چمران طي سالهايي كه در آمريكا بود، عاشق دختري
ميشود كه بعداً هم اسمش را عوض ميكند و پروانه
ميگذارد.
با او ازدواج ميكند و سالهاي بعد صاحب سه فرزند
ميشود. چمران همسرش را راضي ميكند تا با او به
مصر و بعد لبنان بيايد. آنها مدتي هم در لبنان با
هم زندگي ميكنند اما بعد از مدتي كاسه صبر همسرش
لبريز ميشود.
شايد تصور شود كه چمران هم مثل هر مرد ديگري كه در
شرايط سخت مبارزاتي قرار گرفته، همسر و فرزندانش
حاضر نبودند با او زندگي كنند و او ترجيح ميدهد
به مبارزات خود ادامه دهد و از زندگي شخصياش
بگذرد اما اينطور نيست چرا كه خانم ربابه صدر مي
گويد:
"روزي كه چمران خانوادهاش
را به فرودگاه ميبرد من همراهشان بودم. چمران در
تمام طول مسير گريه ميكرد يعني در نهايت عشقي كه
به همسر و فرزندانش داشت، آنها را ترك كرد. اما
مسئله مبارزه آنقدر برايش مهم بود كه راضي به اين
جدايي شد."
پس از مدتي همسر
چمران تلاش كرد تا وي را وادار كند تا هرازگاهي به
ديدن آنها برود اما چمران گفت ديگر تمام شد،
واقعاً دنيا را با تمام ويژگيهايش طلاق داد و
ديگر هم سراغ آنها نرفت. اين نرفتن حتي بعد از
انقلاب هم ادامه پيدا كرد. او به همسرش گفت: «يا
با من بمان و به اين زندگي با همه ويژگيهايش
ادامه بده يا برو.» بعد از مدتي فرزند پسرش در
سواحل آمريكا غرق شد.
هماكنون دو دختر و همسرش در قيد حيات هستند.