شهید آوینی

پيشگفتار

جامعه انسانى ، از ديدگاه تحليلگران ، به مانند دريايى است آرام وبى حركت ؛ كه با گذشت زمان ، بخشى از آن به خشكى گراييده ، چه بسا در طولانى مدت ، به كلى نابود گردد.
تنها چيزى كه به اين درياى ساكن وآرام ، حركت بخشيده ، آن را به خروش وا مى دارد، وزش بادها وطوفانهاى تند وملايم است .
طوفانها وبادها مى آيند وموجها مى سازند وسرنوشت كشتيها را رقم مى زنند.
واز ايـن جـاست كه برخى موجها كشتى شكنند ومرگ آفرين وبرخى ديگر، نجات بخش وزندگى ساز.
آرى ،مردان بزرگ وشخصيتهاى تاريخ ساز، همان موج آفرينان جوامع بشرى هستند كه گاه آنها را به هلاكت وبدبختى وگاه به حيات وسعادت هميشگى رهبرى مى كنند.
وبى ترديد، رهبران آسمانى وپيامبران بزرگ خداوند ونمايندگان پاك ووارسته آنان ، موج آفرينانى هـسـتند كه با موج هدايت بى نظيرخود، كشتى جامعه ر، از طريق پرورش خرد ومنطق ودعوت آدميان به ساختن سراى جاويدان ، به ساحل نجات ونيكبختى ابدى رهنمون شده ، تمدنى بر اساس پايه هاى الهى وانسانى پى مى ريزند.
اين عظمت آفرينان هميشه عرصه پيكار با پليديها وزشتيه، با روش هدايتى خداگونه خود، عزت وكـرامـت را بـراى جـوامع انسانى به ارمغان مى آورند؛ كه به گواهى تاريخ ،هر آنجا كه نور وحى درخشيده است ، منطق وخرد آدمى شكفتن گرفته ، باعث پيشرفت تمدن بشرى شده است .
پيامبر اسلام (ص )، نورى بود كه در دل ظلمت جهل وبت پرستى انسانها درخشيد وجامعه عفريت زده آن روزگـاران را بـا فـرشـتـه انسانيت آشنا ساخت وتمدنى را پى نهاد كه به تصديق همگان ، پربارترين وزيباترين تمدنهاست كه تاكنون ، دنيا همانند آن را به خود نديده است .
واگر، وفقط اگر، مسلمانان در مسيرى كه حضرتش براى جامعه اسلامى ترسيم نموده بود، گام بـرمى داشتند و از اختلاف ودو دستگى ، وانانيت وتعصب دست مى كشيدند، به يقين وصد يقين ، تـاكـنـون ، در خـلال گـذشت اين چهارده قرن ، ميوه هاى شيرينتر وگواراترى از شجره مباركه تمدن شكوهمند اسلامى برمى چيدند ومجد وعظمت خود را در جهان پر ظلم وفساد، نگهبان مى بودند.
امـا افـسـوس وهـزاران افـسـوس كـه پـس از رحـلت جانگداز پيامبر ختمى مرتبت (ص )، جدال وپرخاشگرى ، وهوا پرستى ومقام طلبى ، بر بخشى از مسلمانان چيره گشت وانحرافى بزرگ وبس خطرناك در مسير هدايت الهى پديد آورد وخط مستقيم رهبرى را آسيب فراوان زد.
بـه راسـتـى ، نـاخـشـنـودى جـامـعه آن روز از چه روى بود؟
وبه كدامين علت ، طريق ناسپاسى وطـغـيـانـگرى اختيار كردند؟
بلى ، ناسپاسى وناخشنودى آنان ، به جهت مخالفت با امامى بود كه پيامبر اكرم (ص )، در مناسبتها ورويدادهاى مختلف ، به آنان معرفى كرده بود.
وسـرانـجام غم انگيز واسفبار اين ناسپاسيها ومخالفته، آن كه سرآمد همه پرهيزگاران ومؤمنان ، عـالـمان ودانشمندان ، سياستمداران ومدبران ، وخلاصه بزرگترين رهبر الهى بعد از پيامبر اكرم (ص )، بـيست وپنج سال تمام در كنج خانه نشست وتنها توانست از تفرق جامعه اسلامى نوپاى آن روز جلوگيرى به عمل آورد.
وبـه يـقـين مى توان گفت كه جهان آن روز، نه تنها على ـ عليه السلام ـ را نشناخت ، بلكه حتى درك گوشه اى از فضايل آن امام بزرگ را نيز نداشت .
امـا پـس از آن بـيـسـت وپنج سال گوشه نشينى ، كه به تعبير حضرتش به مانند خارى در چشم واسـتـخوانى در گلو بود، هنگامى كه انحرافات جامعه از خط مستقيم رهبرى پيامبر (ص ) كاملا آشكار گشت ومسلمانان آمادگى يافتند تا از دست رفته ها را به دست آورند، به سراغ رهبر واقعى وشـخصيت والا ومربى بزرگ خود رفتند تا او، بار ديگر، به انحرافات پايان بخشيده ، حكومت عدل وقسط را همان گونه كه پيامبر (ص ) مى خواست ، برپا سازد.
اگـر چـه آنـان با اين هدف مقدس ، دست بيعت با على ـ عليه السلام ـ دادند وايشان نيز به حكم فـرمـان خـداوند كه ((هنگام فراهم شدن زمينه براى برپا ساختن حكومت عدل وقسط، بايد به پا خـاسـت )) بـا آنـان بيعت كرد؛ ولى انحراف در جامعه اسلامى به قدرى وسيع وگسترده بود كه ترميم آن جز با جهاد وقتال با منحرفان امكان پذير نبود.
از اين رو، دوران خلافت آن راد مرد واسوه ايمان ، صرف پرداختن به جنگهاى داخلى شد.
از نـبرد با ناكثان (پيمان شكنان ) آغاز گرديد وبا ريشه كن كردن مارقان (از دين بيرون رفتگان ) خاتمه يافت .
وسرانجام توسط بقاياى دشمنانان داخلى (خوارج نهروان ) وبه دست شقى ترين فرد هميشه تاريخ ، در خانه خد،شربت شهادت نوشيد، همچنان كه در خانه خدا ديده به جهان گشوده بود.
وزنـدگـى پر بركت وگرانبهاى خود را در پيمودن راه ميان اين دو معبد مقدس [كعبه ومحراب كوفه ] گذراند.
در بـاره اين كتابمجموع زندگانى امير مؤمنان ، على بن ابى طالب ـ عليه السلام ، را مى توان به پنج دوره تقسيم نمود :
1ـ از ولادت تا بعثت .
2ـ از بعثت تا هجرت .
3ـ از هجرت تا رحلت پيامبر(ص ).
4ـ از رحلت پيامبر (ص ) تا خلافت .
5ـ از خلافت تا شهادت .
فصل بندى كتاب حاضر، بر مبناى دوره هاى فوق مى باشد.
در اين پنج فصل ، زندگى عادى امام ـ عليه السلام ،به صورت گويا ومستند، بيان شده است .
تلاش ما بر آن بوده است كه از هر نوع مبالغه وحدسهاى بى اساس دورى جوييم .
كوشيده ايم كه ارجاع به مصادر اصلى ، نه اطناب ممل باشد ونه ايجاز مخل ؛ بلكه مصادر ومخذ را تا جايى كه براى نوع خوانندگان فارسى زبان ملال آور نباشد، وبه قدر كفايت ، بيان كرده ايم .
زمـانى كه نگارنده از طبع ونشر كتاب فروغ ابديت [دوره كامل زندگانى پيامبر اكرم (ص )] فارغ گشت ، تصميم گرفت زندگانى پر افتخار نخستين پيشواى شيعيان جهان ، على بن ابى طالب ـ عـلـيه السلام ، را نيز مطابق با شيوه همان كتاب ، به رشته تحرير در آورد كه خوشبختانه توفيق نيز رفيق گرديد وچهار بخش اززندگانى آن حضرت ، در يك جلد منتشر گشت .
ولى پيدايش مكاتب انحرافى والحادى در فضاى باز سياسى انقلاب اسلامى ، فكر نويسنده را متوجه مـبـارزه بـا ايـن آفات ،بالاخص مبارزه با ماركسيسم نمود واو را از ادامه خدمت در آستان مقدس پيشواى پرهيزگاران ، على بن ابى طالب ـ عليه السلام ، بازداشت .
ام،پـس از مـدتـى ، بار ديگر توفيقى نصيب گشت وبه تاليف بخش پنجم وششم از زندگانى آن حـضـرت كه حساسترين وپرآوازه ترين دوران زندگى ايشان است ، پرداخت وتوانست دوره كامل زندگى آن امام بزرگوار را به صورت تحليلى ومستند، ودر قالب نگارشى متناسب با فرهنگ اين روزگار، تقديم آستان مقدس حضرتش نمايد.
تـذكـار در ايـنـجـا تذكر نكته اى لازم است :كتاب حاضر، همان طور كه ذكر شد، زندگى عادى وشخصى امام ـ عليه السلام ـ را ترسيم مى كند؛ ولى فصول ديگر از زندگى آن حضرت ، همچون : علم ودانش ، زهد وپارسايى ، فضايل ومناقب ، خطبه ها وخطابه ه، رسائل ونامه ه، پندها وكلمات قـصـار، احـتـجـاجـات ومـناظرات ، اصحاب وياران ايشان وسرگذشت آنان ، معجزات وكرامات ، قـضـاوتـها وداوريهاى محير العقول و در اين كتاب مورد بحث وبررسى قرار نگرفته است ؛ كه اين موضوعات ، هريك به تنهايى ، مجالى ديگر وكتابى جداگانه مى طلبد.
نگارنده كتاب فروغ ولايت ، با صراحت هرچه تمامتر، معترف است كه نتوانسته است حتى نيمرخى روشن از چهره نورانى زندگى آن حضرت را در اين اوراق ترسيم نمايد.
ولـى ، افـتخار دارد كه در رديف خريداران يوسف در آمده است ، هرچند كه به اين بهاى اندك ،تار مويى از آن يوسف زمان نيز نصيبش نگردد.
اما چه كند كه :م ا كل م ا يتمنى المرء يدركه تجري الرياح بم ا لا تشتهي السفن جعفر سبحانى قم ـ مؤسسه امام صادق (ع ) 15/ رجب /1410 هـ.
ق 22 بهمن /1368 هـ.
پيشگفتار.
زندگانى حضرت على قبل از بعثت پيامبر (ص ).
بخش اول .

مردان بزرگ ودوستان ودشمنانشان

در بـاره شخصيتهاى بزرگ جهان موضعگيريهاى متفاوت وگاه متضاد بسيار مى شود؛ دوستانى پيدا مى كنند كه در راه آنان سر از پا نمى شناسند وپروانه وار هستى خود را فداى ايشان مى كنند وبه پاس دوستى بدترين شماتتها وسخت ترين شكنجه ها را به جان پذيرا مى شوند.
ومـتـقـابـل، دشـمنانى پيدا مى كنند لجوج وكينه توز كه به هيچ وجه حاضر نمى شوند دست از دشمنى خود بردارند وراه صلح وصفا را پيش گيرند.
دوستى ودشمنى اين افراد گاه چنان شدت ووسعت مى گيرد كه حد ومرزى نمى شناسد وزمان ومكان را در مى نوردد وبه زمانهاى بعد ومكانهاى ديگر نيز دامن مى كشد.
شدت ودامنه اين نفوذ بستگى كامل به عظمت وعلو شخصيت انسان دارد.
در ميان شخصيتهاى بزرگ جهان هيچ كس به اندازه حضرت على ـ عليه السلام ـ مورد داوريهاى ضد ونقيض واقع نشده ، در صحنه جذب ودفع ، محل توجه دو قطب مخالف قرار نگرفته است .
از مـيان شخصيتهاى عظيم انسانى شايد فقط حضرت مسيح ـ عليه السلام ـ را بتوان از ا ين حيث مـانـنـد حـضرت على ـ عليه السلام ـ دانست ، زيرا وى نيز، در قلمرو دوستى ودشمنى ، توجه دو گـروه كاملا متضاد را به خود جلب كرده است و از اين لحاظ يك نوع مشابهت ميان اين دو رهبر آسمانى مشاهده مى شود.
حضرت مسيح ، به پندار غالب مسيحيان جهان ، همان خداى مجسم ومتجسد است كه براى نجات بندگان خود از گناه موروثى از پدر (حضرت آدم ) به زمين آمد وسرانجام مصلوب شد! او در نظر عامه مسيحيان ، جز الوهيت شخصيت ديگرى ندارد.
در برابر آنان ، يهوديان در جناح كاملا متضاد قرار گرفته ، آن حضرت را به افترا ودروغگويى متهم كرده اند وشنيعترين تهمت ر، كه قلم از ذكر آن شرم دارد، به مادر پاك او نسبت داده اند.
يك چنين تضادى در باره حضرت على ـ عليه السلام ـ نيز همواره وجود داشته است .
گـروهى به جهت كمى ظرفيت وكوتاهى فكر، از فرط علاقه ، سرور يكتاپرستان را تامقام الوهيت بالا برده ، كرامتهايى را كه از آن حضرت در طول زندگى ظاهر شده است گواه خدايى او گرفته اند.
ايـن گـروه ، متاسفانه نام مقدس ((علوى )) را بر خود نهاده اند وهم اكنون افراد زيادى از مشرب آنان پيروى مى كنند.
جـاى تـاسـف اسـت كـه دسـتگاه تبليغى شيعه تاكنون نتوانسته است از اين عواطف سرشار بهره بـردارى كـنـد وچـهره واقعى حضرت على ـ عليه السلام ـ را به آنان بنماياند وايشان را به صراط تـوحـيـد ويـكتاپرستى ، كه امير مؤمنان ـ عليه السلام ـ خود افتخار جانبازى در آن راه را داشت ، رهنمون شود.
در بـرابر اين گروه ، از نخستين روزهاى خلافت ظاهرى امام ـ عليه السلام ، دسته اى عداوت او را به دل گرفتند وپس از مدتى به صورت گروههايى به نام ((خوارج )) و((نواصب )) در آمدند.
پـيامبر اكرم (ص ) از ظهور اين دو جناح منحرف در زمان حكومت امير المؤمنين كاملا آگاه بود ودر يكى از سخنان خود به حضرت على ـ عليه السلام ـ چنين فرمود:((هلك فيك اثنان : محب غال و مبغض قال )).
(1)دو گروه در راه تو هلاك مى شوند:گروهى كه در باره تو غلو كنند وگروهى كه با تو دشمنى ورزند.
يـك مـشـابهت ديگر نيز ميان حضرت على ـ عليه السلام ـ وحضرت مسيح ـ عليه السلام ـ وجود دارد وآن مكانى است كه اين دو شخصيت در آنجا ديده به جهان گشودند.
مـسيح ـ عليه السلام ـ در سرزمين مقدسى به نام ((بيت اللحم )) (كه غير از بيت المقدس است ) به دنيا آمد واز اين لحاظ بر ساير پيامبران بنى اسرائيل يك نوع برترى يافت .
وسـرور آزادگان در سرزمين مقدس مكه ودر خانه خد، كعبه ، به طور اعجاز آميز ديده به جهان گـشـود واز قـضـا در خـانـه خـدا (مسجد كوفه ) نيز شربت شهادت نوشيد ودر برابر آن ((حسن مـطـلع )) برخوردار از ((حسن ختامى )) شد كه كاملا بى سابقه بود وشايسته است كه در وصف او گفته شود:((نازم به حسن مطلع وحسن ختام او)).

مثلث شخصيت حضرت على

از نـظر روانشناسان ، شخصيت هر فردى متشكل ازسه عامل مهم است كه هريك در انعقاد وتكون شخصيت تاثير به سزايى دارد وگويى روحيات وصفات وطرز تفكر انسان همچون مثلثى است كه از پيوستن اين سه ضلع به يكديگر پديد مى آيد.
ايـن سـه عامل عبارتند از:1ـ وراثت 2ـ آموزش وپرورش 3ـ محيط زندگيصفات خوب وبد آدمى وروحيات عالى وپست او به وسيله اين سه عامل پى ريزى مى شود ورشد ونمو مى كند.
در بـاره عامل وراثت سخن كوتاه اينكه :فرزندان ما نه تنها صفات ظاهرى ر، مانند شكل وقيافه ، از مـا به ارث مى برند، بلكه روحيات وصفات باطنى پدر ومادر نيز از طريق وراثت به آنان منتقل مى شود.
آمـوزش وپـرورش ومـحـيـط، كـه دو ضلع ديگر شخصيت انسان را تشكيل مى دهند، در پرورش سجاياى عالى كه دست آفرينش در نهاد آدمى به وديعت نهاده ويا تربيت صفاتى كه كودك از پدر ومادر به وراثت برده است نقش مهمى دارند.
يك آموزگار مى تواند سرنوشت كودكى ويا كلاسى را تغيير دهد.
وبسا كه محيط، افراد آلوده را پاك ويا افراد پاك را آلوده مى سازد.
قـدرت ايـن دو عـامـل در شـكـل دادن به شخصيت آدمى چنان مسلم وروشن است كه خود رااز توضيح در باره آن بى نياز مى دانيم .
الـبـتـه نـبايد فراموش كرد كه در وراى اين امور سه گانه ومشرف ومسلط بر آنها اراده وخواست انسان قرار گرفته است .

شخصيت موروثى حضرت على امير

مؤمنان از صلب پدرى چون ابوطالب ديده به جهان گشود.
ابوطالب بزرگ بطحاء (مكه ) ورئيس بنى هاشم بود.
سـراسـر وجـود او، كـانـونى از سماحت وبخشش ، عطوفت ومهر، جانبازى وفداكارى در راه آيين توحيد بود.
درهمان روزى كه عبد المطلب جد پيامبر در گذشت ، آن حضرت هشت سال تمام داشت .
از آن روز تـا چـهـل ودو سـال بعد، ابوطالب حراست وحفاظت پيامبر ر، در سفر وحضر، بر عهده گرفت وبا عشق وعلاقه بى نظيرى در راه هدف مقدس پيامبر كه گسترش آيين يكتاپرستى بود جانبازى وفداكارى كرد.
ايـن حـقـيقت در بسيارى از اشعار مضبوط در ديوان ابوطالب منعكس شده است ؛همچون :ليعلم خـيـار الناس ا ن محمدا نبي كموسى و المسيح بن مريم (1)افراد پاك وخوش طينت بايد بدانند كه محمد (ص ) پيامبرى است همچون موسى وعيسى ـ عليهما السلام ـ.
هـمـچنين :ا لم تعلموا ا نا وجدن ا محمدا رسولا كموسى خط في ا ول الكتب (2)آيا نمى دانيد كه مـحـمـد (ص ) همچون موسى (پيامبرى آسمانى ) است وپيامبرى او در سرلوحه كتابهاى آسمانى نوشته شده است ؟
يك چنين فداكارى ، كه به زندانى شدن تمام بنى هاشم در ميان دره اى خشك وسـوزان منجر شد، نمى تواند انگيزه اى جز عشق به هدف وعلاقه عميق به معنويت داشته باشد، وعلايق خويشاوندى وساير عوامل مادى نمى تواند يك چنين روح ايثارى در انسان پديد آورد.
دلايل ايمان ابوطالب به آيين برادر زاده خود به قدرى زياد است كه توجه قاطبه محققان بى نظر را به خود جلب كرده است .
مـتـاسـفانه گروهى ، از روى تعصبات بيج، در مرز توقف در باره ابوطالب باقى مانده اند وگروه ديگر جسارت را بالاتر برده ، او را يك فرد غير مؤمن معرفى كرده اند.
حـال آنكه اگر جزئى از دلايلى كه در باره اسلام ابوطالب در كتابهاى تاريخ وحديث موجود است در بـاره شـخص ديگرى وجود مى داشت ، در ايمان واسلام او براى احدى جاى ترديد وشك باقى نمى ماند، اما انسان نمى داند كه چرا اين همه دلايل نتوانسته است قلوب بعضى را روشن سازد!.

شخصيت مادر حضرت على

مادر وى ، فاطمه ، دختر اسد فرزند هاشم است .
وى از نـخستين زنانى است كه به پيامبر ايمان آورد وپيش از بعثت از آيين ابراهيم ـ عليه السلام ـ پيروى مى كرد.
او هـمان زن پاكدامنى است كه به هنگام شدت يافتن درد زايمان راه مسجد الحرام را پيش كرفت وخـود را بـه ديـوار كـعبه نزديك ساخت وچنين گفت :خداوند، به تو وپيامبران وكتابهايى كه از طـرف تو نازل شده اند ونيز به سخن جدم ابراهيم سازنده اين خانه ايمان راسخ دارم ، پروردگارا! به پاس احترام كسى كه اين خانه را ساخت وبه حق كودكى كه در رحم من است ، تولد اين كودك را بر من آسان فرما.
لحظه اى نگذشت كه فاطمه به صورت اعجاز آميزى وارد خانه خدا شد ودر آنجا وضع حمل كرد.
(1)اين فضيلت بزرگ را قاطبه محدثان ومورخان شيعه ودانشمندان علم انساب در كتابهاى خود نقل كرده اند.
در ميان دانشمندان اهل تسنن نيز گروه زيادى به اين حقيقت تصريح كرده ، آن را يك فضيلت بى نظير خوانده اند.
(2)حاكم نيشابورى مى گويد:ولادت على در داخل كعبه به طور تواتر به ما رسيده است .
(3)آلوسى بغدادى صاحب تفسير معروف مى نويسد:تولد على در كعبه در ميان ملل جهان مشهور ومعروف است وتاكنون كسى به اين فضيلت دست نيافته است .
(4).

در آغوش پيامبر (ص )

هـرگـاه مـجـمـوع عمر امام ـ عليه السلام ـ را به پنج بخش قسمت كنيم ، نخستين بخش آن را زندگى امام پيش از بعثت پيامبر تشكيل مى دهد.
عـمر امام در اين بخش از ده سال تجاوز نمى كند، زيرا لحظه اى كه حضرت على ـ عليه السلام ـ ديـده بـه جـهان گشود بيش از سى سال از عمر پيامبر (ص ) نگذشته بود؛ وپيامبر در سن چهل سالگى به رسالت مبعوث شد.
(5)حـسـاسـترين حوادث زندگى امام در اين بخش همان شكل گيرى شخصيت حضرت على ـ عليه السلام ـ وتحقق ضلع دوم از مثلث شخصيت وى به وسيله پيامبر است .
اين بخش از عمر، براى هر انسانى ، از لحظه هاى حساس وارزنده زندگى او شمرده مى شود.
شـخصيت كودك در اين سن ، همچون برگ سفيدى ، آماده پذيرش هر شكلى است كه بر آن نقش مـى شـود؛ وايـن فـصل از عمر، براى مربيان وآموزگاران ، بهترين فرصت است كه روحيات پاك وفـضايل اخلاق كودك را كه دست آفرينش در نهاد او به وديعت نهاده است پرورش دهند واو را با اصول انسانى وارزشهاى اخلاقى وراه ورسم زندگى سعادتمندانه آشنا سازند.
پيامبر عاليقدر اسلام ، به همين هدف عالى ، تربيت حضرت على ـ عليه السلام ـ را پس از تولد او به عهده گرفت .
هـنـگـامـى كـه مـادر حضرت على ـ عليه السلام ـ نوزاد را خدمت پيامبر آورد با علاقه شديد آن حضرت نسبت به كودك روبرو شد.
پـيـامـبـر از وى خواست كه گهواره حضرت على را در كنار رختخواب او قرار دهد از اين جهت ، زندگانى امام از روزهاى نخست با لطف خاص پيامبر توام شد.
نه تنها پيامبر گهواره حضرت على را در موقع خواب حركت مى داد، بلكه در مواقعى از روز بدن او را مـى شـسـت وشـير در كام او مى ريخت ، ودر موقع بيدارى با او با كمال ملاطفت سخن مى گفت .
گاهى او را به سينه مى فشرد ومى گفت :اين كودك برادر من است ودر آينده ولى وياور ووصى وهمسر دختر من خواهد بود.
بـه سـبـب علاقه اى كه به حضرت على داشت هيچ گاه از او جدا نمى شد وهر موقع از مكه براى عـبـادت بـه خـارج شـهر مى رفت حضرت على ـ عليه السلام ـ را همچون برادر كوچك يا فرزند دلبندى همراه خود مى برد.
(1)هدف از اين مراقبتها اين بود كه دومين ضلع مثلث شخصيت حضرت على ـ عليه السلام ، كه همان تربيت است ، به وسيله او شكل گيرد وهيچ كس جز پيامبر در اين شكل گيرى مؤثر نباشد.
امـيـر مـؤمـنان در سخنان خود خدمات ارزنده پيامبر (ص ) را ياد كرده ، مى فرمايد:و قد علمتم مـوضـعـي مـن رسول اللّه (ص ) بالقرابة القريبة و المنزلة الخصيصة ، وضعني في حجره و ا نا ولد يـضـمـني ا لى صدره و يكنفني في فراشه و يمسني جسده و يشمني عرفه و كان يمضغ الشي ء ثم يلقمنيه .
(1) شما اى ياران پيامبر، از خويشاوندى نزديك من با رسول خدا ومقام (احترام )مخصوصى كه نزد آن حضرت داشتم كاملا آگاه هستيد ومى دانيد كه من در آغوش پر مهر او بزرگ شده ام ؛ هنگامى كـه نـوزاد بودم مرا به سينه خود مى گرفت ودر كنار بستر خود از من حمايت مى كرد ودست بر بدن من مى ماليد، ومن بوى خوش او را استشمام مى كردم ، و او غذا در دهان من مى گذاشت .

پيامبر اكرم (ص ) حضرت على را به خانه خود مى برد

از آنـجـا كه خدا مى خواهد ولى بزرگ دين او در خانه پيامبر بزرگ شود وتحت تربيت رسول خدا قرار گيرد، توجه پيامبر را به اين كار معطوف مى دارد.
مورخان اسلامى مى نويسند:خشكسالى عجيبى در مكه واقع شد.
ابوطالب ، عموى پيامبر، با عايله وهزينه سنگينى روبرو بود.
پـيـامـبـر بـا عـموى ديگر خود، عباس ، كه ثروت ومكنت مالى او بيش از ابوطالب بود به گفتگو پـرداخـت وهـر دو تـوافـق كـردند كه هركدام يكى از فرزندان ابوطالب را به خانه خود ببرد تا در روزهاى قحطى گشايشى در كار ابوطالب پديد آيد.
از اين جهت عباس ، جعفر را وپيامبر اكرم (ص ) حضرت على را به خانه خود بردند.
(2)ايـن بـار كـه امير مؤمنان به طور كامل در اختيار پيامبر قرار گرفت از خرمن اخلاق وفضايل انسانى او بهره هاى بسيار برد وموفق شد تحت رهبرى پيامبر به عاليترين مدارج كمال خود برسد.
امـام ـ عـلـيـه السلام ـ در سخنان خود به چنين ايام ومراقبت هاى خاص پيامبر اشاره كرده ، مى فرمايد:ولقد كنت ا تبعه اتباع الفصيل ا ثر ا مه يرفع لي كل يوم من ا خلاقه علما ويا مرني بالاقتداء به .
(1)مـن به سان بچه ناقه اى كه به دنبال مادر خود مى رود در پى پيامبر مى رفتم ؛ هر روز يكى از فضايل اخلاقى خود را به من تعليم مى كرد ودستور مى داد كه ازآن پيروى كنم .

حضرت على در غار حرا

پـيـامـبـر اسلام (ص ) پيش ازآنكه مبعوث به رسالت شود، همه ساله يك ماه تمام را در غار حرا به عـبادت مى پرداخت ودر پايان ماه از كوه سرازير مى شد ويكسره به مسجد الحرام مى رفت وهفت بار خانه خدا را طواف مى كرد وسپس به منزل خود باز مى گشت .
در ايـنجا اين سؤال پيش مى آيد كه با عنايت شديدى كه پيامبر نسبت به حضرت على داشت آيا او را هـمـراه خـود بـه آن مـحل عجيب عبادت ونيايش مى برد يا او را در اين مدت ترك مى گفت ؟
قراين نشان مى دهد از هنگامى كه پيامبر اكرم (ص ) حضرت على ـ عليه السلام ـ را به خانه خود برد هرگز روزى او را ترك نگفت .
مـورخـان مى نويسند:على آنچنان با پيامبر همراه بود كه هرگاه پيامبر از شهر خارج مى شد وبه كوه وبيابان مى رفت او را همراه خود مى برد.
(2)ابـن ابى الحديد مى گويد: احاديث صحيح حاكى است كه وقتى جبرئيل براى نخستين بار بر پيامبر نازل شد و او را به مقام رسالت مفتخر ساخت على در كنار حضرتش بود.
آن روز از روزهاى همان ماه بود كه پيامبر براى عبادت به كوه حرا رفته بود.
امـير مؤمنان ، خودد ر اين باره مى فرمايد:((ولقد كان يجاور في كل سنة بحراء فا راه ولا يراه غيري )).
(1)پيامبر هر سال در كوه حرا به عبادت مى پرداخت وجز من كسى او را نمى ديد.
ايـن جـمـلـه اگر چه مى تواند ناظر به مجاورت پيامبر در حرا در دوران پس از رسالت باشد ولى قـراين گذشته واينكه مجاورت پيامبر در حرا غالبا قبل از رسالت بوده است تاييد مى كند كه اين جمله ناظر به دوران قبل از رسالت است .
طـهـارت نـفسانى حضرت على ـ عليه السلام ـ وپرورش پيگير پيامبر از او سبب شد كه در همان دوران كـودكـى ، بـا قـلب حساس وديده نافذ وگوش شنواى خود، چيزهايى را ببيند واصواتى را بشنود كه براى مردم عادى ديدن وشنيدن آنها ممكن نيست ؛ چنانكه امام ، خود در اين زمينه مى فرمايد:((ا رى نور الوحي و الرسالة و ا شم ريح النبوة )).
(2)من در همان دوران كودكى ، به هنگامى كه در حرا كنار پيامبر بودم ، نور وحى ورسالت را كه به سوى پيامبر سرازير بود مى ديدم وبوى پاك نبوت را از او استشمام مى كردم .
امـام صادق ـ عليه السلام ـ مى فرمايد:امير مؤمنان پيش از بعثت پيامبر اسلام نور رسالت وصداى فرشته وحى را مى شنيد.
در لـحـظه بزرگ وشگفت تلقى وحى پيامبر به حضرت على فرمود:اگر من خاتم پيامبران نبودم پـس از مـن تـو شـايـستگى مقام نبوت را داشتى ، ولى تو وصى ووارث من هستى ، تو سرور اوصيا وپيشواى متقيانى .
(1)امـيـر مؤمنان در باره شنيدن صداهاى غيبى در دوران كودكى چنين مى فرمايد:هنگام نزول وحـى بـر پـيامبر صداى ناله اى به گوش من رسيد؛ به رسول خدا عرض كردم اين ناله چيست ؟
فـرمـود: اين ناله شيطان است وعلت ناله اش اين است كه پس از بعثت من از اينكه در روى زمين مورد پرستش واقع شود نوميد شد.
سـپـس پـيـامبر رو به حضرت على كرد وگفت :((انك تسمع ما اسمع و ترى ما ارى ، ا لا ا نك لست بنبي و ل كنك لوزير)).
(2)تـو آنـچـه را كه من مى شنوم ومى بينم مى شنوى ومى بينى ، جز اينكه تو پيامبر نيستى بلكه وزير وياور من هستى .

 فروغ ولايت تاريخ تحليلى زندگانى اميرمؤمنان على تاليف استاد محقق ، آية اللّه جعفر سبحانی دام ظـله ـ نشرمؤسسه امام صادق قم

1ـ نهج البلاغه ، كلمات قصار، شماره 117؛ به جاى ((فيك ))، في )) است .
1و2ـ مجمع البيان ، ج4 ،ص 37.
1ـ كشف الغمة ، ج1 ،ص 90.
2ـ مانند مروج الذهب ، ج2 ، ص 349/شرح الشفاء، ج1 ، ص 151و.
3ـ مستدرك حاكم ، ج3 ، ص 483.
4ـ شرح قصيده عبدالباقى افندى ، ص 15.
5ـ برخى مانند ابن خشاب در كتاب مواليد الائمة مجموع عمر على ـ عليه السلام ـ را شصت وپنج ومقدار عمر آن حضرت را پيش از بعثت دوازده سال دانسته است .
به كتاب كشف الغمة نگارش مورخ معروف على بن عيسى اربلى (متوفاى سال 693هـ.
ق ) ج1 ، ص 65 مراجعه شود.
1ـ كشف الغمة ، ج1 ، ص 90.
1ـ نهج البلاغه عبده ، ج2 ، ص 182، خطبه قاصعه .
2ـ سيره ابن هشام ، ج1 ، ص 236.
1ـ نهج البلاغه عبده ، ج2 ، ص 182.
2ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج13 ، ص 208.
1ـ نهج البلاغه ، خطبه 187(قاصعه ).
2ـ پيش از آنكه پيامبر اسلام از طرف خدا به مقام رسالت برسد وحى وصداهاى غيبى را به صورت مرموزى ، كه در روايات بيان شده است ، درك مى كرد.
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج13 ، ص 197.
1ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج13 ، ص 310.
2ـ نهج البلاغه ، خطبه قاصعه .
1ـ توضيح اين مطلب را در پايان بحث مى خوانيد.
2ـ آنجا كه مى فرمايد:[و السابقون السابقون ا ولئك المقربون ].
(واقعه :10و11).
1ـ [لا يستوي منكم من ا نفق من قبل الفتح و قاتل ا ول ئك ا عظم درجة من الذين ا نفقوا من بعد و قاتلوا].
(حديد:10) 2ـ ا سد الغابة ، ج2 ، ص 99.
1ـ بعث النبي يوم الاثنين و ا سلم علي يوم الثلثاء.
ـ مستدرك حاكم ، ج2 ، ص 112؛ الاستيعاب ، ج3 ، ص 32.
2ـ ا ولكم و اردا على الحوض ا ولكم ا سلاما علي بن ا بي طالب .
ـ مستدرك حاكم ، ج3 ، ص 136.
3ـ مـرحـوم علامه امينى متون احاديث وكلمات بسيارى از محدثان ومورخان اسلامى را پيرامون پيشقدم بودن على ـ عليه السلام ـ در ايمان به پيامبر اكرم (ص ) در جلد سوم الغدير، صفحات 191 تا 213(چاپ نجف ) آورده است .
علاقه مندان مى توانند به آنجا مراجعه كنند.
4ـ تاريخ طبرى ، ج2 ، ص 213؛ سنن ابن ماجه ، ج1 ، ص 57.
1ـ نهج البلاغه عبده ، خطبه 187.
2ـ همان ، خطبه 127.
1ـ تاريخ طبرى ، ج2 ، ص 212؛ كامل ابن اثير، ج2 ، ص 22؛ استيعاب ، ج3 ، ص 330 و.
2 ـ بقره :131.
1ـ عـقـد الفريد، ج3 ، ص 43: پس از اسحاق ، جاحظ در كتاب العثمانية اين اشكال را تعقيب كرده اسـت وابوجعفر اسكافى در كتاب نقض العثمانية به طور گسترده پيرامون اشكال به بحث وپاسخ پرداخته است .
وتمام گفتگوها را ابن ابى الحديد در شرح خود بر نهج البلاغه (ج13 ، ص 218 تا 295) آورده است .
1ـ مريم :30.
2ـ از بـاب نـمـونه سؤالهاى پيچيده اى كه ابوحنيفه از حضرت كاظم ـ عليه السلام ـ ويحيى ابن اكـثـم از حـضرت جواد ـ عليه السلام ـ مى كردند وپاسخهايى كه مى شنيدند در كتابهاى حديث وتاريخ ضبط شده است .
3ـ امير المؤمنين مى فرمايد:((لا يقاس بل محمد(ص ) من ه ذه الا مة ا حد)): هيچ فردى از افراد اين امت با فرزندان وخاندان پيامبر اسلام برابرى نمى كند.
نهج البلاغه ، خطبه دوم .
1ـ ا نظروا ا لى من قامت عليه البينة ا نه يحب عليا و ا هل بيته فامحوه من الديوان و ا سقطوا عطائه و رزقه .
1ـ من اتهمتموه بموالاة ه ؤلاء فنكلوا به و اهدموا داره .
2و3ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج11 ، ص 44ـ 45.
1ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج3 ، ص 15.
2ـ همان ، ج13 ، ص 221.
1ـ فرحة الغرى ، نگارش مرحوم سيد ابن طاووس ، چاپ نجف ، ص 13ـ 14.
1ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج13 ، 221.
1ـ به تفسير سوره شعراء، آيه 214 مراجعه فرماييد.
1ـ ايـن فـضيلت تاريخى در مدارك زير نقل شده است :تاريخ طبرى ، ج2 ، ص 216؛ تفسير طبرى ، ج19 ، ص 74؛ كامل ابن كثير، ج2 ، ص 24؛ شرح شفاى قاضى عياض ، ج 3، ص 37؛ سيره حلبى ، ج 1، ص 321و ايـن حديث را پيشوايان تاريخ وتفسير به صورتهاى ديگرى نيز نقل كرده اند كه از نقل آنها خوددارى مى شود.
2ـ تفسير طبرى ، ج19 ، ص 74.
1ـ در الـنـقـض عـلى العثمانية ، ص 252 وشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج13 ، ص 244 و245 مشروح گفتار او در اين زمينه آمده است .
2ـ نهج البلاغه عبده ، خطبه 238(قاصعه ).
1ـ منظور آيات هشتم ونهم ازاين سوره است .
2ـ سيره حلبى ، ج2 ، ص 32.
1ـ تاريخ طبرى ، ج2 ، ص 97.
1ـ مـدارك نـزول آيه را در باره على ـ عليه السلام ـ سيد بحرينى در تفسير برهان (ج1 ، ص 206 ـ 207) ومرحوم بلاغى در تفسير آلاء الرحمان (ج1 ، ص 184ـ 185) نقل كرده اند.
شـارح معروف نهج البلاغه ، ابن ابى الحديد،مى گويد:مفسران نزول آيه را در حق على نقل كرده اند.
(ر. ك ج13 ، ص 262).
2ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى ا لحديد، ج4 ، ص 73.
3ـ تاريخ طبرى ، ج2 ، حوادث سال پنجاهم هجرى .
1ـ العثمانية ، ص 45.
2ـ ابـن تـيـميه به سبب مخالفتهايى كه با علماى اسلام داشت وعقايد خاصى كه در باره شفاعت وزيارت قبور و ابراز مى كرد مطرود علماى وقت گرديد وسرانجام در سال 728 هجرى در زندان شام درگذشت .
1ـ محمد بن سعد معروف به كاتب واقدى كه در سال 168 هجرى ديده به جهان گشود ودر سال 230 ديده از جهان بربست .
طـبقات وى جامعترين ودر عين حال اصليترين كتابى است كه در سيره پيامبر اكرم (ص ) نوشته شده است .
به ج1 ، ص 227 ـ 228 مراجعه فرماييد.
2ـ تقى الدين احمد بن على مقريزى (متوفا به سال 845 هجرى ).
1ـ اعيان الشيعة ، ج1 ، ص 237.
1ـ متن عبارت پيامبر اين است :(( ا نهم لن يصلوا ا ليك من الن بشي ء تكرهه )).
2ـ سيره حلبى ، ج2 ، ص 36 و37.
1ـ سيره حلبى ، ج2 ، ص 36 و37.
2ـ الدر المنثور، ج3 ، ص 180.
1ـ بحار الانوار، ج19 ، ص 39، به نقل از احياء العلوم غزالى .
2ـ خصال صدوق ، ج2 ، ص 123 ؛ احتجاج طبرسى ، ص 74.
3ـ (ر. ك اقبال ، ص 593؛ بحار الانوار، ج19 ، ص 98.
1ـ واقدى د رمغازى خود (ج1 ،ص 2) تعداد سريه هاى پيامبر را كمتر از آن مى داند.
1ـ تهذيب الاحكام ، شيخ طوسى ، ج2 ، ص 209، طبع نجف .

 نجاشى ، ص 255، طبع هند.
نگارنده پيرامون اين شش كتاب در مقدمه ((بررسى مسند احمد)) به طور گسترده سخن گفته است .
1ـ مـتـن اشـعار امام ـ عليه السلام ـ چنين است :ا ن ابن آمنة النبي محمداا رخ الزمام و لا تخف عن عـائقا ني بربي و اثق و با حمدرجل صدوق قال عن جبريلفاللّه يرديهم عن التنكيلو سبيله متلاحق بسبيلي2 ـ امالى شيخ طوسى ، ص 299 ؛ بحار، ج19 ، ص 65.
ومـتن رجز اين است :ليس الا اللّه فارفع ظنكايكفيك رب الناس م ا ا همكا1ـ امالى شيخ طوسى ، ص 301تا 303.
2ـ اعلام الورى ، ص 192؛ تاريخ كامل ، ج2 ، ص 75.
1ـ مستدرك حاكم ، ج3 ، ص 14؛ استيعاب ، ج 3، ص 35.
2ـ ج 2، ص 16، نگارش محب الدين طبري .
3ـ سوره آل عمران ، آيه 61.
1ـ مسند احمد، ج3 ، ص 369؛ مستدرك حاكم ، ج3 ، ص 125؛ الرياض النضرة ، ج3 ، ص 192و.
1ـ مسند احمد، ج2 ، ص 26.
1و2ـ سوره انفال ، آيه 42.
3ـ مغازى واقدى ، ج1 ، ص 48.
1ـ تاريخ طبرى ، ج2 ، ص 140، به نقل از عبد اللّه بن مسعود.
1ـ مغازى واقدى ، ج1 ، ص 62.
2ـ سيره ابن هشام ، ج1 ، ص 625.
1ـ نهج البلاغه ، نامه 64.
2ـ نهج البلاغه ، نامه 28.
1ـ حضرت على ـ عليه السلام ـ در امر خواستگارى از يك سنت اصيل پيروى مى كند.
در حالى كه هاله اى از حيا او را فرا گرفته است .
شخصا وبى هيچ واسطه اى اقدام به خواستگارى مى كند؛ واين نوع شجاعت روحى توام با عفاف ، شايان تقدير است .
1ـ كشف الغمة ، ج1 ،ص 50.
1ـ بحار الانوار، ج43 ، ص 9.
1ـ بحار الانوار، ج43 ، ص 94؛ كشف الغمة ، ج1 ، ص 359.
بنابه نوشته كتاب اخير، همه اثاث منزل حضرت زهرا ـ عليها السلام ـ به 63 درهم خريدارى شد.
2ـ بحار، ج43 ، ص 130.
3ـ همان ، ص 59.
1ـ بحار، ج43 ، ص 96.
1و2ـ سيره ابن هشام ، ج3 ، ص 83ـ 84.
3ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج15 ، ص 23.
1ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج14 ، ص 266.
1ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14، ص 250.
2ـ كامل ، ج2 ، ص 107.
1ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج14 ، ص 215.
2ـ خصال ،شيخ صدوق ، ج2 ، ص 15.
1ـ تفسير قمى ، ص 103؛ ارشاد مفيد، ص 115؛ بحار ج 20، ص 15.
2ـ سيره ابن هشام ، ج1 ، ص 84 ـ 81.
1ـ امتاع الاسماع ، مقريزى ؛ به نقل از سيره ابن هشام ، ج2 ، ص 238.
1ـ واقدى در مغازى خود به اين حقيقت اشاره مى كند ومى گويد:((كان على رؤوسهم الطير))؛ مغازى ، ج2 ، ص 48.
2ـ تاريخ الخميس ، ج1 ، ص 486.
1ـ كنز الفوائد، ص 137.

2ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج2 ، ص 148.
1ـ تاريخ الخميس ، ج1 ، ص 487.
1ـ مستدرك حاكم ، ج3 ، ص 32 وبحار الانوار، ج20 ، ص 216.
1ـمستدرك حاكم ، ج3 ، ص 32 وبحار الانوار، ج20 ، ص 33.
1ـ مستدرك حاكم ، ج2 ، ص 367؛ تاريخ الخميس ، ج2 ، ص 95.
1ـ صـحـيـح بـخارى ، ج5 ، ص 22و23؛ صحيح مسلم ، ج7 ، ص 120؛ تاريخ الخميس ، ج2 ، ص 95؛ قاموس الرجال ، ج4 ، ص 314 به نقل از مروج الذهب .
1ـ مـحـدثان وسيره نويسان خصوصيات فتح خيبر ونحوه ورود امام ـ عليه السلام ـ به قلعه وديگر حوادث اين فصل از تاريخ اسلام را به نحو گسترده اى بيان كرده اند.
علاقه مندان مى توانند به كتابهاى سيره پيامبر (ص ) مراجعه فرمايند.
1ـ سيره ابن هشام ، ج2 ، ص 520 وبحار، ج21 ، ص 207.
مرحوم شرف الدين در كتاب المراجعات مصادر اين حديث را گرد آورده است .
1ـ كشاف ، ج1 ، صص 283ـ 282 وتفسير امام رازى ، ج2 ، صص 472ـ 471.
فصل اول .

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo