ادبیات عاشورایی(شام غریبان) |
حرّ و آزادم و ...
حّر و آزادم و روزی که ز مادر زادمآمد الطاف حسینی به مبارک بادم
سر از آن روز به زیر قدمش بنهادمفاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم
بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم
من که امروز اسیرم به کف اهل نفاق
خواهر شاه عرب پادشه ارض وفاقاز مدینه شدم آواره سوی ملک عراق
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم
از ازل عشق حسین در دل شیدایم بودجان فشاندن به رهش سرّ سویدایم بود
در ولای غم او منزل و مأوایم بودمن ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
به خدا علت آزادی ام از همت اوستلرزه ام در بدن و گریه شوقم به گلوست
بشکافد اگر عضو مرا تا رگ و پوست
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
اگرم عشق برادر به اسیری انداختچاره ای نیست به تقدیر قضا باید ساخت
با وجودی که مرا ناز محبت بگداخت
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناختیارب از مادر گیتی به چه طالع زادم
عقل آورد مرا تا به در خانه ی عشقگفت این خانه بود خانه ی بی خانه ی عشق
باش اینجا به غلامی در کاشانه ی عشق
تا شدم حلقه به گوش در میخانه ی عشقهر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
اگر زينب نبود
سِرّ ني در نينوا ميماند اگر زينب نبود كربلا در كربلا مي ماند اگر زينب نبود
چهره سرخ حقيقت بعد از آن توفان رنگ پشت ابري از ريا ميماند اگر زينب نبود
چشمه ي فرياد مظلوميّتِ لب تشنگان در كوير تفته جا ميماند اگر زينب نبود
زخمهء زخميترين فرياد در چنگ سكوت از طراز نغمه وا ميماند اگر زينب نبود
در طلوع داغ اصغر، استخوان اشك سرخ در گلوي چشمها ميماند اگر زينب نبود
ذوالجناح دادخواهي بيسوار و بيلگام در بيابان ها رها ميماند اگر زينب نبود
در عبور از بستر تاريخ، سيل انقلاب پشت كوه فتنه جا ميماند اگر زينب نبود
روایت پانزدهم
پلك صبوري مي گشايي
و چشم حماسه ها
روشن مي شود
كدام سر انگشت پنهاني
زخمه به تار صوتي تو مي زند
كه آهنگ خشم صبورت
عيش مغروران را
منغص مي كند
مي دانيم
تو نايب آن حنجره ي مشبّكي
كه به تاراج زوبين رفت
و دلت
مهمانسراي داغ هاي رشيد است
اي زن !
قرآن بخوان
تا مردانگي بماند
قرآن بخوان
به نيابت كل آن سي جز
كه با سر انگشت نيزه
ورق خورد
قرآن بخوان
و تجويد تازه را
به تاريخ بياموز
و ما را
به روايت پانزدهم
معرفي كن
قرآن بخوان
تا طبل هلهله
از هاي و هوي بيفتد
خيزران
عاجزتر از آن است
كه عصاي دست
شكستهاي بزك شده باشد
***
شاعران بيچاره
شاعران درمانده
شاعران مضطر
با نام تو چه كردند ؟
***
تاريخِ زن
آبرو مي گيرد
وقتي پلك صبوري مي گشايي
و نام حماسي ات
بر پيشاني دو جبهه ي نوراني مي درخشد :
زينب !سيد حسن حسيني، گنجشک و جبرییل
ای خونبهای من و عشق
الشام...الشام...الشام...غربت شمار شهيدان
اندوه... اندوه... اندوه... اي شام تار شهيدان
مي خواهم اي شام نيلي! آنقدر آتش بگريم
تا عاقبت گم شوم گم گم در غبار شهيدان
مي خواهم آنسان بگريم تا در تف خون بپيچد
پژواك فريادهاي دنباله دار شهيدان
هيهات هيهات هيهات: بانگ انا الحق عشق است
هيهات گو مي روم من تا پاي دار شهيدان
اي عشق آلوده دامن ! شايد شفيع تو باشم
گر روز محشر بر آرم سر از تبار شهيدان
جان بر لب آمد كجايي؟ اي خون بهاي من و عشق!
الغوث الغوث الغوث اي انتظار شهيدان
عبد الحميد رحمانيان
زناني كه در واقعة كربلا حضور داشتند
در فراخوان سخن ز كربوبلاستكه در آن نكتة دقيق اينجاست
بانواني كه در كنار حسينهمه بودند غمگسار حسين
يا جوانان وكودكان در راهبوده با كاروانيان، همراه
ميبرم نام هر يك از آنهاچون ضروريست نامشان اينجا
هست اين بخش، ويژه نسوانكه نمودند خدمتي شايان
همه آنان كه كربلا بودندبرچنان درد مبتلا بودند
نيز زنها وكودكان آنجاهمه سرگرم آه وواويلا
ليك زينب چو هست يار حسيندائماً هست در كنار حسين
حال شايسته است كز نسوانسخني چند آورم به ميان
تا نمايم سر سخن را بازاز شهيدان سخن كنم آغاز
دختر مسلم، آن(حميده)بُوَدهفتساله چو نور ديده بُوَد
بود در خيمه روز عاشوراهمراه خانوادهاش آنجا
در همان وقت دشمن نادانحمل بنمود جانب آنان
آتش از كينهها بهپا كردندخيمهها را به آتش افكندند
چونكه آتش به خيمهگاه رسيددر دل خيمه شد حميده، شهيد
كودكان دگر همه محزونجمله از خيمه گه شدند برون
برخي آنان به گرد عمّة خويشهمه محزون وداغدار وپريش
برخي آنان ز ترس كرده فراررو به صحرا نهاده در شب تار
* * * * *
مادران شهدا كه در كربلا بودند
آن جوان كه روز عاشورابه شهادت رسيدهاند، آن جا
مادر هر يكي در آنجا بودشاهد كار جمله آنها بود
1ـ مادر طفل شيرخواره(رباب)كه دلش زين جنايت است كباب
2ـ مادر (عون)، (زينب كبري)ستكه خودش قرمان كرب وبلاست
3ـ مادر (قاسم) جوان، (رمله)بهر داماد آوَرَد حجله
4ـ (بِنْتِ بَجْلي) ست يك زن آگاهمادر پرتوان (عبداللّه)
5ـ نيز آنجا (رقية) آگاهدختِ مولا ومامِ (عبداللّه)
6ـ مادرديگري كه در آنجاستپسر او شهيد كرب وبلاست
7ـ (عَمْرِبْنِ جناده) را مادرسوق دادش به جانب لشكر
8ـ مادر ديگري كه در اين راهبرد فرزند خويش، (عبداللّه)
9ـ مادر ديگري كه در آنجاستمادر (اكبر) است واو (ليلا) ست
10ـ نيز (حِسْنّيه) مادر (منحج)كه همي بود ياور منحج
* * * * *
اسيران از زنان بنيهاشم
1ـ(زينب) آنجاست كاروانسالاركه زكف داده است صبر وقرار
2ـ خواهر رنجد يدهاي آن جاست(ام كلثوم، زينب صغري') ست
3ـ (فاطمه) دختر امام علي4ـ فاطمه ديگري كه هست، ولي:
او بُود دختر امام حسين5ـ هم (سكينه) در التزام حسين
6ـ هم (رباب، دخت امرءالقيس) استبا حسين رشتة مودّت بست
7ـ دختر چهار سالهاي زامامچون (رقيه) كه شهره گشت به نام
8ـ هم (رقيه) ست همسر مسلم9ـ نيز آنجاست دختر مسلم
10ـ نيز (خوصاء) به نام (اُمِ ثِغَر)از عقيل است ومادر جعفر
11ـ (ام كلثوم)گر چه او (صغري') ستدختر خوب زينب كبري ست
12ـ مادر قاسم است چون (رمله)كه دلش خون شده ست زين فتنه
(شهربانو)ست آنكه طفلش راداد از كف به سرزمين بلا
شهربانو ديگري هم هستمادر باوفاي سجاد است
كه ندارد حضور در اين جادر ميان زنان به كرب وبلا
14ـ (دخت مسعود خالد) است اينجانام نيكوي او بُوَد(ليلا)
نام فرزند اوست (عبداللّه)داده فرزند در ره اَللّه
15ـ (فاطمه، دختر امام حسن)مادر باقرالعلوم زَمَن
همسر باوفاي سجاد استشاهد آن جفا وبيداد است
همه جا بود در كنار امامبا اسيران، سفر نمود به شام
* * * * *
اسيران از زنان غير بنيهاشم
چونكه (حسيّنه)است خدمتكار در سفر هست ياور بيمار
همسرمهربان (عبداللّه)با اسيران كربلا، همراه
مادر (قارب بن عبداللّه)چون (فكيهه)ست بانوي آگاه
نيز (بحّريه) دختر مسعود كه به همراه همسر خود بود
(مسلم عوسجه) كه داشت كنيز بود وقت شهادتِ او، نيز
از غم عوسجه به درد افتاد و نمود از شهادتش فرياد
او ملقب بُوَد به (ام خلف) گام در ره نهاد او به هدف
ديد چون مرگ همسر خود را سوخت با درد خويشتن، اما:
در چنين راه جان نثاري كرد بعد، فرزند خويش را آورد
گفت فرزند خوب من، برخيز حال با دشمن حسين، ستيز
كه خَلَف رفت، جانب ميدان اذن خود خواست از سوي ايشان
كه حسين علي چو روي نمود به خلف نيز اينچنين فرمود
بهر مادر يگانه فرزندي پسر خوب وپاك ودلبندي
دانم اين را كه كشته ميگردي بهتر آن است حال، برگردي
كه خلف گفت: از براي نبرد مادر، آمادة جهادم كرد
چون خلف پا نهاد در ميدان نيز بعد از شهادت ايشان
سر او را ز تن جدا كردند جانب مادرش رها كردند
مادر آن را زجان ودل بوسيد بعد از آن همچو گل او را بوييد
گفت اي روشنيِ ديدة من اي گرانمايه نور ديدة من
خوشدل از اين شدم كه در اين راه با حسين علي شدي همراه
(فضه خادمه) بُوَد در راه با اسيران كربلا، همراه
همه زن ها دگر به حالت زار بر شترهاي بي جهاز، سوار
به اسارت چو راه ميپويند كربلا را وداع ميگويند
رأس ياران چراغ راه بُوَد زين مصيبت خدا گواه بُوَد
كه چه بگذشت بر همه زنها بعد از آن داستان عاشورا
ميرود كاروان زكرب وبلا جانب كوفه با مصيبتها
نيز از كوفه ميروند به شام در كنار يزيد خون آشام
چون مدينهست آخرين منزل هست ديدار دوستان، مشكل
اقدس كاظمي(مژگان)
مسلم فدايی صدر
چكه چكه بر آشوب اي زبان يخ زده در كام
چون شهامتي خشماگين خفته در غلافي از ابهام
شانه هاي نازكت اي زن سرپناه زخمي مردي است
راه قرنها پس از اين را پشت سر نهاده به يك گام
شور واپسين نفست را نذر خيمه ها كن و بردار
پرده از وقاحت سوگندنامه هاي در طلب نام
شعله شو مباد ببينند يخ ببندد اينهمه فرياد
سعي كن به لرزه درآيد پشت بي ستارگي شام
كوفه لجن زده نيلوفرپرست مي شود اي زن
لب اگر كه باز كني باز زان شهيد دشنه و دشنام
بايد آسمان بشوي باز تا پرنده ها بنويسند
اينكه روي نيزه بيان شد آفتابي از لب اين بام
آبي و بلند و فراگير خطبه اي بخوان كه دوباره
مردي از ميانه نخلستان بيايد آرام آرام...
والشمس و ضحيها
زآن قافله مفهوم منا پيدا بود زآن حنجره آيات خدا پيدا بود
از گردش سرها به سر نيزه و چوب منظومه ي والشمس و ضحي پيدا بود
زينب
آنروز كه آن فتنه به بار آمده بود خورشيد ولا بر سر دار آمده بود
با پاي برهنه دشت ها را زينب دنبال حسين سايه وار آمده بود
كودكان زهرا
آتش چو گرفت در ميان دريا همرنگ كوير شد دهان دريا
از سوز عطش به خويش مي پيچيدند در بين دو نهر ماهيان دريا
حسين اسرافيلي
شام غريبان
چه آوردند يا رب آب و آتش به روز خيمه و لب آب و آتش
ز اشك كودكان و داغ زينب بهم پيوسته امشب آب و آتش
سيد حسن محمودي ثابت (سهيل )
چشم تر
تو دیدی چشم تر آتش بگیرد
عزیزت پشت در آتش بگیرد
و بابایت سرش بر نیزه باشد
و سر نیزه سر آتش بگیرد
تو دیدی پیش چشم باغبانی
درختی از کمر آتش بگیرد
شده آیا دلت هر روز هر روز
که از هرم خبر آتش بگیرد
چه حالی می شوی وقتی ببینی
برادر از جگر آتش بگیرد
برادر زاده هایت دیده باشند
که حلقوم پدر آتش بگیرد
تو دیدی خیمه های اهل بیت ات
به هنگام سفر آتش بگیرد
مگو دیگر که نزدیک است از غم
دل زینب دگر آتش بگیرد
مگو دیگر تعجب هم ندارد
ندیدی چشم ترآتش بگیرد
زهرا بیدجی