شهید آوینی

 

پرسش و پاسخ هایی پیرامون انقلاب اسلامی

 
1- پى آمدها و دست آوردهاى انقلاب اسلامى چه بود؟

در بهمن ماه 1357 خورشيدى، تحولى بزرگ و شگرف و از ديدگاه امام امت، «معجزه ى الهى» در تاريخ ايران و جهان اسلام و حتى جهان بشريت رخ داد كه همه ى انديشمندان و تحليل گران علوم سياسى، تاريخ نگاران و سياست مداران دنيا را به شگفتى واداشت; زيرا هيچ يك از آنان، حتى سازمان هايى كه به انبوه اطلاعات حسّاس و سرّى دسترسى داشتند، نتوانستند رخ دادن انقلاب اسلامى ايران را در چنين زمان و موقعيّت منطقه اى و در اين شكل و ماهيّت، پيش بينى كنند.
تاكنون درباره ى اهميت انقلاب، پژوهش هاى فراوانى انجام شده و هر كس به فراخور دانش و توان فكرى خود در اين باره سخن گفته است، ولى مهم ترين نكته در اين انقلاب، پيروزى مكتب، ايدئولوژى و فرهنگ اسلام در همه ى جنبه هاى ايدئولوژيك، سياسى و فرهنگى بود و در يك كلام بايد گفت اين انقلاب، انقلاب اسلامى بود.
بررسى پى آمدها و دست آوردهاى انقلاب اسلامى به پژوهش مفصّل و تحليل مستقل نياز دارد كه در گنجايش اين بحث نيست. اين گفتار به طور فشرده به مهم ترين دست آوردها و بازتاب هاى انقلاب مى پردازد.
- دست آوردهاى انقلاب اسلامى در داخل كشور
دست آوردهاى داخلى را در چهار محور سياسى، فرهنگى، اقتصادى و نظامى مى توان بررسى كرد:
الف ـ دست آوردهاى سياسى
1. سرنگونى نظام شاهنشاهى
بيست و پنج قرن حاكميت نظام شاهنشاهى بر ايران، معيارهايى را بر اين كشور حاكم ساخته بود كه در هيچ يك از آن ها، سعادت، عزّت و سربلندى ملّت جايى نداشت. در فرهنگ مردم، نظام شاهنشاهى با زور، زر، تزوير، فساد، حق كشى و بى عدالتى و در يك كلام، ضدارزش ها مترادف بود كه هر يك از آن ها براى به تباهى كشاندن سرنوشت يك ملت، كافى است.
از يك سو، رژيم پهلوى به پندار حاكميّت 2500 ساله ى نظام شاهنشاهى بر ايران، حيات و دوام خود را سنّت قطعى و محتوم تاريخى مى دانست. از سوى ديگر، سرمايه گذارى هاى امريكا و غرب در ايران، رژيم شاه را چنان مقتدر و مسلّح ساخته بود كه هرگونه تصوّر تزلزل يا سقوط آن را ناممكن مى ساخت. با اين حال، انقلاب اسلامى در عينى ترين دست آورد خود، اين نظام را درهم كوبيد و نهال طيبه ى «استقلال، آزادى و جمهورى اسلامى» را در اين كشور آبيارى كرد.
2. استقرار نظام جمهورى اسلامى
نظام هاى رايج سياسى در نظريه هاى انديشمندان جهان ريشه دارد كه در طول تاريخ بر اساس نيازهاى مقطعى، به آن دست يافته اند. براى نمونه، پس از تجربه ى قرون وسطى در اروپا و حاكميت زورمدارانه ى كليسا به نام دين، «ليبرال دموكراسى» غرب، راه كارِ كنار نهادن دين و ناكارآمد جلوه دادن آن را برگزيد. در اين رهگذر، با اثرپذيرى انديشمندان مسلمان از اين نظريه، كم كم اسلام به مجموعه اى از احكام فردىِ بى تأثير و كم محتوا تبديل شد كه در سرنوشت اجتماعى بشر هيچ نقشى نداشت.
انقلاب اسلامى، حاكميت اسلام و ارزش هاى اسلامى را در قالب نظام جمهورى اسلامى پديد آورد و با تبلور يافتن جنبه هاى سياسى احكام اسلام در قانون اساسى، دگرگونى هاى كلى در اصول، جهت گيرى ها و سياست هاى داخلى و بين المللى كشور رخ داد. دو مورد از مهم ترين دگرگونى ها عبارت است از:
الف ـ شكل گيرى نظام مبتنى بر ولايت فقيه.
ب ـ افزايش نقش مردم در تعيين سرنوشت خويش با گسترش آزادى هاى سياسى در جامعه.
3. افزايش آگاهى و بينش سياسى مردم
دور نگه داشتن مردم از مسايل و واقعيت هاى جامعه، از سياست هاى رژيم هاى نامشروع، براى تداوم حيات خويش است. رژيم پهلوى نيز با پى گيرى همين هدف، مى كوشيد بينش اجتماعى و سياسى مردم افزايش نيابد و جامعه هم چنان در بى خبرى و بى تفاوتى به سر برد.
با پيروزى انقلاب اسلامى، افزايش آگاهى ها و تقويت بينش سياسى مردم به عنوان اصلى مهم در قانون اساسى جمهورى اسلامى، سرلوحه ى برنامه ريزى هاى كشور قرار گرفت. بدين ترتيب، مردم به منزله ى صاحبان اصلى انقلاب و ولىّ نعمت نظام، با ايده ها و آرمان هاى خويش به يارى حكومت اسلامى شتافتند.
4. استقلال و دگرگونى اصول سياست خارجى
يكى ديگر از مهم ترين دست آوردهاى انقلاب اسلامى، استقلال سياسى در كشورى است كه به گواهى تاريخ، دست كم در دوران معاصر همواره زير نفوذ قدرت هاى استعمارى و بيگانه بوده است. پس از جنگ جهانى دوم و صف بندى بلوك غرب و شرق، امريكا به صورت قدرت خارجى بى رقيب در عرصه ى سياست و اقتصاد ايران درآمد، به گونه اى كه سفير امريكا در ايران به نزديك ترين مشاور شاه و دربار تبديل شد. امام خمينى(رحمهم الله) در وصف دولت شاهنشاهى ايران مى فرمود:
يك مملكتى كه استقلال ندارد و وابسته به غير است و همه اش به عمل ايشان (يعنى شاه) وابسته به غير شده، به اين نمى شود گفت يك مملكت متمدن.[1]
بارى، آرمان استقلال طلبى مردم در زمان انقلاب در شعار «نه شرقى، نه غربى، جمهورى اسلامى» تبلور يافت و پس از پيروزى انقلاب اسلامى در كلام امام خمينى و متن قانون اساسى نمودار شد:
سياست خارجى جمهورى اسلامى ايران براساس نفى هرگونه سلطه جويى و سلطه پذيرى، حفظ استقلال همه جانبه و تماميت ارضى كشور، دفاع از حقوق مسلمانان و عدم تعهد در برابر قدرت هاى سلطه گر و روابط صلح آميز با دول غير محارب استوار است.[2]
ب ـ دست آوردهاى فرهنگى
رژيم پهلوى، برنامه ى ايده آل خود را براى آينده ى ايران بر پايه ى استقرار رژيمى به سبك غرب بنا نهاده بود. در پرتو اين سياست، معيارها و ارزش هاى غربى در عرصه هاى سياسى، اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى ايران حكم فرما شد و كشور به سوى فراموشى تاريخ گذشته و ارزش هاى دينى و اسلامى خويش پيش رفت. الگوى استعمار و استبداد بر «استحاله ى فرهنگى» ايران پايه ريزى شده بود و براى تحقق اين هدف شوم، عرصه هاى گوناگون اجتماع مانند: هنر و ادبيات، سينما، تئاتر، راديو و تلويزيون، مطبوعات، كتاب، سيستم آموزش كشور، مدارس، دبيرستان ها، دانشگاه ها و ... به كنترل ارزش هاى غربى درآمد. «افكار عمومى به ويژه نوجوانان وجوانان در معرض بمباران تفرقه و ترويج ابتذال و اباحى گرى قرار گرفت تا بدين وسيله، هويت اسلامى ـ ملى به فراموشى سپرده شود و فرهنگ غرب به طور تمام عيار پذيرفته شود».[3]
انقلاب اسلامى كه در درجه ى اول، يك انقلاب فرهنگى بود، با تعميم خود باورى فرهنگى و گسترش شعاير دينى، زمينه را براى تقويت پايه هاى ايمانى مردم، كاهش بزه كارى و خطاهاى اجتماعى و پرورش نسل هاى خودباور فراهم كرد. هم چنين با عمومى كردن آموزش در سطح جامعه و افزايش سطح علمى دانش آموختگان، به رشد استعدادها و شكوفايى قدرت ابتكار مردم به ويژه جوانان، يارى رساند. افزون بر آن، با دگرگون ساختن نگرش زن مسلمان به خود و محيط پيرامون خويش، وى را به بازيابى جايگاه و نقش واقعى زنان ايرانى در خانواده و جامعه فراخواند.
ج ـ دست آوردهاى نظامى
انقلاب اسلامى، با بسيج مردم به پيروزى رسيد و با پشتيبانى آنان توانست از جنگ تحميلى گسترده و تحرك هاى تجزيه طلبانه، سربلند بيرون آيد. بدين ترتيب، جمهورى اسلامى به ثبات و امنيت ملى و اعتبار بين المللى دست يافت.
بحث را با سخن امام خمينى(رحمهم الله) درباره ى دست آوردهاى دفاع مقدس به پايان مى بريم. ايشان فرموده است:
در يك تحليل منصفانه از حوادث انقلاب... بايد عرض كنم كه انقلاب اسلامى ايران در اكثر اهداف و زمينه ها موفق بوده است... حتى در جنگ، پيروزى از آنِ ملت ما گرديده و دشمنان در تحميل آن همه خسارات، چيزى به دست نياوردند. البتّه اگر همه ى علل و اسباب را در اختيار داشتيم، در جنگ به اهداف بلندتر و بالاترى مى نگريستيم و مى رسيديم، ولى اين بدان معنى نيست كه در هدف اساسى خود كه همان دفع تجاوز و اثبات صلابت اسلام بود، مغلوب خصم شده ايم. هر روز ما در جنگ بركتى داشته ايم... ما انقلاب مان را در جنگ به جهان صادر نموده ايم. ما مظلوميت خويش و ستم متجاوزان را در جنگ ثابت نموده ايم. ما در جنگ، پرده از چهره ى تزوير جهان خواران كنار زديم. ما در جنگ، دوستان و دشمنان مان را شناخته ايم. ما در جنگ، به اين نتيجه رسيده ايم كه بايد روى پاى خودمان بايستيم. ما در جنگ، ابهّت دو ابرقدرت شرق و غرب را شكستيم. ما در جنگ، ريشه هاى انقلاب پربار اسلامى مان را محكم كرديم. ما در جنگ، به مردم جهان و خصوصاً مردم منطقه نشان داديم كه عليه تمامى قدرت ها و ابرقدرت ها ساليان دراز مى توان مبارزه كرد... تنها در جنگ بود كه صنايع نظامى ما از رشد آن چنان برخوردار شد و از همه مهم تر، استمرار روح اسلام انقلابى در پرتو جنگ تحقق يافت.[4]
- دست آوردهاى انقلاب اسلامى در خارج از كشور
انقلاب اسلامى افزون بر دست آوردهاى داخلى، پى آمدهاى مهمى نيز براى بشر امروز و محرومان جهان به ارمغان آورد كه در مسايل استراتژيك جهان، بازتاب گسترده اى داشته است. اينك به طور گذرا، از آن ها ياد مى كنيم:
الف. جهان اسلام و مسلمانان جهان
1. تجديد حيات اسلام به عنوان نظام سياسى برتر
2. ظهور جنبش ها و احزاب اسلامى و اصول گرايى اسلامى
3. پى ريزى يك قطب قدرت جهانى در دنياى اسلام
ب. ديگر جهانيان
انقلاب اسلامى از يك سو سبب روى آوردن مردم جهان به دين، رشد گرايش هاى معنوى و تضعيف انديشه هاى مادى گرايانه شد و از سوى ديگر، به الگوى مبارزه ى مردم ستم ديده در مناطق گوناگون جهان تبديل گشت. براى مثال، پس از پيروزى انقلاب اسلامى، «الهيات رهايى بخش» به معناى پناه بردن مردم به كليسا براى رهايى از مشكلات اجتماعى و سياسى، در امريكاى لاتين رشد كرد و شمار انجمن هاى مسيحى سياسى، افزايش چشم گيرى يافت.[5]
گفتنى است افزون بر دست آوردهاى ياد شده، پيروزى انقلاب اسلامى در مسايل استراتژيك منطقه اى و جهانى، بازتاب گسترده اى داشته كه ورود به آن از حوصله ى اين گفتار خارج است.
پی نوشتها:
[1]. صحيفه ى نور، ج 2، ص 407.
[2]- قانون اساسى، اصل 152.
[3]. غرب زدگى، جلال آل احمد، تهران، رواق، 1365، ص 217.
[4]. صحيفه ى نور، ج 21، ص 94.
[5]. براى آگاهى بيشتر ر.ك: فيدل كاسترو و مذهب، گفتوگوى فيدل كاسترو با كشيش فرى بتو، برگردان: حسن پستا و سيروس طاهباز، تهران، نشر همبستگى، چ اول، 1367; كليساى شورشى، كاميلو تورس، برگردان: جواد يوسفيان، تهران، نشر نى، 1368.

2- چرا جنگ این گونه و با پذیرش قطعنامه ی 598 تمام شد؟

پرسش از «پایان جنگ» در واقع به «علت» آن، معطوف نیست، زیرا هر جنگی در نهایت به پایان می رسد این پرسش متأثر از ملاحظات دیگری، از جمله نحوه ی پایان جنگ و مقایسه ی آن، با وضع دیگری که جنگ می توانست در بستر آن به پایان برسد می باشد. در واقع این گونه استدلال می شود که اگر قرار بود، جنگ با راه حل سیاسی پایان پذیرد، چرا این اقدام پیش از این به ویژه پس از فتح خرمشهر انجام نشد؟ هم چنین تغییر موقعیت نظامی ایران در ماه های پایانی جنگ و پذیرش قطعنامه ی 598 یک سال پس از تصویب آن، منجر به پیدایش این پرسش شد که چرا ایران قطعنامه ی 598 را هم زمان با زمان تصویب آن، در تیرماه سال 1366 نپذیرفت؟
چنان که ملاحظه می شود، پرسش سوم بر دو مسأله متمرکز است؛ نخست، وضعیت نظامی ماه های پایانی جنگ و ابهام هایی که نسبت به آن، وجود دارد و دیگری روش پایان بخشیدن به جنگ با راه حل سیاسی و پذیرش قطعنامه ی 598 می باشد. در نتیجه این پرسش به میان می آید که تحولات نظامی جنگ چه روندی را طی کرد که در ماه های پایانی جنگ منجر به تغییر وضعیت نظامی به زیان ایران و به سود عراق شد؟
استراتژی ایران پس از فتح خرمشهر تهاجمی و با هدف دستیابی به یک منطقه با اهمیت و پایان دادن به جنگ بود. عملیات رمضان در چارچوب همین استراتژی انجام شد، ولی به نتیجه ای نرسید و موقعیت برتر ایران را که حاصل فتح خرمشهر بود، تضعیف کرد.
قدرت تهاجمی ایران که ماشین نظامی عراق و استحکامات دفاعی این کشور را در هم کوبیده بود و می توانست پشتوانه ی نظریه ی صدور انقلاب و برتری ایران در سطح منطقه قرار گیرد، لذا مهم ترین مشکل عراق و حامیانش همین امر بود. بنابراین دفاع مطلق بر روی زمین، سیاست تهاجم در هوا و دریا را دنبال می کرد. توقف و خنثی سازی قدرت تهاجمی ایران با این هدف دنبال می شد که ایران در برابر یک جنگ فرسایشی، در نهایت موافقت خود را با اتمام جنگ اعلام نماید.
افزایش توان نظامی عراق و سایر حمایت هایی که از این کشور صورت می گرفت، تدریجاً توازن نظامی را به سود عراق تغییر داد. در واقع استراتژی تهاجمی در مقایسه با استراتژی تدافعی نیازمند توان نظامی بیشتر است(1) ولی عراق در حالی که استراتژی تدافعی داشت، از برتری بیشتر نسبت به ایران برخوردار بود. در عین حال روحیه ی نیروهای ایران سبب شده بود، عراق همچنان در وضع دفاعی زمین گیر شود و قدرت تهاجمی خود را از دست بدهد، ولی برتری نظامی عراق دو خاصیت برای این کشور داشت؛ نخست، آنکه از میزان آسب پذیری نیروهای عراقی در برابر تهاجمات ایران کاسته می شد و در نقطه ی نهایی که می توانست، سرنوشت یک نبرد را مشخص سازد، برتری عراق مانع از کسب پیروزی قوای نظامی ایران می شد. علاوه بر این قوای تحلیل رفته ی ارتش عراق به سرعت بازسازی می شد و انسجام اولیه ی خود را باز می یافت، در حالی که تجدید قوای نیروهای ایران نیاز به زمان داشت و همین امر به سود عراق بود.
در این روند فتح فاو توازن نظامی را به سود ایران تغییر داد، ولی برتری نیروهای عراق و قدرت تهاجمی عراق در هوا و دریا فشار برای خنثی سازی پیروزی ایران را افزایش داد تا هزینه ی هر پیروزی بیشتر از دستاوردهای آن باشد. اگر آنچه در فاو حاصل شد، بلافاصه پس از فتح خرمشهر به دست آمده بود، قطعاً سرنوشت جنگ تغییر می یافت، ولی تأخیر در دستیایی به این پیروزی و برتری عراق در زمینه های مختلف و سایر ملاحظات، مانع از یک تحول جدی در امر جنگ شد.
تلاش برای انجام عملیات سرنوشت سازی که به نام عملیات کربلای چهار انجام شد و سپس عملیات کربلای شش تمام توان نظامی ایران را هزینه کرد و عملاً در نقطه ای که قوای نظامی ایران تحلیل رفت، عراق افزایش توان نظامی خود را آغاز کرد.* در سال 1366 قوای نظامی ایران در جنوب به بن بست رسید و سپس در خلیج فارس با امریکا درگیرشد و این بهترین فرصت برای عراق برای بازسازی توان نظامی و تغییر استراتژی از پدافند به آفند بود. بنابراین تحولات نظامی در سال 1367 نتیجه ی سرمایه گذاری عراق در سال های قبل به ویژه سال 1366 و تغییر استراتژی های این کشور با کمک مستشاری روس ها بود. (2)
ادوارد لوتواک در توضیح سه وجه از استراتژی های خصمانه معمول در جنگ ، وجه اول را که بالاترین حد تأثیر یک استراتژی ست، آن می داند که همه ی اهداف تعیین شده را تحقق می بخشد یا از دشمن شکست بخورد اگر این استراتژی موفق باشد، پیروزی به همراه می آورد و اگر دشمن دفع کند، به ناچار استراتژی های دیگر مورد استفاده قرار می گیرد که وجه دوم می باشد. این استراتژی در چرخه ی عمل و عکس العمل طرفین تأثیرات یکدیگر را خنثی می کنند و تداوم این مرحله می تواند حالت سوم یعنی «ماهیت متناقض» استراتژی را به دنبال داشته باشد که در اوج ناباوری نتایج خطرناکی را به همراه خواهد داشت. (3) در واقع در حال سوم پیش بینی تا اندازه ای دشوار است و افزایش دامنه ی جنگ به صورت تصاعدی مشاهده می شود. رخدادهای نظامی پایان جنگ بر پایه ی این توضیح مفهومی قابل درک است، در حالی که برتری در جنگ طی شش سال با ایران بود، ناگهان در عرض کم تر از پنج ماه اوضاع به زیان ایران و به سود عراق تغییر کرد.
پذیرش قطعنامه 598 از سوی ایران یک سال پس از تصویب آن، بیشتر متأثر از تحولات نظامی در ماه های پایانی جنگ بود که به نحو غیر منتظره ای موازنه را تغییر داد و شاید همین امر به همان میزان که در تغییر موضع ایران تأثیر داشت، در پیدایش پرسش در مورد نحوه ی پایان دادن جنگ نیز اثر گذاشت.
نظر به این که ماهیت سیاست حامیان عراق حفظ این کشور در برابر تهاجمات ایران بود و متقابلاً تلاش برای مهار تهاجمات ایران و خنثی سازی آن را دنبال می کردند، بنابراین به هر نحو ممکن از پذیرش برتری ایران و ارایه ی امتیاز به این کشور امتناع می ورزیدند و شاید همین سیاست در واقع ریشه ی طولانی شدن جنگ نوعی امتیاز به ایران و متقاعد ساختن این کشور برای پایان بخشیدن به جنگ بود. به همین دلیل اولین پیشنهاد صلح، قطعنامه ی 598 سازمان ملل در هشت ماده بود(4) که واکنش مثبت ایران را به دنبال داشت. (5) گرچه ایران این قعطنامه را رسماً نپذیرفت، ولی رد نکرد و عملاً همکاری با دبیر کل سازمان ملل را آغاز کرد تا علاوه بر چانه زنی برای جا به جایی بندهای قطعنامه، امکان اجرایی شدن آن را فراهم سازد. حاصل این همکاری این بود که به محض آنکه ایران قطعنامه ی 598 را پذیرفت، امکان اجرای آن، فراهم شد و تنها تردید عراق در پذیرش آن و حمله ی مجدد به ایران، اجرای آن را با تأخیر همراه ساخت.
توضیحاتی که در چارچوب تحولات نظامی و سیاسی بیان شد، به صورت مختصر می تواند ابعاد پرسش از نحوه ی پایان جنگ و پذیرش قطعنامه 598 را روشن سازد. مسلماً اگر ایران بلافاصه با صدور قطعنامه 598 در سال 1366 به پذیرش آن مبادرت می ورزید، باز بدان معنا نبود که پرسشی به میان نمی آمد، بلکه مجدداً این سؤال به قوت خود، باقی می ماند که چرا پیش از این چنین اقدامی صورت نگرفت؟
با بررسی اوضاع و واقعیت هایی که در صحنه ی سیاسی – نظامی جنگ واقع شده و امروز به عنوان بخشی از تاریخ جنگ و انقلاب و کشور در حافظه ی تاریخی این ملت به ثبت و ضبط رسیده است، قضاوت ها نسبت به آن، متنوع و بعضاً پر انتقاد می باشد و این وضعیت احتمالاً تا سالیان دیگر ادامه خواهد داشت، اما آیا راه حل های دیگری وجود داشت و در صورت برگزیدن آن، وضعیت به گونه ای دیگر می شد و دیگر پرسشی به میان نمی آمد؟ پاسخ آن نامشخص و کاملاً مبهم است. بنابراین به نظر می رسد، بررسی و تبیین آنچه که به هر دلیلی انجام گرفته است، در مقایسه با تأکید بر راه حل های دیگری که انتخاب نشد و اگر می شد، سرانجامِ پیامدهای آن، مشخص نیست، روش مناسب تری می باشد. امید است، در آینده هر یک از پرسش های سه گانه به صورت مستقل در کتاب های جداگانه بررسی گردد و در اختیار ملت شریف ایران قرار گیرد تا بخشی از حقایق تاریخ ایران برای نسل های آینده روشن شود.
پی نوشتها:
1- گری، کالین، همان، ص 19 و 18.
* نگاه کنید به کتاب پایان جنگ، درودیان، محمد، مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ 1378.
2- همان.
3- پیترز، جان، همان، ص 11.
4- رضایی، محسن، روزنامه ی عصر آزاگان، ش 93، 10/1/1378، ص 9.
5- نگاه کنید به کتاب پایان جنگ، همان.
منبع : کتاب پرسش های اساسی جنگ

3- جريان بوسيدن دست فرح توسط مصدق صحت تاريخي دارد؟ لطفاً براي ما مدرك بفرستيد؟

دكتر محمد مصدق يكي از رجال سياسي عصر پهلوي بوده و چند دوره در عصر پهلوي دوم به نمايندگي مجلس از طرف مردم تهران انتخاب شد، او از نوادگان پادشاهان قاجار بوده و در خاندان درباري پرورش يافته و داراي تحصيلات عالي دانشگاهي در رشتة حقوق مي‌باشد، او تحصيلات عاليه را در خارج از كشور طي كرده و به مدارج بالاي علمي در حقوق مدني و جزايي دست يافت.[1]
دكتر مصدق در كنار رهبر مذهبي و استقلال‌طلب ايران يعني آيت الله كاشاني مبارزه عليه دخالت بيگانگان و استبداد را آغاز نمود، خصوصاً در راه ملي كردن صنعت نفت با همكاري دو نيروي مذهبي و ملي موفقيّت‌‌هاي چشمگيري بدست آورد.[2] اما پس از مدتي بين دو گروه شقاق ايجاد شد و وحدت و دست‌آوردهاي آن از بين رفت و استبداد و استعمار با همكاري هم تمام اين نيروها را به كنار زدند، بر اساس برخي از اسناد و مدارك تاريخي كه در دسترس ما است، مصدق مخالف حكومت شاه نبود، برخلاف آيت الله كاشاني كه كاملاً مخالف دستگاه مستبد و دخالت دولتهاي بيگانگان در امور كشور بود. اين واگرايي وقتي ثابت مي‌شودكه مصدق با قدرت‌گيري كاشاني از او حمايت نمي‌كند. و در انزواي او نيز كاملاً واكنش منفي از خود نشان مي‌دهد، حتي طرفداران مصدق توهين‌هاي تحقير‌آميزي نيز نسبت به كاشاني روا مي‌دارند.[3]
مصدق يك سياستمدار محافظه كاري بوده است كه به شخص شاه علاقه‌مند بوده و مخالف برچيده شدن حكومت شاهنشاهي در ايران نبود، او در مجلس دورة چهاردهم طي نطقي مي‌گويد:« بنده مي‌خواهم اينجا عرض كنم كه من در اين مجلس از همه بيشتر شاه را دوست دارم» «ما امروز يك شاه خوب داريم و شاه خوب را بايد نگاه داريم» «... خدا شاهد است آقايان اين شاه وطن خودش را دوست دارد با حسن نيت است و والله شايد كسي از ما بقدر او حسن نيّت ندارد»[4]
پس از نخست وزيري در مجلس مي‌گويد: «در اين مجلس به شاهنشاه جوانبخت خود قسم خورده‌ام و يك آدم بي‌شرافت نيستم كه به اين شاه جوانبخت... خيانت بكنم و يا اگر بخواهند به اين شاه خيانت بكنند من از آنها جلوگيري و يا او را محكوم به آن مجازاتي كه لازم است نكنم»[5] اين جملات مصدق بسيار صادقانه است زيرا اگر مواضع سياسي او در مقابل شاه و آيت الله كاشاني رهبر مذهبيون و در جريان اعدام نواب صفوي و يارانش و ساير زندانيان سياسي بررسي كنيم خواهيم ديد او مردي كاملاً صادق و وفادار به شاه و سلطنت است. دكتر مصدق از نفوذ و محبوبيّت آيت الله كاشاني و ساير علما در مطرح نمودن خود در بين مردم و موجه جلوه دادن چهره خود بسيار بهره برد اما پس از آن هر جا مي‌ديد كه سلطنت از طرف اين نيروها در مخاطره است از سلطنت دفاع مي‌كرد.[6] و در جريان نواب و يارانش نيز هيچ قدمي در جلوگيري از اعدام آنها ننمود.[7] اين مرد تا جايي حامي سلطنت بوده و وفاداري به شاه و خاندان پهلوي مي‌كرد كه خم شده و دست ثريا، زن مصري شاه را بوسيده و در برابر شاه تعظيم كرده است، تصوير اين واقعه به ضميمه پاسخ به حضورتان ارسال مي‌گردد.
فرح در زمان مصدق، زن شاه نبود تا مصدق دست او را ببوسد بلكه دست ثريا بوسيده شده است.[8]
مصدق بعد از كودتاي 28 مرداد قبل از مرگ جسماني دچار مرگ سياسي شديد شد و از صحنة سياست خارج گرديد. او در محاكمه‌اي كه به رياست دادگاه نظامي انجام گرفت مورد بخشش و عفو ملوكانه قرار گرفته و باقي عمر خود را در خانة ييلاقي خودش (احمد‌آباد) سپري كرده و به استراحت پرداخت، او نقش مهم خويش را كه همراهي با مذهبيون به رهبري آيت الله كاشاني بود خوب ايفا كرد و نقشه‌اي را كه احتمال مي‌رود از سوي استبداد و استعمار براي منزوي كردن كاشاني طرح ريزي شده بود اجرا نمود و بدين ترتيب، نهضت اسلام‌خواهي و برقراري حكومت اسلامي را سالها به تعويق انداخت كه ملت براي به دست آوردن آن هزاران جوان خويش را در اين راه قرباني كرد.
براي مطالعه بيشتر به كتاب خط سازش نوشته مجتبي سلطاني مراجعه كنيد.

--------------------------------------------------------------------------------
[1] . ر. ك: بهمن اسماعيلي، زندگي‌نامه مصدق‌السلطنه، چاپ اول، تهران،1361.
[2] . سيد جلال الدين مدني، تاريخ سياسي معاصر، چاپ سوم، قم، جامعه مدرسين، ص377 و ص380 و ص449.
[3] . مجتبي سلطاني، خط سازش، چ اول، تهران، مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات، 67، ج 2، ص44.
[4] . همان ص44، و حسين فردوست، ظهور و سقوط چ سوم، تهران، اطلاعات، 73، ج1،ص168، مي‌نويسد: جريان ملي شدن و رهبري مصدق در اين جريان بعد از ملاقات مصدق و شاه مطرح شد و آمريكا نيز از اين تجمّعات حمايت مي‌كرد. و ملاقات مصدق با سفير آمريكا ص170 دليل حمايت آمريكا از مصدق بود.
[5] . سلطاني «پيشين»، ج 1، ص 46-44.
[6] . علي رضوي‌نيا، نهضت آزادي، چ سوم، تهران كتاب صبح، سال80 ، ص35. و سلطاني «پيشين»، ص50-46.
[7] . مدني«پيشين»، ص577.
[8] . سلطاني «پيشين»، ص43، و مدني«پيشين»، ص563، شاه دستور به تخفيف مجازاتش مي‌دهد.

 

4- آيا روشنفكران در شروع انقلاب اسلامي و بعد از آن نقش داشته‌اند؟ نقش مثبت يا منفي آنان چيست؟

در ابتدا لازم است كه روشنفكري را تعريف نموده سپس ضمن تقسيم روشنفكران به نقش آنان بپردازيم.
روشنفكري ازدو كلمه «روشن» و «فكر» و «ياي نسبت» تركيب شده است،‌و مفهوم آن پرواضح است: فكري كه روشن است، نور دارد، تاريك نيست. با روشنائيها اتصال دارد،واقعيتها را درك مي‌كند، دوست و دشمن را مي‌شناسد، نور مي‌دهد، روشنگر است، تاريكي وجهل را مي‌زدايد.
و حضرت اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ نيز كه يك روشنفكر راستين است مي‌فرمايد: «من با نور الهي و روشنگري خدايي به راه افتادم آنگاه كه همه ايستادند و توقف نمودند»[1] و راه رسيدن به واقع‌بيني و روشنفكري، را تقوا و پرهيزكاري معرفي مي‌فرمايند: «كسي كه تقوي پيشه كند و از خدا بترسد، خدا او را از فتنه‌ها رهايي داده و نوري در دل تاريكيها، به او مي‌بخشد»[2] با توضيحات ياد شده، روشنفكران قشر خاصي نبايد باشند، رشته جدابافته‌اي نيستند، هر آن كس كه روشن ضمير و واقع‌بين باشد، مصالح و مفاسد را بشناسد، آينده‌نگر باشد، دوست و دشمن را بتواند درك كند روشنفكر است.[3] البته در اين ميان كساني نيز با ادعاي روشنفكري در واقع به دور از تمامي خصوصيات يك روشنفكر در صحنه‌هاي تاريخ ايران وارد شدند ولي نتوانستند ماهيت واقعي خود را پنهان نمايند لذا لازم است در شناخت و تميز اين افراد دقت بسيار نمود.
ما روشنفكراني را كه در يك قرن اخير نقش حساس و مهمّي حركتهاي سياسي و اجتماعي داشتند را به دو گروه تقسيم مي‌كنيم:
1 . گروهي كه دنباله‌رو روحانيت شيعه بودند و انگيزه آنها حفظ دين و مبارزه با فساد و جنايات رژيم‌هاي مستبد بود اين طيف از روشنفكران باكسب قدرت ويژه توانسته‌اند نقش حساس و مهمي در حركت‌هاي سياسي ـ اجتماعي يك قرن اخير بازي نمايند و به همين دليل است كه هر زمان كه روحانيون شيعه ايران با قدرت سياسي حاكم به مبارزه پرداخته‌اند قدرت سياسي نبرد را باخته است قدرت روشنفكران روحاني و كساني كه مانند آنها مي‌انديشيدند قابل قياس و برابري با قدرت رهبران سياسي غير مذهبي نيست و همين امر موجبات رشك و حسد آنها را فراهم نموده و در عين نيازي كه به آنها داشته‌اند هر زمان كه توانسته‌اند در حذف آنها و خيانت به آنها دريغ نكرده‌اند.
2 . گروه ديگر رهبران سياسي غير مذهبي بودند كه از اينان بيشتر مي‌توان با عنوان رهبران ملي نام برد اين رهبران كه عموماً ليبرال و غربزده بودند و تحت تأثير فرهنگ و تمدن غرب بودند و بسياري از نظريات خود را با الهام از جامعه اروپايي كسب كرده بودند. به اين نتيجه رسيده بودند كه بدون حمايت روحانيون و علماء امكان ندارد، با توده‌هاي مردم ارتباط برقرار كنند و آنها را به حركت درآورند فلذا با آنها يك نوع تفاهم تاكتيكي برقرار كرده تا آنها فعالانه توده‌هاي مردم را در جهت نيل به اهداف ملّي تحريك نمايند. نهضت مشروطه و ملي شدن نفت از جمله مواردي است كه روحانيون نقش رهبري مردم را بر عهده داشتند و رهبران غير مذهبي ميوه‌چينان آن جنبشها بوده‌اند. از طرف ديگر روحانيون براي رژيمهاي سياسي از همه مخالفين خطرناكتر بوده‌اند زيرا كه آنها كمتر اهل سازش و تسليم بوده و نه تنها با دوز و كلكهاي ماكياولي آشنا نبوده بلكه اصولاً در مفهوم و معناي ماكياولي تربيت سياسي نيافته‌اند و اگر هم وارد گود سياست مي‌شوند صرفاً به اين دليل است كه براي ملت و مذهب احساس خطر مي‌نمايند.[4] اگر يك قرن به عقب برگرديم، به روشني مي‌توان سير تكاملي روحانيت مبارز را با يك هدف ولي با شيوه‌هاي متفاوت و آن هم تحت تأثير اوضاع و احوال زمان خود مشاهده كرد، هدف همه آنها اجراي شريعت اسلامي،‌و برقراري حكومت عدل الهي وكوتاه كردن دست بيگانگان و استعمارگران بوده است. سيد جمال‌الدين اسد آبادي براي رسيدن به اين هدف تلاش خود را در نصيحت،‌هدايت و تشويق حكام كشورهاي اسلامي در ايجاد وحدت جهان اسلام قرار داده بود و بيهوده تلاش مي‌كرد كه شاهان ايران و امپراطوران عثماني و خديوهاي مصر را نصيحت نموده و آنها را وادار كند كه در مقابل سيل بنيان‌كن فرهنگ و تمدن غربي مجدداً به دژ مستحكم فرهنگ و تمدن اسلام پناه برند.[5]
اما ليبرالها در عمل و حتي در ميان ايده و نظر عكس سيد جمال و روحانيت شيعه عمل مي‌كردند در اين مورد گفته مهندس بازرگان قابل توجه است كه مي‌گويد: «زندگي كه ما امروز داريم همه‌اش فرنگي است طرز فكر ما، درس خواندن ما، مبارزة ما،‌انقلاب ما، ضديت ما با استعمار و استثمار، تمام ارمغان غرب است.»[6]
روحانيت صدر مشروطيت كه از شاهان بريده بودند به دو دسته تقسيم شده، دسته‌اي همچون مرحوم بهبهاني و طباطبائي درصدد محدود كردن قدرت پادشاهان خودكامه وكسب و تضمين برقراري نظامي دموكراتيك و ياددادن حق نظارت به مجتهدين بودند به اين اميد كه از وضع و اجراي قوانين خلاف شرع و اسلام جلوگيري گردد. ولي در همان حال ميدان را به ليبرالها و غرب‌زده‌ها سپرده و خود كناره گرفتند. دسته ديگر چون مرحوم شيخ فضل الله نوري كه از حاكميت ليبراليسم وحشت داشته و نگران بود،‌تلاش مي‌كرد تا حكومت شرع اسلام برقرار شده، و عاقبت هم بر سر آن جان خود را فدا كرد.
مرحوم آيت الله كاشاني راه را در همراهي و مساعدت، با ليبرالها براي كسب آزادي و كوتاه كردن دست بيگانگان ديده بر اين اميد كه با نظارت و تلاش خود متعاقباً در ايجاد حكومت با قوانين اسلامي موفق گردد ولي غافل از آنكه ليبرالها ديگر فرصتي به او و فدائيان اسلام نخواهند داد كه به خواسته خود برسند و از روحانيت صرفاً به عنوان نردباني براي رسيدن به رهبري مردم و قبضه كردن قدرت بهره خواهند برد. امام خميني(ره) كه تاريخ پر از تجربه روحانيت مبارز را پشت سرگذاشته بود، در اين زمان خود رأساً رهبري را بدست گرفت و اجازه نداد كه ديگران از جمله ليبرالها در رهبري و بهره‌برداري از ثمره مبارزات مردم شريك شوند.[7]
و پس از انقلاب روشنفكران، مانند گذشته با پيروي از امام و تكيه بر اصول و مباني ديني و اسلامي، انقلاب را به پيش مي‌برند كه براي حفظ انقلاب از جان خويش نيز دريغ نداشته و ندارند، شخصيتهايي كه اوائل انقلاب به شهادت رسيدند مانند شهيد مرتضي مطهري، شهيد باهنر،‌شهيد رجايي، شهيد مفتح، شهيد بهشتي، و ... و رزمندگاني كه پيرو راستين امام و شهدا بودند و در طول هشت سال دفاع مقدس در حفظ نظام و انقلاب كوشيدند. و شخصيت‌هاي برجسته‌اي كه امروزه براي رشد و تكامل انقلاب مي‌كوشند از جمله مقام معظم رهبري، آيت الله جوادي آملي، آيت الله مصباح يزدي و ....از چهره‌هاي درخشان حوزه و دانشگاه كه به چيزي جز حفظ و تداوم ثمره خون شهدا (انقلاب) نمي‌انديشند.
براي اطلاع بيشتر به كتاب مذهب و روشنفكري نوشته محمد دشتي و كتاب تاريخ معاصر آقاي مدني مراجعه بفرمائيد.

--------------------------------------------------------------------------------
[1] . دشتي، معجم المفهرس، نهج‌البلاغه، خطبه 37 / 1.
[2] . دشتي، معجم المفهرس، نهج‌البلاغه، خطبه 183 / 12.
[3] . محمد دشتي، مذهب روشنفكري، مؤسسه تحقيقاتي اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ اول 1373، صفحات 15 ـ 13.
[4] . محمدي،‌منوچهر، تحليلي بر انقلاب اسلامي، صفحة 96،‌تهران،‌انتشارات اميركبير، چاپ اول، 1365.
[5] . محمدي، منوچهر، تحليلي بر انقلاب اسلامي، ص 96، تهران، انتشارات اميركبير، چاپ اول، سال 1365.
[6] . محمدي، منوچهر، تحليلي بر انقلاب اسلامي، ص 132، تهران،‌انتشارات امير كبير، چاپ اول، سال 1365.
[7] . محمدي، منوچهر، تحليلي بر انقلاب اسلامي، ص 97،تهران، چاپ اول، سال 1365.
 

 

4- غير از امام خميني كداميك از مراجع نجف و قم با شاه مخالف بودند؟

هيچ يك از مراجع تقليد هرگز در طول تاريخ با كسي كه علناً مخالف و دشمن دين باشد موافق و سازگاري نداشته‌اند، خصوصاً در تاريخ معاصر چنين چيزي اتفاق نيفتاده است كه احدي از مراجع شيعه با سلاطين جور عصر خاصي مانند پهلوي موافق بوده باشند.
البته مخالفت علني با دين اسلام و علماي اسلام و توهين به دين در دورة پهلوي دوم بعد از رحلت مرجع عاليقدر شيعه حضرت آيت الله العظمي بروجردي آغاز شد وگرنه در دورة حيات آن مرجع عاليقدر شيعه، محمدرضا پهلوي جرأت توهين آشكار به دين را نداشت، بعد از رحلت آن مرجع عظيم‌الشأن اهانتهاي دربار پهلوي و طرفداران او آغاز شد (رحلت ايشان در سال 1340 بود)[1]كه با هشياري و بيداري حضرت امام خميني(ره) نقش مرجعيت ديني ايفا شد و مقاومت و افشاگري در مقابل توطئه‌هاي داخلي و خارجي عليه استقلال كشور و فرهنگ اسلام آغاز گرديد و بعد از پيدايش آن مرجع عظيم‌الشأن اكثر مراجع تقليد در سراسر ايران و حوزه‌هاي ديرپاي ايران مانند حوزه قم، مشهد، اصفهان، تبريز و... به زعامت علماي بزرگ از حضرت امام خميني حمايت نموده و مردم را در برابر اين توطئه‌ها آگاه نمودند. مراجع تقليد نجف نيز با صدور بيانيه‌ و اطلاعيه‌هاي حمايت‌گرانه در برابر اين توطئه‌ها ايستادگي و روشنگري نموده و حمايت‌هاي بسيار پرشور از امام خميني(ره) نمودند. امام در آغازين راه مبارزه خود كتاب كشف‌الاسرار را مي‌نويسد و بذرهاي حكومت اسلامي را در جامعه اسلامي مي‌پاشد و از آگاهي كاملي كه از جريانات استعماري و استبدادي در ايران داشت تئوري جهاد مسلحانه عليه ظلم و استبداد و دفاع از استقلال را در اين كتاب نگاشته و به گوش تمام نخبگان مي‌رساند[2] مبارزه‌ي جدي امام و مخالفتشان با حمايت قاطبه‌ي علماي اسلام و مراجع بزرگ با قانون انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي شكل تازه گرفت و آيات عظام امام خميني، شريعتمداري و گلپايگاني در منزل مرحوم آيت الله حائري مؤسس حوزه تشكيل شد و تصميم گرفته شد كه به شاه در اين طي تلگرافي اعتراض و خواستار لغو آن شده و به علماي شهرستانها نيز اعلام خطر نموده و هر هفته جلساتي براي حفظ وحدت نظر در مبارزه تشكيل شود. و همچنين آيات عظام نجفي مرعشي و گلپايگاني و شريعتمداري مكرراً طي تلگرافي از دولت علم خواستار لغو اين قانون شدند و در راستاي همين هدف مراجع بزرگ تقليد نجف آيات عظام خوئي، حكيم و بهبهاني...[3] طي تلگرافي از خواسته مراجع ايران حمايت نموده با توجه به اسناد و مدارك معتبر تاريخي اكثر مراجع بزرگ و معروف حوزه‌هاي قم و نجف در تمام مراحل انقلاب از امام خميني و نهضت بيدارگر او حمايت نمودند.
در جريان حادثه هجوم به مدرسه فيضيه و حبس امام و وقايع پانزده خرداد تمام مراجع از جمله مرحوم آيت الله گلپايگاني و نجفي مرعشي حمايتهاي بي‌دريغ از نهضت امام و شخص امام خميني و مرحوم قمي و محلاتي كه در حبس بودند انجام دادند كه در صفحات اسناد تاريخي موجود است.[4] پس اين حوادث خونين كه تمام طبقات مردم بر عليه رژيم ستمشاهي بسيج مي‌شدند با حمايتهاي مراجع قم و نجف اين بسيج عمومي گرمتر و جدي‌تر مي‌شد، در جريان قانون كاپيتولاسيون نيز امام خميني با مقاومت سرسختانه در برابر استبداد و استعمار با حمايت يكدست مراجع نهضت را رهبري كرد. بنابراين در طول آغاز انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني از سال 41 تا پيروزي انقلاب علماي بزرگ كه در حدّ مرجعيت شيعه و داراي جايگاه عظيم مرجعيت در بين مردم و معروف بودند. هيچ يك مخالفت با امام خميني و نهضت او نداشتند، و همگي مخالف حكومت استبدادي شاه بودند، حضرات آيات شاهرودي، ميلاني، سيد عبدالله شيرازي و تمام مراجع تقليد و مدرسين حوزه‌هاي قم و نجف با اعمال وحشيانه شاه مخالفت نموده و با دادن اعلاميه مخالفت و نفرت خويش را به مردم ابلاغ مي‌كردند.[5] براي مطالعه بيشتر مي‌توانيد به كتاب اسناد انقلاب اسلامي، جلد اول كه حاوي اسناد معتبر حمايت علما و مراجع قم و نجف از نهضت امام خميني و مخالفت با شاه است مراجعه كنيد.
امام زمان(عج): اما در حوادث واقعه رجوع كنيد به راويان حديث ما (فقها و مجتهدين) كه آنان حجت من بر شما و من حجت خدا بر آنان.
كتاب غيبت شيخ طوسي

--------------------------------------------------------------------------------
[1] . مدني، سيدجلال‌الدين، تاريخ سياسي معاصر، چاپ سوم، قم، جامعه مدرسين، 1360، ج 1، ص 609.
[2] . همان، ص 617، و كشف الاسرار امام خميني، چاپ قديم، صفحات 223 و 224.
[3] . همان، ج 1، ص 42-624.
[4] . همان، ج 2، ص 55 و 73.
[5] . مركز اسناد انقلاب اسلامي، اسناد انقلاب اسلامي، چاپ اول، تهران، سازمان تبليغات، 1369، ج 1، ص 63. و علي دواني، نهضت روحانيون ايران، تهران، بنياد فرهنگي امام رضا ـ عليه السّلام ـ ج 7، ص 192-111. و ص 206 و ص 25

4- با توجه به اين كه بعد از رضاخان گروه‌هاي زيادي (مذهبي) و سازمان‌هاي زيادي بنا به نياز جامعه آن روز تشكيل دادند، ولي با اين همه گروه‌هاي متعدد مذهبي و اعتقادي از چه روي و چرا نيروهاي روحاني در موقعيت رهبري اين نهضت قرار گرفتند؟ اين نكته هم فراموش نشود كه توده‌اي‌ها و سكولارها هم بر ضد روحانيت فعاليت چشمگيري داشتند؟

قبل از مشروطه در ايران صداي آزادي‌خواهي از يوغ استبداد و استعمار شروع شده بود و گروه‌ها و احزاب، با گرايشات ايدئولوژي مختلف به وجود آمده بودند كه عمده‌ترين گرايشات گروه‌هاي بزرگ در ايران گرايش به مذهب بود كه به رهبري علماء هدايت يافته و شكل گرفته بودند، چنان كه در تاريخ ايران قبل از دوره رضاخان اندك تأملي كنيد و صفحات تاريخ مشروطه در ايران را ورق بزنيد، اين مطلب براي شما روشن خواهد شد. بنابراين اگر منظور شما از گروه‌ها، «احزاب» سياسي باشد، تاريخ شكل‌گيري آنها قطعاً به دوره قبل از رضاخان بر مي‌گردد. و اكثراً گردانندگان آنها نيز از علماي روحاني بوده‌اند.[1] امّا بعد از به قدرت رسيدن مستبدانه رضاخان در ايران با حمايت استعمارگران خصوصاً انگليس اين گروه‌ها و احزاب با فراز و فرود و ضعف و قدرت حضور داشتند و سرسخت‌ترين دشمن استعمار و استبداد رضاخاني شهيد سيد حسن مدرس بود كه در هر فرصتي دفاع از ايران و هويت و استقلال آن را وظيفه خود مي‌دانست.[2]
در مجلس و در هر جا كه حضور داشت مبارزي خستگي ناپذير بود كه تاريخ نظيرش را در استعمار و استبداد ستيزي كمتر ديده است.[3] مردم هميشه بيدار اين سرزمين به قدري هشيار بودند كه مردان مدافع از آزادي و استقلال وطن خويش را شناخته و از آنها حمايت مي‌كردند. بر اين اساس بود كه به مدرس رأي داده و او را به مجلس براي دفاع از حقوق و حدود و ثغور كشور خويش مي‌فرستادند. اگرچه در طول تاريخ ايران خصوصاً بعد از دوره قاجاريه عده‌اي مدافع و نماينده استعمارگران در ايران بوده و از سادگي مردم سود جسته و با شعارهاي تجددطلبي و فريبنده آنها را اغفال نموده و براي خود احزابي تشكيل مي‌دادند كه يا به غرب سرمايه‌داري و يا به شرق كمونيستي وابسته بوده و از آنها خط و مشي سياسي اتخاذ مي‌كردند،[4] همين گروهها بودند كه زمينه انحراف مشروطه خواهي را در ايران به وجود آورده و مقدمات قدرت گيري رضاخان را فراهم نموده[5] و حكومت مردم سالاري ديني مردم ايران را سالها به تأخير انداخته و اسباب غارت ذخاير نفتي و ... را براي غارتگران مهيا نمودند، و اين حقيقتي است كه براي مردم ايران هرگز پوشيده نيست كه چه خسارت عظيمي براي علم فرهنگ و صنعتِ اين سرزمين از اين ناحيه وارد شده است. در طول تاريخ ايران بعد از اسلام علماي مذهبي سابقه درخشان مبارزاتي در راه استقلال ايران و در راه دفاع از اسلام داشته‌اند كه مردم به خوبي از آن آگاهند، اگر در جنگل ميرزا كوچك‌خان[6] براي دفاع از حيثيت ديني و استقلال كشور مبارزه مي‌كند يك روحاني غيور است و اگر سيد جمال الدين[7] اسدآبادي نداي اسلامخواهي سر مي‌دهد، يك تحصيلكرده روشنگر حوزوي است، اگر مشروطه خواهي گامي در جهت رهايي از قيد استبداد است، توسط علماي حوزه نجف و علماي ساير بلاد حمايت مي‌شود،[8] در برابر مفاسد رضاخان كه براي نابودي ارزشهاي اسلامي اقدام مي‌كند روحانيت اولين قشري بود كه معترض شده و در برابر اين اقدامات قيام مي‌كنند.[9]
لياقت و شايستگي رهبري در نهضت را بايد به كسي واگذار كرد كه مدافع حقوق مردم و ارزشهاي فرهنگي باشد، توده‌اي‌ها و سكولارها كه ضد دين و وابسته به كمونيست‌ها و يا امپرياليسم بودند، در واقع يكي از بازوان استعمار محسوب مي‌شوند كه برعليه عقايد مذهبي مردم و براي بدنام كردن روحانيت در گوشه و كنار هرج و مرج ايجاد مي‌كردند و هرگز داعيه استقلال طلبي و دفاع از استقلال نداشتند، همين حزب توده بودند كه در روستا و شهرها به غارت اموال و به تعدي به مردم مشغول بودند و وابسته به حزب كمونيست شوروي سابق بودند و مساجد و شهرها را به اصطبل اسبهاي خود و سربازخانه تبديل كرده بودند.[10] امّا روحانيت شيعه و مراجع عظام تقليد با صداقت در هر فرصتي از استقلال كشور دفاع نموده‌اند، در كنار اين قشر عظيم فداكار و مبارز اقشار تحصيلكرده در دانشگاه‌ها نيز با هدايت‌پذيري و الهام از اين رهبران مبارزات پي‌گيري داشته و فداكاري نموده‌اند.[11]
علت اصلي محوريت علماء در رهبري جامعه سوابق درخشان مبارزاتي آنها و درك و شعور حمايت مردم از آنها و ساختار ايدئولوژي حاكم بر جامعه ايراني مي‌باشد كه در آن مردم مطيع مراجع تقليد و روحانيت مي‌باشند، نقطه پيوند مستحكم بين مردم و روحانيت شيعه ريشه در قدرت مذهبي در بين مردم شيوه و منش زيستي علماء دارد.[12]
در دوره مبارزات قبل از پيروزي انقلاب نيروهاي مختلفي در صحنه بودند كه ايدئولوژي آنها براي مردم ناشناخته بود كه پس از پيروزي انقلاب آنها از مردم جدا شده و هر يك از اين گروه‌ها راهي براي خود گرفته يا به مردم پيوستند و يا به كارشكني پرداخته و برعليه نظام صف كشيدند، حزب توده و توده‌اي‌ها اغلب قبل پيروزي انقلاب سركوب شدند و بقاياي آنها نيز به خارج گريختند، بقيه گروه‌ها نيز با همراهي نظام ادامه راه دادند، اگرچه عده‌اي از آنها نيز كنار كشيده يا منزوي شدند و يا به خارج از كشور رفتند، مهم مردم بودند كه در صحنه ماندند و از انقلاب خويش دفاع نموده و خواهند نمود.
براي مطالعه بيشتر به كتاب تاريخ سياسي معاصر، نوشته سيد جلال الدين مدني مراجعه كنيد.

--------------------------------------------------------------------------------
[1] . ر.ك: دكتر مهدي ملك زاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، چ سوم، تهران، علمي، 1371، ج 1 و 2و 3، ص 238 و 198 و 194 و 357.
[2] . ر.ك: محمد تركان، مدرس در پنج دوره تقنينيه، چ اول، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1367، ص 6 ـ 7.
[3] . ر.ك: عبدالعلي باقي، مدرس مجاهدي شكست ناپذير، چ اول، قم، انتشارات گواه، 1370، ص 20 ـ 68.
[4] . مانند پيشه وري و تقي زاده و رهبران كمونيست‌ها در ايران و احزاب ديگري كه وابسته به غرب بودند.
[5] . سيد جلال الدين مدني، تاريخ سياسي معاصر، چ سوم، قم، جامعه مدرسين، بي‌تا، ص 170 ـ 235.
[6] . روحاني، نهضت امام خميني، چ اول، تهران، مركز اسناد، 1372، ج 3، ص 80.
[7] . همان، ص 71.
[8] . ر.ك: مهدي ملك زاده، پيشين، علماي نجف و مشروطه.
[9] . مدني، پيشين، ج 2، ص 12.
[10] . ر.ك: محمد جواد، مجاهد، جنايات كمونيست با وعده و وعيد، چ اول، مشهد، انتشارات سعيد، 1354، ص 50 ـ 92.
[11] . مدني، پيشين، ص 325 و 440.
[12] . ر.ك: علامه اميني، شهيدان راه فضيلت، چ اول، تهران، انتشارات روزبه، بي‌تا، ص 411.
 

4- چرا با اينكه بعد از رضاخان سازمان‌هاي زيادي تشكيل شد،گروه‌هاي مذهبي و روحاني در رهبري نهضت قرار گرفتند؟فراموش نشود كه توده‌اي‌ها و سكولارها بر ضد روحانيت فعاليت چشمگيري داشتند؟


قبل از مشروطه در ايران صداي آزادي‌خواهي از يوغ استبداد و استعمار شروع شده بود و گروه‌ها و احزاب، با گرايشات ايدئولوژي مختلف به وجود آمده بودند كه عمده‌ترين گرايشات گروه‌هاي بزرگ در ايران گرايش به مذهب بود كه به رهبري علماء هدايت يافته و شكل گرفته بودند، چنان كه در تاريخ ايران قبل از دوره رضاخان اندك تأملي كنيد و صفحات تاريخ مشروطه در ايران را ورق بزنيد، اين مطلب براي شما روشن خواهد شد. بنابراين اگر منظور شما از گروه‌ها، «احزاب» سياسي باشد، تاريخ شكل‌گيري آنها قطعاً به دوره قبل از رضاخان بر مي‌گردد. و اكثراً گردانندگان آنها نيز از علماي روحاني بوده‌اند.[1] امّا بعد از به قدرت رسيدن مستبدانه رضاخان در ايران با حمايت استعمارگران خصوصاً انگليس اين گروه‌ها و احزاب با فراز و فرود و ضعف و قدرت حضور داشتند و سرسخت‌ترين دشمن استعمار و استبداد رضاخاني شهيد سيد حسن مدرس بود كه در هر فرصتي دفاع از ايران و هويت و استقلال آن را وظيفه خود مي‌دانست.[2]
در مجلس و در هر جا كه حضور داشت مبارزي خستگي ناپذير بود كه تاريخ نظيرش را در استعمار و استبداد ستيزي كمتر ديده است.[3] مردم هميشه بيدار اين سرزمين به قدري هشيار بودند كه مردان مدافع از آزادي و استقلال وطن خويش را شناخته و از آنها حمايت مي‌كردند. بر اين اساس بود كه به مدرس رأي داده و او را به مجلس براي دفاع از حقوق و حدود و ثغور كشور خويش مي‌فرستادند. اگرچه در طول تاريخ ايران خصوصاً بعد از دوره قاجاريه عده‌اي مدافع و نماينده استعمارگران در ايران بوده و از سادگي مردم سود جسته و با شعارهاي تجددطلبي و فريبنده آنها را اغفال نموده و براي خود احزابي تشكيل مي‌دادند كه يا به غرب سرمايه‌داري و يا به شرق كمونيستي وابسته بوده و از آنها خط و مشي سياسي اتخاذ مي‌كردند،[4] همين گروهها بودند كه زمينه انحراف مشروطه خواهي را در ايران به وجود آورده و مقدمات قدرت گيري رضاخان را فراهم نموده[5] و حكومت مردم سالاري ديني مردم ايران را سالها به تأخير انداخته و اسباب غارت ذخاير نفتي و ... را براي غارتگران مهيا نمودند، و اين حقيقتي است كه براي مردم ايران هرگز پوشيده نيست كه چه خسارت عظيمي براي علم فرهنگ و صنعتِ اين سرزمين از اين ناحيه وارد شده است. در طول تاريخ ايران بعد از اسلام علماي مذهبي سابقه درخشان مبارزاتي در راه استقلال ايران و در راه دفاع از اسلام داشته‌اند كه مردم به خوبي از آن آگاهند، اگر در جنگل ميرزا كوچك‌خان[6] براي دفاع از حيثيت ديني و استقلال كشور مبارزه مي‌كند يك روحاني غيور است و اگر سيد جمال الدين[7] اسدآبادي نداي اسلامخواهي سر مي‌دهد، يك تحصيلكرده روشنگر حوزوي است، اگر مشروطه خواهي گامي در جهت رهايي از قيد استبداد است، توسط علماي حوزه نجف و علماي ساير بلاد حمايت مي‌شود،[8] در برابر مفاسد رضاخان كه براي نابودي ارزشهاي اسلامي اقدام مي‌كند روحانيت اولين قشري بود كه معترض شده و در برابر اين اقدامات قيام مي‌كنند.[9]
لياقت و شايستگي رهبري در نهضت را بايد به كسي واگذار كرد كه مدافع حقوق مردم و ارزشهاي فرهنگي باشد، توده‌اي‌ها و سكولارها كه ضد دين و وابسته به كمونيست‌ها و يا امپرياليسم بودند، در واقع يكي از بازوان استعمار محسوب مي‌شوند كه برعليه عقايد مذهبي مردم و براي بدنام كردن روحانيت در گوشه و كنار هرج و مرج ايجاد مي‌كردند و هرگز داعيه استقلال طلبي و دفاع از استقلال نداشتند، همين حزب توده بودند كه در روستا و شهرها به غارت اموال و به تعدي به مردم مشغول بودند و وابسته به حزب كمونيست شوروي سابق بودند و مساجد و شهرها را به اصطبل اسبهاي خود و سربازخانه تبديل كرده بودند.[10] امّا روحانيت شيعه و مراجع عظام تقليد با صداقت در هر فرصتي از استقلال كشور دفاع نموده‌اند، در كنار اين قشر عظيم فداكار و مبارز اقشار تحصيلكرده در دانشگاه‌ها نيز با هدايت‌پذيري و الهام از اين رهبران مبارزات پي‌گيري داشته و فداكاري نموده‌اند.[11]
علت اصلي محوريت علماء در رهبري جامعه سوابق درخشان مبارزاتي آنها و درك و شعور حمايت مردم از آنها و ساختار ايدئولوژي حاكم بر جامعه ايراني مي‌باشد كه در آن مردم مطيع مراجع تقليد و روحانيت مي‌باشند، نقطه پيوند مستحكم بين مردم و روحانيت شيعه ريشه در قدرت مذهبي در بين مردم شيوه و منش زيستي علماء دارد.[12]
در دوره مبارزات قبل از پيروزي انقلاب نيروهاي مختلفي در صحنه بودند كه ايدئولوژي آنها براي مردم ناشناخته بود كه پس از پيروزي انقلاب آنها از مردم جدا شده و هر يك از اين گروه‌ها راهي براي خود گرفته يا به مردم پيوستند و يا به كارشكني پرداخته و برعليه نظام صف كشيدند، حزب توده و توده‌اي‌ها اغلب قبل پيروزي انقلاب سركوب شدند و بقاياي آنها نيز به خارج گريختند، بقيه گروه‌ها نيز با همراهي نظام ادامه راه دادند، اگرچه عده‌اي از آنها نيز كنار كشيده يا منزوي شدند و يا به خارج از كشور رفتند، مهم مردم بودند كه در صحنه ماندند و از انقلاب خويش دفاع نموده و خواهند نمود.
براي مطالعه بيشتر به كتاب تاريخ سياسي معاصر، نوشته سيد جلال الدين مدني مراجعه كنيد.

-----------------------------------------------
[1] . ر.ك: دكتر مهدي ملك زاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، چ سوم، تهران، علمي، 1371، ج 1 و 2و 3، ص 238 و 198 و 194 و 357.
[2] . ر.ك: محمد تركان، مدرس در پنج دوره تقنينيه، چ اول، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1367، ص 6 ـ 7.
[3] . ر.ك: عبدالعلي باقي، مدرس مجاهدي شكست ناپذير، چ اول، قم، انتشارات گواه، 1370، ص 20 ـ 68.
[4] . مانند پيشه وري و تقي زاده و رهبران كمونيست‌ها در ايران و احزاب ديگري كه وابسته به غرب بودند.
[5] . سيد جلال الدين مدني، تاريخ سياسي معاصر، چ سوم، قم، جامعه مدرسين، بي‌تا، ص 170 ـ 235.
[6] . روحاني، نهضت امام خميني، چ اول، تهران، مركز اسناد، 1372، ج 3، ص 80.
[7] . همان، ص 71.
[8] . ر.ك: مهدي ملك زاده، پيشين، علماي نجف و مشروطه.
[9] . مدني، پيشين، ج 2، ص 12.
[10] . ر.ك: محمد جواد، مجاهد، جنايات كمونيست با وعده و وعيد، چ اول، مشهد، انتشارات سعيد، 1354، ص 50 ـ 92.
[11] . مدني، پيشين، ص 325 و 440.
[12] . ر.ك: علامه اميني، شهيدان راه فضيلت، چ اول، تهران، انتشارات روزبه، بي‌تا، ص 411.
( اندیشه قم )

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo