انگيزه هاى مامون
نويسنده: سيد جعفر شهيدى
چشم داشت مامون از گرفتن بيعت براى ولايتعهدى امام رضا(ع) تامين هدفهايى بود كه به اجمال ذيلا بيان مى گردد:
نخستين هدف
احساس ايمنى از خطرى كه او را از سوى شخصيت امام رضا(ع) تهديد مىكرد. شخصيتى نادر كه نوشته هاى علميش در شرق و غرب نفوذ فراوان داشت و نزد خاص و عام - به اعتراف مامون - از همه محبوبتر بود. در صورت وليعهدى، او ديگر نمىتوانست مردم را به شورش يا هر گونه حركت ديگرى بر ضد حكومت، دعوت كند.
هدف دوم
شخصيت امام بايد تحت كنترل دقيق وى قرار گيرد، و از نزديك هم از داخل و هم از خارج اين كنترل بر او اعمال گردد، تا آنكه كم كم راه براى نابود ساختن وى به شيوه هاى مخصوصى هموار شود. مثلا همانگونه كه گفتيم يكى از انگيزههاى مامون در تزويج دخترش اين بود كه در زندگى داخلى امام مراقبى را بگمارد كه هم مورد اطمينان او باشد و هم جلب اعتماد بنمايد.
افزون بر اين، چشمهاى ديگرى نيز از سوى مامون براى مراقبت امام رضا گماشته شده بودند كه تمام حركات و اعمال وى را گزارش مىكردند. يكى از آنها «هشام بن ابراهيم راشدى» بود كه از نزديكان امام به شمار رفته، كارهايش همه به دست وى انجام مى گرفت.
ولى هنگامى كه امام را به مرو بردند، هشام با ذوالرئاستين و مامون تماس گرفت و موقعيت ويژه خود را به آنان عرضه كرد. مامون نيز او را بعنوان دربان امام قرار داد. از آن پس تنها كسى مىتوانست امام را ملاقات كند كه هشام مىخواست. در نتيجه، دوستان امام كمتر به او دسترسى پيدا مى كردند. . . » (1)
هدف سوم
مامون مىخواست امام چنان به او نزديكى پيدا كند كه براحتى بتواند او را از زندگى اجتماعى محروم ساخته، مردم را از او دور بگرداند. تا آنان تحت تاثير نيروى شخصيت امام، علم، حكمت و درايتش قرار نگيرند.
از اين مهمتر آنكه مامون مىخواست امام را از شيعيان و دوستانش نيز جدا سازد تا با قطع رابطهشان با او به پراكندگى افتند و ديگر نتوانند دستورهاى امام را دريافت نمايند.
هدف چهارم
همزمان با آنكه مامون مىخواستخود را در پناه وجود امام از خشم و انتقام مردم عليه بنىعباس مصون بدارد، همچنين مىخواست از احساسات مردم نسبتبه اهلبيت - كه پس از برافروختن شعله جنگ بين او و برادرش پيوسته رو به تزايد نهاده بود - نيز به نفع خويشتن و در راه مصالح حكومت عباسى، بهره بردارى كند.
به ديگر سخن، مامون از اين بازى مىخواست پايگاهى نيرومند و گسترده و ملى براى خود كسب كند. او چنين مىپنداشت كه به همان اندازه كه شخصيت امام از تاييد و نفوذ و نيرومندى برخوردار بود، حكومت وى نيز مىتوانستبا اتصال به او در ميان مردم جا باز كند.
دكتر شيبى مىنويسد: «امام رضا پس از وليعهد شدن ديگر تنها پيشواى شيعيان نبود، بلكه اهل سنت، زيديه و ديگر فرقههاى متخاصم شيعه، همه بر امامت و رهبرى وى اتفاق كردند» (2) .
هدف پنجم:
نظام حكومتى در آن ايام نياز به شخصيتى داشت كه عموم مردم را با خشنودى به سوى خود جلب كند.
در برابر آن افراد كم لياقت و چاپلوسى كه بر سر خوان حكومت عباسى فقط به منظور طلب شهرت و طمع مال گرد آمده بودند و حال و مالشان بر همگان روشن بود، وجود چنان شخصيتى عظيم يك نياز مبرم بود. بويژه آنكه به لحاظ منطق در برابر هجوم علماى ساير اديان با شكست مواجه مىشدند. هنگام بروز ضعف و پراكندگى در دستگاه دولتى، متفكران ساير اديان بر فعاليتخود بسى افزوده بودند.بنابراين، حكومت در آن ايام به دانشمندان لايق و آزادانديش نياز داشت نه به يك مشت آدم چاپلوسى و خشك و تهى مغز.
لذا مىبينيم كه اصحاب حديث متحجر را از خود مىراند، و بر عكس، معتزليانى چون «بشر مريسى» و«ابوالهذيل علاف» را به خويشتن جذب مىكرد. با اينهمه، تنها شخصيت علمى كه درباره برترى علميش توام با تقوا و فضيلت، كسى ترديد نداشت امام رضا(ع) بود. اين را خود مامون نيز اعتراف كرده بود. بنابراين، حكومتبه وى بيش از هر شخصيت ديگرى احساس نياز مىكرد.
هدف ششم:
اوضاع پر آشوب آن زمان كه آشوب و بلوا و شورشها از هر سو مردم را فرا گرفته بود، ايجاب مىكرد كه ذهن آنان را به طرقى از حقيقت آنچه كه در متن جامعه مىگذرد، منصرف گردانند. تا بدين وسيله و با توجه به رويدادهاى مهم مشكلات حكومت و ملت كمتر احساس شود.
هدف هفتم:
بنابر آنچه كه گفته شد ديگر براى مامون طبيعى بود كه مدعى شود - چنانكه در سند ولايتعهدى مدعى شده - كه هدف از تمام كارها و اقداماتش چيزى غير از خير امت و مصالح مسلمانان نبوده. حتى در كشتن برادرش نمىخواسته فقط به رياست و حكومت دستيابد، بلكه بيشتر هدفش تامين مصالح عمومى مسلمانان بوده است.
دليل بر اين ادعا آن است كه چون خير ملت را در جدا ساختن خلافت از عباسيان و تسليم آن به بزرگترين دشمن اين خاندان يافت، هرگز درنگ نكرد و با طيب خاطر، به گفته خويش، اين عمل را انجام داد. بدين وسيله، مامون كفاره گناه زشتخود را كه قتل برادر بود و بر عباسيان هم بسيار گران تمام مى شد، پرداخت.با اين عمل رابطه امت را با خلافت استوار كرده اعتمادشان را در اين راه جلب نمود، بگونهاى كه دل و ديده مردم متوجه آن گرديد. مردم بدين امر دل بسته بودند كه دستگاه خلافت از آن پس با آنان و در خدمتشان خواهد بود.
در نتيجه، مامون با اين شگرد توانسته بود براى هر اقدامى كه در آينده ممكن بود انجام دهد، حمايت مردم را جلب كند هر چند كه آن اقدام نامانوس و يا نا معقول جلوه نمايد.
بهر حال، از آنچه كه گفتيم دو نتيجه به بار مى آيد:
نخست: پس از اين اقدامات از سوى مامون، ديگر منطقى نمىنمود كه اعراب به دليل رفتار پدر يا برادر و يا ساير پيشينيانش باز هم از دست او عصبانى باشند. چه هر كس در گرو عملى است كه خود انجام مى دهد نه ديگرى.
چگونه بر اعراب روا بود كه مامون را مورد خشم خود قرار دهند و حال آنكه خلافت را به آنان يعنى به ريشهدارترين خانواده در ميانشان برگرداند، و عملا نشان داد كه جز صلاح و نيكى براى عرب و غير عرب نمى خواهد.
از اين رو، ديگر جاى شگفتى نبود اگر اعراب بيعتبا امام رضا را با روحى سرشار از خشنودى پذيرفتند.
دوم: اما ايرانيان، بويژه اهالى خراسان و كسانى كه شيعه علويان بودند، براى مامون ادامه ياريش را تضمين كردند چه او برايشان بزرگترين آرزوها را عملى ساخته و ثابت كرده بود نسبتبه شخصى كه محبوبترين انسانها نزد ايشان است، مهر مىورزد و اينكه در نظر او فرقى ميان عرب و عجم يا عباسى و غير عباسى وجود ندارد. او فقط به مصالح امت مى انديشد و بس.
هدف هشتم:
مامون مىخواستبا انتخاب امام رضا به وليعهدى خويش، شعله شورشهاى پى در پى علويان را كه تمام ايالات و شهرها را فرا گرفته بود، فرو نشاند. براستى همينگونه هم شد، چون پس از انجام بيعت تقريبا ديگر هيچ قيامى صورت نگرفت، مگر قيام عبدالرحمن ابن احمد در يمن، و تازه انگيزه آن ظلم واليان آن منطقه بود كه به مجرد دادن قول رسيدگى به خواستهايش، او نيز بر سرجاى خود نشست.
در اينجا چند نكته را هم بايد افزود:
الف: موفقيت مامون تنها در فرو نشاندن اين شورشها نبود، بلكه اعتماد بسيارى از رهبران و هواخواهانشان را نيز به سوى خود جلب كرد.
ب: به علاوه، بسيارى از اين رهبران و پيروانشان با مامون بيعت هم كردند. اساسا بيشتر مسلمانان كه تا آن زمان مخالف او بودند، از در اطاعت در آمدند. اين خود بدون ترديد يكى از بزرگترين آرزوهاى مامون بود.
ج: بيشتر قيامهايى كه بر ضد مامون صورت مىگرفت، از سوى اولاد حسن بود، بويژه آنانى كه آيين زيديه را پذيرفته بودند. لذا او مىخواست كه در برابر ايشان ايستادگى كرده، براى هميشه خود و آيينشان را به نابودى كشاند.
در آن زمان، مذهب زيديه بسيار رواج پيدا كرده بود و هر روز نيز دامنهاش گستردهتر مىشد. شورشگران زيدى نفوذ فراوانى در ميان مردم داشتند، بطوريكه حتى مهدى يك نفر زيدى را به نام يعقوب بن داود، به وزارت خود گماشته و تمام امور خلافتش را به دست وى داده بود. (3) .
مورخان اين مطلب را به صراحت نوشتهاند كه اصحاب حديث همگى همراه با ابراهيم بن عبدالله بن حسن قيام كرده و يا فتوا به همياريش در اين قيام داده بودند. (4) .
به هر حال، چيزى كه براى مامون مهم بود تار و مار كردن زيديه و درهم شكستن شوكت و ارجشان، از طريق اخذ بيعتبا امام رضا(ع) بود. او حتى با دادن لقب «رضا» به امام قصد خلع شعار از آنان را كرده بود كه پيوسته از آغاز دعوت و قيام خويش فرياد بر آورده، مىگفتند: «رضا و خشنودى خاندان محمد» (5) .
در برابر اين شعار، مامون به امام لقب رضا را داد تا به همه بفهماند كه اكنون رضاى خاندان محمد به دست وى تحقق يافته و ازين پس ديگر هر گونه دعوتى در اين زمينه خالى از محتواست. بدينوسيله بود كه مامون ضربه بزرگى به زيديه فرود آورد.
هدف نهم:
پذيرفتن وليعهدى از سوى امام رضا(ع) پيروزى ديگرى هم براى مامون به ارمغان آورد. آن اينكه بدينوسيله توانست از سوى علويان اعتراف بگيرد كه حكومت عباسيان از مشروعيتبرخوردار است. اين موضوع را مامون نيز خود به صراحت گفته بود: «ما او را وليعهد خود قرار داديم تا. . . ملك و خلافت را براى ما اعتراف كند. . . ».
جنبه منفى اين اعتراف از نظر مامون آن بود كه امام رضا(ع) با پذيرفتن اين مقام اقرار مى كرد كه خلافت هرگز به تنهايى براى او نيست و نه براى علويان بدون مشاركت ديگران. بنابراين، مامون ديگر خوب مىتوانستبا همان سلاحى كه علويان در دست داشتند، با خودشان مبارزه كند. از آن پس ديگر دشوار بود كه كسى دعوت به يك شورش را عليه حكومتى كه اينگونه به مشروعيتش اعتراف شده بود، اجابت كنند.
تازه مامون به نحوى برداشت كرده بود كه از اين اعتراف منحصر بودن حكومتبراى عباسيان را نتيجه بگيرد و براى علويان هرگز بهرهاى نبود. وليعهدى امام رضا(ع) فقط جنبه لطف و گشادهدستى داشت و به انگيزه ايجاد پيوند ميان خاندان عباسى و علوى صورت مىگرفت. هدف آن بود كه زنگار كدورتها از دل مردم بخاطر آنچه كه از سوى رشيد و اسلافش بر سر ايشان آمده بود، زدوده شود.
لازم به تذكر است كه گرفتن اينگونه اعتراف از امام رضا(ع) بمراتب زيانبارتر و خطرناكتر بود بر جان علويان تا شيوههاى كشتار و غارت و تبعيدى كه امويان عليه اين خاندان در پيش گرفته بودند.
هدف دهم:
مامون، به گمان خود، از امام رضا قانونى بودن اقدامات خود را در مدت ولايتعهدى، بطور ضمنى تاييد گرفت، و همان تصويرى را كه خود مىخواست از حكومت و حاكم در برابر ديدگان مردم قرار داد. وى در تمام محافل تاكيد مىكرد كه فقط حاكم اوست و اقداماتش نيز چنين و چنان است. ديگر كسى حق نداشت آرزوى حكمران ديگرى بكند حتى اگر به خاندان پيغمبر تعلق مى داشت.
بنابراين، سكوت امام در برابر اعمال هيات حاكمه در ايام ولايتعهدى، بعنوان رضايت و تاييد وى تلقى مىشد. در آن صورت، مردم براحتى مىتوانستند هيتحكومتخود امام يا هر علوى ديگرى كه ممكن بود روزى بر سر كار آيد، پيش خود مجسم كنند. حال اگر قرار است كه شكل و محتوا و اساس يكى باشد و فقط در نام و عنوان اختلافى رخ دهد، مردم چرا خود را به زحمت انداخته دنبال چيزى كه وجود خارجى ندارد، يعنى حكومتى برتر و حكمرانانى دادگسترتر، بگردند.
هدف يازدهم:
پس از دستيابى به تمام هدفهايى كه مامون از وليعهدى امام رضا(ع) منظور كرده بود، نوبتبه اجراى بخش دوم برنامه جهنميش فرا مىرسيد. آن اينكه آرام آرام و بى آنكه شبههاى برانگيزد به نابود ساختن علويان از طريق نابودى بزرگترين شخصيت ايشان، اقدام كند. او بايد اين كار را بكند تا براى هميشه از منشا خطر و تهديد عليه حكومتش، رهايى يابد.
مامون تصميم گرفت كه نظر مردم را از علويان برگرداند و حس اعتماد و مهرشان را از آنان بزدايد، ولى البته به گونهاى كه احساساتشان را هم جريحه دار نكرده باشد.
اجراى اين هدف از آنجا شروع شد كه مامون كوشيد تا امام رضا(ع) را از موقعيت اجتماعى كه داشت، ساقط گرداند. كم كم كارى كند كه به مردم بفهماند او شايستگى براى جانشينى وى را ندارد. اين موضوع را مامون نزد حميد بن مهران و گروهى از عباسيان به صراحتبازگو كرد.
مامون گمان مىكرد كه اگر امام رضا را وليعهد خويش گرداند، همين رويداد به تنهايى كافى خواهد بود تا موقعيت اجتماعى امام در هم بشكند و ارجش پيش مردم فرو بيفتد. زيرا مردم هر چند به زبان نگويند، ولى عملا اين بينش را پيدا مىكنند كه امام با پذيرفتن مقام وليعهدى ثابت كرده كه اهل دنياست.
مامون مىپنداشت كه اگر وليعهدى را به امام بقبولاند، به شهرت امام لطمه وارد آورده و حس اطمينان مردم را نسبتبه وى جريحهدار ساخته است، چه تفاوت سنى ميان آن دو نيز بسيار بود، يعنى امام بيست و دو سال از مامون بزرگتر بود و چون قبول ولايتعهدى را چنان سنى غير طبيعى مىنمود، لذا مردم آن را حمل بر حب مقام و دنيا پرستى امام رضا(ع) مى كردند.
امام رضا(ع) نيز خود اين نقشه مامون را دريافته بود كه در جايى مىگفت: «. . . مىخواهد مردم بگويند: على بن موسى از دنيا رو برگردان نيست. . . مگر نمىبينيد چگونه به طمع خلافت، ولايت عهد را پذيرفته است؟!. . . ».
پى نوشتها:
(1) بحار / 49 / ص 139 - مستند الامام الرضا / 1 / ص 77 و 78 - عيون اخبار الرضا / 2 / ص 153.
(2) الصلة بين التصوف و التشيع / ص 256.
(3) البداية و النهاية / 10 / ص 147 و ساير كتابهاى تاريخى. به فصل «منبع خطر براى عباسيان» همين كتاب نيز مراجعه كنيد.
(4) مقاتل الطالبين / ص 377 و صفحات ديگر آن و نيز ساير كتابها. برخى از محققان، بر آنند كه فقط اهل حديث كوفه در اين قيام شركت كردند، ولى ظاهر آنست كه مراد همه اهل حديثبطور اطلاق باشد. اين را مقاتل الطالبين هم تاييد مى كند.
نكته شايان تذكر آنكه گروهى از اهل حديث و گروهى از زيديه امامت را بدانگونه كه شيعه اماميه باور دارند، هنگام وليعهدى امام رضا پذيرفته بودند، ولى سپس از اين عقيده برگشتند.
نوبختى در فرق الشيعة ص 86 مى نويسد:
«. . . گروهى از آنان به نام «محدثه» به فرقه مرجئه و اصحاب حديث پيوند داشتند و قايل به امامتحضرت موسى بن جعفر و سپس على بن موسى شده بدينگونه شيعه گرديدند. ولى اين نوعى تظاهر و به انگيزه رسيدن به هدفهاى دنيوى بود. چه آنان پس از درگذشت امام رضا(ع) از عقيده خود برگشتند.
گروهى از زيديان نيز به امامتحضرت على بن موسى(ع) قايل گشتند و اين پس از اخذ بيعت وليعهدى از سوى مامون به نفع او بود. اينان نيز تظاهر مىكردند و براى دنيايشان به چنين عقيدهاى گرويده بودند. لذا چون امام رضا(ع) در گذشت آنان نيز دست از اعتقاد خود شستند. . . » به قول شيبى، گروهى از زيديان، مرجئه و اهل حديث گرداگرد امام رضا(ع) را گرفتند. آنگاه پس از درگذشت امام دوباره به مذاهب خويش بازگشتند.
(5) الآداب السلطانية، فخرى / ص 217 - ضحى الاسلام / 3 / ص 294 - البداية و النهاية / 10 / ص 247 - طبرى، ابن اثير، قلقشندى، ابوالفرج، مفيد و هر مورخى كه ماجراى وليعهدى را در كتاب خود آورده. البته در اين باره متون ديگرى هم يافت مىشود كه علت تسميه رضا را به اين دليل دانسته است كه دوست و دشمن به شخصيت وى احترام مى گذاشتند.
كتاب: زندگى سياسى امام هشتم، ص 94