شهید آوینی

 


شعر حرفه ‏اى از شاعران بزرگ
الا یا ایها المهدی...

 الا یا ایها المهدى، مدام الوصل ناولها
كه در دوران هجرانت بسى افتاد مشكلها
 صبا از نكهت كویت نسیمى سوى ما آورد
ز سوز شعله شوقت چه تاب افتاد در دلها
 چو نور مهر تو تابید در دلهاى مشتاقان
ز خود آهنگ حق كردند و بربستند محملها
 دل بى‏بهره از مهرت، حقیقت را كجا یابد
حق از آیینه رویت، تجلى كرد بر دلها
 به كوى خود نشانى ده كه شوق تو محبان را
ز تقوا داد زاد ره، ز طاعت بست محملها
 به حق سجاده تزیین كن، مَهِل محراب و منبر را
كه دیوان فلك صورت، از آن سازند محفلها
 شب تاریك و بیم موج و گردابى چنین هایل
ز غرقاب فراق خود رهى بنما به ساحلها
 اگر دانستمى كویت، به سر مى‏آمدم سویت
خوشا گر بودمى آگه، ز راه و رسم منزلها
 چو بینى حجت حق را، به پایش جان فشان اى فیض!
متى ما تلق من تهوى، دع الدنیا و اهملها 

فیض كاشانى

یا الهی

صد هزاران اولیا، روى زمین
 از خدا خواهند مهدى را یقین
 یا الاهى، مهدیم، از غیب آر
تا جهان عدل گردد آشكار
 مهدى هادیست تاج اتقیا
بهترین خلق برج اولیا
 اى ولاى تو معین آمده
بر دل و جانها همه روشن شده
 اى تو ختم اولیاى این زمان
وز همه معنى نهانى، جان جان
 اى تو هم پیدا و پنهان آمده
بنده عطارت ثناخوان آمده

عطار نیشابورى

نگار من

 نگارا! جسمت از جان آفریدند
ز كفر زلفت ایمان آفریدند
 جمال یوسف مصرى شنیدى؟
تو را خوبى دو چندان آفریدند
 ز باغ عارضت یك گل بچیدند
بهشت جاودان زان آفریدند
 غبارى از سر كوى تو برخاست
وزان خاك، آب حیوان آفریدند
 غمت خون دل صاحبدلان ریخت
وزان خون، لعل و مرجان آفریدند
 سراپایم فدایت باد و جان هم
كه سر تا پایت از جان آفریدند
 ندانم با تو یك دم چون توان بود؟
كه صد دیوت نگهبان آفریدند
 دمادم چند نوشم دُرد دردت؟
مرا خود مست و حیران آفریدند
 ز عشق تو عراقى را دمى هست
كزان دم روى انسان آفریدند

فخرالدین عراقى


 اگر سپیده بیاید...

 كلیم را چه نیازى كه دل به طور دهد
 به طور جلوه فروشد دلى كه نور دهد
 
 سپهر حلقه به گوش كسى كه همچو كلیم
 ز نور خویش فروغى به شمع طور دهد
 
 نوشته‏اند به سنگ مزار زنده‏دلان
 كه حرف مرده‏دلان بوى خاك گور دهد
 
 به جز دعاى قدح ورد ما نمى‏گردد
 اگر پیاله صلاى هوالغفور دهد
 
 كجاست پیر صفا مشرب خداجویى
 كه مثل آینه ما را ز خود عبور دهد
 
 زمانه در تب شب این قدر نمى‏سوزد
 به آفتاب اگر فرصت ظهور دهد
 
 صبا به گلنفسیهاى من برد حسرت
 اگر به من نفسى رخصت حضور دهد
 
 از آن به دیده نمناك من نمى‏آید
 كه بوى دربدرى خانه نمور دهد
 
 اگر سپیده بیاید دو چشم منتظرم
 به دست هر مژه آیینه بلور دهد

محمدعلى‏مجاهدى (پروانه)

 


Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo