امام(ع) و مامون
مؤلف: سيد جعفر شهيدى
نگرشى بر تاريخ در كتابهاى تاريخى چنين مىخوانيم كه مامون نخست پيشنهاد خلافت به امام كرد (1) ، ولى امام شديدا از پذيرفتن آن خوددارى نمود. مدتها مامون مىكوشيد كه امام را به پذيرش اين مقام قانع گرداند، ولى موفق نمىشد. مى گويند اين كوششها به مدت دو ماه در «مرو» ادامه يافت كه امام همچنان از پذيرفتن پيشنهاد وى امتناع مى ورزيد. (2)
مامون به امام مىگفت: «. . . اى فرزند رسول خدا، من به فضيلت، علم، زهد، پارسايى و خدا پرستيت پى بردم و ديدم كه تو از من به خلافتسزاوارترى. . . ».
امام پاسخ داد: «با پارسايى در دنيا اميد نجات از شر آن را دارم، با خويشتندارى از گناهان، اميد دريافتبهرهها دارم، و با فروتنى در دنيا مقام عالى نزد خدا مىطلبم. . . »
مامون مىگفت: مى خواهم خود را از خلافت معزول كنم و آن را به تو واگذارم و خود نيز با تو بيعت كنم؟!
امام پاسخ داد: اگر اين خلافت از آن تست، پس تو حق ندارى اين جامه خدايى را از تن خود به در آورده بر قامتشخص ديگرى بپوشى، و اگر خلافت مال تو نيست، پس چگونه چيزى را كه مال تو نيست، به من مى بخشايى؟» (3)
با اين همه مامون گفت: تو ناگزير از پذيرفتن آنى!!
امام پاسخ داد: هرگز اين كار را با طيب خاطر نخواهم كرد. . .
روزها و روزها مامون در متقاعد ساختن امام كوشيد و پيوسته فضل و حسن را به نزدش مىفرستاد و بالاخره هم مايوس شد از اينكه امام خلافت را از وى بپذيرد.
روزى ذوالرئاستين، وزير مامون، در برابر مردم ايستاد و گفت: شگفتا! چه امر شگفتآميزى مىبينم! مىبينم كه اميرالمؤمنين مامون خلافت را به رضا تفويض مى كند، ولى او نمىپذيرد. رضا مىگويد: در من توان اين كار نيست و هرگز نيرويى براى آن ندارم. . . من هرگز خلافت را اينگونه ضايع شده نيافتم». (4) .
پذيرفتن وليعهدى با تهديد تلاش مامون براى متقاعد ساختن اماماز كتابهاى تاريخ و روايت چنين بر مىآيد كه مامون به راههاى گوناگونى تلاش براى اقناع امام مىكرد. از زمانى كه امام هنوز در مدينه بود اين تلاشها شروع شد و پيوسته مامون با وى مكاتبه مىكرد كه آخر هم به نتيجهاى نرسيد.
سپس «رجاء بن ابى ضحاك» را كه از خويشان فضل بن سهل بود (5) ، مامور براى انتقال امام به مرو كرد. امام را برغم عدم تمايل قلبيش به اين شهر آوردند و در آنجا مامون دوباره كوششهاى خود را شروع كرد. مدت دو ماه كوشيد و حتى به تصريح يا كنايه امام را به قتل هم تهديد مىكرد، ولى امام هرگز زير بار نرفت. تا سرانجام از هر سو زير فشار قرار گرفت كه آنگاه با نهايت اكراه و در حالى كه از شدت درماندگى مىگريست، مقام وليعهدى را پذيرفت.
اين بيعت در هفتم رمضان به سال 201 هجرى انجام گرفت.
برخى از دلايل ناخشنودى امام(ع)
متونى كه در اين باره به دست ما رسيده آن قدر زياد است كه به حد تواتر رسيده. ابوالفرج مىنويسد: «. . . مامون، فضل و حسن، فرزندان سهل، را نزد على بن موسى(ع) روانه كرد. ايشان به وى مقام وليعهدى را پيشنهاد كردند، ولى او نپذيرفت - آنان پيوسته پيشنهاد خود را تكرار كردند و امام همچنان از پذيرفتنش ابا مىكرد، تا يكى از آن دو نفر زبان به تهديد گشود، ديگرى نيز گفت، بخدا سوگند كه مامون مرا دستور داده تا گردنت را بزنم اگر با خواست او مخالفت كنى». (6)
برخى ديگر چنين آوردهاند كه مامون به امام(ع) گفت: اى فرزند رسول خدا، اينكه از پدران خود داستان مسموم شدن خود را روايت مىكنى، آيا مىخواهى با اين بهانه جان خود را از تن دردادن به اين كار آسوده سازى و مىخواهى كه مردم ترا زاهد در دنيا بشناسند؟
امام رضا پاسخ داد: بخدا سوگند، از روزى كه او مرا آفريده هرگز دروغ نگفته ام، و نه بخاطر دنيا زهد در دنيا را پيشه كردهام، و در ضمن مىدانم كه منظور تو چيست و تو براستى چه از من مىخواهى.
- چه مىخواهم؟
- آيا اگر راستبگويم در امان هستم؟
- بلى در امان هستى
- تو مىخواهى كه مردم بگويند، على بن موسى از دنيا روىگردان نيست، اما اين دنياست كه بر او اقبال نكرده. آيا نمىبينيد كه چگونه به طمع خلافت، وليعهدى را پذيرفته.
در اينجا مامون برآشفت و به او گفت: تو هميشه به گونه ناخوشايندى با من برخورد مى كنى، در حالى كه ترا از سطوت خود ايمنى بخشيدم. بخدا سوگند، اگر وليعهدى را پذيرفتى كه هيچ، و گرنه مجبورت خواهم كرد كه آن را بپذيرى. اگر باز همچنان امتناع بورزى، گردنت را خواهم زد (7) .
امام رضا(ع) در پاسخ ريان كه علت پذيرفتن وليعهدى را پرسيده بود، گفت:
«. . . خدا مىداند كه چقدر از اين كار بدم مىآمد. ولى چون مرا مجبور كردند كه از كشتن يا پذيرفتن وليعهدى يكى را برگزينم، من ترجيح دادم كه آن را بپذيريم. . . در واقع اين ضرورت بود كه مرا به پذيرفتن آن كشانيد و من تحت فشار و اكراه بودم. . » (8)
امام حتى در پشت نويس پيمان وليعهدى اين نارضايتى خود و به سامان نرسيدن وليعهدى خويش را بر ملا كرده بود. (9)
پيشنهاد خلافت تا چه حد جدى بود؟
اين پيشنهاد هرگز جدى نبود!
در پيش برايتان گفتيم كه مامون نخستبه امام رضا(ع) پيشنهاد كرد كه خلافت را بپذيرد، و اين پيشنهاد را بسيار با اصرار هم عرضه مىداشت، چه در مدينه و چه در مرو، و سرانجام حتى امام را به قتل هم تهديد كرد، ولى هرگز موفقيتى به دست نياورد.
پس ازين نوميدى، مامون مقام وليعهدى را پيشنهاد به او كرد، ولى ديد كه امام باز از پذيرفتنش امتناع مىورزد. آنگاه او را تهديد به قتل كرد و چون اين تهديد را امام جدى تلقى كرد، ديگر خود را مجبور يافت كه وليعهدى را بپذيرد.
اكنون دو سؤال مطرح مى شود:
سؤال نخست:آيا مامون مقام خلافت را بطور جدى به امام عرضه مى داشت؟
حقيقت آن است كه تمام قرائن و شواهد دلالتبر جدى نبودن پيشنهاد دارند. زيرا مامون را در پيش به خوبى برايتان معرفى كرديم. مردى كه چنان براى خلافتحرص مىزد كه بناچار دستبه خون برادر خويش بيالود و حتى وزرا و فرماندهان خود و ديگران را نيز به قتل مىرسانيد و باز براى نيل به مقام، آن همه شهرها را به ويرانى كشانده بود، ديگر قابل تصور نبود كه همين مامون به سادگى دست از خلافتبر دارد و بيايد با اصرار و خواهش آن را به كسى واگذارد كه نه در خويشاوندى مانند برادر به او نزديك بود، نه در جلب اطمينان به پاى وزرا و فرماندهانش مىرسيد.
آيا مىتوان از مامون پذيرفت كه تمام فعاليت هايش از جمله قتل برادر، همه به خاطر مصالح امت صورت مىگرفت و او مى خواست كه راه خلافت را براى امام رضا(ع) باز كند؟!
چگونه مىتوان بين تهديدهاى او به امام و جدى بودن پيشنهاد مزبور، رابطه معقولى بر قرار كرد؟
اگر او توانسته بود با تهديد مقام وليعهدى را به امام بقبولاند پس چرا در قبولاندن خلافت، همين زور و اجبار را بكار نگرفت؟
پس از امتناع امام، دليل اصرار مامون چه بود، و چرا امام را به حال خود رها نكرد، و چرا باز هم آنهمه زورگويى و اعمال قدرت؟
اگر مامون براستى مىخواست امام را بر مسند خلافت مسلمانان بنشاند، پس چرا تاكيد مىكرد كه براى رفتن به بارگاهش، از راه كوفه و قم نرود؟ او بخوبى مىدانست كه در اين دو شهر مردم آمادگى داشتند كه شيفته امام گردند.
باز اگر مامون راست مىگفت پس چرا دوبار جلوى امام را در مسير رفتن به نماز عيد گرفت؟ آرى، او مىترسيد كه اگر امام به نماز بايستد، پايههاى خلافتش به تزلزل افتد.
همچنين، اگر او امام را حجتخدا بر خلق مىدانست و به قول خودش او را داناترين فرد روى زمين باور داشت، پس چرا مىخواست نظرى بر وى تحميل كند كه او آن را به صلاح نمىديد، و چرا بالاخره امام را آنهمه تهديد مىكرد؟
در پايان، آيا آن رفتار خشن و غير انسانى كه مامون پيش از بيعت و بعد از آن، و در طول زندگانى امام و هنگام وفاتش، با او و با علويان در پيش گرفته بود؟ چگونه قابل توجيه بود؟
مامون خود دليل مى آوردشايان تذكر آنكه مامون هرگز خود را آماده پاسخ به اين سؤالها نكرده چه مىبينيم در توجيه اقدام خويش منطق استوارى برنگزيده بود. او گاهى مىگفت كه مىخواهد پاداش على بن ابيطالب را در حق اولادش منظور بدارد. (10)
گاهى مىگفت انگيزهاش اطاعت از فرمان خدا و طلب خشنودى اوست كه با توجه به علم و فضل و تقواى امام رضا مىخواهد مصالح امت اسلامى را تامين كند. (11)
و زمانى هم مىگفت كه او نذر كرده در صورت پيروزى بر برادر مخلوعش امين، وليعهدى را به شايستهترين فرد از خاندان ابيطالب به سپرد. (12)
اين توجيههاى خام همه دليل بر عدم توجه مامون بود به پيشبينىهاى لازم جهت پاسخ به سؤالهاى انتقادآميز، و از اين روست كه آنها را در تناقض و نا هماهنگى مىيابيم.
هر چند كتابهاى تاريخى به دو سؤالى كه ما عنوان كرديم نپرداختهاند، ولى ما شواهد بسيارى يافتهايم بر اين مطلب كه مردم نسبتبه آنچه كه در دل مامون مىگذشت، بسيار شك روا مىداشتند. از باب مثال، صولى و قفطى و ديگران داستان «عبد الله بن ابى سهل نوبختى» ستارهشناس را چنين نقل كردهاند كه وى براى آزمايش مامون اظهار داشت كه زمان انتخاب شده براى بستن بيعت وليعهدى، از نظر ستارهشناسى، مناسب نمىباشد. اما مامون كه اصرار داشتبيعتحتما بايد در همان زمان بسته شود براى هر گونه تاخير يا تغيير در وقت، وى را به قتل تهديد مىكرد. (13) .
امام هدفهاى مامون را مىشناختدر فصل «پيشنهاد خلافت و امتناع امام از پذيرفتن آن» موضع او را بيان كرديم. در آنجا در يافتيم كه امام به جاى موضع سازشگرانه يا موافق در برابر پيشنهاد خلافت، خيلى سر سختانه به مقاومت مىكرد.
چرا؟ زيرا كه او به خوبى در يافته بود كه در برابر يك بازى خطرناكى قرار گرفته كه در بطن خود مشكلات و خطرهاى بسيارى را هم براى خود او، هم براى علويان و هم براى سراسر امت اسلامى، مىپرورد.
امام بخوبى مىدانست كه قصد مامون ارزيابى نيت درونى اوستيعنى مىخواستبداند آيا امام براستى شوق خلافت در سر مىپروراند، كه اگر اينگونه است هر چه زودتر به زندگيش خاتمه دهد. آرى، اين سرنوشت افراد بسيارى پيش ازين بود، مانند محمد بن محمد بن يحيى بن زيد (همراه ابو السرايا)، محمد بن جعفر، طاهر بن حسين، و ديگران. . . و ديگران. .
از اين گذشته، مامون مىخواست پيشنهاد خلافت را زمينهساز براى اجبار بر پذيرفتن وليعهدى بنمايد. چه همانگونه كه در فصل «شرايط بيعت» گفتيم چيزى كه هدفها و آرزوهاى وى را بر مىآورد قبول وليعهدى از سوى امام بود نه خلافت.
پس به اين نتيجه مىرسيم كه مامون هرگز در پيشنهاد مقام خلافت جدى نبود ولى در پيشنهاد مقام وليعهدى چرا.
سؤال دوم: در صورت جدى نبودن اين پيشنهاد، اگر امام جواب مثبتبه او مى داد و خلافت را مى پذيرفت، مامون چه موضعى را مى خواست اتخاذ كند؟
سؤال اين بود:
اگر امام پيشنهاد مامون را جدى تلقى كرده خلافت را مىپذيرفت، در آن صورت مامون چه موضعى اتخاذ مىكرد؟
ممكن است پاسخ اينگونه دهيم كه مامون بخوبى خود را آماده مقابله با هر گونه رويداد از اين نوع كرده بود، و اساسا مىدانست كه براى امام غير ممكن است كه در آن شرايط پيشنهاد خلافت را بپذيرد، چه هرگز آمادگى براى اين كار را نداشت و اگر هم تن به آن در مىداد عملى افتخار آميز و غير قابل توجيه بود.
امام مىدانست كه اگر قرار باشد زمام خلافت را خود به دستبگيرد بايد به عنوان رهبر راستين ملت، حكومتحق و عدل را بر پا كند، يعنى احكام خدا را مانند جدش پيامبر(ص) و پدرش على(ع) مو به مو به مرحله اجرا درآورد. ولى چه بايد كرد كه مردم توان پذيرفتن چنان حكومتى را نمىداشتند. درست است كه به لحاظ احساسات همراه اهلبيتبودند، ولى هرگز تربيت صحيح اسلامى نيافته بودند تا بتوانند احكام الهى را به آسانى پذيرا شوند. ملتى كه به زندگى در حكومت عباسى و پيش از آن به شيوه حكومتبنى اميه خو گرفته بودند، اجراى احكام خداوند امرى نا مانوس برايش به شمار مىرفت و از اين رو به زودى سر به تمرد بر مىآورد.
مگر على(ع) نبود كه مىخواست احكام خدا را بر مردمى اجرا كند كه خودشان آنها را از زبان پيغمبر(ص) شنيده بودند، ولى به جاى حرف شنوى با آن همه تمرد و مشكل برخورد كرد؟ اكنون پس از گذشتن دهها سال و خو گرفتن مردم با كژى و انحراف و عجين شدن سنتهاى ناروا با روح و زندگى مردم، چگونه امام رضا(ع) مىتوانستبه پيروزى خود اميدوار باشد؟
همچنين، در جايى كه ابو مسلم جان شصت هزار نفر را در زندانها گرفته بود و اين قربانيان افزون بر صدها هزار قربانى ديگرش بود كه در ميدانهاى جنگ طعمه شمشيرهاى سپاهيانش گرديده بودند.
در جايى كه شورش «ابوالسرايا» مامون را به تحمل هزينه و ضايعات دويست هزار سرباز مجبور ساخته بود. .
و در جايى كه هر روز از هر گوشهاى عليه حكومتى كه درست در مسير شهوات مردم گام برمىداشت، ندايى به اعتراض برمىخاست. .
در چنين شرايطى آيا امام مىتوانستخود را مصون از تمرد هواپرستان - كه بيشتر مردم بودند - و نيز كيد دشمنان بداند. شكى نبود كه تعداد اين گروه افراد پيوسته رو به افزونى مىنهاد و در برابر امام به خاطر حكومت و روشى كه با آن بيگانگى داشتند، صف آرايى مىكردند.
درست است كه دلهاى مردم با امام رضا (ع) بود، ولى شمشيرهايشان بزودى عليه خود او از نيامها در مىآمد، درست همانگونه كه با پدران وى اينچنين كردند. يعنى هر بار كه حكومتى از نظر شهوات و خواهشهاى صرف مادى خوشايند مردم نبود چنين عكس العمل شومى در برابرش ابراز مىكردند.
حكومت امام رضا اگر مىخواست كارى اساسى انجام دهد بايد ريشه انحراف و فساد را بخشكاند. و براى اين منظور پيش از هر چيز بايد دست غاصبان را از اموال مردم كوتاه كرده، زورگويان را بر جاى خودشان بنشاند. همچنين بايد هر صاحب مقامى را كه به ناحق بر مسندى نشسته بود، از جايگاهش پايين بكشد.
علاوه بر اين، اگر مىخواست افراد را بر پستها و مقامهاى مملكتى بگمارد هر گونه عزل و نصبى را طبق مصالح امت اسلامى انجام مىداد و نه مصلحتشخص فرمانروايان يا قبيلهها. در آن صورت، طبيعى بود كه قبايل بسيارى را بر ضد خود مىشورانيد، چه رهبرانشان - چه عرب و چه فارس - نقش مهمى در پيروزى هر نهضتى بازى كرده تداوم و كاميابى هر حكومتى را نيز تضمين مىكردند.
بنابراين، اگر قرار بود امام در پاسدارى از دين خود ملاحظه كسى را نكند، و از سوى ديگر موقعيتخود را نيز در حكومت اينگونه ضعيف مىيافت و خلاصه نيرو و مدد كافى براى انجام مسؤوليتها براى خويشتن نمىديد، پس حكومتش چه زود با نخستين تندبادى كه بر مىخاست، از هم فرو مىريخت. مگر آنكه مىخواست نقش حاكم مطلق را بازى كند كه براى سلطه و قدرت خويش هيچ قيد و حدى را نشناسد.
اينها كه گفتيم رويدادهاى احتمالى در زمانى بود كه فرض مىكرديم امام رضا در آن شرايط خلافت را مىپذيرفت و مامون و ديگر عباسيان هم ساكت نشسته، نظارهگر اوضاع مىشدند. در حالى كه اين فرض حقيقت ندارد، چه آنان در برابر از دست دادن قدرت و حكومت، به شديدترين عكس العملها دست مىيازيدند.
اكنون پاسخ ديگرى براى سؤال عنوان شده بيابيم. مامون در آن زمان همه قدرت را قبضه كرده بود و عملا همه گونه وسايل و امكانات را در اختيار داشت. حال اگر شيوه حكمرانى امام را رضايتبخش نمىديد، براحتى مىتوانستحساب خود را تصفيه كند و وسايل سقوط امام را فراهم آورد. بنابراين، مىبينيم كه امام بيش از دو راه نداشت: يا بايد به مسؤوليت واقعى خود پايبند باشد و همه اقدامات لازم را در جهت اصلاحات ريشهاى در تمام سطوح انجام بدهد و مامون و دار و دستهاش را نيز همينگونه تصفيه كند. يا آنكه مسؤوليت فرمانروايى را تنها در حدود اجراى خواستهاى مامون بپذيرد، و در واقع اين مامون و دار و دسته فاسدش باشند كه حكمران حقيقى بشمار روند.
در صورت اول، امام خويشتن را در معرض نابودى قرار مىداد، چه نه مردم و نه مامون و افرادش هيچكدام تاب تحمل چنان نظامى را نداشتند و به همين بهانه كار امام را مىساختند.
در صورت دوم، جريان امر بيشتر به زيان امام و علويان و تمام امت اسلامى تمام مىشد، چه اهداف و آمال مامون از طريق تمام وسايل ممكن اجرا مىشد.
علاوه بر اينها، اينكه مامون خلافت را به امام رضا(ع) عرضه مىداشت معنايش آن نبود كه خود از هرگونه امتيازى چشم پوشيده بود، و ديگر هيچگونه سهمى در حكومت نمىطلبيد. بلكه بر عكس براى خود مقام وزارت يا وليعهدى امام را در نظر گرفته بود مامون مىخواست امام را بر مسند يك مقام ظاهرى و صورى بنشاند و خود در باطن تعزيه گردان صحنهها باشد. در اين صورت نه تنها ذرهاى از قدرتش كاسته نمىشد كه موقعيتى نيرومندتر هم مىيافت. مامون در زيركى نابغه بود و نقشه تفويض لافتبه امام به منظور رهانيدن مقام خود از هر گونه آسيبپذيرى، طرح شده بود. او مىخواست از علويان اعتراف بگيرد كه حكومتش قانونى است و بزرگترين شخصيت در ميان آنان را در اين بازى و صحنه سازى وارد كرده بود.
پى نوشتها:
(1) بر اين موضوع تصريح شده در البداية و النهاية / 10 / ص 250 - الآداب السلطانية، الفخرى / ص 127 - غاية الاختصار / ص 67 - ينابيع المودة، حنفى / ص 384 - مقاتل الطالبين، و بسيارى ديگر. سيوطى در تاريخ الخلفاء آورده كه «حتى گفتهاند او مىخواستخود را خلع كند و خلافت را به او بسپارد. . . » اما وى او را از اين كار بازداشت.
(2) عيون اخبار الرضا / 2 / ص 149 - بحار / 49 / ص 134 - ينابيع المودة و ساير كتابها.
(3) عبارت تاريخ الشيعة / ص 51 و 52 اين است:
«اگر خلافت حقى است كه براى تو از سوى خدا شناخته شده، پس نمىتوانى آن را از خود جدا سازى و به ديگرى واگذارى. و اگر چنين حقى برايت نيست، پس چگونه چيزى را كه ندارى به من مىبخشايى. . . ».
(4) مراجعه كنيد به: روضة الواعظين / 1 / ص 267 و 268 و 269 - اعلام الورى / ص 320 - علل الشرايع / 1 / ص 236 - ينابيع المودة / ص 384 - امالى صدوق / ص 42 و 43 - الارشاد / ص 310 - كشف الغمة / 3 / ص 65، 66 و 87 - عيون اخبار الرضا / 2 / ص 149 و 140 - المناقب / 4 / ص 363 - الكافى / 1 / ص 489 - بحار / 49 / ص 129، 134 و 136 - معادن الحكمة، و تاريخ الشيعة، و مثير الاحزان / ص 261 - شرح ميمية ابىفراس / ص 164 و 165 - غاية الاختصار / ص 68.
(5) مىگويند: او عمويش و يكى از فرماندهان بود كه مامون او را مدتى فرماندار خراسان كرد. ولى بر اثر سوء رفتار عزل شد.
(6) مقاتل الطالبين / ص 562 و 563 و نزديك به اين مطلب چيزى در ارشاد مفيد / ص 310 و ساير كتابها يافت مىشود.
(7) در اين باره مراجعه شود به: مناقب آل ابىطالب / 4 / ص 363 - امالى صدوق / ص 43 - عيون اخبار الرضا / 2 / ص 140 - علل الشرايع / 1 / ص 238 - ميراث الاحزان / ص 261 و 262 - روضة الواعظين / 1 / ص 268 - بحار / 49 / ص 129 و ساير كتابها.
(8) علل الشرايع / 1 / ص 239 - روضة الواعظين / 1 / ص 268 - امالى صدوق / ص 72 - بحار / 49 / ص 130 - عيون اخبار الرضا / 2 / ص 139.
(9) در موضوع اجبار امام(ع) به امضاى سند وليعهدى به اين منابع رجوع كنيد: ينابيع المودة / ص 384 - مثير الاحزان / ص 261، 262، و 263 - كشف الغمة / 3 / ص 65 - امالى صدوق / ص ص 68، 72 - بحار / 49 / ص 129، 131 و 149 - علل الشرايع / 1 / ص 237 و 238 - ارشاد مفيد / ص 191 - عيون اخبارالرضا / 1 / ص 19 و جلد 2 / ص 139 تا 141 و 149 - اعلام الورى / ص 320 - الخرائج و الجرائح و ديگر كتابها.
(10) - الآداب السلطانية، الفخري / ص 219 - بحار / 49 / ص 312 - تاريخ الخلفاء، سيوطى / ص 308 - التذكرة، ابن جوزى / ص 356. از شذرات الذهب ابن عماد نيز نقل شده است.
(11) اين موضوع را در سند وليعهدى تصريح نموده است.
(12) الفصول المهمة، ابن صباغ مالكى / ص 241 - مقاتل الطالبين / ص 536 - اعلام الورى / ص 320 - بحار / 49 / ص 143 و 145 - اعيان الشيعة / 4 / بخش 2 / ص 112 - عيون اخبار الرضا و ارشاد مفيد و ديگر كتابها.
(13) تاريخ الحكماء / ص 222 و 223 - فرج المهموم فى تاريخ علماء النجوم / ص 142 - اعيان الشيعة / 4 / بخش 2 / ص 114 - بحارالانوار / 49 / ص 132 و 133 - عيون اخبار الرضا / 2 / ص 147 و 148 و ديگر منابع.
كتاب: زندگى سياسى هشتمين امام، ص 149