روايت مرد آسماني
عاشقي پيداست از زاري دل
نيست بيماري چو بيماري دلعلت عاشق ز علتها جداست
عشق اسطرلاب اسرار خداست
تا آن دور دورها خبري نبود. قمطره (مرز ايران و عراق) كه از ابرها هم بالاتر بود با سرفرازي آماده اجلال نزول رادمردان آهنكن ميشد. سكوت غروب سرد پيرانشهر، با صداي دو خودرو در پايين ارتفاعات شكسته ميشد. آنها نزديكتر و نزديكتر ميشدند ولي آرام و باوقار. بر دلم برات شده بود امشب خبري است و اگر در اين خودروها فرماندهاني بزرگ باشند، عمليات والفجر قطعي است.
با آن كه ايام، نزديك به تابستان بود سرماي قمطره، سنگ را ميتركاند و من بالاي سنگي ايستاده بودم و كنجكاو ميخواستم بدانم چه كساني به طرف ما ميآيند تا شهيد احد گراميفر را (در همين منطقه به شهادت رسيد) آگاه كنم. روي آن سنگ مثل بيد ميلرزيدم ولي منتظر. بيدرنگ به داخل سنگري كه چندين لايه نايلون به اطراف آن كشيده بوديم تا از برف و سرما در امان باشيم رفتم. اوركت و كلاهم را برداشتم و دوباره روي آن سنگ منتظر ماندم.
خودروها مصمم و دقيق راه سنگلاخي و پرفراز و نشيب ارتفاعات را طي ميكردند. در آن سوي سنگر ما، سنگر بيسيم و شنود شديداً فعاليت خود را افزايش داده بود. الغرض، راكب و مركوب رسيدند. بزرگ مردي لنگان لنگان به سمت سنگر ما نزديك ميشد كه شجاعتش زبان زد خاص و عام بود.
نشاط و شادي من از ملاقات فرمانده نيروي زميني ارتش، سرهنگ صياد شيرازي دو چندان شد. به جلو رفتم و در حالي كه از لذت حضور ايشان در پوست خود نميگنجيدم دست بر سينه گذاشته و سلام دادم. جلوتر آمد. با او دست دادم و هنگامي كه او را ميبوسيدم از پشت سر نگاهم به فرمانده كل سپاه برادر محسن رضايي افتاد و پس از چندي برادر ايزدي، سعيد و استكي از بيرون آمده و به استقبال آنان رفتند.
مشخص بود طرحها، نقشهها، شناساييها و اطلاعات عمليات كاملاً انجام شده است و ما امشب شاهد غرش رزمندگان و فتح ارتفاعات كدو (كلو)، 2519 و ارتفاعاتي كه بعداً به نام حمزه سيدالشهدا نامگذاري شد، خواهيم بود.
نيمه شب گذشت، رمز عمليات گفته شد و صداي سفير گلولهها، خروش رزمندگان و تنگشدن نايره جنگ، حكايت فتحي نمايان بود.
هنگامي كه سرهنگ صياد شيرازي از سنگر بيرون آمد و عقربههاي كند ساعت و ضربان تند قلبها ميرفت تا صبح پيروزي را نويد دهد در جوارشان در نوك ارتفاعات تا نزديك صبح بسر برديم. جملات زيادي رد وبدل شد اما يكي از آن جملات بدون چاشني اخلاص نبود و بالاخره صداي زيباي شهيد صياد در نوك ارتفاعات قمطره بود كه ميگفت: لشكر اسلام پيروز شد و آتش ما بر دشمن غلبه كرد.بعد از آن بيسيمها نيز نويد پيروزي را به فرماندهاني كه هدايت عمليات را در آن ارتفاعات سر به فلك كشيده هدايت ميكردند، بشارت داد.
با رمز يا الله بامداد 29 مرداد سال 62 ضربات سنگيني بر نيروهاي عراقي و اشرار ضدانقلاب وارد آمد و باعث شد جاده پيرانشهر و پادگان حاج عمران عراق و ارتفاعات 2519 آزاد شود و در نهايت رزمندگان ما بر شهر چومان مصطفي مسلط شدند.اين اولين برخورد با آن آسماني زميني بود. روزگار چرخيد و پس از پايان جنگ همنشيني و همكاري با آن آسماني زميني را در ستاد فرماندهي كل قوا نصيب نمود. حالا ديگر شاهد بودم كه او مانند دو ركعت نماز همه چيزش بجاست. قيامش، قعودش، سجودش و شهادتينش به جا بود. در بازرسيها تمام بازرسان، شاهد تسلط او بر نفسش بودند و من هم يكي از آنها.
به ياد دارم شبي يك ماموريت ويژه به من و جناب سرهنگ افرايي داد. هنگامي كه در بندرعباس ساعت 2:30 نيمه شب براي عرض گزارش خدمتشان رسيديم، امير كوششي از فرط خستگي روي صندلي خوابش برده بود و شهيد صياد در حالت سجده پايان نماز شب راز و نياز ميكرد و اشك ميريخت. ايستاديم تا او برخيزد و اين حال خوشش به هم نخورد. لختي گذشت و گزارش ماموريت انجام شد ولي شهادت ما بر اشكهاي نيمهشب او هنوز جاري و ساري است.
آخرين روزهاي زندگيش فرموده بود، تجربيات راهيان نور را در كتابي به نام مديريت كاروانها جمعآوري كنيم و به رشته تحرير درآوريم. صبح روز شنبه 21 فروردين، مترصد تشكيل اين جلسه بوديم كه شاهد عدم حضور ايشان در ستاد كل شديم. آن روز صبحگاه نيامد و آن كتاب هم نوشته نشد. او راهي ديار نور شده بود.
مشهدش نور باران بادداود غياثيراد
آن زيارت عاشوراي سرخ
سه ماه قبل از شهادت شهيد صياد شيرازي، در ايام ماه مبارك رمضان در عالم خواب ديدم ايشان آمدند در منطقة عمومي طلائيه كه ما مشغول ساخت يك حسينيه در جوار شهداي گمنام بخاك سپرده شده در آنجا بوديم . در دست ايشان يك پارچه سفيد بود كه با خط سرخ بسيار زيبايي در آن زيارت عاشورا نوشته شده بود و اين شهيد بزرگوار آن را به ما هديه کرد.
وقتي بيدار شدم در ذهنم اينگونه آمد كه ايشان قصد دارند كمكي به ساخت اين حسينيه به ما برسانند. سه روز بعد ايشان را در مسير نماز ديدم، فردي كه هميشه مقيد به نماز اول وقت و جماعت بود، خدمتشان عرض كردم كه «امير، من يك خوابي را ديدم، نمي دانم تعبيرش چيست؟ و نمي دانم شما براي حسينيه چه كمكي ميخواهيد بكنيد؟»
رفتم در اين فضا كه حتماً يك كمك مادي از ايشان بگيريم، ايشان در جواب به بنده با خنده گفتند «مگر اينكه از اين خوابها براي من ببينيد ولي انشاءا... خير است.»اما سه ماه بعد، فهميدم که حکمت اين زيارت عاشوراي سرخ چيست؟ درست روز شهادت ايشان، مصادف شد با روز افتتاح حسينيه طلائيه، همان روزي كه مسئولين استان خوزستان تشريف آورده بودند اين حسينيه را افتتاح كنند .
در آن مراسم خبر شهادت اين شهيد بزرگوار را با ماجراي پارچه سفيد منقش به زيارت عاشورا، به حاضرين اعلام كرديم كه همگي متأثر شدند. آنجا به دوستان گفتم كه اگرچه شهيد صياد در ظاهر به حسينيه طلائيه چيزي نداد اما در واقع خون سرخش را براي امام حسين(ع) خرج کرد، و ما خون ايشان را در قالب زيارت عاشورا به خط سرخ ديديم كه براي ما تجلي كرد.
نجات ما در همين است
عمليات تفحص هم كه بعد از جنگ انجام شد مرهون حمايت، تلاش، كمك و راهنماييهاي شهيد صياد بود. ايشان كراراً در نقاط و مقاطع حساس، مشاركت كردند و ما را هدايت كردند.
حتي اولين باري كه ما اين طرح را آماده كرديم براي تقديم به محضر مبارك فرمانده معظم كل قوا، در معيت ايشان طي سفري كه با يك هيأت 110نفره براي بررسي وضعيت جبهههاي جنوب رفته بوديم، آنجا بود كه ما به يك جمعبندي رسيديم و اين از بركات حضور و لطف و عنايت ايشان بود. شهيد صياد اشتياق وصف ناپذيري نسبت به ارزشهاي دفاع مقدس داشتند و بسيار مشتاق بودند كه خودشان را زودتر به دوستان شهيدشان برسانند.
حتي يك بار از طلائيه، هديهاي خدمت ايشان فرستاديم، اين هديه مقداري از خاك قتلگاه شهداي طلائيه بود كه در سال 77 طي نامهاي خدمت ايشان تقديم کرديم. ايشان در حاشيه اين نامه خطاب به بنده اظهار لطف كردند و مرقوم فرمودند:
«با اهداي سلام و تبريك و تهنيت در آستانه فرارسيدن عيد سعيد غدير :
1ـ به حال و روز شما عزيزان قبطه ميخورم و به همين دليل توصيه ميكنم، ضمن شكرگزاري به درگاه خداوند متعال از داشتن چنين موقعيتي، در استمرار و تداوم وضعيت كوشا باشيد كه نجات ما در همين رويه است.
2ـ هداياي بسيار پرمعنا و باارزشي است و انشاءا... توفيق بهرهگيري از آن را داشته باشيم. ضمن آنكه دعاگوي همگي شما هستم، ملتمس دعا نيز ميباشم.»
اما در حقيقت اين ماييم که الآن بايد قبطه بخوريم به حال آن شهيد، او شاهد است و ما مشهود، او حاضر است و ما غايب