هزاردستان فكر و كميته هوشياري
سخنراني حسن رحيمپور ازغدي
منبع: باشگاه انديشه 24/9/1382
«از اسلام فقط با يك نيرو ميشود پاسداري كرد و آن علم است و آزادي دادن به افكار مخالف به شرط مواجهه صريح و روشن با آنها». با اين سخن استاد مطهري دو گروه موافق نيستند يكي آنهايي كه گمان ميكنند با سكوت، تعداد موافقين زياد ميشود و ساكت شدن را با قانع شدن اشتباه ميگيرند و گروه دوم كساني كه از تبديل معاند و مخالف به موافق بحث ميكنند اما بدون انتظار تغيير مواضع ناحيه مخالفان و معاندان.
يعني از آزادي دادن به افكار مخالف بحث ميشود اما بدون آن قيدي كه استاد مطهري آورده است كه عبارت بود از مواجهه صريح و شفاف با آنها.
مطهري در عصري به عرصه آمد كه در آن عصر يك گرايش قوي در جامعه فرهنگي ايران، دين را به مثابه عنصري فانتزي و به عنوان دكور صحنه وارد بحثها ميكرد و از ادبيات مذهبي يك حاشيه امنيتي و توجيهي براي نشر دكترين غيرديني ميساخت كه اين بيماري و عوارض بالينياش هنوز ادامه دارد. شايد به همين علت است كه اتحاديههاي معرفتياي كه در همان سالها عليه خط مطهري تشكيل شد اتحاديههاي خيلي معنيداري بود.
مطهري در برابر خط تحريف دين خاكريزي زد كه از آن خاكريز نميتوانستند عبور كنند. يا بايد او را از پا در ميآوردند يا راهشان را كج ميكردند و برميگشتند و آنها شق اول را برگزيدند. مطهري خط تحريف دين را بر سر تضادهاي دوگزينهاي و سؤالهاي گريزناپذير قرار داد و نگذاشت به اجمال و ابهام بگذارنند و عبور كنند.
مطهري نشان داد كه در سطح محور جناحهاي ماركسيستي يا ليبرالي كه در بدنه روشنفكري ديني نفوذ ميكردند چه كساني حضور دارند يا چه اتفاقاتي دارد ميافتد.
ما نميخواهيم با پيش كشيدن قصه مطهري كه با خون دل او شروع شد و با خون سر او پايان پذيرفت، گذشته را عوض كنيم و به تاريخي كه سپري شده دستور بدهيم. ما ميخواهيم به خودمان دستور بدهيم كه تجربه مطهري را كه تجربه مهمي بود و براي ما خيلي گران تمام شد دوباره تكرار نكنيم.
بايد گلولهاي كه بر سر او خورد، از جمجمهاش بيرون آورده شود و درست مطالعه بشود كه از چه اسلحهاي و با چه استدلالهايي شليك شد؟ بايد روشن شود كه نقطه عزيمت خشونت در صحنه گفتوگوي فرهنگي در اين كشور در نيم قرن اخير چه كساني بودهاند؟ مطهري در دوران انفعال و اغفال ديني، يك كميته هوشياري تشكيل داد. وقتي ليبرالها و ماركسيستها كه آن دوران، فضاي حاكم بر محافل روشنفكري ديني و لائيك ما در قبضه آنها بود، ذهن بچهها را در دانشگاهها شرطي ميكردند كه با شنيدن نام دين به ياد خرافات بيفتند و از كلمه جهاد به كلمه خشونت منتقل بشوند و از عرفان تخدير و از كلمه تكليف بوي تجاوز به حقوق بشر به مشامشان برسد و از آزادي به نفي شريعت منتقل شوند و اسلام را تكهتكه ميكردند و هر تكهاي را متحجرين و روشنفكر مآبها با رويكردي ماركسيستي و ليبرالي در سردخانههاي جناحي و خصوصي خود ميگذاشتند تا يك وقتي مصرف كنند، در اين شرايط مطهري سر رسيد تا اين كدها را يكييكي بشكند و شكست.
مطهري اهل جدلهاي مدرسي نبود ولي نميگذاشت كساني به نام نوانديشي محتواي معرفتي ايمان را در هم بريزند اما در عين حال هيچ وقت نميخواست كه به هر بهانهاي در درستكيشي ديگران تشكيك كند و تعداد مرتدها را تكثير كن. مطهري از سطح جماعت روشنفكر و مقدسمآب يك گام فراتر گذاشت و يك تنه رستاخيز به پا كرد.
البته آخوندهاي قشري و كمداني هم بودند كه روزگارش را سياه ميكردند، كساني كه هر اجتهادي را بدعت و هر عتيقهاي را سنت ميدانند و اصولگرايي را با طالبانگري و تحجر اشتباه ميكنند.
اينكه محافل روشنفكري ديني در دهههاي چهل و پنجاه چرا شديداً درگير تأويل دين و تفسير به رأي دين و سهل گرفتن امر تفكر در دين شدند فقط يك علت نداشت، اما يكي از اهم علل آن كم آوردن محافل روشنفكري ديني ما در مقابل گفتمان ليبرالي و ماركسيستي بود؛ يعني سر ميز گفتوگو با ماركسيستها و ليبرالها كم آوردند و وا دادند.
فقدان تئوريسينهاي صالح ديني و روشنفكر، بحراني است كه هنوز هم روشنفكري ديني ما را رنج ميدهد. فقر تئوريك در جامعه روشنفكري ديني باعث فقر نظريهپردازي شد و اين باعث شد تا دستشان را براي تكذيب به مكاتب ديگر دراز كنند و امروز به طور خاص به طرف ليبراليزم، آن هم از نوع قرن هجدهمي نه ليبراليزم آغاز قرن 21 رو آوردهاند.
نسل دهههاي 40 و 50 كه امثال بنده جوانترين آنها بوديم و حالا نسبت به شما پيرمرد محسوب ميشويم، در آن محافل كه علقه خانوادگي و شخصي به دين داشتند اما سرشان با دلشان همراه نبود، هرچه هم در شبكه واژگاني وارداتي درگيرتر و آكادميكتر ميشدند سرشان سنگينتر و دلشان خاليتر ميشد، يعني سر از دل بيشتر فاصله ميگرفت. غافل از اينكه نميشود سوار ترن هگل و ماركس شد يا سوار ترن جان لاك و پوپر شد و به مدينه فاضله اسلام و مدينهالنبي رسيد. در يك چنين عصر و عرصهاي بود كه دو پديده از خراسان ظهور كردند و تأثيراتي عميق بر روشنفكري ديني گذاشتند. يكي مطهري بود كه خداي دقت و انضباط فكري است (و به صراحت ميگفت به رغم بعضي تشابهات يك جايي راه اسلام از ليبراليزم جدا ميشود يك جايي راه اسلام از ماركسيسم و از فاشيزم جدا ميشود و آنجا ديگر نبايد از ترس متهم شدن به املي با كسي تعارف كرد) و ديگري شريعتي است كه صداي ناقوس بيداري مذهبي بود، گرچه عاري از دقت اما توأم با صداقت و نقدپذيري بود. امثال ما البته بيشتر در زمان با ذهن و زبان شريعتي محشور بوديم قبل از اينكه با مطهري و عظمتهاي او آشنا بشويم. براي ما خيلي جالب بود كه علي شريعتي و جلالالاحمد با چه شجاعتي دارند برخلاف مسير رودخانه روشنفكري كه از غرب سرازير شده است حركت ميكنند، دگمهاي روشنفكري را يكييكي ميشكنند و جلو ميآيند، دگمهايي كه غالباً دفاع از غرب و غربيگرايي بود، پرستش مدرينته بود، تحقير ملت خود و تفكيك دين از سياست بود و شما بدانيد علت تهاجم مجددي هم كه الان در محافل روشنفكري ديني با لائيك (ولي هر دو ليبرال) ما عليه شريعتي و آلاحمد شروع شده همين است.
الان آقايان ميگويند و مينويسند كه آلاحمد غرب را نميشناخت كه عليه غرب و غربزدگي كتاب نوشت و بحث كرد و به نقد روشنفكري پرداخت و از خدمتها و خيانتهاي روشنفكري بحث كرد و همين سالِ پيش در سالگرد شريعتي در دانشگاه تهران گفتند.
شريعتي البته با خيلي از كساني كه امروز خودشان را ميراتدار او ميدانند متفاوت بود. او قصد تقويت دين را داشت. گرچه شتابزده اما مطهري، كاري كرد كه قابل مقايسه با هيچكس نه شريعتي نه آلاحمد و نه هيچكس ديگر نيست. مطهري (كه بعدها او و افكار او ذهن ما را به هم ريخت) بار دو غم را بر دوش داشت. از طرفي غم دفاع از اسلام در برابر ماركسيستها و ليبرالهاي ارتدوكس را كه در محافل روشنفكري آن دوران شلتاق ميكردند و امروز بعضي از پيرمردهاي آنها هنوز هستند و جزء مناديان اصلاحطلبي ويژهاي در ايران ميباشند و كسي هم آن موقع جلوگير نبود داشت و از طرفي هم غم سنگينتر و غريبانهتر تبيين اسلام پيش بچه مذهبيهايي كه ماركسيستي فكر ميكردند و همين طور پيرمردهايي كه ادبيات مذهبي مصرف ميكردند، نماز هم ميخواندند ولي ذهنشان با گاو آهن ليبراليزم شخم و شيار خورده بود و هر آيه و روايتي كه ميخواندند يا ميشنيدند فوري بايد وارد پارادايم ليبرالي ميشد، با محتواي ليبرالي ويراستاري ميشد يا تأييد و يا رد ميشد يا تفسير به رأي و تأويل ميشد و دچار تحريف ميگرديد، چون محكماتشان در ليبراليزم بود نه اسلام. مطهري ميدانست كه چون حوزه به قدر كافي اجتهاد نميكند بنابراين عملاً روشنفكري ديني به التقاط ميافتد تحجر و التقاط در يك سيكل مشدد همديگر را تقويت ميكنند. وقتي اجتهاد نشد و تحجر دامن پيدا كرد زمينه براي التقاط ايجاد ميشود و وقتي التقاطها افراط شد زمينه براي تحجر آماده ميشود.
مطهري شهيد نبرد تأويل دين است. كساني هنگام تنزيل دين يا تأسيس يك انقلاب براي دفاع از موجوديت انقلاب شهيد ميشوند، كساني هم لازم است هنگام تأويل و تفسير به رأي و تحريف يك دين يا يك نهضت براي دفاع از اصالت ـ نه موجوديتش ـ شهيد شوند و فحش بشنوند چون به محض اينكه موجوديت يك نهضت تثبيت شد تحريفش شروع ميشود. كار مطهري به اين دلايل از شريعتي و آلاحمد به نظر پيچيدهتر و سختتر بود و به همين دليل هم مطهري بيشتر تنها ماند. من به ياد ميآورم محافل روشنفكري ديني آن دوره در مشهد را كه نام مطهري را واقعاً با عصبانيت به زبان مي آورند. مطهري را سمبل يك آدم متحجر و امل كه تاب قرائتهاي جديد از دين را ندارد، ميشمرند. عيناً در جلسات املها مطهري متهم ميشد به وهابيگري و گرايشهاي روشنفكري، براي اينكه ميخواست يك خط سومي بين التقاط و تحجر باز كند و اين كار را به قيمت خون خودش كرد و از دو طرف خورد. از مطهري عصباني بودند چون مطهري در فكر كردن و حرف زدن دقيق بود. براي دين يك هويت فكري مستقل قائل بود صريحاً ميگفت خط مرزي اسلام و ماركسيسم را معلوم كنيد. خط مرزي اسلام و ليبراليزم را معلوم كنيد. مشابهات كدامهاست؟ محكمات كدامهاست؟ تا كجا ميشود پا داد و در عالم نظر، با دكترينهاي ليبرالي يا ماركسيستي و فاشيستي تسامح كرد و از كجا به بعد ديگر نميشود؟ تا كجا شما حرف بزنيد، داريد تفسير دين و قرائت دين ميكنيد و از آنجا به بعد تكذيب و تحريف دين است، قرائت دين نيست. مطهري تحمل نميكرد كه دين تبديل بشود به مضمون تأويل يا ريشخند كساني كه از نقطه عزيمت غيرديني نگاه ميكنند منتهي ادبيات دين را نيز مصرف ميكنند براي اينكه مخاطبانشان بچه مسلمان هستند.
البته آن دوره در محافل روشنفكري به جاي كلمهي قرائت كلمه برداشت رايج بود. در محافل روشنفكري ديني كه جوانترها زمين خورده ماركسيسم بودند و پيرمردها تمايلات ليبرالي داشتند، بحث اين بود كه مطهري برداشت امروزي از دين ندارد. منظورشان چه بود؟ منظورشان اين بود كه مطهري تأويلات ماركسيستي از دين را پس ميزند. تأويلات ليبراليستي از دين را هم پس ميزند. بالاخره هم يكي از همين محافل روشنفكري ديني اين چنيني بود كه اسلحه برداشت و مطهري را ترور كرد.
گروه فرقان براي شما شايد ناشناخته باشد. گروه فرقان خودشان را به عنوان يك جريان نوانديش ديني جريان روشنفكري ديني مطرح ميكردند و معتقد بودند قرائتي مدرن از دين دارند و قرائت مطهري قرائت آخوندي سنتي و واپسگرا است و درست روشنفكرترين آخوندهايي كه در اين مملكت بودند، مطهري و بهشتي و اينها در ليست ترور اينها قرار گرفتند و اولين گلوله خشونت، گلوله در جواب فكر و انديشه از همين محافل به اصطلاح نوانديشي ديني شليك شد و به سمت يك آخوندي كه نه اهل تحجر است و نه اهل التقاط و آمده دين را بيان ميكند، با استدلال بيان ميكند و كارهاي ژورناليستي هم بلد نيست، حقهبازي هم بلد نيست. دست به خشونت عليه او زدند و او را از سر راه دين برداشتند.
اما بعد از اينكه او را زدند تازه مطهري مطرح شد. گروه فرقان داراي گرايشات تفسير به رأي قرآن با گرايشات چپ روشنفكري مذهبي بود هركس اين را نداند بديهيات تاريخ دوساله اول انقلاب را نميداند و به صراحت در جزوههايشان آوردند كه ما قرائت جديدي از دين آورديم و اين قرائت، قرائت امروزي و مدرن است. با دين مطهري نميشود امروز جامعه را اداره كرد، حكومت تشكيل داد و انسان ساخت. البته خود مطهري قبلاً گفته بود كه اين قرائتهاي جديد كه بدون متدولوژي، بدون اصول صورتبندي ميشود اينها همان انديشههاي مادي چپ يا ماترياليزم راست هستند كه وارد پوست دين ميشوند، با ادبيات مذهبي حرف ميزنند براي اينكه از بين بچه مسلمانها، در دانشگاه يا غير دانشگاه سربازگيري كنند.
خود مطهري در مقدمه كتاب علل گرايش به ماديگري، بحث ماترياليزم، بحث ماترياليزم در ايران و شگرد جديدش را به عنوان يك معضل مطرح ميكند. از الحاد نقابدار حرف ميزند و غلطگيري ميكند و بدون استفاده از ادبيات چپ يا ليبرالي و خارج از پارادايم غربي و شرقي از ارزشهاي اسلامي دفاع ميكند در آن سالها كمكم نام مطهري به عنوان تئورسيني برجسته در ذهن ما حك شد و به اين نتيجه رسيديم كه بايد به مطهري نگاه كرد و به او توجه نمود و حرفهاي مطهري در آن وانفساي جوسازي محافل روشنفكري ارزش شنيدن را دارد. مطهري خيلي هو شد، اين چيزهايي كه امروز شما در بعضي از روزنامهها عليه بعضي افراد ميبينيد يك دهم آن غوغاهايي است كه عليه مطهري يا بهشتي در آن سالها ميشد.
به ياد ميآورم جلسهاي را كه بعضي از سران سازمان مجاهدين خلق كه آن موقع مالك تمامعيار فضاي روشنفكري ديني در ايران بودند، در آن دوران هر كسي به اينها انتقاد ميكرد، به گفتمان اينها كه مدعي نوانديشي ديني بودند، انتقاد ميكرد واقعاً در فضاي نوانديشي ديني دانشگاه و روشنفكري هو ميشد.
نميشد جلوي اينها در آن شرايط ايستاد. مارك مرتجع و فاشيست جزو ابتداييترين ماركهايي بود كه آدم ميخورد.
در جلسهاي در مشهد كه بعضي از مهمهاي اينها بودند و الان خارج از كشور هستند، در عراق هستند، تمام اصول اصلي ماركسيسم را در همان جلسه از قرآن استخراج كردند و با خوشحالي ميگفتند كه ما داريم به قرآن خدمت ميكنيم و ميگفتند اين قرائت جديد از قرآن و دين است. در جلسات مشابه ديگري هم كه پيرترها بودند قرائتهاي ليبرالي از قرآن و دين سرهم ميكردند. هرچه در قرآن جهاد بود، شهادت بود، آيات قتال بود، امر به معروف و نهي از منكر بود، آيات مربوط به تعزير و قصاص بود، ميگفتند نميشود اينها را كه از قرآن بيرون كشيد، يك جوري بايد اينها را ماستمالي كرد. اينها مربوط به قرائت سنتي دين است. آنها كه گرايشات چپ داشتند، قرائت جديدشان از دين اين بود كه هرجا صحبت از عبادت و تقوا و معرفت و آگاهي و قيامت و غيب و معاد بود، تأويل ميكردند، ميگفتند اينها نيست، دين فقط سياست است، اسلام يك فرقه سياسي است. اصلاً اسلام دين شمشير و خشونت است؛ در محافل ليبرالي ميگفتند اصلاً اسلام ربطي به سياست ندارد آن شمشير و تازيانههايي هم كه دست پيامبر و علي بوده است بيخود بوده است.
مطهري ميگفت: اسلام هم جهاد دارد، هم عبوديت و تقوا، هم مراعات ظريفترين حقوق بشر، حقوق كودك، حقوق زن، در حق و حرمت حيوانات و اشياء و گياهان ظريفترين دقتها را دارد و در عين حال اگر لازم باشد براي دفاع از حقيقت و براي عقب زدن خشونت دست به خشونت مشروع و قانوني به نام جهاد ميزند كه تازه آنجا هم حساب و كتاب دارد. خشونت افسارگسيخته حيواني نيست. خوب اينها در همين محافل تحت همين عناوين سربازگيري ميكردند.
شخصيتهاي ديني مثل حافظ و خيام را تحريف كردند و بعد به سراغ تحريف مفاهيم ديني آمدند. آقاي مطهري رهبران اين جريان را صريحاً ماترياليزم منافق و بدنه آن را ماترياليزم اغفال شده مينامد. عين اين تعبير را در مقدمه كتاب علل گرايش به ماديگري دارد. ايشان ميگويد من قبول دارم برداشتها و قرائتها هراندازه بيغرضانه باشد هميشه يك جور از آب درنميآيد. توجه هم دارم كه تدبر در قرآن حق هر مسلماني است، مخصوص آخوندها نيست در انحصار فرد و گروهي نيست اما بحث تحريف و تفسير به رأي تحت عنوان قرائت جديد چه ميشود؟ آقاي مطهري ميگويد خيلي از افاضاتي كه تحت عنوان برداشتهاي جديد و مدرن ارائه ميشود مسخ و تحريف است، برداشت و تفسير نيست.
ايشان ميگويد من فعلاً فرض را بر اين ميگذارم كه اينها خائن نيستند و اغفال شدهاند و با همين زبان شروع ميكند با اينها مخاطبه كردن. ميگويد چرا ايمان به غيب را ايمان به مبارزه مخفي ميدانيد. ميگوييد قرائت جديد از ايمان به غيب. چرا دنيا را ميگوييد زندگي پستتر، آخرت را ميگوييد نظام برتر در همين دنيا؟ چرا الله را ميگوييد تكامل مطلق. كلمات معني دارند. با هم مرز دارند. چرا بايد با ادبيات ليبرالي يا ماركسيتي حرف بزنيم تا به ما بگويند روشنفكر، چرا؟ ايشان ميگفتند اينها قرائت دين نيست، اينها قرائت بازي با دين است. اين عين تعبيري كه ايشان ميگفتند نيست، مضمون آن است.
ميبينيم كه مطهري خيلي مصر و دقيق ميايستد. ايشان هم از جريانات چپ روشنفكري كه منافقين در آن دوره سردمدارش بودند، شديداً انتقاد ميكند، هم از جريان ليبرالي و راست در روشنفكري ديني كه در رأس آن امثال مرحوم مهندس بازرگان است. مطهري با اينكه رفاقت ديرينهاي با مهندس بازرگان داشت در بعضي از كتابهايش شديداً از او انتقاد ميكند و ميگويد داري از منظر پوزيتويسم و از منظر ساينتيزم به دين نگاه ميكني. اگر هم قصدت خدمت به دين است اين روش درستي نيست. اين دفاع از دين نيست، اين سپر انداختن در مقابل مهاجمين به دين است. مطهري در مقابل هر دو جناح ايستاد.
غير از اينكه در مقابل جريان متحجر هم ايستاد. در عين حال ايشان از سلسله جنبانان اجتهاد در عصر جديد است. منتقد صريحالهجه اخباريگري و طالبانگري در جهان تشيع بود. اين گرايش طالبانگري هم متأسفانه عين آن گرايش نوانديشي ديني هنوز در بين ما حضور دارد و فعال است.
بعضي ميگويند همه قرائات درست است يا يك كم كوتاه بياييم همه قرائات محترمند. آقاي مطهري اصالتالحقيقتي است، اصالت القرائتي نيست. كساني كه شك را نه تنها به عنوان ايدئولوژي بلكه حتي به عنوان متدولوژي برگرفته بودند مطهري را در تفسير دين انحصارطلب ميدانستند. براي اينكه فهم خودش را فقط درست ميداند و برداشت اينها را التقاطي، ماركسيستي و ليبراليستي ميداند با نقاب اسلام.
مطهري دربارهي برداشت يا قرائت ميگويد: دين يك محكمات و نصوصي دارد و يك ظنيات و متشابهاتي، در محكمات آن جاي قطع است و يك قرائت بيشتر نيست. اينجا هركس بگويد قرائتهاي مختلف است و من هم يك قرائت دارم، ميخواهد تحريف يا تفسير به رأي يا تكذيب كند. در قطعيات دين و عقل، آنجايي كه نص و محكمات است يك قرائت بيشتر امكان ندارد. مخصوص دين هم نيست بلكه در تمام علوم يك محكمات و اصولي است كه اگر كسي خلافش را بگويد، نميگويند كه او عالمي در اين علم است، اما در متشابهات و ظنيات، مطهري قبول دارد كه اينجا اختلاف قرائت و تكثر برداشت وجود دارد. هم يك نفر ميتواند، تجديدنظر كند و فتوايش عوض شود و هم متفكرين ديني با هم اختلاف داشته باشند. اين در حوزه ظنيات و متشابهات است نه قطعيات. تازه در اين حوزه نيز او شرط ميگذارد، شرط عقلايي و آن اين است كه اينجا هم هر قرائتي حجت نيست هركس شب خوابيد و صبح بيدار شد نميتواند بگويد من يك قرائت جديد از دين پيدا كردهام، او بايد در اين فن كار كرده باشد در هيچ حوزه علمي هيچ يك از عقلا اين اجازه را نميدهند. چرا بايد در حوزه معرفت دين اين اجازه را داد؟
اين جواب، پاسخي است كه مطهري به بحث قرائات ميدهد. حال اگر كسي در اين حوزه آمد و نظراتي را مستدل و با متدولوژي درست ارائه داد بله همه آن قرائات محترم و مأجور است.
چنانچه كه الان فقها با اينكه اختلاف دارند هم خودشان و هم مقلدين آنها مأجورند. باز معني اين نيست كه همه آنها درست ميگويند يا يكي درست ميگويد و بقيه غلط ميگويند يا اصلاً هيچ كس درست نميگويد. اما همه محترم و مأجور هستند براي اينكه از راه درست و معقول آمدهاند. اگر كسي اين مرزي را كه مطهري كشيده است قبول نداشته باشد يعني قرائت بازي، يعني هرجومرج يعني استبداد، يعني من و قرائت من ملاك است و نه حقيقت.
اگر وارد قرائتبازي بدون متدولوژي شدي معني آن اين است كه به مستبدين هم اجازه دادهاي كه قرائت خود را برداشته باشند و آن را عليه تو اعمال كنند، آن وقت دين و قرآن و اخلاق و همه چيز پادر هواست.