انقلاب اسلامي و بحران هاي اجتماعي(1)
گفتوگو با دكتر سيد محمد امين قانعيراد در خصوص بحرانهاي اجتماعي
منبع: روزنامه اعتماد 9/4/1382
اشاره:
در را كه باز كردم مردي از پشت پنجره طبقه هفتم ساختمان به خيابان خيره شده بود، اتاقي سه در چهار. روي ميز آشفته و شلوغ بود،عين قفسه كتابها و ذهن درگير او.
اين ذهنيت آشفته، آيينهيي در برابر آشفتگيهاي اجتماعي بود. تلاش ميكرد به ذهنش نظم داده و آماده مصاحبه شود،آماده مصاحبه بود.
قرار شد تا با او كه دكتراي جامعهشناسي گرفته بود و در دانشگاه بارها و بارها براي همنسليهاي من صحبت كرده بود در مورد خودمان يعني نسل سوميها به گفت و گو بنشينيم.
آقاي دكتر قانعيراد اگر اجازه بدهيد سريع و بيپرده نخستين سوال را از شما بپرسم و اصلاص از همين جا شروع كنيم كه آيا شما به اينكه بحراني در كشور وجود دارد و يا اينكه بحراني در راه است اعتقاد داريد يا نه و يا بطور كلي آيا عقلاي جامعه ما به اين نتيجه رسيدهاند كه خطري جامعه را تهديد ميكند؟
بله، اين قضيه كاملا درست است. مساله رشد فزاينده جمعيتي كه ما در كشور مشاهده ميكنيم و شكلگيري چيزي كه تحت عنوان نسل سوم ميتوانيم از آن نام ببريم ميتواند در آينده يك تهديد باشد. اگر ما نسل اول را نسل قبل از انقلاب بدانيم، نسل دوم هم شامل كساني است كه در فرايند انقلاب شركت داشتند و امروز مثلاص دهه چهارم يا پنجم زندگي خود را سپري ميكند. اما ما نسل سومي هم داريم كه در دهه 30 زندگي خود قرار دارد و نيروي جواني را شامل ميشود كه در انتظار ورود به بازار كار است. اين نيروي جوان به دليل جوان بودن جمعيت كشور از نظر كمي از حجم بالايي برخوردار است در ضمن بطور همزمان در دورهيي پا به عرصه وجود گذاشته است كه با بحثي تحت عنوان جهانيشدن و رشد تكنولوژي اطلاعات مواجه هستيم. بنابراين اين نسل علاوه بر اينكه تجربيات نسلهاي قبل از خودش را ندارد با يك تحول تكنولوژيكي مواجه شده است كه اطلاعات گوناگون و مختلفي را در زمينههاي متفاوت در موارد متنوع در اختيار اين نسل گذاشته است بطوري كه اين نسل الان امكان دسترسي به شبكههاي اينترنتي دارد، امكان استفاده از ماهواره دارد عليرغم محدوديتهايي كه براي استفاده از اينترنت و ماهواره اعم ال ميشود ولي واقعيت اين است كه اين شبكههاي اطلاعرساني در دسترس جوانان است و ميتوانند به مقدار زياد از آن استفاده كنند.
در عين حال اين نسل با پديده ديگري مواجه است و آن اينكه فرايندهاي انقلابي نتوانستند بيش از دو دهه ؤبات لازم را پيدا كنند لذا جوانان و قشر جوان نتوانستند در داخل هم مراجعه به يك دستورالعملها يا يك مجموعه هنجارهاي تثبيت شدهيي باشد و با آنها برخورد كند و بتواند تكليف خودش را بداند. بيتكليفي و بي هنجاري در واقع عارضهيي است كه الان كل جامعه را پوشانده است و آدمهاي مسنتر هم با يك چنين جرياني مواجه هستند و بطور طبيعي جوان نيز متاؤر از اين بحث بيهنجاري است. در مجموع دو سه پديده در كنار همديگر قرار گرفتهاند. يكي همانطور كه عرض كردم رشد فزاينده جمعيت و جوان بودن آنكه اقتضائات زيستي و روانشناختي خودش را دارد. دوم انقلاب تكنولوژيكي كه در خة رخ داده است كه خود موجب در دسترس قراردادن جريانات اطلاعاتي جهاني شده است و سوم، يك نوع بيهنجاري و عدم ؤبات در وضعيت داخلي. بطوري كه اين مجموعهها در كنار يكديگر قرار گرفته و جوانان را در معرض خطر قرار داده است. يعني به يك معنا ميتوان گفت كه اين جوانان يا ا ين نيروي بسيار عظيم در شرايط طبيعي و مثبت به عنوان يك استعداد بالقوه، به عنوان يك نيروي انساني وسيع و داراي استعدادهاي فكري و سطح هوش و توان فيزيكي بالا ميتوانند در خدمت سازندگي و بهبود شرايط اجتماعي عمل كنند اما از يك طرف ميبينيم كه اين فرصت امكان اين را هم دارد كه تبديل به يك تهديد بشود و بحرانهايي را ايجاد كند. لذا ما ميتوانيم اين پديده را از دو بعد نگاه كنيم. هم به عنوان فرصتي كه براي كشور فراهم خواهد شد، در صورتي كه بتوان درست از اين نيرو استفاده كرد و هم به عنوان منبع بالقوهيي براي ايجاد بحراني اجتماعي.
آقاي دكتر به نظر شما در شرايط جديد اگر بخواهيم از ديد جامعهشناسي به قضيه نگاه كنيم ما با كدام يك از دو مولفهيي كه گفتيد درگير هستيم، فرصت يا تهديد؟
با توجه به روندهاي كنوني به نظر نميرسد كه از اين نيروها به عنوان يك فرصت استفاده بشود بايد سياستگذاري لازم صورت گيرد لذا به نظر مي رسد كه اينها با همين فرآيند پيش بروند يعني اگر ما مديريت بحران در كشور نداشته باشيم و نتوانيم از اين نيروها استفاده كنيم و مسائل اين قشر را حل كرده و در جامعه يك نوع توافق عمومي ايجاد كنيم، به نظر ميآيد كه اينها به طرف جدا شدن از روند كلي اجتماع پيش بروند و با قطبي شدن شرايط نيروهاي جوان به يك نيروي مخرب تبديل شوند. البته اين نيروي مخربي كه من ميگويم به اين دليل است كه به هر حال اين نيرو ميخواهد شرايط را تغيير دهد. حال ممكن است شما اسم آن را مخرب هم نگذاريد و يا واژه ديگري براي آن انتخاب كنيد ولي اينها نيروهايي هستند كه به نظر ميآيد در تضاد با شرايط كنوني جامعه قرار دارند و رها شده هستند. به اين دليل كه خود خانوادهها و نهاد خانواده بعد از انقلاب بطور كلي قدرت ايجاد يك نظم اخلاقي را از دست دادهاند لذا خانوادهها هم قادر به كنترل اين جوانان نيستند، مراكز آموزشي و دانشگاههاي ما هم نميتوانند هنجارهاي لازم را به اين جوانان منتقل كنند و در حالت تحير و بيهنجاري كه اين جوانان بسر مي برند سعي ميكنند كه هنجارهاي خودشان را يك طوري بيافرينند چون انسان نميتواند به شيوه بيهنجار زندگي كند و سعي ميكند هنجار خودش را بيافريند. حال اين هنجارهايي كه از سوي اين نسل آفريده ميشود ممكن است از نظر ما به عنوان كجروي اجتماعي مارك بخورد. به اين دليل كه فرد ميخواهد نيروي خودش را كاناليزه كند و از ظرفيتهاي خودش در يك مسير استفاده كند و اين مسيري هم كه در حال حاضر جامعه در اختيار او ميگذارد مناسب نيست يعني جامعه مسير مناسب و ؤبت شدهيي را در اختيار اين جوانان نميگذارد و حالا هي ما بگوييم اين هنجار وجود دارد، اين ارزش وجود دارد و خيلي تفهيم شده و ؤابت است و بنابراين جوان هم بايد بيايد بر اساس اين هنجار رفتار كند. الان با هنجارهاي متعدد اين جوان روبرو است يعني با يك وضعيتي كه ميشود گفت تضاد هنجاري يا ناسازگاري ارزشها به وجود آمده، اين جوان در يك چنين فضايي در حال نفس كشيدن است و چون توافق و اجماعي در بين اين هنجارها در جامعه نميبيند و از طرفي هم حتي در بين نسلي كه الظاهر بايد الگويي براي اين جوان باشند، يك چنين وضعيتي هست لذا به شيوهيي خودخواسته هنجارهاي خود را تعيين ميكند، به اين خاطر كه هم ظرفيتهاي خودش را بر اساس تشخيا خود در يك مسير خاص هدايت كرده باشد و هم به يك معناي ديگر نارضايتي خودش را از وضعيت موجود ابراز كند. حالا اين چيزي است كه از طرف ما مثلا تسليم شدن جوانان به تهاجم فرهنگي ناميده شود و به عنوان ناديده گرفتن ارزشها و هنجارها تلقي ميشود. ولي از طرف خود جوان از يك طرف مكانيزمي براي زندگي است و از طرف ديگر هم يك سازگاري براي بيان و ابراز نارضايتي خودش از وضعيت موجود.
صحبت از نسلي است كه بخش اعظم آن در بدو شروع زندگي خود انقلابي بزرگ را در زندگي خودشان شاهد بودهاند. پروسه انقلاب كه به گفته اكثر جامعهشناسان تحولي بزرگ قلمداد ميشود و معمولا وقوع انقلاب در هر جامعهيي به معناي جهشي در همه زمينهها است، حال اگر بخواهيم اين موضوع را بررسي كنيم انقلاب چقدر در ايجاد و تشديد بحرانهاي اجتماعي موجود موؤر بوده است، البته با توجه به اينكه ما بعد از يك انقلاب بزرگ شاهد جنگي بزرگ نيز بودهايم كه بر ما تحميل شده است. حتما قبول داريد كه اين جنگ در كشور فرهنگ خاصي را بر جاي گذاشته است يعني نوعي گسست بين نسلي كه انقلاب كرده و بعدا به جنگ رفته بود با نسلي كه بعد از آن وارد جامعه شده بود بدون اينكه ويژگيهاي نسل گذشته به او منتقل شده باشد.
ببينيد خود انقلاب پديدهيي است كه بطور طبيعي، از در هم شكستن نظم موجود ناشي ميشود يعني شما در فرآيند انقلاب ياد ميگيريد كه به رفتارهايي دست بزنيد كه آن رفتارها نظم موجود را در معرض خطر قرار ميدهد و نهايتا اينكه پيروزي انقلاب به معناي درهم شكستن رژيم كهن است. ولي حالا بحثي كه در ميان جامعه شناسان وجود دارد اين است كه اين فرآيند انقلاب كه بعضا هم ممكن است يك فرآيند طولاني چندين ساله باشد به اصطلاح گفتمان خاص خودش را دارد. اين گفتمان به آدمها ياد ميدهد كه چگونه نظم نوين را مورد چالش قرار بدهند، زير سوال ببرند و چگونه با آن برخورد كنند. لذا بعد از اينكه انقلاب از نظر تاريخي در يك مقطع به پيروزي ميرسد ممكن است بعد از مدت زيادي آن گفتمان و آن پراكسيس اجتماعي انقلابي تداوم پيدا كند. بعضيها معتقدند كه تداوم پيدا كردن يك چنين وضعيتي به معناي تهديد مستمر نظم موجود است يعني در يك جامعهيي كه دچار گفتمان انقلابي است شما خيلي نميتوانيد اين ايده را جا بيندازيد كه مثلا در رانندگي بايد حق تقدم را رعايت كرد، بايد سه چهار راه حتما پشت چراغ قرمز ايستاد و يا ... اصلا خود آن گفتمان و پراكسيس انقلابي، از يك سطح بالاتر و برتر به اين مساله نگاه ميكند و ميخواهد اينها را كنترل كند و در جهت ديدگاهها و رويكرد جديد خودش تغيير بدهد.
ببينيد درست است كه زماني مردم ما از پليس يا يك سرباز ميترسيدند اما در فرآيند انقلاب بطور طبيعي اين ترس فرو ريخت چون آدمها با اين سرباز و پليس مقابله كردند ولي در يك دوره بعد هنوز اين تابوشكني تداوم دارد در حالي كه پاسبان و سرباز به يك معني مظهر نظم اجتماعي هستند يعني حرمت قانون. ولي در پراكسيس و گفتمان انقلابي ترس از پاسبان و سرباز يا حرمت گذاشتن به پاسبان و سرباز جايگاهي ندارد به دليل اينكه ما ياد گرفتهايم كه بايد با آنها به چالش برخاست.ما نتوانستيم بعدا اين تاؤير را بيابيم و كنترل كنيم و اجازه بدهيم كه حالا نظم اجتماعي ما ساخته شود.
مثلا حرمت رييس كه ما به عنوان يك مقوله طنز با آن برخورد ميكنيم از آنجا كه رييس در يك چارچوب رابطهيي منصوب شده است بنابراين ما براحتي در نظامهاي اجرايي و اداري خودمان در تمام سطوح ميبينيم كه آدمها خودشان براي خودشان تصميم ميگيرند يعني يك يارشي يا سلسله مراتب خيلي منظمي وجود ندارد. شما براحتي ميتوانيد دستور يك رييس را بايگاني كرده و كنار بگذاريد و يا ناديده بگيريد.
نه آن رييس سعي ميكند كه تا بر مبناي الگوهاي اقتدارطلبانه خودش تصميم بگيرد و شما هم سعي ميكنيد براساس همان الگوهايي كه آموزش اجتماعي به شما منتقل كرده است با آن برخورد كنيد و آن را جدي نگيريم. اگر توجه كنيد در سيستم ما از ارتش گرفته تا تمام قسمتهاي ما به نظر من دستورات خيلي جدي نيست، شايد بشود گفت كه اين يك پسزمينه تاؤير آن گفتمان انقلابي در عملكرد ما است كه به صورت منفي استمرار پيدا كرده حالا ممكن بود تحت شرايطي ديگر به صورت مستمر استمرار پيدا بكند يعني اگر ما مكانيزم ديگري براي آن طراحي ميكرديم شايد اؤرات سازنده خودش را به ما منتقل ميكرد ولي...
يعني استنباط شما اين است كه ما قبل از انقلاب اين شيوهها و نظم اجتماعي را داشتيم ولي بعد از انقلاب اين نظم اجتماعي...
. ببينيد ما قبل از انقلاب تا يك مقطعي نظم اجتماعي را داشتيم حال اينكه ما نظم اجتماعي را چگونه از نظر ارزشي داوري ميكنيم يك بحث است و اينكه داشتيم يا نداشتيم يك بحث ديگر. ما يك نظم و ديسيپلين داشتيم كه بعد در انقلاب گفتيم كه اين نظم يك نظم طاغوتي بود. به اين دليل كه منافع ملي ما را تامين نميكرد ولي ما در داخل اين فرايندي كه ما آن نظم را زير سوال برديم، جهتگيري و سوگيري آن زير سوال نرفت بلكه كل آن زير سوال رفت و كل آن نظم شكسته شد.
يعني آن نظم اجتماعي بعد از انقلاب شكسته شد؟
بله كاملاص شكسته شد و در يك فرايند سه چهار ساله است كه ما شاهد يك مقدار بينظمي هستيم و آن بينظمي هم تبديل به انقلاب شد. چرا! چون اين نظم را تامينكننده منافع ملي خودشان نميديدند يا موؤيد هنجارها و ارزشهاي خودشان نميدانستند اما آنچه مهم است اينكه ما الان صحبت از يك بحران اجتماعي ميكنيم،بحران اجتماعي به معناي يك بينظمي شديد است و تعريف آن شامل نابساماني، بينظمي و عدم ثبات شديد است. ما نميتوانيم به يك شرايط تثبيت شده شرايط بحران اجتماعي بگوييم. به هرحال در فرايند انقلاب اين نظم شكسته شد. اصلاص ما به نام مبارزه با فورميسم يا ظاهرگرايي خيلي از چيزها را كنار گذاشتيم. بدون آنكه بتوانيم عمقي را توسعه دهيم.
حالا ما كه ميگوييم جامعه دچار بحران و عدم ؤبات است اين وضعيت به جوانان هم منتقل ميشود و جوانان هنجارهاي خودشان را نميتوانند پيدا كنند و بنابراين ممكن است به رفتارهاي هنجارشكنانهيي در آينده دست بزنند كه تبديل به يك بحران بشود ما اين وضعيت را در زمينههاي مختلف ميتوانيم جستوجو كنيم مثلاص وقتي شما به عنوان استاد دانشگاه وارد يك دانشگاه ميشويد، خب اين استاد دانشگاه داراي يك حرمت و كرامتي است حال اين حرم ت را چه كسي بايد در وهله اول پاس بدارد،در وهله اول نگهبان دوم در دانشگاه و در همين روابط بسيار ساده است كه حرمتها شكل ميگيرد و مستحكم ميشود كه يكي از دوستان ما كه استاد دانشگاه است و دانشيار دانشگاه ميگفت كه من هر موقع كه دم در دانشگاه ميرسم بايد با نگهبان دم در دانشگاه دست بدهم و بگويم كه حسنآقا سلام عليكم تا اينكه ايشان در را براي من باز كنند، يك بار من خيلي ناراحت شدم رفتم پيش او و گفتم آقاي فلاني اگر اينجا پادگان بود من اگر تيمسار نبودم، سرهنگ بودم و تو هم اگر سرباز نبودي گروهبان بودي پس چرا حرمت ما را نگه نميداري. گفت ول كن آقا دلت خوشه. ببينيد اينها نشان ميدهد كه نظم در جامعه وجود ندارد يعني اعتقاد به يكسري هنجارها را ما جدي نميگيريم.
بطور كلي اين است كه نظم اجتماعي بايد يك ظاهر داشته باشد و يك باطن. ظاهرش هم همين چارچوبهايي است كه در لباس آدمها و در رفتار آدمها وجود دارد و ديده ميشود و بايد حضور داشته باشد و شما هرگز نميتوانيد براي ساختن نظم اجتماعي اين فرمها را كنار بگذاريد. فايده اين فرمها اين است كه به عنوان يك كنترلكننده اجتماعي عمل ميكند.