شهید آوینی

 

 

101- مسلم به وظيفه خود عمل نمود اينك نوبت ماست !  
امام حسين عليه السلام در هشتم ذى الحجه در همان جوش و خروشى كه حجاج وارد مكه مى شدند و در همان روزى كه بايد به جانب منا و عرفات حركت كنند، پشت به مكه كرد و حركت نمود و آن سخنان غراى معروف را كه نقل از سيد بن طاووس است ، انشاء كرد.منزل تا به نزديكى هاى سرحد عراق رسد. در كوفه حالا چه خبر است و چه مى گذرد خدا عالم است .
امام حسين عليه السلام در بين راه شخصى را ديدند كه از طرف كوفه مى آيد به اين طرف (در سرزمين عربستان جاده و راه شوسه نبوده كه از كنار يكديگر رد بشوند، بيابان بوده است . و افرادى كه در جهت خلاف هم حركت مى كردند، با فواصلى از يكديگر رد مى شدند) لحظه اى توقف كردند به علامت اينكه من با تو كار دارم ، و مى گويند اين شخص امام حسين عليه السلام را مى شناخت و از طرف ديگر حامل خبر اسف آورى بود. فهميد كه اگر برود امام حسين ، از او خواهد پرسيد كه : از كوفه چه خبر؟ بايد خبر بدى را به ايشان بدهد. نخواست آن خبر را بدهد و لذا راهش را كج كرد و رفت طرف ديگر.
دو نفر ديگر از قبيله بنى اسد كه در مكه بودند در اعمال حج شركت كرده بودند، بعد از آنكه حجشان به پايان رسيد، چون قصد نصرت امام حسين عليه السلام را داشتند، به سرعت از پشت سر ايشان حركت كردند تا خودشان را برسانند به قافله ابا عبدالله .
اينها تقريبا يك منزل عقب بودند. برخورد كردند با همان شخصى كه از كوفه مى آمد. به يكديگر كه رسيدند به رسم عرب انتساب كردند، يعنى بعد از سلام و عليك ، اين دو نفر از او پرسيدند، نسبت را بگو، از كدام قبيله هستى ؟
گفت : من از قبيله بنى اسد هستم ،
اينها گفتند: عجب ! نحن اسديان ، ما هم كه از بنى اسد هستيم ، پس بگو پدرت كيست ؟ پدر بزرگت كيست ؟
او پاسخ گفت : اينها هم گفتند، تا همديگر را شناختند. بعد اين دو نفر كه از مدينه مى آمدند، گفتند: از كوفه چه خبر؟
گفت : حقيقت اين است كه از كوفه خبر بسيار ناگوارى است و ابا عبدالله كه از مكه به كوفه مى رفتند مرا ديدند، توقفى كردند، و من چون فهميدم براى استخبار از كوفه است ، نخواستم خبر شوم را به حضرت بدهم ، تمام قضاياى كوفه را براى اينها تعريف كرد.
اين دو نفر آمدند تا رسيدند به حضرت . به منزل اولى كه رسيدند، حرفى نزدند. صبر كردند تا آنگاه كه ابا عبدالله در منزلى فرود آمدند كه تقريبا يك شبانه روز، از آن وقت كه با آن شخص ملاقات كرده بودند، فاصله رمانى داست . حضرت ، در خيمه نشسته و عده اى از اصحاب همراه ايشان بودند كه آن دو نفر آمدند و عرض كردند: يا ابا عبدالله ! ما خبرى داريم ، اجازه مى دهيد آنرا در همين مجلس به عرض شما برسانيم يا مى خواهيد در خلوت به شما عرض كنيم ؟
فرمود: من از اصحاب خود چيزى را مخفى نمى كنم ، هر چه هست در حضور اصحاب من بگوييد.
يكى از آن دو نفر عرض كرد: يا بن رسول الله ! ما با آن مردى كه ديروز با شما بر خورد كرد ولى توقف نكرد، ملاقات كرديم ؛ او مرد قابل اعتمادى بود، ما او را مى شناسيم ، هم قبيله ماست ، از بنى اسد، ما از او پرسيديم ، در كوفه چه خبر است ؟ خبر بدى است ، گفت من از كوفه خارج نشدم ، مگر اينكه به چشم خود ديدم كه مسلم و هانى را شهيد كرده بوده و بدن مقدس آنها را در حالى كه ريسمان به پاهايشان بسته بودند، در ميان كوچه ها و بازارهاى كوفه مى كشيدند.
ابا عبدالله خبر مرگ مسلم را كه شنيد، چشم هايش پر زا اشك شد ولى فورا اين آيه را تلاوت كرد: من المؤ منين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا.
در چنين موقعيتى ابا عبدالله نمى گويد كوفه را كه گرفتند، مسلم كه كشته شد، هانى كشته شد كارمان تمام شد. ما شكست خورديم ، از همين جا بر گرديم . جمله اى گفت كه رساند مطلب چيز ديگرى است اين آيه قرآن كه الان خواندم ، ظاهرا درباره جنگ احزاب است ، يعنى بعضى مؤ منين به پيمان خودشان با خدا وفا كردند و در راه حق شهيد شدند و بعضى ديگر انتظار مى كشند كه كى نوبت جانبازى آنها برسد. فرمود: مسلم وظيفه خودش را انجام داد، نوبت ماست .

كاروان شهيد رفت از پيش

وان ما رفته گير و مى انديش

او به وظيفه خودش عمل كرد، ديگر نوبت ماست . البته در اينجا هر يك سخنانى گفتند. عده اى هم بودند كه در بين راه به ابا عبدالله ملحق شده بودند افراد غير اصيل كه ابا عبدالله آنها را غيظ و در فواصل مختلف ، از خودش دور كرد. اينها همين كه فهميدند در كوفه خبرى نيست يعنى آش و پلوئى نيست ، بلند شدند و رفتند (مثل نهضت ها) .
لم يبق معه الا اهل بيته و صفوته ؛ فقط خاندان و نيكان اصحابش ‍ با او باقى ماندند كه البته همه آنها در آن وقت خيلى كم بود (در خود كربلا عده اى از كسانى كه قبلا اغفال شده و رفته بودند در لشكر عمر سعد، يك يك بيدار شدند و به ابا عبدالله ملحق گرديدند) شايد بيست نفر بيشتر، همراه ابا عبدالله نبودند، در چنين وضعى خبر تكان دهنده شهادت مسلم و هانى به ابا عبدالله و ياران او رسيد.
صاحب لسان الغيب مى گويد: بعضى از مورخين نقل كرده اند: امام حسين عليه السلام كه چيزى را از اصحاب خودش پنهان نمى كرد، بعد از شنيدن اين خبر مى بايست به خيمه زن ها و بچه ها برود و خبر شهادت مسلم را به آنها بدهد، در حالى كه در ميان آنها خانواده مسلم هست ، بچه هاى كوچك مسلم هستند، برادران كوچك مسلم هستند، خواهر و بعضى از دختر عموها و كسان مسلم هستند.
102- كشته راه هدف  
ابا عبدالله نيامد فقط بجنگد تا كشته شود و حرفش را نزند؛ حرف خودش ‍ را زده است ، هدف و مقصد خودش را مشخص كرده است
103- مرگ ننگ نيست  
در بين راه كه به كربلا مى روند، بعضى با او صحبت مى كنند كه نرو خطر دارد، و حسين عليه السلام در جواب ، اين شعرها را مى خواند

سامضى و ما بالموت عار على الفتى

لذا ما نوى حقا و جاهد مسلما

و واسى الرجال الصالحين بنفسه

و فارق مثبورا و خالف مجرما

اقدم نفسى لا اريد بقائها

لتلقى خميسا فى الهياج عرموما

فان عشت لم اندم و ان مت لم الم

مفى بك ذلا ان تعيش و ترغما

به من مى گوييد نرو: ولى خواهم رفت . مى گوييد كشته مى شوم ، مگر مردن براى يك جوانمرد ننگ است ؟ مردن آن وقت ننگ است كه هدف انسان پست باشد و بخواهد براى آقايى و رياست كشته بشوم كه مى گويند به هدفش نرسيد. اما براى آن كسى كه براى اعلاى كلمه حق و در راه حق كشته مى شود كه ننگ نيست . چرا كه در راهى قدم بر مى دارد كه صالحين و شايستگان بندگان خدا قدم بر داشته اند .(104)
104- عظمت مردم روزگار حسين  
يكى از چيزهايى كه به نهضت حسين بن على عليه السلام ارزش زياد مى دهد. روشن بينى است . روشن بينى يعنى چه ؟ يعنى حسين عليه السلام در آن روز چيزهايى را در خشت خام ديد كه ديگران در آينه هم نمى ديدند. ما امروز نشسته ايم و اوضاع آن زمان را تشريح مى كنيم . ولى مردمى كه در آن زمان بوده اند آنچنان كه حسين بن على عليه السلام مى فهميد، نمى فهميدند.
روابط، در آن زمان مثل اين زمان نبود. حوادثى را كه در شام اتفاق مى افتاد، مردمى كه در كوفه يا مدينه بودند، خيلى دير خبردار مى شدند و گاهى هيچ خبر دار نمى شدند. بهترين دليلش داستان اهل مدينه است : حسين بن على در مدينه قيام مى كند، بيعت نمى كند. مى رود مكه ، بعد آن جريان ها پيش ‍ مى آيد تا شهيد مى شود. تازه عامه مردم چشم هايشان را مى مالند، كه چرا حسن بن على شهيد شد؟ برويم شام مركز خلافت تا ببينيم قضيه از چه قرار بوده ؟
105- اطمينان حسين  
جمله امام در روز عاشورا: انى لارجو ان يكرمنى الله بهوانكم (105) مؤ يد اين است امام مطمئن بوده به حسن اثر شهادتش و اينكه اين شهادت آبروى اموى ها و هدفهاى آنها را از بين خواهد برد و آبروى امام را بيشتر خواهد كرد. (106)
106- توصيف مرگ  
امام حسين عليه السلام در روز دهم محرم پس از آنكه نماز صبح را با اصحاب به جماعت خواند، برگشت و خطابه كوتاهى براى اصحاب و ياران ايراد كرد. در آن خطابه چنين گفت : اندكى صبر و استقامت ، مرگ جز پلى نيست كه شما را از ساحل درد و رنج به ساحل سعادت و كرامت و بهشت هاى وسيع عبور مى دهد .
107- نزديك شدن به وصال الهى
در صبح روز عاشورا حسين عليه السلام همين كه نماز صبح را با اصحابش ‍ خواند، برگشت به آنها فرمود: اصحاب من ! آمده باشيد. مردن جز پلى كه شما را از دنيايى به دنياى ديگر عبور مى دهد، نيست . از يك دنياى بسيار سخت به يك دنياى بسيار عالى و شريف و لطيف عبور مى دهد. اين سخنش بود، اما عملش را ببينيد. اين را حسين بن على نگفته است ، كسانى كه وقايع نگار بوده اند گفته اند حتى هلال بن نافع كه وقايع نگار عمر سعد است ، اين قضيه را گفته است مى گويد من از حسين بن على تعجب مى كنم كه هر چه شهادتش نزديكتر و كار بر او سخت تر مى شد چهره اش بر افروخته تر مى گرديد، مثل آدمى كه به وصل نزديك مى شود. (107)
108- لب خندان همگام وصال  
امام حسين عليه السلام صبح عاشورا به اصحابش فرمود: ما الموت الا قنطره تعبر بكم عن البوس و الضراء الى الجنان ؛ (108) مرگ جز يك پل كه از رويش مى گذريد، چيز ديگرى نيست ؛ اصحاب من ! ما يك پلى پيش رو داريم كه بايد از روى آن عبور كنيم اين پل نامش مرگ است ؛ از اين پل كه رد شديم ، ديگر رسيده ايم به آنجا كه قابل تصور نيست . لحظه لحظه كه مرگ نزديك تر مى شود، چهره ابا عبدالله خندان تر و متبسم تر مى شود.
يكى از كسانى كه همراه عمر سعد و وقايع نگار قضايا بود، در لحظات آخر حيات امام حسين عليه السلام كه ديگر جنگ ها تمام شده بود و ايشان در همان گودال قتلگاه ، بى حال افتاده بود، براى اينكه ثوابى كرده باشد، رفت نزد عمر سعد و گفت : اجازه بده من يك جرعه آب براى حسين بن على ببرم ، چون او به هر حال رفتنى است ؛ اين آن را بخورد يا نخورد براى او تاءثيرى ندارد.
عمر سعد اجازه داد؛ ولى وقتى اين مرد رفت ، آن لعين ازل و ابد (شمر) داشت بر مى گشت ، در حالى كه سر مقدس را همراه داشت . همين مردى كه براى امام آب برده بود، مى گويد: و الله لقد شغلنى نور وجهه عن الفكره فى قتله ؛ بشاشت چهره اش نگذاشت كه اصلا درباره كشته شدنش فكر كنم ؛ يعنى در حالى كه سر امام حسين بريده مى شد، لبش ‍ خندان بوده است . (109)
فصل چهارم : شخصيت حماسى حسين (ع ) 
109- كمال عالى انسانيت  
پيغمبر يعنى انسان كامل ، على يعنى انسان كامل ، حسين يعنى انسان كامل ، زهرا يعنى انسان كامل ، يعنى مشخصات بشريت را دارند با كمال عالى مافوق ملكى ، يعنى مانند يك بشر گرسنه مى شوند، غذا مى خورند، تشنه مى شوند، آب مى خورند، احتياج به خواب پيدا مى كنند، بچه هاى خودشان را دوست دارند، غريزه جنسى دارند،؛ لهذا مى توانند مقتدا باشند، اگر اين جور نبودند امام و پيشوا نبودند.
110- عظمت شخصيت هاى سازنده حادثه عاشورا 
حادثه عاشورا مثل بسيارى از حقايق اين عالم است كه در زمان خودشان بسا هست آنچنان كه بايد شناخته نمى شود و بلكه فلاسفه تاريخ مدعى هستند كه شايد هيچ حادثه تاريخى را نتوان در زمان خودش آنچنان كه هست ، ارزيابى كرد. بعد از آنكه زمان زيادى گذشت و تمام عكس العمل ها و جريانات مربوط به يك حادثه ، خود را بروز دادند، آنگاه آن حادثه غالبا در زمان خودشان آن موجى كه شايسته وجود آنهاست ، پيدا نمى شود؛ بعد از مرگشان تدريجا شخصيتشان بهتر شناخته مى شود؛ بعد از ده ها سال كه از مرگشان مى گذرد، تدريجا شناخته مى شوند و معمولا افرادى كه در زمان خودشان خيلى شاخصند بعد از فوتشان فراموش مى شوند، و بسا افرادى كه در زمان خودشان آنقدرها شاخص نيستند ولى بعد از مرگشان تدريجا شخصيت آنها گسترش پيدا مى كند و بهتر شناخته مى شوند.
111- انواع شخصيت  
شخصيتها هم اقسامى دارند، بعضى از شخصيتها، شخصيت حماسى هستند و روحشان حماسه است ، بعضى روحشان غنايى است ، بغضى روحشان اساسا رثايى است ، آه و ناله است ، بعضى شكل روحشان شكل پند و اندرز و موعظه است . (110)
112- شخصيت حماسى حضرت سيد الشهداء  
آيا حسين بن على حادثه حماسى دارد يا ندارد؟ آيا شخصيت حسن بن على يك شخصيت حماسى هست يا نيست ؟ ما بايد شخصيت حسين بن على را كه براى ما يك شخصيت انسانى است بشناسيم اين مرد كه هر سال به نام او وقتها صرف ميكنيم ، پولها خرج مى كنيم ، روزها تعطيل مى كنيم ، بايد خصوصياتش براى ما شناخته شود و از جمله خصوصيات او همين است كه آيا حسين عليه السلام يك شخصيت حماسى هست يا نه ؟ آيا ما بايد با وجود حسين و سرگذشت او يك احساس حماسى داشته باشيم ، يا يك احساس تراژدى ، مصيبت ، رثا و نفله شدن ؟ (111)
113- حسن (ع ) سرود انسانيت است !  
حسين بن على عليه السلام شخصيت حماسى است ، اما نه آنطور كه جلال الدين خوارزمشاه يك شخصيت حماسى است و نه آنطور كه رستم افسانه اى يك شخصيت حماسى است . حسين يك شخصيت حماسى است ، اما حماسه انسانيت ، حماسه بشريت ، نه حماسه قوميت ، سخن حسين ، عمل حسين ، حادثه حسين ، روح حسين ، همه چيز حسين هيجان است ، تحريك است ، درس است ، القاء نيروست ، اما چه طور القاء نيرويى ؟ چه جور درسى ؟ آيا از آن جهت كه مثلا به يك قوم به خصوصى منتسب است ؟! يا از آن جهت كه شرقى است ؟ يا از آن جهت كه مثلا عرب است و غير عرب نيست ؟! يا به قول بعضى از ايرانى ها از آن جهت كه مثلا زنش ‍ ايرانى است ؟!
اساسا در وجود حسين يك چنين حماسه هايى نمى تواند وجود داشته باشد و علت شناخته نشدن حسين هم همين است . چون حماسه او بالاتر و مافوق اينگونه حماسه هاست ، كمتر افراد مى توانند او را بشناسند، حالا ببينيم كه واقعا چطور است ؟ شما در جهان يك شخصيت حماسى مانند شخصيت حسين بن على از نظر شدن حماسى بودن و از نظر علو و ارتفاع حماسه يعنى جنبه هاى انسانى نه جنبه قومى و ملى پيدا نخواهيد كرد. حسين سرود انسانيت است ، نشيد انسانيت است و به همين دليل نظير ندارد، و به چ عرض مى كنم كه نظير ندارد. شما در دنيا حماسه اى مانند حماسه حسين بن على پيدا نخواهيد كرد، چه از نظر قدرت و قوت حماسه و چه از نظر علو و ارتفاع و انسانى بودن آن . و متاءسفانه ما مردم اين حماسه را نشناخته ايم .(112)
114- كليد شخصيت حسين (ع )  
ادعاى اينكه كسى بگويد من كليد شخصيت كسى مانند على يا حسين بن على را به دست آورده ام ، انصافا ادعاى گزافى است ، و من جراءت نمى كنم چنين سخنى بگويم ، اما اين قدر مى توانم ادعا بكنم كه در حدودى كه من حسين را شناخته و تاريخچه زندگى او را خواندم و سخنان او را كه متاسفانه بسيار كم به دست ما رسيده است ، به دست آورده ام ، و در حدودى كه تاريخ عاشورا را كه خوشبختانه اين تاريخ مضبوط است مطالعه كرده و خطابه ها و نصايح و شعارهاى حسين را بدست آورده ام ، مى توانم اين طور بگويم كه از نظر من كليد شخصيت حسين حماسه است ، شور است ، عظمت است ، صلابت است ، شدت است ، ايستادگى است ، حق پرستى است . (113)
115- عظمت شاءن امام حسين  
سخنانى كه از حسين بن على عليه السلام نقل شده نادر است ، ولى همان مقدارى كه هست ، از همين روح حكايت مى كند. از حسين بن على پرسيدند: شما سخنى را كه با گوش خودت از پيغمبر شنيده باشى براى ما نقل بكن . ببينيد انتخاب حسين از سخنان پيغمبر چگونه است ، از همين جا شما مى توانيد مقدار شخصيت او را به دست آورديد.
حسين عليه السلام گفت : آنچه كه من از پيغمبر شنيده ام اين است : ان الله تعالى يحب معالى الامور و اشرافها و يكره سفسافها؛ خدا كارهاى بزرگ و مرتفع را دوست مى دارد، و از چيزهاى پست بدش مى آيد.
رفعت و عظمت را ببينيد كه وقتى مى خواهد سخنى از پيغمبر نقل كند، اين چنين سخنى را انتخاب مى كند. در واقع دارد خودش را نشان مى دهد. از حسين عليه السلام اشعارى هم بدست ما رسيده است كه باز همين روح در آن متجلى است .

سبقت العالمين الى المعانى

بحست خليقه و علو همه

و لاح بحكمتى نورالمهدى فى

ليال فى الضلالخ مدلهمه

يريد الجاهدون ليطفؤ ن

و ياءبى الله الا يتمه (114)

116- خاصيت يك شخصيت حماسى 


اثر و خاصيت يك سخن يا تاريخچه و يا شخصيت حماسى اين است كه در روح موج به وجود مى آورد، حميت و غيرت به وجود مى آورد، شجاعت و صلابت به وجود مى آورد، در بدنها، خونها را به حركت و جوشش در مى آورد، و تنها را از رخوت و سستى خارج مى كند، و آنها را چابك و چالاك مى نمايد. چه بسيار خونها در محيطى ريخته مى شود كه چون خونريزى دارد، اثرش مرعوبيت مردم است ، اثرش اين است كه از نيروى مردم و ملت مى كاهد و نفسها بيشتر در سينه ها حبس مى شود. (115)
117- روح موفق حسين بن على (ع )  


هر كس ديگرى ، هر شخصيت تاريخى ، در شرايطى قرار بگيرد كه حسين بن على عليه السلام در شب عاشورا قرار گرفت ، يعنى در شرايطى كه تمام راه هاى قوت و غلبه ظاهرى بر دشمن بر او بسته باشد، و قطعا بداند كه خود و اصحابش به دست دشمن كشته مى شوند، در چنين شرايطى زبان به شكايت باز مى كند و اين را تاريخ گواهى مى دهد.
جملاتى مى گويند نظير: تف بر اين روزگار، افسوس كه طبيعت با من مساعدت نكرد، مى گويند: وقتى ناپلئون در مسكو دچار آن حادثه شد، گفت : افسوس كه طبيعت چند ساعت با من مخالفت كرد! ديگرى دستش را به هم مى زند و مى گويد: روى تو اى روزگار سياه باد كه ما را به اين شكل در آوردى ! (116)
امام حسين بن على اصحابش را جمع مى كند، چنانكه گويى روحش از هر شخص موفقى بيشتر موج مى زند، و مى فرمايد: التى على الله احسن الثناء و احمده على السراء و الضراء، اللهم انى احمدك على ان اكرمتنا بالنبوده ، و علمتنا القرآن ، و فقهتنا فى الدين
مثل اينكه تمام محيط برايش مساعد است و واقعا هم مساعد بود، آن شرايط براى كسى نامساعد است كه هدفش حكومت دنيوى باشد.
براى كسى كه حتى حكومت و همه چيز را در راه حق و حقيقت مى خواهد، و مى بيند در راه خودش قدم برداشته ، محيط مساعد است . او جز سپاس و شكر چيز ديگرى نمى بيند. (117)
118- همه چيز حول محور حماسه  


حسين يك شخصيت حماسى ، و حادثه كربلا يك داستان حماسى ، و شعارهاى حسنى ، شعارهاى حماسى است . (118)
119- بررسى نهضت حماسى و مقدس  


چگونه شخصيت امام حسين عليه السلام يك شخصيت حماسى است ، و چگونه كلماتش حماسه است ، و چگونه حادثه كربلا حماسى است ؟
اول بايد عرض كنيم كه اين حادثه كه عرض مى كنم در آن تحمل است ، صلابت است ، غيرت است ، دفاع از ايده و مسلك و فداكارى است ، شهادت است ؛ با ساير حماسه ها فرق دارد. اين يك حماسه مقدس و يك حماسه مطلق است ، مطلق است يعنى به خاطر يك قوم و يك ملت بخصوص نيست ، براى انسانيت است ، بالاتر در راه خدا است ، يعنى در راه هماهنگى به هدفهاى كلى خلقت است ، و اين است معنى اينكه در راه رضاى خدا است . والا خداوند كه شخصا و براى خود چيزى نمى خواهد كه رضايت و عدم رضايت ، از آن نظر فردى هيچ گونه انگيزه شخصى ، فردى ، جاه ، مقام ، در كار نيست . براى مقدسات بشريت است ، در راه توحيد، مبارزه با بشر پرستى ، عدل ، آزادى ، حمايت از ستمديدگان است . از اين نظر يك حماسه الهى است ، يك حماسه جهانى است ، يك حماسه انسانى است .
يك قهرمان ملى كه فقط براى ملت خود كار مى كند، ممكن است از نظر ملت ديگر جانى بزرگى باشد. اسكندر از نظر يونانيان يك قهرمان بزرگ است و از نظر ملتهاى ستمديده يك جنايتكار است بر خلاف آن كسى كه هدفش حق ، حقيقت ، عدالت ، حريت ، خدا است . حتى آن كسى كه هدفش حقوق مادى پايمال شده است . بر قرارى برابرى اقتصارى است و فلسفه اش ماترياليست و اساس فكرى اصالت اقتصاد است و محرك اصلى خودش خواه نا خواه منافع فردى است ، نمى توان نهضتش مقدس معرفى شود.(119)
120- شخصيت قوى امام حسين (ع )  


امام سر قبر پيغمبر اكرم مى رود، دعا مى كند و بسيار مى گريد و همانجا خوابش مى برد. در عالم رؤ يا پيغمبر اكرم را مى بيند، خوابى مى بيند كه براى او حكم الهام و وحى را داشت . حضرت فرداى آن روز از مدينه بيرون آمد و از همان شاهراه نه از بيراهه به طرف مكه رفت . بعضى از همراهان عرض ‍ كردند: يا بن رسول الله ! لو تنكبت لطريق الاعظم ؛ بهتر است شما از شاهراه نرويد، ممكن است ماءمورين حكومت ، شما را برگردانند مزاحمت ايجاد كنند، زد و خوردى صورت گيرد.
(يك روح شجاع ، يك روح قوى هرگز حاضر نيست چنين كارى كند.) من دوست ندارم شكل يك آدم ياغى و فرارى را به خود بگيرم ، از همين شاهراه مى روم ، هر چه خدا بخواهد همان خواهد شد.
121- ايجاد روح حماسه 


يكى از اصول تربيت اينست كه رد روح افراد حماسه به وجود بياورد، ولى البته حماسه الهى نه نژادى و ملى ، يعنى حماسه اى نسبت به خير و نيكى ، نسبت به سنن سالم اجتماع و به طور كلى شهيد حماسه آفرين است . و ان كان الا فليكن تعصبكم فى محامد الخصال .(120)(121)
122- خاصيت روح حماسى  


اجتماع وقتى روى پاى خود مى تواند بايستد كه در روح افراد، حماسه و احساس شخصيت وجود داشته باشد، فلسفه مستقلى در زندگى داشته باشد و به آن ايمان و اتكاء داشته باشد. (122)
123- احساس شخصيت  


در ورقه هاى كرامت نفس ، محور اخلاق اسلامى گفتيم كه در زمان ما اصطلاحى است كه مى گويند بعضى روحيه ها فاقد حماسه اند و بعضى دارا حماسه اند، و گفتيم كه حماسه ، نوعى احساس شخصيت است در مقابل ديگران . (123)
124- معناى حماسه  


حماسه عبارت است از نازيدن به چيزى يا موضوع نازيدن و افتخار، ولى به شرطى كه ياد آورى او هيجان در روح او به وجود آورد و او را به حركت در آورد و آماده دفاع كند. و هم مى توان حماسه را به شور ترجمه و تعريف كرد. (124)
125- زندگى با عار قابل 

تحمل نيست !
افرادى هستند در دنيا عارى و خالى از حماسه ، در خود همه احساس ‍ حقارت و تبعيت و شكست خوردگى مى كنند، هيچ فكر و عقيده قابل دفاعى در روح آنها وجود ندارد، اگر دفاع كند فقط از مال و جان خود دفاع مى كند، امام چيز ديگر قابل تعلق و قابل دفاعى ندارد و از وطى و قوميت و نژاد و زبان و دين و آئين و حريت و كرامت ذاتى ، در گفتار آنها هيچ ! نه ابزار شخصيت ديده نمى شود مانند حيوانى هستند كه به سخن درآمده باشد.لى بعضى ها در خود احساس شخصيت مى كنند، نوعى حماسه در روح آنها هست . در ملت آلمان حماسه آلمان برتر از همه است وجود داشت . در عرب نيز خوى تفوق عرب بر غير عرب بود و اسلام با آن مبارزه كرد. كم و بيش در هر قومى نوعى حماسه هست ، و از نظر اسالم همه حماسه هاى قومى مذموم است .
امام نوعى حماسه است كه حماسه انسانى است ، تعصب اگر ناميده شود تعصب ممدوح است . آن ، حماسه كرامت نفس و آزادمنشى و عزت نفس و اينكه زندگى با عار قابل تحمل نيست مى باشد. (125)
126- نتايج حماسه  


آيا در قرآن حماسه هست ؟ آيه : و الله العزه و لرسوله و للمؤ منين (126) و آيه كريمه : لمن يحعل الله للكافرين على المؤ منين سبيلا. (127)
حماسه به طور كلى توجه به نوعى كيفيت معنوى زندگى است ، چيزى كه هست تعضى كيفيتها موهوم و بى اساس است مثل اينكه (آلمان يا بايد معدوم شود و يا بر دنيا سيادت كند!) و همچنين حماسه هاى ديگر برترى طلبى و تقدم جويى ها، و نوعى كيفيت است كه واقعيت دارد و آن اينكه حيات شخص يا ملت ، محكوم ديگران نباشد، انسان آزاد آفريده شده : و لا تكن عبد و قد جعلك الله حرا ؛ (128) يا اينكه شخص خور را آلوده نكند به دروغ و غيبت و خيانت به ديگران
127- نتايج يك روح حماسى  


سخن حماسى ، تاريخچه حماسى ، شخصيت حماسى آن است كه از لحاظ روحى غيرت و حميت و شجاعت و شلحشورى را تحريك كند و از لحاظ بدنى خون را در عروق به جوش آورد، به بدن نيرو و حرارت و چالاكى ببخشد، در واقع حيات تاره به بدن بدهد؛ به عبارت ديگر روحيه انقلاب و ثوره ايجاد كند، حس مقاومت در مقابل ستم و ستمگر به وجود آورد. (129)
128- سوژه بى نظير در اسلام  


امام حسين عليه السلام يك سوژه بى نظيرى است در اسلام : از نظر تجديد حيات اخلاقى و اجتماعى در اسلام ، و از نظر برانگيختن احساسات انقلابى و حماسى ، و از نظر ايجاد و تكوين شخصيت . (130)
129- خاصيت حماسه روحى اجتماعى  


يكى از خواص حماسه روحى اجتماعى داشتن اين است كه مانع جذب شدن فرد يا اجتماع در فرد و اجتماع ديگر است ، چون احساس شخصيت و منش و استقلال است . (131)
130- عظمت روح حضرت سيد الشهداء  


1- به طور كلى روحيه هاى كوچك چون از خود درد ندارند و هدف ندارند همه دردها و هدفهايشان در خواسته هاى جسمانى خلاصه مى شود) و ايده آل ندارند، تنها را به زحمت نمى اندازند، به لقمه اى كه به دريوزگى تحصيل مى كنند قناعت مى كنند، اما روحيه هاى بزرگ هميشه تن را به حركت وا مى دارند و در زحمت و لا قرار مى دهند. فرقشان شكافته و سرشان بريده مى شود. به همين جهت شهادت براى آنها افتخار است ، كه نشانه عظمت نفس آنها است . (در) اينگونه اشخاص كه روحشان از جسمشان بزرگ تر است كار بدن دشوار است . بدن على اگر مى خواهد با روح على بسازد بايد با نان جوين و شب زنده دارى ها به سر برد، احيانا از ناحيه خود على بسازد بايد با نان جوين و شب زنده دارى ها به سر بد، احيانا از ناحيه خود على مجازات ببيند و سر را توى تنور ببرد. تن حسن اگر بخواهد به روح حسن همدم باشد، بايد آماده تشنگى بى اندازه باشد، آماده زير سم اسب (رفتن )، آماده زخم هاى تير كالقنفذ باشد. (132) خوشا به حال بدنى كه با يك روح كوچك تواءم شده ، همه سور و سات ها را برايش فراهم مى كند، به قيمت دريوزگى و دزدى نان تهيه مى كند، به قيمت جنايت و آدمكشى پست تهيه مى كند.
واى به حال بدنى كه با يك روح شريف و بزرگ تواءم است . چند لقمه نان جو بيشتر گيرش نمى آيد كه به زحمت بايد از گلو پايين بدهد، از آن طرف بايد شب زنده دارى كند، روز بايد دره به دستش بگيرد مراقب نظم اجتماع باشد، يا شمشير به دست بگيرد و گردن تبهكاران را بزند، يك روز سر توى تنور برد.
2- على عليه السلام در باره متقين مى فرمايد: انفسهم منهم فى تعب ، و الناس منهم فى راحه .
(133)
اينجا مراد از نفس ، نفس حيوانى است ؛ اشاره است به اينكه آسايش آنها در آسايش و عدم سلب راحت از ديگران است .
3- جمله امام حسين عليه السلام كه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله روايت كرده است : ان الله يحب معالى الامور و يبغض سفسافها. (134) مى رساند كه روح امام با امور پست جسمى (نيست و) سروكارش با معانى عالى و بلند است .
4- براى بعضى روح ، خدمتگزار جسم است ، يعنى فكر و عقل و عاطفه در خدمت هدفهاى جسمانى و بدنى و حيوانى است ، روح اسير است ، روح تا حدى رنج مى برد اگر چه روح كوچك حتى احساس رنج هم نمى كند؛ روح بايد بزرگ باشد كه احساس درد و رنج بكند كوچك نيست و در خدمت جسم قرار نمى گيرد.
5- اين شعر:

لنقل الصخر من قلل الجبال

احب الى من منن الرجال

يقول الناس لى فى الكسب عار

فان العار فى ذل السؤ ال (135)

6- اينكه امام فرمود: الا وان الدعى بن الذعى ... هيهات منا الذله ، نمودارى از به زحمت افتاده بدن است به خاطر عظمت روح .
7- روح و بدن در عين اتحاد و يگانگى ، از جنبه دوگانگى ، مانند دو رفيقند كه از طرفى الزاما با هم هستند و نمى توانند از هم جدا باشند و از طرف ديگر دو رفيقى هستند كه هم هدف نيستند:

ميل جان اندر ترقى و شرف

ميل تن در كسب اسباب و علف

اين است كه كوچك ماندن هر كدام به نفع ديگرى و رشد كردن هر كدام به ضرر ديگرى است .
8- مى گويند نوابغ هميشه شوهران بدى هستند. دليلش هم واضح است : افق روح آنها از افق آرزوها و افكار و تمنيات و آمال يك زن بالاتر است . جسمش با زن هست ولى روحش با زن نيست . اما اگر كسى در عين نبوغ بتواند خود را آنقدر در موقع خودش تنزل دهد كه با زن عادى هم معاشرت كند، او واقعا فوق نبوغ است ، معلوم مى شود قدرت تنزل دادن خود را دارد و قدرت تنزل دادن خود، خيلى فوق العاده است . براى من پيش آمده است كه با اشخاصى در افق پايين مجبور بوده ام ساعتى زندگى كنم . در عذاب اليم بوده ام . مى ديده ام يك كلمه حرف ندارم با آنها بزنم ، گويى همه معلوماتم را فراموش كرده ام .
9- بزرگى روح در مقابل كوچكى در مقابل كوچكى و حقارت است ، جنبه كمى دارد، روح بزرگ يك آرزوى بزرگ است ، يك انديشه بزرگ و وسيع است ، يك خواهش و اراده بزرگ است ، يك همت بزرگ است . آنكه روح بزرگ دارد. به قول نظامى عروضى احمد بن عبدالله الخجستانى را پرسيدند: تو مردى خر بنده بودى ، به اميرى خراسان جو افتادى ؟
گفت : به بادغيس در خجستان روزى ديوان حنظله بادغيسى همى خواندم ، بدين دو بيت رسيدم :

مهترى گر به كام شير در است

شو خطر كن ز كام شير بجوى

يا بزرگى و عز و نعمت و جاه

يا چو مردانت مرگ روياروى

داعيه اى در من پديد آمد كه به هيچ وجه در آن حالت كه بودم راضى نتوانستم بود. خزان بفروختم و اسب خريدم و از وطن خويش رحلت كردم و به خدمت على بن الليث (صفارى ) شدم . اصل و سبب اين دو بيت بود. روح بزرگ به كمى و كوچكى و حقارت تن نمى دهد، به كم از قدر خور راضى نمى شود.
به كم از قدر خود مشو راضى --بين كه گنجشك مى نگيرد باز
روح بزرگ اهل مهاجرت است ، به كنج خانه و به آب و خاك خود قناعت نمى كند؛ سفر مى كند، درياها را و خطرها را استقبال مى كند، شب و روز مى كوشد و در نتيجه زودتر پير مى شود، بيمارى قلبى مى گيرد و مثل ناصر (136) در نيمه راه عمر مى ميرد .
موسولينى گفت : به جاى آنكه صد سال گوسفند باشم ترجيح مى دهم يك سال شير باشم .
آدم بزرگ از زندان باك ندارد، ده سال و بيست سال زندان مى رود كه دو سال به كام زندگى كند.
10- اسكندر و خشايار شاه و نادر و ناپلئون روح هاى بزرگ و نا آرام بوده اند، اما اما يك جاه طلبى بزرگ ، يك رقابت و حسادت بزرگ ، يك شهوت بزرگ ، يك تجمل پرستى بزرگ بوده اند .اينها با مقايسه با روح هاى كوچك البته عظمت و اهميت بيشترى دارند. اينها اگر به جهنم هم بروند يك روح بزرگ به جهنم رفته است ، اينها هوا پرستهاى بزرگ هستند آنچه در وجود اينها و در روح اينها رشد كرده است ، شهوت ها، جاه طلبى ها، حسادتها، كينه توزيها است .
اما بزرگوارى ، بزرگوارى غير از بندگى است . بزرگوارى روح در مقابل كوچكى روح نيست ، بلكه در مقابل پستى و دنائت روح است .
اين پستى چگونه پستى اى است ؟ اين خود يك مساءله اى است در حقيقت ماوراء الطبيعى و ضد منطق مادى . مى گويند تن به پستى نده ، تن به خوارى نده ، آقا باش نه نوكر، عزيز باش نه ذليل ، اينها كه هيچ كدام ملموس نيست . افتخار يعنى چه ؟ اينكه :

تن مرده و گريه دوستان

به از زنده و خنده دشمنان

مرا عار آيد از اين زندگى

كه سالار باشم كنم بندگى

اينكه :
ان الحياه فى موتكم قاهرين ، والموت فى حياتكم مقهورين (137) يعنى چه ؟ (138)
131- مرد عمل نه زبان  
حسين بن على عليه السلام چقدر خطابه خواند و چقدر عمل كرد؟ حجم خطابه هايش چقدر كم ، و حجم اعمال او چقدر زياد بود. وقتى عمل باشد، گفتن زياد نمى خواهد.
132- آمادگى روح  
اينجاست كه شكوه و جلال روح ابا عبدلله پيدا مى شود. اول فرمود: اهل بيت من ! استعدوا للبلاء خودتان را آماده سختى ها بكنيد. مى خواست روح اينها آماده باشد. يك جمله بيشتر در اين زمينه نگفت ، ولى فورا اين مطلب را گفت : اعملوا ان الله حافظكم و منجيكم من شر الاعداء و معذب اعاديكم بانواع البلاء؛ (139) اهل بيت من ! يقين داشته باشيد كه شما از اين ساعت سختى و شدت مى بينيد ولى ذلت نخواهيد ديد. بدانيد كه خداوند شما را حفظ و از شر دشمنان نگهدارى مى كند و شما محترمانه به حرم جدتان بر خواهيد گشت . از اين ساعت به بعد، بدبختى دشمنان شماست ؛ مطمئن باشيد كه خداوند دشمنان شما را در همين دنيا به انواع مختلف عذاب خواهد كرد. معلوم بود كه ابا عبدالله اوضاع را ميديد.
133- علت بيدارى حر 
گفته شده كه : يك علت اينكه حر گرويد به سيد الشهداء اين است كه مدت زيادى همراه حضرت بود و از نزديك او را مى شناخت . (140)
134- اتفاق جان و مال
امام حسين عليه السلام وقتى كه مى آمد به طرف كربلا، اشعارى را با خودش ‍ مخى خواند كه نقل شده پدر بزرگوارشان هم همين اشعار را گاهى مى خواندند، آن اشعار اين است :

فان تكن الدنيا تعد نفيسه

فدار ثواب الله اعلى و انبل

و ان تكن الاموال للترك جمعها

فما بال متروك به المرء يبخل

وان تكن الا بدان للموت انشاءت

فقتل امرء بالسيف فى الله اجمل .

اگر چه دنيا زيبا و دوست داشتنى است ، دنيا آدم را به طرف خودش ‍ مى كشد، اما خانه پاداش الهى ، خانه آخرت ، خيلى از دنيا زيباتر است ، خيلى از دنيا بالاتر و عالى تر است .
اگر مال دنيا را آخر كار بايد گذاشت و رفت ، پس چرا انسان آن را در راه خدا انفاق نكند.
و اگر اين بدنهاى ما ساخته شده است كه آخر كار بميرد، پس چرا در راه خدا با شمشير قطعه قطعه نشود؟
(141)
135- بزرگ منشى امام حسين (ع )  


خط الموت على ولد آدم مخط القلاده على جيد الفتاه تا آن آخر كه مى فرمايد: فمن كان فينا باذلا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فاليرحل معنا فاننى راحل مصبحا ان شاء الله مى خواهد بگويد كه اصلا روح من ، به من اجازه نمى دهد كه اين اوضاع فاسد را ببينم و زنده باشم تا چه رسد كه بخواهم خودم هم جزء اينها شوم . انى لا ارى الموت الا سعاده و الحيوه مع الظالمين الا برما من براى خودم افتخار مى دانم كه در ميان چنين جمعيتى نباشم . زندگى با اين ستمگران براى من خستگى است ، ملامت است ، كسالت است ، افسردگى روح است . (142)
136- عظمت روح امام حسين بن على  


حسين بن على عليه السلام يك روح بزرگ و يك روح مقدس است . اساسا روح كه بزرگ شد، تن به زحمت مى افتد؛ و روح كه كوچك شد، تن آسايش ‍ پيدا مى كند. اين خود يك حسابى است . ابن عباس ها بيايند نهى بكنند، مگر روح حسين اجازه مى دهد، متنبى شاعر معروف عرب ، شعر خوبى دارد، مى گويد:

و اذا كانت النفوس كبارا

تعبت فى مرادها الاجسام

مى گويد وقتى كه روح بزرگ شد، جسم و تن چاره اى ندارد جز آنكه به دنبال روح بيايد، به زحمت بيفتد و ناراحت شود. اما روح كوچك به دنبال خواهش هاى تن مى رود، هر چه را كه تن فرمان بدهد اطاعت مى كند، روح كوچك دنبال پست و مقام مى رود، ولو با گرو گذاشتن ناموس باشد، روح كوچك تن به هر ذلت و بدبختى مى دهد براى اينكه مى خواهد در خانه اش ‍ فرش يا مبل داشته باشد، آسايش داشته باشد، خواب راحت داشته باشد. اما روح بزرگ به تن نان جو مى خوراند، بعد هم بلندش مى كند و مى گويد: شب زنده دارى كن ! روح بزرگ وقتى كه كوچك ترين كوتاهى در وظيفه خود مى بيند، به تن مى گويد: اين سر را توى اين تنور ببر تا حرارت آن را احساس ‍ كنى و ديگر در كار يتيمان و بيوه زنان كوتاهى نكنى ! (143)
137- جريمه يك روح بزرگ  
روح بزرگ آرزو مى كند كه در راه هدفهاى الهى و هدفهاى بزرگ خودش ‍ كشته شود. فرقش شكافته مى شود، خدا را شكر مى كند. روح وقتى كه بزرگ شد، خواه ناخواه بايد در روز عاشورا سيصد زخم به بدنش وارد شود. آن تنى كه در زير سم اسب ها لگدمال مى شود، جريمه يك روحيه بزرگ را مى دهد، جريمه يك حماسه را مى دهد، جريمه حق پرستى را مى دهد، جريمه روح شهيد را مى دهد.

و اذا كانت النفوس كبارا

تعبت فى مرادها الاجسام

وقتى كه روح بزرگ شد به تن مى گويد من مى خواهم به اين خون ارزش ‍ بدهم . (144)
138- قهرمان عظيم حسين (ع )  
اگر شهادت حسين بن على صرفا يك جريان حزن آور مى بود، اگر صرفا يك مصيبت مى بود، اگر صرفا اين مى بود كه خونى به ناحق ريخته شده است و به تعبير ديگر صرفا نفله شدن يك شخصيت مى بود، ولو شخصيت بسيار بزرگى ، هرگز چنين آثارى را به دنبال خود نمى آورد. شهادت حسين بن على ، از آن جهت كه اين داستان و تاريخچه ، تنها يك مصيبت و يك جنايت و ستمگرى از طرف يك عده اى جنايتگر نبود، بلكه يك قهرمان بسيار و بسيار بزرگ از طرف همان كسى بود كه جنايت ها را بر او وارد كردند. (145)
139- توسعه شخصيت انسانى  
توسعه شخصيت انسانى همان بود كه على عليه السلام داشت و مى فرمود:

و حسبك داء ان تبيت ببطنه

و حولك لكباد تحن الى القد

يا مى گفت : و هذا اخو غامد و قد ورد خيله الانبار... و او ان امرءا مسلما مات على هذا اسفا...
توسعه شخصيت اين است كه واقعا انسان بگويد:

من از بينوايى نيم روى زرد

غم بينوايان رخم زرد كرد

توسعه شخصيت اين است كه حسين عليه السلام فرمود: انى لم اخرج اشرا و لا بطرا... يا گفت : من راى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله ... .(146)
140- هر چه روح بزرگ تر، قوى تر است  
از كلمات امام حسين عليه السلام است كه : القدره تذهب الحفيظه ؛ يعنى قدرت و توانايى و نيرومندى ، خشم و كينه و حقد را را از بين مى برد. ولهذا انسانها به هر اندازه از نظر روحى قوى تر باشند، عقده كمترى دارند، و هر چه انسان از نظر روحى ضعيف تر باشد و در خودش در مقابل ديگران بيشتر احساس ضعف كند، عقده بيشترى در روحش هست . (147)
فصل پنجم : كربلا؛ تجليگاه فضايل اخلاقى 
بخش اول : حسين مظهر كرامت و عزت نفس  
141- كرامت نفس سيد الشهداء  
اين اصل بزرگ اسلامى در وجود ابا عبدالله عليه السلام تجسم پيدا كرد و تمام حيات آن حضرت پر است از شعارهاى كرامت نفس . (148)
142- اوج كرامت و عزت نفس  
در كلماتى از امام حسين عليه السلام رسيده است عزت و شرافت و كرامت انسانى موج مى زند و راز اين كه اينگونه كلمات از ايشان به نسبت بيشتر از ائمه رسيده اين است كه داستان كربلا، زمينه اى بود براى اينكه روح امام حسين در اين قسمت تجلى خودش را ظاهر كند به صورت اين كلمات . نوشته اند، در وقتى كه حضرت سيد الشهداء مى آمدند به طرف كربلا، مكرر افراد به ايشان برخورد مى كردند و هر كس هم بر خورد مى كرد مى گفت : آقا نرو خطر جانى دارد. حضرت هم به هر يك از اينها جوابى مى داد، و البته جوابها همه در همين حدود بود كه نه ، من بايد بروم . يكى از آنها وقتى كه با حضرت ملاقات كرد گفت : مصلحت نيست ، نرويد. فرمود: من به تو همان جوابى را ميدهم كه يكى از صحابه رسول خدا صلى الله عليه وآله به شخصى كه مى خواست او را از شركت در جهاد اسلامى منع كند داد. آن وقت حضرت سيد الشهداء اين شعرها را براى او خواندند:

سامضى و ما بالموت عار على الفتى

اذا ما نوى حقا و جاهد مسلما

و واسى الرجال الصالحين بنفسه

و فارق مثبورا و خالف مجرما

خواهم رفت . مرگ براى انسان جوانمرد ننگ نيست ، اگر در راه حق جهاد كند و در حالى كه مسلم است كوشش به خرج بدهد (نيتش حق باشد و در حالى كه مسلم است مجاهده و جهاد كند) و با مردان صالح ، مواسات و همگامى و همدردى نمايد، و بر عكس ، راه خودش را از مردم بد بخت هلاك شده و مجرم گناهكار جدا كند.

فان عشت لم اندم و ان مت لم الم

كفى بك ذلا ان تعيش و ترغما (149)

من يا زنده مى مانم يا مى ميرم . از اين دو خارج نيست . اين راهى كه من مى روم هر دو طرفش براى من خير و سعادت است . اگر زنده بمانم مورد مذمت نيستم ؛ چون از مرگ فرار نكردم و از اين آزمايش موفق بيرون آمدم تاز مرگ نترسيدم و زنده ماندم . چنين زندگى براى من ننگ و مذموم نيست . اگر هم بميرم مورد ملامت نيستم . كفى بك ذلا ان تعيش و ترغما (150) (همه اين سه شعر براى اين مصراع آخر است ) براى تو اين ذلت و بدبختى بس كه زنده بمانى و دماغت به خاك ماليده باشد. ديگر بدبختى و ذلتى بالاتر از اين زندگى نيست .(151)

 

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo