شهید آوینی

پـيـامبر اكرم (ص )، وقتى مجددا آرامش بر جمعيت گوكمفرما شد، فرمود:آيا شما گواهى نمى دهيد كه جز خد، خدايى نيست ومحمد بنده خدا وپيامبر اوست ؟
بهشت ودوزخ ومرگ حق است وروز رسـتـاخـيز بدون شك فرا خواهد رسيد وخداوند كسانى را كه در خاك پنهان شده اند زنده خواهد كرد؟
ياران پيامبر گفتند: آرى ، آرى ، گواهى مى دهيم .
پـيـامـبـر (ص ) ادامه داد:من در ميان شما دو چيز گرانبها به يادگار مى گذارم ؛ چگونه با آنها مـعـامـلـه خـواهـيـد كرد؟
ناشناسى پرسيد: مقصود از اين دو چيز گرانبها چيست ؟
پيامبر (ص ) فرمود:ثقل اكبر كتاب خداست كه يك طرف آن در دست خدا وطرف ديگرش در دست شماست .
به كتاب او چنگ بزنيد تا گمراه نشويد.
وثقل اصغر عترت واهل بيت من است .
خدايم به من خبر داده كه دو يادگار من تا روز رستاخيز از هم جدا نمى شوند.
هان اى مردم ،بركتاب خدا وعترت من پيشى نگيريد واز آن دو عقب نمانيد تا نابود نشويد.
در ايـن مـوقـع پـيـامبر (ص ) دست حضرت على ـ عليه السلام ـ را گرفت وبالا برد، تا جايى كه سـفـيدى زير بغل او بر همه مردم نمايان شد وهمه حضرت على ـ عليه السلام ـ را در كنار پيامبر (ص ) ديـدنـد و او را بـه خـوبى شناختند ودريافتند كه مقصود از اين اجتماع مسئله اى است كه مربوط به حضرت على ـ عليه السلام ـ است وهمگى با ولع خاصى آماده شدند كه به سخنان پيامبر (ص ) گوش فرا دهند.
پـيـامـبـر (ص ) ادامه داد:خداوند مولاى من ومن مولاى مؤمنان هستم وبر آنها از خودشان اولى وسزاوارترم .
هان اى مردم ،((هر كس كه من مولا ورهبر او هستم ، على هم مولا ورهبر اوست )).
رسـول اكرم (ص ) اين جمله آخر را سه بار تكرار كرد(1) وسپس ادامه داد:پروردگار، دوست بدار كسى را كه على را دوست بدارد ودشمن بدار كسى را كه على را دشمن بدارد.
خداي، ياران على را يارى كن ودشمنان او را خوار وذليل گردان .
پروردگارپيامبر (ص )دشمنان او را خوار وذليل گردان .
پروردگار، على را محور حق قرار ده .
سپس افزود:لازم است حاضران به غايبان خبر دهند وديگران را از اين امر مطلع كنند.
هـنـوز اجـتماع با شكوه به حال خود باقى بود كه فرشته وحى فرود آمد وبه پيامبر گرامى (ص ) بـشـارت داد كـه خداوند امروز دين خود راتكميل كرد ونعمت خويش را بر مؤمنان بتمامه ارزانى داشت .
(1)در ايـن لـحـظه ، صداى تكبير پيامبر (ص ) بلند شد وفرمود:خدا را سپاسگزارم كه دين خود را كامل كرد ونعمت خود را به پايان رسانيد واز رسالت من وولايت على پس از من خشنود شد.
پـيـامبراز جايگاه خود فرود آمد وياران او، دسته دسته ، به حضرت على ـ عليه السلام ـ تبريك مى گفتند واو را مولاى خود ومولاى هر مرد وزن مؤمنى مى خواندند.
در ايـن مـوقـع حـسان بن ثابت ، شاعر رسول خد، برخاست واين واقعه بزرگ تاريخى را در قالب شعرى با شكوه ريخت وبه آن رنگ جاودانى بخشيد.
از چكامه معروف او فقط به ترجمه دو بيت مى پردازيم :پيامبر به حضرت على فرمود:برخيز كه من تو را به پيشوايى مردم وراهنمايى آنان پس از خود برگزيدم .
هر كس كه من مولاى او هستم ، على نيز مولاى او است .
مردم ! بر شما لازم است از پيروان راستين ودوستداران واقعى على باشيد.
(2)آنـچـه نگارش يافت خلاصه اين واقعه بزرگ تاريخى بود كه در مدارك دانشمندان اهل تسنن وارد شده است .
در كتابهاى شيعه اين واقعه به طور گسترده تر بيان شده است .
مـرحـوم طـبـرسـى در كتاب احتجاج (1)خطبه مشروحى از پيامبر (ص ) نقل مى كند كه علاقه مندان مى توانند به آن كتاب مراجعه كنند.
واقـعـه غـدير هرگز فراموش نمى شوداراده حكيمانه خداوند بر اين تعلق گرفته است كه واقعه تـاريخى غدير در تمام قرون واعصار، به صورت زنده در دلها وبه صورت مكتوب در اسناد وكتب ، بـمـانـد ودر هـر عصر وزمانى نويسندگان اسلامى در كتابهاى تفسيروحديث وكلام وتاريخ از آن سخن بگويند وگويندگان مذهبى در مجالس وعظ وخطابه در باره آن داد سخن دهند وآن را از فضايل غير قابل انكار حضرت على ـ عليه السلام ـ بشمارند.
نـه تنها خطبا وگويندگان ، بلكه شعرا وسرايندگان بسيارى از اين واقعه الهام گرفته اند وذوق ادبـى خـود را از تـامل در زمينه اين حادثه واز اخلاص نسبت به صاحب ولايت مشتعل ساخته اند وعاليترين قطعات را به صورت هاى گوناگون وبه زبانهاى مختلف از خود به يادگار نهاده اند.
از ايـن جـهـت ، كـمتر واقعه تاريخى همچون رويداد غدير مورد توجه دانشمندان ، اعم از محدث ومفسرومتكلم وفيلسوف وخطيب وشاعر ومورخ وسيره نويس ، قرار گرفته است وتا اين اندازه در باره آن عنايت مبذول شده است .
يـكى از علل جاودانى بودن اين حديث ، نزول دو آيه از آيات قرآن كريم در باره اين واقعه است (2) وتا روزى كه قرآن باقى است اين واقعه تاريخى نيز باقى خواهد بود واز خاطرها محو نخواهد شد.
جـامعه اسلامى در اعصار ديرينه آن را يكى از اعياد مذهبى مى شمرده اند وشيعيان هم اكنون نيز ايـن روز را عـيـد مى گيرند ومراسمى را كه در ديگر اعياد اسلامى برپا مى دارند در اين روز نيز انجام مى دهند.
از مـراجـعـه بـه تـاريـخ بـه خـوبى استفاده مى شود كه روز هجدهم ذى الحجة الحرام در ميان مـسـلـمـانـان بـه نام روز عيد غدير معروف بوده است ، تا آنجا كه ابن خلكان در باره مستعلى بن الـمـسـتنصر مى گويد:در سال 487 هجرى در روز عيد غدير كه روز هجدهم ذى الحجة الحرام است مردم با او بيعت كردند.
(1) والـعبيدى در باره المستنصر باللّه مى نويسد:وى در سال 487 هجرى ، دوازده شب به آخر ماه ذى الحجه باقى مانده بود كه درگذشت .
اين شب همان شب هجدهم ذى الحجه ، شب عيد غدير است .
(2)نـه تـنها ابن خلكان اين شب را شب عيد غدير مى نامد، بلكه مسعودى (3) وثعالبى (4) نيز اين شب را از شبهاى معروف در افى است كه صدوده نفر صحا.
ريـشـه اين عيد اسلامى به خود روز غدير باز مى گردد، زيرا در آن روز پيامبر (ص ) به مهاجرين وانـصـار، بـلكه به همسران خود، دستور داد كه بر على ـ عليه السلام ـ وارد شوند وبه او در مورد چنين فضيلت بزرگى تبريك بگويند.
زيـد بـن ارقم مى گويد:نخستين كسانى از مهاجرين كه با على دست دادند ابوبكر، عمر، عثمان ، طلحه وزبير بودند ومراسم تبريك وبيعت تا مغرب ادامه داشت .
در اهـمـيت اين رويداد تاريخى همين اندازه كريشه اين عيد اسلامى به خود فى است كه صدوده نفر صحابى است واگر هم درج كرده به د.
الـبته اين مطلب به معنى آن نيست كه از آن گروه زياد تنها همين تعداد حادثه را نقل كرده اند، بلكه تنها در كتابهاى دانشمندان اهل تسنن نام صدو ده تن به چشم مى خورد.
درسـت اسـت كـه پـيـامبر (ص ) سخنان خود را در اجتماع صد هزار نفرى القاء كرد، ولى گروه زيادى از آنان از نقاط دور دست حجاز بودند واز آنان حديثى نقل نشده است .
گروهى از آنان نيز كه اين واقعه را نقل كرده اند تاريخ موفق به درج آن نشده البته اين مطلب به معنى آن ست واگر هم درج كرده به دست ما نرسيده است .
در قرن دوم هجرى ، كه عصر((تابعان )) است ، هشتاد ونه تن از آنان ، به نقل اين حديث پرداخته اند.
راويان حديث در قرنهاى بعد همگى از علما ودانشمندان اهل تسنن هستند وسيصد وشصت تن از آنـان اين حديث را در كتابهاى خود آورده اند وگروه زيادى به صحت واستوارى آن اعتراف كرده اند.
در قـرن سـوم نـود ودو دانـشمند، در قرن چهارم چهل سه ، در قرن پنجم بيست وچهار، در قرن ششم بيست ، در قرن هفتم بيست ويك ، در قرن هشتم هجده ، در قرن نهم شانزده ، در قرن دهم چـهـارده ، در قـرن يـازدهم دوازده ، در قرن دوازدهم سيزده ، در قرن سيزدهم دوازده ودر قرن چهاردهم بيست دانشمند اين حديث را نقل كرده اند.
گـروهـى نـيـز تـنها به نقل حديث اكتفا نكرده اند بلكه در باره اسناد ومفاد آن مستقلا كتابهايى نوشته اند.
طبرى ، مورخ بزرگ اسلامى ، كتابى به نام ((الولاية في طريق حديث الغدير)) نوشته ، اين حديث را از متجاوز از هفتاد طريق از پيامبر (ص ) نقل كرده است .
ابن عقده كوفى در رساله ((ولايت )) اين حديث را از صد وپنج تن نقل كرده است ابوبكر محمد بن عمر بغدادى ، معروف به جعانى ، اين حديث را از بيست وپنج طريق نقل كرده است .
تـعداد كسانى كه مستقلا پيرامون خصوصيات اين واقعه تاريخى كتاب نوشته اند بيست وشش نفر است .
دانـشمندان شيعه در باره اين واقعه بزرگ كتابهاى ارزنده اى نوشته اند كه جامعتر از همه كتاب تـاريـخـى ((الـغدير)) است كه به خامه تواناى نويسنده نامى اسلامى علامه مجاهد مرحوم آية اللّه امـيـنى نگارش يافته است ودر تحرير اين بخش از زندگانى امام على ـ عليه السلام ـ ازاين كتاب شريف استفاده فراوانى به عمل آمد.
بحار، ج21 ، ص 385.
2ـ ا لا و ا ن الخطايا خيل شمس حمل عليه ا ا ه ا و خلعت لجمه ا فتقحمت بهم في النار.
نهج البلاغه ، خطبه 16.
1ـ شرح اين واقعه در بخش چهارم از زندگانى امير المؤمنين ـ عليه السلام ، كه مربوط به دوران زندگى امام ـ عليه السلام ـ پس از رحلت پيامبر اكرم (ص ) است ، آمده است .
1ـ ا سد الغابة ، ج1 ، ص 176،والدرجات الرفيعة ، ص 401.
2ـ رجال مامقانى ، ج1 ، ص 199 به نقل از احتجاج .
1ـ تاريخ طبرى ، ج8 ، ص 84 وتاريخ ابن اثير، ج2 ، ص 65.
2ـ طبقات ابن سعد، ج1 ، ص 262.
1ـ لا ي هـا عـنـك ا لا ا نـت ا و رجـل منك ودر برخى از روايات وارد شده است :ا و رجل من ا هل بيتك .
سيره ابن هشام ، ج4 ، ص 545 وغيره .
1ـ روح المعانى ، ج10 ، تفسير سوره توبه ، ص 45.
1ـ [ا لا الذين عاهدتم من المشركين ثم لم ينقصوكم شيئا و لم يظاهروا عليكم ا حدا فا تموا ا ليهم عهدهم ا لى مدتهم ا ن اللّه يحب المتقين ].
ازميان مشركان ، آنان كه با شما پيمان بسته اند واز عمل به آن چيزى فروگذار نكرده اند وبر ضد شـمـا بـا كـسـى همپشتى نكرده اند، پيمان خود با ايشان را تا اتمام مدت مدت آن حفظ كنيد كه خداوند تقوا پيشگان را دوست دارد.
1ـ مـانـند ورقة بن نوفل كه از مطالعه برخى كتابهاى مسيحيان آيين بت پرستى را ترك كرده ، به مسيحيت گرويده بود.
ب.
ص 20ن صحابه پيامبر ا.
1ـ جحفه در چند ميلى ((رابغ )) بر سر راه مدينه واقع است ويكى ازميقاتهاى حجاج است .
1ـ مرحوم علامه امينى نام وخصوصيات اين سى تن را در اثر نفيس خود ((الغدير)) (ج1 ، ص 196 تا 209) به طور مبسوط بيان كرده است .
كه در ميان آنان نام افرادى مانند طبرى ، ابو نعيم اصفهانى ، ابن عساكر، ابو اسحاق حموينى ، جلال الدين سيوطك .
سوربه چشم مى خورد و از ميان1 ـ كامل ابن اثير، ج2 ،.
ص 220والـعـقـد الـفـريد، ج2 ص 20ن صح1ـ جحفه در چند ميلى ((راب 20ن صحابه پيامبر از ابن 1ـ خصوصا بر اعرابى كه همواره مناصب مهم را شايسته پيران قبايل مى دانستند وبر اى جوانان ، به بهانه اينكه بى تجربه اند، وقعى قائل نبودند.
لـذا هـنـگـامـى كـه رسـول اكـرم (ص ) عتاب بن اسيد را به فرماندارى مكه واسامة بن زيد را به فرماندهى سپاه عازم به تبوك منصوب كرد از طرف جمعى از اصحاب وپيروان خود مورد اعتراض قرار گرفت .
1ـ بـنـا بـه نـقل احمد بن حنبل در مسند او، پيامبر (ص ) اين جمله را چهار بار تكر1ـ خصوصا بر اعرابر (ص ) اين جمله را چهار بار تكرار كرد.
1ـ[اليوم ا كملت لكم دينكم و ا تممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا].
(سوره مائده ، آيه 3).
2ـ فقاللّه قم يا علي فا ننيفمن كنت مولاه فه ذا وليهرضيتك من بعدي ا ماما و هاديافكونوا له ا تباع صدق مواليا1ـ احتجاج طبرسى ، ج1 ، صص 84ـ 71، چاپ نجف .
2ـ آيات 3و 67 سوره مائده .
1و2ـ وفيات الاعيان ، ج1 ، ص 60 وج2 ، ص 223.
3ـ التنبيه والاشراف ، ص 822 4ـ ثمار القلوب ، ص 511.
1ـ محقق عاليقدر آقاى شيخ محمد تقى شوشترى كتابى تحت اين عنوان نوشته كه به فارسى نيز ترجمه شده است .
1ـ نهج البلاغه عبده ، خطبه 192:((لقد علم المستحفظون من ا صحاب محمد(ص ) )).
2ـ آيه 30 سوره زمر:[ا نك ميت و انهم مينون ] ( تو مى مى ميرى وديگران نيز مى ميرند).
1ـدر بـاره تـاريـخچه سقيفه واينكه چگونه ابوبكر با پنج راى روى كار آمد به كتاب رهبرى امت و پيشوائى در اسلام تاليف هاى نگارنده مراجعه فرماييد.
چـون در آن دو كـتـاب پيرامون فاجعه سقيفه به طور گسترده سخن گفته ايم ، در اينجا دامن سخن را كوتاه كرديم .
1ـ تاريخ طبرى ، ج3 ، ص 205؛ سيره ابن هشام ، ج4 ، ص 308.
2ـ الدرجات الرفيعة ، ص 87:بنى هاشم لا تطعموا الناس فيكمفم ا الا مر ا لا فيكم و ا ليكمولا سيم ا تيم ابن مرة ا و عديوليس له ا ا لا ا بو حسن علي3 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج2 ، ص 45.
1ـ ((ا ني لارى عجاجة لا يطفؤه ا ا لا الدم )).
؛ همان ، ج2 ، ص 44 به نقل از كتاب السقيفة جوهرى .
1ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج2 ، ص 53.
1ـ الامامة والسياسة ، ج1 ، ص 11.
1ـ احتجاج طبرسى ، ج1 ، ص 95.
2ـ نهج البلاغه عبده ، خطبه 168:((ا يها الناس ا ن ا حق الناس به ذا الا مر ا قواهم عليه )).
3ـ الامامة والسياسة ، ج1 ، ص 12.
1ـ الامامة والسياسة ، ج1 ، ص 12 وشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج2 ، ص 47، نقل از نامه معاويه .
1ـ نهج البلاغه ، خطبه 5و1 نهج البلاغه عبده ، نامه 62.
1ـ نهج البلاغه عبده ، خطبه 71.
2ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج11 ، ص 113.
1ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج1 ، ص 307.
2ـ همان ، ج8 ، ص 30.
1ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج11 ، ص 114(خطبه 311).
1ـ فـنـظـرت فـا ذ ا لـيس لي معين ا لا ا هل بيتي فضننت بهم عن الموت و ا غضيت على القذى و شربت على الشجى و صبرت على ا خذ الكظم و على ا مر من طعم العلقم .
نهج البلاغه عبده ، خطبه 26.
قريب اين مضمون در خطبه 212 نيز آمده است .
1ـ (ر. ك شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد،ج6 ، ص 45ـ 23.
2ـ همان ، ج6 ، ص 1.
1ـنهج البلاغه عبده ، خطبه 157.
1ـ نهج البلاغه عبده ، خطبه 5.
2ـ همان ، خطبه 2.
1ـ نهج البلاغه عبده ، خطبه 167((اللّه م ا ني ا ستعينك على قريش )).
1ـ نهج البلاغه عبده ، خطبه 175.
2ـ همان ، خطبه 167.
1ـ نهج البلاغه عبده ، خطبه 192.
1ـ نام اين افراد را ابن ابى الحديد در شرح خود بر نهج البلاغه (ج2 ، ص 50) آورده است .
1ـ الامامة والسياسة ، ج1 ، صص 13ـ 12.
1ـ سوره نور، آيات 27 و28:[ي ا ا يها الذين آمنوا لا تدخلوا بيوتا غير بيوتكم حتى تستا نسوا ].
2ـ بـسيارى از مفسران مى گويند كه مقصود از بيوت همان مساجد است ، در صورتى كه مسجد يكى از مصاديق بيت است نه مصداق منحصر به فرد آن .
1ـ تـاريـخ طـبرى ، ج3 ـ هتاريخ طبرى ، ج3 4ـهتاريخ طبرى ، ج13 ـ هتاريخ طبرى ، ج3 ، ص 202، چاپ دايرة المعارف .
عبارت طبرى چنين است :ا تى عمر بن خطاب منزل علي فقال : لا حرقن عليكم ا و لتخرجن ا لى البيعة .
ابن ابى الحديد در شرح خود (ج2 ، ص 56) اين جمله را از كتاب سقيفه جوهرى نيز نقل كرده است .
1ـ الامامة والسياسة ، ج2 ، ص 12؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج1 ، ص 134؛ اعلام النساء، ج3 ، ص 1205.
2ـ ابن عبد ربه اندلسى ، متوفاى سال 495 هجرى .
عبارت وى چنين است :بعث ا ليهم ا بوبكر عمر بن خطاب ليخرجهم من بيت فاطمة و قال له ا ن ا بوا فقاتلهم .
فا قبل بقبس من النار على ا ن يضرم عليهم الدار.
فلقيته فاطمة فقالت يابن الخطاب ا جئت لتحرق دارنا؟
قال :نعم ا و تدخلوا فيم ا دخلت فيه الا مة ؛ عقد الفريد، ج4 ، ص 260.
همچنين (ر. ك تاريخ ابى الفداء، ج1 ، ص 156 واعلام النساء، ج3 ، ص 1207.
3ـ سليم بن قيس كوفى از تابعين به شمار مى رود.
عصر امير مؤمنان وامام حسين وحضرت سجاد ـ عليهم السلام ـ را درك كرده ودر دوران حكومت حجاج (حدود سال 90 هجرى قمرى ) درگذشته است .
كتاب او به نام اصل سليم يكى از اصول معتبر شيعه است .
4ـ اصل سليم ، ص 74، طبع نجف اشرف .
1ـ و اللّه م ا بايع علي حتى رآى الدخان قد دخل بيته ؛ تلخيص الشافي ، ج3 ، ص 76.
2ـ متن نامه معاويه را ابن ابى الحديد در شرح خود(ج15 ، ص 186) نقل كرده است .
3ـ نهج البلاغه ، نامه 28.
1ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج2 ، ص 60.
2ـ از مـيـان كـتابهاى شيعه كتاب سليم بن قيس مشروح جريان را (در صفحه 74 به بعد) آورده است .
3ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج2 ، ص 60.
1ـ تـلـخـيـص الشافى ، ج3 ، ص 76، شافى نوشته سيد مرتضى است كه شيخ طوسى آن را تلخيص كرده است .
2ـ ملل ونحل ، ج2 ، ص 95.
1ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج14 ، ص 192.
1ـ السياسة والامامة ، ج1 ، ص 12.
در خطبه شقشقيه نيز قريب به اين مضمون را مى فرمايد:((لشد ما تشطرا ضرعيه ا )).
1ـ تاريخ طبرى ، ج3 ، ص 236 وشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 463.
2ـ ديوان شاعر نيل ، ج1 ، ص 84.
1ـ عقد الفريد، ج4 ، ص 260.
2ـ همان .
3ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج2 ، ر ال.
1ـ مشروح اين بحث را در بخش ((انگيزه هاى غصب فدك )) مى خوانيد.
2ـ به كتاب معجم البلدان ومراصد الاطلاع ، ماده ((فدك )) مراجعه شود.
1ـ سوره حشر، آيه هاى 6و7.
در كتابهاى فقهى اين مطلب در كتاب جهاد تحت عنوان ((في ء)) بحث شده است .
2ـ سوره اسراء، آيه 26.
يعنى حق خويشاوندان ومساكين ودر راه ماندگان را بپرداز.
3ـ مجمع البيان ، ج3 ، ص 411؛ شرح ابن ابى الحديد، ج16 ، ص 268؛ الدر المنثور، ج4 ، ص 177.
4ـ الد1ـ مشر المنثور، ج4 ، ص 176.
1ـ سيره حلبى ، ج3 ، ص 16.
1ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج16 ، 236.
2ـ بحار الانوار، ج48 ، ص 144.
1ـ همان ، ج16 ، ص 216.
2ـ همان ، ص 214.
3ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج16 ، ص 211.
1ـ تاريخ طبرى ، ج3 ، ص 202.
1ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج1 ، ص 133.
2ـ آن حديث مجعول چنين است :((نحن معاشر الا نبياء لا نورث )).
يعنى ما گروه پيامبران ارثيه باقى نمى گذاريم .
3ـ سيره حلبى ، ج3 ، ص 400.
1ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج16 ،1ـ شرح ص 316.
2ـ سوره انفال ، آيه 41:[واعلموا ا نم ا غنمتم من شي ء فان للّه خمسه و للرسول و لذي القربى ].
1ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج16 ، صص 231ـ 230.
1ـ اين احتمال دوم را هرچند ابن الحديد نقل كرده است پايه استوارى ندارد.
زيـرا عـمر بن عبد العزيز در سال 99 هجرى به مقام خلافت رسيد، در حالى كه امام سجاد ـ عليه السلام ـ در سال 94 درگذشته است .
مـمـكن است مقصود محمد بن على بن الحسين باشد كه لفظ محمد از نس2ـ سحمد از نسخه ها افتاده است .
1ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج16 ، صص 218ـ 216.
1ـ فتوح البلدان ، صص 41ـ 39؛ تاريخ يعقوبى ، ج3 ، ص 48.
حدپيك ونماينده مخصوص پيامبر (ص ) پيك ونماينده مخصوص پيامبر (ص ).
پيك ونماينده مخصوص پيامبر (ص ) 1 رطى براى آينده مسلمانانبراى آينده مسلمانان براى آينده مسلمانان (ص ) براى آينده مسلمانان .
بخش چهارم زندگانى حضرت على پس از درگذشت پيامبر (ص ) وقبل از ان .
فصل اول .

بيست وپنج سال سكوت
بـررسـى حوادث عمده زندگانى اميرمؤمنان ـ عليه السلام ـ تا روزى كه پيامبر گرامى (ص ) در قيد حيات بود به پايان رسيد.
هـرچـنـد در ايـن بـخـش بـررسـى گـسترده وپژوهش كامل انجام نگرفت وبسيارى از حوادث ورويـدادهـايى كه امام ـ عليه السلام ـ در اين دوره با آنها روبرو بوده ولى از نظر اهميت در درجه دوم قـرار داشـتـه نـاگـفته ماند، اما رويدادهاى بزرگ كه سازنده شخصيت امام يا بازگو كننده عـظـمـت روح واستوارى ايمان آن حضرت بوده به ترتيب بيان شد ودر خلال آن با فضايل انسانى وسجاياى اخلاقى وى تا حدى آشنا شديم .
اكـنـون وقـت آن است كه در بخش ديگرى از زندگانى امام ـ عليه السلام ، كه چهارمين بخش زنـدگـانـى آن حضرت است ، به بررسى بپردازيم :مراحل سه گانه زندگى حضرت على ـ عليه الـسـلام ـ سـى وسـه سـال از عـمـر گـرانـبهاى او را گرفت وامام در اين مدت كوتاه به عنوان بـزرگـتـرين قهرمان وعاليترين رهبر ودرخشنده ترين چهره اسلام شناخته شد ودر حوزه اسلام هيچ فردى پس از مرگ پيامبر (ص ) از نظر فضيلت وتقوا وعلم ودانش وجهاد وكوشش در راه خدا ومـواسـات وكمك به بينوايان به مرتبه على ـ عليه السلام ـ نبود ودر همه ج، اعم از حجاز ويمن ، سخن از شجاعت وقهرمانى وفداكارى وجانبازى ومهر ومودت شديد پيامبر به على بود.
على هذا وقاعدتا مى بايست امام ـ عليه السلام ـ پس از درگذشت پيامبر گرامى (ص ) نيز محور اسلام ومركز ثقل جامعه اسلامى باشد.
اما وقتى صفحات تاريخ را ورق مى زنيم خلاف آن را مى يابيم .
زيرا امام ـ عليه السلام ـ در چهارمين دوره زندگى خود، كه در حدود ربع قرن بود، بر اثر شرايط خاصى كه ايجاد شده بود از صحنه اجتماع به طور خاصى كناره گرفت وسكوت اختيار كرد.
نه در جهادى شركت كرد ونه در اجتماع به طور رسمى سخن گفت .
شمشير در نيام كرد وبه وظايف فردى وسازندگى افراد پرداخت .
ايـن سـكوت وگوشه گيرى طولانى براى شخصيتى كه در گذشته در متن اجتماع قرار داشت ودومين شخص جهان اسلام وركن بزرگى براى مسلمانان به شمار مى رفت سهل وآسان نبود.
روح بـزرگى ، چون حضرت على ـ عليه السلام ـ مى خواست كه بر خويش مسلط شود وخود را با وضع جديد كه از هر نظر با وضع سابق تضاد داشت تطبيق دهد.
فـعاليتهاى امام ـ عليه السلام ـ در اين دوره در امور زير خلاصه مى شد:1ـ عبادت خد، آن هم به صورتى كه در شان شخصيتى مانند حضرت على ـ عليه السلام ـ بود؛ تا آنجا كه امام سجاد عبادت وتهجد شگفت انگيز خود را در برابر عبادتهاى جد بزرگوار خود ناچيز مى دانست .
2ـ تـفـسـير قرآن وحل مشكلات آيات وتربيت شاگردانى مانند ابن عباس ، كه بزرگترين مفسر 3ـ پـا سـخ بـه پـرسـشـهاى دانشمندان ملل ونحل ديگر، بالاخص يهوديان ومسيحيان كه پس از درگذشت پيامبر (ص ) براى تحقيق در باره اسلام رهسپار مدينه مى شدند وسؤالاتى مطرح مى كـردنـد كـه پـاسـخگويى جز حضرت على ـ عليه السلام ، كه تسلط او بر تورات وانجيل از خلال سخنانش روشن بود، پيدا نمى كردند.
اگـر اين خلا به وسيله امام ـ عليه السلام ـ پر نمى شد جامعه اسلامى دچار سرشكستگى شديدى مى شد.
وهنگامى كه امام به كليه س3ـ پا الات پاسخهاى روشن وقاطع مى داد انبساط وشكفتگى عظيمى در چهره خلفايى كه بر جاى پيامبر (ص ) نشسته بودند پديد مى آمد.
4ـ بـيـان حـكم بسيارى از رويدادهاى نوظهور كه در اسلام سابقه نداشت ودر مورد آنها نصى در قرآن مجيد وحديثى از پيامبر گرامى (ص ) در دست نبود.
ايـن يكى از امور حساس زندگى امام ـ عليه السلام ـ است واگر در ميان صحابه شخصيتى مانند حضرت على ـ عليه السلام ـ نبود، كه به تصديق پيامبر گرامى (ص ) داناترين امت وآشناترين آنها بـه مـوازيـن قـضـا وداورى بـه شمار مى رفت ، بسيارى از مسائل در صدر اسلام به صورت عقده لاينحل وگره كور باقى مى ماند.
همين حوادث نوظهور ايجاب مى كرد كه پس از رحلت پيامبر گرامى (ص ) امام آگاه ومعصومى بـه سـان پيامبر در ميان مردم باشد كه بر تمام اصول وفروع اسلام تسلط كافى داشته ، علم وسيع وگسترده او امت را از گرايشهاى نامطلوب وعمل به قياس وگمان باز دارد واين موهبت بزرگ ، به تصديق تمام ياران رسول خدا(ص )، جز در حضرت على ـ عليه السلام ـ در كسى نبود.
قـسـمتى از داوريهاى امام ـ عليه السلام ـ واستفاده هاى ابتكارى وجالب وى از آيات در كتابهاى حديث وتاريخ منعكس است .
(1)5ـ هـنـگـامى كه دستگاه خلافت در مسائل سياسى وپاره اى از مشكلات با بن بست روبرو مى شد، امام ـ عليه السلام ـ يگانه مشاور مورد اعتماد بود كه با واقع بينى خاصى مشكلات را از سر راه آنان بر مى داشت ومسير كار را معين مى كرد.
برخى از اين مشاوره ها در نهج البلاغه ودركتابهاى تاريخ نقل شده است .
6ـ تـربـيـت وپرورش گروهى كه ضمير پاك وروح آماده اى براى سير وسلوك داشتند، تا در پرتو رهـبرى وتصرف معنوى امام (1 عليه السلام ـ بتوانند قله هاى كمالات معنوى را فتح كنند وآنچه را كه با ديده ظاهر نمى توان ديد با ديده دل وچشم باطنى ببينند.
7ـ كـار وكـوشـش بـراى تـامين زندگى بسيارى از بينوايان ودرماندگان ؛ تا آنجا كه امام ـ عليه السلام ـ با دست خود باغ احداث مى كرد وقنات استخراج مى نمود وسپس آنها را در راه خدا وقف مى كرد.
اينها اصول كارها وفعاليتهاى چشمگير اما م ـ عليه السلام ـ در اين ربع قرن بود.
ولـى بـايـد باكمال تاسف گفت كه تاريخ نويسان بزرگ اسلام به اين بخش از زندگى امام ـ عليه الـسـلام ـ اهميت شايانى نداده ، خصوصيات وجزئيات زندگى حضرت على ـ عليه السلام ـ را در اين دوره درست ضبط نكرده اند.
در حالى كه آنان وقتى به زندگى فرمانروايان بنى اميه وبنى عباس وارد مى شوند آنچنان به دقت وبه طور گسترده سخن مى گويند كه چيزى را فروگذار نمى كنند.
آيـا جاى تاسف نيست كه خصوصيات زندگى بيست وپنج ساله امام ـ عليه السلام ـ در هاله اى از ابهام باشد ولى تاريخ جفاكار يا نويسندگان جنايتگر مجالس عيش ونوش فرزندان معاويه ومروان وخـلفاى عباسى را با كمال دقت ضبط كنند واشعارى را كه در اين مجالس مى خواندند وسخنان لـغـوى را كه ميان خلفا ورامشگران رد وبدل مى شده ورازهايى را كه در دل شب پرده از آنها فرو مـى افتاده ، به عنوان تاريخ اسلام ، در كتابهاى خود درج كنند؟
! نه تنها اين قسمت از زندگى آنها را تـنـظـيـم كـرده انـد، بلكه جزئيات زندگى حاشيه نشينان وكارپردازان وتعداد احشام واغنام وخصوصيات زر وزيور ونحوه آرايش زنان ومعشوقه هاى آنان را نيز بيان كرده اند.
ولى وقتى به شرح زندگى اولياى خدا ومردان حق مى رسند، همانان كه اگر جانبازى وفداكارى ايـشـان نبود هرگز اين گروه بى لياقت نمى توانستند زمام خلافت وسيادت را در دست بگيرند، گويى بر خامه آنان زنجير بسته اند وهمچون رهگذرى شتابان مى خواهند اين فصل از تاريخ را به سرعت به پايان برسانند.
نخستين برگ ورق مى خوردنخستين برگ اين فصل در لحظه اى ورق خورد كه سرمبارك پيامبر گرامى (ص ) بر سينه امام ـ عليه السلام ـ بود وروح او به ابديت پيوست .
حضرت على ـ عليه السلام ـ جريان اين واقعه را در يكى از خطبه هاى تاريخى خود(1) چنين شرح مـى دهـد:يـاران پيامبر (ص ) كه حافظان تاريخ زندگى او هستند به خاطر دارند كه من هرگز لحظه اى از خدا وپيامبر او سرپيچى نكرده ام .
در جـهـاد با دشمن كه قهرمانان فرار مى كردند وگام به عقب مى نهادند، از جان خويش در راه پيامبر وشايسته تر نيس.
رسول خدا (ص ) جان سپرد در حالى كه سرش بر سينه من بود وبر روى دست من جان از بدن او جدا شد ومن براى تبرك دست برچهره ام كشيدم .
آنگاه بدن او را غسل دادم وفرشتگان مرا يارى مى كردند.
گـروهـى از فرشتگان فرود آمده گروهى بالا مى رفتندوهمهمه آنان كه بر جسد پيامبر نماز مى خواندند مرتب به گوش مى رسيد؛ تا اينكه او را در آرامگاه خود نهاديم .
هـيـچ كس در حال حيات ومرگ پيامبر (ص ) از من به او سزاوارتر رسول خدا (ص ) جشايسته تر نيست .
درگـذشـت پـيـامـبر (ص ) گروهى را در سكوت فرو برد وگروهى ديگر را به تلاشهاى مرموز ومخفيانه وا داشت .
پس از رحلت پيامبر (ص ) نخستين واقعه اى كه مسلمانان با آن روبرو شدند موضوع تكذيب وفات پـيـامـبر از جانب عمر بود!او غوغايى در برابر خانه پيامبر برپا كرده بود وافرادى را كه مى گفتند پيامبر فوت شده است تهديد مى كرد.
هرچه عباس وابن ام مكتوم آياتى را كه حاكى از امكان مرگ پيامبر بود تلاوت مى كردند مؤثر نمى افتاد.
تـا اينكه دوست او ابوبكر كه در بيرون مدينه به سر مى برد آمد وچون از ماجرا آگاه شد با خواندن آيـه اى (2) كـه قـبل از او ديگران نيز تلاوت كرده بودند عمر را خاموش كرد!هنگامى كه حضرت على ـ عليه السلام ـ مشغول غسل پيامبر (ص ) شد وگروهى از اصحاب او را كمك مى كردند ودر انـتـظار پايان يافتن غسل وكفن بودند وخود را براى خواندن نماز بر جسد مطهر پيامبر آماده مى كردند جنجال سقيفه بنى ساعده به جهت انتخاب جانشين براى پيامبر گرامى (ص ) برپا شد.
رشـته كار در سقيفه در دست انصار بود، اما وقتى ابوبكر وعمر وابوعبيده كه از مهاجران بودند از بـرپـايى چنين انجمنى آگاه شدند جسد پيامبر (ص ) را كه براى غسل آماده مى شد ترك كردند وبـه انجمن انصار در سقيفه پيوستند وپس از جدالهاى لفظى واحيانا زد وخورد ابوبكر با پنج راى به عنوان خليفه رسول اللّه انتخاب شد، در حالى كه احدى از مهاجران ، جز آن سه نفر، از انتخاب او آگاه نبودند.
(1)در ايـن گير و دار كه امام ـ عليه السلام ـ مشغول تجهيز پيامبر (ص ) بود وانجمن سقيفه نيز بـه كـار خـود مشغول بود، ابوسفيان كه شم سياسى نيرومندى داشت به منظور ايجاد اختلاف در مـيـان مـسلمانان در خانه حضرت على ـ عليه السلام ـ را زد وبه گفت :دستت را بده تا من با تو بيعت كنم ودست تو را به عنوان خليفه مسلمانان بفشارم ، كه هرگاه من با تو بيعت كنم احدى از فرزندان عبد مناف با تو به مخالفت برنمى خيزد، واگر فرزندان عبد مناف با تو بيعت كنند كسى از قريش از بيعت تو تخلف نمى كند وسرانجام همه عرب تو را به فرمانروايى مى پذيرند.
ولى حضرت على ـ عليه السلام ـ سخن ابوسفيان را با بى اهميتى تلقى كرد وچون از نيت او آگاه بود فرمود:من فعلا مشغول تجهيز پيامبر (ص ) هستم .
هـمـزمـان بـا پيشنهاد ابوسفيان يا قبل آن ، عباس نيز از حضرت على ـ عليه السلام ـ خواست كه دسـت برادر زاده خود را به عنوان بيعت بفشارد، ولى آن حضرت از پذيرفتن پيشنهاد او نيز امتناع ورزيد.
چيزى نگذشت كه صداى تكبير به گوش آنان رسيد.
حضرت على ـ عليه السلام ـ جريان را از عباس پرسيد.
عباس گفت :نگفتم كه ديگران در اخذ بيعت بر تو سبقت مى جويند؟
نگفتم كه دستت را بده تا با تو بيعت كنم ؟
ولى تو حاضر نشدى وديگران بر تو سبقت جستند.
آيا پيشنهاد عباس وابوسفيان واقع بينانه بود؟
چنانكه حضرت على ـ عليه السلام ـ تسليم پيشنهاد عـبـاس مـى شـد وبـلافاصله پس از درگذشت پيامبر (ص )گروهى از شخصيتها را براى بيعت دعوت مى كرد، مسلما اجتماع سقيفه به هم مى خورد ويا اساسا تشكيل نمى شد.
زيـرا ديگران هرگز جرات نمى كردند كه مسئله مهم خلافت اسلامى را در يك محيط كوچك كه متعلق به گروه خاصى بود مطرح سازند وفردى را با چند راى براى زمامدارى انتخاب كنند.
بـا اين حال ، پيشنهاد عمومى پيامبر وبيعت خصوصى چند نفر از شخصيتها با حضرت على ـ عليه الـسـلام ـ دور از واقع بينى بودوتاريخ در باره اين بيعت همان داورى را مى كرد كه در باره بيعت ابوبكر كرده است .
زيـرا زمـامـدارى حـضـرت على ـ عليه السلام ـ از دو حال خالى نبود:يا امام ـ عليه السلام ـ ولى منصوص وتعيين شده از جانب خداوند بود يا نبود.
در صـورت نخست ، نيازى به بيعت گرفتن نداشت واخذ راى براى خلافت وكانديدا ساختن خود بـراى اشـغـال اين منصب يك نوع بى اعتنايى به تعيين الهى شمرده مى شد وموضوع خلافت رااز مـجـراى منصب الهى واينكه زمامدار بايد از طرف خدا تعيين گردد خارج مى ساخت ودر مسير يـك مقام انتخابى قرار مى داد؛ وهرگز يك فرد پاكدامن وحقيقت بين براى حفظ مقام وموقعيت خـود بـه تـحـريـف حقيقت دست نمى زند وسرپوشى روى واقعيت نمى گذارد، چه رسد به امام معصوم .
در فـرض دوم ، انتخاب حضرت على ـ عليه السلام ـ براى خلافت همان رنگ و انگ را مى گرفت كـه خـلافـت ابوبكر گرفت وصميمى ترين يار او، خليفه دوم ، پس از مدتها در باره انتخاب ابوبكر گفت :((كانت بيعة ا بي بكر فلتة وقى اللّه شره ا)).
(1) يعنى انتخاب ابوبكر براى زمامدارى كارى عجولانه بود كه خداوند شرش را باز داشت .
از هـمـه مـهمتر اينكه ابوسفيان در پيشنهاد خود كوچكترين حسن نيت نداشت ونظر او جز ايجاد اختلاف ودودستگى وكشمكش در ميان مسلمانان واستفاده از آب گل آلود وبازگردانيدن عرب به دوران جاهليت وخشكاندن نهال نوپاى اسلام نبود.
وى وارد خانه حضرت على ـ عليه السلام ـ شد واشعارى چند در مدح آن حضرت سرود كه ترجمه دو بـيـت آن به قرار زير است :فرزندان هاشم ! سكوت را بشكنيد تا مردم ، مخصوصا قبيله هاى تيم وعدى در حق مسلم شما چشم طمع ندوزند.
امر خلافت مربوط به شما وبه سوى شماست وبراى آن جز حضرت على كسى شايستگى ندارد.
(2)ولـى حضرت على ـ عليه السلام ـ به طور كنايه به نيت ناپاك او اشاره كرد وفرمود:((تو در پى كارى هستى كه ما اهل آن نيستيم )).
طبرى مى نويسد:على او را ملامت كردوگفت :تو جز فتنه وآشوب هدف ديگرى ندارى .
تو مدتها بدخواه اسلام بودى .
مرا به نصيحت وپند وسواره وپياده تو نيازى نيست .
(3)ابـوسـفـيان اختلاف مسلمانان را در باره جانشينى پيامبر (ص ) به خوبى دريافت ودر باره آن چنين ارزيابى كرد:طوفانى مى بينم كه جز خون چيز ديگرى نمى تواند آن را خاموش سازد.
(1)ابـوسـفـيـان در ارزيابى خود بسيار صائب بود واگر فداكارى واز خودگذشتگى خاندان بنى هاشم نبود طوفان اختلاف را جز كشت وكشتار چيزى نمى توانست فرو نشاند.
گـروه كينه توزبسيارى از قبايل عرب جاهلى به انتقامجويى وكينه توزى مشهور ومعروف بودند واگر در تاريخ عرب جاهلى مى خوانيم كه حوادث كوچك همواره رويدادهاى بزرگى را به دنبال داشته است به اين جهت بوده است كه هيچ گاه از فكر انتقام بيرون نمى آمدند.
درسـت اسـت كـه آنـان در پرتو اسلام تا حدى از سنتهاى جاهلانه دست كشيدند وتولدى دوباره يـافتند، اما چنان نبود كه اين نوع احساسات كاملا ريشه كن شده ، اثرى از آنها در زواياى روح آنان باقى نمانده باشد؛ بلكه حس انتقام جويى پس از اسلام نيز كم وبيش به چشم مى خورد.
بى جهت نيست كه حباب بن منذر، مرد نيرومند انصار وطرفدار انتقال خلافت به جبهه انصار، در انـجـمن سقيفه رو به خليفه دوم كرد وگفت :ما با زمامدارى شما هرگز مخالف نيستيم وبر اين كـار حـسـد نمى ورزيم ، ولى از آن مى ترسيم كه زمام امور به دست افرادى بيفتد كه ما فرزندان وپـدران وبرادران آنان را در معركه هاى جنگ وبراى محو شرك وگسترش اسلام كشته ايم ؛ زيرا بستگان مهاجران به وسيله فرزندان انصار وجوانان ما كشته شده اند.
چنانچه همين افراد در راس كار قرار گيرند وضع ما قطعا دگرگون خواهد شد.
ابـن ابـى الـحديد مى نويسد:من در سال 610 هجرى كتاب ((سقيفه )) تاليف احمد بن عبد العزيز جوهرى را نزد ابن ابى زيد نقيب بصره مى خواندم .
هـنگامى كه بحث به سخن حباب بن منذر رسيد، استادم گفت : پيش بينى حباب بسيار عاقلانه بـود وآنچه او از آن مى ترسيد در حمله مسلم بن عقبه به مدينه ، كه اين شهر به فرمان يزيد مورد محاصره قرارگرفت ، رخ داد وبنى اميه انتقام خون كشتگان بدر را از فرزندان انصار گرفتند.
سـپـس اسـتادم مطلب ديگرى را نيز ياد آورى كرد وگفت :آنچه را كه حباب پيش بينى مى كرد پيامبر نيز آن را پيش بينى كرده بود.
Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo