زندگانى زهرا (س) در خانه شوهر
«زشتى اين جهان را ديدى و خود را از دنيا بريد» (ابو نعيم اصفهانى)
زندگانى زهرا (ع) در خانه شوهر نمونه است، چون سراسر زندگانى او نمونه است، چون خود او نمونه است، چون شوى او، پدر او و فرزندان او نمونه اند.
نمونه مسلمانهايى آراسته بفضيلت و خوى انسانى. انسانهایى كه از ميان مردم، برمىخيزند، با مردم زندگى مىكنند، چون ديگر مردم راه مىروند، مىخورند، مىپوشند، اما از آن سوى اين غريزه ها سرشتى دارند، برتر از فرشته، سرشتى پيوسته بخدا.
انسانهائى كه درد ديگران را دارند،يا درد مردم را مىدانند و مىكوشند تا با رفتار و كردار خود درمان بخش آنان باشند و اگر نتوانند در تحمل رنج و دشوارى با ايشان شريك شوند.و گاه درد مىكشند تا ديگران درمان يابند.چنين كسان طبيبان الهى و شاگردان حقند و بحق مصداق كامل اين بيت كه:
كل يريد رجاله لحياته يا من يريد حياته لرجاله (1)
برترى را در بزرگى روح مىدانند نه در پروردن تن و آنچه تن بدان نيازمند است، و اگر به تن زنده اند براى آنست كه زندگى درست را به ديگران بياموزند.
به آنها مىگويند هنگامى كه با مردم زندگى مىكنى ديگر تو نيستى. اين مردمند كه بايد براى خدمت آنان زنده بمانى. در انسان دوستى تا آنجا پيش مىروند كه مىگويند چگونه سير بخوابم و در دور دست ترين نقطه ها انسانى گرسنه پهلو بر زمين نهد. (2)زهرا (ع) پرورده چنين مدرسه اى است. نو عروسى كه جهاز او بهاى يكى زره به قيمت چهار صد درهم و اثاث البيت وى چند كاسه و كوزه سفالين باشد، پيداست كه در خانه شوى چگونه بسر خواهد برد.
اكنون فاطمه (ع) آماده رفتن بخانه شوهر است. پدرش آخرين درس را بدو مىدهد. او پيش از اين، درسهائى نظير اين درس را آموخته است. اما درسهاى اخلاقى بايد پى در پى تكرار شود تا با تمرين عملى بصورت ملكه نفسانى در آيد هر چند او نيازى به تمرين ندارد، اما هر چه باشد انسان است، و با زنان خويشاوند و همسايه در ارتباط:
-دخترم به سخنان مردم گوش مده! مبادا نگران باشى كه شوهرت فقير است! فقر براى ديگران سرشكستگى دارد! براى پيغمبر و خاندان او مايه فخر است.
-دخترم پدرت اگر مىخواست مىتوانست گنجهاى زمين را مالك شود.اما او خشنودى خدا را اختيار كرد!
دخترم اگر آنچه را پدرت مىداند مىدانستى دنيا در ديدهات زشت مينمود. (3)
من در باره تو كوتاهى نكردم! تو را به بهترين فرد خاندان خود شوهر داده ام!شوهرت بزرگ دنيا و آخرتست (4).
خدايا فاطمه از من است و من از اويم!خدايا او را از هر ناپاكى بركنار بدار!در پناه خدا!به خانه خود برويد.پیامبر سه روز پس از عروسى به ديدن دخترش مىرود. درباره زن و شوهر دعا مىكند. ديگر بار فضيلتهاى على (ع) را بر مىشمارد و بخانه بر مىگردد.
اما چنان مىنمايد كه دورى دختر را، حتى در اين مسافت كوتاه نمىتواند تحمل كند.سالهاست فاطمه شب و روز در كنارش بوده است.او علاوه بر آنكه دخترش بود، ياد خديجه را براى او زنده نگاه ميداشت. «چه كسى جاى خديجه را مىگيرد؟!
روزي كه مردم مرا دروغگو خواندند مرا راستگو دانست.و هنگامى كه همه مرا رها كردند دين خدا را با ايمان و مال خود يارى كرد» (5) مىخواست يادگار خديجه پيوسته در كنارش باشد، اما او اكنون همسر على است و بايد در خانه او بماند.
اگر حجره اى نزديك خانه خود براى آنان آماده كند، خاطرش آسوده خواهد بود، اما ممكن است مسلمانان مدينه در زحمت بيفتند، سرانجام خواست عروس و داماد را در حجره خود جاى دهد.
ولى اين كارى دشوار است، چه هم اكنون در خانه او دو زن (سوده و عايشه) بسر مىبرند.حارثة بن نعمان آگاه مىشود و نزد پيغمبر مىآيد:
-خانه هاى من همه به تو نزديك است؛ خود و هر چه دارم از آن توست. به خدا دوست دارم كه مالم را بگيرى تا آنرا در دست من باقى بگذارى.
-خدا تو را پاداش بدهد.
از اين روز فاطمه و على به يكى از خانههاى حارثه منتقل ميشوند. (6)
سال هاى دوم هجرت و چند سال پس از آن براى پيغمبر و مسلمانان، سالهاى سختى بود چه از جهت اوضاع سياسى و چه از جهتشرائط اجتماعى و اقتصادى. روزى كه پيمان مدينه بسته شد (7)، يهوديان با آنكه از حقوق سياسى و اجتماعى برخوردار بودند، به عللى كه اين كتاب تاب تفصيل آنرا ندارد، (8) دشمنى خود را با پيغمبر آغاز كردند و تا آنجا پيش رفتند كه به حكم قرآن مسلمانان به يكباره رابطه خود را با آنان بريدند.
تغيير قبله از مسجد اقصى به خانه كعبه كينه آنان را با پيغمبر بيشتر كرد.دسته ديگرى نيز در يثرب بسر مىبردند كه زير پوشش مسلمانى بزيان مسلمانان كار ميكردند.
سركرده آنان عبد الله بن ابى بن ابى سلول بود. اين عبد الله پيش از رسيدن پيغمبر به مدينه سوداى حكومت شهر را در سر داشت و مقدمات رياست او را نيز آماده كرده بودند ليكن هجرت پيغمبر از مكه بدانجا او را از اين بزرگى محروم ساخت.
عبد الله و كسان او به ظاهر مسلمان شدند و جانب پيغمبر را گرفتند، ليكن دل آنان با او نبود. بخصوص شخص عبدالله كه هر گاه فرصتى دست مىداد ضربتى كارى به اسلام و مسلمانان مىزد، چنان كه با عقب نشينى در جنگ احد عامل شكست مسلمانان گشت.
حادثه رجيع و بئر معونه (9) را نيز كه در آن بيش از چهل تن از زبده مسلمانان به شهادت رسيدند، زبان دشمنان را دراز ساخت. و قبيله هاى دنيا طلب خود را به دشمنان اسلام بستند.
شرايط اقتصادى نيز دشوار بود، مسلمانان مدينه و انصار تا آنجا كه مىتوانستند از همراهى با مهاجران دريغ نمىكردند،بلكه با همه تنگدستى آنانرا بر خود مقدم مي داشتند. اما مگر توان مالى مشتى كشاورز و كاسب خرده پا چه اندازه است؟غنيمتهاى جنگى هم رقمى نبود كه نياز نو مسلمانان را بر طرف كند و محمد (ص) كه هدايت و رياست اين مردم را بعهده داشت، آنانرا بر خود و خويشاوندان و بستگان خود مقدم مىداشت.
اگر گشايشى در كار پيدا مىشد حق مستمندان مهاجر و انصار بود.اين درس را قرآن بدو و خاندانش آموخته است.اگر خدا را دوست مىدارند بايد لقمه را از گلوى خود ببرند و به گدايان،يتيمان و اسيران بخورانند بى آنكه بر آنان منتى نهند.و بدانند كه اين لقمه حق آن مستمندان است.
«حقى كه خدا براى آنان معين فرموده در مقابل پرداخت اين حق نبايد چشم پاداش و يا سپاس داشته باشند.پاداش اين كار نيك را در جهان ديگر خواهند گرفت.روزي كه همه چهرهها ترش و در هم رفته است، چهره آنان شاداب و لبهاى ايشان خندان خواهد بود.» (10)
مسلم است كه على پسر عموى پيغمبر و فاطمه دختر او در انجام دادن اين فرمان سزاوارتر از ديگران بودند.اين آيه ها در خانه آنان و بر آنان نازل شده است.در اجراى همين دستور اخلاقى بود كه اين زن و شوهر بيش از توان انسان معمولى بر خود سخت گرفتند.
چهل سال پس از اين تاريخ هنگامى كه على ديده از اين جهان پر رنج فرو بست و بجوار رحمت پروردگار رفت،با آنكه پنج سال آخر زندگانى را در حكومت بر جهان اسلام بسر برده بود.فرزندش حسن (ع) در نخستين خطبه خود او را چنين ستود:«مردم!دوش مردى بجوار خدا رفت كه از پيشينيان كسى بر او سبقت نگرفت و از پسينيان كسى بپاى او نخواهد رسيد.چون پيغمبر او را به ماموريتى مىفرستاد جبرئيل از سوى راست و ميكائيل از سوى چپ او را نگهبان بودند تا پيروز برگردد. آنچه از او به جا مانده هفتصد درهم است»
اين سند نوشته ابن سعد در كتاب الطبقات الكبرى و از قديمترين اسناد تاريخى و مورد استناد همه تاريخ نويسان است.
ابن عبد ربه اندلسى كه در آغاز سده چهارم مرده و كتاب او در پايان سده سوم نوشته شده، مانده از او را سيصد درهم نوشته است (11)
بسيار بى انصافى است كه كسى بگمان خود و يا براى گمراه ساختن مردمان ناآگاه، كتابى بنويسد و بخواهد اسلام را از ديدگاه فلسفه بشناساند آنگاه باتكاء ترجمهاى غلط از ماخذى متاخر و چند قرن پس از ابن سعد و ابن عبد ربه،على را سرمايهدار زمان خود معرفى كند.
اين بى انصافان كه به راهنمائى انديشه كوتاه بين مىخواهند هر حادثهاى را با تاويلهاى نادرست و دور از ذهن و منطق علمى،بر دريافتهاى غلط خويش منطبق سازند،اين رنج مختصر را هم بر خود هموار نمىكنند كه نخست همه اسناد را بررسى نمايند آنگاه آنرا طبقه بندى كنند و سپس با روشى كه همه تاريخ نويسان بدان آشنا هستند درست را از نادرست جدا سازند.نمىتوانند يا نمىخواهند خدا مىداند.«و من يضلل الله فماله من هاد» (12) .
پىنوشتها:
1.همگان ديگر كسان را براى خود مىخواهند جز تو كه خود را براى ديگر كسان مىخواهى. (متنبى.ديوان ص 190 ج 3) .
2.نگاه كنيد به نامه امير المؤمنين على عليه السلام به عثمان بن حنيف (نهج البلاغه ص 50 ج 4) .
3.كشف الغمة ج 1 ص 363.
4.همان كتاب 351.
5.بحار ج 43 ص 131 و رك ص 21 اين كتاب.
6.ابن سعد،طبقات ج 8 ص 14 و رجوع شود به الاصابة ج 8 ص 158 بخش يك و الاخبار الموفقيات ص 376.
7.رجوع كنيد به تحليلى از تاريخ اسلام،از نويسنده.ص 39-53.
8.رجوع شود به تحليلى از تاريخ اسلام نوشته مؤلف ص 55.
9.خلاصه حادثه رجيع اينكه نمايندگانى از طائفه كنانه نزد پيغمبر آمدند،و از او خواستند، كسانى را به قبيله آنان بفرستد تا احكام اسلام را بديشان بياموزند پيغمبر شش تن از مسلمانان را همراه آنان كرد،ولى آنان در موضعى بنام رجيع بر اين شش تن حمله بردند،چهار تن را كشتند و دو تن ديگر را به مشركان مكه تسليم كردند و آن دو تن در آنجا بكين كشتگان قريش در بدر كشته شدند در حادثه بئر معونه سى و هشت تن نمايندگان پيغمبر به شهادت رسيدند.
10.سوره دهر آيات 8-11.
11.الطبقات ج 3 ص 26.
12.الرعد:33