شهید آوینی

 

آخرين وداع

نوشته‏اند ابا عبد الله در حملات خودش نقطه‏اى را در ميدان مركز قرار داده بود. مركز حملاتش آنجا بود.مخصوصا نقطه‏اى را امام انتخاب كرده بود كه نزديك خيام حرم باشد و از خيام حرم خيلى دور نباشد،به دو منظور.يك منظور اين كه مى‏دانست كه اينها چقدر نامرد و غير انسانند.اينها همين مقدار حميت ندارند كه لا اقل بگويند كه ما با حسين طرف هستيم،پس متعرض خيمه‏ها نشويم.

مى‏خواست تا جان در بدن دارد،تا اين رگ گردنش مى‏جنبد،كسى متعرض خيام حرمش نشود.حمله مى‏كرد،از جلو او فرار مى‏كردند،ولى زياد تعقيب نمى‏كرد،بر مى‏گشت مبادا خيام حرمش مورد تعرض قرار بگيرد.ديگر اينكه مى‏خواست تا زنده است اهل بيتش بدانند كه او زنده است. نقطه‏اى را مركز قرار داده بود كه صداى حضرت مى‏رسيد.وقتى‏كه بر مى‏گشت،در آن نقطه مى‏ايستاد،فرياد مى‏كرد:«لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم‏».

وقتى كه اين فرياد حسين بلند مى‏شد اهل بيت‏سكونت‏خاطرى پيدا مى‏كردند،مى‏گفتند آقا هنوز زنده است. امام به اهل بيت فرموده بود تا من زنده هستم هرگز از خيمه‏ها بيرون نياييد. اين حرفها را باور نكنيد كه اينها دم به دم بيرون مى‏دويدند،ابدا!دستور آقا بود كه تا من زنده هستم در خيمه‏ها باشيد،حرف سستى از دهان شما بيرون نيايد كه اجر شما ضايع مى‏شود.

مطمئن باشيد عاقبت‏شما خير است،نجات پيدا مى‏كنيد و خداوند دشمنان شما را عذاب خواهد كرد،به زودى هم عذاب خواهد كرد.اينها را به آنها فرموده بود. آنها اجازه نداشتند و بيرون هم نمى‏آمدند.

غيرت حسين بن على اجازه نمى‏داد.غيرت و عفت‏خود آنها اجازه نمى‏داد كه بيرون بيايند،بيرون هم نمى‏آمدند.صداى آقا را كه مى‏شنيدند:«لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم‏»يك اطمينان خاطرى پيدا مى‏كردند. چون آقا وداع كرده بودند و يك بار يا دو بار ديگر هم بعد از وداع آمده بودند و خبر گرفته بودند،اين بود كه اهل بيت امام هنوز انتظار آمدن امام را داشتند.

اسبهاى عربى براى ميدان جنگ تربيت مى‏شدند.اسب حيوان تربيت‏پذيرى است.اينها وقتى كه صاحبشان كشته مى‏شد عكس العملهاى خاصى از خودشان نشان مى‏دادند.

اهل بيت ابا عبد الله در داخل خيمه هستند،همين طور منتظر ببينند كى صداى آقا را مى‏شنوند يا شايد يك بار ديگر جمال آقا را زيارت مى‏كنند كه يك وقت صداى همهمه اسب ابا عبد الله بلند شد.آمدند در خيمه.خيال كردند آقا آمده‏اند.يك وقت ديدند اين اسب آمده است ولى در حالى كه زين او واژگون است.اينجاست كه اولاد ابا عبد الله،خاندان ابا عبد الله فرياد واحسينا و وامحمدا را بلند كردند.دور اين اسب را گرفتند. نوحه سرايى طبيعت‏بشر است.

انسان وقتى مى‏خواهد درد دل خودش را بگويد به صورت نوحه‏سرايى مى‏گويد،آسمان را مخاطب قرار مى‏دهد،زمين را مخاطب قرار مى‏دهد،درختى را مخاطب قرار مى‏دهد،خودش را مخاطب قرار مى‏دهد،انسان ديگرى را مخاطب قرار مى‏دهد، حيوانى را مخاطب قرار مى‏دهد.هر يك از افراد خاندان ابا عبد الله به نحوى نوحه‏سرايى را آغاز كردند.

آقا به آنها فرموده بود تا من زنده هستم حق گريه كردن هم نداريد.من كه از دنيا رفتم البته نوحه‏سرايى كنيد.گريه است،انسان وقتى غصه دارد بايد گريه كند تا عقده دلش خالى شود.اجازه گريه كردن را بعد از اين جريان يافته بودند.در همان حال شروع كردند به گريستن.

نوشته‏اند حسين بن على عليه السلام دختركى دارد كه خيلى هم اين دختر را دوست مى‏داشت،سكينه خاتون كه بعد هم يك زن اديبه عالمه‏اى شد و زنى بود كه همه علما و ادبا براى او اهميت و احترام قائل بودند.ابا عبد الله خيلى اين طفل را دوست مى‏داشت.او هم به آقا فوق العاده علاقه‏مند بود.

نوشته‏اند اين بچه به صورت نوحه سرايى جمله‏هايى گفت كه دلهاى همه را كباب كرد.به حالت نوحه‏سرايى اين اسب را مخاطب قرار داده است،مى‏گويد:«يا جواد ابى هل سقى ابى ام قتل عطشانا؟»اى اسب پدرم،پدر من وقتى كه رفت تشنه بود،آيا پدر من را سيراب كردند يا با لب تشنه شهيد كردند؟اين در چه وقت‏بود؟وقتى است كه ديگر ابا عبد الله از روى اسب به روى زمين افتاده است.اين جنگ با يك تير شروع شد و با يك تير خاتمه پيدا كرد.

پيش از ظهر عاشورا كه شد،بعد از آن اتمام حجتهاى امام،عمر سعد كسى بود كه تيرى به كمان كرد و فرستاد به ...

كتاب: مجموعه آثار ج 17 ص 116

نويسنده: شهيد مطهرى

روضه وداع

شجاعت و قوت قلبى كه ابا عبد الله در روز عاشورا از خود نشان داد،همه[شجاعان] را فراموشاند.اين،سخن راويان دشمن است.راوى گفت:«و الله ما رايت مكثورا قط قد قتل اهل بيته و ولده و اصحابه اربط جاشا منه‏»به خدا قسم در شگفت‏بودم كه اين چه دلى بود،چه قوت قلبى بود؟!يك آدمى كه اينچنين دل شكسته باشد كه در جلوى چشمش تمام اصحاب و اهل بيت و فرزندانش را قلم قلم كرده باشند و اينچنين قوى القلب باشد! من كه نظيرى برايش سراغ ندارم.

در روز عاشورا ابا عبد الله نقطه‏اى را به عنوان مركز انتخاب كرده بود،يعنى وجود مقدس ابا عبد الله ابتدا آنجا مى‏ايستاد و بعد حمله مى‏كرد.به طور قطع و مسلم و بر طبق همه تواريخ،كسى جرات نكرد تن به تن با ابا عبد الله بجنگد.البته ابتدا چند نفر آمدند،جنگيدند،ولى آمدن همان و از بين رفتن همان.پسر سعد فرياد كرد:چه مى‏كنيد؟!«ان نفس ابيه بين جنبيه‏»(يا«ان نفسا ابية بين جنبيه‏»)اين،پسر على است، روح على در پيكر اوست،شما با چه كسى داريد مى‏جنگيد؟!با او تن به تن نجنگيد.ديگر جنگ تن به تن تمام شد.

آن وقت جنگى كه از طرف آنها نامردى بود شروع شد،سنگ پرانى،تير اندازى.جمعيتى در حدود سى هزار نفر مى‏خواهند يك نفر را بكشند.از دور ايستاده‏اند،تير اندازى مى‏كنند يا سنگ مى‏پرانند.همينها وقتى كه ابا عبد الله حمله مى‏كرد،درست مثل يك گله روباه كه از جلوى شير فرار مى‏كند،فرار مى‏كردند.ولى حضرت حمله را خيلى ادامه نمى‏داد يعنى نمى‏خواست فاصله‏اش با خيام حرمش زياد شود.غيرت حسين اجازه نمى‏داد كه تا زنده است كسى به اهل بيتش اهانت كند.مقدارى كه حمله مى‏كرد و آنها را دور مى‏ساخت، بر مى‏گشت،مى‏آمد در آن نقطه‏اى كه آن را مركز قرار داده بود.آن نقطه،نقطه‏اى بود كه صدا رس به حرم بود،يعنى اهل بيت اگر چه حسين را نمى‏ديدند ولى صدايش را مى‏شنيدند.

براى اينكه زينبش مطمئن باشد،براى اينكه سكينه‏اش مطمئن باشد،براى اينكه بچه‏هايش مطمئن باشند كه هنوز جان در بدن حسين هست،وقتى كه مى‏آمد در آن نقطه مى‏ايستاد،آن زبان خشك در آن دهان خشك به حركت مى‏آمد و مى‏گفت:«لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم‏»يعنى اين نيرو از حسين نيست،اين خداست كه به حسين نيرو داده است،هم شعار توحيد مى‏داد و هم به زينبش خبر مى‏داد كه زينب جان!هنوز حسين تو زنده است.به خاندانش دستور داده بود كه تا من زنده هستم كسى حق ندارد بيرون بيايد.لذا همه در داخل خيمه‏ها بودند.

ابا عبد الله دو بار براى وداع آمدند.يك بار آمدند،وداع كردند و رفتند.بار دوم به اين ترتيب بود كه ايشان رفتند به طرف شريعه فرات و خودشان را به آن رساندند.در اين هنگام شخصى صدا زد:حسين!تو مى‏خواهى آب بنوشى؟!ريختند به خيام حرمت.ديگر آب نخورد و برگشت.آمد براى بار دوم با اهل بيتش وداع كرد(ثم ودع اهل بيته ثانيا).چه جمله‏هاى نورانى‏اى دارد!رو مى‏كند به آنها كه:اهل بيت من!مطمئن باشيد كه بعد از من شما اسير مى‏شويد،ولى كوشش كنيد كه در مدت اسارتتان يك وقت كوچكترين تخلفى از وظيفه شرعى‏تان نكنيد.مبادا كلمه‏اى به زبان بياوريد كه از اجر شما بكاهد.

ولى مطمئن باشيد كه اين،پايان كار دشمن است،اين كار،دشمن را از پا در آورد«و اعلموا ان الله منجيكم‏»بدانيد كه خدا شما را نجات مى‏دهد و از ذلت‏حفظ مى‏كند.اين خيلى حرف است:اهل بيت من!شما اسير خواهيد شد ولى حقير و ذليل نخواهيد شد،اسارت شما هم اسارت عزت است.به همين جهت‏بود كه وقتى در كوفه مردم به رسم صدقه به اطفال گرسنه اسرا نان مى‏دادند،زينب نمى‏گذاشت قبول كنند.اسير بودند ولى هرگز حاضر نشدند خوارى را تحمل كنند.شير را هم در زنجير مى‏كنند ولى شير در زنجير هم كه باشد شير است،روباه آزاد هم كه باشد روباه است.

بار دوم كه امام آمد،اهل بيت‏خوشحال شدند،دوباره با ابا عبد الله خداحافظى كردند.باز به امر ابا عبد الله از خيمه‏ها بيرون نيامدند.

بعد از مدتى يكدفعه باز صداى شيهه اسب ابا عبد الله را شنيدند،خيال كردند حسين براى بار سوم آمده است تا با اهل بيتش خدا حافظى كند(گريه استاد)ولى وقتى بيرون آمدند اسب بى صاحب ابا عبد الله را ديدند(گريه شديد استاد).دور اسب ابا عبد الله را گرفتند.هر كدام سخنى با اين اسب مى‏گويد.طفل عزيز ابا عبد الله مى‏گويد:اى اسب! «هل سقى ابى ام قتل عطشانا؟»من از تو يك سؤال مى‏كنم:پدرم كه مى‏رفت،با لب تشنه رفت(گريه استاد)،من مى‏خواهم بدانم كه آيا پدرم را با لب تشنه شهيد كردند يا در دم آخر به او يك جرعه آب دادند؟(گريه استاد).

اينجاست كه يك منظره ديگرى رخ مى‏دهد كه قلب مقدس امام زمان را آتش مى‏زند:«و اسرع فرسك شاردا محمحما باكيا، فلما راين النساء جوادك مخزيا و ابصرن سرجك ملويا خرجن من الخدور ناشرات الشعور على الخدور لاطمات‏» (1) روضه امام زمان است،مى‏گويد:جد بزرگوار!اهل بيت تو به امر تو از خانه بيرون نيامدند اما وقتى كه اسب بى صاحبت را ديدند موها را پريشان كردند،همه به طرف قتلگاه تو آمدند(گريه استاد).

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم،و صلى الله على محمد و اله الطاهرين.

نسالك اللهم و ندعوك باسمك العظيم الاعظم الاعز الاجل الاكرم يا الله...اللهم ارزقنا توفيق الطاعة و بعد المعصية و صدق النية و عرفان الحرمة و اكرمنا بالهدى و الاستقامة و سدد السنتنا بالصواب و الحكمة و املا قلوبنا بالعلم و المعرفة.

خدايا!ما را حسينى واقعى قرار بده،ما را آشنا به روح نهضت‏حسينى قرار بده،پرتوى از آن روح مقدس بر دلهاى همه ما بتابان،ما را به روح حسينى زنده بگردان.

خدايا!انوار معرفت‏خودت را بر قلبهاى ما بتابان،دلهاى ما را محل محبت‏خود قرار بده.

خدايا!ما را از افراد واقعى پيغمبر خودت قرار بده،دست ما را از دامان ولاى واقعى على مرتضى و اولاد طاهرينش كوتاه مفرما،قلب مقدس امام زمان را از همه ما راضى بگردان.

و عجل فى فرج مولانا صاحب الزمان.

پى‏نوشت:

1) بحار الانوار،ج 101/ص 204.

كتاب: مجموعه آثار ج 17 ص 191

نويسنده: شهيد مطهرى

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo