خواستگارى
روزى خدمتكارم از من پرسيد: آيا از خواستگارى فاطمه خبر دارى ؟
گفتم :نه . (1)
گفت : كسانى وى را از پدرش خواسته اند. اما از تو تعجب است كه پا پيش نمى گذارى وفاطمه را از رسول خدا(ص ) نمى خواهى ؟
گفتم : من چيزى ندارم كه با آن تشكيل خانواده دهم .
گفت : اگر تو نزد رسول خدا(ص ) شوى (من مطمئنم كه ) فاطمه را به تو تزويج خواهدكرد.
به خدا سوگند, آن كنيز, چندان در گوش من خواند تا جرات اقدام را در من پديد آورد.ومرا وادار ساخت كه نزد رسول خدا(ص ) بروم .
قال على (ع ): خطبت فاطمة الى رسول اللّه (ص ) فقالت لى مولاة : هل علمت ان فاطمة قد خطبت الى رسول اللّه (ص )؟
قلت : لا.
قـالـت : فقد خطبت , فما يمنعك ان تاتى رسول اللّه (ص ) فيزوجك ؟
فقلت وعندى شى ءاتزوج به ؟
قالت : انك ان جئت الى رسول اللّه زوجك . فواللّه ما زالت ترجينى .... (2)كابين
... هنگامى كه براى خواستگارى فاطمه رفتم , مجذوب حشمت وحرمت رسول خداشدم وخاموش در برابر او نشستم , بخدا قسم , كلمه اى بر زبانم جارى نشد.
رسول خدا(ص ) كه چنين ديد پرسيد: چه مى خواهى ؟
آيا حاجتى دارى ؟
مـن هـمـچنان خاموش ماندم وچيزى نگفتم . دوباره پرسيد, ومن باز ساكت بودم . تااينكه براى بار سوم گفت : شايد براى خواستگارى فاطمه آمده اى ؟
گفتم : آرى , فرمود: آيا چيزى دارى كه آن را كابين زهرا سازى ؟
گفتم : نه , يا رسول اللّه .
فرمود: زرهى را كه به تو داده بودم , چه كردى ؟
گفتم : دارم , اما چندان ارزشى ندارد وبيش از چهار صد درهم بها ندارد.
فرمود: همان را كابين فاطمه قرار بده وبهايش را نزد من بفرست .
قـال عـلـى (ع ): ... حـتى دخلت على رسول اللّه (ص ) و كانت له جلالة و هيبة فلما قعدت بين يديه افحمت فو اللّه ما استطعت ان اتكلم .
فقال (ص ): ما جاء بك ؟
الك حاجة ؟
فسكت .
فقال (ص ): لعلك جئت تخطب فاطمة ؟
قلت : نعم , قال : فهل عندك من شى ء تستحلهابه ؟
قلت : لا و اللّه يـا رسـول اللّه ! فـقـال : مـا فعلت الدرع التى سلحتكها؟
فقلت : عندى والذى نفسى بيده انها لحطيمية , ما ثمنها الا اربعمائة درهم .
قال : قد زوجتكها, فابعث بها فانها كانت لصداق بنت رسول اللّه (ص ). (3)جهاز مختصر
... مـن بـرخـاستم وزره را فروختم وپول آن را به خدمت آوردم ودر دامنش ريختم .حضرت از من نـپرسيد كه چند درهم است ومن نيز چيزى نگفتم . سپس بلال را صدازد ومشتى از آن درهمها را بـه او داد وفـرمـود: بـا ايـن پول براى فاطمه عطريات تهيه كن .بعد با هر دو دست خود مشتى را برگرفت وبه ابوبكر داد وفرمود: از لباس واثاث منزل آنچه مورد نياز است خريدارى كن . عمار ياسر وتـنـى چـنـد از اصـحـاب را هـم هـمـراه او روانه كرد. آنها وارد بازار شدند وهر يك كه چيزى را مـى پسنديد وضرورى مى دانست , به ابوبكر نشان مى داد وبا موافقت او مى خريد. از چيزهايى كه آن روزخريدند: پـيـراهـنـى به بهاى هفت درهم وچارقدى به چهار درهم , قطيفه مشكى بافت خيبر,تخت خوابى بافته از برگ خرما. دو تشك كه از كتان مصرى رويه شده بود كه يكى رااز ليف خرما وديگرى را از پـشم گوسفند پركرده بودند. چهار بالش از چرم طائف كه از علف اذخر (گياه مخصوصى است در مكه ) پر شده بود. وپرده اى پشمين ويك قطعه حصير, بافت هجر (مركز بحرين آن روز) وآسياب دسـتـى وكـاسـه اى براى دوشيدن شير ومشكى براى آب وابريقى قير اندود. وسبويى بزرگ وسبز رنگ وتعدادى كوزه گلى .
اشياء خريدارى شده را نزد رسول خدا(ص ) آوردند. حضرت همين طور كه جهازدخترش را مى ديد وآنها را بررسى و ورنداز مى نمود گفت : خدا به اهل بيت بركت دهد.
قال على (ع ):... قال رسول اللّه (ص ) قم فبع الدرع , فقمت فبعته واخذت الثمن ودخلت على رسول اللّه (ص ) فسكبت الدراهم فى حجره فلم يسالنى كم هى ؟
و لا انااخبرته , ثم قبض قبضة و دعا بلالا فـاعـطـاه فـقال : ابتع لفاطمة طيبا, ثم قبض رسول اللّه (ص ) من الدراهم بكلتا يديه فاعطاه ابابكر وقـال : ابـتع لفاطمة ما يصلحها من ثياب و اثاث البيت و اردفه بعمار بن ياسر و بعدة من اصحابه .
فـحـضـروا الـسـوق فـكانوايعترضون الشئ مما يصلح فلا يشترونه حتى يعرضوه على ابى بكر فان استصلحه اشتروه .
فـكان مما اشتروه : قميص بسبعة دراهم و خمار باربعة دراهم و قطيفة سوداء خيبرية وسرير مزمل بـشـريط و فراشين من خيش مصر حشو احدهما ليف و حشو الاخر من صوف واربع مرافق من ادم الـطائف حشوها اذخر وستر من صوف و حصير هجرى ورحى لليد و مخضب من نحاس و سقاء من ادم و قعب للبن و شن للماء و مطهرة مزفتة وجرة خضراء و كيزان خزف .
حـتـى اذا اسـتكمل الشراء حمل ابوبكر بعض المتاع وحمل اصحاب رسول اللّه (ص )الذين كانوا معه الـبـاقـى فـلـمـا عـرض الـمـتـاع عـلى رسول اللّه (ص ) جعل يقلبه بيده و يقول :بارك اللّه لاهل البيت . (4)پی نوشت
1- در باب تزويج آن حضرت روايات ديگرى هم وارد شده , مراجعه شود.
2- كشف الغمه , ج 1, ص 357.
3- ذخائر العقبى , ص 27, كشف الغمه , ج 1, ص 358, بحار, ج 43, ص 136.
4- بحار, ج 43, ص 94