شهید آوینی

 

 

66- امر به معروف عملى 
(امام حسين عليه السلام يكى از بزرگترين سردارهاى آنها را به سوى خود آورده ، كسى كه اساسا نامزدى اميرى بود: حر بن يزيد رياحى . او آدم كوچكى نبود اگر حساب مى كردند بعد از عمر سعد شخصيت دوم در اين لشكر كيست ، غير از حر بن يزيد رياحى كسى نبود. مرد بسيار با شخصيتى بود. به علاوه اولين كسى بود كه با هزار سوار ماءمور اين كار شده بود. ولى نيرو و جاذبه و ايمان و عمل ، امر به معروف عملى حسين بن على عليه السلام ، حر بن يزيد رياحى را كه روز اول شمشير به روى امام كشيده بود، وادار به تسليم كرد. توبه كرد، جزء التائبون شد. التائبون العابدون الحامدون السائحون الراكعون الساجدون الامرون بالمعروف و الناهون عن المنكر.
67- حسين زنده كننده نهضت پيامبر  
ابا عبدالله يك مصلح است ، اين تعبير مال خودش است : انى لم اخرج اشرا و لا بطرا و لامفسدا و لا ظاما، و انما لطلب الاصلاح فى امه جدى ، اريد ان امر بالمعروفو انهى عن المنكر و اسير بسيره جدى و ابى .
اين را حضرت در نامه اى به عنوان وصيت نامه ، به برادرشان محمد بن حنفيه كه مريض بود به طورى كه از ناحيه دست فلج داشت و قدرت اين را كه در ركاب حضرت باشد و خدمت بكند نداشت ، نوشتند و به او سپردند، چرا؟ براى اينكه دنيا از ماهيت نهضت او آگاه شود: مردم دنيا! من مثل خيلى ها نيستم كه قيامم ، انقلابم به خاطر اين باشد كه خودم به نوايى رسيده باشم ، براى اينكه مال و ثروتى تصاحب كنم ، براى اينكه به ملكى رسيده باشم اين را مردم دنيا از امروز بدانند (اين نامه را در مدينه نوشت ): قيام من ، قيام مصلحانه است . من يك مصلح در امت جرم هستم ، قصدم امر به معروف و نهى از منكر است . قصدم اين است كه سيرت رسول خدا صلى الله عليه وآله را زنده كنم ، قصدم اين است كه روش على مرتضى را زنده كنم . سيره پيغمبر مرد، روش على مرتضى مرد، مى خواهم اين سيره و اين روش را زنده كنم .
68- ارزش دادن به عامل امر به معروف  
عنصر امر به معروف و نهى از منكر ارزش داد به نهضت حسينى ، اما حسين هم به امر به معروف و نهى از منكر ارزش داد. امر به معروف و نهى از منكر نهضت حسينى را بالا برد ولى حسين عليه السلام اين اصل را به نحوى اجرا كرد كه شاءن اين اصل بالا رفت ، يك تاج افتخار به سر اصل امر به معروف و نهى از منكر نهاد. (خيليها مى گويند امر به معروف و نهى از منكر مى كنيم . حسين هم اول مثل ديگران فقط يك كلمه حرف مى زد، گفت : اريد ان امر بالمعروف و انهى عن المنكر، و اسير بسيره جدى و بى ) .(65)
69- آبروى امر به معروف و نهى از منكر  
در مورد حسين بن على به حق مى شود گفت كه به اصل امر به معروف و نهى از منكر ارزش و اعتبار داد، آبرو داد به اين اصل كه آبروى مسلمين است . اينكه مى گويم اين اصل آبروى مسلمين است و به مسلمين ارزش ‍ مى دهد، از خودم نمى گويم ، عين تعبير آيه قرآن است : كنتم خير امه اخرجت للناس تاءمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر. ببينيد قرآن چه تعبيرهايى دارد! به خدا آدم خيرت مى كند از اين تعبيرهاى قرآن . كنتم خير امه اخرجت للناس شما چنين بوده ايد (بوده ايد) در قرآن در اينگونه موارد يعنى هستيد، شما با ارزش ترين ملتها و امتهايى هستيد كه براى مردم به وجود آمده اند .ولى چه چيز به شما ارزش داده است و مى دهد كه اگر آنرا داشته باشيد با ارزش ترين امتها هستيد؟ تاءمرون بالوعروف و تنهون عن المنكر اگر امر به معروف و نهى از منكر در ميان شما باشد، اين اصل به شما امت مسلمان ارزش مى دهد. شما به اين دليل با ارزش ترين امتها هستيد كه اين اصل را داريد؛ (كه در صدر اول هم چنين بوده است .) اين اصل به شما ارزش داده است . پس آيا آن روزى كه اين اصل را در ميان ما نيست ، يك ملت بى ارزش مى شويم ؟ بله همين طور است . ولى حسين به اين اصل ارزش داد.(66)
70- زينت دهنده امر به معروف و نهى از منكر  
يكى از آقايان مى گفت : شخصى را ديدم كه درباره شخص ديگرى خيلى قر مى زد.ديدم در حد تكفير و تفسيق درباره او عصبانى است . گفتم : مگر او چه كرده كه تو او را اينقدر بد مى دانى (يك آدم بد ملعون جهنمى )؟
گفت : آخر او لب برگردان پيرهن آدمى يعنى پيراهنش يقه دار است (خنده حضار) حال وقتى كه نهى از منكر ما در اين حد بخواهد تنزل بكند، ما اين اصل را پايين آورده ايم ، حقير و كوچك كرده ايم . آن امر به معروف و ناهى از منكرهايى كه در كشور سعودى هستند، آبروى امر به معروف و نهى از منكر را برده اند .فقط يك شلاق به دست گرفته كه كسى مثلا (كعبه يا ضريح پيغمبر را) نبوسد. اين ديگر شد نهى از منكر!
ولى حسين ببينيد! امر به معروف و نهى از منكر كار او بود، از بيخ و بن . به تمام معروفى اسلام نظر داشت و فهرست ميداد، و نيز به تمام منكرهاى جهان اسلام . مى گفت : اولين و بزرگترين منكر جهان اسلام خود يزيد است . فلعمرى ما الامام الا العامل بالكتاب القائم بالقسط و الدائن بدين الله (67) امام و رهبر بايد خودش عامل به كتاب باشد، خودش عدالت را به پا دارد و به دين خدا متدين باشد. آنچه را كه داشت ، در راه اين اصل در طبق اخلاص گذاشت . به مرگ در راه امر به معروف و نهى از منكر زينت بخشيد. به اين مرگ شكوه و جلال داد. از روز اولى كه مى خواهد بيرون بيايد، سخن از مرگ زيبا مى گويد چقدر تعبير زيباست ! هر مرگى را نمى گفت زيبا، مرگ در راه حق و حقيقت را زيبا مى دانست : خط الموت على ولد آدم مخط القلاده على جيد الفتاه چنين مرگى مانند يك گردنبند كه براى زن زينت است ، براى انسان زينت است . صريح تر، آن اشعارى است كه در بين راه وقتى كه به طرف كربلا مى آمد مى خواند كه احتمالا از خود ايشان است و احتمالا هم از اميرالمؤ منين عليه السلام است :

و ان تكن الدنيا تعد نفسيه

فدار ثواى الله اعلى و انبل

اگر چه دنيا قشنگ و نفيس و زيباست ، اما هر چه دنيا قشنگ و زيبا باشد، آن خانه پاداش الهى خيلى قشنگ تر و زيباتر و عالى تر است .

و ان تكن الاموال للترك جمعها

فمابال متروك به المرء يبخل

اگر مال دنيا را آخرش بايد گذاشت و رفت ، چرا انسان نبخشد، چرا به انسان به ديگران كمك نكند، چرا انسان خير نرساند.

و ان تكن الابدان للموت انشات

فقبل امرء باسيف فى الله افضل (68)

اگر اين بدنها آخر كار بايد بميرد، آخرش اگر در بستر هم شده بايد مرد، در مبارزه با يك بيمارى و يك ميكروب هم شده بايد مرد، پس چرا انسان زيبا نميرد؟ پس كشته شدن انسان به شمشير در راه خدا بسيار جميل تر و زيباتر است . (69)
71- تكيه امام به عامل امر به معروف و نهى از منكر  
امام حسين تا چه اندازه روى عامل امر به معروف و نهى از منكر تكيه دارد و اوست كه هجوم آورده به اين دولت و حكومت فاسد. از نظر اين عامل ، امام حسين مهاجم به حكومت فاسد وقت است ، تاءثر است ، انقلابى است . بين راه دارد مى آيد، چشمش مى افتد به دو نفر كه از طرف كوفه مى آيند مى ايستد تا با آنها صحبت كند. آنها مى فهمند كه امام حسين است ، راهشان را كج مى كنند. امام هم مى فهمد كه دلشان نمى خواهند حرفى بزنند، راه خودش را ادامه مى دهد. بعد از اصحابش كه پشت سرآمده بود، آن دو را ديد و با آنها صحبت كرد. آنها قضاياى ناراحت كننده كوفه را از شهادت مسلم و هانى براى او نقل كردند، گفتند: والله ! ما خجالت كشيديم اين خبر را به امام حسين بدهيم . آن مرد بعد كه به امام ملحق شد، وارد منزلى كه امام در آن نشسته بود، شد.
گفت : من خبرى دارم ، هر طور كه اجازه مى فرماييد بگويم ؛ اگر اجازه مى فرماييد اينجا عرض بكنم ، اينجا عرض مى كنم ، اگر نه ، مى خواهيد كه من به طور خصوصى عرض بكنم ، بطور خصوصى عرض مى كنم .
فرمود: بگو، من از اصحاب خودم چيزى را مستور ندارم ، با هم يكرنگ هستيم . قضيه را نقل كرد كه آن دو نفرى كه ديروز شما مى خواستيد با آنها ملاقات كنيد ولى آنها راهشان را كج كردند، من با آنها صحبت كردم ؛ گفتند قضيه از اين قرار است : كوفه سقوط كرد، مسلم و هانى كشته شدند. تا اين جمله را شنيد، اول اشك از چشمانش جارى شد. حالا ببينيد چه جمله اى را مى خواند: من المؤ منين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بداو تبديلا . (70) (اصلا در قرآن آيه اى مناسب تر براى چنين موقعى پيدا نيم كنيد.) بعضى از مؤ منين به پيمانى كه با خداى خويش بستند، وفا كردند، از اينهايى كه وفا كننده به پيمان خويش ‍ هستند، بعضى از آنها گذشتند و رفتند شهيد شدند و عده ديگر هم انتظار مى كشند نوبت آنها بشود. يعنى ما فقط براى كوفه نيامديم . كوفه سقوط كرد كه كرد. حركت ما كه براى ما اين وظيفه را ايجاب مى كرد كه عجالتا از مكه بياييم به طرف كوفه . ما وظيفه بزرگ تر و سنگين ترى داريم . مسلم به پيمان خود وفا كرد و كارش گذشت ، پايان يافت ، شهيد شد، آن سرنوشت مسلم را ما هم پيدا كنيم .(71)
72- استغناى طبع امام حسين (ع )  
حسين بن على به نام يك نفر مصلح و بنام يك نفر اصلاح طلب كه بايد در امت اسلام اصلاح ايجاد كرد، قيام كرد و به مردم عشق و ايده آل دارد. ركن اول حماسه زنده شدن يك قوم همين است .ملتى شخصيت دارد كه حسن استغناء و بى نيازى دو او باشد، اينهاست درسهاى آموزنده اى كه از قيام حسين بن على بايد آموخت . او حس استغناء و بى نيازى به مردم داد. روزى كه مى خواهد از مكه حركت كند، يك ذره قيام خودش را مشروط نميكند و اينطور مى فرمايد: خط الموت على ولد و در آخر خطبه مى فرمايد: فمن كان فينا باذلا مهجته موطنا على لقاء الله نفسه ، فليرحل معنا فاننى راحل مصيحا ان شاه الله تعالى ؛ من فردا صبح حركت مى كنم هر كس كه آماده جانبازى است و حاضر است خون قلب خودش را در راه مخا بريزد و تصميم به ملاقات حق گرفته است ، فردا صبح حركت كند كه من رفتم . ديگر بيش از اين حرفى نيست . اين مقدار استغناء قطعا در دنيا نظير ندارد.(72)
73- دو شهيد مشابه  
شايد شباهت بين عيسى و سيد الشهداء در يك امر ديگر هم باشد و آن عدم سابقه اسمى است ، و شايد اين جهت مربوط به يحيى باشد نه عيسى ، و در اين صورت شباهت بين حسينى عليه السلام و يحيى است ، كما اينكه اين دو در شهادت به خاطر يك مرد بسيار فاسد با هم شبيهند و هر دو شهيد امر به معروف و نهى از منكرند. و ان من هوان الدنيا ان راس يحيى اهدى الى بغى من بغايا بنى اسرائيل .(73)(74)
74- هدف مشترك حسين و اهل بيت  
در اين نهضت ، چقدر امر به معروف و نهى از منكر عملا صورت گرفت ؟ وجود مقدس حسين بن على عليه السلام ، (در اين نهضت عملا بك آمر به معروف و ناهى از منكر بود) و از او بيشتر، بعد از شهادت ابا عبدالله عليه السلام اهل بيت بزرگوار آن حضرت ، از بعد از روز عاشورا، از همان روز يازدهم و حداقل از روز دوازدهم ، به عنوان يك گروه امر به معروف و نهى از منكر كردند در آمدند؛ و تا پايان اين ماجرا هر جا كه بودند، امر به معروف و نهى از منكر كردند. آنها هرگز به صورت يك جمعيت شكست خورده در نيامدند. آنها هم مثل خود ابا عبدالله ، پايان كار را زنده ماندن يا كشته شدن نمى دانستند كه بگويند مطلب اين بود كه حسين زنده بماند و به خلافت برسد يا حداقل در گوشه اى برود زندگى كند، پس حالا كه حسين كشته شد، مطلب تمام شد. نه ، آنها همان هدف حسينى بودند.
75- تا آخرين نفس امر به معروف و نهى از منكر 
كشته شدن ابا عبدالله ، از يك نظر براى آنها (اهل بيت ) آغاز كار بود نا پايان كار. و چقدر زيبا و جالب توجه است وضع اهل بيت پيغمبر! و راستى وقتى انسان اينها را تجزيه و تحليل مى كند، در مقابل اين عظمت و زيبايى ، در مقابل اين قوت ، در مقابل اين قدرت روح ، در مقابل اين همه ايمان و يقين ، در مقابل اين همه شجاعت روحى ، غرق در حيرت مى شود و جز اينكه در مقابل آنها سر تعظيم فرود آورد كار ديگرى نمى تواند بكند. تا آخرين لحظه تبليغ كردند، نهى از منكر و امر به معروف كردند، دعوت به اسلام كردند.
76- زير و رو شدن شام  
در نهضت حسينى ، عنصر امر به معروف و نهى از منكر را، از اين وجه و جهت هم بايد در نظر گرفت كه اين نهضت ، يك نهضت امر به معروف و نهى از منكر بود؛ و آثار اين امر به معروف و نهى از منكر را هم بايد بررسى كرد، مخصوصا در خود شام چگونه شام را زير و رو كرد.
77- انگيزه حقيقى قيام  
بعضى افراد چون در زمان بعد از وقوع حادثه كربلا زندگى مى كنند به طور ناخودآگاه فكرشان از اول متوجه شهادت امام مى شود و فقط آن سخنانى را كه درباره شهادت آن حضرت است مرد توجه قرار مى دهند، و ديگر به سخنانى كه امام حسين عليه السلام درباره تشكيل حكومت اسلامى و تغيير حكومت اسلامى و تغيير حكومت ظلم و سوزاندن ريشه استبداد و فرياد رسى عدالتخواهان ستمديده فرموده توجه نمى كنند.(75)
78- فلسفه شهادت حسين بن على (ع )  
انتسابت را به على بن ابى طالب درست كن ، يا على بگو، اسمت شيعه باشد و در ديوان عزاداران حسينى ثبت بشود، همين كافى است . جزء حزب باش ، خيال كرديم العياذ بالله حسين بن على عليه السلام يك آدم حزب باز است . مى گويد: هر كس كه كارت عضويت در اينجا صادر كرد همان كافى است و مصونيت پيدا مى كند! اساسا فلسفه شهادت حسين بن على عليه السلام اين بود كه مى خواست اسلام را در مرحله عمل زنده كند، اشهد انك قد اقمت الصلوه و آتيت الزكاه و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و جاهدت فى الله حق جهاده .(76)
يعنى تو كشته شدى كه اسلام را در عمل زنده كنى .
ولى ما مى گوئيم ، نه او كشته شد براى اينكه عمل را در اسلام بميراند، انتساب و وابستگى ظاهرى را درست كند.
79- شرايط امر به معروف و نهى از منكر  
اين وظيفه بزرگ (امر به معروف و نهى از منكر) دو ركن ، دو شرط اساسى دارد: يكى از آنها رشد، آگاهى و بصيرت است . حالا كه من گفتن امر به معروف و نهى از منكر، لابد همه ما خيال كرديم كه خوب از اينجا برويم و امر به معروف و نهى از منكر چيست و چگونه بايد انجام شود؟ تا حالا كه امر به معروف و نهى از منكرهاى ما در اطراف دگمه لباس و بند كفش مردم بوده است ، در حول و حوش موى سر و دوخت لباس مردم بوده است ! ما اصلا معروف چه مى شناسيم كه چيست ؟ منكر چه مى شناسيم كه چيست ؟ ما گاهى معروف ها را به جاى منكر مى گيريم و منكرهاى را به جاى معروف . بهتر اينكه ما جاهل ها امر به معروف و نهى از منكر نكنيم . چه منكرها كه به نام امر به معروف و نهى از منكر به وجود نيامد. آگاهى و بصيرت مى خواهد، خبرت و خبرويت مى خواهد، دانايى ، روانشناسى و جامعه شناسى مى خواهد نا انسان بفهمد كه چگونه امر به معروف و نهى از منكر كند، يعنى راه معروف را تشخيص بدهد، ببيند معروف كجاست ؛ منكر را تشخيص بدهد، ريشه منكر به بدست بياورد، از كجا آن منكر نكند. چرا؟ لانه ما يفسده اكثر مما يصلحه ؛ (77) چون جاهل هنگامى كه امر به معروف و نهى از منكر مى كند، مى خواهد بهتر كند بدتر مى كند. و چقدر در اين زمينه مثالهاى زياد است .
شايد شما بگوييد ما جاهليم ، پس امر به معروف و نهى از منكر از ما ساقط جواب شما را داده اند .قرآن مى فرمايد: اليهلك من هلك عن بينه و يحيى من حى عن بينه (78) لئلا يكون للناس على الله حجه بعد الرسل . (79)
80- يك درجه از امر به معروف و نهى از منكر  
يك درجه امر به معروف و نهى از منكر اين است كه : مردم ! بر فرزندانتان اسمهاى اسلامى نگذاريد. (اين امر به معروف است ).مبارزه كنيد با اسم هاى غير اسلامى . (اين نهى از منكر است ) .
براى مؤ سسانتان نام اسلامى بگذاريد. نامهاى اسلامى را زنده نگه داريد. زبان اسلام را زنده نگه داريد. زبان عربى يك قوم نيست ، زبان اسلام است . زبان عربيت زبان عرب نيست ، زبان اسلام است .
اگر قرآن نبود، اصلا اين زبان در دنيا وجود نداشت . از اهم وظايف ما اين است كه اين زبان را حفظ كنيم .
فصل سوم : آگاهى و اشتياق امام حسين (ع ) به جهاد و شهادت 
81- قداست شهادت  
بسيارى از مردم ما صرفا بر مظلومين ابا عبدالله و بى جرمى و بى دخالتى آن حضرت مى گريند، و تاءسفشان از اين است كه امام حسين مانند كودكى كه قربانى هوس يك جاه طلب مى شود نفله شد و خونش هدر رفت . در صورتى كه اگر اين چنين باشد آن حضرت مظلوم و بى تقصير هست ، همچنانكه همه قربانيان آنگونه جنايات مظلوم و بى تقصيرند، ولى ديگر شهيد نيست تا چه رسد كه سيدالشهداء باشد.
امام حسين صرفا يك قربانى هوس هاى جاه طلبانه ديگران نيست . شك ندارد كه از آن جهت كه اين فاجعه به كشندگان او انتساب دارد، جنايت است ، هوس است ، ايستادگى آگاهانه و مقاومت هوشيارانه در راه هدف مقدس است . از او بيعت و امضا و تسليم مى خواستند و او با توجه به همه عواقب زير بار نرفت ، به علاوه او سخت معترض بود و سكوت در آن شرائط را گناهى عظيم تلقى مى كرد. تاريخ آن حضرت ، مخصوصا آن حضرت گواه روشن اين مطلب است .
پس شهادت ، قداست خود را از اينجا كسب مى كند كه فداكردن آگاهانه تمام هستى خود است در راه هدف مقدس .(80)
82- آگاهى حسين بر قلوب كوفيان  
امام حسين از اول حركتش معلوم بود كه مردم كوفه را آماده نمى بيند، مردم سست عنصر و مرعوب شده اى مى داند. در عين حال جواب تاريخ را چه بدهد؟ قطعا اگر امام حسين به مردم كوفه اعتنا نمى كرد، همين ما كه امروز اينجا نشسته ايم : مى گفتيم چرا امام حسين جواب مثبت نداد. ابو سلمه خلال كه به او مى گفتند وزير آل محمد در دوره بنى العباس ، وقتى كه ميانه اش به خليفه عباسى به هم خورد كه طولى هم نكشيد كه كشته شد، فورا دو تا نامه نوشت ، يكى به امام جعفر صادق و يكى به عبدالله محض و هر دو را در آن واحد دعوت كرد، گفت من و ابو مسلم كه تا حالا براى اينها كار مى كرديم از اين ساعت مى خواهيم براى شما كار بكنيم ، بياييد با ما همكارى كنيد، ما اينها را از بين مى بريم .
اولا وقتى براى دو نفر نامه مى نويسد، علامت اين است كه خلوص ‍ ندارد.
ثانيا بعد از اينكه رابطه اش با خليفه عباسى به هم خورده ، چنين نامه اى نوشته است . نامه كه رسيد به امام جعفر صادق عليه السلام امام نامه را خواند، بعد در جلو چشم حامل نامه آنرا جلوى آتش گرفت و سوزاند. آن شخص پرسيد: جواب نامه چيست ؟
فرمود: جواب نامه همين است . هنوز او برنگشته بود كه ابو سلمه را كشتند. و هنوز مى بينيم كه خيلى افراد سوال مى كنند كه چرا امام جعفر صادق به داوت ابو سلمه خلال جواب مثبت نداد و جواب منفى داد؟ در صورتى كه ابو سلمه خلال اولا يك نفر بود، ثانيا خلوص نيت نداشت ، و ثالثا هنگامى نامه نوشت كه كار از كار گذشته بود و خليفه عباسى هم نفهميده بود كه اين ديگر با او صداقت ندارد و لهذا چند روز بعد او را كشت .(81)
83- امام حسين در برابر تاريخ  
اگر هجده هزار نامه مردم كوفه رفته بود به مدينه و مكه (و بخصوص به مكه ) نزد امام حسين ، وايشان جواب مثبت نمى داد، تاريخ ، امام حسين را ملامت مى كرد كه اگر رفته بود، ريشه يزيد و يزيدى ها كنده شده بود و از بين رفته بود، كوفه اردوگاه مسلمين با آن مردم شجاع ، كوفه اى كه پنج سال على عليه السلام در آن زندگى كرده است و هنوز تعليمات على و يتيمهايى كه على بزرگ كرده و بيوه هايى كه على از آنها سرپرستى كرده است زنده هستند و هنوز صداى على در گوش مردم اين شهر است ، امام حسين جبن به خرج داد و ترسيد كه به آنجا نرفت ، اگر مى رفت در دنياى اسلام انقلاب مى شد. اين است كه اينجا تكليف اينگونه ايجاب مى كند كه همين كه آنها مى گويند ما آماده ايم امام مى گويد: من آماده هستم .(82)
84- وظيفه امام حسين  
وظيفه امام حسين چيست ؟ مردم كوفه مرا دعوت كرده اند، مى روم به كوفه . مردم كوفه بيعتشان را با مسلم نقض كرده اند، من بر مى گردم ، مى روم سر جاى خودم ، مى روم مدينه يا جاى ديگر تا آنجا هر كارى بخواهند بكنند. يعنى از نظر اين عامل كه يك عكس العمل مثبت در مقابل يك دعوت است ، وظيفه امام حسين ، دادن جواب مثبت است تا وقتى كه دعوت كنندگان ثابتند. وقتى كه آنها جا زدند، ديگر امام حسين وظيفه اى از آن نظر ندارد و نداشت .(83)
85- منطق شهيد  
وقتى كه ابن عبدالله مى خواهد به طرف كوفه بيايد، عقلاى قوم ، ايشان را منع مى كنند، مى گويند آقا اين كار منطقى نيست ، و راست هم مى گفتند، منطقى نبود، با منطق آنها كه منطق يك انسان هادى معمولى است كه بر محور مصالح خودش فكر مى كند و منطق منفعت و منطق سياست است ، آمدن ابا عبدالله منطقى نبود، امام حسين يك منطق بالاترى دارد، منطق او منطق شهيد است ، منطق شهيد مافوق منطق افراد عارى است .
عبدالله بن عباس و محمد بن حنفيه آدمهاى كوچكى نبودند، اينها افراد سياستمدار روشن بينى بودند و از نظر منطق آنها يعنى از نظر منطق سياست و منفعت ، از نظر منطق هوشيارى بر اساس منافع فردى و پيروزى شخصى بر رقيبان ، واقعا هم آمدن ابا عبدالله محكوم بود. ابن عباس يك راه سياسى زيركانه اى پيشنهاد كرد از نوع همان راه ها كه معمولا افراد زيرك كه مردم را وسيله قرار مى دهند عمل مى كنند. و آن اينك مردم را جلو مى اندازد و خودشان عقب مى ايستند، اگر مردم پيش بردند، آنها از كوفه به شما نوشته اند كه ما آماده نصرت تو هستيم .شما بنويسيد به مردم كوفه ، كه عمال يزيد را از آنجا بيرون كنند و وضع آنجا را آرام نمايند، (بگير و ببند و بده به دست من پهلوان )! يكى از دو كار خواهد شد: يا اين كار را مى كنند، يا نمى كنند، اگر اين كار را كردند، شما راحت مى رويد و كارها را در دست مى گيريد و اگر اين كار را نكردند به محذورى گرفتار نشده ايد .
اعتنا نكرد به اين حرف ، گفت : من مى روم ، گفت : كشته مى شوى . گفت : كشته شدم كه شدم ، گفت : آدمى كه مى رود و كشته مى شود، زن و بچه با خودش نمى برد، فرمود زن و بچه را هم بايد با خودم ببرم .(84)
86- اتصال امام به عالم بالا 
از نظر منطق روايات و طبق اعتقاد خاص ما به جنبه مافوق بشرى ، يعنى جنبه ارتباط و اتصال امام به عالم مافوق بشرى ، تمام كارهاى امام حسين حساب شده و از روى پيش بينى بوده ، تصادف و اشتباه در آنها وجود ندارد، لهذا مساءله همراه آوردن زنان و كودكان به خود در سفرى پر خطر كه در همام وقت عقلايى كه بر محور حفظ جان ابا عبدالله و اهل بيتش ‍ قضاوت مى كردند اين كار را جايز نمى شمردند، و حتى پس از شنيدن خبر قتل مسلم و قطعى و مسلم شدن سرنوشت ، باز هم لااقل اين كار را نمى كند كه اهل بيت را به مدينه برگرداند (يك كار حساب شده است ) .(85)
87- اراده تشريعى نه اراده تكوينى 
در روايات آمده است كه : در عالم رؤ يا پيغمبر (به امام حسين ) فرمود: ان الله شاء ان يراك قتيلا، و ان الله شاء ان يراهن سبايا . (86) البته مقصودى كه در آن زمان مى فهميده اند اراده تشريعى بوده نه اراده تكوينى . مقصود از اراده تكوينى ، قضا و قدر حتمى الهى است و مقصود از اراده تشريعى ، مصلحت و رضاى الهى است . مثل يريد الله بكم اليسر و لا يريد بكم العسر .(87)
نتيجه اين است كه طبق منطق روايات ، حمل اهل بيت و زنان و كودكان بر اساس يك مصلحت بوده كه امثال ابن عباس نمى توانسته اند درك كنند.(88)
88- امام حسين (ع ) مهاجر مجاهد 
حسين بن على عليه السلام در منطق قرآن ، هم مهاجر است و هم مجاهد. او خانه و شهر و ديار خودش را رها كرده و پشت سر گذاشته است ، همچنانكه موسى بن عمران مهاجر بود موسى بن عمران هم شهر و ديارش را كه مصر بود، پشت سر گذاشت ، تا به دين رسيد. ابراهيم مهاجر بود انى ذاهب الى ربى (89) شهر و ديار و وطن خودش بابل را رها كرد و رفت .
حسين بن على عليه السلام امتيازى كه دارد اين است كه هم مهاجر است و هم مجاهد، مهاجرين صدر اسلام ، در ابتدا كه مهاجر بودند، هنوز مجاهد نبودند و دستور جهاد براى آنها نرسيده بود. آنها فقط مهاجر بودند. بعدها كه دستور جهاد رسيد، اين مهاجرين تبديل به مجاهدين هم شدند.
اما مسى كه از روز اول هم مهاجر بود و هم مجاهد، وجود مقدس حسين بن على عليه السلام بود فقد وقع اجره على الله (90)
پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله در عالم رؤ يا به او فرموده بود: حسينم ! مرتبه و درجه اى هست كه تو به آن مرحله و درجه نخواهى رسيد مگر از پلكان شهادت بالا بروى ، (91) در حدود بيست و چهار روز، عملا حسين بن على عليه السلام در حال مهاجرت بود، از آن روزى كه از مكه حركت كرده ، روز هشتم ماه ذى الحجه تا روزى كه به سرزمين كربلا رسيد و آنجا باراندازش و خرگاه خودش را در آنجا فرود آورد.
89- هم مجاهد و هم مهاجر  
پيغمبر اكرم در عالم رويا به او (امام حسين عليه السلام ) فرموده بود: حسينم ! مرتبه و درجه اى هست كه تو به آن مرحله و درجه نخواهى رسيد مگر از پلكان شهادت بالا بورى ، مهاجر الى الله و رسوله در حدود بيست و سه چهار روز عملا حسين بن على در حال مهاجرت بود. از آن روزى كه از مكه حركت كرد، روز هشتم ماه ذى الحجه تا روزى كه به سرزمين كربلا رسيد و آنجا باراندازش بود و خرگاه خودش را در آنجا فرود آورد. آن روزى كه از مكه حركت كرد و آن خطبه معروفى را كه نقل كرده اند خواند، هجرت و جهادش را تواءم با يكديگر ذكر كرد: خط الموت على ولد آدم مخط القلاده على جيد الفتاه و ما اولهنى الى اسلافى الشتياق يعقوب الى يوسف ؛ اينها الناس ! مرگ براى فرزند آدم زينت قرار داده شده است ، آنچنان كه يك گردنبند براى يك زن جوان زينت است . مرگ ترسى ندارد، مرگ بيمى ندارد. شهادت در راه خدا و در راه ايمان ، براى انسان تاج افتخار است كه بر سر مى گذارد و براى يك مرد مانند آن گردنبندى است كه يك زن جوان به گردن خود مى آويزد. زينت است ، زيور است .
كانى با وصالى تتقطعها عسلان الفلوان بين النواويس و كربلا؛ اينها الناس الان از همين جا گويا به چشم خودم مى بينم كه در آن سرزمين چگونه آن گرگهاى بيابانى ريخته اند و مى خواهند بند از بند من جدا كنند.
رضى الله رضانا اهل البيت ؛ ما اهل بيت از خودمان رضايى نداريم ، رضاى ما رضاى اوست . هر چه او بپسندد ما آنرا مى پسنديدم . او براى ما سلامت بپسندد، ما سلامت را مى پسنديم . بيمارى بپسندد، بيمارى مى پسنديم ، سكوت بپسندد، سكوت مى پسنديدم . تكلم بپسندد، تكلم ، سكون بپسندد، سكون ، تحرك بپسندد، تحرك ، گفت :

قضايم ، اسير رضا مى پسندد

رضايم بدانچه قضاء مى پسندد

چرا دست يازم چرا پاى كوبم

مرا خواجه بى دست و پا مى پسندد

كانى با وصالى تقطعها عسلان الفلوات ببين النواويس و كربلا در جمله آخر، هجرت خودش را اعلام مى كند: من كان فينا باذلا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فليرحل معنا فانى راحل مصبحا انشاء الله ؛ هر كسى كه كاملا آماده است كه خون قلبش را هدر كند ما در اين راه يك هديه بيشتر نمى خواهيم )، هر كسى حاضر است با من هم آواز باشد و مانند من كه هديه ام خون قلبم است در اين راه ، چنين هديه اى را براى خداى خودش بفرستد، چنين هديه اى در راه خداى خودش بدهد، چنين آمادگى دارد، آماده يك مهاجرت باشد، آماده يك كوچ و رحلت باشد كه من صبح زود كوچ خواهم كرد. فانى راحل مصبحا انشاء الله .
90- علت همراهى اهل بيت  


يكى از مسائلى كه هم تاريخ درباره آن صحبت كرده و هم اخبار و احاديث از آن سخن گفته اند، اين است كه چرا ابا عبدالله در اين سفر پر خطر، اهل بيتش را همراه خود برد؟ خطر اين سفر را همه پيش بينى مى كردند، يعنى بك امر غير قابل پيش بينى حتى براى افراد عادى نبود. لهذا قبل از آنكه ايشان حركت بكنند تقريبا مى شود گفت تمام كسانى كه آمدند و مصلحت انديشى كردند، حركت دادن اهل بيت به همراه ايشان را كارى بر خلاف مصلحت تشخيص دادند، يعنى آنها با حساب و منطق خودشان كه در سطح عارى بود و به مقياس و معيار حفظ جان ابا عبدالله و خاندانش ، تقريبا به اتفاق آراء به ايشان مى گفتند: آقا! رفتن خودتان خطرناك است و مسلحت نيست يعنى جانتات در خطر است ، تا چه رسد كه بخواهيد اهل بيتتان را هم با خودتات ببريد، ابا عبدالله جواب داد: به اين ترتيب كه جنبه معنوى مطلب را بيان مى كرد، كه مكرر شنيده ايد كه ايشان استناد كردند به رويايى كه البته در حكم يك وحى قاطع است .
فرمود: در عالم رويا جدم به من فرمود: ان الله شاء ان يراك قتيلا گفتند: پس اگر اين طور است ، چرا اهل بيت و بچه ها را همراهتان مى بريد؟ پاسخ دادند اين را هم جدم فرمود: ان الله شاء ان يراهن سبايا اينجا يك توضيح مختصر برايتان عرض بكنم : اين جمله ان الله شاء ان يراك قتيلا يا ان الله شاء ان يراهن سبايا يعنى چه ؟ اين مفهومى كه الان عرض مى كنم ، معنايى است كه همه كسانى كه آنجا مخاطب ابا عبدالله بودند، آنرا مى فهميدند، نه يك معنايى كه امروز گاهى در السنه شايع است ، كلمه مشيت خدا، يا اراده خدا كه در خود قرآن بكار برده شده است در دو مورد بكار مى رود كه يكى را اصطلاحا اراده تكوينى و ديگرى را اراده تشريعى مى گويند. اراده تكوينى يعنى قضاء و قدر الهى كه اگر چيزى قضا و قدر حتمى الهى به آن تعلق گرفت : معنايش اين است كه در مقابل قضا و قدر الهى ديگرى كارى نمى شود كرد.
معناى اراده تشريعى اين است كه خدا اين طور راضى است ، خدا اين چنين مى خواهد. مثلا اگر در مورد روزه مى فرمايد: يريد الله بكم اليسر و لا يريد بكم العسر يا در مورد ديگرى كه ظاهرا زكات است ، مى فرمايد: يريد ليطهركم مقصود اين است كه خدا كه اين چنين دستورى داده است ، اين طور مى خواهد يعنى رضاى حق در اين است . خدا خواسته است تو شهيد باشى ، جدم به من گفته است كه رضاى خدا در شهادت توست . جدم به من گفته است كه خدا خواسته اينها اسير باشند، يعنى اسارت اينها رضاى حق است ، مصلحت است و رضاى حق هميشه در مصلحت است و مصلحت يعنى آن جهت كمال فرد و بشريت .
در مقابل اين سخن ، ديگر كسى چيزى نگفت ، يعنى نمى توانست حرفى بزند؛ پس اگر چنين است كه جر شما در عالم معنا به شما تفهيم كرده اند كه مصلحت در اين است كه شما كشته بشويد، ما ديگر در مقابل ايشان حرفى نداريم . همه كسانى هم كه از ابا عبدالله اين جمله ها را مى شنيدند، اين جور نمى شنيدند كه آقا اين مقدر است و من نمى توانم سرپيچى بكنم ، اما ابا عبدالله ، هيچ وقت به اين شكل تلقى نمى كرد، اين طور نبود كه وقتى از ايشان مى پرسيدند: چرا زنها را مى بريد، بفرمايد اصلا من در اين قضيه بى اختيارم ، و عجب هم بى اختيارم ، بلكه به اين صورت مى شنيدند كه با الهامى كه از عالم معنا به من شده است ، من چنين تشخيص داده ام كه مصلحت در اين است ، و اين كارى است كه من از روى اختيار انجام مى دهم ولى بر اساس آن چيزى كه آن را مصلحت تشخيص مى دهم . لذا مى بينم كه در موارد مهمى ، همه يك جور عقيده داشتند، ابا عبدالله عقيده ديگرى در سطح عالى داشت ، همه يك جور قضاوت مى كردند، امام حسين عليه السلام مى گفت : اين جور نه ، من طور ديگر عمل مى كنم . معلوم است كه كار ابا عبدالله يك كار حساب شده است ، يك رسالت و يك ماءموريت است . اهل بيتش را به عنوان طفيلى همراه خود نمى برد كه خوب ، من كه مى روم ، زن و بچه ام هم همراهى باشند. غير از سه نفر كه ديشب اسم بردى ، هيچ يك از همراهان ابا عبدالله زن و بچه اش همراهش نبود. آدم كه به يك سفر خطرناك مى رود، زن و بچه اش را كه نمى برد. ابا عبدالله ، زن و بچه اش را برد، نه به اعتبار اينكه خودم مى روم . پس زن و بچه ام را هم ببرم (خانه و زندگى و همه چيز امام حسين عليه السلام در مدينه بود)، بلكه آنها را به اين جهت برد كه رسالتى در اين سفر انجام بدهند. (92)
91- قطعى بودن واقعه كربلا 


طبق روايات و همچنين بر اساس معتقدات ما كه معتقد به امامت حضرت سيدالشهداء هستيم ، تمام كارهاى ايشان از روز اول حساب شده بوده است ، و ايشان بى حساب و منطق و بدون دليلى ، كارى نكرده اند. يعنى نمى توانيم بگوييم كه فلان قضيه ، اتفاقا و تصادفا رخ داده است ، بلكه همه اينها روى حساب بوده است . و اين مطلب گذشته از اينكه از نظر قرائن تاريخى روشن است ، از نظر منطق و روايات و بر اساس اعتقاد ما مبنى بر امامت سيد الشهداء نيز تاءييد مى شود.(93)
92- بينش قوى حسين (ع )  


جهت تقدس نهضت حسينى اين است كه در آن يك رشد و بينش نيرومند وجود دارد. يعنى اين قيام و حماسه از آن جهت مقدس است كه قيام كننده چيزى را مى بيند كه ديگران نمى بينند، همان مثل معروف ؛ آنچه را كه ديگران در آينه نمى بينند او در خشت خام مى بيند. اثر كار خودش را مى بيند، منطقى دارد مافوق منطق افراد عادى ، مافوق منطق كه در اجتماع هستند. ابن عباس ، ابن حنفيه ، ابن عمر و عده زيادى در كمال خلوص نيت ، حسين بن على را از رفتن به كربلا نهى مى كردند، آنها روى منطق خودشان حق داشتند، ولى حسين چيزى را مى ديد كه آنها نمى ديدند، نه آنها به اندازه حسين بن على خطر را احساس مى كردند و نه مى توانستند بفهمند كه چنين قيامى در آينده چه آثار بزرگى دارد. اما او به طور واضح مى ديد. چندين بار گفت : به خدا قسم اينها مرا خواهند كشت ، و به خدا قسم ، كه با كشته شدن من او اوضاع اينها زير و رو خواهد شد. اين بينش قوى اوست .(94)
93- عالى ترين حد تكامل  


امام حسين فرمود: جرم به من فرموده است كه : تو درجه اى نزد خدا دارى كه جز با شهادت به آن درجه نائل نخواهى شد. پس شهادت امام حسين براى خود او يك ارتفاء است ، عاليترين حد تكامل است .(95)
94- حسن (ع ) آنروز اين حقيقت را ديد!  


امام حسين تا زنده بود، چنين سخنانى را مى گفت : و على الاسلام السلام لذ قد بليت الامه براع مثل يريد؛ ديگر فاتحه اسلام را بخوانيد اگر نگهبانش اين شخص باشد. ولى آن وقت كسى نمى فهميد. اما وقتى شهيد شد، شهادت او دنياى اسلام را تكان داد. تازه افراد حركت كردند و رفتند از نزديك ديدند و فهميدند كه آنچه را آنها در آيينه نمى ديدند، حسين در خشت خام مى ديده است . آن وقت سخن حسين عليه السلام را تصديق كردند، و گفتند او آن روز راست مى گفت .
95- اثر مفيد شهادت  


سيد الشهداء عليه السلام دانست كه شهادتش اثر مفيد دارد، قيام كرد و شهيد شد و اثرش هنوز هم باقى است . (96)
96- پاسخ امام حسين (ع ) به فرزدق شاعر 


(امام حسين عليه السلام ) هنگامى كه داشت به طرف كربلا مى آمد، جمله اى در جواب فرزدق ، شاعر معروف در همين زمينه دارد كه جالب است .
بعد از آنكه فرزدق وضع عراق را وخيم تعريف مى كند، امام مى فرمايد: ان نزل القضاء بما نحب فنحمد الله على و هو المستعان على اداء الشكر، و ان حال القضاء دون الرجاء فلم يتعد (فلم يبعد) من كان الحق بيته و التقوى سريرته . (97) يعنى اگر جريان قضا و قدر، موافق آرزوى ما در آمد، خدا را سپاس مى گوئيم و از او براى اداى شكر كمك مى خواهيم . و اگر بر عكس ، بر خلاف آنچه ما آرزو مى كنيم جريان يافت ، باز هم آنكه قصد و هدفى جز حق و حقيقت ندارد و سرشتش ، سرشت تقوا است ، از هر غرض ‍ مرضى پاك است ، زيان نكرده (و يا دور نشده ) است . پس به هر حال چه پيش آيد خير است و شر نيست .
و احمده على السراء الضراء من او را سپاس مى گويم ، هم براى روزهاى راحتى و آسانى ، و هم براى روزهاى سختى ، مى خواهد بفرمايد: من روزهاى راحتى و خوشى در عمر خود ديده ام ، مانند روزهايى كه در كودكى روى زانوى پيامبر مى نشستم ، روى دوش پيامبر سوار مى شدم ، اوقاتى بر من گذشته است كه عزيزترين كودكان عالم اسلام بودم . خدا را بر آن روزها، سپاس مى گويم ، بر سختى هاى امروز هم سپاس مى گويم ، من آنچه پيش ‍ آمده براى خود بد نمى دانم ، خيز مى دانم . خدايا! ما تو را سپاس مى گوييم ، كه نبوت را در خاندان ما قرار دادى . خدايا! تو را سپاس مى گوييم كه ما را با بصيرت در دين قرار دارى ، فقيه در دين كردى . يعنى توفيق دادى كه دين را از روى عمق درك كنيم ، روح و باطنش را بفهميم ، زير و روى دين را آن جورى كه بايد بفهميم ، بفهميم .
97- شجاعت امام حسين  


امام حسين عليه السلام بدون پروا، با آنكه قرائن و نشانه ها حتى گفته هاى خود آن حضرت حكايت مى كرد كه شهيد خواهد شد، قيام كرد.(98)
98- دلشان با تو و شمشيرهايشان عليه توست !  


امام حسين از هر كسى سوال مى كرد كه مردم كوفه در چه وضعى هستند، مى گفتند: قلوبهم معك و سيوفهم عليك ! ؛ شمشيرهايشان عليه توست در عين اين كه دلشان با توست . وجدانشان با توست اما منافعشان در جهت ديگرى است اما رؤ ساءهم فقد ملئت غرائبهم ...، رؤ سايشان به دليل اين كه جوال هايشان از رشوه پر شده است و غير رؤ سايشان هم به خاطر آن تعصب احمقانه عربى كه از رئيس قبيله پيروى مى كنند، ولى در عين حال رئيس و مرئوس همه وجدانشان با توست ، دلشان با توست ، و اين درستى هم هست .
99- هدف حسين : اعلاى كلمه حق  


از مظاهر درخشنده حادثه كربلا و از تجليات بزرگ الهى آن ، موضوع جمع كردن حسين بن على عليه السلام در شب عاشورا اصحاب خود را و سخنرانى براى آنها به آن شكل است ، بايد در نظر داست كه اين سخنرانى در شب عاشورا است ، هنگامى است كه عوامل محيط از هر جهت نامساعد و نااميد كننده است . در چنين شرايطى هر سردار و رهبرى كه تنها مادى فكر كند جز لب به شكايت باز كردن كارى ندارد، منطقش اين است : افسوس كه بخت با ما مساعد نشد، تف بر اين روزگار و بر اين زندگى ؛ مثل ناپلئون مى گويد: طبيعت با من مساعدت نكرد. همه سخنانش شكايت از روزگار و اظهار ياءس است . آنچه كه شرايط را براى او سخت تر مى كند اين است كه زنان و فرزندان و خواهرانش تا 24 ساعت اسير دشمن مى شوند براى بك مرد غيور و فداكارى اين خيلى ناگوارتر است .
در يك همچو شرايطى ديگران چه كرده اند؟ ما در تاريخ مى خوانيم كه المقنع وقتى كه محصور شد و در شرايط نامساعد و نااميد كننده اى قرار گرفت ، اول خاندان خود را كشت بعد خودش را. همچنين است يكى از خلفاى اموى هنگام گرفتارى . تاريخ از اين نمونه ها بسيار دارد. امام حسين بنى على عليه السلام وقتى كه شروع كرد به سخنرانى ، گفت : اثنى على الله احسن الثناء، و احمده على السراء و الضراء. اللهم انى احمدك ...
با اين همه شرايط نامساوى مادى ، دم رضا و سازگارى با عوامل مى زند! چرا؟ چون در شرايط معنوى مساعدى زيست مى كند. او اعتقادا و عملا موحد و خدا پرست است و به علاوه او به نتيجه نهايى كار خود آگاه است . او هدفش مثل اسكندر و ناپلئون ، جهانگيرى نبود كه خود را شكست خورده بداند، هدفش اعلاء كلمه حق بود و از اين نظر كار خود را بسيار سودمند و مؤ ثر مى ديد. (99)
100- خطابتى نظير على 


ابا عبدالله عليه السلام نمونه پدر بزرگوارش بود در هر جهت ، از آن جمله در خطابه . براى ابا عبدالله فرصتى پيش نيامد. آن اندازه از فرصت كم هم كه براى اميرالمؤ منين عليه السلام در دوره خلافت پيش آمد براى ابا عبدالله پيش نيامد. فرصتى كه براى اباعبدالله پيش آمد همان سفر كوتاه بود از مكه تا كربلا و در آن مدت هشت روزى كه در كربلا بود، جوهر حسين بن على در اين مدت كوتاه نمايان شد. خطابه هايى هم كه از آن حضرت باقى مانده بيشتر در همين مدت انشاء شده است . خطابه هاى حسين بن على نمونه اى
است از خطابه هاى پدرش على . همان روح و همان معناى در اينها موج مى زند.
خود على فرمود: زبان ، آلت و ابزارى است براى روح . اگر معانى به طرف زبان سرازير نشود از زبان چه كارى بر مى آيد و اگر هم معنى در روح موج بزند زبان نمى تواند جلويش را بگيرد. فرمود: و انا لامراء الكلام ، و فينا تنشبت عروقه ، و علينا تهدلت غصونه ؛ (100) امير سخن ماييم ؛ ريشه هاى سخن يعنى معانى و مطالب در زمين وجود ما دويده است و شاخه هاى سخن بر سر ما سايه افكنده است .
اولين خطابه حسين بن على كه در كمال فصاحت و بلاغت ايراد شد، و رشادت و شجاعت و بلند نظرى و ايمان به غيب در آن موج مى زند، خطابه اى است كه در مكه هنگام عزيمت به كربلا ايراد كرد. تصميم قاطع خود را به موجب اين خطابه اعلام كرد و ضمنا اطلاع داد هر كس با ما همفكر و هم عقيده و همگام است عازم بوده باشد. فرمود: خط الموت على ولد آدم مخط القلاده على جيد الفتاه ، و ما اولهنى الى اسلافى اشتياق يعقوب الى يوسف ؛ (101) مرگ بر فرزند آدم نوشته شده و زينت قرار داده شده آن اندازه كه گردنبند براى زن جوان زينت است . مرگ در راه حق مايه افتخار و مباهات است . من چقدر عاشقم و واله ام كه ملحق شوم به پيشينيان بزرگوارم . شوق و عشق من به ملاقات پيشينيان بزرگوارم آن اندازه است كه يعقوب مشتاق ملاقات يوسف بود. تا آنجا كه فرمود: من كان باذلا فينا مخجته ، موطنا على لقاء الله نفسه فليرحل معنا، فانى راحل مصبحا ان شاء الله ؛ (102) هر كس كه تصميم دارد و آماده است يك چيز مختصرى در اين راه ببخشد، چه ببخشد؟ همان خونى كه در حفره هاى قلبش هست .هر كس كه آماده است تيز براى قلب خود بخرد و تصميم دارد به ملاقات پروردگارش برود آماده باشد كه من فردا صبح حركت خواهم كرد. (103)

 
Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo