شهید آوینی

 

 

 

502- بناى حكومت يزيد  
دولت يزيد از ابتدا بناء كارش بر سب على عليه السلام و آل على بود و اگر حسين عليه السلام بيعت مى كرد ناچار بود وفا كند و اين خود امضاء اين سنت سيئه بود و نسل بعد نسل مورد قبول واقع مى شد. (حكومت يزيد از معاويه صد درجه بدتر بود؛ زيرا سر به رسوايى زده بود.)
503- كشته شدن امام حسين (ع )با شمشير جدش  
يزيد هم كه امام حسين را كشت گفت : قتل الحسين بسيف جده ؛ يعنى حسين با شمشير جدش پيامبر كشته شد! اين يك معناى درستى دارد. يعنى از نيروى پيامبر استفاده كردند و او را كشتند، چون براى تحريك مردم مى گفتند: يا خيل الله ! اركبى و بالجنه ابشرى (502) اى سواران الهى ! سوار بشويد و بهشت بر شما بشارت باد. (503)
504- اوج تاريكى و ظلمت در بنى اميه  
يك عالم اموى گفته است : ان الحسين قتل بسيف جده ؛ حسين با شمشير جدش كشته شد. و منظور او اين بوده است كه حسين به حكم دين جدش ‍ كشته شد. ولى من مى گويم اين حرف به معنى ديگرى درست است و آن اينكه بنى اميه توانسته بودند اسلام را آنچنان استثمار و استخدام و منحرف بكنند كه يك عده مردم از خدا بى خبر به عنوان جهاد و خدمت به اسلام به جنگ حسين بيايند. و كل يتقربون الى الله بدمه بعد از شهادت ابا عبدالله به شكرانه اين عمل چنين مسجد ساخته شد. ببينيد ظلمت و تاريكى چقدر بوده است . (504)
505- علت وقوع نهضت  
علل و عوامل كه از ناحيه يزيد باعث تجاوز به حسين بن على عليه السلام شد سه چيز بود:
1- تثبيت حكومت
2- عقده حقارت
3- حس انتقامجويى (505)
بخش دوم ، شخصيت پليد عمر بن سعد  
506- علت انتخاب ابن سعد
پسر زياد تصميم گرفت آن كسى كه به او حكومت و امارت مى دهد، فرماندهى اين لشكر را مى دهد، پسر سعد باشد. در اين جهت به اصطلاح يك ملاحظه روانى را كرد، چون او پسر سعد وقاص بود و سعد وقاص ‍ گذشته از نقطه ضعفى كه از نظر تشيع دارد به خاطر اينكه در دوره خلافت اميرالمؤ منين عزلت اختيار كرد: نه اين طرف آمد و نه آن طرف ؛ در دوران غزوات اسلامى و در دوره پيغمبر اكرم افتخارات زيادى براى خود كسب كرده است و قهرا در ميان مردم شهرت و معروفيت و محبوبيتى داشت . او در نظر مردم آن سردار قهرمانى بود كه در غزوات اسلامى فتوحات زيادى كرده است .
507- اسارت دنيوى ابن سعد  
پسر زياد ابن سعد را انتخاب كرد تا از نظر روانى استفاده كند. يعنى اين طور به مردم بفهماند كه اين هم جنگى است در رديف آن جنگ ها. همان طور كه سعد وقاص با كفار مى جنگيد، پسر سعد هم (العياذ بالله ) با فرقه اى كه از اسلام خارجند مى جنگد. اين مزد طمعع كه خودش طمع خود ش را بروز داد، مردى كه فهميده بود و به هيچ وجه نمى خواست زيرا اين بار برود، شروع كرد با التماس كردن از ابن زياد كه مرا معاف كن . او هم نقطه ضعف اين را مى دانست . قبلا فرمانى براى او صادر كرده بود براى حكومت رى و گرگان . گفت : فرمان مرا پس بده ، مى خواهى نروى نرو. او هم كه اسير اين جكومت بود و آرزوى چنين ملكى راداشت ، گفت : اجازه بده بروم تامل كنم . با هر كس از كسان خود كه مشورت كرد، ملامتش كرد، گفت : مبادا چنن كارى بكنى . ولى در آخر طمع غالب شد واين مرد، قبولى خودش را اعلام كرد.
در كربلا كوشش مى كرد خدا و خرما را با همديگر جمع كند،كوشش مى كرد بلكه بتواند به شكلى به اصطلاح سلح برقرار كند، يعنى خودش را از كشتن جسين بن على معاف كند، لا اقل خودش را نجات بدهد، بعد هر چه شد، شد. دو سه جلسه با ابا عبدالله مذاكره كرد.
به قول طبرى چون در اين ذاكرات فقط، اين دو نفر شركت كرده اند از متن مذاكرات اطلاع درستى در دست نيست . فقط مقدارى در دست است كه بعدها خود عمر سعد نقل كرده است يا ما از زبان ائمه اطهار اطلاعاتى در اين زمينه داريم ، و الا اطلاع ديگرى در دست نيست . خودش خيلى كوشش ‍ مى كرد بلكه كارى بكند (و حتى نوشته اند گاهى هم دروغ هايى جعل مى كرد) كه غائله بخوابد.
508- اعلان فرمان جنگ  
آخرين نامه ابن سعد كه براى عبيد الله زياد اامد، عده اى دور و بر مجلس ‍ نشسته بودند. عبيدالله اندكى به فكر فرو رفت ، گفت : شايد بشود اين قضيه را با مسالمت حل كرد. ولى آن بادنجان دور قاب چين ها، كاسه هاى داغ تر از آش كه هميشه هستند، مانع شدند. يكى از آنها شمر ذى الجوشن بود. از جا بلند شد و گفت : امير ل بسيار دارى اشتباه مى كنى . امروز حسين در چنگال تو گرفتار است ، اگر از اين غائله نجات پيدا كند ديگر بر او دست نخواهى يافت . مگر نيم دانى شيعيان پدرش در اين كشور اسلامى كم نيستند، زيادند منحصر به مردم كوفه نيستند. از كجا كه شيعيان ، از اطراف و اكناف جمع نشوند؟ و اگر جمع شدند تو از عهده حسين بر نمى آيى .
نوشته اند: مثل آدمى كه خواب باشد، يك دفعه بيدار شد، گفت : راست گفتى ، بعد اين شعر را خواند:

الان قد علقت مخالبنا به

يرجو النجاه و لات حين مناص

و منقابلا بر عمر سعد خشم گرفت . و گفت : او چه نزديك بود ما را اغفال كند. فورا نامه اى به عمر سعد نوشت كه : ما نو را نفرستاده بوديم بر وى آنجا نصايح پدرانه براى ما بنويسى . تو ماءمورى ، سربازى ، بايد انضباط داشته باشى ، هر چه من به تو فرمان مى دهم ، بايد بى چون و چرا اجرا كنى . اگر نمى خواهى برو كنار، ما كس ديگرى را ماءمور اين كار خواهيم كرد.
نامه را داد به شمر بن ذى الجوشن ، گفت : اين را به دستش بده ! ضمنا نامه فرمان محرمانه اى نوشت و داد به دست شمر، گفت : اگر عمر بن سعد از جنگيدن با حسين امتناع كرد، به موجب اين فرمان و ابلاغ گردنش را مى زنى ، سرش را براى من مى فرستى و امارت لشكر با خودت باشد.
509- نامه فرمان به جنگ شديد 
نوشته اند: عصر تاسوعا بود كه اين نامه شمر بن ذى الجوشن به كربلا رسيد. (روز تاسوعا براى اهل بيت پيغمبر، روز خيلى غمناكى بوده است . امام صادق عليه السلام فرمود: ان تاسوعا يوما حوصر فيه الحسين ؛ (506) تاسوعا روزى است كه در آن ، حسين در محاصره سختى قرار گرفت .
روزى است كه براى لشكريان عمر سعد كمك هاى فراوان رسيد، ولى براى اهل بيت پيغمبر كمكى نرسيد. عصر تاسوعاست كه اين لعين ازل و ابد به كربلا مى رسد. ابتدا آن نامه علنى را به عمر سعد مى دهد، منتظر و آرزو مى كند كه او بگويد:
خير من با حسين نمى جنگم ، تا به موجب آن فرمان گردن عمر سعد را بزند و خودش فرمانده لشكر بشود.
ولى برخلاف انتظار او، عمر سعد نگاهى به او كرد و گفت : حدس من ايت است كه نامه من در پسر زياد مؤ ثر مى افتاد و تو حضور داشتى و مانع شدى .
گفت : حالا هر چه هست نتيجه را بگو! مى جنگى يا كنار مى روى ؟
گفت : نه ، به خدا قسم مى جنگيم ، آنچنان كه سرها و دستها به آسمان پرتاب بشود!
گفت : تكليف من چيست ؟
عمر سعد مى دانست كه اين هم نزد عبيدالله زياد مقامى دارد (هم سنخ اند، هر چه كه شقى تر و قسى القلب تر بودند مقرب تر بودند.
گفت : تو هم فرمانده پيامده باش .
510- رياكارى عمر سعد  
فرمان ، خيلى شديد بود، اين بود كه : به مجرد رسيدن نامه من ، (ابن زياد) بر حسين سخت بگير. حسن بايد يكى از اين دو امر را بپذيرد، يا تسليم بلاشرط و يا جنگيدن و كشته شدن ، سوم ندارد.
نوشته اند: نزديك غروب تاسوعاست ، حسين بن على در بيرون يكى از خيمه ها نشسته است ، در حالى كه زانوها را بلند كرده و دست ها را روى زانو گذاشته است و سر را روى دستها، و خوابش برده است . در همين حال عمر سعد تا اين فرمان را خواند و تصميم گرفت ، فرياد كشيد: يا خيل الله ! اركبى و بالجنه ابشرى (مغالطه و حقه بازى و رياكارى را ببينيد!) لشكر خدا سوار شويد! من شما ره به بهشت بشارت مى دهم .
نوشته اند: اين سى هزار لشكر در حالى كه دور تا دور خيمه هاى حسين را گرفته بودند، مثل دريايى كه به خروش آيد به خروش و جنبش آمد، طوفان كرد. يك مرتبه صداى فرياد اسبها، انسانها و به هم خوردن اسلحه ها در صحرا پيچيد.
511- تعلل عمر سعد  
عمر سعد در ابتدا تعلل هايى كرده بود؛ او دلش مى خواست دين و دنيا را، خدا و خرما را با هم داشته باشد، هم حكومت رى را از ابن زياد بگيرد و هم دست خود را به خون امام حسين آلوده نكرده باشد، مرتب نامه اى مصلحتى مى نوشت تا بلكه جنگ نشود، ابن زياد جريان را فهميد، نامه شديدى به او نوشت كه كار بايد يكسره شود، اگر نمى خواهى انجام دهى ، به كس ديگرى كه ماموريت را به او داده ايم واگذار كن . از دنيا نمى توانست بگذرد، در امرى كه دائر بين دين و دنيا بود، از دينش گذشت ! گفت : مى جنگم و امر امير را اطاعت مى كنم . در روز عاشورا مقدارى از رذالت هاى عمر سعد معلول اين بود كه فكر مى كرد ممكن است گزارشهاى گذشته به ابن زياد رسيده باشد كه عمر سعد تعلل مى ورزد و يك مقدار هواخواه حسين بوده است . لذا براى اينكه خودش را از رو سياهى نزد ابن زياد بيرون بياورد يك سلسله رذالت ها كرد، براى اينكه آنها را براى ابن زياد نقل كنند، وقتى كه دو طرف در مقابل يكديگر ايستادند، به تير اندازهاى خود گفت : آماده باسيد! همه آماده شدند. اولين كسى كه تير را به كمان كرد و به طرف خيام حسين انداخت ، خود او بود. بعد فرياد كشيد: ايهاالناس ! همه نزد عبيد الله زياد شهادت بدهيد كه اول كسى كه به طرف حسين تير انداخت من بودم . (507)
بخش سوم : بررسى شخصيت پليد لشكريان ابن سعد  
512- شهادت امام حسين (ع )به دست مسلمان نماها 
بعد از ده سال از وفات پيغمبر، معاويه كه هميشه دوش به دوش و پا به پاى پدرش با اسلام مى جنگيد، والى شام و سوريه شد و سى سال بعد از وفات پيغمبر خليفه و اميرالمؤ منين شد! و پنجاه سال بعد از وفات پيغمبر پسرش ‍ يزيد خليفه شد و با آن وضع فجيع فرزند پيغمبر را كشت و دست مسلمانانى كه شهادتين مى گفتند و نماز مى خواندند و حج مى كردند و به آيين اسلام ازدواج مى كردند و به آيين اسلام مرده هاى خود را دفن مى كردند. نه اين مردم منكر اسلام شده بودند و اگر منكر اسلام شده بودند معمايى در كار نبود و نه انكار حرمت امام حسين را داشتند و معتقد بودند
كه امام حسين نعوذ بالله از اسلام خارج شده ، بلكه عقيده آنها به طور قطع بر تفصيل امام حسين بر يزيد بود. حالا چگونه شد كه اولا حزب ابو سفيان زمام حكومت را در دست گرفتند و ثانيا مردم مسلمان و بلكه شيعه ، قاتل امام حسين عليه السلام شدند، در عين اينكه او را مستحق قتل نمى دانستند؛ بلكه احترام خون او از خون هر كسى در نظر آنها بيشتر بود. (508)
513- جنگ با عقيده  
اعوان يزيد در حادثه كربلا و حادثه مدينه يك نوع خست و ذنائتى نشان دادند كه نظير نداشت . اينها اين كارها را مى كردند در حالى كه كافر و منكر مطلق نبودند، واقعه نماز مى خواندند و شهادتين مى گفتند. عقاد مى گويد:
بل حسبك من خسه ناصريه (يزيد) انهم كانو يرعدون من مواجهه الحسين بالضرب فى كربلاء لاعتقادهم بكرامته و حقه ، ثم ينترعون لباسه نسائه فيما انتزعوه من اسلاب . و لو انهم كانوا يكفرون بدينه و برساله جده لكانوا فى شريعه المروءه اقل خسه من ذاك .
از اينجا معلوم مى شود كه جنگ اصحاب ابن زياد جنگ عقيده نبود، بلكه جنگ با عقيده بوده ؛ يعنى به خاطر شكم و رياست و دنيا با عقيده خودشان مى جنگيدند و از يك نظر اينها از كفار بدر و احد پست تر بودند؛ زيرا جنگ آنها تا حدى جنگ در راه عقيده بود.(509)
514- مردم بى اصول و منفعت طلب  
عقاد مى گويد: موضوع نسبت امام حسين و محبت زائد الوصف پيغمبر اكرم را در تحليل قضيه كربلا نبايد از ياد برد؛ زيرا با اين مقياس كاملا مى توانيم بفهميم كه سپاه يزيد چگونه مردمى بدون ايده آل و منفعت پرست بودند و چگونه على رغم احترامى كه براى امام حسين عليه السلام در دل قائل بودن عمل مى كردند. اين خصوصيت است كه آنها را صد در صد در رديف مردم بى اصول و منفعت پرست قرار مى دهد. قضيه هايى از محبت پيغمبر نسبت به امام حسين و همچنين استدلال امام حسين به محبت پيغمبر نسبت به خودش (در تاريخ ثبت است .) (510)
515- توطئه هاى شياطين بنى اميه  
سرمايه سخن مى نويسد: عمرو بن سعيد بن العاص ماءمور بود با عده اى كه امام را بكشد.
طريحى نوشته است كه : سى نفر از شياطين بنى اميه ماءمور اين كار شده بودند. در يادداشت هاى نهضت حسينى نمره 10 از مقتل خوارزمى نقل كرديم كه امام ضمن درد دل كتبى به ابن عباس مى گويد: مرا در مكه آرام نمى گذارند و از جوار حرم الهى مجبور به خروج مى كنند. (511)
516- اعمال دنائت مآبانه لشكر عمر سعد  
دنائت هايى اصحاب يزيد به خرج داده اند كه از قانون جنگ و فروسيت به كلى دور بود:
1- منع آب (نه تنها بر حريف بلكه بر اطفال و كودكان ).
2- كشتن اطفال ، خصوصا در برابر ديدگان مادر و خواهر و عمه ، نظير قضيه طفلى كه له قرطان . (512)
3- برهنه كردن بدن امام حسين به واسطه طمع در لباس هاى آن حضرت .
4- ريختن به سر زنها و كندن خلى و زيور از بدن آنها.
5- سنگباران و تير باران كردن آن عده قليل .
6- شماتت هاى لاذع . (513)
7- سر شهيد به گردن اسب آويختن .
8- سب و دشنام .
9- اسب تاختن بر بدن آن حضرت
10- تنگ گرفتن بر اسيران و زدن آنها و سوار كردن آنها بر شتران بى جهاز.
11- غل كردن بيمار (امام سجاد).
12- مقابل كردن سرها و اسرا.
13- جاى بد به اسيران دادن .
14- شماتت به اسيران داغ ديده
15- جسارت به سر مقدس و دندانهاى مقدس .
16- كشتن زن (مادر وهب ).
17- عبور دادن اسيران از قتلگاه (اگر به تقاضاى خود اسيران براى وداع نبوده ).
18- آنش زدن به خيام در شبى كه اسرا بايد هنوز بمانند و به سر برند.
19- نان و غذا ندادن به اطفال به طورى كه اطفال معصوم از دست مردم نان و خرما مى گرفتند و ام كلثوم مانع مى شد. (514)
517- خبث باطنى اصحاب عمر سعد  
جبن و طمع نمى توانند وقايع جنايت آميز كربلا را توجيه كنند و كينه شخصى نيز اگر علاوه شود همچنين ؛ زيرا كينه شخصى در كار نبوده . (515)
518- خباثت باطن شمر  
امام حسين عليه السلام در عاشورا فرمود: آيا حلالى را حرام و حرامى را حلال كرده ام كه از روى عقيده با من بجنگيد؟ يا مالى را برده ام و خونى را ريخته ام كه روى عداوت شخصى با من بجنگيد؟
جبن و طمع نمى تواند مثله و تنكيل و كشتن طفل صغير و آب بستن و اسب تاختن را توجيه كند بايد گفت در طينت امثال شمر يك نوع خبث ذاتى و كينه به حقى وجود داشته و با هر عمل جوانمردانه مخالف بودند. (516)
519- جانيان تاريخ  
از جنبه هاى فجيع بودن ، يك جنبه است كه از همه بالاتر بود و آن را كمتر مورد توجه قرار مى دهند و آن اين موضوع است كه يتقربون الى الله بدمه و به حادثه شهادت سيد الشهدا رنگ دينى دادند. بين اينكه گرگى بره اى را بخورد و بين اينكه بخورد و عنوان قربه الى الله و مصالح ملى و خيانت و قيام بر ضد مصالح عمومى هم به آن بدهند. به نظر مى رسد كه اين جهت از همه بالاتر بود. بزرگ ترين جنايت ها آنها است كه به نام اخلاق و روحانيت و صلح مى شود. (517)
520- سپاه جاهل ابن سعد  
در زمان ما، مبارزه با مرض ، مبارزه با فقر، مبارزه با جهل اصطلاح شده و اعمال مقدسى ناميده مى شود، ولى التبه هيچ كدام اينها به پاى مبارزه با جهل مردم و با ظلم نيست كه فدا دادن لازم است .
در قرآن كريم شهدا در رديف انبياء و صديقين ذكر شده :
و من يطع الله والرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا (518)
521- علت جنگ كوفيان  
علت اينكه كوفيان در عين علاقه به حسين عليه السلام مى جنگيدند، يكى رعب و ترس بود كه از زمان زياد و معاويه ترسيده بودند و خود عبيدالله هم با كشتن ميثم و رشيد و مسلم و هانى آنها را مرعوب كرده بود، و به عبارت ديگر مردم از زن و مرد مستسبع و اراده باخته شده بودند: نمى توانستند مطابق عقل خودشان تصميم بگيرند. در ايام كربلا هم يك جندى را كه كندى مى كرد گردن زد، ديگران كار خود را فهميدند. ديگرى حرص و طمع به مال و جاه دنيا بود، مثل خود عمر سعد كه او گرفتار عذاب وجدان بود و مى گفت : فو الله ما ادرى و انى لحائر افكر فى امرى ... عبيدالله زياد به محض ورود به كوفه مرفا را خواست و گفت : اگر مخالفى در يكى از عرافه ها موجود باشد او را از عطا اسقاط مى كنم .
عامرين مجمع عبيدى (يا مجمع بن عامر) گفت : اما رؤ ساؤ هم فقد اعظمت رشوتهم و ملئب غرائزهم (519)
522- جهالت عامل شهادت حسين (ع ) 
يكى از علل و يا مهم ترين علت شهادت امام حسين و يا مهم ترين علت گرويدن مردم به امويان جهالت مردم بود. از طرفى هم مى دانيم امام حسين با يزيد مبارزه نميكرد، او بالاتر از اين بود كه هدفش شخص و فرد باشد، هدف او اصولى و كلى بود. در حقيقت امام حسين با ظلم مبارزه مى كرد و با جهل ، چنانكه در زيارت به ما تلقين و تعليم كرده اند كه هدف اين مبارزه از بين بردن جهل و گمراهى است ، چنانكه در زيارت اربعين است : و بذل مخجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهاله و حيره الضلاله
اكنون توضيح مى دهم كه مقصود از جهالت مردم اين نبود كه چون مردم بى سواد بودند و درس نخوانده بودند مرتكب چنين عملى شدند و اگر درس ‍ خوانده و تحصيل كرده مى بودند نمى كردند.
نه ، در اصطلاح دين ، جهالت بيشتر در مقابل عقل گفته مى شود و مقصود آن تنبه عقلى است كه مردم بايد داشته باشند. و به عبارت ديگر قوه تجزيه و تحليل قضاياى مشهود و تطبيق كليات بر جزئيات است و اين چندان ربطى به سواد و بى سوارى ندارد. علم ، حفظ و ضبط كليات است و عقل قوه تحليل است . (520)
523- شهيد فراموشكارى مردم  
امام حسين شهيد فراموشكارى مردم شد؛ زيرا مردم اگر در تاريخ پنجاه ، شصت ساله خود شان فكر مى كردند و قوه تنبه و استنتاج و عبرت گيرى در آنها مى بود و به تعبير سيد الشهداء كه فرمود: ارجعوا الى عقولكم اگر به عقل و تجربه پنجاه شصت ساله خود رجوع مى كردند و جنايت هاى ابو سفيان و معاويه و زياد در كوفه و خاندان اموى را اصولا فراموش نمى كردند و گول ظاهر فعلى معاويه را كه دم از دين و خاطر منافع شخصى است نمى خوردند و عميق فكر مى كردند و حساب مى كردند آيا حسين عليه السلام براى دين و دنياى آنان بهتر بود يا يزيد و معاويه و عبيد الله ، هرگز چنين جنايتى واقع نمى شد. پس در حقيقت علت عمده اينكه مردمى نسبتا معتقد به اسلام اين طور با خاندان پيغمبر رفتار كردند، در صورتى كه همان ها حاضر بودن قربه الى الله در جنگ كفار شركت كنند، فقط و فقط فراموشكارى مردم و گول ظاهر خوردن آنها بود، يعنى نتوانستند پشت پرده نفاق را ببينند. ظواهر شعائر اسلامى را محفوظ مى ديدند و توجه به اصول و معانى از بين رفته نداشتند.
البته در اين حادثه چنانكه قبلا گفتيم رعب و ترس و استسباع از يك طرف ، و فساد اخلاق روسا و رشوه خوارى آنها و طمع آنها و اطاعت كوركورانه به حسب خوى قبيله عربى كوچك ترها از روساى قبائل از طرف ديگر نيز از عوامل مهم وقوع اين حادثه بود.
اين حادثه صد در صد يك حادثه اسلامى است . امام حسين به قول آن مرد معاند، به سيف جدش كشته شد، امام به علت جهالت و ظاهر بينى و گول حفظ ظواهر و شعائر خوردن مردم . (521)
524- مردمى فراموشكار و فريب خورده 
امام حسين عليه السلام را كى ها و چى ها شهيد كردند؟ و همچنين كى ها و چى ها او را يارى كردند؟
اما اينكه كى ها شهيد كردند يا كى ها يارى كردند، معلوم است ، ولى اينكه چى ها شهيد كردن يا يارى ، بايد گفت : امام حسين را طمع ملك رى و طمع پول كه خولى گفت : جئتك بغنا الدهر و رشوه رؤ سا اما رؤ ساؤ هم فقد اعظمت رشوتهم و ملئت غرائزهم و جبن و مرعوبيت عامه و ميل به جبران محبت يزيد كه ابن زياد مى خواست كدورت يزيد را از پدرش ‍ كه در ولايت عهدى يزيد تعلل كرد جبران كند و خبث ذاتى امثال شمر و مستى و غرور و بدبختى و سبكسرى شخص يزيد و از همه بالاتر فراموش ‍ كارى عامه مردم كه مسلمان بودند و معتقد و سيرى به تاريخ شصت ساله خود نمى كردند و سابقه ها را فراموش كردند و گول ظاهر را مى خوردند (شهيد كرد).
اينكه چى ها امام را يارى كردند، ايمان و توجه به تاريخ شصت ساله كه از كلمات امثال زهير پيدا است و حس فتوت و مردانگى و ايمان به غيب و امثال اينها بود. (522)
525- جهالت لشكر ابن سعد 
امام باقر عليه السلام فرمودند كه : سى هزار نفر جمع شده بودند كه حد ما حضرت حسين عليه السلام را بكشند و كل يتقرب الى الله بدمه (523) و هر يك با كشتن او به خدا تقرب مى جستند، چون مى گفتند يزيد خليفه پيامبر است و حسين بن على بر او خروج كرده است و بايد با او جنگيد. (524)
526- اغوا و فريب خوردگى لشكر ابن سعد  
در كربلا اين برنامه تا عصر عاشورا موفق بود. امام باقر عليه السلام مى فرمايد: سى هزار نفر در كربلا جمع شده بودند براى كشتن پسر پيغمبر، كل يتفربون الى الله عز و جل بدمه و همه آنها به قصد قربت آمده بودند، به حسين بن على شمشير مى زدند براى اينكه به بهشت بروند. البته رؤ سا به تعبيرى كه فرزدق كرد، جوالشان از رشوه پر شده بود، ولى توده مردم كه اين حرف ها سرشان نمى شد. فكر توده مردم را اغوا مى كردند. و اين خودش در برنامه هاى ابن زياد بخصوص نقش اساسى داشت . يزيد در اثر شرابخوارى و اينكه كله اش داغ مى شد، افسارش پاره مى شد و باطنش را بروز مى داد (گفت مستى و راستى ). در حال مستى ، حرف راستش را مى گفت كه هيچ چيز را قبول ندارم . مستى ، رسوايش مى كرد، والا خود او هم از اين برنامه استفاده مى كرد. (525)
527- مقدس مآبان خشك دين  
اين آدم (خواجه ربيع ) بصيرت ندارد. در دوران ستمگرى مانند معاويه و ستمگرترى مانند يزيد بن معاويه زندگى مى كند، معاويهاى كه دين خدا را دارد زير و رو مى كند، يزيدى كه بزرگ ترين جنايتها را در تاريخ مرتكب مى شود و تمام زحمات پيغمبر دارد هدر مى رود، آقا رفته يك گوشه اى را انتخاب كرده ، شب و روز دائما مشغول نماز خواندن است و جز ذكر خدا كلمه ديگرى زه زبانش نمى آيد، يك جمله اى هم كه به عنوان اظهار تاءسف از شهادت حسين بن على عليه السلام مى گويد، بعد پشيمان مى شود كه اين ، حرف دنيا شد، چرا به جاى آن ، سبحان الله ، الحمد الله نگفتيم ؟ چرا به جاى آن يا حى يا قيوم نگفتم ، چرا الله اكبر نگفتم ، لا حول و لا قوه الا بالله نگفتم ؟ اين با تعليمات اسلامى جور در نمى آيد. (526)
فصل بيست و سوم : آثار و نتايج نهضت حسين (ع ) 
بخش اول ، شكست دشمن در برابر منطق حسين (ع ) 
528- سخن مطهرى در باب مبارزه امام حسين  
ما اگر مبارزه حسين بن على عليه السلام را با لشكريان يزيد و ابن زياد از جنبه نظامى ، يعنى از نظر ظاهرى و صورى در نظر بگيريم ، امام حسين شكست خورد و آنها پيروز شدند. اما اگر ماهيت قضيه را در نظر بگيريم ، فكرى و اعتقادى است ، يعنى حكومت يزيد سمبل جريانى بود كه مى خواست فكر اسلامى را از بين ببرد و امام حسين براى احياء فكر اسلام جنگيد، در اين صورت بايد ببينيم آيا امام حسين به مقصودش رسيد يا نرسيد؟
آيا توانست يك فكر را در دنيا زنده كند يا نتوانست ؟ مى بينيم كه توانست . هزار و سيصد سال است كه اين نهضت هر سال يك پيروزى جديد به دست مى آورد، يعنى هر سال عاشورا، عاشورا است و معنى كل يوم عاشورا اين است كه هر روز به نام امام حسين با ظلم و باطلى مبارزه مى شود و حق و عدالتى احياء مى شود، اين پيروزى است و پيروزى بالاتر از اين چيست ؟ يزيدها و ابن يزيدها مى روند، ولى حسين ها و عباس ها و زينب ها باقى مى مانند. البته به عنوان يا ايده نه به عنوان يك شخص ، بلكه به عنوان يك صاحب اختيار و حاكم بر جامعه خويش . آرى ! آنها مى ميرند، اما اينها زنده و جاويد باقى مى مانند. (527)
529- شكست روحى دشمن  
شما يك چنين صحنه نمايشى از فضائل انسانيت در غير حادثه كربلا نشان دهيد تا به جاى كربلا از آن حادثه ياد كنيم . پس چنين حادثه اى را بايد زنده نگهداريم . حادثه اى كه در آن يك جمعيت هفتاد و دو نفرى از نظر روحى يك جمعيت سى هزار نفرى را شكست دادند. چطور شكست دادند؟ اولا با اينكه در اقليت بودند و كشته شدنشان قطعى بود، يك نفر از اينها به دشمن ملحق نشد. اما از آن سى هزار نفر به اينها ملحق شدند. از جمله سردارشان حر بن يزيد رياحى و سى نفر ديگر. اين دليل بر آن است كه از نظر روحى اينها بردند و آنها باختند. عمر سعد در كربلا كارهايى كرده است كه دليل بر شكست روحى خودش است . لشكريان عمر سعد در كربلا از جنگ تن به تن پرهيز داشتند. اول حاضر شدند. و طبق معمولى كه در آن دوره ها بوده است ، قبل از اينكه به اصطلاح جنگ مغلوبه يا تير اندازى شود (جنگ تن به تن ) يك نوع زور آزمايى بوده است . يك نفر از اين طرف ميرود، يك نفر از آن طرف مى رود، يك نفر از آن طرف مى آيد. چند نفر كه با اصحاب حسين مبارزه كردند، آنقدر به آنها نيروى روحى دادند كه عمر سعد دستور داد جنگ تن به تن نكنند. (528)
530- مغلوب واقعى  
يكى از مظاهر قوت و كمال نهضت حسينى اين است كه آنها با آن همه شدت و گرفتارى هيچ كدامشان ملحق به دشمن نشد، ولى توانستند از لشكر غالب طرف مقابل دل بربايند، چنانكه حر و سى نفر ديگر را دل ربودند و شايد علت اينكه ابا عبدالله اصرار داشت كه هر كه رفتنى است برود، اين بود كه مى خواست نمايشگاهش كامل باشد و در ميان آنها ضعيفى وجود نداشته باشد كه درگيراگير كار سستى نشان دهد. اين جهت در بدر و صفين عيب زيادى نداشت ، ولى در كربلا عيب داشت ؛ چون بناى كار كربلا بر گذشت و فداكارى بود. معمولا غالب از مغلوب مى ربايد نه مغلوب از غالب ، و اين بدان جهت است كه از لحاظ روحى اينها غالب بودند و آنها را شكست و تحت تاءثير قرار داده بودند. (529)
531- عجز لشكريان ابن سعد  
كارهايى سپاه عمر سعد در كربلا كردند كه مى نماياند، واقعا در مقابل اين عده قليل عاجز ماندند. از آن جمله :
1- سر باز زدن از جنگ تن به تن و دست به تير اندازى زدن .
2- حمله كردن از پشت خيمه ها براى اينكه خيمه ها را بسوزانند و يا از پشت خنجر بزنند.
3- دستور عمر سعد در مقاتله با شخص سيد الشهداء كه گفت : هذا ابن قتال العرب و دستور او كه مانع صحبت كردن حسين عليه السلام بشوند.(530)
532- علامات شكست دشمن  
الف - پرهيز از جنگ تن به تن
ب - تير اندازى و سنگ پرانى
ج - دستور عمر سعد كه از جنگ با شخص حين پرهيز كنند: هذا ابن قتال العرب ، والله نفس ابيه بين جنبيه ؛ اين فرزند كشنده عرب است . به خدا سوگند، جان پدرس در ميان دو پهلوى اوست .
د- دستور عمر سعد كه مانع سخنرانى او بشوند و نگذارند سخنانش شنيده شود. نه در مقابل شمشير و بازويش و نا منطق و سخنش تاب نمى آوردند.(531)
533- علامات شكست  
انقلاب كوفه آنچنان شد كه توابين را به وجود آورد و بعد همين كوفه عليه شام و ابن زياد قيام كرد و ابن زياد در جنگ با همين كوفيان كشته شد و در شام اثرش آن است كه در مسجد اموى ظاهر گشت .
اينكه يزيد روزهاى آخر روش خود را عوض كرد، علامت اين بود كه مغلوب شده بود و اينكه دستور داد اهل بيت امام مكرما و محترما به مدينه بازگردند به همين جهت بود. اينكه در قيام حره دستور داد كه مخصوصا متعرض على بن الحسين نشوند به همين جهت بود. (532)
534- منطقى وراى همه منطق ها  
امام مهاجم و ثائر و انقلابى بود، منطقش با منطق مدافع و با منطق متعاون فرق مى كند. منطق مدافع ، منطق آدمى است كه يك شى ء گرانبها دارد، دزد مى خواهد آنرا از او بگيرد. بسا هست كه اگر كشتى هم بگيرد، دزد را بر زمين مى زند، ولى به اين مسائل كمتر است يا بيشتر. حساب اين است كه مى خواهد آنرا از دزد نگه دارد. ولى يك آدم مهاجم نمى خواهد فقط خودش را حفظ كند، مى خواهد او را از بين ببرد، ولو به قيمت شهادتش ‍ باشد. منطق امر به معروف و نهى از منكر، منطق حين را منطق شهيد كرد، منطق شهيد ماوراى اين منطق هاست . (533)
535- شكست منطق  
ابا عبدالله در چه وقتى به ميدان آمد؟ (فكر كنيد) عصر روز عاشورا است . تا ظهر هنوز عده اى از اصحاب بودند كه نماز هم خواندند. از صبح تا عصر تلاش كرده و بدن هر يك از اصحابش را غالبا خودش آورده و در خيمه شهداء گذاشته است . خودش به بالين يارانش آمده ، اهل بيتش را خودش ‍ تسلى داده است . گذشته از همه اينها، داغ هايى كه ديده است . آخرين كسى كه به ميدان مى آيد خودش است . خيال كردند كه در چنين شرايطى مى توانند با حسين مبارزه كنند. هر كسى كه جلو آمد لحظه اى مهلتش نداد. فرياد عمر سعد بلند شد كه : مادرتان به عزايتان بنشيند! به مبارزه كى رفته ايد؟ هذا ابن قتال العرب ؛ اين پسر كشنده عرب است ، پسر على بن ابى طالب است ، والله نفس ابيه جنبيه ؛ به خدا؛ روح پدرش على در كالبد اوست ، به جنگ او نرويد، اين علامت شكست بود يا نه ؟ سى هراز نفر جنگ تن به تن كردند با يك مرد تنهاى غريب ، آن همه مصيبت ديده ، آن همه زحمت كشيده ، آن همه تلاش كردن ، هم تشنه است و هم گرسنه ، شكست مى خوردند و عقب نشينى مى كردند، نه تنها در مقابل شمشير ابا عبدالله شكست خوردند، در برابر منطقش هم شكست خوردند. (534)
536- منطق شكست ناپذير حسينى  
امام تحت تاءثير عامل امر به معروف و نهى از منكر منطق شهيد به خود گرفته بود كه ما فوق منطق عقل منفعت جو است . در اين منطق تنها يك چيز مورد نظر است و آن پيشبرد هدف است به هر قيمت كه شده است . ولى در ساير عوامل يعنى عامل امتناع از بيعت و عامل دعوت كوفيان براى تشكيل حكومت ، نمى شود عامل اقدام تا اين حدود گسترش يابد. (535)
537- آيا اين علامت شكست نيست ؟!  
ابا عبدالله در روز عاشورا قبل از شروع جنگ دو سه باز خطابه انشاء كرد. واقعا خود آن خطابه ها عجيب است ! كسانى كه اهل سخن هستند مى دانند كه ممكن نيست . انسان در حال عادى بتواند سخن عاليى بگويد كه در حد اعلاى اوج باشد. روح بشر بايد به اهتزاز بيايد. مخصوصا اگر سخن از نوع مرثيه باشد، دل انسان بايد خيلى سوخته باشد تا مرثيه خوب بگويد. اگر بخواهد غزل بگويد، بايد سخت دچار احساسات عشقى باشد تا غزل خوبى بگويد. اگر بخواهد حماسه بگويد، بايد سخت احساسات حماسى داشته باشد تا يك سخن حماسه بگويد. وقتى خطبه هاى ابا عبدالله ايراد مى شود، مخصوصا يكى از آن خطبه هايى كه در روز عاشورا ايراد مى كند و از مفصل ترين خطبه هاست ، عمر سعد بر لشكريان خود مى ترسد امام براى خواند است خطبه از اسب پياده شد و براى اينكه مى خواست يك جاى مرتفع ترى باشد تا صدايش بهتر برسد، بر بالاى شتر رفت و فرياد زد: تبا لكم اينها الجماعه و ترحا حين استصرختمونا و اليهين ، فاصرخناكم موجفيت كه به راستى نمونه اى از خطبه هاى على عليه السلام است و اگر خطبه هاى على عليه السلام را كنار بگذاريم ، ديگر خطبه اى به اين پرشورى در دنيا پيدا نمى شود و سه بار صحبت كرد. عمر سعد بر لشكريان خود ترسيد كه مبادا نطق حسين آنها را تحت تاءثير قرار دهد. نوبت بعد كه ابا عبدالله شروع به صحبت كرد، از آنجا كه روح دشمن شكست خورده بود، عمر سعد دستور داد فرياد كنيد و به دهانهايتان بزنيد تا صداى حسين را كسى نشنود. آيا اين علامت شكست نيست ؟ آيا اين علامت پيروزى حسين نيست ؟ (536)
538- شكست روحى دشمن  
بشر اگر با ايمان باشد، موحد باشد، اگر با خدا پيوند داشته باشد، اگر به دنيا ايمان داشته باشد، يك تنه بيست هزار، سى زار نفر را از نظر روحى شكست مى دهد. آيا اين براى ما نبايد درس باشد؟ نمونه اينها را كجا پيدا مى كنيد؟ چه كسى را در دنيا پيدا مى كنيد كه در شرايطى مثل شرايط حسين بن على قرار بگيرد و دو كلمه از آن خطابه او را بتواند بخواند؟ دو كلمه از خطابه زينب عليه السلام در دم دروازه كوفه را بتواند بخواند؟ (537)
بخش دوم : ايجاد نهضت ها و قيام هاى عليه دستگاه اموى  
539- آغاز پيدايش نهضت  
اين جريان خيلى عجيب است ، شوخى نيست ؛ جريانى كه هميشه اعجاب مرا برمى انگيزد اين است : ابا عبدالله در روز عاشورا چنان قدم بر مى دارد كه كاءنه آينده روشن يعنى آثار نورانى نهضت خودش را به چشم مى بيند. او شك نداشت كه با همين شهيد شدن پيروز شد. شك نكرد كه روز عاشورا پايان اين است كه بايد هر چه دارد در راه خدا بدهد؛ يعنى پايان كشت است ، و از روز عاشورا آغاز بهره بردارى از اين نهضت است . همانگونه كه همين طور هم شد. ما مى بينيم كه كشته شدن حسين عليه السلام همان ، و پيدا شدن جنبش ها و حركت ها و همدردى ها و طغيان ها عليه دستگاه اموى همان .
540- از هم پاشيدن حكومت بنى اميه  
امام حسين در عاشورا هم فرمود: كه اينها مرا خواهند كشت ، اما من امروز به شما مى گويم كه بعد از كشتن من ، اينها ديگر نخواهند توانست به حكومت خودشان ادامه دهند، آل ابى سفيان ديگر رفتند. آل ابوسفيان كه خيلى زود رفتند، بلكه آل اميه نتوانستند به حكومت خود ادامه بدهند؛ چرا كه بعد بنى العباس بر همين اساس آمدند و خلافت را از آنها تصاحب كردند و پانصد سال خلافت كردند، و حكومت بنى اميه بعد از قضيه كربلا، دائما متزلزل بود. چه اثرى از اين بهتر و بيشتر كه در ميان خود بنى اميه مخالف پيدا كرد. اينها نيروى معنويت را مى رساند.
541- آگاهى امام به نابودى بنى اميه  
آيا امام خود به نتيجه كار خود و هدر نرفتن خود معتقد بود يا نه ؟ بلى معتقد بود، به چند دليل : (538)
الف - در جواب شخصى كه رياشى نقل مى كند: ان هولاء اخافونى و هذه كتب اهل الكوفه و هم قاتلى ، فاذا فعلو ذلك و لم يدعو لله محرما الا انتهكوه بعث الله اليهم من يقتلهم حتى يكونوا اذل من فرام المراءه ؛ اينان براى من ايجاد وحشت كرده اند، و اينها نامه هاى دعوت كوفيان است كه اكنون به قتل من كمر بسته اند، و چون دست به خون من بيالايند و حرامى را نگذارند جز اينكه مرتكب شوند، خداوند كسى را بر انگيزد تا همه را قتل عام كند تا آنجا كه از كهنه رگل زنان بى ارزش تر خواهند شد. (كامل ابن اثير ج 3).
ب - در روز عاشورا خطاب به مردم فرمود: ثم ايم الله لا تلبثون بعدها الا كريثما يركب الفرس ختى تدوربكم دور الرحى و تفلق بكم قلق المحور؛ سپس به خدا سوگند، جز زمان اندكى به اندازه زمان سوار شدن بر اسب نمانيد تا اينكه اين آسياب به گردش آيد و شما را در تنگناى محور خويش گيرد. (539)(540)
ج - در روز عاشورا خطاب به اهل بيت خود فرمود: استعدوا للبلاء و اعلموا ان الله حافظكم و منجيكم من شر الاعداء و يعذب اعاديكم بانواع البلاء؛ (541)(542) خود را آماده بلا كنيد و بدانيد كه خداوند حافظ و رهايى بخش شما از دشمنان است ، و دشمنان را به انواع بلا كيفر خواهد داد.
د- به عمر سعد فرمود: به خدا، ملك رى نصيب تو نخواهد شد، مى بيند كه بچه هاى كوفه به سرت سنگ مى پرانند، آنطور كه به درخت ميوه سنگ مى زنند. (543)
542- برخاستن نداى حسين از خانه كفر  
ابن زياد با آن شقاوت ، برادرى دارد به نام عثمان بن زياد. عثمان آمد به برادرش گفت : برادر! من دلم مى خواست تمام اولاد زياد به فقر و ذلت و نكبت و بدبختى دچار مى شدند و چنين جنايتى در خاندان ما پيدا نمى شد!
مادرش مرجانه يك زن بدكاره است . وقتى كه پسرش چنين كارى را كرد، به او گفت : پسرم ! اين كار را كردى ، ولى بدان كه ديگر بويى از بهشت به مشامت نخواهد رسيد!!!
مروان حكم ، آن شقى ازل و ابد، برادرى دارد به نام يحيى بن حكم . يحيى در مجلس يزيد به عنوان يك معترض از جا بلند شد، گفت : سبحان الله ! اولاد سميه (يعنى اولاد مادر زياد)، دختران سميه بايد محترم باشند، ولى آل پيغمبر را تو به اين وضع در اين مجلس حاضر كرده اى ؟!
آرى ! نداى حسينى از درون خانه اينها بلند شد.
543- يزيد مى ميرد!  
آخرين پيش بينى امام حسين عليه السلام اين بود: يزيد مى ميرد! يزيد آن دو سه سال بعد را با يك نكبتى حكومت مى كند و بعد مى ميرد. پسرش معاويه بن يزيد كه خليفه و وليعهد اوست و معاويه اين اوضاع را براى تاءسيس كرده بود، بعد از چهل روز رفت بالاى منبر و گفت : ايها الناس ! جد من معاويه با على بن ابى طالب جنگيد و حق با على بود نه با جد من و پدرم ، و من از اين پدر بيزارى مى جويم . من خودم را شايسته خلافت نمى دانم و براى اينكه مثل گناهانى كه جد و پدرم مرتكب شدند، مرتكب نشوم ، اعلان مى كنم كه از خلافت كناره گيرى مى كنم . كنار رفت . اين نيروى حسين بن على عليه السلام بود، نيروى حقيقت بود. در دوست و دشمن اثر گذاشت .
544- اعتراض زن يزيد  
داستان هند زن يزيد را هم شنيده ايد كه از اندرون خانه يزيد حركت كرد و به عنوان يك معترض به وضع موجود به سوى او آمد و يزيد مجبور شد اصلا تكذيب كند، بگويد: اصلا من راضى به اين كار نبودم ، اين كار را من نكردم ، عبيد الله زياد از پيش خود كرد.
545- آگاهى اهل مدينه
بعد از شهادت امام حسين عليه السلام مردم يك هيئت هفت هشت نفرى را ماءمور اين كار مى كنند. مى روند به شام مدتى در آنجا مى مانند، تحقيق مى كنند، حتى به خليفه ملاقات مى كنند، اوضاع و احوال را كاملا مى بينند و بر مى گردند. وقتى مردم از آنها مى پرسند: قضيه از چه قرار بود؟
مى گويند: نپرسيد كه ما در مدتى در شام بوديم ، مى ترسيديم كه از آسمان سنگ ببارد و ما هم از بين برويم . (تازه آن حرفى را كه ابا عبدلله عليه السلام گفت : و على الاسلام السلام اذ قد بليت براع مثل يزيد (544) مى فهمند و اعتراف مى كنند كه راست گفت حسين بن على . گفتند: مگر چه قضيه اى بود؟
گفتند: همين قدر به شما بگوييم كه ما از نزد كسى آمده ايم كه علنا شراب مى نوشد، علنا سگ بازى مى كند، يوز بازى مى كند، هر فسقى را انجام مى دهد (و حتى آنها را در تعبير خودشان گفتند) و با مادر خود زنا مى كند، با محارم خود زنا مى كند، تازه پيش بينى ابا عبدلله را فهميدند كه حسين از روز اول اينها را مى دانست .
546- قيام خونين اهل مدينه  
مردم مدينه نمى دانستند كه در شام چه ميگذرد. رفت و آمد خيلى كم بود؟ افرادى هم كه احيانا از مدينه به شام مى رفتند، از دستگاه يزيد اطلاعى نداشتند. بعد از قضيه امام حسين ، مردم مدينه تعجب كردن كه : عجب ! پسر پيغمبر را كشتند. هيئتى را براى تحقيق به شام فرستادند كه چرا امام حسين كشته شد. پس از بازگشت اين هيئت ، مردم پرسيدند، قضيه چه بود؟
گفتند: همين قدر در يك جمله به شما بگوييد كه در آنجا بوديم ، دائم مى گفتيم خدايا! نكند از آسمان سنگ ببارد و ما به اين شكل هلاك بشويم . و نيز به شما بگوييم كه ما از نزد كسى مى آييم كه كارش شرابخوارى و سگ بازى و يوزى بازى و ميمون بازى است ، كارش نواختن تار و سنتور و لهو لعب است ، كارش زناست حتى با محارم . ديگر حال ، تكليف خودتان را مى دانيد. اين بود كه مدينه قيام كرد، قيامى خونين . و چه افرادى كه بعد از حادثه كربلا به خروش آمدند.
اى بسا شاعر كه بعد از مرگ زاد
547- اولين معترض پس از شهادت حسين (ع ) 
ابن زياد بعد از شهادت ابا عبدالله وقتى كه مردم را در مسجد بزرگ كوفه جمع كرد تا قضيه را به اطلاع آنها برساند، آنچنان قيافه مذهبى و مقدسى به خود گرفت كه گفت : الحمد لله الذى اظهر الحق و اهله ، و نصر اميرالمؤ منين و اشياعه ، و قتل الكذاب بن الكذاب ؛ خدا را شكر مى كنيم كه حقيقت را پيروز كرد و ريشه يك دروغگو و پسر دروغگو را كه مى خواست مردم را بفريبد كند. از مردم الهى شكر مى خواست و شايد صدها الهى شكر هم گفتند. اگر يك كور بيدار دل نبود، آن مجلس را خوب فريب داده بود. (545)
548- قيام كور بينا دل  
مردى است به نام عبدالله بن عفيف كه خدايش رحمت كند، گاهى ، وقت ها افرادى در موقعيت هايى جانبازى مى كنند كه يك دنيا ارزش دارد. اين مرد از تو چشم نابينا بود، يك چشمش را در جمل در ركاب على عليه السلام و چشم ديگرش را در صفين در ركاب على عليه السلام از دست داده بود. اعمى بود، چون اعمى بود، ديگر كارى از او ساخته نبود و قهرا در جهاد هم شركت نمى كرد و غالبا به عبادت مى پرداخت . آن روز هم در مسجد كوفه بود. اين مرد وقتى كه اين جمله را شنيد از جا حركت كرد و گفت : كذاب تويى و پر تو است و شروع كرد به نطق كردن و خطابه انشاء كردن به طورى كه همان جا ريختند او را گرفتند. ولى بالاخره اين پرده را دريد. (546)
549- قيام هاى بعد از عاشورا  
از زمان شهادت امام حسين حس تنفر نسبت به بنى اميه در ميان مردم بالا گرفت و بعد هم كه قيام هايى باشد مثل قيام زيد بن على بن الحسين و قيام يحيى بن زيد بن على بن الحسين وجهه مذهبى اينها به كلى از ميان رفت . (547)

 

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo