با آشنای به چگونگى اقدامات معاويه براى رسيدن به هدفهاى خود ، شگفت
نمى نمايد كه وى اولين پيشنهاد كننده ى صلح باشد ( 1 ) و هر گونه تعهدى به امام
حسنبسپارد فقط بازاى گرفتن يك امتياز يعنى ( حكومت).
اين نقشه را معاويه در هنگامى كه هنوز طرفين براى جنگ در شور و التهاب بودند طرح
كرد و فعاليت خود را بيش از آنچه براى تنظيم اردوگاه و تدبير امور جنگ بكار ميبرد ،
در اجراى اين نقشه متمركز ساخت نقشه اين بود كه به امام حسن پيشنهاد صلح كند ، اگر
پذيرفت كه هيچ ، و گرنه صلح را بزور بر او تحميل كرده و به هر قيمتى از شروع جنگ
جلوگيرى نمايد .
براى تأمين اين منظور پيش از هر چيز لازم بود كه در جبهه ى امام حسن وضعى بوجود
بيايد كه خود بخود مردم را بفكر ( صلح كردن) بيندازد .
بر اساس اين نقشه ، ناگهان سيل شايعات دروغين بسوى اردوگاههاى اين جبهه سرازير شد ،
بازار رشوه رونق گرفت ، در ستون وعده های كه هوش از سر بسيارى از فرماندهان يا
داعيه داران فرماندهى مى ربود ، اينگونه وعده های ديده مى شد : فرماندهى يك لشكر ،
حكومت يا ناحيه ، ازدواج با يك شاهزاده خانم اموى ! و در رشوه هاى نقدى رقم يك
ميليون ديده مى شد !
معاويه براى پياده كردن اين نقشه همه ى نيرو و همه ى هوش و استعداد و تجربيات خود
را بكار انداخت ، بسيارى از وجدان فروشهای كه بظاهر حسن را ترك نگفته بودند نيز در
باطن مزدور و آلت دست او بشمار مى رفتند و در دستگاه حسن بن على براى او جاسوسى مى
كردند و هيچگونه امكانى را براى ترويج هدفهاى او از دست نميدادند.
لشكرها و سلاحها و عمليات سوق الجيشى نيز وسائل ديگر او براى عملى كردن نقشه ى صلح
بودند ، او مايل نبود كه نخستين بار به عراق حمله كند زيرا نمى خواست با بودن راه
چاره ى ديگر ، با حسن وارد جنگ شود و البته راه چاره از نظر معاويه با راه چاره از
نظر مردم يا از نظر دين جديد ، بسى تفاوت داشت .
بايد انصاف داد كه وسائلى كه معاويه در اين مورد بر انگيخت همه ابتكارى و حساب شده
و بر طبق روشهاى دقيق تنظيم شده بود و مى توانست نظر و هدف خاص او - يعنى ايجاد
زمينه ای كه رقيب را بفكر صلح بيندازد - را بطور كامل تأمين كند .
وقتى از طرفى فرمانده جبهه ى عراق و بدنبال او بيشتر سركردگان سپاه ، وجدان خود را
با مال يا وعده معامله مى كنند و از طرف ديگر ناگهان سيل شايعات دروغ و تزلزل آور و
مردد كننده و هولناك ، اردوگاه ( مسكن) و ( مدائن) را در هم مى ريزد و بالاخره خود
امام حسن بر اثر رواج همين شايعات در وضعى قرار ميگيرد كه امكان هيچگونه اقدام
مثبتى براى او باقى نمى ماند و حتى نمى تواند در برابر توده ى سپاهيانش ظاهر گردد
بدون آنكه مورد هجوم ناگهانى دشمنان داخلى قرار گيرد در چنين موقعيت آشفته و اوضاع
نابسامانى آيا راه چاره ای جز تن دادن به صلح بنظرش مى رسد؟
موقعيت عجيبى بود ، نيكيها و شرائط مساعد تحت الشعاع فساد و بد انديشى مردم قرار
داشت و بر رهبر چه ايرادى ميتوان گرفت وقتى شرائط نامساعد و وضع ، نابسامان است ؟ و
از مردم چه گله ای ميتوان داشت وقتى فتنه و فساد در ميان ايشان ترويج مى شود البته
انحراف برخى از طبيعت ها و نو ظهور بودن اسلام را - كه هر يك جداگانه عاملى بودند
براى پديد آمدن چنين وضعى در مردم دو دل يا كسانيكه و بال گردن اسلام شده بودند -
نيز نميتوان ناديده گرفت .
حال در چنين موقعيتى كه حسن بن على بر اثر عواملى خارج اختيار خود او مانند خيانت
سپاهيان يافتنه انگيزيهاى ماهرانه ى حريف ، در نخستين صف آرای با شكست روبرو مى
شود ، قاعده آنست كه از همان لحظه و همان روز در فكر صف آرای ديگرى باشد و نبرد
خود با معاويه را به ميدان جديدى بكشاند ، ميدانى كه دست خيانت سپاهيان بدان نمى
رسد و انحراف طبايع بدان زيان نمى رساند و دسيسه هاى دشمن و فتنه انگيزيهاى او بر
شانس موفقيت و نفوذ و پيروزى روز افزون آن مى افزايد .
اين خلاصه ى آن طرحى است كه امام حسن به نيكوترين وجهى از آن بهره بردارى كرد و
معاويه با همه بيدارى و هشيارى اش در آن موقعيت ، غافلگير شد و آنرا درك نكرد .
پيشنهاد صلح معاويه ، مورد قبول امام حسن واقع شد ولى اين فقط بدين منظور بود كه او
را در قيد و بند شرائط و تعهداتى گرفتار سازد كه معلوم بود كسى چون معاويه دير
زمانى پايبند آن تعهدات نخواهد ماند و در آينده ى نزديكى آنها را يكى پس از ديگرى
آشكارا نقض خواهد كرد و مردم نيز وقتى چنين ديدند ، قاعده خشم و انكار خويش را نسبت
بدو آشكارا بيان خواهند كرد و بدينصورت بود كه بذر خشم و انتقام ، بذرى كه در
سرزمين دل مردم ، دير پاى و در امتداد نسلها بر قرار است ، بوسيله ى صلح پاشيده شد
و اين خشم ، مايه ى شورشهای شد كه در طول تاريخ همواره به تصفيه ى قدرتهاى غاصبانه
كمك كرد .
اين ميتواند خلاصه ى طرح سياسى ای باشد كه امام حسن بخاطر آن تن به قبول صلح داد و
سپس به نيكوترين وجهى از آن بهره بردارى كرد و معاويه را غافلگير ساخت و اين عمل
همچون نشان نبوغ مظلومانه ای بر تارك آن امام مظلوم درخشيد .
در اين صورت بر حسن چه ايرادى ميتوان گرفت اگر صلح را بر طبق نقشه ى حساب شده ى خود
امضاء كند ؟ نابسامانى وضع او در ( نخستين صحنه) و اميدوارى به نتايج ( صحنه ى
دومين) صلح را در نظر او موجه مى ساخت ، علاوه بر اينكه اساسا پديده ى اصلاح ميان
امت اسلامى و آثار قهرى آن مانند جلوگيرى از خونريزى و صيانت مقدسات و محقق ساختن و
جهه ى نظر اسلامى ، نيز خود موجب ترجيح صلح مى شد .
بيش از چند ماه طول نكشيد ، كمتر از عدد انگشتان دو دست ولى حوادث خرد كننده و
شكننده ای كه در اين ماهها بوقوع پيوست آن را بعدد ستارگان آسمان وانمود مى ساخت
اين ، قطعه زمانى بود كه دل آدمى با هر آنچه از عشق و تحسين كه در گنجايش آنست بدان
روى مىآورد عطر دلاويز نبوت از آن متصاد گشت و مزاياى امامت راستين در آن تجلى نمود
و با همه كوتاهى و زود گذرى ، باطن و حقيقت كار كسانى بيشمار را آشكار ساخت اين
همان ماههای بود كه پرونده اش با بهترين سر انجام ها در عالم مسالمت و اصلاح ، ختم
شد و در آن برترين سر انجام ، مصلحت دين و دنيا بهم پيوست .
حسن بن على در چهره ى ( مصلح اكبر) ى كه جدش رسولخدا صلى الله عليه و آله در حديثى بدان بشارت داده بود ، ظاهر گشت : ( اين پسر من سرور و آقاست ، و در آينده ى نزديك خدا بدست او ميان دو گروه بزرگ مسلمانان صلح خواهد داد) .
اراده ى خدا بر اينست كه اين خاندان از برترين مراحل شرف در شكلها و صحنه هاى
گوناگونش برخوردار باشند اگر پيروزى از راه شمشير بدست نيامد ، از راه شهادت و مرگى
كه در پيشگاه خدا و قضاوت تاريخ ارزشمند است ، و اگر به اين هر دو صورت امكان نيافت
، بوسيله ى اصلاح و وحدت كلمه و يكپارچه ساختن پيروان توحيد براى شرف آدمى همين بس
كه پيام آور صلح باشد و در پيروزى يك انسان همين بس كه شرفش پايدار ماند پايدار
بودن شرف ، ضامن پايدارى عزت است و عزت انگيزه ى پيوسته ای است كه آدمى را به زندگى
سوق مى دهد و بر سرورى و آقای استوار است .
اينك با توجه به آنچه گذشت باسانى ميتوان انگيزه هاى صلح را از نظر امام حسن باز
شناخت .
و اما انگيزه هاى معاويه كه موجب پيشقدمى او در موضوع صلح شد ، انگيزه های از نوع
ديگر بود كه نه از عجز و ناتوانى ريشه مى گرفت و نه به خواسته هاى دين يا اصلاح
ميان امت و جلوگيرى از خونريزى نظر داشت اصلاح ميان امت يا جلوگيرى از خونريزى از
نظر معاويه نمى توانست انگيزه ى چشم پوشى از امتيازات فاتح بودن باشد ، شبيخونها و
سفاكيهاى او در مدينه و مكه و يمن و وضع گستاخانه ى او در ( صفين) ميتواند هر كسى
را با ماهيت شيطانى او آشنا سازد ، گرچه كم اند كسانيكه معاويه را كاملا شناخته
باشند .
در اينصورت بايد گفت كه پيشنهاد صلح از طرف او فقط ميتواند طغيان يك حس سود جويانه
باشد و بس چيزى كه با سرگذشت افسانه وار معاويه متناسبتر و قابل تطبيق تر است .
او چنين پنداشته بود كه كناره گرفتن امام حسن از حكومت بنفع او ، در افكار عمومى
بمعناى كناره گرفتن از خلافت تلقى خواهد شد و گمان كرده بود كه پس از اين پيشامد ،
او در نظر مسلمانان بعنوان خليفه ى قانونى معرفى خواهد گشت ( 2 )
اين رؤياى لذتبخشى بود كه معاويه هر چيز گرانبهای را در برابر آن خوار مى شمرد ديگر نميدانست كه اسلام بسى عزيزتر و شامختر از آن است كه رجاله بازى ها و هوچيگرى هاى كسى چون او را بپذيرد يا زمام خود را بدست بردگان جنگى آزاد شده و فرزندان ايشان بسپارد .
انكار نميتوان كرد كه ممكن است انگيزه هاى ديگرى نيز وجود داشته و توانسته از معاويه شخصيت ديگرى كه دشمن جنگ و دوستدار صلح و پذيرنده ى تعهدات و سوگندها و ميثاق هاى مؤكد است ، بسازد ولى بررسى ديگر انگيزه هاى وى از قوت اين مطلب نمى كاهد كه بزرگترين انگيزه ها و دواعى وى همان رؤياى لذتبخشى بوده است كه بدان اشاره كرديم .
اينك در زير ، مجموعه ى موضوعاتى را كه هر يك ميتواند بخشى از عامل وادار كننده ى او بر پيشنهاد صلح باشد ، بيان مى كنيم :
1 - ميدانست كه حسن بن على عليهما السلام صاحب اصلى حكومت است و براى بدست آوردن حكومت ناگزير بايد صاحب اصلى آن را - و لو بظاهر - قانع ساخت و بهترين طريق قانع ساختن او ( صلح) است .
اعتقاد او به اينمطلب - يعنى به اولويت حسن بن على براى حكومت - در نامه ای كه كمى پيش از حركت سپاه بسوى ( مسكن) براى آنحضرت فرستاد ، با اين عبارت ذكر شده : ( تو بدين امر سزاوارتر و شايسته ترى) و در گفتگوای كه راجع به اهل بيت پيغمبر با پسرش يزيد داشته چنين بيان گرديده : ( پسرم ! بى ترديد اين حق از آن ايشان است) ( 3 ) و باز در نامه ای كه به زياد بن ابيه نوشته ، بدينگونه تبيين شده است : ( و اما اينكه او ( يعنى حسن ) بر تو برترى جسته و آمرانه سخن گفته ، اين حق اوست و ميبايد چنين كند) ( 4 ) .
در معضلات و مشكلات دينى نظر امام حسن را همچون كسى كه معتقد به امامت اوست ، مى پرسيد ( 5 ) و بارها صريحا مى گفت كه حسن ( سرور مسلمانان) است ( 6 ) و مگر كسى جز پيشوا و امام مسلمانان ، سرور ايشان تواند بود ؟
2 - با وجود همه ى وسائلى كه در اختيار داشت از نتائج جنگيدن با امام حسن سخت بيمناك بود و اين مطلب را كتمان نيز نميكرد مثلا : ( در توصيف دشمنان عراقيش مى گفت : بخدا هرگاه چشمان ايشان را كه در صفين از زير كلاهخودها نمايان بود بياد مىآورم هوش از سرم پرواز مى كند ( 7 ) گاه درباره ى آنان مى گفت : خدا بر آنان غضب كند ، گوای دلهايشان همه يكدل است ( 8 ) بدينجهت بود كه گرايش به صلح را گريز گاهى از برخورد با ايشان و مشاهده ى چشمهاى آنان از زير كلاه خود مى دانست !
3 - از موقعيت امام حسن فرزند رسولخدا صلى الله عليه و آله در ميان مردم و مكانت
معنوى بينظيرى كه آنحضرت بر حسب اعتقادات اسلامى دارا بود ، واهمه داشت لذا مى
خواست بوسيله ى صلح از جنگ با او بگريزد .
وى مى انديشيد كه ممكن است خداوند كسى را از ميان صفوف شام بر انگيزد كه حقايق را
بمردم باز گفته و ناپسندى وضعى را كه در برابر امام حسن بخود گرفته اند ، براى آنان
مدلل سازد چنين حادثه ای بى ترديد مسلمانان جبهه ى او را بر شورش و نافرمانى بر مى
انگيخت و عاقبت ، سپاه او را متلاشى مى ساخت .
او در تمام مدتى كه در برابر حسن صف آرای كرده بود ماجراى ( نعمان بن جبله ى
تنوخى) را كه در صفين بخاطر داشت در آن جنگ ، وى كه خود از سران سپاه شام بود با
صراحت بيسابقه ای با معاويه سخن گفته و آنچنانكه از يكفرد معمولى نسبت به
حاكمى انتظار نمى رود ، او را بباد تمسخر و استهزاء گرفته بود معاويه حتى امروز نيز
قبول نميكرد كه مردم شام شعورى بپايه ى شعور آنروز آن مرد داشته باشند .
از جمله سخنانى كه وى در صفين به معاويه گفت اين بود : ( بخدا - اى معاويه - من بزبان خود براى تو مصلحت انديشى كردم و ملك و حكومت ترا بر دين خود ترجيح دادم و بخاطر هوسهاى تو ، راه هدايت را كه مى شناختم ترك گفتم و از صراط حق و حقيقت كه مى ديدم ، كناره گرفتم چگونه به رشد و هدايت راه خواهم يافت من كه با پسر عم رسول خدا صلى الله عليه و ( آله ) و سلم و اول گرونده ى به او و نخستين هجرت كننده ى با او ، مى جنگم ؟ اگر آنچه را كه ما اينك در اختيار تو گذارده ايم به او ارزانى ميداشتيم يقينا دلى مهربانتر و دستى بخشنده تر ميداشت ليكن اكنون كار را به تو واگذار كرده ايم و ناگزير بايد آنرا - چه بحق و چه بناحق - بپايان بريم حال كه از ميوه و جويبار بهشت محروم مانده ايم از انجير و زيتون ( غوطه) ( 9 ) دفاع خواهيم كرد) ! ( 10 ) .
يكى از تدابير سياسى معاويه اين بود كه مردم شام را از شناسای بزرگان اسلام كه در
خارج شام مى زيستند باز ميداشت ، مبادا كه از اين شناسای ، روزنى به مخالفت و
انشعاب گشوده گردد لذا بر ما پوشيده است كه چگونه اين مرد شامى توانسته بود پسر عم
رسولخدا را شناخته و از سبقت او در اسلام و دل مهربان و دست بخشنده و اولويت او
براى حكومت اطلاع يابد .
معاويه ، سياست بيخبر نگاهداشتن مردم از بزرگان اسلام را تا آخر دوران حكومتش ادامه
داد اين سياست ، ابزارى بود كه بوسيله ى آن توانست آن اجتماع عظيم را در جنگ صفين و
سپس در لشكر كشى بسوى ( مسكن) فراهم آورد .
يكى از نشانه هاى بكار بردن اين سياست را - كه نشانه ى ضعف بكار برنده ى آن نيز هست
- در سخنى كه معاويه خطاب به ( عمروعاص) بيان كرد ميتوان مشاهده نمود در آنروز
عمروعاص در برابر امام حسن زبان به مفاخره گشوده و از آن حضرت پاسخى بليغ و دندان
شكن - كه محركش معاويه نيز از آسيب آن در امان نماند - شنيده بود معاويه در اين
هنگام خطاب به عمرو گفت : بخدا قسم از اين گفتگو جز اهانت بمن منظورى نداشتى مردم
شام تا اين لحظه كه اين سخنان را از حسن شنيدند ، گمان نميكردند كه كسى بمرتب و
منزلت من باشد ( 11 ) .
4 - سياست معاويه - كه در راه منافع شخصى وى كمتر خطا ميكرد - ايجاب مينمود كه وى درباب ( صلح) پيشقدم باشد و بر آن اصرار بورزد و هر اندازه كه براى او ممكن است از مردم دو منطقه ى عراق و شام و ديگر آفاقى كه صداى وى بدانجا مى رسد ، بر اين صلح طلبى گواه گيرد .
وى در وراى اين ظاهر صلحجويانه منظور ديگرى را تعقيب ميكرد و آن اينكه براى آينده ى نزديك خود كه سرنوشت جنگ آن را مشخص مى ساخت ، زمينه ای فراهم آورده باشد يكى از دو صورتى كه انتظار وقوع آن ميرفت اين بود كه جنگ با پيروزى شام ختم شود و حسن و حسين و خاندان و يارانشان بطور دسته جمعى كشته شوند ، در اين صورت هيچ عذرى در مورد اين جنايت بزرگ بهتر از اين نبود كه وى مسئوليت فاجعه را متوجه امام حسن نموده و بى آنكه دروغ گفته باشد به مردم بگويد : من حسن را به صلح خواندم ولى او به هيچ چيز جز جنگ رضايت نداد ، من زندگى او را ميخواستم و او مرگ مرا ، من در پى حفظ خون مردم بودم و او طالب قتل مردمى كه در ميان من و او مى جنگيدند .
اين تردستى سياسى بسيارى از هدفهاى معاويه را تأمين ميكرد و بدو امكان ميداد كه
بطور نهای حساب خود را با آل محمد تصفيه كند ، در آنصورت وى در نظر عموم ، رقيب
فاتح و در عين حال مرد عادل و منصفى قلمداد مى شد كه همه ى كسانى كه نداى صلح او را
پيش از شروع جنگ شنيده بودند حق را بجانب او ميدادند و انصاف و عدالت او را گواهى
ميكردند .
ولى امام حسن عليه السلام كسى نبود كه از تردستى هاى سياسى حريف خود غافل گشته يا
خود از بكار بستن اين روشها عاجز باشد ، او در همه حال از دشمن خود هشيارتر و
زبردست تر و در بهره بردارى از فرصت ها بنحو صحيح و خدا پسند نيرومندتر بود ، لذا
با مشاهده ى شرايط ناهنجارى كه از همه سو او را در ميان گرفته بود و با اطلاع از
مقاصد پليد دشمن و منظورى كه از دعوت بصلح داشت ، مقتضى ديد كه به پيشنهاد صلح پاسخ
مثبت دهد .
و سپس فقط بدين اكتفا نكرد كه نقشه هاى معاويه را خنثى و باطل سازد ، بلكه در پوشش
( صلح) دشمن خود را با نقشه ای حكيمانه و قاطع ، تا ابد منكوب ساخت .
در فصلهاى آينده توضيح كافى در اينمورد بنظر خواننده عزيز خواهد رسيد .