خدایا میدانی که تار
پود وجودم با مهر تو سرشته شده است
واز لحظه ای که به دنیا آمده ام نام ترا در گوشم
خوانده اند ویاد تو را بر قلبم گره زده اند "
هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد "تو او
را خراب کردی.
خدایا به هر که وبه هر چه دل بستم تو دلم را شکستی
"
عشق هر کسی را بدل گرفتم تو قرار از من گرفتی
هر کجا خواستم دل مضطرب ودردمندم را آرامش دهم در
سایه امیدی
وبه خاطر آرزویی"برای دلم امنیتی بوجود آورم
تو یکباره همه را بر هم زدی ودر طوفانهای وحشت زای
حوادث رهایم کردی
تا هیچ آرزویی در دل نپرورم وهیچ خیر امیدی نداشته
باشم و هیچ وقت آرامشی وامنیتی در دل خود احساس
نکنم ...
تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم
وبه جز تو آرزویی نداشته باشم وجز تو به چیزی یا
به کسی امید نبندم وجز در سایه توکل به تو آرامش
وامنیت احساس نکنم
...خدایا تو را بر همه این نعمتها شکر می کنم
"ای خدا کیست که مزه شیرینی دوستیت را چشیده
باشدوغیر تو را بجای تو اختیار کند
و آن کیست که به مقام قرب تو انس یافته ولحظه ای
از تو روی گردانیده باشد ؟
ای خدای بزرگ از چیزهایی که دیگران به دنبال آن می
روند بیزارم
خدایا نمی دانم هدف من از زندگی چیست
عالم ومافیها مرا راضی نمی کند
اگر چه بیش از دیگران می دوم
کار می کنم.
ولی نتیجه آن مرا خشنود نمی کند .
فقط به عنوان وظیفه قدم به پیش می گذارم
ودر کشمکش حیات شرکت می کنم
ودر این راه انتظار نتیجه ای ندارم .
خستگی برایم بی معنا شده است
بی خوابی عادی ومعمولی است
در زیر بار غم واندوه گویی چون کوه استوار شده ام
.
هر کجا برسد می خوابم
هر وقت اقتضا کند بر می خیزم .
هر چه پیش آید می خورم .
چه ساعتهای دراز که بر سر تپه های دانشگاه برکلی
به خاک خفتم ...
چه نیمه های شب که مانند ولگردان تا سپیده صبح بر
روی تپه ها وجاده های متروک قدم زده ام!
چه روز های درازی که با گرسنگی به سر اورده ام
درویشم "
در وادی انسانیت سر گردانم وشاید از انسانیت خارج
شده ام .
چون احساس و آرزویی مانند دیگر انسانها ندارم
وتنها آرزویم تو هستی "