آن تفكر انقلابي بايد زنده شود
گفتگوي خيزش با دكتر مددپور در سالگرد انقلاب فرهنگي
منبع: نشريه دانشجويي خيزش شماره24+5
ما وقتي كه حرف از انقلاب فرهنگي ميزنيم، منظورمان چيست؟ و چرا بعد از رخ دادن انقلاب اسلامي در كشورمان به اين سمت رفتيم كه يك انقلاب فرهنگي هم به وجود بياوريم؟
ببينيد! انقلاب فرهنگي در واقع اتفاق افتاده بود. اين تحول گاهي اوقات بسيار عميق بود، گاهي اوقات سطحي بود، گاهي اوقات آميخته بود با فرهنگهاي ديگر، گاهي اوقات بعضيها از ظن خويش يار انقلاب شده بودند. خلاصه هرچه بود يك تحول عيمق در جامعه اتفاق افتاده بود. خوب، شروع اين انقلاب هم مربوط ميشود به دهة 30 و 40 كه هم در روحانيت هم در روشنفكران تحولاتي اتفاق ميافتد، تا اين زمان بيشتر دنبالهرو تحولات هستند. اما بعد از اين ميخواهد يك كارهايي بكنند. خوب اين تحول از ايران شروع شد و كمكم سرايت كرد به جاهاي ديگر، آنچنان اثرگذار بود كه كشورهاي استعماري كه رفتهبودند به داخل سرزمينهاي خودشان و نمايندههاي خودشان را گذاشته بودند در كشورهاي اسلامي، احساس كردند كه ديگر بايد خودشان بيايند در صحنه و اين داستان، داستان يك نوع مقابله فرهنگي، سياسي، اقتصادي جديد را به هر حال ايجاد كرد.
خوب شما ميفرمائيد انقلاب فرهنگي از دهه 30 و 40 شروع شده بود، پس چه لزومي داشت كه بعد از شكلگيري انقلاب اسلامي در ايران، باز چنين جرياني و با اين نامگذاري خاص بوجود بيايد؟
نهادهاي انقلاب در واقع براي تثبيت موقعيت و تقويت آن ايدههاي انقلابي شكل ميگيرد. سازمانها در واقع محتوايشان همان انديشههايي است كه آنها را بوجود ميآورد. بنياد هر سازمان بر مبناي يك انديشه و تفكري است و تفكري كه در آن زمان وجود داشت اقتضا ميكرد يك سازماني وجود داشته باشد كه اين انديشه را به اصطلاح منظمشان كند و اجرا بكند. چون ميخواستند حالا آن شعارهاي كلي را تبديل كنند به عمل و يكسري سياستهايي را تدوين كنند و نخبگان را در يك موضعي قرار بدهند كه بيايند و مسايل را به طور روشن و مشخص و به دور از كليگويي مطرح كنند و اجرا كنند.
اصلاً به طور كلي درست است كه ما در بحث فرهنگي به سمت سازماني شدن و مدون شدن يك سري سياستهاي فرهنگي از بالا و بعد ارائه به سطوح پايينتر جامعه پيش برويم؟ اصلاً اين نوع برخورد با هدايت فرهنگي درست است؟
خوب اين يك تئوري جامعهشناسي است كه ميگويد حركت به سمت نظام، خود يك معضلاتي را ايجاد ميكند از آن شفافيت و از آن سياليت و از آن لطافت مياندازد. كساني كه تا ديروز كشته ميشدند، زندان ميرفتند، حالا بايد خودشان در واقع در وضعي قرار بگيرند كه با مخالفانشان درگير شوند. بار مسئوليت را بايد بپذيرند. حالا بايد پاسخگو باشند تا ديروز پاسخگو نبودند. تا ديروز مهاجم بودند، ولي حالا مدافع هستند. هر حركتي نهايتاً تبديل ميشود به سازمان و سازمان هزار آفت دارد اما اگر آن حركت تبديل به سازمان نشود، هيچوقت اجرا نميشود.
آقاي دكتر، آيا در بحث فرهنگ هم همينطور است؟ اين مسائلي كه شما فرموديد به نظر ميرسد در حوزة سياست صادق باشد؟
بله، در فرهنگ هم همينطور است. در فرهنگ هم اگر شما وزارتخانه پيدا نكنيد، انتشارات پيدا نكنيد، روزنامه پيدا نكنيد، چطور ميخواهيد حيات داشته باشيد.
ببينيد مسير تحول فرهنگي در جامعه ما از همان دهة 30 و 40 كه شما فرموديد آنقدر ميتوانيم بگوييم سريع بود و آنقدر تأثيرگذار بود كه منجر شد به انقلاب اسلامي در ايران. خوب بعد از انقلاب ما ميبينيم كه نهادها و سازمانهاي فرهنگي شكل گرفت ولي نه تنها آن رسالت خودشان را كه به گفتة خود شما تثبيت كردن آرمانها بود، اتفاق نيفتاد، بلكه آن مسير تحول هم كندتر شد؟
ببينيد، كندتر نشد، در واقع آن چيزي كه ادعا ميشد بايد اجرا ميشد. مسئله اين نيست كه چرا اين حركت به نظام تبديل شد، مسئله اين است كه نظام خوب، نظامي است كه بتواند خودش را دائماً بازسازي كند، بتواند حركت را در خودش حفظ بكند، اگر اشكالي هست در آن بازسازيهاست، يا عدم بازسازي و منحط شدن و تبديل شدن به همان جريانهاي گذشته. مثل ساختارهاي كهن و تبديل شدن به همان ساختارهاي كهن؛ يعني آدمها جايشان را عوض ميكنند ولي نظام همان نظام است. آدمها، همان آدمها ميشوند، فقط اسمها عوض ميشود. بعد ميبيني همان امور مثل سابق است. فرقي نكرده، آدمها مثل سابقند، يك نفر ميآيد جاي مثلاً محمدرضا پهلوي مينشيند ولي محمدرضا پهلوي نميشود، نه تو كاخ او مينشيند، هيچوقت هم نميرود مثلاً تو كاخ سعدآباد بنشيند.
حالا به طور جزءتر وارد همين مسئله شويم، اين ساختارها تشكيل شد، به نظر شما اينها در چه حوزههايي توفيق داشتند و در چه حوزههايي موفق نبودند و علتش چه بود؟
خوب، به هر حال اين را بايد در يك فرصت مفصلتري نشست و بحث كرد. هرجا كه اينها مطابق عدالت و حقيقت رفتار كردند و تبديل به يك موقعيت نشد و سوءاستفاده نكردند، موفق بودهاند. آنجايي كه در واقع پشت ميز نشستند و برخوردار شدند،خارج شدند از راه و رسم اسلامي. يادم ميآيد همان دوران تشكيل انقلاب فرهنگي، دانشجويان دانشگاهها خودشان را متعهد ميدانستند كه بروند مثلاً در روستاها كار كنند، روستاهاي دورافتاده يا جهادسازندگي و … تابستانشان در روستاها ميگذشت. فرصتي كه پيدا ميكردند، خدمت ميكردند به مردم و نه تنها از آن رانتها استفاده نميكردند، از امكانات خاصي هم استفاده نميكردند، بلكه خودشان را فداي جامعه ميكردند. يعني اين تفكر انقلابي در جامعه وجود داشت، يعني حقيقتاً سعي ميكردند علوي زندگي كنند، فقيرانه زندگي كنند و به ديگران برسند. اين تفكر، تفكر مثبتي بود. سازمانها هم در همين جهت طرح شده بودند. بعد تبديل شد به يك سازمان عريض و طويل، پر زرق و برق، كاخنشيني. اول دوو آمد، بعد پژو آمد، بعد پاجيرو آمد. بعد شرايط قدري عوض شد. خلاصه رفاه آمد و … البته رفاه هم بد نيست. ولي به شرطي كه همه داشته باشند. به شرطي كه عادلانه نصيب همه شده باشد نه بر اساس سوءاستفادههايي كه خاندان سلطنتي ميكردند.
پس آن نقطه اصلي را شما عدم همگاني عمل با نظر ميدانيد؟
همين است ببينيد حتي در همين دموكراسي ليبرالي يا همين كاري كه آمريكا الآن دارد ميكند در واقع سر خودش را ميخورد. يعني مشروعيت خودش را در دل همان دموكراسي ليبرال زير سؤال ميبرد. به هر حال آدم وقتي عكس ايدههايش عمل ميكند و حتي به آرمانهاي دنيوي خود عمل نميكند، اين موجب پراكنده شدن مردم از دور اين نظام و اين فرهنگ ميشود. حالا در عالم اسلامي كه كار مشكلتر است. يعني علت پراكنده شدن مردم از دور بعضي از آدمها، در حالي كه خودشان هم بهتر از آن آدم نيستند و خودشان هم اين را قبول دارند. ولي به هر حال در وجدان جمعيشان نميپذيرند ديگر نميتواند برايشان مشروعيت داشته باشد.
يك بحث ديگري كه در مسئله فرهنگي كشور به وجود ميآيد، حدود و ميزان حضور دولت و اعمال سياست دولت در نظام فرهنگي كشور است. حد و حدود اين چقدر است و در چه حوزههايي فرهنگ كشور بايد محول به نهادهاي غير رسمي و غير دولتي شود؟ جايگاه اين نهادها كجاست؟
خوب، الآن مشكل يك نظام سياسي و دولت اين است كه بتواند منافع مردم را تأمين بكند. اينكه حجم دولت بالا باشد يا پايين، فرقي نميكند. مسأله اينجاست كه به هر حال در اين نظامي كه بوجود آمده چقدر افراد متعهد به حرفهايشان هستند. ببينيد من اين را بيرودروايسي ميگويم. ما مسلمانها بدترين مردم دنيا هستيم، بيترديد. يعني ترديد ندارم و عقبماندگيمان هم از همين ناحيه است.شما يك لولهكش را در نظر بگيريد كه سادهترين كار را در اين مملكت ميكند. فرض كنيد شير منزلتان خراب شده باشد. يك هفته پول شما را ميدواند. آدمي است كه پولي كه به دست ميآورد ميبرد مثلاً سهم امام ميدهد، ميرود مراسم ميگيرد. مگر سينهزنيهاي همين مراسم تاسوعا، عاشورا و ايام محرم كيها هستند؟ همين مردمند ديگر. يعني آن چيزي كه ميگويند نيستند. حضرت علي هم ميناليد از اين مسئله. ميگويد افراد معاويه متعهد به كفرشاناند ولي شيعيان متعهد به ايمانشان نيستند. كفر آنها عميقتر از ايمان ماست، ايمان ما در حد شك است. در مرز شك و ايمانيم.
يكي از سؤالات ما هم همين بحث ارتباط فرهنگ با اقتصاد و سياست بود كه خوب شما يك جوري به آن اشاره كرديد. فقط يك مسئله باقي ميماند و آن هم تأثير پايين به بالا است و اينكه مردم چگونه ميتوانند به حركت رو به رشد فرهنگ كمك كنند؟
چقدر تعهد دارند به آن چيزي كه ادعا ميكنند؟ اگر تعهد وجود داشت در ميان مسلمانان نسبت به آن چيزي كه دعوياش را ميكنند، وضع بهتر از اينها بود. از هر نظر كه باشد، در صنعتشان، در اقتصاد، در همه چيز ديگر. بالاخره شما نگاه كنيد مسلمانان اين همه بيانيه ميدهند. سخنراني ميكنند، از عدالت ميگويند از عدالت ميگويند ولي در زندگيشان چقدر عمل ميكنند. حالا آن سو، صحبت از عدالت نميكنند، ظلم بالسويه را مطرح ميكنند. ولي به هر حال متعهد به آرمانهايشان است. آرمانش چيست؟ ارادة معطوف به قدرت، ارادة معطوف به سيطره، ميخواهد جهان را تحت سيطره خودش بياورد و مرفه بكند و آرامي در واقع ليبرال عنايت بكند به همة اقوام و ملتها. خوب، متعهد است به اين مسئله، از طريق نخبگان مينويسد و ستايش ميكنند و دفاع ميكنند. اگر همة دنيا با آنها مخالفت بكند، راهشان را ميروند. الآن بنده چقدر متعهدم؟ شما چقدر متعهديد؟ سازمانهاي ما هم به همان اندازه متعهدند. افرادي كه در اين سازمانها هستند، مگر كجا هستند؟ كي هستند؟ از آسمان كه نيامدند.