آسيب شناسى تربيت دينى جوانان
سخنان جناب دكتر گلزارى
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
ما متأسفانه ميليون ها فرد معتاد در جامعه داريم. ميزان معتادان كشور ما نسبت به جمعيت ايران از كشورهاى منطقه و كشورهاى اسلامى و بسيارى از كشورها بيش تر است. اغلب مصرف كنندگان مواد مخدر جوانان هستند. مصرف الكل و مشروبات الكلى در سال هاى اخير، بسيار زياد شده است. متأسفانه جوانان دبيرستانى و بالاتر از آن ها تمايل و ارتكابشان نسبت به الكل زياد شده است. رابطه ى با جنس مخالف در حدى شايع شده است كه ديگر مدارس دخترانه و پسرانه منكر آن نمى شوند. تعداد زيادى از دختران ما از سن راهنمايى كشش و گرايش، بلكه اقدام عملى بر تماس با نامحرمان و بيگانگان دارند. آمار خودكشى نسبت به سال هاى قبل بالاتر رفته است. فرار دختران زيادتر شده است. شرارت و برخوردهاى ايذايى در جوانان پسر بسيار زياد است.
تمام اين ها چيزهاى مشخصى است. آمارهاى نيروى انتظامى در بحث تخلفات و صحنه ى كوى و برزن و خيابان و ظواهر جوانان، نشان مى دهد كه جوانان ما نسبت به مسائل دينى ضعيف تر شده اند و فاصله گرفته اند. در مدارس ما هم همين گونه است. كسانى كه صحبت از نماز جماعت و اين گونه مسائل مى كنند، مى گويند كه در مدارس كم شده است. اين ها يك سرى از واقعيت ها و آمار آسيب هاى اجتماعى بود كه گفتم. اعتياد، قتل، خودكشى، افت ارتباط و بد حجابى و.... آن را كه عيان است چه حاجت به بيان است؟! از طرفى هم ما با جوانان بسيارى در تماس هستيم و مى بينيم كه علاقه مندى به مسائل دينى شان مثل مسائل عزادارى ابى عبداللّه الحسين(عليه السلام) و اماكنى كه مراسم هاى مذهبى است، زياد است و شركت مى كنند. در تهران پديده ى شومى پيدا مى شود كه عده ى زيادى از جوانان در بخشى از شمال شهر در شب مقدس عاشورا و تاسوعا با رفتارهاى بسيار نابهنجار خود، با عنوان مراسم عزادارى، ارتباط ناجورى برقرار مى كنند. آمار اين جمعيت بسيار زياد بوده است. نيروهاى اطلاعات و انتظامى هم از اين ها فيلم برداشته اند و در سال هاى قبل هم چنين چيزهايى بوده است.
شايد صلاح نباشد تمام اين سخنان گفته شود. بنده فقط مى خواهم طرح قضيه ارايه كنم؛ در نماز جمعه ها جمعيت جوان ما روز به روز كم تر مى شود. ما هر دو طرف را مى بينيم؛ يعنى عده اى را مى بينيم كه علاقه مند هستند و سؤال مى كنند و مشتاق هستند و هم آن جمعيت هاى زياد روگردان از مسائل اخلاقى را مى بينيم. شكايت پدران و مادران نسبت به روگردان شدن فرزندانشان از آداب و سنت هاى دينى خيلى زياد شده است. ما به عنوان مشاور و روان شناس با جوانان ارتباط داريم، با ما درد دل مى كنند و قصد دارند كه تماس حضورى داشته باشند. به دانشگاه مى آيند و يا به دفتر مشاوره و... در اين مشكلات بنده بيش تر با دو گروه خيلى درگير هستم: يك، پدر و مادرهايى كه فرزندان جوان دارند و مراجعه مى كنند كه فرزند ما با جنس مخالف خود ارتباط دارد و قصد ازدواج با كسى را دارد كه من قبولش ندارم؛ مثلا عاشق شده.
ترك تحصيل كرده و به طرف اعتياد رفته است. برخوردها تند شده است. يك سرى از مراجعين ما در سال هاى اخير، اين ها هستند. پدر و مادرهاى ميان سال كه پسران و دختران جوانى دارند به شكايت از آن ها به ما رجوع مى كنند. و يك عده زن و شوهرهاى جوان كه به سرعت به طرف ناسازگارى مى روند و درگيرى و طلاق در آن ها زياد شده است؛ يعنى حتّى وقتى به جوان متأهل هم مى رسى، مى بينى كه شكيبايى، سازگارى و تفاهم در مسائل خانوادگى در آن ها هم كم شده است. اين ها يك سرى واقعيت هايى است كه وجود دارد. از ديدگاه بحث هاى تبليغ دين هم اين بحث ها و شكايت ها هست. برادران بزرگوار روحانى مى گويند كه چه كار بكنيم كه جوانان به طرف ما جذب شوند؟ گاهى اوقات كه به جايى مى رويم، خيلى اقبال نمى كنند. در دانشگاه ها اين مشكل بيش تر از جاهاى ديگر وجود دارد. يك عده ى قابل توجهى از روحانيون دانشگاه نه تنها در جذب جوانان دانشگاه موفق نبودند، گاهى اوقات آن ها برخوردهاى درستى هم با اين برادران بزرگوار نداشته اند. معلمان دينى هم اين شكايت را دارند كه ما چگونه مى توانيم بچه ها و شاگردان را جذب كنيم.
روى آورى جوانان به مذهب
اين يك طرف قضيه به عنوان جنبه ى منفى آن؛ جنبه ى مثبت قضيه هم كه روى ديگر سكه است، ياد آورى آن لازم است. بنا به فرموده ى رهبر معظم انقلاب، وقتى كه مراسم اعتكاف در دانشگاه ها برقرار مى شود، مى بينم كه جمعيت زيادى از جوانان در اعتكاف هستند. در مراسم عزادارى هم همين گونه است.حداقل بنده و خيلى از دوستان ديگر ما حتّى از برادران روحانى ما ديده ايم كه اگر در برخورد با جوان مشتاق و علاقه مند به مسائل دينى، يك مقدار بلد باشيم كه با او درست برخورد كنيم، و روابط درستى داشته باشيم و سؤالات را به نحو مطلوب جواب بدهيم، شكيبايى و حلم داشته باشيم، رفق و مدارا داشته باشيم، خيلى جذب مسائل دينى مى شوند.
گرايش به دين، در سطح دنياى معاصر، زياد ديده مى شود. دنياى كنونى در ورود به قرن بيستم، كشش و گرايش به دينش خيلى زياد شده است. در كتب تاريخچه ى برخورد روان شناسى با دين، سه مقطع را مى بينيم، روان شناسى در طلوع علمى شدنش (تجربى شدن) در حدود سال هاى 1880 تا 1900 تقريباً در اوايل سال 1900 ميلادى، تقريباً يك قرن پيش، در سى سال اوّل آن، استادان روان شناسى آن كسانى بودند كه تحصيلات به تعبير ما حوزوى داشتند. همان طور كه بعد از تأسيس دانشگاه تهران عده اى از آن افراد كسانى بودند كه در حوزه تحصيل كرده بودند؛ مثل مرحوم فروزان فر، مرحوم همايى و ديگران. در آغاز روان شناسى در سى سال اوّل، كسانى مثل ويليام جيمز، استانلى هال، و... اين ها افرادى دين دارد بودند. سعى كردند روان شناسى را با اين روش و متولوژى جديد علوم تجربى در خدمت تبليغات دينى بگيرند. ما مجله ى تربيتى دينى نوجوانان را در اوايل قرن بيستم به وسيله ى استانلى هان كه مؤسس تحقيقات نوجوانى و بلوغ است داريم. ويليام جيمز در سال 1902 كتاب «انواع تجربه هاى مذهبى» و يا «تنوع تجربه هاى مذهبى» را منتشر كرد كه در آن، سخن رانى هاى مفصلى كرده و تجربه هاى عرفانى و مذهبى را نقل كرده است. بخشى از اين كتاب مفصل، سال ها قبل در ايران به نام دين و روان به وسيله ى آقاى قائمى ترجمه شده است. در سى سال اوّل روان شناسى، خيلى از كارها و تحقيقات و رساله هاى دكتراى روان شناسى، گرايش به تحقيقات دينى داشته است.
تقريباً در سى سال بعد يعنى 1930 تا 1960 انكار و اعراض و روگردانى از دين در روان شناسى ديده مى شود. يك استاد معروف دانشگاه و صاحب نظر معروفى مثل آن پُرد در سال 1950 مى گويد: من پنجاه كتاب روان شناسى درسى را در امريكا بررسى كردم؛ حتّى يك بحث كوچك درباره ى اين كه مذهب به عنوان يك بحث انسانى و عاطفى مطرح باشد، در آنجا نديدم. در سى سال بعد، با ظهور و اوج رفتار گرايى كه صبغه ى مادّى گرايى داشته و مسائلى كه كليسا ايجاد كرده بود، روگردانى از دين در كارهاى علمى روان شناسى و علوم جديد به شدت ديده مى شود. بسيارى از مجله هاى علمى روان شناسى دينى تعطيل مى شود؛ ولى دوباره از حدود سال هاى 60 ـ 70 به اين طرف، شاهد اين هستيم كه بررسى هايى روان شناسانه نسبت به مسائل دينى و مذهبى زياد مى شود؛ به طورى كه در سال هاى اخير، ده ها مجله ى معتبر و ده ها سمپوزيوم و سمينار در دنيا برگزار مى شود. انجمن روان شناسى امريكا شعبه ى سى و شش خود را به عنوان روان شناسى و دين تأسيس مى كند و از روان شناسان دنيا مى خواهد كه در اين زمينه ثبت نام كنند. تعداد متخصصينى كه عضو انجمن روان شناسان مسيحى بودند، تقريباً از دويست نفر در سال هاى 1993 يك باره در سال هاى اخير به شانزده هزار نفر مى رسد و در ده ها مجله روان شناسى دين كار مى كنند. چهار تا از آن را خود بنده ديدم كه دو تاى آن انگليسى بود و در حوزه ى روان شناسى دينى كار مى كنند.
حجم وسيعى از تحقيقات دينى را در حوزه مى بينيد. كسانى كه با اينترنت سر و كار دارند، مى بينند كه نسبت به دين در ابعاد علوم انسان و نظرى، خيلى زياد تحقيق مى شود. اين تحقيقات در سطح دنيا است. در دانشگاه هاى ما به دلايلى كه بعداً عرض مى كنم، شايد اين حركت كم رنگ باشد؛ ولى نسل جوان ما كشش ها و علاقه هاى دينى شان زياد است. سؤالات نسبت به دين و عرفان و معنويت زياد است. چون ما جواب درستى نمى توانيم به آن ها بدهيم، به طرف مسائل بوديسم و شعبه هاى مختلفى از مسائل معنوى و مذهبى مثل عرفان سرخ پوستى و ترجمه ى كتاب هاى مسيحى و هندى كه در ايران هم زياد است، مى روند. اگر دقت كنيد، مى بينيد كه فروش كتاب هايى كه در حوزه هاى علوم انسانى است، خيلى زياد است حجم زيادى از اين كتاب ها با يك شيوه ى عرفانى امّا ساده كه ترجمه شده ى آثار هندى ها است، مثل كريشنامورتى يا عرفان سرخ پوستى كاستاندا و كتاب هايى در زمينه ى مسائل فال گيرى موجود است. وقتى كه با جوان سيزده ساله تا بيست و پنج ساله برخورد مى كنيد، مى بيند كه به دنبال مسائلى هستند كه به سؤالات آن ها در حوزه ى هستى شناسى و انسان شناسى جواب داده شود. علاقه ى به شعرهاى عرفانى زياد شده است؛ به حافظ، مثنوى و...، اين گونه نيست كه ما فقط خيابان و بد حجابى را ببينيم؛ اين علاقه ها هم زياد است. بحث ما در اين جا اين است كه ما چگونه اين نسل جوان را تبليغ و علاقه مند كنيم كه از سر چشمه ى ناب عرفان اسلامى بهره مند شود، تا آن چه خود داشت ز بيگانه تمنا نكند.
بچه هاى ما در باطن دين دار هستند؛ نه به طور فطرى بلكه به طور تاريخى. سابقه ى دين دارى ما بيش از اسلام است. قبل از اسلام دين زردشت بوده، قبل آن هم دين دار بوديم. ايرانيان هميشه ى تاريخ متدين بوده اند. و هميشه ى تاريخ با حجب و حيا بوده ايم. كسانى كه به عنوان جهان گرد به ايران آمده اند، مثل چارون، وقتى كه عده اى از آن ها در زمان صفويه به ايران آمدند، از اين كه ما در حمام ها از لنگ استفاده مى كرديم، تعجب كردند و مى گفتند كه چقدر اين ها محجوب و با حيا هستند. به قول شهيد مطهرى، آن نجابت ايرانى با نورانى بودن اسلام، وقتى با هم ممزوج مى شود، از ما يك ملت مقاوم، نجيب، عفيف و ديندار مى سازد. بنده معتقدم كه اعراض فرزندان و جوانان ما نسبت به مسائل دينى يك اعراض سطحى و گذرا است. بنده عمقى در آن نديدم. در برخوردهاى زياد ديده ام كه ما اصلا جوان دين ستيز و دين گريز نداريم.
نقص در مخاطب شناسى
آن چه كه وجود دارد اين است كه خود اين ها به آن كشش هاى پاك انسانى و فطرت الهى خود و علاقه مندى تاريخى فرهنگى شان و بستر خانوادگى كه با دين دارى آن ها را تربيت كرده، گرايش به دين دارند؛ ولى ما زبان آن ها را نمى فهميم. نوع برخورد ما با آن ها برخورد درستى نبوده است. آن چه كه ما به عنوان دين به آن ها مى دهيم، اخلاق و عرفان راهنمايى نيست، بلكه تهكّم است. اخلاق و عرفان و عقايد ما، با ديد احكامى و با ديد مسائل تعبدى، هم راه با منطق بوده است. ما جوان را نمى شناسيم. متأسفانه در سيستم تبليغ ما مخاطب مورد توجه نيست. مبلغين دينى ما كه دغدغه هاى آن ها مسائل دينى است، مشكل شان مخاطب شناسى است. دانشگاه متأسفانه به اندازه ى حوزه ريشه ندارد. شايد حساسيت هم نداشته باشد. ما نتوانستيم بعد از انقلاب هم كارى بكنيم كه از سرچشمه ى گواراى حوزه، در دانشگاه به طرز درستى استفاده كند. در بحث هاى اطلاع رسانى مى گويند كه ما يك پيام رسان داريم و يك پيام گير و يك پيام كه بايد منتقل شود.
و يك عنصر و كارى كه به آن پس خوراند و واكنش مى گويند؛ يعنى ارتباط چهار جزء دارد؛ يك جزء آن پيام است كه بايد منتقل شود و كسى به عنوان پيام رسان بايد آن پيام را برساند و كسى هم به عنوان پيغام گير بايد آن را دريافت كند و يك پس خوراند و واكنش است كه ما بدانيم آيا اين پيام منتقل شده و آيا تأثير گذاشته است يا خير؟ مشكلى كه ما داريم اين است كه پيام گير را نمى شناسيم. پيام ما اسلام و معارف اسلامى است. همان طور كه امام باقر(عليه السلام)فرمود: اگر به شرق برويد يا به غرب برويد، آنچه به صورت واقعى و درست است، در نزد ما اهل بيت است و آن چه ناب و درست و صحيح است، اسلام است كه به وسيله ى ائمه و يا تبيين آن بزرگواران، به ما رسيده است. اين پيام روشنى است. از جاى ديگرى هم نبايد اين پيام را گرفت. در اسلام هيچ چيز كم نيست. در تمام ابعاد انسانى، تا آن جا كه ما متوجه هستيم، نمى توانيم بگوييم كه كم دارد. در هيچ بُعد از مسائل فردى و اجتماعى كم ندارد.
ما مشكل پيام نداريم؛ بلكه چون پيام گير را نمى شناسيم، آن گونه مطالعه مى كنيم كه اگر در دو قرن پيش هم مى خواستيم به تبليغ برويم، آن را مى گفتيم. در هر صورت، مردم زمان ما با مردم پنجاه سال پيش فرق كرده اند. ما بايد جوانان را بشناسيم. اين شناخت به ما كمك مى كند كه چه بخشى از پيام را بگيريم. تا روشى ارايه بدهيم. لزومى ندارد كه ما التقاطى از علوم غير اسلامى را در مبنا استفاده كنيم. مى توانيم از روش و تكنيك استفاده كنيم. اين كه فكر مى كنيم مشكل را بحث هاى جديد و روان شناسى حل مى كند، اين طور نيست؛ بلكه مشكل اين است كه رو به روى ما جوانانى هستند كه ما بايد از نگرانى هاى آن ها و دغدغه ها و روان شناسى وجودى آن ها و مراحل سن و رشد آن ها و از آن چه كه با خانواده دارند و آن چه كه الآن در جامعه مى گذرد، اطلاع داشته باشيم. اگر ما اين ها را بشناسيم، بعد نگاه مى كنيم از اين گنجينه ى جواهرات، چيزى را انتخاب مى كنيم كه او نياز دارد.
چيزى به دست او مى دهيم كه خوشش بيايد. مشكل ما فقط در اين جا است. مشكل پدران و مادران، مبلغان و معلمان دينى كه نگران فرزندان و شاگردان خود هستند. به هر حال، مشكل ما مشكل مخاطبان است، مشكل ديگرى وجود دارد كه بنده آن را در آخر صحبت هايم، اگر نياز به توضيح داشت، عرض مى كنم. آن مشكل اين است كه فكر مى كنيم چون جوان ما ظاهر و مويش مثل ما نيست و آداب و رسوم و برخورد ديگرى دارد، بنا بر اين خيلى از ما فاصله گرفته است. (اين را از يك سند تاريخى عرض مى كنم) به جاست ما در اين ترديد كنيم كه آيا تغيير اين ظواهر، حتّى نوع حرف زدن، حتّى بخشى از اخلاقيات ساده، روى گردانى از عقايد است. سنايى مى گويد:
اى مسلمانان خلايق كار ديگر كرده اند
از سر بى حرمتى معروف، منكر كرده اند
قصيده ى مفصلى با اين مَطلع دارد. در آن جا تمام اين ها را ذكر مى كند كه به قرآن توجه نمى كند و غيره. در هر زمانى شكايت مخصوصاً نسبت به جوانان بوده است. بنده مى خواهم بگويم كه اين قدر هم نبايد نگران باشيم. اين شكايت ها نشان دهنده ى تغيير بنيادى عقايد جوانان نيست.
در تهذيبِ ابن جرير، از ابو حميد حمسى از عثمان بن سعيد، از محمد بن مهاجر از زيبدى از زهرى از عُروه از عايشه روايت مى كند در مورد شعر لَبيد، يعنى اولين كسى كه الآن گفته مى شود لبيد است كه اين شعر را گفته است كه به اين سلسله نقل شده است:
ذهب الذين نعاش فى اكنافهم
و بقيت فى خلف كجلد اجربى
آن كسانى كه ما در سايه ى حمايت آن ها زندگى مى كرديم، رفتند و كسانى ماندند كه مانند پوست بيمار اجرب، خيلى زشت و ناپسند هستند. غزل معروفى در رسايل رشيد ياسمى هست كه مى گويد:
از ملك ادب حكم گزاران همه رفتند
شو بار سفر بند كه ياران همه رفتند
افسوس كه گنجينه ترازان معانى
گنجينه نهادند به ماران همه رفتند
اين شعر ترجمه ى آن است. لبيد هم مى گويد كه آدم هايى بودند كه ما در سايه ى رحمت آن ها زندگى مى كرديم. آن ها رفتند و خلف آن ها يك انسان هاى مسئله دار اجربى مانند هستند. ابن جرير مى گويد كه عايشه گفت: خوش به حال لبيد! اگر زمان ما را ديده بود، چه مى گفت؟ عروه گفت: خدا رحمت كند عايشه را اگر زمان ما را ديده بود، چه مى گفت؟! زهرى گفت: خدا عروه را بيامرزد! اگر زمان ما را ديده بود، چه مى گفت؟ پسر او گفت: خدا رحمت كند زهرى را! اگر زمان ما را ديده بود، چه مى گفت؟ محمدبن مهاجرگفت: خدا رحمت كند زيبدى را!
اگر زمان ما را ديده بود، چه مى گفت؟ عثمان بن سعيد كه هفتمى است، گفت: خدا رحمت كند، محمد بن مهاجر را! اگر عصر ما را ديده بود چه مى گفت؟ خود ابو حميد كه هشتمى است گفت: خدا عثمان را رحمت كند اگر عصر ما را ديده بود چه مى گفت؟ و من كه ابن جرير هستم، مى گويم كه خدا ابو حميد را رحمت كند، اگر عصر ما را ديده بود چه مى گفت؟ همه ى اين بزرگان از نسل نو شكايت دارند و مى پندارند كه نسل گذشته در رعايت اصول، از نظر اخلاق بهتر بوده اند و خلاصه همه بر جوانان معاصر خود خورده مى گرفتند. بنده مى خواهم بگويم در عين حالى كه ما نگران مسائل جوانانمان هستيم، دغدغه ى خاطر ما، دغدغه ى خاطر سِنى است كه ما يك تغييراتى را بر نمى تابيم؛ البته روش هاى ما يك روش هاى درستى نيست و رعايت نمى كنيم، آن گونه كه حضرت على(عليه السلام) در نامه سى و يك به فرزند بزرگوارشان فرمودند: «مِنَ الْوَالِدِ الْفَانِ الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ الْمُدْبِرِ الْعُمُرِ الْمُسْتَسْلِمِ لِلدُّنْيَا السَّاكِنِ مَسَاكِنَ الْمَوْتَى وَ الظَّاعِنِ عَنْهَا غَداً إِلَى الْمَوْلُودِ الْمُؤَمِّلِ مَا لَا يُدْرِكُ السَّالِكِ سَبِيلَ مَنْ قَدْ هَلَكَ غَرَضِ الْأَسْقَامِ وَ رَهِينَةِ الْأَيَّامِ وَ رَمِيَّةِ الْمَصَائِبِ وَ عَبْدِ الدُّنْيَا وَ تَاجِرِ الْغُرُورِ وَ...». همان طورى كه ما مى دانيم آن ها معصوم هستند ولى در اين جا خطاب از يك پدر پا به سن گذاشته ى رو به مرگ، به فرزند خود است. تعبير حضرت راجع به جوانان است: «الى مولود المأمل ما لايدرك» آرزومند چيزى كه به دست نمى آورد يا «عبد دنيا» «تاجر غرور»، «سرير شهوات». در شهوات در مى افتد و شكست مى خورد. تاجر غرور است.
بنده معتقدم يك مقدار شناخت ما از وضعيت جوان كم است. نكته ى اميدوار كننده اين است كه تغييراتى را كه ما در جوان مى بينيم، نه عمقى است، يعنى در باطن عقايد شان رفته باشد و نه دوام دارد. تغييراتى كه در جوانان ديده مى شود، بخش عمده ى آن، گذرا و سطحى است. اميدواريم كه اگر خوب برخورد كنيم و اگر نسل جوان را بشناسيم، زمان بگذارد، اين تغييرات سطحى و ناپايدار جاى خود را به يك دين باورى درست ترى بدهد. بدانيم اين كه حضرت امير(عليه السلام)فرمود: «جهل شباب معذور و علمه مقهور» جهل و نادانى او معذور است، يعنى عذر او را بايد قبول كنيم و انتظار بالا نداشته باشيم. علم او هم آن قدر علم بالايى نيست؛ بلكه علم كوتاه است. و مسائلى از اين قبيل كه اميدوارم در حوزه ى سؤالات شما باشد.
نكته ى اصلى صحبت بنده اين است كه جوانان تغيير كرده اند. در ظاهر و در افزايش زندانيان جوان و افزايش خلاف هاى جوان، اين ها ديده مى شود. بعضى از خلاف هاى جوانان، انحراف و خطا است و خودشان را قربانى مى كنند. برخوردهايى كه جوانان با بزرگ ترها دارند، به قول سعدى «در غرور جوانى بانگ بر مادر زدم» اين ها دو دليل عمده دارد: يكى اين كه ويژگى هايى است كه در هر نسل جديدى ديده مى شود كه در داستان ابن جرير اين معلوم شد. اين تغييرات را بشناسيم؛ مخصوصاً در زمان ما كه سرعت خيلى خيلى زياد است. سرعت شهر نشينى، سرعت بحث رسانه ها، اينترنت و وضعى كه جوانان ما دارند. اين تغييرات را نمى توانيم تحمل كنيم و اصلا نمى توانيم خودمان را به آن ها برسانيم. بزرگ ترها هم نمى توانند به سرعت به اين تغييرات برسند.
جوانان دين گريز و دين ستيز نيستند
قسمت ديگر اين است كه بنده خيلى از اين مسائل را عمقى نمى بينم. اگر درست برخورد كنيم، درست مى شود. منظورم از عمقى، در مسائل دين باورى است. اگر ما درست برخورد نكنيم، پسر و يا دختر ما افت مى كند و دُچار مشكل مى شود؛ زندان مى رود؛ معتاد مى شود؛ دچار منكرات مى شود؛ دينش اگر اسم آن را دين بگذاريم، لطمه هاى خيلى اصولى نمى بينيد، دين ستيز نمى شود، امّا قربانى مى شود. اگر از آن جنبه نگاه كنيم، ضرر مى كند؛ ولى از جنبه ى دينى اين طور نيست؛ بنده در زندان آن قدر با پسرها و دخترهاى جوان برخورد كرده ام كه همان جا نذر مى كردند، نماز مى خواندند، روزه مى گرفتند و... به هر صورت، يك بحث اين است كه جوانان ما مشكل دارند؛ امّا دين ستيز نيستند. عناد با دين ندارند؛ گريز از دين هم ندارند؛ بلكه گريز از ما دارند. از امر و نهى هاى جدى ما، از محكوم شدن و گناه كار لقب گرفتن گريز دارند. بزرگ ترها هم همين گونه هستند. گاهى اوقات خانمى است به خاطر مشكلى كه با همسرش دارد، پيش ما مى آيد.
به بنده مى گفت كه هر كارى مى كنم شوهرم بيايد پيش شما قبول نمى كند، بنده گفتم شما خانم ها يك جورى صحبت مى كنيد كه ابتدا مردها را همان جا محكوم مى كنيد، بعد هم يك طور صحبت مى كنيد و مى گوييد كه اگر برويم، خواهى ديد كه حق با من است. شوهر شما هم فكر مى كند، چون ما در رسانه ها همه اش طرف خانم ها را مى گيريم و فضا، فضاى طرف دارى افراطى از زنان و خانواده هاست، ديگر چه كسى حاضر است بيايد محكوم شود؟ چه كسى حاضر مى شود تا بنده شلاق بحث هاى علمى و روان شناسى را بر دارم و با علم دين او را محكوم كنم؟ در نتيجه نمى آيد. ولى اگر او بداند وقتى پيش من مى آيد، من نمى خواهم دنبال مقصر بگردم، بلكه به دنبال راه حل هستم؛ من قاضى نيستم؛ متهم نمى كنم؛ بلكه دنبال اين هستم كه ببينم مشكل چگونه حل مى شود؛ او را تحويل مى گيرم و احترام و محبت مى كنم؛ هر مردى هم كه مى آيد بدون نگرانى مى آيد. وگرنه غرور دارد، نمى آيد. به ما هم بد و بى راه مى گويد. مشكل خانوادگى اش هم بيش تر مى شود. مردها اين گونه هستند، تا چه رسد به جوانان؛ به همين دليل مشكل ما اين است كه ما هميشه فكر مى كنيم كه آن ها بايد مثل ما باشند. اولا بايد اين تغييرات را بشناسيم.
بهره گيرى از روش درست در برخورد با جوانان
دوّم اين كه روش برخورد ما، بايد روشى باشد با محبت و احترام و رفق كه در آن مسأله ى مدارا و شكيبايى و حلم وجود داشته باشد. متأسفانه تمام اين ها كه حسن خلق است، هم در خانواده، هم در نوجوانان ما، هم در بين خود ما كم مى شود. در يك روايت مى فرمايد كه اگر آدمى سوء خلق داشته باشد، «يوحش القريب و يفر البعيد» آدمى كه نزديك است، دچار وحشت مى شود؛ آدمى هم كه دور است، از ما فرارى مى شود. اگر ما روش برخورد داشته باشيم و جوان را بشناسيم، درست مى شود. نكته ى سوّم اين كه ما بدانيم سؤالات نسل جوان ما چيست. نگرانى هاى او چيست و با تحليل منطقى، بدون محكوم كردن، به آن ها پاسخ بدهيم. عقايد و اخلاق را با روش به آن ها آموزش ندهيم. اخلاق را بايد به طور جوان پسند جا بيندازيم. عقايد هم كه بحث استدلالى است. در مورد حجاب نبايد بگوييم كه از موى سرت به جهنم آويزان مى شوى و پدرت را در مى آورند؛ بايد چنين چيزى باورش بشود، جوان منطقى است از نوجوانى به بعد با شبهه و شك و سؤال رو به رو است.
اين ديگر سن استدلال است. اگر ما اين ها را بلد باشيم، مشكلى با جوانان نداريم. خدا را شاكرم و توفيقات و عنايات خدا را ديده ام كه در برخورد صميمانه با نسل جوان و بچه هايى كه ما فكر مى كنيم خيلى مشكل دارند، گاهى مشتاقانه به صحبت هاى انسان گوش مى دهند. در حد زيادى، گاهى در حد تحدّى گفته ام كه هر جوان مشكل دارى را كافى است كه بنده ده دقيقه با او صحبت كنم تا علاقه مند شود. نمى گويم كه تغيير مى كند. به دام و بند نگيرند مرغ دانا را. اين ها مرغ دانا هستند. اين نكته را عرض كنم و سخنان خود را تمام كنم. امروز بنده از كرج آمده ام؛ صبح زود رفته بودم آن جا. جمعيت پانصد نفرى از دختران را به طور تصادفى از دبيرستان هاى كرج و اطراف كرج، جمع كرده بودند. اين ها در يك سالنى از هر قشرى حضور داشتند. قرار بود كه بنده براى آن ها صحبت كنم.
اين ها از همه نوع سؤالات داشتند؛ البته بنده طبقه بندى كردم و گفتم كه شايد مشكلات جوانان ما در اين جامعه تحصيلى باشد يا خانوادگى با روحى و روانى يا اخلاقى و يا رابطه ها و... بنده در مورد كدام يك صحبت كنم؟ عده كثيرى از دختران گفتند كه راجع به رابطه ها صحبت كن. بنده مى توانستم بگويم كه اى واى چه قدر اوضاع خراب شده! چقدر اين ها حرف هاى بدى مى زنند! اين چيزها سؤال نسل جوان ما است و با آن درگير شده اند و به طرف آن كشش دارند. بنده معتقد بودم كه دختر مذهبى خودم، بايد در اين جمعيت ها باشد و صحبت منِ پدر را بشنود. براى اين كه نوجوان است و كشش پيدا كرده و سؤال دارد. كسى بايد جواب بدهد. شايد اين كه دو نفرى رو در رو با هم بخواهيم صحبت كنيم، صلاح نباشد يا اين كه من بلد نباشم. وقتى كه رأى گرفتيم، خانم معلم ها هم بودند؛ شايد لب خود را هم مى گزيدند كه اين حرف ها چيست؟! جمعيت زيادى گفتند كه راجع به رابطه صحبت كنيد. بنده بايد جواب مى دادم: من يك انسان معتقد به مسائل دينى هستم. اين چيزها سؤال فرزندان ما است. اگر من بگويم كه اين حرف ها چيست، چه قدر جامعه خراب شده و استعمار از كجا وارد شده و... واقعيتى كه در نسل جوان است را بر خود پوشانده ام. هر جا كه برويم، اين سؤالات مطرح مى شود. به خصوص دختران جوان ما در دبيرستان ها سؤال اوّل شان اين است. يا ارتباط دارند و اطلاع ندارند و كشش دارند و دچار چيزهاى ديگر هستند و يا دوست بغل دستى او به او مى گويد كه تو اُمّل هستى كه با اين ها ارتباط ندارى. در نتيجه نمى دانند چه جواب بدهند.
يا كسى كه ارتباط ندارد، احساس مى كند كه هميشه از ديگران عقب است. اين ها سؤالات ما است. چرا ما نبايد به اين ها جواب بدهيم؟ فقط به عنوان اين كه گناه دارد و حرام است، نمى توان نگفت و يا اين كه بياييم بگوييم: رابطه ى خانم ها و آقايان مشكل دارد و... صحبت هاى اين طورى را گوش نمى دهند. يك عمر ما آن ها را محكوم كرده ايم. ما بايد استدلالى جوان پسند بگوييم. امّا فكر نكنيم وقتى كه ما جوان پسند گفتيم، اگر جوان در اين مسير برود، هر كارى بكند خوب است. اين را هم قبول نداريم. اگر بگوييم خداوند اين را حرام كرده، اين سخن ما، جواب نمى دهد. ديگر به حرام و مكروه و... قانع نمى شود؛ نه اين كه اعتقاد ندارد؛ از خداوند يك ديكتاتورى را (استغفراللّه) ترسيم كردن، موجب خوش آمد جوان نمى شود. اين كه من خوشم بيايد لذت ببرم كه نمى شود. بنده اين صحبت را ادامه دادم و آرام آرام از اين كه اين كشش و برخورد طبيعى است و مراحل چيست، هدف كجاست را بيان كردم. سعى كردم كه يك آيه و روايت هم نخوانم. جمعيت زيادى در آخر گفتند كه ما چگونه ازاين ها دست برداريم و چه كار كنيم؟ در پرسش نامه اى كه ابتدا پخش شد و آن ها پر كردند، درصدِ بالايى گفتند كه يا رابطه دارند و يا كشش دارند. در آخر هم پرسش نامه اى داديم كه آيا صحبت هاى ما مؤثر بود؟ آيا اگر شما ارتباط داشتيد، حاضر هستيد ترك كنيد؟ كنار حرم بى بى هستيم؛ دختران ما، كنيزان اين خانم ـ حضرت معصومه ـ آن چنان تحت تأثير قرار مى گيرند، كه عوض مى شوند. ما بايد سؤالات و كشش ها و... را بلد باشيم تا بتوانيم جواب بدهيم. در ظهر همان روز با يك گروه چهارصد نفرى پسر برخورد داشتم.
آن ها ديگر مانند دختران نيستند كه مؤدبانه و ساكت بنشينند گوش بدهند. جمعيتى سوت مى زدنند؛ دست مى زدند؛ هوار مى كشيدند؛ يك شعر كه مى خوانديم ده تا به به، به به مى گفتند؛ ولى در آخر، دور آدم جمع مى شدند و سؤال مى كردند. التماس مى كردند كه شماره تلفن بدهم. پس يك حوصله مى خواهد و يك شناخت. دوستى در راه از من پرسيد: اين پسرها كه شلوغ مى كردند، گوش هم مى دادند؟ بنده جواب دادم كه آرى، روان شناسان مى گويند: آدم هاى برون گرا مى توانند در يك فضاى شلوغى تمركز هم داشته باشند. پسرها برون گراتر از دخترها هستند. سوت خود را مى زنند، صحبت مرا هم گوش مى دهند. من هم بايد خوش برخورد باشم و حوصله كنم؛ نبايد به من بر بخورد؛ با اين حال، صحبت من هم بايد صحبتى باشد كه مورد نياز او باشد. ده دقيقه از شرق و غرب و استعمار و امريكا حرف بزنم، اين ها خسته مى شوند. اين كه بگوييم شما آينده سازان مملكت اسلامى هستيد، فيلم مان مى كنند؛ بيست سال است كه پدر و مادر و معلم ها و تلويزيون اين حرف ها را مى زنند. ديگر الآن حوصله اى نيست؛ الآن در راديو و تلويزيون هم، زمان، زمان راديو پيام است. مخاطب بايد اين را بداند كه اين حرفى را كه به او مى زنيم، نياز او است. ما جواب مى دهيم، محكومش هم نمى كنيم. كسانى كه با جوانان برخورد كرده اند، مى دانند كه جوانان ما خيلى خوب و با محبت هستند. اگر دل سوزى و محبت از ما ببينند و ببينند كه ما جواب آن ها را مى دهيم و مشكلشان را حل مى كنيم و ببينند كه ما راجع به مشكل آن ها ناراحت مى شويم و ببينند كه با تمام مشكلات آن ه؛
عاشقم بر مهر پُر قهرش به جد
بُلعجب من عاشق اين هر دو ضد
جوانان به طرف ما مى آيند، جوانان ما خيلى در دست ما هستند؛ اگر ما بلد باشيم كه با آن ها درست برخورد كنيم.