کجایند مردان بی ادعا
آمده ایم تا مشکلات مردم را حل کنیم
یک بار شهید رجایی، یکی از دوستانش را از کار برکنار کرد. وقتی از او پرسیدند: چرا چنین کردی؟ گفت: این آقا هنوز جا خوش نکرده است، میگوید: خانه سیصد متریام برای خانواده و محافظین کوچک است؛ یکی از خانههای مصادره شده طاغوتیان را به من واگذارید یا بفروشید.
به او گفتم: آقا جان! ما انقلاب نکردیم که خانههای مردم را مصادره و خودمان در آنها سکونت کنیم. ما آمدهایم مشکلات مردم را حل کنیم. اگر قرار باشد مثل آنها (طاغوتیها) زندگی کنیم، مشکلات مردم را فراموش خواهیم کرد.
اسیر پست و مقام
از اولین مصوبات دولت آقای رجایی، این بود که وزرا باید در بدترین اتاقهای مجموعه وزارتی مستقر بشوند. خود ایشان هم اتاق کوچک منشیها را به عنوان اتاق کار انتخاب کرد. در اتاق او، چند صندلی و یک میز قرار دادند. اتاق من که وزیر مشاور در امور اجرایی بودم، با کسی که قائم مقام من بود، اتاقی کوچک در طبقه چهارم نخست وزیری بود. اینها همه برای آن بود که مثل سابق، بهترین اتاقها را در اختیار وزرا و معاونان آنها قرار ندهند که مبادا خلقیات آنها به تدریج تغییر کند و اسیر پست و مقام شوند.
مصوبه دیگر این بود که وزرا «پیش رو»، «پس رو» نداشته باشند و آخرین مصوبه این بود که حقوق هر وزیر برابر با متوسط حقوق کارمندان دولت در آن زمان، یعنی حدود 7 هزار تومان باشد.
متأسفانه در زمان شهید رجایی، برخی از همکاران وزرا، مصوبات مزبور را به درستی رعایت نکردند و پس از شهادت ایشان، این مصوبات به تدریج از میان بسیاری از مسؤولان رخت بربست.
قیمت مناسب است
یکی از جمعههای آخر مهرماه سال 1359 بود. وقت نماز جمعه فرا رسید و آقای رجایی با لحنی ملاطفتآمیز پرسید: به نماز جمعه نمیآیید؟ همه سوار یک اتومبیل قدیمی شدیم. راننده به انتهای خیابان اکباتان که رسید، در میدان بهارستان خواست از مسیر خیابان جمهوری اسلامی به دانشگاه برود. اما آقای رجایی گفت: لطفاً از طرف سرچشمه بروید. پس از آن که نزدیک کوچه زغالیها رسیدیم، تذکر داد: اتومبیل را کمی آهستهتر براند. او با کنجکاوی به اطراف توجه داشت.
صاحبان چرخ دستیها مشغول فروش میوههای فصل بودند. بعضی مغازهها نیز باز بودند. پس از عبور از سرچشمه، گفت: خدا را شکر، قیمت میوهها با وجود جنگ، مناسب است... .1
سوء استفاده از موقعیت
یک افسر شهربانی، با سوءاستفاده از موقعیت، برگ مأموریتی را جعل کرده و با نشان دادن آن، پانزده لیتر بنزین اضافی به داخل باک اتومبیل شخصیاش ریخته بود و در شرایط حساس آغاز جنگ و کمبود بنزین و صفهای طولانی، وانمود کرده بود که چون مأمور انتظامی است، حق دارد با سهمیه بیشتر و برخلاف نوبت، بنزین دریافت کند!
قضیه را به نخست وزیری اطلاع دادند. مسؤولان رسیدگی، جریان را تحت تعقیب قرار دادند و نتیجه را به استحضار نخست وزیر رساندند. او به شدت از این نوع تخلف ناراحت بود، و اعتقاد داشت هر نوع سوءاستفاده، از طرف هر کارگزار دولت، به معنی تضییع حقوق مردم است، لذا دستور داد قضیه را تا پایان امر تعقیب کنند و خود چندین بار شخصاً ماجرا را دنبال کرد و با طرح آن، در جلسه مشترک وزرا و استانداران، مقرر داشت: کارگزاری که در پوشش قانونی سوءاستفاده میکند، به اشد مجازات برسد. او پیگیری این ماجرا را تا آن جا ادامه داد که برخی از مسؤولان اظهار میداشتند: چرا نخست وزیر تا این اندازه به این کار کوچک اهمیت میدهد! آری، او میخواست با اعمال این سیاست، سوءاستفاده را در دستگاه دولت، از ریشه بخشکاند.2
پول بلیط کمال
یک بار که آقای رجایی به مشهد میرفت، محافظهای ایشان که میخواستند محبتی به فرزندش کمال بکنند، به او گفتند: شما هم در این سفر همراه ما بیا. وقتی آقای رجایی کمال را در فرودگاه دید، خیال کرد، محافظها او را برای تنوع یا بدرقه به فرودگاه آوردهاند. برای همین وقتی خواست از ماشین پیاده شود، به محافظها گفت: کمال را هم با خودتان ببرید و به منزل برسانید.
کمال گفت: من هم میخواهم همراه شما به مشهد بیایم. محافظها گفتند: اجازه دهید کمال هم بیاید. آقای رجایی گفت: من برای کار دولت میروم، نه کار شخصی! ان شاءالله در فرصت مناسب، به صورت خانوادگی به مشهد میرویم و کمال را هم میبرم. همراهان گفتند: مشکل نیست، ما برایشان بلیط میگیریم. آقای رجایی پاسخ داد: نه من فعلاً پول ندارم که که پول بلیط او را هم بدهم! هر چه دوستان اصرار کردند، قبول نکرد. تا این که یکی از همراهان گفت: اگر اجازه دهید من به شما پول قرض میدهم که برایش بلیط بگیرید و هر وقت داشتید، به من برگردانید. بعد از این پیشنهاد، آقای رجایی گفت: باشد به عنوان قرض قبول میکنم که پول بلیط کمال را بدهید.3
مرا مهار کنید
از خصوصیات آقای رجایی این بود که به هر کسی که رفیق بود و میدانست اهل سوءاستفاده نیست، صریحاً میگفت: شما باید هوای مرا داشته باشید تا از موقعیتی که دارم، سوءاستفاده نکنم. به ما هم که در دفترشان، در ریاست جمهوری کار میکردیم، تکلیف کرده بود که اگر از من کوتاهی یا رفتار غیر مطمئن و غیر اخلاقی دیدید، فوری بگویید و مرا مهار کنید.4
کولر به نوبت
به دلیل خطر ترورهای منافقین، ما مجبور بودیم تابستان پنجرههای اطاقها را ببندیم. اطاقها خیلی گرم میشد و چون تا آن زمان، کولر نداشتیم، آقای رجایی در تعاونی محلی، برای کولر ثبت نام کرد. در آن زمان، این نوع کالاها جیره بندی و از طریق قرعه کشی عرضه میشد. یک روز دیدیم بدون آن که با ما حرفی بزنند، یک کولر آوردهاند و میخواهند نصب کنند. به آقای رجایی تلفن کردم و ایشان هم تعجب کرد. پرسیدم: شما گفتهاید کولر بیاورند؟ گفت: نه من چنین چیزی نگفتهام و شما میتوانید آن را قبول نکنید و برگردانید.
بعدها که با ایشان مصاحبه کردند که چرا شما با این که کولر نداشتید، با توجه به مسؤولیتی که دارید و این کولر حق شماست، آن را برگرداندید؟! پاسخ داد: ما هم مثل همه اگر قرار است کولر داشته باشیم، باید در نوبت برویم و اگر قرار است به من کولر داده شود، به خاطر مسؤولیتی که دارم، باید آخرین نفری باشم که کولر میگیرم.5
حکایت پرتقال
یک روز که در دفتر نشسته بودم، دیدم منشی آقای رجایی، یک پرتقال برای ایشان پوست کند و به داخل اطاق برد. وقتی برگشت، دیدم حالت خاصی پیدا کرده است. پرسیدم: چه اتفاقی افتاد؟ گفت: آقای رجایی خیلی کار میکند و اصلاً حواسش به خودش نیست. من از این رو، پرتقال را پوست کندم که میل بکند. تا چشمش به بشقاب افتاد، گفت: اگر این میوه برای همه است، من هم میخورم و گرنه، نمیخورم؛ چون شاه و بنی صدر هم از اول روحیه شاهی و بنی صدری نداشتند، بلکه با برخورد اطرافیان خود که اول یک گلابی، بعد دو پرتقال برای آنها پوست کندند، دچار این غرور و نفسانیات شدند و این حالت فرعونی در آنها ایجاد شد. پس شما کاری نکنید که من نیز به سرنوشت آنها دچار شوم.6
دروغ انتخاباتی هرگز!
در زیر عکس معروفی که یک پیرمرد چانه ایشان را گرفته است، ما از قول آن پیرمرد نوشته بودیم: من از تو حمایت میکنم، ولی از تو میخواهم که بروی و اسلام را پیاده کنی.
این تنها پوستر انتخاب ریاست جمهوری او بود. طرح و متن این پوستر از من بود. من دیدم، اگر این متن را از زبان آن پیرمرد بیاورم، خیلی گیرایی دارد. ولی ایشان با متن مخالفت کرد و گفت: این دروغ است. چون این پیرمرد در این دیدار چیز دیگری به من گفت و مطلبش این نبود. هر چه ما با اصرار زیاد به او گفتیم: این، یک کار تبلیغی است. ایشان گفت: نه چاپ این عکس، به تنهایی و بدون متن کافی است.6
خلاف عرف دیپلماسی
وقتی آقای رجایی به ریاست جمهوری تعیین شد، «فرانسوا میتران»، رئیس جمهوری فرانسه، مثل خیلی از رؤسای جمهوری، به او تبریک گفت. آقای رجایی در پاسخ وی نوشت: «این عرف دیپلماسی که شما به آن معتقدید، من به آن معتقد نیستم. شما از یک طرف به عراق میراژ [هواپیمای جنگی] میدهید و از طرف دیگر به من، به عنوان ریاست جمهوری کشور اسلامی ایران که کشورش مورد تهاجم عراق واقع شده، تبریک میگویید. از این دوکار شما، یکی درست است و دیگری نادرست.»
عدهای اعتراض کردند و گفتند: این نحو پاسخ، دیپلماسی نبود! ولی آقای رجایی گفت: ما رئیس جمهور و نخست وزیر نشدهایم که به سیاستمداران باج بدهیم و از آنها باج بگیریم.
پی نوشتها:
1ـ رمز جاودانگی، ص 62 (به نقل از جعفر علاقه مندان، معاون مسکن).
2ـ خاطراتی از شهید رجایی، ص 121.
3ـ کمال تبریزی و خاطراتی از شهید رجایی، ص 126.
4ـ سیره شهید رجایی، ص 636.
5ـ خاطراتی از شهید رجایی، ص 110.
6ـ سیره شهید رجایی، ص 506.
7ـ همان، ص 392.
8ـ همان، ص 390.
منیع: سایت حوزه