نشده است ...

◊ چه شد که در میان این بزرگان مجله مکتب اسلام نیز چنین انشعابی اتفاق افتاد؟
استاد: ما تعهد کرده‌ بودیم که کسی سرمقاله را با امضا ننویسد. سرمقاله اول را یکی از آقایان نوشت و گویا امضا داشت. اعتراض شد که این معنایش این است که شما عضو ارشد ما هستید! در حالی که ما می‌خواهیم یک کار دسته جمعی بکنیم و ارشدیت و تفاخر و این حرفها در کار نباشد. قراردادی آنجا گذراندیم که همه امضا کردیم در مورد اینکه سرمقاله نوبتی باشد و اگر کسی در نوبتش حاضر نشد،‌ به دیگری بدهد. یکی دو بار این تخلف رخ داد که باعث رنجش شد. یادم هست که امام موسی ‌صدر می‌گفت: آقای دوانی محلل ماست! ما این را می‌دیدیم و می‌گفتیم یک مقدار کوتاه بیا، آن را می‌دیدیم می‌گفتیم کوتاه بیا تا بلکه این دو گروه را به هم نزدیک کنیم. هنوز هم این خاطره تلخ برای من باقی مانده است ...

◊ ببخشید حاج‌‌آقا! آن زمان تیراژ مجله چه مقدار بود؟
استاد: تیراژ مجله را اول از 3 هزار تا شروع کردیم، کم کم شد 4 هزار تا، 5 هزار تا، 10 هزار تا، 20 هزار تا و سپس رسید به 120 هزار نسخه در ماه. یعنی بزرگترین تیراژ مجله در دنیای اسلام. مجله مکتب اسلام سه دوره را گذراند. دوره اول که هر 9 نفر هیات تحریریه و موسس بودند. دوره دوم زمانی بود که ما 4 نفر ماندیم و 5 نفر رفتند. یعنی آقایان صدر، محلاتی، جزایری، سید عبدالکریم موسوی و واعظ‌زاده رفتند و ما 4 نفر ماندیم. چون تعداد افراد کم بود،‌ آقای مکارم عده‌ای از افراد درس عقاید و مذاهب را دعوت به کار کرد. اینها به عنوان هیات فرعی آمدند و عبارت بودند از: آقایان سیدهادی خسروشاهی، عمید زنجانی، علی حجتی کرمانی، زین‌العابدین قربانی و حسین حقانی.

بعد هم آقای نوری از هیات اصلی رفت و ما سه نفر ماندیم، یعنی من و آقای مکارم و آقای سبحانی. دیدیم نفرات کم هستند و عده‌ای دیگر را هم دعوت به کار کردیم، چون اغلب ما منبری بودیم و در محرم و صفر به آبادان و خرمشهر و ... می‌رفتیم و دفتر خالی می‌ماند. تیراژ مجله به قدری بالا رفته بود که وقتی منتشر می‌شد، اداره پست قم وضع غیرعادی پیدا می‌کرد. در کویت یک دفعه مجله الازهر را دیدم که نشریه‌ای خیلی سطحی بود با کاغذ کاهی و جلوه‌ای هم نداشت. تیراژ آن 12 هزار شماره بود، ‌در حالی که تیراژ این مجله به 120 هزار شماره رسید. این کجا و آن کجا.

◊ اسباب اختلاف آقایان را در مجله مکتب اسلام می‌فرمودید ...
استاد: بله؛ مجله یک بار توقیف شد. این در زمان مرحوم آیت‌الله بروجردی بود. یک مقاله راجع به بانوان نوشتیم و حمله‌ای شدید به مجله زن روز کردیم. دستور دادند که مجله تا اطلاع ثانوی توقیف است. آقای تربتی را که از وعاظ معروف قم بود، پیش آقای بروجردی فرستادیم تا خبر دهد. آقای بروجردی خیلی ناراحت شدند و فرمودند که زنگ بزنند به فرماندار قم. ایشان سخت اعتراض می‌کنند که به چه حقی این مجله که مربوط به من و حوزه است، توقیف شده است؟ فرماندار دست و پایش را گم کرد و پیغام داد که منتشر کنید. گفتیم خیر، کتبا اعلام کردید توقیف است و تا کتبا اعلام نکنید،‌ منتشر نمی‌کنیم! دستگاه متوجه شد که مجله پشتوانه دارد و آن وقت بهانه آوردند که این مجله باید امتیاز داشته باشد و بدون امتیاز قانونی نیست.

گفتند یکی از آقایان را معرفی کنید تا امتیاز بگیرد. حق این است که اغلب حاضر نبودند امتیاز را به نام خود بگیرند. چون آن موقع امتیاز گرفتن با درس حوزه جور در نمی‌آمد! جو اینگونه بود که صاحب امتیاز را با صاحب امتیاز یک روزنامه یکی می‌گرفتند. از طرفی امتیاز گرفتن 3 شرط داشت. اول اینکه حداقل 30 سال سن داشته باشد، دوم اینکه سابقه نویسندگی داشته باشد و سوم اینکه لیسانس یا اجازه اجتهاد داشته باشد. خیلی از رفقا که حاضر نبودند، گفتند آقای دوانی امتیاز بگیرد. من آن موقع 27 یا 28 سالم بود و شرط اول را نداشتم. آقای محلاتی و بقیه هم تقریبا حاضر نبودند. بنا شد یکی دیگر از آقایان امتیاز را بگیرد. برداشتیم و یک آیین‌نامه‌ای تنظیم کردیم که فلان آقا امتیاز مجله را از طرف جمعیت و به نمایندگی از طرف آن بگیرد و کلیه حقوق شرعی و قانونیش مال جمعیت است تا یک وقت ادعای مالکیت مجله نشود و ... . بعد از این قضیه اتفاقاتی افتاد. برخی از آقایان خیلی اعتراض کردند ...

◊ روش امام صدر در برخورد با این اختلافات چگونه بود؟
استاد: خوب شد سوال کردید. من این را باید در اینجا عرض کنم که آقایان اغلب با عصبانیت و تندی صحبت ‌می‌کردند؛ اما امام موسی صدر همیشه با نرمش برخورد می‌کرد. با همان آقازادگی می‌گفت: آقای محترم، ‌نشد. این کار درستی نبود. خیلی با نرمش مخصوصی می‌گفت که مواظب باشید؛ رفقا از هم پراکنده می‌شوند ... . نمی‌دانم چه شد یکدفعه دیدیم که روزنامه کیهان یک آگهی استعفا چاپ کرد، که ما چند نفر قطع ارتباط و عضویت خودمان را از مجله مکتب اسلام اعلان می‌کنیم: سید موسی صدر،‌ مجدالدین محلاتی، سید مرتضی جزایری، سیدعبدالکریم موسوی اردبیلی و محمد واعظ‌زاده. در آن موقع ریاست عالیه مجله با آقای شریعتمداری بود ...

◊ ببخشید حاج‌آقا! آیا غیر از مرحوم آیت‌الله شریعتمداری، مراجع دیگر هم با مجله مکتب اسلام ارتباط داشتند؟
استاد: ما همان موقع سراغ امام خمینی و آیت‌الله گلپایگانی و دیگر آقایان هم رفتیم. حتی درست یادم هست که آقای سبحانی به امام گفتند: آقا، شیخ شلتوت در مجله رساله الاسلام مقاله می‌نویسد و رئیس دنیای تسنن است. جناب عالی هم اهل قلم و فکر هستید؛ مقاله بدهید. امام خمینی لبخندی زد و ایشان گفت: آقا لبخند ندارد؛‌ خوب وقتی شیخ شلتوت مقاله می‌نویسد، چه اشکالی دارد؟ امام گفته بودند حالا شما بنویسید تا ببینم چه می‌شود.

امام کلا به تحولات حوزه ظنین بودند. امام خمینی می‌خواستند حوزه را اصلاح کنند و اطرافیان آقای بروجردی ذهن ایشان را مشوش می‌کردند که کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه است! آقای خمینی طوری زده شده بود که هر پیشنهادی راجع به اصلاحات حوزه می‌کردیم، کوتاه می‌آمدند و خاطره تلخی داشتند. خود بنده رفتم و به ایشان گفتم: آقا این تجار تهران همه آذربایجانی و مقلد آقای بروجردی هستند. ولی آقای شریعتمداری آذربایجانی ‌‌است و اینها با ایشان مربوط هستند.

بالاخره کسی باید بالای سر ما باشد تا اگر یک وقت توقیفمان کردند یا پول کم شد، کاری بکند. شما بیایید و دو نفری اداره کنید و یا با آقای گلپایگانی سه نفره. البته آقای گلپایگانی اهل این چیزها نبودند و در یک وادی دیگر بودند. کسی دیگر هم نبود. آقای داماد و عمدتا این سه نفر بودند. آقای شریعتمداری آدمی قوی نبود؛‌ متزلزل بود و اراده قوی نداشت؛ با این حال روشن بودند؛ کارها را دنبال و اقدام می‌کردند. در هر صورت این 5 نفر از رفقا رفتند و ما غافلگیر شدیم. البته ما می‌دانستیم که این آقایان چند جلسه است که نمی‌آیند؛ ‌ولی از اینکه می‌خواهند آگهی کنند، خبر نداشتیم.

◊ موضع مرحوم آیت‌الله بروجردی در باره مجله چه بود؟
استاد: سوال خوبی است. موضوعی که در اینجا باید اشاره شود، همین نحوه ربط دادن مجله با مرحوم آیت‌الله بروجردی است. چون آن موقع اطرافیان آقای بروجردی کاری کرده بودند که امام خمینی به خانه خود رفتند، ‌شهید مطهری هم از حوزه بیرون آمدند و ما می‌ترسیدیم که نکند راجع به مکتب اسلام چیزی بگویند و مخالفت کنند. آقا میرزا حسن نوری برادر آقا میرزا حسین نوری در بیت آقای بروجردی بود. ایشان خط خوبی داشت و کاتب امور علمی آیت‌الله بروجردی بود. وقتی آقای بروجردی در مورد رجالشان و بعضی از کتابها می‌خواستند تجدید نظر کنند، آقای نوری را می‌خواستند و می‌گفتند این مطلب را در حاشیه بیاور.

ایشان را خواستیم که عامل ما باشند در بیت و ما این مجله را توسط ایشان به آقای بروجردی بدهیم. ایشان گفتند: نه من می‌برم و نه کسی بیاورد. هرکس بیاورد اعضای بیت برایش حرف درمی‌آورند. برخی از اطرافیان آقای بروجردی آدمهای ناراحتی بودند و از هول اینکه نکند یک وقت مانع برایشان پیدا شود و کنار بروند، برای همه می‌زدند. برخی از آنها اهل معلومات و سواد هم نبودند. فقط یکی از آنها نسبتا سوادش خوب بود؛ مرحوم فاضل قفقازی پدر آیت‌الله فاضل فعلی که استاد ما هم بود. او آدم نیکو نفسی بود و باسواد هم بود. آقای نوری گفت: با پست بفرستید و هیچ خطری ندارد که پست بیاورد. من هم آنجا مراقب هستم. شماره اول که رفت، آقای نوری گفت: آقا بدقت همه مقالات را خواند. چون آقا عاشق کتاب بود و با همه کارش از مطالعه خسته نمی‌شد. گفت: آقا خواند و هیچ نگفت ولی خوشحال بود.

شماره دوم را که فرستادیم، آقای نوری گفت که آقا بهتر از اولی می‌خواند و یک بار هم به من گفتند: آقای نوری، آمیرزا حسین شما هم جزو این آقایان هست؟ و من گفتم: بله آقا. ایشان این خبر را داد که خوشحال باشید و زمینه مساعد است. همین‌طور گوش به زنگ بودیم که ببینیم نفیا و اثباتا از خانه آقای بروجردی چه چیزی می‌رسد، که یک روز مرحوم آقا محمد حسن پسر آقای بروجردی آمدند و گفتند: آقای دوانی آقا شما را خواسته‌اند. گفتم: خیر است.

لبخندی زد و گفت: ‌راجع به مکتب اسلام است. رفقا را خبر کردم. خدا می‌داند با چه وضعی رفقا آمدند. آن موقع دفتر مجله چندین سال در خیابان ارم بالای آن موقوفات صحن بود که وصل به صحن بزرگ حضرت معصومه (س) بود. طبقه بالا سه اتاق اجاره کرده بودیم و یادم هست که گویا هوا سرد بود و بخاری هم نبود. امام موسی صدر و آقایان دیگر جمع شدند و گفتند: آقای دوانی ما همین جا نشستیم. منتظریم برگردید تا ببینیم چه خبری می‌آورید. اگر آقا تایید بکند، می‌رویم جلو؛ اگر نه، ‌همه بند و بساط را جمع می‌کنیم و می‌رویم دنبال کار خودمان ...

◊ آیت‌الله بروجردی چه گفتند؟
استاد: بنده رفتم خدمت آیت‌الله بروجردی. آقا مفصل بحث کردند. لبخندی زدند و مجله مکتب اسلام هم روی کرسی ایشان بود. فرمودند: خود من می‌خواستم مجله‌ای در حوزه باشد، ولی سن و سالم به جایی رسیده که می‌ترسیدم دستور بدهم و درست انجام نگیرد، با سر و صدا شروع بشود و با سر و صدا بخوابد و بعد به حوزه و روحانیت لطمه بخورد. حالا که شما آقایان این کار را کردید و خیلی هم خوب از کار درآوردید، ‌مورد تایید من است.

شما این مفاخر اسلام را خوب می‌نویسید؛ آقای ناصر مکارم هم خوب می‌نویسد؛ آقای حسین نوری هم خوب می‌نویسد؛ ولی دوتا آقازاده توی شما هست که مثل اینکه برای خودشان می‌نویسند! اسم نبردند و گفتند: تجربه نشان داده که آقازاده‌ها کمتر اهل کارند! اغلب خدماتی که به اسلام شده از سوی کسانی بوده که مثل شما خودساخته و دلسوز و فداکار بوده‌اند.2 هزار تومان هم از زیر تشکشان در‌آوردند و به من دادند که به رفقا بدهیم. وقتی برگشتم، ‌دیدم رفقا نشسته‌اند. از دور که پیدا شدم، ‌امام موسی صدر گفت: آقای دوانی، شیر است یا خط؟ گفتم: شیر و چه شیری! جریان را نقل کردم و گفتم: آقا فرموده اگر وضع همین‌طور پیش برود،‌ من پشت سرتان هستم. این مجله مربوط به حوزه است و کسی حق اعتراض ندارد ...

◊ واکنش امام صدر به جمله آیت‌الله بروجردی در باره آن دو آقازاده چه بود؟
استاد: وقتی گفتم که آقا فرمودند دو تا آقازاده توی شما هست، امام موسی صدر اهل تعارف نبود و گفتند: یکی از آنها خود من هستم. گفتند: آقا راست می‌گوید،‌آقازاده‌ها دنبال آقازادگیشان هستند؛ آنها ‌کی می‌آیند به اسلام خدمت کنند؟ یکی از آنها من هستم!

هجرت به لبنان
◊ استاد چه شد که امام صدر قم را ترک و به لبنان هجرت کردند؟

استاد: آقای آقا موسی صدر در همان موقع که آن اطلاعیه استعفا صادر شد، که گویا در زمان حیات آیت‌الله بروجردی بود، گفتند که می‌خواهند به لبنان بروند. گفتیم: چرا؟ به شوخی گفتند: شما که ما را در مکتب اسلام نپذیرفتید! بعد به صورت جدی گفتند: نه، خانواده ما بعد از مرحوم آقای شرف‌الدین کسی را آنجا ندارد؛ از طرفی ایشان کارهایی کرده‌اند، مدرسه جعفریه‌ای دارند ،‌نادی امام صادقی دارند و این تشکیلات بی سرپرست است؛ به همین جهت اصرار کرده‌اند که من بروم آنجا. بنده به نوبه خودم گفتم: آقا موسی حیف است! شما یک فرد شناخته شده ایرانی هستید و در اینجا امید آینده هستید. البته آن موقع در حوزه هم خیلی صدا کرد که آقای آقاموسی می‌خواهند بروند به لبنان.

درست یادم هست که در جلوی مقبره پدرخانمم در همین صحن بزرگ بودیم، همین جایی که گفتم پدر ایشان نماز می‌خواند، من و یکی از آقایان مکتب اسلام ایستاده بودیم که از دور آقای صدر پیدا شد. آمد و گفت: خوب دیگر وقت خداحافظی فرا رسیده است و باید با همدیگر خداحافظی بکنیم. با همان لبخند و آقازادگی‌اش، بدون هیچ گونه اظهار نظری که کوتاهی کردید و فلان ... . بعد هم خطاب به همراه من گفت: فلانی، جان من بیا و یکی از آن خنده‌های آخر کاری را بکن! آن آقا یک خنده مخصوصی داشت. آقای صدر گفت: فلانی یکی از آن خنده‌ها را بکن.

من هم خیلی گفتم: فلانی یک دو تا خنده بکن! ولی آن آقا خنده‌اش نیامد و خداحافظی کرد و رفت. آقای صدر آن وقت گفتند:‌ آقای دوانی، اجازه بدهید صورت شما را ببوسم. گفت: اگر مثل شما در مکتب اسلام بود، ما نمی‌رفتیم. از هم جدا شدیم و ایشان رفت. من خیلی متاسف بودم که آقازاده‌ایی به آن خوبی و با آن شخصیت، از قم رفت. ایشان رفت به لبنان. بعد از آن یکی دو بار آمد ایران. یک بار آمد و در دارالتبلیغ هم سخنرانی کرد ...

◊ که ظاهرا برای ایشان مختصری هم اسباب زحمت شد!
استاد: همینطور است. آن موقع سر و صدای مختصری علیه دارالتبلیغ پیچیده بود؛ ‌البته نه زیاد. ایشان درد دل می‌کرد و می‌گفت: آقا توی قم یک شخصیتی که می‌آید وارد حوزه شود، شما او را می‌آورید به مدرسه فیضیه‌ای که از کنار در آن بوی تعفن می‌آید. آخر این چه وضعی است؟ این میهمان‌خانه‌ای که قرار بود سینما شود، ‌حالا خریدند، [تغییر کاربری دادند] و این همه طلبه آنجا می‌آید؛‌ آقای مطهری هم که آنجا درس می‌دهد؛
آقا مرتضی آقا زاده حاج شیخ هم که می‌آیند و می‌روند؛ [پس چرا این همه سر و صدا؟] من عمدا می‌آیم آنجا سخنرانی می‌کنم تا بلکه مقداری از این سر و صداها بخوابد. اتفاقا سخنرانی ایشان خیلی هم جالب بود و اثر گذاشت. من سخنرانی ایشان و نیز سخنرانی آقای صدر بلاغی را از نوار پیاده کردم. سخنرانی خیلی جالبی بود و در حدود 10 الی 20 صفحه است.

◊ آیا از سفرهای امام صدر به ایران خاطره‌ای به یاد دارید؟
استاد: آقای صدر در همین سفر تعریف می‌کردند که وقتی می‌خواستم به لبنان بروم، نزد آیت‌الله بروجردی رفتم و با ایشان خداحافظی کردم. به ایشان گفتم که آقا من به نمایندگی شما آنجا هستم، مرا رها نکنید. آقا هم خوشحال شده بود. گفته بودند که آقا من آنجا تنها هستم. طلبه‌ای هستم ایرانی و از قم به آنجا رفته‌ام، شما پشت سر من باشید. بعدا هم مثل اینکه نامه می‌نوشتند و بعضی موضوعات را مطرح می‌کردند.

◊ آیا این نامه‌ها امروز موجود است؟
استاد: این نامه‌ها الان در خانه آقای بروجردی است. حتما امام موسی صدر از لبنان نامه‌هایی نوشته و جوابش را هم آقا نوشته‌اند.

اقدامات امام صدر در لبنان
◊ از اقدامات امام صدر در لبنان چه اطلاعاتی دارید؟

استاد: اتفاقا در سال 1347 ش من سفری به لبنان کردم. به اتفاق یکی از دوستانم که بعدها مرحوم شد، پسر آیت‌الله بهبهانی، آقای مجتهدزاده، بودیم. به دوستم گفتم که گذشته از زیارت حضرت زینب (س) در سوریه، از آنجا که من شرح حال علما را می‌نویسم، باید به لبنان بروم تا علاوه بر دیدن امام موسی صدر، از قبور بسیاری از علمای شیعه در لبنان، از قبیل صاحب معالم، صاحب مدارک، شهید اول و شهید ثانی بازدید نمایم و اینها هم باید با راهنمایی آقای صدر باشد. اول به بیروت رفتیم. سراغ امام موسی صدر را گرفتیم. گفتند که ایشان رفته‌اند صور.

روز جمعه‌ای بود و تازه قرار بود مجلس اعلای شیعه تاسیس شود. به صور و به خانه ایشان رفتیم. ساختمانی چهار طبقه بود که ایشان یک طبقه‌ایش را اجاره کرده بودند. از امام صدر پرسیدیم،‌ کسی که ظاهرا پیشخدمت ایشان بود گفت: آقا در مسجد هستند؛ موقع نماز است.
نمی‌دانم نماز جمعه می‌خواندند یا نماز ظهر روز جمعه. مسجد ایشان، همان مسجد شهید ثانی بود؛ همان مسجدی که شهید ثانی در آن نماز می‌خواند. به آن، ‌مسجد شیخ زید می‌گفتند؛ البته اگر تا به حال در اثر بمباران اسرائیل خراب نشده باشد! رفتیم و دیدیم که ایشان پشتش به طرف ماست و رو به محراب نشسته است.

همه رفته بودند و تنها یک نفر پیش ایشان نشسته بود. آهسته رفتم و از پشت سر دستم را روی شانه‌اش گذاشتم و گفتم: خیال کردید که اگر از مکتب اسلام رفتید، آقای آقاموسی، ما شما را رها می‌کنیم! ایشان چرخیدند و گفتند: به، آقای دوانی. بلند شدند و گفتند: آقا ما گرگ باران دیده هستیم و از میهمان نمی‌ترسیم. بعد از روبوسی رو کردند به رفیقشان و گفتند: الشیخ علی دوانی من زملائی فی مجله مکتب اسلام! با او خداحافظی کرد و دست ما را گرفت و آمدیم به سمت خانه.دیدم سخنرانی کرده و نوارش هم در دستش است. دو روز پیش ایشان بودیم.

تعریف می‌کرد که بر اثر حملات اخیر اسرائیل، بهای زمینهای اینجا کاهش یافته است. اسرائیلیها در کلاسهای آموزشی خود بر روی جنوب لبنان مطالعه می‌کنند که اگر روزی لبنان را گرفتند، ‌از آبهای لیتانی چگونه استفاده کنند. گفتند که می‌خواهیم مجلس اعلاء را درست کنیم. گفت وقتی من آمدم به اینجا، پست‌ترین کارها متعلق به شیعه‌ها بود: واکس زدن کفشها، رفتگری، پیشخدمتی رستورانها، رختشویی و ... . علت هم این است که حکومت عثمانی اکثرا به دیگران میدان می‌داد [و نه به شیعیان]؛ و وقتی که فرانسه در پایان جنگ جهانی اول قیم سوریه لبنان شد،‌ مسیحیها را انداختند جلو. سنیها در درجه دوم واقع شدند و شیعه‌ها نادیده گرفته شدند. الان هم که لبنان مستقل شده، باز هم ممالک عربی روی بقیه حساب می‌کنند.

قانون اساسی هم قانونی است که فرانسه گذارده است. فرانسه در زمان قیمومیت خود قانون را چنین وضع کرد که رئیس جمهور،‌ وزیر خارجه، وزیر دفاع و رئیس بانک مرکزی مسیحی،‌ نخست‌وزیر سنی و رئیس مجلس و یکی دو تا وزارتخانه از شیعه‌ها باشد! این در حالی بود که شیعیان اکثریت داشتند. با ماشین که می‌رفتیم، کنیسه‌ها و دیرهای فراوانی در دامنه کوه، بالای کوه و کنار جاده دیدیم. گفتیم: آقاموسی شیعه‌ها و سنیها باهم درگیر نمی‌شوند؟ گفت: تا حالا که اینطور نشده و ما سعی می‌کنیم با اینها کنار بیاییم و بسازیم. گفت: امشب باهم می‌رویم بیت شباب المسلم،‌ یعنی خانه جوانان مسلمان.

ایشان قرار بود که بعدازظهر بروند بیت بنات مسلمه یعنی خانه دوشیزگان مسلمان و آنجا سخنرانی کنند. گفت به قدری این سخنرانیها در بین جوانها اثر کرده که دخترها و خانمهای مسیحی می‌آیند و می‌گویند این معنویتی که شما از اسلام می‌گویید، ما در کلیساها از کشیشها نمی‌شنویم. خانمهای سنی هم می‌آیند که تا به حال نمی‌آمدند و اگر می‌شد، می‌گفتم که شما چون نویسنده هستید بیایید؛ ولی چون معمول نیست کسی را ببرم، معذورهستم. قرار شد آقا کاظم برادرزاده ایشان و پسر حاج آقا رضا صدر که الان دکتر است و آن زمان در دانشگاه بیروت تحصیل می‌کرد، در این فاصله ما را به دیدن آثار قدیمی و تاریخی اطراف شهر ببرد. در راه که می‌رفتیم، در نزدیکی بیت فتات، ‌می‌دیدیم که خانمهای لبنان به صورت خیلی امروزی می‌آیند،‌ با کت و دامن و همه هم بی‌حجاب.

ماشین آقای صدر را که می‌دیدند، می‌گفتند سید آمد و همه حالت احترام به خود می‌گرفتند. در آنجا دیدم که یک روحانی شیعه آمده و اینها را به سوی خود جلب کرده است؛ این خیلی فتح بزرگی بود. اولا ایشان غیر عرب و ایرانی بود؛ ثانیا شیعه بود. حس کردم که در میان مردم خوب جا باز کرده است و همان موقع احساس خطر کردم که با وجود این همه کشیش و امکانات و با این همه نفوذ سنیها، آقاموسی آمده و رکورد همه اینها را شکسته است! و این می‌تواند روزی کار دستش بدهد.

◊ حضرتعالی دلایل این موفقیت و محبوبیت امام صدر را در چه می‌دانید؟
استاد: دلایل متعدد دارد. ایشان خوش‌بیان و خوش‌قیافه بود. این خیلی موثر است. مرحوم امام خمینی هم کسی نبود که اگر مرد و زنی از کنارش رد شوند، به این قیافه نگاه نکنند. ایشان آن موقع که کمی جوان بودند،‌ محاسن و شاربشان را می‌گرفتند. ناخنهایشان همیشه تمیز بود و عمامه‌شان نه بزرگ و نه کوچک. راه که می‌رفتند عبایشان را پهن نمی‌کردند، بلکه به دست می‌گرفتند. امام موسی صدر هم همین‌طور، رشید و پاکیزه بودند. از طرفی حرفهای ایشان، حرفهای امروزی بود. ایشان تحصیلکرده امروز بود. مثلا یک کشیش چه می‌خواهد بگوید؟

ایشان می‌گفت که گاهی اوقات راجع به جایگاه حضرت مریم و حضرت مسیح در قرآن صحبت می‌کنم و می‌بینم که اینها اشک در چشمشان جمع می‌شود. قرآن ولادت حضرت مسیح را به قدری زیبا بیان می‌کند که واقعا هر مسلمانی بخواند منقلب می‌شود. در هر حال ایشان برای سخنرانی به خانه دوشیزگان مسلمان رفتند و ما هم با کاظم آقا رفتیم. غروب به خانه جوانان مسلمان آمدیم. یک ساختمان 3 طبقه بود . پشت‌بام طبقه اول،‌ حیاط طبقه دوم بود و همین‌طور طبقات سوم و چهارم. این ساختمان در کنار دریای مدیترانه قرار گرفته بود و همه جا منظره دریا بود. زمین والیبالی هم برایشان درست کرده بود و امکانات شنا هم داشتند. آقای صدر گفت: این موقع روز، دانشجویان خودمان، یعنی شیعیان، و جوانان سنی و مسیحی که از خارج شهر می‌آیند، اغلب سری به ما می‌زنند؛ من هم با زبان خودشان با آنها صحبت می‌کنم.

گفت که ما 7 الی 8 نوع غذا درست می‌کنیم تا هر طبعی و هر میلی غذای خودش را ببیند. ارزان هم هست و هر غذایی 15 ریال شما تمام می‌شود. گفت به آشپز گفتم که میهمانی نویسنده دارم. از همه نوع غذا یک نمونه بیاور. اتفاقا آوردند و خیلی جالب بود. نخودها را می‌کوبیدند و سرخ می‌کردند؛ ‌بادمجان را با چیزی مخلوط می‌کردند و ...؛ مواد سالم و ساده‌ای که هر کسی می‌توانست با پولی اندک، غذا صرف کند. گفت این جوانها می‌آیند اینجا شنا می‌کنند، ‌والیبال بازی می‌کنند، تنیس بازی می‌کنند و ... ؛ بعد هم می‌آیند شام می‌خورند و من برایشان صحبت می‌کنم و در آخر خیلی با نشاط برمی‌گردند به خانه. هرکس برای برادرش تعریف می‌کند، برای پسرعمویش تعریف می‌کند و همین‌طور بیشتر می‌شوند.

◊ امام صدر دیگر چه موسساتی برای شیعیان درست کرده بودند؟
استاد: آقای صدر محلی را درست کرده بود به نام نادی الامام الصادق یا باشگاه امام صادق (ع) که مردم در مواقع تفریح در آنجا جمع می‌شدند، ‌قهوه و چای می‌خوردند، قلیان می‌کشیدند و مذاکره و مشاوره می‌کردند. به اتفاق ایشان به آنجا رفتیم. بسیاری از شخصیتهای ادبی و سیاسی لبنان آمده بودند. ایشان افراد را به من معرفی کرد. برخی از شعرا، سیاسیون، کارمندان و حتی غیر لبنانیها مثل پاکستانیها و ... حضور داشتند. خود ایشان در بالای مجلس نشسته بود و به سبک ایران، قلیان گرفته بود و می‌کشید و با همان لهجه قشنگ لبنانی با آنها صحبت می‌کرد. خیلی مجلس باحالی بود. حس کردم که شیعه و سنی همه احترام ایشان را خوب نگه می‌دارند. یکی دیگر از موسسات ایشان الکلیه الجعفریه‌ای بود که توسط مرحوم شرف‌الدین تاسیس شده و زیر نظر ایشان اداره می‌شد ...

◊ اگر باز از خاطرات این سفر برای ما تعریف کنید، ممنون خواهیم شد.
استاد: روز آخر آقای صدر برای ما ماشینی گرفت. من گفتم آقای صدر من می‌خواهم همه لبنان را ببینم. ایشان گفتند الان که در صور هستید، خوب است بروید نبطیه و جزین، شهر شهید اول ببینید. ایشان گفتند که الان همه اهالی جزین مسیحی هستند و یک مسلمان در این شهر نیست. ما رفتیم و از شهر بازدید کردیم. این شهر در دامنه کوه بود. آقای صدر گفتند که زمانی تا 300 محدث و عالم شیعه در این شهر زندگی می‌کردند و الان همه مسیحی هستند؛‌ حتی یک سنی هم ندارند. رفتیم به جباع، شهر شهید ثانی و آنجا را هم دیدیم.

قبرهای صاحب معالم و مدارک در آنجا قراردارد. کنار یکی از این قبور کلیسایی بود و سنگ قبر که قدمتی حدود 200 الی 300 سال داشت، در حال از بین رفتن بود. من خیلی منقلب شدم. در آخر این سفر و به هنگام خداحافظی با امام موسی صدر یک خودنویس پارکر به ایشان دادم و گفتم، اینجا هدایای زیادی به شما می‌دهند، ولی چون ما یک رفاقت صمیمی با هم داشتیم، خواهش می‌کنم این پیشتان باشد تا هروقت در می‌آورید، به یاد من باشید. ایشان هم گفتند: چشم و قبول کردند.

◊ دیدگاه آن زمان امام صدر در باره جریانهای سیاسی موثر وقت لبنان چگونه بود؟
استاد: اتفاقا یادم هست در یکی از شبها از ایشان پرسیدم،‌ آقاموسی در مورد جمال عبدالناصر چه عقیده‌ای دارید؟ ایشان گفتند که او یک عمر به مردم دروغ گفته و باز هم دروغ می‌گوید؛ مردم را می‌خرد و ضد شیعه است و میانه‌ای هم با ما ندارد. آن موقع جمال عبدالناصر به قدری محبوب بود که ما جرئت نمی‌کردیم این مطالب را در ایران به گوش بعضی طلاب برسانیم. ایشان گفتند که شیعه نباید از او انتظار داشته باشد. من همین مطلب را از مرحوم نواب صفوی هم شنیدم. مرحوم نواب وقتی از آنجا آمد،‌ تازه کودتا شده بود. ایشان گفت که ژنرال نجیب،‌ رئیس جمهور یک مرد مذهبی است ولی جمال عبدالناصر آدم زیرکی است که روحیه مذهبی ندارد.

امام موسی صدر می‌گفت که آقای دوانی ما اینجا دو گرفتاری داریم. وقتی می‌آییم ایران، بعضی از مخالفین ما در لبنان می‌گویند فلانی جاسوس شاه است؛ وقتی هم اینجا هستیم،‌ ایرانیها می‌گویند فلانی وابسته به جناح اهل تسنن و جمال عبدالناصر است! تکلیف ما چیست؟ نه اینها چشم دیدن ما را دارند و نه آنها. در خود ایران هم واقعا طوری تبلیغ شده بود که ایشان عامل دستگاه است یا کسی است که در خط امام‌خمینی نیست! در حالیکه سفارت ایران در لبنان بشدت مواظب آقا موسی بود و کوچکترین تحرک ایشان را گزارش می‌داد. [آخرین] سفیر شخصی بود به نام قدر. فردی بسیار ملعون و موذی بود. خیلی امام موسی صدر را اذیت می‌کرد. ظاهرا اسنادی هم پیدا شده است که قدر گزارشهای نادرست به دولت وقت می‌داده است.

مخالفین امام صدر در ایران
◊ چرا در ایران به رغم آنکه نظام شاه با آقای صدر مسئله داشت، برخی مبارزین امام صدر را خارج از خط امام خمینی تصور می‌کردند؟

استاد: آقا موسی رویه‌اش طوری بود که می‌خواست رابطه‌اش را با امام خمینی حفظ کند؛ رابطه‌اش را با آقای بروجردی و حتی ایران نگاه دارد و در عین حال خیلی هم از ایران دم نزند، که سنیها نگویند ایشان و شیعیان لبنان پایگاه ایران در آن کشور هستند. البته ما مسائل لبنان و شیعیان آنجا را در محافل و سخنرانیهای خود مطرح و فعالیتها و کارهای آقای صدر را عنوان می‌کردیم. ولی گاهی اوقات می‌دیدم که در بعضی از محافل انعکاس خوبی ندارد. درست یادم هست که وضع به گونه‌ای بود که الان گفتن ندارد! یعنی برای ایشان نیز حرف درآورده بودند ...

◊ ببخشید حاج‌آقا! آیا سخنرانیهای شما در باره امام صدر ضبط و ثبت شده است؟
استاد: اتفاقا یکی از این سخنرانیها که در «کانون بحث و انتقادات جهان اسلام» اصفهان انجام گرفت، خیلی جالب درآمد و به صورت جزوه خوبی آن را تنظیم کردیم. این جزوه پیش من بود تا آخرین باری که آقای صدر به ایران آمد. خانه همین حاج آقا رضا صدر بودند، ‌در طرفهای میدان امام حسین(ع). ما به دیدن ایشان رفتیم و مردم همه دسته دسته می‌آمدند. روزی که آمدند بازدید من، گفتم: آقا موسی مطالب لبنان را من به صورت یک جزوه درآورده‌ام و خیلی جاها تعریف کرده‌ام؛ جزوه را نشان دادم. ایشان تحسین کردند و گفتند این را بدهید من ببرم.

شما می‌توانید پیدا کنید. از خانه ما زنگ زدند به سفارت لبنان و با [کامیل شمعون] رئیس جمهوری اسبق لبنان صحبت کردند و در ضمن صحبتهایشان گفتند: انا فی انتظارک. ظاهرا عصر می‌خواستند برگردند. خوب، همین را اگر کسی می‌شنید، ‌می‌گفت آقا موسی با رئیس جمهوری مسیحی صحبت می‌کند! حالا هرچه بگویی ایشان رئیس طایفه شیعه است، متاسفانه متوجه نمی‌شوند! بعضی وقتها حرفهایی زده می‌شد که ایشان را رنج می‌داد. می‌گفت: آقای دوانی ببینید؛ این مسیحیان زمانی اصلا به شیعه محل نمی‌گذاشتند! ما کاری کردیم که الان شیعه و مسیحی در یک ردیف‌اند. رئیس جمهوری یک نفر است و نماینده شیعیان هم یک نفر است. این دو با هم می‌نشینند و مذاکره می‌کنند. یعنی کسانی که اصلا محل به شیعه نمی‌گذاشتند، حالا مجبور هستند نظریات شیعه را بشنوند و تامین کنند.

دفاع از امام صدر در ایران
◊ روابط حضرتعالی با امام صدر چگونه ادامه پیدا کرد؟

استاد: ما دیگر با ایشان ارتباط نداشتیم تا اینکه آقای سیدهادی خسروشاهی که در قم بودند و از سفر حج آمدند، نامه‌‌ای از امام موسی صدر برای من آوردند. بعد از این نامه گویا چیزی طول نکشید که ایشان ناپدید شدند. ایشان این نامه را در هتل معروف مکه برای من نوشتند. بعضی از کلمان این نامه اشاره به سخنانی بوده که من در منابر راجع به ایشان گفته بودم و به ایشان خبر داده بودند. یادم هست که یک وقتی نیز آقای شیخی از همکاران ایشان آمده بود به مسجد شفا، که الآن آیت‌الله آقا رضی شیرازی در آنجا نماز می‌خوانند.

همان موقع بود که در مورد ایشان حرفهای زیادی گفته شده بود. آن آقا تا مرا دید گفت: آقاموسی در ایران روی شما بیش از همه حساب می‌کند. گفت که شنیده که شما در مجالس و منابر یاد ایشان و فعالیتهای ایشان را می‌کنید. گفتم: وظیفه است. به هر حال به ایشان خبر داده بودند که فلانی حق رفاقت را خوب نگه داشته است. کلمات این نامه هم اشاره به همان مجالس و منابر است. این آخرین ارتباط ما بود که با کمال تاسف شنیدیم که ایشان به لیبی رفته و چنان که می‌گویند،‌ گویا قذافی ایشان و دوتا از رفقایشان را به شهادت رسانده است.

◊ تصمیم ندارید مجموعه خاطرات خود از امام صدر، سخنرانی‌های خود در باره ایشان و نیز مکاتباتی را که طی سالیان با ایشان داشتید، در قالب کتابی مستقل منتشر کنید؟
استاد: سه تن از معاصرین بودند که من به آنها بسیار علاقمند بودم: استاد مطهری، امام موسی صدر و دکتر بهشتی. قصد دارم اگر خدا ان‌شاء‌الله توفیق دهد، خاطرات خود از این سه بزرگوار را در قالب کتابی نحت عنوان «معاصران» منتشر سازم.

سخن آخر
◊ آیا مطلبی هست که بخواهید به مباحث خود در این گفتگو اضافه کنید؟

استاد: شخصیت امام موسی صدر، گذشته از اصالت و نجابت خانوادگی، به گونه‌ای بود که واقعا هر کس ایشان را می‌دید، ‌لازم نبود بپرسد که ایشان کیست؛ خود به خود می‌فهمید که ایشان بزرگ‌زاده است. آقایی به تمام معنا در حرکات و قیافه و حرف‌زدن و حتی خندیدن و لطیفه گفتن ایشان موج می‌زد. از سطح مطلب و دید و نگاه ایشان عظمت می‌بارید. از لحاظ علمی بسیار خوب و قوی بودند؛ از طرفی زبان خارجی بلد بودند و عربی را هم خوب صحبت می‌کردند؛ به هر حال پیشوای خوبی بودند که اگر می‌ماندند، به نظر بنده الان وضع شیعیان خیلی بهتر از اینها بود.

◊ اگر بخواهید یک جمله در حق امام صدر بگویید، چه خواهید گفت؟
استاد: خواهم گفت که امام موسی صدر از نظر توانایی و قدرت سازندگی که بتواند افراد را جذب کند، عالی بود. البته افراد دیگری هم مانند شهید بهشتی و برخی دیگر بودند که از این نظر خوب بودند؛ ولی هیچ‌کدام آنها این گرمی و نرمی آقای موسی صدر را نداشتند.

آن سفر کرده که صد قافله دل همراه اوست    هرکجا هست خدایا به سلامت دارش

منبع: سایت روایت صدر

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo