شهید آوینی

 

469- مرثيه حضرت ام البنين  
(ام البنين ) مخاطب را يك زن قرار داده مى گويد: اى زن ! اى خواهر! تا به حال اگر مرا ام البنين مى ناميدى ، بعد از اين ديگر ام البنين نگو، چون اين كلمه خاطرات مرا تجديد مى كند، مرا به ياد فرزندانم مى اندازد. ديگر بعد از اين مرا به اين اسم نخوانيد. بله در گذشته من پسرانى داشتم ، ولى حالا كه هيچ يك از آن ها نيستند. رشيدترين فرزندانش جناب ابوالفضل بود و بالخصوص براى جناب ابوالفضل ، مرثيه بسيار جانگدازى دارد، مى گويد:

يا من راءى العباس كر على جماهير النقد

و وراه من ابناء حيدر كل ليث ذى لبد

انبئت ان ابنى صيب براسه مقطوع يد

ويلى على شبلى آمال براسه ضرب العمد

لو كان سيفك فى يديك لمادنى منه احد
رسيده بود كه پسر من ، عباس شجاع و دلاور من چگونه شهيد شد؟ دلاورى حضرت ابوالفضل العباس از مسلمان و قطعيات تاريخ است . او فوق العاده زيبا بوده است كه در كوچكى به او مى گفتند قمر بنى هاشم ، ماه ينى هاشم ، در ميان بنى هاشم مى درخشيده است . اندامش بسيار رشيد بوده كه بعضى از مورخين معتبر نوشته اند هنگامى كه سوار بر اسب مى شد، وقتى پايش را از ركاب بيرون مى آورد، سر انگشتانش زمين را خط مى كشيد. بازوها بسيار قوى و بلند، سيهه بسيار پهن ، مى گفت كه پسرش به اين مفتى ها كشته نمى شد. از ديگران پرسيده بود كه پسر من را چگونه كشتند؟
به او گفته بودند كه : اول دستهايش را قطع كردند و بعد به چه وضعى او را كشتند. آن وقت در اين مورد مرثيه اى گفت : مى گفت : اى چشمى كه در كربلا بود! اى انسانى كه در صحنه كربلا بودى ! آن زمانى كه پسرم عباس را ديدى كه بر جماعت شغالان جمله كرد و افراد دشمن مانند شغال از جلوى پسر من فرار مى كردند.

يا من راءى العباس كر على جماهير النقد

و وراه من ابناء حيدر كل ليث ذى لبد

پسران على پشت سرش ايستاده بودند و مانند شير بعد از شير، پشت پسرم را داشتند، واى بر من ! به من گفته اند كه : بر شير بچه تو، عمود آهنين فرود آوردند. عباس جانم ! پسر جانم ! من خودم مى دانم كه اگر تو دست در بدن مى داشتى ، احدى جراءت نزديك شدن به تو را نداشت . (476)
فصل بيستم : نقش امام سجاد در تبليغ نهضت عاشورا 
470- تبليغات پس از شهادت  
زمينه تبليغ پس از شهادت شهدا و وقوع فاجعه و خاموش شدن احساسات كينه توزانه و طمعكارانه و جانشين شدن احساسات رقت انگيز و پيدايش ‍ جنبه مظلوميت و حق به جانبى طبعا بيشتر فراهم شد و در حقيقت مرحله بهره بردارى از يك طرف و معرفى حقيقت آنچه بوده و دريدن پرده هاى تاريكى كه تبليغات دروغين ايجاد كرده بود (از طرف ديگر) از بعد از شهادت ابا عبدالله به وسيله اهل بيت مكرمش انجام يافت . اميرالمؤ منين مى فرمايد: ان الحسين لذا اقبلت شبهت و اذا ادبرت نبهت . (477) علت اين است كه در غوغاى فتنه ، انسان در آن غرق است و وقتى كه انسان در داخل جريان باشد نمى تواند درست ببيند. از كنار بهتر مى توان ديد. اين است كه زمينه روشن كردن اذهان طبعا بعد از ختم جريان بهتر مى توان ديد. اين است كه زمينه روشن كردن اذهان طبعا بعد از ختم جريان بهتر فراهم است و لهذا نقش عمده تبليغات بر عهده اهل بيت و اسيران است .(478)
471- بيمارى حضرت سجاد  
مى دانيم كه روز عاشورا، وضع به چه منوال بود، و شب يازدهم را اهل بيت پيغمبر چگونه برگزار كردند. روز يازدهم جلادهاى ابن زياد مى آيند اهل بيت را سوار شترهاى بى جهاز مى كند و يكسره حركت مى دهند، و اينها شب دوازدهم را شايد با صبح يكسره با كمال ناراحتى روحى و جسمى ، طى طريق مى كنند. فردا صبح نزديك دروازه كوفه مى رسند. دشمن مهلت نيم دهد. همان روز پيش از ظهر اينها را وارد شهر كوفه مى كنند. ابن زياد در دار الاماره خودش نشسته است . يك مشت اسير، آن هم مركب از زنان و يك مرد كه در آن وقت بيمار بود. لقب بيمارى براى حضرت سجاد عليه السلام فقط در ميان ما ايرانى ها پيدا شده است . نمى دانيم چطور شده است كه فقط ما اين لقب را مى دهيم : امام زين العابدين بيمار! ولى در زبان عرب هيچ وقت نمى گويند: على بن الحسين المريض (يا الممراض ). اين لقبى است كه ما به ايشان داده ايم . ريشه اش البته همين مقدار است كه در ايام حادثه عاشورا، امام على بن الحسين سخت مريض بود. (هر كس در عمرش ‍ مريض مى شود. كيست كه در عمرش مريض نشود؟) مريض بسترى بود، مريضى كه حتى به زحمت مى توانست حركت كند و روى پاى خود بايستد و با كمك عصا مى توانست از بستر حركت كند. در همان حال امام را به عنوان اسير حركت دادند.
472- شكنجه و زجر اهل بيت  
امام (سجاد) را بر شترى كه يك پالان چوبى و روى آن حتى يك جل نبود، سوار كردند. چون احساس مى كردند كه امام بيمار و مريض است و ممكن است نتواند خودش را نگهدارد، پاهاى حضرت را محكم بستند. غل به گردن امام انداختند. با اين حال اينها را وارد شهر كوفه كردند ديگر كوفتگى ، زجر، شكنجه به حد اعلا است . (معمولا) وقتى مى خواهند از يك مفر مثلا به زور اقرار بگيرند، يا اعصابش را خرد كنند، اراده اش را در بشكنند؛ يك بيست و چهار ساعت ، چهل و هشت ساعت به او غذا نمى دهند، نمى گذارند بخوابد، هى زجرش مى دهند. در چنين شرايطى اكثر افراد مستاءصل مى شوند، مى گويند هر چه مى خواهى بپرس تا من بگويم . آن وقت شما ببينيد! اينها وقتى كه وارد مجلس ابن زياد مى شوند، بعد از آن همه شكنجه هاى روحى و جسمى ، چه حالتى دارند؟
473- امام زين العابدين در مجلس ابن زياد  
وقتى كه على بن الحسين عرضه مى شود بر پسر زياد، (ابن زياد) مى گويد: من انت ؟ فقال : انا على بن الحسين . فقال : اليس قد قتل الله على بن الحسين ؟ فقال له على عليه السلام : قد كان لى اخ يسمى عليا، قتله الناس ، فقال له ابن زياد: بل الله قتله ، فقال على بن الحسين : الله يتوفى الانفس حين موتها... فغصب ابن زياد فقال : و بك جزاه لجوابى و فيك بقيه للرد على ! اذهبوا به فاضريوا عنقه ...؛ تو كه هستى ؟ فرمود: من على بن الحسين ام . مگر على بن الحسين را خدا نكشت ؟ حضرت فرمود: برادرى داشتم به نام على كه مردم او را كشتند. ابن زياد گفت : بلكه خدا او را كشت . حضرت فرمود: البته خداوند جانها را به هنگام مردن مى ستاند... ابن زياد خشم گرفت : بر پاسخ من جراءت مى كنى و هنوز توان رد مرا دارى ؟ او را ببريد و گردنش را بزنيد. (479)
474- معرفى و ايجاد انقلاب  
استفاده (اهل بيت امام ) از فرصت براى معرفى شخصيت واقعى خود كه كوفه را تبديل كردند به پايگاه انقلاب . همان مردم گفتند: كهولهم خير الكهول و شبابهم ... (480)(481)
475- اگر پيامبر بود چه مى گفت ؟  
امام سجاد فرمود كه : ما دوازده نفر بوديم كه ما را به ريسمان بسته بودند، يك سر ريسمان به بازوى من و سر ديگر آن به بازوى عمه ما زينب و با اين حال ما را وارد مجلس يزيد كردند، آن هم با چه تشريفاتى كه او براى مجلس ‍ خودش مقرر كرده بود، كه يك جمله اى در همان حال ، امام سجاد به يزيد فرمود كه او را عجيب در مقابل مردم خجل و شرمنده كرد و سركوفت داد كه انتظار نداشت اسير چنين حرفى بزند. فرمود: يزيد! اتاذن لى فى الكلام ؟؛ اجازه هست كه يك كلمه حرف بزنم ؟
گفت : بگو، ولى به شرط اينكه هذيان نگويى .
فرمود: شايسته مثل من در چنين هذيان گفتن نيست . من يك حرف بسيار منطقى دارم . تو به نام پيغمبر اينجا نشسته اى ، خودت را خليفه پيغمبر اسلام مى دانى ، من سوالم فقط اين است (البته اين را حضرت مى خواست بفرمايد كه مردم ديگر را متوجه و بيدار كند) اگر پيغمبر در اين مجلس بود و ما را كه اهل بيتش هستيم به اين حالت مى ديد چه مى گفت ؟ (482)
476- شام ، سرزمين درد اهل بيت  
مدت توقف اهل بيت در شام بسيار بر آنها سخت گذشته است و اين روايتى است از حضرت سجاد عليه السلام كه از ايشان سوال كردند كه : آقا! در ميان مواقفى كه بر شما گذشت ، از كربلا، از كوفه ، از بين راه ، از كوفه تا شام ، از شام تا مدينه ، كجا از همه جا بيشتر بر شما سخت گذشت ؟
ايشان فرمود: الشام ، الشام ، الشام ، شام از همه جا بر ما سخت تر گذشت و علت آن ظاهرا بيشتر آن وضع خاصى بود كه در مجلس يزيد براى آنها پيش ‍ آمد. و در مجلس يزيد حداكثر اهانت به آنها شد.
477- تحقير حكومت يزيد  
در روز جمعه اى در شام نماز جمعه است . ناچار خود يزيد بايد شركت بكند؛ شايد امامت نماز را هم خود او به عهده داشت . (اين را الان يقين ندارم ) در نماز جمعه خطيب بايد اول دو خطابه كه بسيار مفيد و ارزنده است بخواند، بعد نماز شروع مى شود. اصلا اين دو خطابه به جاى دو ركعتى است كه از نماز ظهر در روز جمعه ، اسقاط، و نماز جمعه تبديل به دو ركعت مى شود. اول ، آن خطيبى كه به اصطلاح دستورى بود، رفت و هر چه قبلا به او گفته بودند گفت ، تجليل فراوان از يزيد و معاويه كرد هر صفت خوبى در دنيا بود براى اينها ذكر كرد و بعد شروع كرد؛ به سب كردن و دشنام دادن على عليه السلام و امام حسين به عنوان اينكه اينها (العياذ بالله ) از دين خدا خارج شدند، چنين كردند، چنان كردند. زين العابدين از پاى منبر نهيب زد: ايها الخطيب ! اشتريت مرضاه المخلوق بسخط الخالق ؛ تو براى رضاى يك مخلوق ، سخط پروردگار را براى خودت خريدى . بعد خطاب كرد به يزيد كه : آيا به من اجازه مى دهى از اين چوب ها بالا بروم ؟ (نفرمود منبر. خيلى عجيب است ! به قدرى اهل بيت پيغمبر مراقب و مواظب اين چيزها بودند! مثلا در مجلس يزيد نمى گويد: يا اميرالمؤ منين ! يا ايها الخليفه ! هيا حتى به كنيه هم نمى گويد: يا ابا خالد! ميگويد! هم زين العابدين و هم زينب . در اينجا هم نفرمود كه اجازه مى دهى من بروم روى اين منبر. يعنى اين كه منبر نيست ، اين چوبهاى سه پله اى كه در اينجا هست كه چنين خطيبى مى رود بالاى آن و چنين سخنانى مى گويد، ما اين را منبر نمى دانيم . اين چهار تا چوب است .) اجازه مى دهى من بروم بالاى اين چوب ها دو كلمه حرف بزنم ؟!
478- اجازه سخنرانى  
يزيد اجازه نداد. آنهايى كه اطراف بودند، از باب اينكه على بن الحسين ، حجازى است ، اهل حجاز است و سخن مردم حجاز شيرين و لطيف است ، براى اينكه به اصطلاح سخنرانيش را ببينند، گفتند: اجازه بدهيد، مانعى ندارد.
ولى يزيد امتناع كرد. پسرش آمد و به او گفت : پدر جان ! اجازه بدهيد، ما مى خواهيم ببينيم اين جوان حجازى چگونه سخنرانى مى كند.
گفت : من از اينها مى ترسم .
اينقدر فشار آوردند تا مجبور شد، يعنى ديد ديگر بيش از اين ، اظهار عجز و ترس است ؛ اجازه داد.
479- زيرو رو شدن اوضاع  
ببينيد اين زين العابدين كه در آن وقت از يك طرف بيمار بود (منتهى بعدها ديگر بيمارى نداشت ، با ائمه ديگر فرق نمى كرد) و از طرف ديگر اسير، و به قول معروف اهل منبر، چهل منزل را به آن غل و زنجير تا شام آمده بود وقتى بالاى منبر رفت ، چه كرد؟! چه ولوله اى ايجاد كرد؟! يزيد دست و پايش را گم كرد. گفت : الان مردم مى ريزند و مرا مى كشند. دست به حيله اى زد. ظهر بود، يك دفعه به مؤ ذن گفت : اذان ، وقت نماز دير مى شود!
صداى مؤ ذن بلند شد. زين العابدين خاموش شد. مؤ ذن گفت : الله اكبر، الله اكبر، امام تكرار كرد: الله اكبر، الله اكبر، مؤ ذن گفت : اشهد ان لا اله الا الله ، باز امام حكايت كرد. تا رسيد به شهادت به رسالت پيغمبر اكرم . تا به اينجا رسيد، زين العابدين فرياد زد: مؤ ذن ! سكوت كن . رو كرد به يزيد و فرمود: يزيد! اين كه اينجا اسمش برده مى شود، و گواهى به رسالت او مى دهيد كيست ؟ ايها الناس ! ما را كه به اسارت آورده اند، كيستيم ؟ پدر مرا كه شهيد كرديد كه بود؟ و اين كيست كه شما به رسالت او شهادت مى دهيد؟ تا آن وقت اصلا مردم درست آگاه نبودند كه چه كرده اند.
آن وقت شما مى شنويد كه يزيد بعدها اهل بيت پيغمبر را از آن خرابه بيرون آورد و بعد دستور داد كه آنها را با احترام ببرند. نعمان بن بشير را كه آدم نرم تر و ملايم ترى بود، ملازم قرار داد و گفت : حداكثر مهربانى را با اينها از شام تا مدينه بكن . اين ، براى چه بود؟ آيا يزيد نجيب شده بود؟ روحيه يزيد فرق كرد؟ ابدا. دنيا و محيط يزيد عوض شد. شما مى شنويد كه يزيد بعد ديگر پسر زياد را لعنت مى كرد، هى مى گفت : تمام ، گناه او بود، اصلا منكر شد، كه من چنين دستورى ندادم ، ابن زياد از پيش خود چنين كارى كرد، چرا؟ چون زين العابدين و زينب اوضاع و احوال را برگرداندند.
480- حال امام زين العابدين در شام  
در ايامى كه اهل بيت عليه السلام در شام به سر مى بردند، آنطور كه تواريخ نوشته اند، اوايل خيلى بر آنها سخت مى گرفتند. در خرابه اى زندگى مى كردند كه نه مانع گرما بود و نه مانع سرما، يعنى خرابه اى بى سقف ، و از هر جهت فوق العاده بر آنها سخت بود ولى طولى نكشيد كه خود يزيد به اشتباهش از نظر سياسى پى برد، نه اينكه بگويم توبه كرد، به اشتباهش از نظر سياسى پى بد كه اين كار به ضرر ملكدارى او شد. از آن به بعد دائما به عبيدالله بن زياد فحش مى داد كه خدا لعنت كند پسر زياد را، من نگفته بودم چنين كن ، من به او گفتم برو كلاه بياور او سر آورد! من دستور قتل حسين بن على را نداده بودم ، او از پيش خود چنين كارى را كرد. اين حرف را مكرر مى گفت - در صورتى كه دروغ مى گفت - براى اينكه خودش را تبرئه كند و اين حادثه را به گردن ابن زياد بيندازد و خودش را از آثار شومى كه از ملكدارى اش پيش بينى مى كرد مصون بدارد؛ و از جمله كارهايى كه كرد اين بود كه وضع اسرا را تغيير داد چون اگر در همان وضع باقى مى ماندند مى گفتند بسيار خوب ، اينجا كه ديگر ابن زياد نيست ، حالا چرا اين چنين مى كنى ؟ دستور داد كه آنها را در خانه اى نزديك خانه خودش سكنى بدهند، و امام زين العابدين عليه السلام آزادى داشتند و در كوچه ها و خيابانها رفت و آمد مى كردند و بسيارى از روزها حضرت را دعوت مى كردند كه با خودش شام يا ناهار بخورند.
481- گريه احياگر امام سجاد (ع ) 
براى على بن الحسين فرصتى نظير فرصت امام ابا عبدالله ، پدر بزرگوارش ‍ پيدا نشد، هم چنان كه فرصتى نظير فرصتى كه براى امام صادق پديد آمد پيدا نشد، اما براى كسى كه مى خواهد خدمتگذار اسلام باشد، همه مواقع فرصت است ، ولى شكل فرصتها فرق مى كند.
ببينيد امام زين العابدين ، به سورت دعا چه افتخارى براى دنياى شيعه درست كرده ؟! و در عين حال در همان لباس ها امام كار خودش را مى كرد.
بعضى خيال كرده اند امام زين العابدين ، چون در مدتى كه حضرت بعد از پدر بزرگوارشان ، حيات داشتند قيام به سيف نكردند، پس گذاشتند قضايا فراموش شود. ابدا (چنين نيست )، از هر بهانه اى استفاده مى كرد كه اثر قيام پدر بزرگوارش را زنده نگه دارد.
آن گريه ها، كه گريه مى كرد و يادآورى براى چه بود؟ آيا تنها يك حالتى بود مثل حالت آدمى كه فقط دلش مى سوزد و بى هدف گريه مى كند؟! آيا مى خواست اين حادثه را زنده نگه دارد و مرد يادشان نرود كه چرا امام حسين قيام كرد و چه كسانى او را كشتند؟ اين بود كه گاهى امام گريه مى كرد، گريه هاى زيادى .
روزى يكى از خدمتگذارانش عرض كرد: آقا! آيا وقت آن نرسيده است كه شما از گريه باز ايستيد؟ (فهميد كه امام براى عزيزانش مى گريد)
فرمود: چه مى گويى ؟! يعقوب يك يوسف بيشتر نداشت ، قرآن عواطف او را اين طور تشريح مى كند: (و ابيضت عيناه من الحزن ). من در جلوى چشم خودم هجده يوسف را ديدم ، كه يكى پس از ديگرى بر زمين افتادند. (483)
فصل بيست و يكم : جنبه هاى گوناگون تبليغ در نهضت حسين 
482- جنبه تبليغى نهضت حسين (ع ) 
يك جنبه نهضت حسينى ، جنبه تبليغى آن است ، تبليغ به همان معنى واقعى نه به معناى مصطلح امروز، يعنى رساندن پيام خودش كه همان پيام اسلام است به مردم ، نداى اسلام به به مردم ببينيد امام در اين حركت و نهضت خودشان چه روش هاى خاصى بكار بردند كه مخصوصا ارزش ‍ تبليغى دارد، يعنى از اين نظر ارزش زيادى دارد كه امام حسين با اين روش ها هدف و مقصود خودشان و فرياد واقعى اسلام را كه از حلقوم بيرون مى آمد به بهترين نحو به مردم رساندند. (484)
483- معرفى اسلام  
يكى ديگر از جنبه هاى اين جنبش ، جنبه تبليغى آن است ، يعنى اين نهضت در عين اينكه امر به معروف و نهى از منكر است و در عين اينكه اتمام حجت است و در عين اينكه عدم تمكن در مقابل جابرانه قدرت حاكم زمان است . يك تبليغ و پيام رسانى است ، يك معرفى و شناساندن اسلام است .
484- ارزش خون شهيد  
چقدر اشتباه است كه ما با جمله مداد العلماء افضل من دماء الشهداء (485) ارزش شهيد و شهادت را پايين بياوريم .
آرى ! آنچه الهام بخش امروز ما است آن قلم ها نيست ، آن جانبازى هاى تاريخى و آن خونهاى بر زمين ريخته است ، آن سرگذشت هاى نورانى است . پيام اسلام را جهادها، هجرت ها، فداكارى ها، جانبازى ها به جهان رسانده است . (486)
485- منطقى وراى همه منطق ها  
چرا امام به مردم بصره نامه نوشت و آنها را دعوت كرد؟ آيا اين خود نوعى نقشه خونريزى و انقلاب نبود: بالاتر اينكه چرا در شب عاشورا حبيب بن مظهر را به ميان بنى اسد فرستاد؟ چرا ياران و كسان خود را الزام نكرد كه خود را به كشتن ندهند؟
امام مخصوصا مى خواست اعتراض و انتقاد و اعلام جرم و فرياد عدالتخواهى خود را با خون خود بنويسد كه هرگز پاك نشود. (487)
486- ژست تبليغاتى  
از امام حسين تقاضاى بيعت مى كنند، بعد از سه روز امام حركت مى كند و مى رود به مكه و به اصطلاح مهاجرت مى كند و در مكه كه حرم امن الهى است ، سكنى مى گزيند و شروع به فعاليت ميكند، چرا به مكه رفت ؟ آيا به اين جهت كه مكه حرم امن الهى بود و معتقد بود كه بنى اميه آن را محترم خواهند شمرد؟ يعنى درباره بنى اميه ، چنين اعتقاد داشت كه اگر سياستشان اقتضا بكند و بخواهند او را در مكه بكشند، اين كار را نمى كنند؟ يا نه ، رفتن به مكه اولا براى اين بود كه خود اين مهاجرت اعلام مخالفت بود. اگر در مدينه مى ماند و مى گفت : من بيعت نمى كنم ، صدايش آنقدر به عالم اسلام نمى رسيد. بدين جهت هم گفت بيعت نمى كنم و هم اهل بيتش ‍ را حركت داد و برد به مكه .. اين بود كه صدايش در اطراف پيچيد كه حين بن على حاضر به بيعت نشد و لذا از مدينه به مكه رفت . خود اين ، به اصطلاح (اگر تعبير درست باشد) يك ژست تبليغاتى بود براى رساندن هدف و پيام خودش به مردم . از اين بالاتر كه عجيب و فوق العاده است اينكه امام حسين عليه السلام در سوم شعبان وارد مكه مى شود، و ماه هاى رمضان ، شوال ، ذى القعده (تا هشتم اين كاه ) يعنى ايامى كه عمره مستحب است و مردم از اطراف و اكناف به مكه مى آيند را در آنجا مى ماند. (488)
487- اعتراض امام حسين (ع ) 
كم كم فصل حج مى رسد، مردم از اطراف و اكناف و حتى از اقصا بلاد خراسان به مكه مى آيند. روز ترويه مى شود؛ يعنى روز هشتم ذى الحجه ، روزى كه همه براى حج از نو لباس احرام مى پوشند و مى خواند به منى و عرفات بروند و اعمال حج را انجام بدهند. ناگهان ، امام حسين عليه السلام اعلام مى كند كه من مى خواهم به طرف عراق بروم ، من مى خواهم به طرف كوفه بروم . يعنى در چنين شرايطى پشت مى كند به كعبه ، پشت مى كند به حج يعنى من اعتراض دارم . اعتراض و انتقاد و عدم رضايت خودش را به اين وسيله و به اين شكل اعلام مى كند مى كند، يعنى اين كعبه ديگر در تسخير بنى اميه است ، حجى كه گرداننده اش يزيد باشد، براى مسلمين فايده اى نخواهد داشت . اين پشت كردن به كعبه و اعمال حج در چنين روزى و اينكه بعد بگويد من براى رضاى خدا رو به جهاد مى كنم و پشت به حج ، رو به امر به معروف مى كنم و پشت به حج ، اين ، يك دنيا معنى داشت ، كار كوچكى نبود، ارزش تبليغاتى ، اسلوب ، روش و متد كار در اينجا به اوج خود مى رسد. سفرى را در پيش مى گيرد كه همه عقلا (يعنى عقلايى كه بر اساس منافع قضاوت مى كنند) آنرا از نظر شخص امام حسين نا موفق پيش بينى مى كنند. يعنى پيش بينى مى كنند كه ايشان در سفر كشته خواهند شد. و آن در بسيارى از موارد، پيش بينى آنها را تصديق مى كند، مى گويد: خودم هم مى دانم ! (489)
488- تاكتيك هاى عجيب  
(به امام عليه السلام ) مى گويند: پس چرا زن و بچه را همراه خودت مى برى ؟
مى گويد: آنها را هم بايد ببرم . بودن اهل بيت امام حسين عليه السلام در صحنه كربلا، صحنه را بسيار بسيار داغ تر كرد. و در واقع امام حسين عليه السلام يك عده مبلغ را طورى استخدام كرد كه بعد از شهادتش ، آنها را با دست و نيروى دشمن تا قلب حكومت دشمن يعنى شام فرستاد. اين خودش يك تاكتيك عجيب و يك كار فوق العاده است . همه براى اين است كه اين صدا هر چه بيشتر به عالم برسد، بيشتر به جهان آن روز اسلام برسد و بيشتر ابعاد تاريخ و ابعاد زمان را بشكافد و هيچ مانعى در راه آن وجود نداشته باشد در بين راه كارهاى خود امام حسين ، نمايشهايى از حقيقت اسلام است ، از مروت ، انسانيت ، از روح و حقانيت اسلام است . اينها همه جاى خودش ، ببينيد! اين شوخى نيست . در يكى از منازل بين راه حضرت دستور مى دهند آب زياد برداريد. هر چه مشك ذخيره داريد پر از آب كنيد و بر هر چه مركب و شتر همراهتان است كه آنها را يدك مى كشيد، بار آب بزنيد (پيش بينى بوده است ) (490)
489- ارزش تبليغاتى مهاجرت  
خروج امام از مدينه به مكه و اقامت در مكه در ماه هاى شعبان تا ذى الحجه كه ايام عمره و سپس حج است ، به نظر نمى رسد كه به خاطر اين بوده كه دشمن احترام حرم امن الهى را حفظ مى كرد، بلكه به سه علت ديگر بوده است : يكى اينكه نفس مهاجرت ارزش تبليغاتى داشت و تكان دهنده بود و نداى امام را بهتر مى رساند و اين خود اولين ژست مخالفت و امتناع بود. دوم اينكه در مكه تماس بيشترى با افراد نواحى مختلف ممكن بود. سوم اينكه مكه را انتخاب كردن علامت امنيت نداشتن بود، گو آنكه در آنجا هم امام امنيت نداشت . (491)
490- تبليغى تكان دهنده  
خروج امام از مكه در روز ترويه يعنى روز هشتم ذى الحجه كه روز حركت به منى و عرفات است ارزش تبليغاتى تكاندهنده ترى از خود اقامت در مكه داشت . و از نظر رساندن پيام اسلام ، اين پشت كردن به كعبه تسخير شده امويان و حجى كه گرداننده اش دستگاه يزيدى بود - حجى كه ظاهرش ‍ اسلامى و روحش جاهلى بود - نشان داد كه اسلام اين سورت خالى نيست كه خاطرها آسوده باشد، معنى و حقيقت است كه به خطر افتاده است .(492)
491- منطق تاءثر و انقلابى  
در اين منطق يعنى منطق هجوم ، منطق شهيد، منطق توسعه و گسترش دادن انقلاب ، امام حسين كارهايى كرده است كه جز با اين منطق با منطق ديگرى قابل توجيه نيست . چطور؟ اگر منطقش فقط منطق دفاع مى بود، شب عاشورا كه اصحابش را مرخص مى كند (به دليلى كه عرض كردم و بيعت را بر مى دارد تا آنها آگاهانه كار خودشان را انتخاب بكنند، بعد كه آنها انتخاب مى كنند بايد اجازه ماندن به آنها ندهد و بگويد شرعا جايز نيست كه شما اينجا كشته شويد، اينها مرا مى خواهند بكشند، از من بيعت مى خواهند، من وظيفه ام اين است كه بيعت نكنم ، كشته هم شدم ، شدم ، شما را كه نمى خواهند بكشند، شما چرا اينجا مى مانيد؟ شرعا جايز نيست ، برويد.
نه ، اينجور نيست . در منطق ثائر و انقلابى ، در منطق كسى كه مهاجم است و مى خواهد پيام خودش را با خون بنويسد، هر چه كه اين موج بيشتر وسعت و گسترش پيدا كند، بهتر است ، چنانكه وقتى كه ياران و خاندانش اعلام آمادگى مى كنند، به آنها دعا مى كند كه خدا به همه شما خير بدهد، خدا همه شما را اجر بدهد. (493)
492- گسترش دادن به واقعه عاشورا 
(امام ) چرا در شب عاشورا حبيب بن مظاهر اسدى را مى فرستد كه برو در ميان بنى اسد اگر مى شود چند نفر را برايمان بياور. مگر بنى اسد همه شان چقدر بودند؟ حالا گرم حبيب رفت از بنى اسد صد نفر را آورد. اينها در مقابل آن سى هزار نفر چه نقشى مى توانستند داشته باشند؟ آيا مى توانستند مثلا اوضاع را منقلب كنند؟ ابدا. امام حسين مى خواست در اين منطق كه منطق هجوم و منطق شهيد و منطق انقلاب است ، دامنه اين قضيه گسترش ‍ پيدا كند. اينكه خاندانش را هم آورد، براى اينكه همين بود، چون قسمتى از پيامش را خاندانش بايد برسانند. خود امام حسين كوشش مى كرد حال كه قضيه به اينجا كشيده شده است ، هر چه كه مى شود داغ تر بشود، براى اينكه بذرى بكارد كه براى هميشه در دنيا ثمر و ميوه بدهد. چه مناظرى ، چه صحنه هايى در كربلا به وجود آمد كه وقعا عجيب و حيرت انگيز است ! (494)
493- داغ ترين سخنان امام  
داغ ترين سخنان امام بعد از يك طرفه شدن و قطع اميد موفقيت است يك مطلب است ، امر نكردن خاندان به رفتن از آنجا و اجازه دادند و بلكه تشويق كردن به شهادت مطلب ديگر است ، استنصار براى شهادت مطلب ديگر است ، اجازه دادن به حر همين طور، شب عاشورا رفتن حبيب ميان بنى اسد همين طور. (495)
494- مهم ترين عنصر تبليغ حسينى  
ژست تبليغاتى و بلكه تاكتيك تبليغاتى آن حضرت اين بود كه اهل بيت و كودكان خود را نيز همراه خود آورد، و به اين وسيله در واقع خود دشمن را ناآگاهانه استخدام كرد كه حامل يك عده مبلغ براى امام حسين و براى اسلام حسينى عليه يزيد و اسلام يزيدى باشد و اين يكى از مهم ترين عناصر تبليغى نهضت امام است . (496)
495- زياد كردن نداى تبليغ  
چرا خطبه هاى امام حسين بعد از اينكه ايشان از نصرت مردم كوفه ماءيوس ‍ مى شوند و معلوم مى شود كه ديگر كوفه در اختيار پسر زياد قرار گرفت و مسلم كشته شد، داغ تر مى شود؟ ممكن است كسى بگويد امام حسين خودش ديگر راه برگشت نداشت ، بسيار خوب ، راه برگشت نداشت ، ولى چرا در شب عاشورا بعد از آنكه به اصحابش فرمود: من بيعتم را از شما برداشتم و آنها گفتند: خير، ما دست از دامن شما بر نمى داريم ، نگفت : اصلا ماندن شما در اينجا حرام است ، براى اينكه آنها مى خواهند مرا بكشند، به شما كارى ندارند، اگر بمانيد، خونتان بى جهت ريخته مى شود و اين حرام است ؟ چرا امام حسين نگفت واجب است شما برويد؟ بلكه وقتى آنها پايداريشان را اعلام كردند، امام حسين آنان را فوق العاده تاءييد كرد و از آن وقت بود كه رازهايى را كه قبلا به آنها نمى گفت ، به آنان گفت . (497)
در شب عاشورا كه مطلب قطعى است ، حبيب بن مظاهر را مى فرستد در ميان بنى اسد كه اگر باز هم مى شود عده اى را بياورد، معلوم بود كه مى خواست بر عدد كشتگان افزوده شود، چرا كه هر چه خون شهيد بيشتر ريخته شود، اين بدا بيشتر به جهان و جهانيان مى رسد.(498)
فصل بيست و دوم : تجليل و بررسى شخصيت پليد قاتلين حسين بن على (ع ) 
بخش اول : شخصيت پليد يزيد بن معاويه  
496- تربيت يزيد  
مادر يزيد دختر مجدل كلبيه است كه زندگى با معاويه و در شهر را كراهت داشت و اشعار معروفى دارد:

للبس عبائه و تقر عينى

احب الى من لبس الشفوف

و بيت تخفق الارياح فيه

احب الى من قصر منيف ...

و خرق من بنى عمى فقير

احب الى من علج عنيف

معاويه آن زن را با يزيد پسرش به باديه فرستاد و يزيد در باديه رشد يافت ، لهذا اخلاق باديه نشينى و صحرانشينى داشت . زبانش فصيح بود - يزيد ديوانى دارد كه چاپ شده . ابن خلكان را مى گويند از مريدهاى فصاحت يزيد است - و به شكار علاقه فراوانى داشت (صيد لهو در اسلام و حكم صلاه ). سوم اينكه به اسب سوارى و مسابقه سوارى و مسابقه و تربيت حيوانات و مخصوصا سگ علاقه فراوانى داشت .
اين صفات در يك مردى كه قوى و نيرومند در صاحب ملكات فاضله باشد كمال و موجب تكميل قواى او مى شود، ولى در اهل تنعم و اعقاب سلالات و آقازاده ها و اشراف زاده ها و شاهزادگان سبب و اغراق در ترف و تنعم مى شود.
يزيد روى خصلت فصاحت بدوى به معاشرت با شعراء و منادمت اهل اباطيل علاقه فراوانى داشت ، آنهم از نوع اشعارى كه در اسلام لغو است لان يملا بطن الرجل قيحا خير م ان يملا شعرا غرق شدن در شعر و خيال ضررهاى زيادى دارد. شعر تا حدى از مظاهر جمال است آثار اجتماعى مفيدى ممكن است داشته باشد. داستانها در اين زمينه هست و به همين دليل كه خوبى دارد بدى هم دارد. دربارهايى كه دربار شعر و خلافت و لغو بوده بسيار فاسد بوده . خيلى ها بوده اند كه به واسطه يك شعر در دربار اموى ها صله هاى فراوانى برده اند. داستان وليد اموى و ابن عايشه ص 75 مكتب تشيع .
به هر حال شعراء و بطالها در دربار يزيد مقامى داشتند و خودش هم در وصف خمر و ساير چيزها اشعارى دارد، واز آن جمله :

شمسه كرم برجها قعردنها

و مشرقها الساقى و مغربها فمى

فان حرمت يوما على دين احمد

مخذها على دين المسيح بن مريم ...

و از آن جمله :

دع المساجد للعباد تسكنها

واجلس على دكه اخمار و اسقينا

ان الذى شربا فى سكره طربا

و للمصلين لا دنيا و لا دينا

ما قال ربك ويل للذى شربا

لكنه قال ويل للمصلينا...

و از آن جمله :

لما بدت تلك الرؤ وس و اشرقت

بلك الشموس على ربى جيرون

صاح الغراب فقلت صح او لا تصح

فلقد قضيت من النبى ديونى ...

و از آن جمله است اشعار كه با اشعار ابن الزبعرى ملحق كرد كه مفصل است . علاقه وافر يزيد به شكار و تفريح مانع رسيدگى به كارهاى مملكتدارى و سياسى بود و ناچار كارها در دست ديگران بود.
و اما علاقه او و سرگرمى او به بازى با حيوانات ، كارهاى او را به صورت مسخره اى در آورده بود. نه تنها به اسب سوارى و اسب دوانى علاقه وافرى نشان مى داد اين عمل در اسلام ممدوح است ) او يك عده بوزينه و يوز (فهادين ) تهيه كرده بود با آنها سرخوش بود يك بوزينه اى داشت كه او را تعليم كرده بود. بوزينه هم از هر حيوانى بهتر تعليم قبول مى كند. (قضيه بوزينه و وزارت ) به او كنيه داده بود عرب به حيوانات لقب و كنيه مى دهد.

من ذاك ام عريط للعقرب

و هكذا ثعاله للثعلب

به جعل مى گويد: ابو جعرانه و احيانا به حيوان شخصى ممكن است علم شخصى بدهد. يزيد يك كنيه شخصى به اين ميمون داده به نام ابو قيس ، به اين حيوان لباس ابريشم و حرير و زيبا و جامه هاى زربفت مى پوشيد و او را در مجلس شراب خويش حاضر مى كرد. بنازم غيرت ندماى يزيد را و حتما بسيارى از امرا و حكام در آن مجلس حاضر مى شده اند! از طرف ديگر ماده الاغ چابكى داشت و گاهى اباقيس كه تعليم داده شده بود سوار آن ماده الاغ مى شد و در مسابقه اسبها شركت مى كرد. خودش خيلى علاقه داشت كه اباقيس برنده مسابقه بشود (و شايد هم احيانا سواركارها به خاطر يزيد عمدا ماده الاغ را جلو مى انداختند.)

تمسك ابا قيس بفضل عنانها

فليس عليها ان سقطت ضمان

الا من راى القرد الذى سبقت به

جياد امير المؤ منين اتان

اين بود شمه اى از اخلاق يزيد، و معاويه مى خواست او را بر گردن مسلمين سوار كند.
وضع حكومت يزيد صورتى داشت كه قابل صلح و معاهده و معاقده نبود. امام مجتبى با معاويه قرار داد صلح بست . معاويه عقل و خلقى داشت كه مى توانست تا حدودى حفظ ظاهر بكند و جز در مواردى كه براى ملك و سياستش بود رعايت ظواهرى را بنمايد. ولى وضع يزيد تجاهر به رذالت و پستى و تجاهر به عياشى بود. اگر در ظرف سه سال در هم نمى پيچيد و چند سال طول مى كشيد، ممكن بود قيام ديگرى عليه يزيد شود كه عنصر اسلامى هم نداشته باشد و آنوقت خطر مواجه عالم اسلام مى شد.
به قولى مردن يزيد در يك مسابقه اى واقع شد كه با ميمونى - و شايد همان ابو قيس بوده - گذشته بود. قيام اهل مدينه تنها سببش شهادت امام حسين نبود، سبب ديگرش وضع ناهموار يزيد بود، عبدالله بن حنظله با عده اى به نمايندگى اهل مدينه آمد به شام ، اوضاع را طورى ناراحت كننده ديد كه گفت : و الله ما خرجنا على يزيد حتى خفتا ان نرمى بالحجاره من السماء. ان رحلا ينكح الامهات و البنات و الاخوات ، و يشرب الخمر، و يدع الصلاه ، و الله لو لم يكن معى احد من الناس لا بليت الله فيه بلاء حسنا.
بعضى گفته اند به ذات الجنب مرد در سن 37 سالگى .
احتمال داده مى شود كه افراط در شراب و لذات ، كبدش را از بين برده بوده . يزيد در كودكى در باديه مرض آبله گرفت و آبله رو بود. عقاد مى گويد: و سيم و بلند قامت بود. همچنين مى گويد: يزيد به مسابقه و مطارده علاقه مند بود، ولى بيشتر جنبه لهوى داشت نه جنبه جدى و شجاعانه . يزيد شخصا خصلت شجاعت و تهور عربى را كه بعضى از آباء مادريش ‍ مثل عتبه و وليد عمويش و شبيه داشتند نداشت و به تمام معنى مردى مهمل و عياش و سبكسر بود و لهذا در يكى از جنگهاى زمان معاويه كه معاويه سپاه سفيان بن عوف را براى جنگ قسطنطنيه فرستاد، يزيد تمارض ‍ و تثافل كرد تا سپاه حركت كرد و بعد هم شايع شد كه سپاه دچار مرض و قحطى شدند. خبر به يزيد عياش رسيد. اين شعرها را گفت :

ما ان ابالى بما لاقت جموعهم

بافرقدونه من حمى و من موم

اذا اتكاءت على الانماط مرتفقا

بدير مران عندى ام كلثوم

معاويه وقت شنيد قسم خورد كه يزيد را به سپاه ملحق مى كنم براى رفع عار شماتت .
از اينجا دو نكته معلوم مى شود:
الف - روى كار آمدن يزيد كه هيچ گونه لياقتى نداشت ، نه لياقت خلافت و نا لياقت ملكدارى و سياست ، صرفا معلول فساد تدريجى اخلاق مسلمين در آن عهد بود. معاويه اگر لياقت خلافت نداشت ، ولى لياقت سياست و ملكدارى داشت .
ب - فرق ظاهرى ديده مى شود بين عمر و معاويه كه عمر حاضر نشد عبدالله پسرش را انتخاب كند و يا جزء شورا قرار دهد و گفت : عبدالله در تدبير منزل خودش عاجز است ؛ ولى معاويه على رغم عقيده خودش به عدم لياقت يزيد، زمام كار با به دست او سپرد. (499)
497- نصايح معاويه به يزيد  
معاويه هنگام مردن سخت نگران وضع پسرش يزيد بود و نصايحى به او كرد. گفت : تو براى بيعت گرفتن ، با عبدالله بن زبير اين طور رفتار كن ، با عبدالله بن عمر آنطور رفتار كن ، با حسن بن على عليه السلام اينگونه رفتار كن . مخصوصا دستور داد با امام حسين عليه السلام با رفق و نرمى زيادى رفتار كند. گفت : او فرزند پيغمبر است . مكانت عظيمى در ميان مسلمين دارد، و بترس از اينكه با حسين بن على با خشونت رفتار كنى . معاويه كاملا پيش بينى مى كرد كه اگر يزيد با امام حسين با خشونت رفتار كند و دست خود را به خون او آلوده سازد، ديگر نخواهد توانست خلافت كند و خلافت از خاندان ابوسفيان بيرون خواهد رفت . معاويه مرد بسيار زيركى بود، پيش ‍ بينى هاى او مانند پيش بينى هاى هر سياستمدار ديگرى غالبا خوب از آب در مى آمد. يعنى خوب مى فهميد و خوب مى توانست پيش بينى كند.
برعكس ، يزيد، اولا جوان بود، و ثانيا مردى بود كه از اول در زى بزرگزادگى و اشرافزادگى و شاهزادگى بزرگ شده بود، با لهو و لعب انس فراوانى داشت ، سياست را واقعا درك نمى كرد، غرور جوانى و رياست داشت ، غرور ثروت و شهوت داشت . كارى كرد كه در درجه اول به زيان خاندان ابوسفيان تماتم شد، و اين خاندان بيش از همه در اين قضيه باخت . اينها كه هدف معنوى نداشتند و جز به حكومت و سلطنت به چيز ديگرى فكر نمى كردند، آنرا هم از دست دادند. حسين بن على عليه السلام كشته شد، ولى به هدف هاى معنوى خودش رسيد، در حالى كه خاندان ابوسفيان به هيچ شكل به هدفهاى خودشان نرسيدند.
498- فسق و فجور يزيد  
بعد از اينكه معاويه در نيمه ماه رجب سال شصتم مى ميرد، به حاكم مدينه كه از بنى اميه بود نامه اى نى نويسد و طى آن موت معاويه را اعلام مى كند و مى گويد از مردم براى من بيعت بگير. او مى دانست كه مدينه مركز است و چشم همه به مدينه دوخته شده . در نامه خصوصى دستور شديد خودش را صادر مى كند، مى گويد: حسين بن على را بخواه و از او بيعت بگير و اگر بيعت نكرد، سرش را براى من بفرست .
بنابر اين يكى از چيزهايى كه امام حسين با آن مواجه بود، تقاضاى بيعت با يزيد بن معاويه اين چنينى بود كه گذشته از همه مفاسد ديگر، دو مفسده در بيعت با اين آدم بود كه حتى در مورد معاويه وجود نداشت . يكى اينكه بيعت با يزيد، تثبيت خلافت موروثى از طرف امام حسين بود. يعنى مساءله خلافت يك فرد مطرح نبود. مساءله خلافت موروثى مطرح بود.
مفسده دوم مربوط به شخصيت خاص يزيد بود كه وضع رمان را از هر زمان ديگر متمايز مى كرد. او نه تنها مرد فاسق و فاجرى بود، بلكه متظاهر و متجاهر به فسق بود و شايستگى سياسى هم نداشت . معاويه و بسيارى از خلفاى آل عباس هم مردمان فاسق و فاجرى بودند، ولى يك مطلب را كاملا درك مى كردند، و آنانكه مى فهميدند كه اگر بخواهند ملك و قدرتشان باقى بماند، بايد تا حدود زيادى مصالح اسلامى را رعايت كنند، شئون اسلامى را حفظ كنند. اين را درك مى كردند كه اگر اسلام نباشد آنها هم نخواهند بود. مى دانستند كه صدها ميليون جمعيت از نژادهاى مختلف چه در آسيا، چه در آفريقا و چه در اروپا كه در زير حكومت واحد در آمده اند و از حكومت شام يا بغداد پيروى مى كنند، فقط به اين دليل است كه اينها مسلمانند، به قرآن اعتقاد دارند و به هر حال خليفه را يك خليفه اسلامى مى دانند، والا اولين روزى كه احساس كنند كه خليفه ، خود بر ضد اسلام است ، اعلام استقلال مى كنند.
499- ذات پليد يزيد  
چه موجبى داشت كه مثلا مردم خراسان ، شام و سوريه ، مردم قسمتى از آفريفا، از حاكم بغداد يا شام اطاعت كنند؟ دليلى نداشت . و لهذا خلفايى كه عاقل ، فهميده و سياستمدار بودن اين را مى فهميدند كه مجبورند تا حدود زيادى مصالح اسلام را رعايت كنند. ولى يزيد بن معاويه اين شعور را هم نداشت ، آدم متهتكى بود، آدم هتاكى بود، خوشش مى آمد به مردم و اسلام بى اعتنايى كند، حدود اسلامى را بشكند. معاويه هم شايد شراب مى خورد (اينكه مى گويم شايد، از نظر تاريخى است ، چون يادم نمى آيد، ممكن است كسانى با مطالعه تاريخ ، موارد قطعى پيدا كنند) (500) ولى هرگز تاريخ نشان نمى دهد كه معاويه در يك مجلس علنى شراب خورده باشد يا در حالتى كه مست است وارد مجلس شده باشد؛ در حالى كه اين مرد در مجلس علنى شراب مى خورد، مسب لايعقل مى شد و شروع مى كرده به ياوه گويى . تمام مورخين معتبر نوشته اند كه : اين مرد، ميمون باز و يوزباز بود. ميمونى داشت كه به آن كنيه اباقيس داده بود و او را خيلى دوست مى داشت . چون مادرش زن باديه نشين بود و خودش هم در باديه بزرگ شده بود، اخلاق باديه نشينى داشت ، با سگ و يوز و ميمون انس و علاقه بالخصوصى داشت .
500- فاتحه اسلام را بايد خواند!  
مسعودى در مروج الذهب مى نويسد: (يزيد) ميمون را لباس هاى حرير و زيبا بپوشانيد و در پهلو دست خود بالاتر از رجال كشورى و لشكرى مى نشاند! اين است كه امام حسين عليه السلام فرمود: و على الاسلام اذ قد بليت الامه براع مثل يزيد (501) ميان او و ديگر تفاوت وجود داشت . اصلا وجود اين شخص تبليغ عليه اسلام بود. براى چنين شخصى از امام حسين عليه السلام بيعت مى خواهند! امام از بيعت امتناع مى كرد و مى فرمود: من به هيچ وجه بيعت نمى كنم . آنها هم به هيچ وجه از بيعت خواستن صرف نظر نمى كردند.
501- وليعهدى نالايق  
ملك ء زيد ثابت و محكم و پابرجا نبود - مثل ملك معاويه - به جهت اينكه تنها مغيره بن شعبه حاكم آن وقت كوفه كه از حكومت عزل شده بود اين پيشنهاد (ولايت عهدى يزيد) را كرد و خود معاويه باور نمى كرد، با زياد مشورت كرد او هم صلاح نديد (لا اقل حضرا). مروان حكم سخت مخالف بود و خودش طمع داشت و حتى در فكر شورش افتاد و بعد با ماهى هزار دينار براى خود و صد دينار براى دوستان قانع شد. سعيد پسر عثمان از معاويه گله كرد كه پدر و مادر و خود من از يزيد و پدر و مادرش بهتر هستيم و بعد هم با دريافت ولايت خراسان راضى شد و رفت . پس اين حكومت استقرار نداشت بذاته

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo