بينش ونيايش
دكتر مصطفی چمران
تأثير پيروزی انقلاب اسلامی
ايران بر منطقه و كشورهای اسلامی جهان
بِسْم ِالله الرََّّحْمنِ الرََّّحيمِ
پيروزی انقلاب اسلامی ايران با معيارهای جديد خود،
پايههای سست و پوشالی دولتهای مرتجع و دستنشانده
منطقه را به لرزه انداخت، و آنها برای خفهكردن انقلاب
ايران و عدم گسترش آن مجتمعاً با همه قوا وارد عمل
شدند.آمريكا نيز بزرگترين پايگاه مستحكم خود را در
منطقه از دست داده بود، همه منافع نفتی ايران و منافع
گرانقيمت ديگر از دستش خارج شده بود، و به هيچوجه
نميتوانست وجود چنين انقلابی را تحمل كند، بخصوص وقتی
كه ميديد مصالح نفتی او در خطر انقلاب قرار گرفته، و
ميرود كه انقلاب ايران به كشورهای مجاور منتشر شود و
ريشه استعمار و استثمار از آن كشورها كنده
شود.صهيويسم بينالمللی نيز بزرگترين دوست و پايگاه
خود را از دست داده بود، و با دشمنی جديد و قوی و
انقلابی و بيباك روبرو شده بود و نميتوانست ساكت
بنشيند.
توطئهها برای درهم كوبيدن انقلاب اسلامی ايران شروع
شد، از مشكلات و درگيريهای داخلی، تا حمله نظامی و
مستقيم امريكا در طبس كه معجزهآسا به شكست انجاميد.
امپرياليسم ضربههای متعددی به انقلاب زد، توطئه در
نقاط مختلف مرزی، توطئه در ادارات، در ارتش، ايجاد
اختلافات در لباس سازمانهای تندروی چپ يا سازمانهای
وابسته به طاغوت، در شكل «قوميت»ها و «مليت»ها و
اختلافات مذهبی، در فرم اعتصابات كارگری در كارخانهها
برای تخريب صنعت يا هرج و مرج، در كشاورزی برای توقف
آن و محاصره اقتصادی، و منزوی كردن ايران و تبليغات
شوم خارجی. تهمتها، شايعهها، و دروغها، نمونههايی
از اين توطئههای همهجانبه و هماهنگ شده دشمنان عليه
انقلاب اسلامی ايران بود.
بالاخره برای آخرين ضربت مهلك، به خيال آنكه رژيم جديد
در معرض سقوط است، عراق حملهای همهجانبه به ايران
آغاز كرد. در ساعت 2 بعدازظهر روز 31 شهريور 1359،
هواپيماهای عراقی فرودگاه تهران و فرودگاههای اغلب
شهرها را بمباران كردند و 12 لشگر عراقی كه از مدتها
قبل در پشت مرزها بصورت آمادهباش درآورده بودند، در
طول 800 كيلومتری از شمال قصرشيرين تا خرمشهر و آبادان
حمله سرتاسری خود را شروع كردند. در حالی كه ارتش
ايران در مشكلات داخلی خود دست و پا ميزد، عدهای
شعار انحلال آن را ميدادند، عدهای نيز، كينههای
انباشته شده دهها سال گذشته را خالی ميكردند، و
عدهای ارتش را مثل گوشت قربانی شده قطعهقطعه
ميكردند، و ارتشيان نيز گيج و مبهوت، در عقده حقارت
فرو رفته، شخصيت انسانی و نظامی خود را بكلی از دست
داده بودند.
افسران قدرت فرماندهی نداشتند، و زيردستان از
فرماندهان اطاعت نميكردند، بازار اعتصاب و هرج و مرج
و درگيری و تظاهرات در داخل ارتش رواج داشت، و ستون
پنجم دشمن با شعارهای تند انقلابی و تحريك احساسات خام
پرسنل، عملاً نظام و ديسيپلين ارتش را فلج كرده، از
انجام هر قدم سازندهای جلوگيری ميكرد. محاصره
اقتصادی نيز باعث كمبود قطعات يدكی برای تسليحات شده،
و بخصوص اخراج متخصصين و يا جابجايی آنان هرج و مرج،
عملاً باعث ركود كامل در همه امور شده بوداز نيروهای
ارتش ما نيز آنچه وجود داشت در نبردهای داخلی كردستان
و گنبد و خرمشهر تحليل رفته، درگير و فرسوده شده، و
چيزی از آن باقی نمانده بود، و بنابراين هنگام شروع
حمله دشمن فقط دو لشكر 92 اهواز و 81 كرمانشاه حركتی
از خود نشان دادند. دو لشكر بسيار ناقص، با وسايل خراب
و بدون تجهيزات كافی، با روحيه متشتت و ضعيف كه به
هيجوجه آمادگی رزمی نداشتند، و به همين سبب دشمن با
12 لشكر زرهی و مكانيزه، به سرعت پيشروی كرد تا نزديكی
شهرهای بزرگ آبادان و اهواز و دزفول پيش آمد.
دشمن بعد از يك حمله انحرافی در منطقه قصرشيرين،
حمله بزرگ خود را به خوزستان آغاز كردصدام، براساس
محاسباتی كه از نيروهای ارتش عراق و ايران داشت، به
تحريك حسابگران غربی، تصور ميكرد كه در عرض سهروز
نظام اسلامی ايران را واژگون كند، و با پيروزی بر
ايران، عقدههای شكست اعراب را در جنگهای عليه
اسرائيل جبران نمايد و خود به عنوان فاتح قادسيه جديد،
رهبری كشورهای عربی را كه سالها در آرزوی آن ميسوخت،
به دست آورد.حمله شروع شد، نيورهای صدامی به سرعت پيش
ميآمدند، و مطابق محاسبات نظامی و رياضی، نيروهای
ضعيف ارتش جمهوری اسلامی ايران را درهم ميكوبيدند،
تا به نزديكی شهرهای بزرگ رسيدند، ولی در اينجا مردم
وارد معركه شدند و جلوی آنها را سد كردند و حماسهها
بوجود آوردند، و خرمشهر قهرمان با قربانی كردن بهترين
فرزندان خود، و زدن سختترين ضربات به دشمن، آنچنان
حماسهای از شجاعت و فداكاری و شهادت خلق كرد كه
خرمشهر، به شهر خون و مقاومت معروف شد. و به عنوان
اسطورهای از مقاومت مردمی و عشق به انقلاب در دل
تاريخ فرو رفت. در نقاط ديگر هم، هر كجا كه نيروی دشمن
با تودههای مردم شهرها روبرو شد، از پيشرفت بازماند،
تا بالاخره نيروی دشمن از حالت هجومی به حالت دفاعی
درآمد و جريان جنگ عوض شد، و نقشههای صدام برای تسخير
مواضع استراتژيك، و اسقاط نظام اسلامی ايران نقش بر آب
شد.
روزهای اول حمله، نيروهای دشمن در بهترين وضع و
نيروهای ارتش جمهوری اسلامی ايران در ضعيفترين و
بدترين شرايط قرار داشتند، و به طور تقريب نيروهای
دشمن بيستبرابر نيروهای ايران بود و بخصوص از نظر
تجهيزات و مهمات هيچ شباهتی بين دو نيرو وجود نداشت،
با اينهمه، دشمن نتوانست جز بيابانهای لميزرع و
قسمتهايی از مرزهای غيرمسكونی، يا شهرهای كوچك را
تسخير كند. با ورود مردم به جنگ از پيشرفت دشمن
جلوگيری شد و ارتش توانست كمكم خود را تجهيز كند و به
صحنه آورد، و مشكلات داخلی خود را كمكم حل كند، و در
خلال نبرد نسبت نيروهای دشمن به خودی را از بيست به
يك، به نسبت سه بر يك برساند، و از آنجا كه براساس
قوانين نظامی دنيا نيروی مهاجم بايد حدود سه برابر
نيروهای مدافع باشد، بنابراين نيروی دشمن مهاجم با
نيروی ارتش جمهوری اسلامی ايران از صورت تدافعی به
حالت تعادل درآود و پيشروی دشمن متوقف گرديد و نيروهای
رزمنده ايرانی شروع به حمله متقابل كردند، كه
نمونههای بارز آن را در پيروزيهای بازيدراز و شوش و
اللهاكبر ميتوان ديد، و مسلماً نيروهای ايرانی رو به
صعود و نيروهای عراقی رور به نزول هستند، و اين تعادل
قوا به طور مستمر به نفع انقلاب اسلامی ايران در تغيير
است، بنابراين شكست نيروهای عراقی حتمی است و در
روزهای آينده نيز شاهد پيروزيهای بزرگتری برای انقلاب
اسلامی ايران خواهيم بود.
به طور مسلم ميبينيم كه صدام و اربابان او در معادلات
خود اشتباه كردند و مثل هميشه در محاسبات خود، قياس به
نفس نمودند و فقط نيروهای ارتشی را، آن هم با شرايط
بحرانی آن روز در نظر داشتند، ولی در جنگ واقعيتهای
عينی ديگری خودنمايی كرد كه باعث بهم خوردن همه
معاملات دشمن بود، به طور خلاصه ميتوان عوامل اساسی
زير را كه در محاسبات دشمن وارد نشده بود ذكر كرد:
1ـ عامل مردمی
2ـ ارتش جمهوری اسلامی ايران
3ـ شكوفايی استعدادها
2-پيروزی يا شكست انقلاب اسلامی ايران
1ـ تاثير بر اسلام و مسلمين
2ـ تاثير بر منطقه و خاور ميانه
3ـ تاثير پيروزی انقلاب ايران بر دنيا
انقلاب اسلامی
ايران در راه تحقق ظهور حضرت مهدي(عج)
بِسْمِالله الرََّّحْمنِ الرََّّحيمِ
اَلصَّلوهُ وَالَّلامُ عَلی سّيِّدِالاَنْبِياءِ
وَالْمُرسلين، اَبيالقاسِمِ، مُحَمَّد، صَّلياللهُ
عَلَيْهِ وَآلِهِ الطَّيِبينَ الطّاهِرين
بيست و دوم بهمن 1357 بدون شك در تاريخ بشری روز بزرگی
است. روز پيروزی مستضعفين كه با نيروی ايمان و شهادت
بر طاغوت زمان شوريدند و او را از اريكه قدرت به سقوط
كشانيدند، روز سپری شدن دوران حكومت و دخالت
ابرقدرتها در اين سرزمين. بنابراين ابرقدرتها و عمال
داخلی آنها با همه قدرت و نيروی خويش درصددند كه اين
انقلاب باشكوه را به سقوط بكشانند، شما شاهد هستيد كه
از داخل و خارج كشور، همه روزه در نقاط مختلف
آتشافروزی ميكنند و توطئهها بوجود ميآورند كه دست
دولت را ببندند و از هر عمل بنيادی و اساسی جلوگيری
كنند، و بلاخره با ايجاد نارضايتی در مردم، يك كودتای
نظامی را همچنان كه در زمان دكتر مصدق به وقوع پيوست،
در زمان ما نيز بوجود بياورند و ديكتاتوری يا طاوغت
ديگری را دوباره بر مسند حكومت بنشانند. ما در چنين
دورانی زندگی ميكنيم و با چنين مشكلاتی روبرو هستيم.
اصولاً انقلاب سه چهره دارد. چهره اول؛ تغيير سلطة
سياسی و نظامی مملكت است، چهرة دوم؛ تغيير سيستم و
نظام كشور و چهرة سوم انقلاب؛ تغيير و تحول قلبی و
روحی در انسانهاست.
در انقلاب ما قسمت اول تمام شده است. يعنی تغيير سلطة
سياسی و حكومتی. همچنان كه ميدانيد طاغوت به زير
كشيده شد، نظام او واژگون گرديد و نظامی جديد براساس
جمهوری اسلامی ايران بوجود آمد. اين قسمت از انقلاب
شايد در هر انقلاب ديگری نيز به چشم ميخورد و ملموس و
مادی است. يعنی شما دشمن را در برابر ديدگان خود
ميبينيد، يك نيروی نظامی از اين طاغوت حمايت ميكند،
و بنابراين تمام نيروهای انقلابی متوجه اين طاغوت
ميشوند تا بالاخره طاغوت را سرنگون نمايند. فرض كنيد
در انقلاب الجزاير، سلطة حكومتی و سياسی آن روز، دولت
فراسنه بود كه الجزاير را مستعمره خود نموده بود.
انقلابيون آنقدر مبارزه كردند تا اين سلطة سياسی و
حكومتی فرانسه را از الجزاير بيرون راندند. يعنی در هر
انقلابی اولين مرحلة آن تغيير سلطهای است كه اين سلطه
به صورت سياسی، نظامی و اقتصادی بروز ميكند.
در كشور ما نيز اين قسمت از انقلاب، با پيروزی به
پايان رسيده است.
اما قسمت دوم از انقلاب، تغيير نظام و سيستم آن مملكت
است و كشور ما درحال حاضر دستاندكار اين تغيير و تحول
در مرحله نظام و سيستم است. چند نمونه را برای شما ذكر
ميكنم. هنگامی كه صحبت از نظام و سيستم حكومتی
ميكنيم، قبل از هر چيز، قانون اساسی در نظر دوستان
آشكار ميگردد. شما شاهد بودهايد كه مجلس خبرگان
ماهها نشست تا بالاخره قانون اساسی قديم را زير و رو
كرد و يك قانون اساسی جديد براساس ايدئولوژی اسلامی و
براساس انقلاب پايهريزی نمود. اين اولين مرحله است و
تمام تغييرات و تحولاتی كه در سياست و اقتصاد و ادارات
بوجود ميآيد جزء نظام و سيستم به حساب ميآيد. به
عنوان نمونه به مسئله زمين اشاره ميكنم. در روزگار
گذشته قوانينی دربارة زمين در همهجای كشور وجود داشته
است و شما شاهديد كه در دورة انقلاب تغيير و تحولات
زيادی دربارة مالكيت زمين بوقوع پيوسته است كه اين
تغييرات و تحولات هنگامی كه به تصويب مجلس برسد جنبه
قانونی به خود ميگيرد و روابط و ضوابط جديدی از نظر
مالكيت زمين بوجود ميآورد. بنابراين رابطه اقتصادی،
جزء نظام و سيستم حكومتی است كه با پيروزی انقلاب، اين
روابط درحال تغيير و تحول است. مالكيت صنعتی را درنظر
بگيريد، ميبينيد روابط و ضوابط جديدی برای
كارخانهها، برای سرمايهدارها و برای كارگران بوجود
آمده يا در حال بوجود آمدن است. بنابراين مشاهده
ميكنيم كه اين روابط و ضوابط به طوركلی يك نظام
حكومتی را ميسازند و هنگامی كه انقلابی در يك كشور
صورت ميگيرد، بايد تمام اين روابط تغيير پيدا كند و
خود را با انقلاب و با ايدئولوژی راستين اسلام هماهنگ
نمايد.
هماكنون شاهد بودهايد و شاهد هستيد كه امام امت ما
از ادارات ناراضی است، و مقدار زيادی از هرج و مرجها
و ناراحتيهای زياد مردم نيز به همين ادارات مربوط
ميشود. علت اساسی از آنجا سرچشمه ميگيرد كه روابط و
ضوابط ادارات همان روابط گذشته است، تغييری نكرده
است. همان روابطی كه در دوران طاغوت در ادارات اين
كشور جاری بوده است همچنان به قوت خود باقی است.
ممكن است وزير و احياناً معاونين او افرادی پاك و
مؤمن و مسلمان و فداكار باشند، ولی نظام موجود در
ادارات به هيچوجه با انقلاب اسلامی ما هماهنگی ندارد.
بنابراين با وجود يك وزير خوب و معاونين مؤمن نميتوان
مشكلات اداری را حل كرد، و همچنان كه گفتيم مشكلات و
ناراحتيها و نگرانيهايی كه مردم ما هماكنون با آن
روبرو هستند، نتيجة نظام است نه نتيجه وزير و معاونين
او. يعنی يك وزير خوب و معاون مؤمن قادر نيستند كه در
يك نظام فاسد و طاغوتی عمل مثبتی انجام دهد، بنابراين،
نظام بايد تغيير كند. پس چهره دوم انقلاب تغيير نظام
است؛ تغيير روابط و ضوابط است.همچنان كه قانون اساسی
تغيير پيدا ميكند، همه روابط و ضوابط در همه ادارات
نيز بايد تغيير پيدا كند. از آنجا كه يكی از دوستان
ما در اينباره سؤال كرده بود و بخصوص بر روی ارتش
تكيه داشت، برای او ميخواهم اين نكته را تأكيد كنم كه
نظام ارتش، همان نظام طاغوتی گذشته است. بيش از 12
هزار تفر از ارتش تصفيه شدهاند، خارج رفتهاند، آنها
كه پرونده داشتهاند و مجرم بودهاند، يا كسانی كه
ضدانقلاب به حساب ميآمدند توسط دوستان ما، توسط
انجمنهای اسلامی و ديگران شناسايی شده و كنار گذاشته
شدهاند ولی اين كافی نيست.
بازنشسته كردن و يا اخراج كرن دوازده هزار نفر،
مشكلاتش را حل نميكند. بايد نظام را نيز عوض كرد و
اين چهره دوم انقلاب است و هماكنون فشار امام امت ما
و دوستان و همفكران ما، بخصوص در ارتش تغييرنظام ارتش
است. نظامی كه در آن نظام، زيربنای فكری و فلسفی
اسلامی ما پياده شود، و ضدانقلاب و طاغوتی نتواند در
اين جو جديد تنفس كند. نظامی باشد كه يك آدم ناباب را
از داخل ارتش بيرون بياندازند. ما دستاندكار يك چنين
تغيير و تحول بنيادی در داخل ارتش هستيم، و اين كار
خستی است. تغيير نظام در ادارات و در ارتش و بطوركلی
در همة شئون مملكتی امر سادهای نيست. نامرئی است،
شما قواينن را نميبينيد، روابط و ضوابط مثل يك دشمن
مشهود در مقابل شما قرار نگرفته است كه بتوانيد آن را
با ضرب گلوله از پای درآوريد. بطرز سری، مثل
تارعنكبوت، در همه اركان مملكت، اينجا و آنجا باعث
كندی و ركود كارها ميشود، و اكثر اشخاص نميداند كه
مشكل كجاست. اما چهره دوم انقلاب اقتضا ميكند كه اين
تغيير كيفی نيز بوجود آيد.
چهره سوم انقلاب كه به مراتب از دو قسمت اول و دوم
سختتر و مهمتر است، تغيير و تحولی است كه بايد در
قلب انسانها و در روح انسانها بوجود بيايد. هنگامی
كه ما سخن از انقلاب ميگوئيم؛ يعنی تغيير و تحول؛
تغيير يك نظام به يك نظام ديگر؛ واژگون كردن طاغوت و
بوجودآوردن حكومت عدل و قسط اسلامی. بنابراين تغيير و
تحول، همة آن مادی نيست، قسمت مهم آن روحی و معنوی
است.
آن انقلابی پيروز ميشود كه اين تغيير و تحول روحی
و درونی را در انسانها بوجود بياورد. اگر عدهای فكر
كنند كه فقط با تغيير و تحول ظاهری، با پول زيادتر
دادن به كارگران، با كشيدن راه و جاده در دهات و
شهرستانها، با زدن چاههای آب در اينجا و آنجا، با
تغيير ظاهری ساختمانها يا حتی تغيير ظاهری زنها و
غيره ميتوانند انقلاب را به پيروزی برسانند در
اشتباهند. بزرگترين اصل اساسی انقلاب كه همين چهره سوم
است تغيير و تحول درونی در انسانهاست. همچنان كه
ميخواهيم طاغوت را به زير بكشيم، همچنان كه ميخواهيم
نظام و سيستم را تغيير و تحول دهيم، انسانها نيز در
درون خود، در درون قلب خود، و در درون روح خود بايد
تغيير و كشورهای زيادی در دنيا وجود دارد، مثل كشورهای
اروپايی و امريكايی، كه از نظر ظاهر به مراتب از ما
پيشرفتهترند. خيابانهای آنها نظيفتر است، تميزتر
است، امتيازات كارگران آنها زيادتر است، حقوق خوب
ميگيرند، امنيت دارند، اما آيا ما به حكومت آنها و به
سيستم آنها راضی ميشويم؟ به هيچوجه منالوجوه. اگر
اميتازات مادی فقط مطرح بود كه بايد نظام آنها را هدف
خويش قرار ميداديم. بنابراين به اين نتيجه ميرسيم كه
فقط ظواهر و اميتازات مادی مدنظر نيست.
تغيير و تحول روحی و معنوی انسانها است كه يك
انقلاب را ميسازد و به پيروزی ميرساند و اين
بزرگترين و مهمترين چهره انقلاب است و برزگترين
افتخار انقلاب اسلامی ما نيز در چهره سوم نهاده شده
است كه تغيير درونی و روحی در انسانهای ماست.شما در
درون انقلاب شاهد بوديد كه در ملت شريف ايران بزرگترين
تغيير و تحول درونی بوجود آمد كه در هيچ كجای دنيا
سابقه نداشت. شما انقلابهای ديگر را در نظر بگيريد و
با انقلاب مقدس اسلامی ما مقايسه كنيد. تغيير و تحولی
كه در ملت ما بوجود آمد در هيچ كجای دنيا سابقه نداشته
است، هنگامی كه ميبينيد ميليونها انسان به خيابانها
ميريزند و به استقبال شهادت ميروند، با آن همه اخلاص
و پاكی و ايثار كه در دنيا بينظير است. شما ميدانيد
اين افرادی كه به خيابانها ميريختند و سينه خود را
سپر گلوله ميكردند، عدهای از آنها كفن ميپوشيدند،
وصيتنامه مينوشتند و اين چنين به استقبال شهادت
ميرفتند. اين انسانها از هيچكس جز خدا انتظاری
نداشتند. شما ميدانيد كه اينها وابسته به حزبی يا
دستهای يا گروهی نبودند. اينها منفعت حزبی نداشتند،
منفعت طبقاتی نداشتند.
يعنی فكر نميكردند كه يك مبارزات طبقاتی درگرفته،
و طبقهای ميخواهد عليه طبقه ديگر بجنگد، تا به خاطر
منافع و مصالح يك طبقه عليه طبقه ديگر وارد مبارزه شده
باشند. ملت ما از اين فكرها نميكرد، فقط به يك چيز
ميانديشيد و آن مبارزه فيسبيلالله بود. از هيچكس و
از هيچ چيز انتظاری نداشتند. شما تصور كنيد آن روزهايی
را كه ميليونها نفر در خيابانها سينه خود را سپربلا
ميكردند. در آن روز هيچكس در مخيله خود تصور ميكرد
كه حتی به پيروزی برسد؟ كوچكترين انتظاری از كسی داشته
باشد؟ حتی از امام امت انتظاری داشته باشد؟ آنها
مبارزه ميكردند اما به خاطر خدا، فی سبيلالله، تا
طاغوت را به زير بكشند تا ظلم و فساد را ريشهكن كنند،
تا رسالت اسلامی را جايگزين فساد و ظلم نمايند. هدف
ديگری نداشتند. در آن روز به فكر پول زيادتر يا
امتيازات زيادتر يا مسكن يا بهداشت نبودند. اين افكار
و اين خواستهها بعد از پيروزی انقلاب بوجود آمد. در
آن روز رژيم طاغوت حاضر بود كه به اين كارگران و به
اين مردم هر نوع امتيازی بدهد و پول بيشتری به جيب
آنها بريزد. اما ملت به پول راضی نبود، چيزی
نميخواست، فقط به خاطر خدای بزرگ به صحنه آمده بود و
اين چنين به استقبال شهادت ميرفت.
در ميدان شهدا در روز هفدهم شهريور، ميدانيد كه بيش
از دو هزار نفر به خاك شهادت درغلتيدند و به احتمال
بسيار قوی، كسانی كه اينان را هدف گلوله قرار دادند
اسرائيليان بودند. كسانی كه داخل هليكوپترها و نيروها
آمدند و از بالا مردم را به رگبار گلوله بستند. زيرا
ستون ارتشی كه با آنها روبرو شده بود حاضر نبود كه
بجنگد. هنگامی كه افسری به سربازی فرمان ميدهد كه
رگبار گلوله را بگشايد، سرباز امتناع ميكند. فرمانده
سرباز به او فرمان ميدهد و هفتتير خود را ميكشد و
ميگويد كه اگر بار سوم فرمان داد و او امتناع كرد او
را هدف گلوله قرار ميدهد. اين سرباز نيز در پشت
مسلسل، يكباره 180 درجه ميچرخد و فرمانده خود را با
يك رگبار بر زمين مياندازد. فرماندة ديگری كه در طرف
ديگر قرار داشت سرباز را به ضرب گلوله شهيد ميكند. در
عرض شايد يك دقيقه يا نيم دقيقه حدود 29 نفر، 30 نفر
از سربازان و افسران به خاك و خون خود درميغلتند. خبر
به طاغوت ميرسد كه در داخل ستون ارتش نبرد داخلی
درگرفته و اين چنين به جان هم افتادهاند. او فرمان
ميدهد كه اين ستون را به كناری ببرند و ستون ديگری
جايگزين آن بشود، كه اين ستون به احتمال قوی توسط
اسرائيليان اداره ميشد، و همچنان كه عدهای از شواهد
در آن روزگار بودهاند، كسانی با رنگ چهره و مويی كه
در ارتش ما كمنظير است ميجنگيدهاند، و بيرحمانه
مردم را به رگبار گلوله ميبستند.
اين سخنان را ميگويم كه بدانيد ارتش نيز با مردم
نميخواست بجنگد.
سربازان و عده كثيری از افسران و درجهداران، از
بطن همين جامعه برخاستهاند و حاضر نبودند كه برادران
خود را بكشند و امتناع ميكردند. اگر طاغوت ميدانست
كه ارتش از او حمايت ميكند به هيچوجهی نميگريخت. او
احساس كرد كه اين ارتش به او وفادار نيست، اين ارتش به
ملت پيوسته است و حتی افسرانی را كه به متابعت از
طاغوت، فرمان تيراندازی ميدهند اين چنين به رگبار
گلوله ميبندند و از پا درميآورند. اگر ارتش چهارصد
هزار نفری ميخواست با مردم بجنگد دريای خون به راه
ميانداخت. شصتهزار، هفتاد هزار شهيد، چيزی نيست. در
طول مدت انقلاب شايد هفتاد هزار نفر به شهادت رسيده
باشند كه در بُعدی به اين عظمت، و كشوری به اين بزرگی،
و ارتشی يه اين قدرت، بسيار ناچيز است. ارتش نميخواست
كه بجنگد، ارتش به ملت پيوست.در همين روز هفدهم
شهريور، مردی را ميبينيد از جنوب شهر، دواندوان به
سوی ميدان شهدا، با سرعت زياد در حركت است، و در بين
راه از كسی ميپرسد: ميدان ژاله، ميدان شهدا كجاست؟
يكی از او ميپرسد: ای مرد چرا اينقدر مضطربي؟ چرا
اينقدر عجله داري؟ و چرا ميخواهی به ميدان شهدا بروي؟
او ميگويد: من به سوی شهادت ميروم، من غسل كردهام،
وصيتنامه نوشتهام و ميخواهم هرچه زودتر به افتخار
شهادت نايل آيم، و اين مرد حتی نگران بود شايد چند
دقيقه تأخير كند! يا راه را گم كند و به افتخار شهادت
نايل نگردد! چنين مردمی بودند اين شصت هزار، هفتاد
هزار، كه شهيدان اين سرزمين را تشكيل دادند. اينها به
خاطر امتيازات يا مصالح مادی يا طبقاتی خود به صحنة
جنگ نيامدند.
يك دنيا ايمان، يك دنيا خلوص، پاكی و تقوا در وجود
آنها خروشيد.
جوان ديگری در هما نميدان شهدا به شهادت ميرسد، و
دوستان دانشجوی ما عكس او را گرفته بودند و در خارج
نشان ميدادند. اين جوان برومند را نشان ميدادند كه
در ميدان شهدا هدف گلوله قرار ميگيرد و بر خاك و خون
ميغلتد. آنگاه همة نيروی خود را متمركز ميكند و بر
پای ميايستد تا نماز شهادت بجای آورد. هنگامی كه خون
از بدنش ميريزد و قدرت ندارد كه بر پای بايستد، تمام
قدرت خود را جمع كرده است تا خود را بر سر پا نگهدارد
تا چند لحظه نماز شهادت را بجای آورد. هنگامی كه صلات
شهادت را به جای ميآورد، رگبار گلوله ديگری بر او
ميوزد و او را بر خاك مياندازد و به شهادت ميرسد،
درحالی كه بر لبانش نماز شهادت جاری بوده است. چنين
جوانی، با چنين پاكی و اخلاص، در دنيا نظير ندارد. شما
نميتوانيد نظير او را در هيچ يك از انقلابها و هيچ
كجای عالم پيدا كنيد. اگر انقلاب ما به پيروزی رسيد
نتيجه همين تغيير و تحول نفسانی بود كه در مردم ما
بوجود آمد.
شما ميدانيد كه در آن روزگار، هنگامی كه بيمارستانی
احتياج به دارو داشت، احتياج به غذا داشت، احتياج به
پتو و ملافه و چيزهای ديگر داشتبه محض آنكه اعلام
كوچكی ميداد كه فلان بيمارستان احتياج به دارو دارد
يكباره ميديديد كه در عرض يك ساعت سيل جمعيت از سراسر
شهر به سوی اين بيمارستان سرازير ميشود و هر كسی هر
چه دارد برای بيمارستان هديه ميبرد. حتی كسانی بودند
كه فقط يك قرص آسپيرن را برای بيمارستان به هديه
ميبردند و پس از يك ساعت يكباره انبارهای بيمارستان
پر ميشد، و بيمارستان مجبور بود كه اعلام ديگری صادر
كند كه، ای مردم بس است؛ از شما تشكر ميكنيم،
انبارهای ما پر شده است.
شما شاهد بودهايد كه در همان روزهای تظاهرات بزرگ،
مردمی كه در كنار خيابانهای طول مسير خانه داشتند،
درهای خانههای خود را باز ميكردند، اگر غذايی
داشتند، اگر آبی داشتند، در كنار در قرار ميدادند
كه اگر رهگذری گرسته باشد، يا تشنه باشد، يا اگر شب،
بيكسی بخواهد بخوابد، از اين امكانات بتواند استفاده
كند، بدون آنكه اسم او را بدانند، بدون آنكه او را
بشناسند. او ميآمد از اين امكانات استفاده ميكرد و
صبح زود به دنبال كار خود ميرفت. اينها نتيجه اخلاص و
ايثار است. اينها چيزهايی است كه در درون انسانها
تغيير و تحول بوجود ميآورد. من جوانانی را ميشناسم
كه در نيمههای شب، با نان و خرما، به محلههای جنوب
شهر سر ميزدند و به فقرا ميرسيدند. يا حتی بيشتر
بگويم، شاهد بوديد كه تجار بازار و عمدهفروشها حتی،
برنج را كيلويی يازده تومان ميخريدند و كيلويی هفت
تومان ميفروختند. سعی ميكردند كه از اين قيمتهای
اضافی بر خود فشاری بياورند تا به ملت فشار كمتری وارد
شود. شما شاهد بوديد كه در نيمههای شب، عده زيادی
مناجات ميكردند و با خدای خود راز و نياز مينمودند،
نماز شب ميخواندند، اشك ميريختند و برای پيروزی
انقلاب دست به دامان انبياء و اولياء ميشدند.
اينها نمونههايی است كه در يكايك افراد امت ما به
ظهور رسيده است، و همين تغيير و تحول نفسانی است كه
انقلاب ما را اين چنين به پيروزی رسانيده است، والا
همچنان كه گفتم ارتش شكست نخورد، ارتش به ملت ملحق شد
و اگر مردم ما ميخواستند كه به قدرت سلاح در مقابل
ارتش بايستند و با ارتش بجنگند، ميليونها ميبايست
كشته ميدادند و سالها به طول ميانجاميد.
اما شما شاهديد كه با اين سرعت و با اين عظمت،
انقلاب به پيروزی ميرسد. اين، نتيجه تغيير و تحول
درونی است كه در انسانهای ما بوجود آمده است و اين،
بزرگترين نكتهای است كه انقلاب ما به آن افتخار
ميكند، و اين بزرگترين علتی است كه انقلاب ما را به
پيروزی خواهد رسانيد، و اين بزرگترين اثری است كه
ابرقدرتها را در مقابل انقلاب ما به زانو خواهد
كشانيد، و شما مطمئن باشيد تا آن روز كه اين تغيير و
تحول نفسانی در ملت ما وجود دارد، انقلاب ما در مقابل
هيچ توطئهای و هيچ ابرقدرتی شكست نخواهد خورد.
انقلاب مقدس ما بر اثر همين خاصيت بزرگی كه برای شما
بيان كردم، از تمام انقلابهای كشورهای ديگر ممتاز
است، برتر است. يكی از امتيازات بزرگش كه برای شما ذكر
كردم همان بود كه اين انقلاب، بدون قدرت سلاح، فقط به
قدرت ايمان، به قدرت ايثار، به قدرت شهادت پيروز شد، و
اگر ميخواست كه با ارتش بجنگد ارتش نيز بالاجبار برای
محافظت از جان خود محبور بود كه با ملت بجنگد و در
نتيجه ميليونها نفر كشته ميشدند. مثل انقلاب الجزاير
كه جمعيتش نه ميليون بود، و از نه ميليون جمعيت
الجزاير يك ميليون و نيم به شهادت رسيدهاند تا انقلاب
آنها پيروز شد. انقلابهای ديگر دنيا را كه در نظر
بگيريم از اين بيشتر است. درحالی كه سيوپنج ميليون
جمعيت اين كشور در مقابل بزرگترين ابرقدرتها، فقط
بين شصت تا هفتاد هزار شهيد ميدهند. علت بزرگ و
اساسی، آن بود كه در انقلاب مقدس ما قدرت روح و قدرت
ايمان سيطره داشت، و اين قدرت روح و ايمان بود كه ارتش
را و قلوب سربازان را تحت تسخير درميآورد، و هنگامی
كه سربازی قلبش تسخير ميشد، اسلحهاش نيز دراختيار
ملت قرار ميگرفت. بنابراين شما دو راه داريد؛ يكی
اينكه با راه فيزيكی و مادی، با قدرت سلاح و آتش با
ارتش يا با سرباز بجنگيد، و راه دوم؛ اينكه با قدرت
روح و قلب، روح سرباز را مسخر كنيد. آنگاه سرباز با
همه وجود خود، با همه قدرت آتش خود و اسلحه خود،
دراختيار شما قرار ميگيرد. انقلاب ما از نوع دوم بود
و به اين سبب به پيروزی رسيد.
در يك نمونه و مثالی كه گاهگاهی برای دوستانم ذكر
ميكنم، در تبريز اتفاق افتاده است كه، صفوف
تظاهركنندگان به پيش ميرفتهاند و دوازده تانك ارتشی
با تعدادی از لشكريان جلوی تظاهرات را سد ميكنند و
رگبار گلوله را ميگشايند و دو نفر از جوانانی را كه
در جلوی صفوف حركت ميكردهاند به خاك شهادت
مياندازند. يك عالم دينی كه در جلوی صفوف حركت
ميكرد، عمامة خود را از سر برميدارد و سينة خود را
چاك ميزند و به همان سربازانی كه بر روی تانك نشسته
بودند و رگبار گلوله را گشوده بودند، به همانها ندا
سر ميدهد كه: ای سربازان! اگر ميخواهيد اين جوانان
را به خاك و خون بكشانيد، از شما خواستارم كه اول سينه
مرا بشكافيد، بعد سينه جوانان را، و اين پيرمرد روحانی
اين سخنان را آن چنان با سوز، از ته قلب ادا ميكند كه
سربازانی كه بر روی تانك نشسته بودند و دو جوان را به
شهادت رسانده بودند منقلب ميشوند و از روی تانكها
پائين ميآيند و لباسهای خود را ميكنند و وارد صفوف
جمعيت محو ميشوند و در عرض پنج دقيقه دوازده تانك به
تصرف ملت درميآيد.
با دو شهيد، دوازده تانك به تصرف درميآيد كه با
هيچ قانون نظامی و تعادل قوا نميتوانيد حساب كنيد
دوازده تانك و يك ستون ارتشی فقط با دو شهيد به تصرف
شما درآيد، جز اينكه قدرت ايمان و ايثار قلب سربازان
را درك كرد، روح آنها را تسخير نمود و آنها خود به ملت
پيوستند، و بنابراين دوازده تانك و نيروی آنها در عرض
پنج دقيقه به جانب ملت آمد. اگر كسانی سربازان را هدف
گلوله قرار ميدادند، سرباز مجبور بود برای دفاع از
نفس خود رگبار گلوله را بگشايد و هزاران نفر مسلماً به
خاك ميافتادند و اگر ميخواستنتد بر دوازده تانك مسلط
شوند، مسلماً ميبايست اسلحه سنگنتر و قويتر از
اسلحه تانكها ميداشنتند با افراد مجربتر، تعيلم
ديدهتر تا بتوانند يك ستون ارتشی را شكست بدهند و
دوازده تانك را به تصرف درآيورند. بنابراين قدرت روح و
قلب بر سربازان تأثير ميكند و آنها را در اختيار ملت
درميآرود و اين چنين پيروزيها منصيب ملت ايران
ميشود.
بنابراين نتيجه ميگيريم كه بزرگترين امتيازی كه
انقلاب شكوهمند اسلامی ايران داشته است تغيير و تحول
نفسانی، در ملت ما بوده است. اين تغيير و تحول نفسانی،
بزرگترين ضربات را به ابرقدرتها نيز وارد كرده است،
زيرا آنها با همه چيز آشنايی داشتند، جز با اين عامل
جديد كه چگونه ممكن است كسانی وارد نبرد شوند و
سربازانی را به جانب خود بكشانند بدون آنكه تيراندازی
كنند؟ چگونه ممكتن است كه روح آنها را، قلب آنها را،
تسخير كنند؟ هنگامی كه شما روح را، و قلب را تسخير
كرديد، ديگر اسلحه چه فايده دارد؟ و اين معجزهای بود
كه در انقلاب ما به ظهور پيوست.بنابراين ارزش و تحول،
همان چهرة سوم انقلاب است كه تغيير و تحول نفسانی در
انسانهاست. ما آمدهايم تا به قدرت اين انقلاب مقدس،
اين تغيير و تحول نفسی را در انسانها به حد كمال
برسانيم، آن را تسريع كنيم. اين انقلاب مقدس ما، جهشی
بزرگ در اين سير تكاملی انسانها به سوی مدينه فاضله
به شمار ميرود، و امام زمان(عج) به انتظار لحظهای
است كه اين تحولات درونی، اين تغيير و تحولی كه بايد
در قلب انسانها بوجود بيايد، به حدكمال خود برسد تا
او بتواند ظهور كند. امام زمان منتظر ظهور است. او به
هيچوجه از غيبت خود لذت نميبرد. او آسوده نخوابيده
است. او نگران است. او ناراحت است. او خونريزيها و
جنايتها و خيانتها و ظلم و ستمها و ناراحتيهايی كه
بر مردم و محرومين ومستضعفين عالم ميگذرد، او همه را
مشاهده ميكند و رنج ميبرد و شكنجه ميبيند.
او ميخواهد كه هرچه زودتر ظهور كند و ريشه ظلم و
فساد را از اين عالم براندازد و عدل و داد را به جای
آن برقرار كند. اما انسانهای ما به آن درجه تكاملی
نرسيدهاند كه وجود او را هضم كنند، بتوانند عدل و داد
او را تحمل كنند، بتوانند نظام مقدس اسلامی او را
بپذيرند و ما وظيفه داريم كه در روزگار خود، اين تغيير
و تحول نفسی را تسريع كنيم، تا در سايه اين تسريع در
تغيير و تحول نفسانی، هرچه زودتر اجتماع ما و
اجتماعهای ديگر، به آن درجه از رشد و آگاهی و تكامل
برسد كه اما حجت(عج) با تكيه بر اين انسانها و اين
اجتماعات ظهور بفرمايد و بتواند برنامة نهايی خود را
كه عدل و قسط اسلامی است در دنيا پياده كند، و مدينه
فاضلهای را كه هدف انسانها از روز اول تاريخ بوده
است به دست خود عملی سازد.شما ميدانيد كه اين مدينه
فاضله، كه ظلم و ستم از آن ريشهكن شود، و عدل و داد
بر آن حكومت كند خواستة همه ملتها است، و از قرنها
پيش متفكرين عالم به انتظار چنين روزی، به آرزوی چنين
مدينه فاضلهای ثانيه شماری ميكنند. اما در مقابل
تمام اين تفكرات، تمام اين سيستمها، همة اين امتها،
همة اين متفكران، تنها كسی كه ميتواند چنين مدينة
فاضلهای را پياده كند امام زمان ماست، كه تمام احاديث
و دلايل گوناگون، آن را اثبات ميكنند. ما مطمئنيم كه
اين ما هستينم كه او را نميبينيم، اين ما هستيم كه
قلب ما و روح ما، از گناهان پوشيده شده است و بنابراين
قادر نيستيم كه وجود مباركش را درك كنيم. او از ما
غيبت نكرده است.، ما هستيم كه از او غيبت كردهايم.به
قول حافظ: حجاب چهة جان ميشود غبار تنم- خوشا دمی كه
از اين چهرة پرده برفكنم. غبار تن حجاب چهرهای برای
ما بوجود آورده است، اين پرده ضخيم را بايد از قلب خود
و روح خود جدا كنيم، تا بتوانيم وجودش را كه مثل
خورشيدی ميدرخشد لمس كنيم. او مثل خورشيد تابان است و
وجودش در همهجا و همة زوايای عالم متشعشع است.
اما كسانی هستند كه كورند، چشم ندارند. يا كسان
ديگری هستند كه چشم دارند، ولی چشمان خود را بستهاند.
بنابراين قادر نيستند كه نور وجودش را ببينند. اين
عالم محال است كه از نور وجود او در خلاء بسر ميبرد.
اگر خلايی بوجود آيد، بنياد اين عالم مضمحل ميگردد،
متلاشی ميشود، ذرات وجود، كوهها پارهپاره ميشوند
مثل پشم زده شده در آسمانها پراكنده ميگردند. اين
قانون خلقت است و بايد وجود داشته باشد واو وجود دارد
و مثل خورشيد تابان ميدرخشد اما به مصداق آيه قرآن:
خَتَمَ اللهُ عَلی قُلُبِهِم وَعَلی سَمْعِهِمْ وَعَلی
اَبْصارِهِمْ غِشاوَه، يك غشاوه يك پرده ضخيم، بر
قلبها و بر ديدهها و بر گوشها زده شده است. به اين
سبب است كه اين انسانها نميتوانند اين خورشيد تابان
را، اين وجود مبارك را، درك كنند. ولی او در ميان ما
وجود دارد همچنان كه قانون جاذبه وجود دارد، اگر هوا
وجود نميداشت همه ميمردند، اگر قانون جاذبه وجود
نميداشت اين ساختمانها و اين كوهها متلاشی ميشدند،
و همة اين انسانها در فضا پراكنده ميگشتند، وجود او
نيز مانند همين هوا و مانند همين قانون جاذبه، در
همهجا و برای هميشه وجود دارد.
اما اين پرده ضخيم بر قلبهای ما، و بر ديدههای ما
مانع از اين است كه وجود او را درك كنيم. ولی بايد
بدانيم كه وجود دارد، حضور دارد و در ميان ما زندگی
ميكند، و از اين همه ظلم و ستمی كه ميگذرد و اين همه
خونهای بناحق كه ريخته ميشود رنج ميبرد، شكنجه
ميبيند و آماده فرصت است كه هرچه زودتر ظهور كند و
اين طاغوتيان را به زير بكشاند، ابرقدرتها را نابود
كند، محرومين را، و مستضعفين را، بر مستكبرين عالم
قدرت ببخشد. اما اين ما هستيم كه بايد خود را به آن
درجه از رشد و تكامل برسانيم كه وجود شريفش را هضم
كنيم و او را بپذيريم.
امام زمان نميخواهد هنگامی ظهور كند كه مجبور شود
همة انسانها را از دم تيغ بگذراند. او هنگامی ظهور
ميكند كه مردم دنيا به آن درجه آگاهی، رشد و تكامل
رسيده باشند كه فساد اجتماعات و سيستمها و حكومتها و
طاغوتها را فهميده باشند، درك كرده باشند و آماده
شوند كه نظام ملكوتی او را بپذيرند، تسليم او شوند، با
عدل و داد، خود را هماهنگ كنند.
شما تصور ميكنيد كه اگر كسی امروز بخواهد در اين
سرزمين عدل و داد را اجرا كند اكثريت مردم ما از او
راضی خواهند بود؟ كلاً و حاشا. علي(ع) را در نظر
آوريد. آيا مردی بزرگتر از او ميتوان در تاريخ سراغ
گرفت؟ كسی كه توانست به عنوان مظهر اسلام، به نام رمز
انسانيت و بزرگترين ميوة اين جهان وجود، تجلی كند و به
مدت پنج سال حكومت عدل و داد خويش را به طور عينی و
تحققی، برای عالميان به اثبات برساند. اما ديديد كه
مردم روزگار او را درك نكردند. با او به مخالفت
برخاستند. جنگها به راه انداختند. با او مبارزهها
كردند. مگر طلحه و زبير از اصحاب بزرگ پيامبر نبودند؟
پرچمدار اسلام نبودند؟ اينان كسانی بودند كه علي(ع)
را به زور بر منبر نشاندند و با او بيعت كردند. اما به
سرعت از دور علي(ع) متلاشی شدند، زيرا ديدند كه با عدل
و داد او نميتوانند زندگی كنند. سخت است، ناگوار
است.شما شنيدهايد كه طلحه و زبير در جلسهای با
علي(ع) گرد ميآيند و در آن جا شمعی در وسط خيمه روشن
بود. هنگامی كه طلحه و زبير به مشائل شخصی و امتيازات
فردی اشاره ميكنند، علي(ع) فوت ميكند و شمع را خاموش
مينمايد.
آنها اعتراض ميكنند كه: چرا شمع را خاموش كردي؟ ما
با تو سخن داريم! علي(ع) ميگويد: تا آن جا كه دربارة
امور مسلمين سخن ميگفتيد حق داشتيد كه از نور اين شمع
استفاده نمائيد. اما هنگامی كه به مسائل شخصی
ميپردازيد اجازه نداريد كه از روشنی اين شمع كوچك
استفاده كيند. اين درسی بود كه علي(ع) ميخواست به
آنها بدهد. طلحه و زبير انتظارها داشتند، ميخواستند
به حكومت برسند، ميخواستند امتيازات بسيار برای خود
كسب كنند، فكر ميكردند كه آنها وزرای دست چپ و دست
راست علي(ع) هستند و علي(ع) ميآيد بيتالمال مسلمين
را به دست آنها ميسپارد، و علي(ع) ميخواست به آنها
بگويد و بفهماند كه حتی از يك شمع نميگذرد. چگونه
حاضر است كه بيتالمال مسلمين را بدست آنها بسپارد؟ از
فردای آن روز ميبينيد طلحه و زبير به دور عايشه جمع
ميشوند و جنگ جمل را به راه مياندازند و چه جنايتها
و خيانتها و خونريزيها كه بوجود ميآيد!
بيشتر بگويم، علي(ع) مدت 25 سال خانهنشين شد، مدت 25
سال در كنج انزوا بسر برد، درحالی كه بزرگترين رهبر
اسلام، رمز انسانيت، و قرآن ناطق بود. كسی كه
ميتوانست اين رسالت مقدس را بهتر از هر كس ديگری
پياده كند، 25 سال در سكوت و انزوا بسر برد. چرا چنين
كرد؟ آيا او احساس وظيفه نميكرد كه به ميدان بيايد و
اين دشمنان را به يك ضربت از ميدان بدر ببرد؟ آيا
علي(ع) از كسی وحشت داشت؟ به هيچوجه. علي(ع) از كسی
نميترسيد و از زير بار مسئوليت شانه خالی نميكرد.
اما مشكل علي(ع) اين بود كه در اين مدت 25 سال
طرفدارانی نداشت. او ميدانست كه اين انسانها، عدل و
داد او را تحمل نميكنند، جز عمارياسر، ابوذرغفاری،
سلمان فارسی و چند نفر انگشتشمار، كس ديگری از علي(ع)
طرفداری نميكرد.
حتی پس از وفات نبياكرم(ص)، هنگامی كه عدهای از
انصار و مهاجرين در سقيفه جمع ميشوند و ابوبكر را
برميگزينند، عدهای به سراغ علي(ع) ميروند كه چرا
قيام نميكني؟چرا حق خود را نميگيري؟ چرا از زيربار
مسئوليت شانه خالی ميكني؟ علي(ع) در جواب آنها
ميفرمايد كه: اگر طرفداران من 25 نفر ميشدند، قيام
ميكردم و خلافت را به دست ميگرفتم و اين رسالت مقدس
اسلامی را پياده مينمودم. اما ميدانست كه 25 طرفدار
ندارد. مردم آن روزگار اين آمادگی را نداشتند كه
علي(ع) را كه مظهر عدل و داد است، تحمل كنند و او
مجبور ميشود كه 25 سال خانهنشين شود. در اين مدت 25
سال قلبش جريحهدار بود. از ناراحتی مسلمين و
شكنجههايی كه بر آنها ميرفت رنج ميبرد، درد
ميكشيد. آنچنان نبود كه روزگار آرام و راحتی داشته
باشد، دلش خوش باشد، در خانهاش آرميده باشد. او كار
ديگری نميتوانست بكند. بنابراين 25 سال سكوت ميكند.
تازه بعد از 25 سال ميبينيد، هنگامی كه به خلافت
ميرسد، نزديكترين دوستانش عليه او شمشير ميكشند.
شش هزار نفر از خوارج از كسانی كه جای مهر بر
پيشانی آنها پينه بسته بود و اكثر آنها قرآن را از حفظ
داشتند، عليه علي(ع) شمشير ميكشند. بنابراين ميبينيم
كه مردم آن روزگار نميتوانستند حكومت و رسالت اسلامی
را تحمل كنند. به درجه تكامل نرسيده بودند. رشد و
آگاهی نداشتند. اين تغير و تحول نفسانی در آنها بوجود
نيامده بود، و بنابراين علي(ع) را نميپذيرفتند و
علي(ع) به همين سبب خانهنشين ميشود.
در زمان ما نيز چنين حقيقتی جاری است. امام
مهدي(عج) حاضر است، اما مراقب اعمال و رفتار ماست، اما
متأسفانه افراد ما به آن درجه از رشد و تكامل
نرسيدهاند كه بتوانند عدل و داد او را تحمل كنند،
بتوانند نظام اسلامی او را تحمل كنند، بتوانند نظام
اسلامی او را پياده كنند. در احاديث شنيدهايد كه
ميگويند سيصدوسيزده نفر از كادرهای كاركشته متقی و
پرهيزكار لازم است بوجود بيايد تا امام ظهور بفرمايند.
ما منتظريم كه اين سيصدوسيزده نفر بوجود بيايند. از
خانهنشستن و خوابيدن، نميتوان كادری متقی و مؤمن و
مدير و مدبر بوجود آورد. در خلال اين انقلابها، اين
كشمكشها، اين مبارزههای، يك چنين انسانهايی بوجود
ميآيد. انسانهايی كه هر يك از آنها بتواند كشوری را،
قطعهای از اين سرزمين را اداره كند و درست اداره كند،
براساس عدل و داد اداره كند. امام منتظر اين
سيصدوسيزده نفر است.
شما ميدانيد كه اين سيصدوسيزده نفر بايد هر يك از
آنها فقيه و مجتهد باشد. در روزگار ما عدة فقها و
مجتهدين بسيارند. ولی بايد فقها و مجتهدينی باشند كه
بتوانند كشوری را اداره كنند، و بازهم ميدانيد كه در
روزگار ما از دولتمردان، كسانی كه اهل ادارهاند،
مديرند، زيادند، ولی اينان متقی و پرهيزكار نيستند،
فقيه و مجتهد نيستند. بايد آنقدر پيش برويم كه
دولتمردان ما مجتهد و فقيه ومتقی و پرهيزكار شوند. و
از طرف ديگر مجتهدين ما نيز اهل مبارزه و فداكاری و
دولت و مديريت گردند تا سيصدوسيزده نفری كه دارای تمام
خصوصيات لازم برای اداره يك كشور است بوجود آيند.
هنگامی كه اينان بوجود بيايند، امام حجت ظهور
ميفرمايد و به كمك آنها دنيا را پر از عدل و داد
ميكند. هنگامی كه فرياد او از مكه بلند ميشود، به
خانه كعبه تكيه ميكند و فرياد برميآورد:
«اناالقائمالمنتقم». و ندای او در سرتاسر دنيا منعكس
ميشود و مشتاقان راهش از همه اطراف دنيا به سوی او
سرازير ميشوند.
البته بايد بدانيد كه اين سيصدوسيزده نفر كادرهای
ادارهكننده هستند. به آن معنی نيست كه طرفداران او
فقط سيصدوسيزده نفرند. اينان مسئولين بزرگ و كاردهای
قوی هستند كه امور مملكتی را اداره ميكنند. اما در آن
روزگار همة مردم، همة محرومين و مستضعفين دنيا، به آن
درجة از رشد و آگاهی رسيدهاند كه وجود او را لمس
ميكنند و مثل پروانه به دور شمع وجودش ميگردند و
سيلآسا از همه اطراف و اكناف عالم به سوی او سرازير
ميشوند. مردم دنيا به آن درجه از رشد رسيدهاند كه از
تمام نظامهای موجود خسته شدهاند. از شرق و غرب، از
همه حكومتها، از همة طاغوتها، بريدهاند و بنابراين
آمادگی دارند كه خود را در اختيار امام حجت قرار دهند
و با تمام وجود خود در راهش فداكاری ميكنند.
بنابراين تصور نكنيد كه فقط سيصدوسيزده نفر به
حمايتش برميخيزند. جز عدهای قليل كه مغرضين عالمند،
مستكبرين عالمند، بقيه عالم ندای او را لبيك ميگويند،
به دنبال او ميروند و همچنان كه گفتم او نميآيد كه
همة مردم را از دم تيغ بگذارند. اگر قرار بود كه بلايی
از آسمان نازل شود و همه مخالفين خدا را نابود كند،
اين در قدرت خدايی بود كه هر لحظه اراده بفرمايد،
همچنان كه در زمان موسي(ع) كرد، در زمان نوح(ع) كرد،
در زمان ديگران انجام داد، در زمان ما نيز چنين بلايی
از آسمان نازل كند و همه ضدانقلاب و طاغوتيان و
ابرقدرتها و صهيونيستها را نابود نمايد. اما فلسفه
خدايی اين چنين نيست.
خدای بزرگ ميخواهد كه انسانها را ارشاد كند، هدايت
كند، تغيير و تحول نفسانی بوجود آورد، و همه اين
مبارزات و همة اين انقلابها به اين خاطر صورت
ميگيرد. زيرا اگر قرار بود كه خدای بزرگ با امام حجت
بيايد و همه مخالفين را نابود كند، آنگاه وظيفة اين
سيصدوسيزده نفر چه ميشد؟ آنها كار بزرگی انجام
نميدادند. اگر درحال حاضر در كشور ما، يا در دنيای
ما، دشمنانی مثل ابرقدرتها، مثل صهيونيسم، مثل طاغوت
و مثل عمال داخلی آنها وجود نميداشتند انقلاب ما
ارزشی نميداشت. انقلاب ما آنگاه ارزش دارد كه در
مقابل بزرگترين قدرتها، در مقابل عظيمترين
ابرقدرتها، ميايستد و رسالت مقدس اسلامی خود را
ارائه ميدهد و با آنها ميجنگد و مبارزه ميكند. در
اين صورت است كه كار ما و فداكاری ما ارزش پيدا
ميكند. بنابراين امام زمان نميخواهد كه همة مردم را
از دم تيغ بگذراند. بايد اين تغيير و تحول بوجود
بيايد. بنابراين كسانی كه فكر ميكنند بايد در گوشهای
بخوابند تا امام زمان ظهور بفرمايد و دنيا را از عدل و
داد پر كند، سخت در اشتباهند. مردم بايد بيشتر بكوشند،
بيشتر مبارزه كنند، اين تغيير و تحول نفسانی را هرچه
سريعتر، در روح خود، و قلب خود بوجود بياورند تا ظهور
حضرتش را تسريع كنند. اما شما بدانيد كه امام حاضر است
و ناظر همة اعمال شماست.
اين جوانانی كه در اينجا نشستهاند يا پاسدارانی كه
حرف مرا گوش ميدهند ميتوانند توجه كنند، مثالی
ميزنيم ساده و مختصر. هنگامی كه فرمانده قوا در جبهه
جنگ وجود دارد و رشادت و شجاعت و فداكاری سربازان خود
را نظاره ميكند، آن سرباز با همه قوای خود ميجنگد،
مبارزه ميكند، ميخواهد خود را در مقابل فرمانده نشان
دهد. شما تصور كنيد كه اين جوانانی كه مثلاً در
كردستان ميجنگند، در آن كوهها و تپهها با ضدانقلاب
روبهرو ميشوند، اگر تصور كنند كه امام امت ما بر
بالای تپه ايستاده است و شاهد مبارزات آنهاست و اگر
كسی از آنها به خاك شهادت بيافتد، او جسد خونآلودش را
در آغوش ميكشد و بر او فاتحه ميخواند. اگر چنين
تصوری برای سربازان، برای پاسداران بوجود بيايد،
خواهيد ديد كه به چه قدرتی، با چه شجاعتی، با چه
فداكاری، مبارزه ميكنند و چگونه دشمن را متلاشی
مينمايند. اين حقيقتی است كه هر كس كه در صحنه نبرد
بوده است ميتواند آن را بطور عينی و تحقيقی ببيند و
لمس كند. اكنون توجه كنيد اگر بگويند به جای امام امت،
امام حجت(عج)، بر بالای اين تپه ايستاده است و مبارزات
شما را مينگرد، و اگر يكی از شما به خاك شهادت
درغلتد، اين امام ميآيد و بر رخ شما بوسه ميزند و
شما را در مقابل خدای بزرگ شفاعت ميكند. هنگامی كه
كسی به اين اعتقاد و به اين التزام برسد منقلب ميشود،
واژگون ميشود، معجزه علق ميكند، حماسهها بوجود
ميآرود و اين حقيقتی است، و فلسفة غيبت و امام غايب،
اين حقايق غيبی را برای ما بوجود آورده است كه ما
بدانيم و وجودش را لمس كنيم، و در فكر خود و در قلب
سربازان را و پاسداران را مينگرد، بلكه شاهد همه
اعمال ماست، همه كارهای ما را نظاره ميكند، همه
خوبيها و بديها را ميبيند و ميداند، آن كسی كه در
راه خدای بزرگ مبارزه ميكند، امام دوازدهم(عج)، شاهد
اعمال او است، مراقب او است، و او را هدايت ميكند و
او را لحظهای به خود نميگذارد.
شما در احاديث شنيدهايد كه اگر زمانی بيايد كه رهبر
اسلامی، وليفقيه، مجتهد جامعالشرايط، دچار خطايی شود
كه در اثر خطای او به مسلمين و به رسالت اسلامی خسارتی
بزرگ وارد بيايد، امام زمان خود را به تربيتی
مينماياند، و آن فقيه و آن رهبر را آگاه ميكند و به
راه راست ارشادش مينمايد. امام حجت پيروان خود را رها
نكرده است، به دست هوا نسپرده است، مراقب آنهاست. اگر
ناراحتی به آنها برسد، قلب او را شكنجه ميدهد، اگر
خونريزی بناحقی انجام بگيرد ناراحت ميشود، مراقب است
و با تمام وجود خود ميكوشد كه اين تغيير و تحول
نفسانی را در اين ملات و در اين مردم بوجود بياورد، تا
زودتر و سريعتر به حد تكاملی خود برسد.
اين مثال كوچك را برای آن زدم كه اگر جوانان ما تصور
كنند، و معتقد و ملتزم شوند، وبر خود بقبولانند كه
امام زمان شاهد است، حضور دارد، در ميان آنها زندگی
ميكند، اعمال آنها، رفتار آنها، زندگی آنها، فداكاری
آنها، مرگ آنها و حيات آنها تغيير كيفی پيدا خواهد كرد
و چه بسا جهش بزرگی در حركت تكاملی جوانان ما به سوی
مدينة فاضله بوجود بيايد. اين خاصيت بزرگ متأسفانه
جوانان ما، و اجتماع ما از دست دادهاند. شايد برای
لحظاتی يا روزهايی به وجود مباركش فكر ميكنند و بعد
او را فراموش مينمايند. آنها امام زمان را به صورت
اسطورهای در تاريخ ميشمارند. همچنان كه علي(ع) آمد و
رفت، و همچنان كه حسينبنعلي(ع) به شهادت رسيد و
تاريخ او به پايان آمد، امام زمان را نيز مثل امامان
ديگر، اسطورهای در تاريخ به شمار ميآورند، كه اين
غلط است، اشتباه محض است. امام زمان حضور دارد و وجود
دارد و مراقب اعمال و حركات ماست، و هرچه را كه
ميكنيم، هر عملی را كه انجام ميدهيم، او ميبيند و
ميشنود و آن روزی كه مردم ما با اين اعتقاد برسند و
اين را لمس كنند و درك كنندبزرگترين جهشها در راه
تكامل، در زندگی آنها بوجود خواهد آمد. اين بزرگترين
قدم برای تسريع ظهور حضرت حجت ميباشد. براساس همين
فلسفه است كه مكتب تشيع برای هميشه يك آرزوی بزرگ در
قلب خود ميپروراند. اين آرزوی مقدس، ظهور حضرت حجت، و
ريشهكن كردن ظلم و ستم از اين عالم و سيطرة عدل و داد
بر اين جهان است.
بگذاريد مثالی بزنم كه قضيه را سادهتر كند. هركس در
زندگی خود آرزويی دارد و براساس اين آرزوها ميتوان
شخصيت او را شناسايی كرد. افرادی هستند كه آرزوهای
زيادی دارند. هماكنون اگر از يكايك شما بپرسند، هر يك
برای خود آرزويی دارد. جوانی كه به مدرسه ميرود آرزو
دارد كه نمرهاش مثلاً بيست باشد، قبول شود. كسی كه به
دانشگاه ميرود، آرزو دارد هر چه زودتر مهندس شود. كسی
كه در صحنه نبرد است آرزو دارد پيروز شود، دشمن را به
زانو درآورد. ملت ما آرزو ميكند كه انقلابش به پيروزی
نهايی برسد. هر كس در زندگی خود آرزو ميكند و اين
آرزوها فراوان است، و بايد بگويم كه اين آرزوها يكی از
محركهای اساسی انسان در فعاليتهای روزمره اوست.
انسانی كه آرزو نداشته باشد ميميرد. انسانی كه طلب و
خواستهای ندارد يعنی مرده است، بجز افرادی كه در
آخرين مراحل تكامل، وجود دارند و خواسته آنها همان
آرزويی خدايی است كه وارد آن بحث نميشوم. ولی
انسانها عادتاً آرزوهايی دارند كه براساس اين آرزوها
ميتوان شخصيت آنها را شناسايی كرد.
بگذاريد مثال ديگری بزنم كمی جنبة شوخی هم داشته
باشند، و آن اينكه يكی از تجار بزرگ و سرمايهداران
بزرگ، همساية يك روحانی عاليقدر بود. اين روحانی از او
ميپرسد: ای مرد! ای مرد ثروتمند! تودر اين دنيا چه
آرزويی داري؟ ميگويد من فقط دو آرزو دارم. مرد روحانی
متعجب ميشود كه چگونه فردی را پيدا كرده است كه فقط
دو آرزو دارم. بنابراين آروزهايش بايد آنقدر عظيم و
بزرگ و وسيع و جهانی باشد كه همه آرزوهای كوچك ديگر او
را شامل شود. از او ميپرسد: بگو ببينم آرزوهايت چيست؟
اين مرد توانگر فكر ميكند و ميگويد: معذرت ميخواهم،
آرزوی اول خود را فراموش كردهام. مرد روحانی ميگويد:
عجب آرزويی كه صاحب آرزو آن را فراموش كند. اين كه
آرزو نميشود. آرزو آن چيزی است كه با زندگی او، با
قلب او، با حيات او، با روح او رابطه دارد، قابل
فراموش شدن نيست، و اگر فراموش شود آرزو نيست. ولی به
هرحال ميگويد: بگو ببينم آرزوی دومت چيست؟ برای آرزوی
دوم ميگويد: دلم خورش فسنجان ميخواهد. مرد عالم
روحانی بر او ميخندد كه ای مرد توانگر و ثروتمند،
اينكه آرزو نميشود! توپول داری، ثروت داری، ميتوانی
چند تومان گردو بخری و يك خورش فسنجان به راه
بياندازی. اينكه ديگر آرزو نيست. ولی به هرحال
انسانهايی، آدمهايی هستند كه آرزوهای آنها به اين
درجه پست است، به اين درجه مادی است، به اين درجه
ناچيز است كه حتی آرزوی خود را فراموش ميكنند. البته
چنين كسانی را مدنظر نداريم. منظور ما انسانهای
عاليرتبهای است كه به حالت تكامل نزديكتر شدهاند و
حتی سعی ميكنند كه آرزوهای خود را به وحدت برسانند و
فقط يك آرزو داشته باشند. مكتب تشيع ما به پيروان خويش
تعليم ميدهد كه فقط يك آرزو داشته باشند و آن آرزو،
ظهور حضرت امام زمان است. زيرا ميدانند كه اگر او
ظهور بفرمايد همه مشكلات آنان حل ميشود.
شما تمام آرزوهايی را كه جوانان ميتوانند در مخيله
خود بپرورانند جمع كنيد، عدهای ميخواهند طاغوت به
زمين بيايد، ابرقدرتها نابود شوند، پيروز شوند، ظلم و
فساد از اين جهان رخت بربندد. عدهای از كارگران اضافه
مزد ميخواهند، بهداشت ميخواهند، تأمين ميخواهند،
چنين و چنان ميخواهند. تمام اين مشكلات همه باهم وقتی
حل ميشوند كه مدينه فاضله او به دست بزرگوارش دراين
دنيا پياده شود. بنابراين ميبينيد كه تشيع، بزرگترين
آرزوها را، در يك آرزوی واحد برای پيروان خويش را معين
ميكند و به آنها تلقين مينمايد، و آنها مطمئن هستند
كه اگر اين آرزو برآورده شود، تمام آروزهای ديگر آنها،
و تمام مشكلات ديگر آنها به نتيجه خواهد رسيد. به مكتب
نگاه كنيد، ببينيد، چه مكتب مقدسی است و به كجا رسيده
است كه توانسته است چنين آرزوی بزرگی را برای پيروانش
مهيا كند، كه در سايه آن بتواند همهچيز دنيا را حل
كند و براستی حل خواهد كرد. بنابراين در حال حاضر اگر
ملت ما و مردم ما به اين حقيقت بزرگ و تابان آگاه
گردد، كه يك آرزو دارد. . آن آرزو ظهور حضرتش ميباشد،
و بعد بداند كه او در ميان آنها وجود دارد و زندگی
ميكند و مراقب آنهاست و دلش از اين خونريزيها و
ناراحتيها آغشته به خون است، و او خودش آرزو ميكند
كه هرچه زودتر ظهور بنمايد، چه تحول عظيم و عميقی در
جامعه ما به وجود ميآيد! بنابراين به اين نتيجه
ميرسيم كه اين وظيفه ماست كه برای تسريع ظهورش هرچه
شديدتر، هرچه سريعتر، درون خود را تغيير و تحول دهيم،
خود را آمادة حضرتش نمائيم، خود را به آن درجه از رشد
و تكامل برسانيم كه بتوانيم وجودش را تحمل كينم و
مطمئن باشيم كه اگر به آن درجه رشد و آگاهی رسيديم، او
مسلماً ظهور خواهد كرد.
انقلاب مقدس اسلامی ما نيز، بزرگترنی جهش تكاملی، در
رابطه با همين تغيير و تحول نفسانی انسانهاست كه برای
ما ايجاد كرده است، و بنابراين بزرگترين قدم در راه
ظهور حضرتش ميباشد. پس وظيفهای است مقدس، رسالتی است
بزرگ، بر همه جوانان ما، كه برای پاسداری از اين
انقلاب مقدس و برای به پيروزی رساندن آن، كه خود كمكی
بزرگ به ظهور حضرتش ميباشد، فداكاری كنند، از هيچ
ايثار و گذشت مضايقه و دريغ ننمايند. من از خدای بزرگ
ميخواهم كه فرج حضرتش را تسريع بنمايد. از خدای بزرگ
ميخواهم كه به ما عرفان دهد، كه وجودش را در ميان خود
لمس كنيم. از خدای بزرگ ميطلبم كه انقلاب مقدس اسلامی
ما را به پيروزی نهايی برساند. از خدای بزرگ ميطلبم
كه اين ابرقدرتها و صهيونيستها و توطئهگران را
نابود گرداند. از خدای بزرگ ميطلبم كه امام امت ما را
سلامتی و طول عمر عطا بفرمايد.
والسلام عليكم و رحمهالله و
بركاته