شهید آوینی

 

وجود امام و رويکرد عقل

اصل امامت، باور همگانى مسلمانان بوده و هست، دلايل نقلى، عقلى، جامعه شناختى و... پشتوانه‏ى اين باور مى‏باشد با ره آورد بيشتر اين ادله، اثبات امامى است كه: داراى ملكه‏ى عصمت و معرفى شده از جانب خدا باشد؛ از آنجا كه مشرب عقل مورد تأييد شرع و مقبول همگان است .

قاعده‏ى لطف و امامت
از آن جا كه خردورزى، در پيدايش و استمرار عقيده، سهم بسزايى دارد و چه بسا ترزيق يك باور از راه تقليد و يا اكراه ممكن نباشد، اهمّيّت كنكاش از ريشه‏هاى امام باورى، آشكار مى‏شود.

دانشمندان زيادى، هر كدام، بر پايه‏ى تخصّصى كه دارند، دلايلى آورده‏اند تا ثابت كنند كه انسان و جامعه‏ى انسانى، همواره، نيازمند پيشواى الهى است .
اين نوشتار در حد توان، به طرح، توضيح و بررسى برخى از آن دلايل مى‏پردازد .
آن دلايل.

اين چنين‏اند :
1- برهان لطف؛ 2- برهان عنايت؛ 3- قاعده‏ى امكان اشرف، 4 - برهان علم حضورى؛ 5- قاعده‏ى حُسن و قبح عقلى؛ 6- احتياج درونى؛ 7- لازمه‏ى حركت و كمال؛ 8- اقتضاى برهان نظم؛ 9- جداناپذيرى شريعت از رهبرى الهى؛ 10- اهداف عالى حكومت اسلامى؛ 11- قلمرو حكومت اسلامى .

قاعده‏ى لطف
يكى از اصول و قواعد مهم در كلام عدليّه ( قاعده‏ى لطف ) است كه پس از قاعده‏ى »حُسن و قبح عقلى« از بنيادى‏ترين قواعد كلامى به شمار مى‏رود؛ زيرا، مسائل اعتقادى زيادى مُستند به اين قاعده هستند. وجوب تكليف، بعثت، امامت، عصمت رهبران الهى،... از اين قبيل است .
كاربرد اين قاعده، منحصر در مباحث كلامى نيست، بلكه دامنه‏ى آن، مباحثى از علم اصول مانند حجيّت اجماع را در نور ديده و به علم فقه هم مانند مباحث امر به معروف و نهى از منكرنفوذ كرده است .
نيز قاعده‏ى لطف، فقط، مورد توّجه دانشمندان، شيعى نيست، بلكه دانشمندان معتزلى، آن را پذيرفته و بر آن، اقامه‏ى برهان كرده‏اند و دانشمندان اشاعره به آن توجّه وافرى مبذول داشته‏اند.
اين قاعده، صرفاً، در ميان انديشه‏مندان مسلمان مطرح نبوده، بلكه پيش از آن، در كلام مسيحى، مورد گفت و گو قرار گرفته است، از جمله مفاهيم بسيار مهم و كليدى در كلام مسيحيّت، مفهوم لطف ( Grace ) است كه در قرون وسطاى مسيحى، موجب پيدايش نظام كلامى ويژه‏اى به نام »الهيات لطف« شده است.
در پايان اين نوشتار، به عنوان ضميمه، مقايسه‏ى كوتاهى ميان لطف در كلام شيعى و لطف در كلام مسيحى انجام خواهد شد .

تعريف لطف
لطف، در لغت، يعنى مجرد ارفاق، احسان، مهربانى، اكرام، و شفقت. از دانشمندان كلام، كسى به وجوب انجام دادن لطف به اين معانى بر خداوند، معتقد نشده است.
در اصطلاح متكلّمان، نعمت‏ها، خيرات، مصالح - و گاهى - آلامى را كه از جانب خداوند به بندگان‏اش مى‏رسد و بيش‏تر مربوط امور دين و براى كمال معنوى و نيل به سعادت اُخروى است، به گونه‏ى كه اگر اين مواهب و مصالح نبود، نظام آفرينش لغو، و اصل تكليف، عبث مى‏شد، »الطاف« گفته مى‏شود.

 البته اگر اين گونه امور، مربوط به نظام معاش و دنياى انسان‏ها باشد و بيش‏ترين بهره‏اش، به جسم و بُعد مادى آنان برسد - كه در اصطلاح متكلّمان »الاصلح« ناميده مى‏شود -. از بحث ما خارج است .

اقسام لطف
براى اين كه مسئله‏ى »نياز هميشگى بشر به پيشواى الهى« در سايه‏ى قاعده‏ى لطف، به صورت روشن، مستدل گردد، بيان اقسام لطف و اين كه مسئله‏ى مورد بحث، تحت كدام قسم است، ضرورى مى‏نمايد .
پاره‏اى از شبهات كه بر اصل قاعده‏ى لطف و يا بر استناد مسئله‏ى امامت به قاعده‏ى لطف شده است، ناشى از كم توجّهى به اقسام لطف و ارايه نكردن تعريف روشن از آن‏ها است.

كسانى هم كه به دفاع برخاسته‏اند، به اين مهم، كم‏تر توّجه كرده‏اند، لذا در مقام جواب، دچار مشكل شده‏اند .
لطف، به لحاظ تأثير و بهره‏مند ساختن انسان‏ها، دو قسم مى‏شود: لطف محصلّ و لطف مُقرّب. لزوم وجود پيشواى الهى، از مصاديق هر دو نوع مى‏تواند باشد .

لطف محصِّل
لطف محصّل، عبارت است از انجام دادن يك سرى زمينه‏ها و مقدّماتى از سوى خداوند كه تحقّق هدف و غرض خلقت و آفرينش، بر آن‏ها متوقّف است، به گونه‏ى كه اگر خداوند، اين امور را در حقّ انسان‏ها انجام ندهد، كار آفرينش لغو و بيهومى‏شود.

برخى از مصاديق اين نوع لطف، بيان تكاليف شرعى، توان‏مند ساختن انسان‏ها براى انجام دادن تكليف، نصب و معرّفى ولىّ و حافظ دين و... است . لطف به اين معنا، مُحقِقّ اصل تكليف و طاعت است.
ابواسحاق نوبختى، در مقام تعريف لطف محصّل مى‏فرمايند:

كارى كه خداوند، در حقّ مكلّف انجام مى‏دهد كه ضررى براى مكلّف ندارد، منتها اگر اين كار انجام نمى‏شد، ديگر طاعتى محقّق نمى‏شد.

طرح برهان لطف محصّل و امامت
وقتى انسان از مطالعه‏ى خود و مخلوقات و هستى به اين نتيجه رسيد كه تمام مخلوقات آفريده‏ى خداوند است و از مشاهده و انديشه در نظم و نعمت‏ها و اسرار آفرينش، به اوصاف و هدف‏مندى مبدأ اعلى رسيد، مى‏داند كه خداوند نعيم و حكيم، از پيدايش هستى و انسان هدفى دارد ( حكمت و هدف‏مندى در آفرينش ) و چون خداى سبحان. بى‏نياز مطلق است، پس هدف، سعادت و به كمال رساندن انسان‏ها است، و رسيدن به آن هدف والا، براى انسان‏ها كه مركّب از عقل و شهوت‏اند و در انتخاب راه سعادت و شقاوت مختارند، بدون فرستادن برنامه و راهنما از جانب خداوند، ممكن نيست، پس خوددارى از تشريع و تكليف و بعثت پيشواى معصوم، موجب افتادن انسان‏ها در جهالت و شقاوت و نقض غرض مى‏شود و قباحت و زشتى اين امر، بديهى است و خداى سبحان، منزّه از قبايح و زشتى‏ها است، پس حتماً هم تكاليف را بيان مى‏كند و هم راهنما را .
پشتوانه‏ى اصلى اين استدلال، حكمت الهى و لغو و عبث نبودن اصل آفرينش است.

پيش فرض‏ها
مهم‏ترين مطلب قاعده‏ى لطف، توضيح و اثبات پيش فرض‏هاى اين قاعده است كه در سايه‏ى آن شبهات زيادى رفع مى‏شود .

1- اثبات وجود خداوند و وحدانيّت او براى بحث لطف، مفروض و مسلّم است و گرنه نوبت به تكليف و بعثت نمى‏رسد

 اين موضوع، مورد اتفّاق تمام مذاهب است .

2- خداوند، در تمام كارهايش، از جمله آفرينش انسان‏ها، هدف و غرض دارد، وگر نه كارهايش لغو و عبث مى‏شود و همين‏طور نقض غرض و اين، هر دو قبيح است و چون خداوند، بى‏نياز مطلق و داراى علم مطلق است، هيچ گاه كار قبيح انجام نمى‏دهد.
اصل اين پيش فرض و اين كه بعثت و معرّفى پيشوا، لطف است، مورد قبول اكثر مذاهب كلامى حتّى بزرگان اشاعره است، منتها اشاعره مى‏گويند، اگر خداوند، اين امور را انجام نداد، كار قبيحى انجام نداده است

نتيجه‏ى كلام شان، اين است كه انجام دادن لطف بر خداوند، حتمى و لازم نيست و عقل ناقص انسانى هيچ‏گاه حق ندارد بر خداوند حكم كند و انجام كارى را بر او واجب كند، لكن، با جواب منطقى كه از مبانى مورد قبول خود آنها استفاده شده، اشاعره نيز چاره‏اى جز پذيرش كامل اين پيش فرض را ندارند جواب سخن آنان، اين است كه اين جا، وجوب و بايد، از نوع واجب فقهى نيست تا براى كسى تكليف مشخص شود و عقل ما، حاكم، و خداى سبحان، محكوم شود، بلكه از نوع وجوب هستى‏شناسى و فلسفه و كلام است؛ يعنى، وجوب عنه است و نه عليه
به عبارت ديگر، مناسبت ذات و صفات خدا با افعال‏اش، اين است كه هرگز، كار بيهوده و قبيح انجام نمى‏دهد   و اشاعره. صفات جمال و جلال خداوند، از جمله غنى و علم و حكمت او را قبول دارند .

3- هدف و غرض از آفرينش انسان، رسيدن به كمال و سعادت است و اين مهم، در گرو تشريع )برنامه( و معرّفى پيشوا و رهبر معصوم و الهى است ( بعثت و امامت ) . اثبات اين پيش فرض نيز راه‏هاى متعدّدى دارد كه اين جا، از راه جامعه شناختى و انسان شناختى، استفاده مى‏شود .
بيان يكم - انسان، موجود مدنى و اجتماعى - بالطبع يا بالعرض - است و بدون تشكيل اجتماع، ادامه‏ى زندگى براى‏اش مشكل است و چه بسا به نابودى‏اش بينجامد . پس در تداوم هستى خود، محتاج تشكيل اجتماع است. شكل‏گيرى يك اجتماع صالح و سالم و ماندگار، مثل ساير پديده‏ها، محتاج به علّت‏هاى چهارگانه است.

 علّت مادّى، خود افراد بشر است. انسان، اجتماع را به خاطر بهره‏بردارى و استخدام و تداوم حيات خود انتخاب كرده است و همه مى‏خواهند بهتر و بيش‏تر از ديگران استفاده كنند. اين، به برخورد منافع و پراكندگى مى‏انجامد. به خاطر رهايى ازين مشكل، بشر، محتاج قانونى جامع و كامل است كه تأمين كننده‏ى منافع همه باشد. علّت صورى وابستگى‏هاى نژادى . طبقاتى، خودخواهى،... به اضافه‏ى جهالت به هدف و سرانجام زندگى دنيايى انسان‏ها و جهالت به راه‏هاى رسيدن به آن اهداف عالى ( علّت غايى ) بى كفايتى انسان را در ترسيم يك قانون و برنامه‏ى جامع آشكار مى‏كند .

تجربه‏ى عينى و تاريخى، گواه بر اين مطلب است. پس براى حفظ نوع بشر، اجتماع لازم است و براى حفظ اجتماع، برنامه‏ى كامل نياز است و از آن جا كه خداوند لطيف است، بايد اين قانون را براى بشر بفرستد كه مطابق نياز معنوى و مادّى و اجتماعى‏اش در هر دوره‏اى باشد تا بشر به حدّى از كمال برسد كه آخرين برنامه را دريافت كند ( علت صورى تمام مى‏شود )
آيا اين سه عنصر كفايت مى‏كند؟

مسلّماً، اين طور نيست هر شريعت و برنامه و آيين اجتماعى و فردى، به ناظم، به عنوان عنصر فاعلى احتياج دارد؛ زيرا، قانون كه وجود لفظى يا كتبى تفكّرى خاص است، توان تأثير در ايجاد روابط خارجى را ندارد و حتماً يك موجود عينى توان‏مند لازم است كه مسئول تعليم و حفظ و اِعمال آن باشد. قهراً، او، بايد از سنخ خود آحاد جامعه باشد تا در متن آنان به سر برد و از اوضاع آنان آگاه باشد و در دسترس همگان باشد تا در فهم قانون و رفع مشكلات و رسيدن به رشد و كمال و هدف غايى به او مراجعه كنند .

اين ضرورت، ويژه‏ى يك نسل و يك برهه نيست، بلكه احتياج مستمر در طول زمان است، پس لطف الهى بايد به اين نياز پاسخ گويد. به همان دليل كه افراد عادى شر. توان تدوين قانون و برنامه‏ى جامع را ندارند، توان تفسير كامل و اجرا و ساماندهى و پرورش نفوس انسان‏ها را هم ندارند. بنابراين، پيشوا و عامل فاعلى بايد داراى علم و احاطه‏ى كامل باشد و از هر گونه خطا بر حذر باشد و اصولاً، كسى، او را معرفى كرده باشد كه خودِ برنامه را هم فرستاده است .
مطالعه‏ى تعاليم و احكام و اهداف يك برنامه، معرّفى كننده‏ى مجرى آن خواهد بود، يعنى، مناسبت ميان علّتِ صورى و غايى با علّت فاعلى، حكم مى‏كند كه علّت فاعلى هم از جانب همان مبدئى باشد كه صورت و غايت را فرستاده است.

بيان دوم - در اين بيان، با سه مقدّمه، به ضرورت پيشوا و امام مى‏رسيم .
آفرينش - كه كار خداى حكيم است - هدف‏مند است. پيدايش انسان، با هدف است و هدف آن، رسيدن به كمال است. رسيدن به كمال، در گرو شناخت راه و راهنما و هدف است .
عقل، توان شناخت كامل را ندارد؛ چون، احاطه بر تمام جوانب مادّى و معنوى و اجتماعى انسان‏ها، ممكن نيست. روند تغييرات حقوقى و قانونى در طول تاريخ بشر و نارسايى قوانين فعلى، بهترين گواه بر اين ادّعا است .
پس نتيجه مى‏شود كه حكمت خدا، اقتضا دارد كه پيشواى همراه با قانون جامع، براى انسان‏ها فرستاده شود و گرنه نقض غرض مى‏شود و انسان‏ها به كمال مطلوب نمى‏رسند.

لطف مقرّب
لطف مقرّب، عبارت است از امورى كه خداوند براى بندگان انجام مى‏دهد و در سايه‏ى آن، هدف و غرض از تكليف بر آورده مى‏شود، به گونه‏اى كه اگر اين امور انجام نمى‏شد، امتثال و اطاعت براى عدّه‏ى زيادى مسيور نبود.
برخى از نمونه‏ها و مصاديق اين نوع لطف، وعده‏ى‏بهشت به نيكوكاران و عذاب جهنم براى بدكاران و نعمت‏ها و سختى‏ها به عنوان ابتلا و امر به معروف و نهى از منكر و... است .

اين نوع لطف، مكلّف را به سوى انجام دادن دستور الهى نزديك‏تر و از سركشى به دور مى‏دارد. اين لطف، مرتبه‏اش، بعد از اثبات تكليف است، امّا لطف محصّل، خود، محقّق و مثبت تكليف شرعى بود .
علّامه‏ى حلّى، لطف مقرّب را اين گونه تعريف مى‏كنند :
لطف مقرّب، عبارت است از: هر آن چه در دور ساختن بندگان از معصيّت و نزديك ساختن ايشان به طاعت، مؤثر است، ولى در قدرت دهى آنان بر انجام دادن تكاليف، مدخليّتى ندارد و اختيار را نيز از آنان سلب نمى‏كند.
با قيد نخست، يعنى مدخليت نداشتن در قدرت دهى بر اصل طاعت و انجام دادن تكليف، لطف محصلّ از تعريف خارج شد و با قيد دوم، يعنى، مكلّف را تا سر حد اجبار و سلب اختيار وادار نكند، اين نكته را بيان مى‏كند كه انجام دادن لطف، منافى اختيار انسان كه ملاك صحّت تكليف است، نيست.

اين نوع لطف، مورد بحث و مناقشه‏ى علماى كلام است. گروهى معتقدند كه انجام دادن اين امور بر خداوند سبحان واجب است تا موجب عبث و بيهودگى در تشريع تكليف نشود. آنان، شرايط و مرزهايى براى اين لطف بيان كرده‏اند. گروهى ديگر، به خاطر انكار اصل هدف‏دار بودن افعال خدا و يا به خاطر پاسخ نيافتن بعضى از اشكالاتى كه بر مصاديق اين لطف وارد است، اقدام به انكار و نفى وجوب آن كرده‏اند .

تفاوت لطف مقرّب و محصّل
لطف محصّل، اگر نباشد، اصلاً، تكليف شرعى و بعثت و پيشوا و راهنما نخواهد بود، يعنى، اصل وجود تكليف شرعى محقّق نمى‏شود، امّا اگر لطف مقرّب نباشد، تكليف و بعثت و نصب پيشوا و راهنما هست و چه بسا در مورد بعضى اشخاص، تكليف هم امتثال شود، امّا نوع مردم، امتثال تكليف نخواهند كرد. مثلاً اگر وعد و وعيد نباشد، بندگان، توانايى بر انجام دادن دستورهاى الهى را دارند؛ چون، در سايه‏ى لطف محصّل، شريعت و راهنما معرفى شده است، لكن اكثر مردمان تا تشويق و تنبيهى نباشد، كم‏تر سراغ اطاعت و فرمانبردارى مى‏روند .
مقبوليّت لطف محصلّ، همگانى‏تر از لطف مقرّب است؛ زيرا، تمام كسانى كه به هدف‏مندى افعال خداوند معتقد هستند، وجوب لطف به معناى بيان تكليف و بعثت )پيشواى الهى( را قبول دارند .

طرح برهان لطف مقرّب و امامت
لطف مقرّب كه جايگاه و مرتبه‏اش بعد از تحقّق و اثبات اصل تكليف است، براى اثبات ضرورت پيشوا و رهبر الهى نيز كارآيى دارد. اكثر دانشمندان كلام، مسئله‏ى امامت را در زمره‏ى مصاديق لطف مقرّب بحث كرده‏اند.

 اگر دايره‏ى مفهوم تكليف، اعم از تكاليف عقلى و شرعى معرّفى شود، بيان اصل تكاليف شرعى هم از مصاديق لطف مقرّب به شمار مى‏آيد؛ زيرا، وقتى عقل، آفرينش را به مبدأ واحد و عليم و حكيم و... مستند كرد، به اين نتيجه مى‏رسد كه انسان در برابر خداوند و مخلوقات‏اش وظايف و تكاليفى دارد، مانند شكر منعم، پاسخ نيكى را نيكى دادن، زشتى ظلم و خوبى عدل، و اين جا، اگر خداوند تكاليف و احكامى را تشريع و بر بندگان واجب گرداند، قسمتى از اين تكاليف مؤيّد و مؤكّد تكاليف عقلى‏اند و موجب مى‏شود، بندگان به انجام دادن تكاليف عقلى، نزديك‏تر و از ترك و اهمال در آن‏ها دورتر گردند، و اين، همان حقيقت لطف و معناى سخن دانشمندان است كه: »التكاليف السمعيّة الطاف في التكاليف العقلية.
به هر حال، اثبات ضرورت امامت، اين گونه مى‏شود كه حالا كه خداوند، تكاليفى را بر بندگان واجب كرده است، هدف و غرض امتثال، اطاعت و پيروى است تا انسان‏ها در سايه‏ى آن، به كمال و سعادت مطلوب برسند. حالا اگر اين مهم ( امتثال ) بدون انجام دادن امورى از جانب خداوند مثل نصب امام معصوم، وعد و وعيد و...( محقّق نمى‏شود، خداى حكيم، حتماً، اين امور را انجام مى‏دهد تا نقض غرض در تكليف لازم نيايد )
اكثر دانشمندان بزرگ كلامى، مثال جالبى مى‏آورند. آنان مى‏گويند، هر گاه، كسى، غذايى آماده كند و هدف و غرض‏اش دعوت افرادى باشد، به آنان پيغام بدهد و با اين كه مى‏داند آنان آدرس ندارند، براى شان راهنما و يا آدرس نفرستد، مسلماً، او را محكوم به كار عبث و بيهوده مى‏كنند.

چند پيش فرض مهم اين برهان

1- هدف و غرض اصلى خداوند از تشريع تكاليف، اطاعت و پيروى و امتثال بندگان است، نه اين كه هدف، صرفاً، بيان تكاليف باشد، و لو عدّه‏ى اندكى، مثل اوليا كه بدون وعد، وعيد و يا نصب امام امتثال مى‏كنند، عمل كنند و يا اصلاً، هدف، امتحان باشد كه در اين صورت. اگر خداوند از لطف دريغ كند، هيچ نقض غرضى لازم نمى‏آيد .
عقل سليم حكم مى‏كند كه پيمودن راه كمال و رسيدن به سعادتِ مقصود، با عمل و پيروى از برنامه‏هايى است كه عقل و شرع آن‏ها را بيان كرده‏اند و چون اين هدف، مربوط به نوع انسان است، پس حالا كه نوع انسان، بدون لطف الهى به آن نمى‏رسد، انجام دادن اين لطف واجب است .
علاوه بر اين، چون مرتبه‏ى لطف مقرّب. بعد از اثبات اصل شريعت و وحى است، مراد و مقصود شارع از تشريع احكام‏اش را از مطالعه‏ى قرآن كريم هم مى‏شود به دست آورد. قرآن، در موارد متعدّد. اين مضمون را بيان مى‏كند كه اگر خداوند، دستورى داده و يا لطفى كرده و يا ضررى را متوجه انسان‏ها كرده، هدف، انجام دادن دستورها بوده است تا در سايه‏ى آن، به كمال مطلوب برسند. در اين جا، به ذكر چند نمونه از آيات بسنده مى‏شود :
( وبلوناهم بالحسنات والسيئات لعلّهم يرجعون )
آيت الله سبحانى مى‏فرمايند، مراد از حسنات و سيئات، نعمتها و ضررهاى دنيايى بوده و هدف از اين ابتلا، وادار كردن آنان به حق مدارى و اطاعت است.
( وما أرسلنا فى قرية من نبىّ إلّا أخذنا أهلها بالبأساء والضرّاء لعلهم يضرّعون )
در اين آيه، به هر دو قسم از لطف اشاره شده است. مفاد آيه‏ى كريمه اين مى‏شود كه خداوند، پيامبران را براى ابلاغ تكاليف و ارشاد بندگان، به سوى كمال فرستاده ( لطف محصّل ) منتها چون رفاه‏طلبى و سستى و فرو رفتن به نعمت‏هاى دنيايى، مى‏تواند سبب سركشى و بى‏خبرى انسان از هدف خلقت و اجابت درخواست انبيا شود، حكمت الهى اقتضا مى‏كند تا آنان را گرفتار سختى‏ها كند تا به سوى اوامر الهى برگردند.

 چون هدف اصلى، انجام دادن دستورهاى الهى بوده، انبيا، صرفاً، به اقامه‏ى حجّت و برهان اكتفا نكرده‏اند، بلكه اقدام به نمايش معجزات و بشارت نيكوكاران و ترسانيدن بدكاران مى‏كردند – ( رسلاً مبشرين ومنذرين ) - و اين امور، در گرايش مردم به اطاعت و دورى گزيدن از معصيّت، دخالت دارد.

2- نصب امام از مصاديق لطف مقرّب نيز هست، اين پيش فرض، با توجّه به تعريف مقام امامت و وظايف و اوصاف، آن كاملاً روشن و قابل قبول است . مرتبه‏ى امامت، نزديك به مرتبه‏ى نبوّت است، با اين فرق كه پيامبر، مؤسّس تكاليف شرعى است و امام، حافظ و پاسدار آن به نيابت از پيامبر
شكى نيست كه حفاظت از قوانين و ساير وظايف امام كه قبلاً يادآورى شد، انسان‏ها را به سوى پيروى از دستور نزديك مى‏كند و از سركشى بر كنار مى‏دارد. اين مسئله، نزد عقلا، معلوم است كه هر گاه جامعه، رييسى داشته باشد كه آنان را از تجاوز و نزاع باز دارد و به صلاح و عدل و انصاف وادارد، چنين جامعه‏اى، به صلاح نزديك و از فساد تباهى به دور است. حالا اگر چنين رييسى، از جانب خدا و معصوم هم باشد، ديگر جاى ترديد در لطف بودن آن نمى‏ماند .

3- تا اين جا، پذيرفته شد كه خداوند، در كارهايش هدف دارد و غرض از تكليف، عمل به دستور و رسيدن به سعادت است و لطف به معناى هر كارى كه مقرّب بندگان به طاعت است، در حوزه‏ى اختيار او است، لكن اين مقدار كفايت نمى‏كند مگر حكم كنيم، فلان كار ( مثلاً امامت ) حتماً مقرّب است و هيچ‏گونه صارف و مانع و مزاحم و مفسده‏ى جانبى ندارد؛ زيرا، انديشه و عقل بشرى، ناتوان از آن است كه در گستره‏ى هستى، چنين حكمى براند. اين جا است كه به بيان پيش فرض سوم مى‏رسيم؛ يعنى، نصب پيشوا و امام معصوم الهى، هيچ‏گونه مفسده و مزاحمى ندارد .
در مقام تحليل بايد گفت، منكر اين پيش فرض، در حقيقت، اصل وجوب لطف را قبول دارد، منتها مى‏گويد، احراز مصاديق بدون مزاحم و مفسده، بايد آشكار شود .
حل اين مشكل نيز با توجّه به حد و مرز لطف محصّل و مقرّب، ساده است. اگر مورد، داخل در مصاديق لطف محصّل باشد، برهان مفاد لطف محصّل بر گرفته از دلايل حكما، متكّلمان، جامعه‏شناسان بود. مطالعه‏ى ساختمان انسان، دلالت بر ضرورت لطف محصّل داشت كه با بيانات قبل، جايى براى اين ترديد نمى‏ماند كه مثلاً تشريع يا معرّفى پيشواى الهى، مبتلا به معارض باشد .

اگر مورد، داخل در مصاديق لطف مقرّب باشد، چون مرتبه‏ى برهان لطف مقرّب، بعد از اثبات اصل تشريع و بعثت و وحى است، از طريق برهان انّى، حكم مى‏شود كه چون شارع مقدّس، اين لطف را انجام داده، پس حتماً خالى از جهات مفسده بوده است .
در سايه‏ى بحث و بررسى مبادى و پيش‏فرضهاى مهم قاعده‏ى لطف، اشكالات عمده‏ى دفع شدند و يا اصلاً زمينه‏ى طرح ندارند، لذا نيازى به طرح و ارزيابى آنها نيست و نتيجه‏ى نهايى اين مى‏شود كه برهان لطف هم‏چنان يكى از براهين مورد پذيرش، پويا و با پشتوانه‏ى عقلى و نقلى مى‏باشد .

 

لطف و غيبت حجت ( عج )
مهم‏ترين پرسشى كه بعد از پذيرش مفاد قاعده‏ى لطف مطرح مى‏شود، اين است كه »اگر امامت، لطف است تا در امور معاش و معاد مردم تصرّف كند و زمينه را براى امتثال احكام الهى فراهم سازد، پس چرا دوازدهمين پيشواى الهى غايب است؟ «.
اين پرسش، سرگذشتى ديرنه دارد و در كتاب‏هاى مهمّ كلامى به آن، پاسخ‏هاى روش و قابل قبولى داده شده است. اين جا، به قسمتى از آن پاسخ‏ها اشاره مى‏شود :
همان طورى كه در بيان‏هاى مختلف برهان لطف اشاره شده، لطف بودن امام، منحصر در تصرّف و ظهورش در متن زندگى مادّى و محسوس انسان‏ها نيست، بلكه وجود امام، از جهات مختلف، لطف است. امام و پيشواى الهى، داراى مناصب و وظايف متعددّى است . برخى از آن‏ها، چنين است :

- پيشوا و مقتداى امّت ( ارشاد حيات معنوى انسان )
- ولايت الهى، حجّت زمان، انسان كامل و واسطه‏ى فيض الهى؛
- مرجعيّت دينى ( بيان احكام و معارف دين )
- رهبرى جامعه ( زعامت و حكومت )

اصولاً، پيشوايى كه از رهگذر برهان لطف و ساير براهين اثبات امامت استفاده مى‏شود، داراى تمام اوصاف و وظايف نبوّت است، مگر دريافت وحى به عنوان نبىّ . بنابراين، رهبرى ظاهرى جامعه و تشكيل حكومت و اجراى حدود الهى، گوشه‏اى از وظايف رهبر الهى استكه اگر اين بخش از وظايف.

 زمينه‏ى اجرا پيدا نكرد، لطف بودن چنين رهبرى منتفى نمى‏شود، نظير همين وظايف، در سال‏هاى اوّل بعثت رسول اكرم ( صلّى‏اللّهُ‏عليه‏وآله‏وسلّم ) تعطيل بود، امّا لطف بودن حضرت نسبت به ديگر وظايف، محرز بود .
محروميّت از فيض ظهور پيشواى الهى، به خاطر موانعى است كه خود انسان‏ها ايجاد كرده‏اند و از آن جا كه فراهم ساختن زمينه براى انجام دادن طاعت و اجراى احكام الهى از سوى امام، از مصاديق لطف مقرّب است و لطف مقرّب هم اختيار را از مكلّفان سلب نمى‏كند، پس استفاده از اين لطف، به اختيار خود مكلّفان است.

 اگر آنان، لياقت و استعداد حفظ و استفاده‏ى از اين موهبت را نداشتند، اصل لطف بودن آن زير سؤال نمى‏رود. مرحوم محقق طوسى مى‏گويد، اصل وجود امام، لطف است و تصرّف آن حضرت، لطفِ ديگر، و اين ما هستيم كه موجب غيبت آن حضرت شده‏ايم.



  مقايسه‏ى لطف در كلام مسيحى با شيعى
با توجّه به گسترگى حوزه‏ى بحث در كلام مسيحيت، در اين جا، به بررسى نظر متكلّم نامدار مسيحى، توماس اكويناس بسنده شده است .
مسائلى كه در دو جانب بحث، چندان از هم بيگانه بوده‏اند كه امكان مقايسه‏شان نبود، حذف شده است .

سير تطوّر لطف در كلام مسيحى
اصطلاح لطف، معادل واژه‏ى انگليسى و فرانسوى، Grace است كه از دو كلمه‏ى لاتين " gratia " و يونانى " charis " ريشه گرفته و در فارسى، احياناً. به فيض هم ترجمه شده است(44). معناى لغوى اين واژه، عنايت خداوند به انسان و نتيجه‏ى آن است و نيز نيرويى است كه از خداوند نشئت گرفته و موجب بخشش گناهان و رستگارى انسان مى‏شود. تفسيرهاى گوناگون از ماهيّت لطف با همين معنا هم خانواده است .
متكلّم نامدار صدر مسيحيت، يعنى پولس قديس، شرحى از مضمون لطف به دست داده است. او، تجلّى خداوند در عيسى عليه‏السّلام، تحمّل رنج انسان و تصليب وى را   فيض خداوند به انسان تلقى كرده كه بخشش گناهان و حيات جاويد در مسيح را براى انسان تضمين مى‏كند، به شرط پيوستن به كليسا و ايمان آوردن به مسيحيّت .

لطف خداوند، به منزله‏ى مداخله‏ى مهرورزانه و بى‏دريغ براى رستگار ساختن و نجات آدمى از گناه است. پولس، در واكنش به ظاهرگرايى مقدّس مابانه و عموماً رياكارانه‏ى فرقه‏هاى يهودى معاصرش، بويژه فريسيان بر عامل ايمان و باطنى گرايى تأكيد كرد و لطف را بسيار فراتر از مقرّر داشتن شرع در استكمال انسان معرفى كرد.
در قرن دوم كه جدايى دو جريان دينى كليساى شرق و غرب اتفّاق افتاد، اگوستين قديس با تأثيرگذارى روى كليساى غرب، انسان را موجود مختار مى‏دانست كه آثار گناه نخستين، زنجيرى برگردن اراده‏ى آزاد او افكنده و نجات، فقط، به يُمّن لطف خداوند است .
به نظر او، لطف خداوند، يك ضلع از مثلث اراده و شر است. لطف، نيروى است كه به كمك آدمى مى‏آيد چشم او را بر حقيقت مى‏گشايد و اراده‏ى او را بر ضد تمايل او به شر غالب مى‏سازد .

تفسير سوم، از سوى حكيم قرون وسطاى مسيحى، اكويناس قديس پرداخته شده است. او كه درصدد آشتى دادن كتاب مقدّس با حكمت ارسطويى و مبرهن ساختن ايمان مسيحى بود، سعى در عقلى كردن برداشت دينى از لطف داشت .
آكويناس، شاگرد مكتب ارسطو و متأثّر از حكمت مشايى بوعلى، رساله‏ى به نام مقاله‏اى در باب لطف نوشت. بخش‏هاى از اين رساله را در اين جا ذكر مى‏كنيم .
آيا لطف، در شناخت حقيقت از سوى انسان مدخليّت دارد؟ نصوص كتاب مقدّس و تصريحات آباى كليسا، اين بود كه هيچ معرفتى بدون مدد لطف خداوند، حاصل نمى‏شود، حال آن كه نفس آدمى به موجب خلقت، قادر به شناخت امورى است، وى، در مقام جمع ميان متون دين و حكمت عقلى گفت : نفس، در شناخت، محدودى از امور طبيعى مستقل است، امّا شناخت امور خارج از طبيعت، بدون لطف ممكن نيست .
آيا انسان، بدون لطف خداوند، مى‏تواند كار خير انجام دهد، از نظر اگوستين، گناه نخستين، آدمى را اسير كرده و قدرت او را بدون لطف خداوند بر انجام دادن كار خير سلب كرده است. آكويناس مى‏گويد، نه آدم نخستين )قبل از گناه جبلى(، به طور كامل، بى‏نياز از مداخله‏ى خداوند بود و نه انسان امروز، به طور مطلق و كامل، محتاج به دخالت خداوند در اراده و فعل خير است .

آيا انسان، بدون لطف خداوند، قدرت بر امتثال شريعت را دارد، او مى‏گويد، آدم، قبل از گناه جبلى، مى‏توانست امتثال بشريعت به معناى مطلق انجام دادن مأموّربه كند، امّا امتثال شريعت به معناى انجام دادن مأموّربه با نيّت قربت را بدون لطف خداوندى، در هيچ حالتى قادر نيست، چه قبل از گناه جبلى يا بعد از آن .
آيا دست‏يابى به سعادت، بدون لطف ممكن است، وى مى‏گويد، چون هيچ علّتى نمى‏تواند معلولى اشرف و بزرگ‏تر از خود بيآفرند و سعادت جاويدان، بسى شريف‏تر از تمام اعمال خير انسانى است، پس بدون لطف خداوندى، رسيدن به سعادت جاويدان ممكن نيست .
رهايى انسان از گناه اوّل، فقط به مدد لطف ميسر است. بخشودگى مجازات اخروى نيز فقط از جانب خداوند ممكن است. تقوا و خوددارى از معصيّت، بدون لطف و فقط با بهره گيره از شرع، خطا است، هر چند ممكن است .

ماهيّت لطف چيست؟
از دوره‏اى اگوستين تا عهد روشنگرى، تصوّر عمومى مسيحيان مؤمن از لطف خداوند، نيروى الهى و مستقل از آدمى است كه بر او اثر مى‏كند . اكويناس، در مقام تبينى عقلانى از اين تصور است .
آيا لطف در فردى كه مشمول آن است، چيزى مى‏افزايد و آيا اين امر افزوده از مقوله‏ى كيف است؟ در لطف مخلوق، به مخلوق، چون خيرى در شخص لطف شونده سراغ دارد، لذا بر او لطف مى‏كند، امّا در مورد لطف خدا به مخلوقات، خود لطف، علامت ظهور خير در شخص لطف شونده است .
لطف خالق به مخلوق، يك‏بار، عام و شامل تمام موجودات است همان مهرورزى خداوند كه به سبب آن، اشيا، موجود شده‏اند كه از بحث خارج است، و يك‏بار، خاص است عنايتى كه بر انسان دارد و او را از مرز طبيعت ترقّى داده است. به اين معنا، لطف، حتّى به معناى نخست، چيزى به انسان مى‏افزايد و اين چيز خير حقيقى است كه يك سر، در ذات حق، و يك سر، در روح خلق دارد. در ذات حق، صورتى جوهرى است و در خلق عرضى.

در ادامه‏ى اين رساله، مطالبى از قبيل آيا لطف همان فضيلت است؟ آيا موضوع لطف، خود نفس است يا يكى از قواى آن؟آيا علّت فاعلى لطف، منحصراً خداوند است يا اين كه مخلوقات نيز مى‏توانند لطف كنند؟آيا شمول لطف خداوند، مشروط به آمادگى فرد از طريق اعمال ارادى هست يا خير؟آيا مى‏شود لطف، در يك فرد بيش‏تر از ديگرى باشد؟، بحث شده است .

در آخرين فصل اين رساله، مسئله‏ى لطف و استحقاق است. آيا اساساً، مى‏توان گفت، انسان، مستحق چيزى از خداوند است، آكويناس توضيح مى‏دهد كه انديشه‏ى استحقاق به معناى واقعى، در مورد دو موجود همطراز و مساوى هم قابل تصور است، لذا ميان خداوند و انسان، تصوّر چنين استحقاقى نمى‏رود، امّا گونه‏ى ديگر از استحاقق كه در روابط مولا و عبد يا پدر و فرزند وجود دارد، در مورد خدا و انسان قابل تصوّر است . بدين صورت كه مولا، خودش، استحقاقى براى عبد در ازاى انجام دادن وظايفى كه خود مقرّر كرده، وضع كند. در اين صورت، با اين كه هر چيزى كه از عبد نشئت مى‏گيرد، در واقع، از مولا است، در عين حال، شرط لازم براى استحقاق قراردادى را مى‏تواند احراز كند .

آكويناس مى‏گويد، بدون لطف الهى، نمى‏توان كسى، مستحق رستگارى ابدى و حيات جاويدان شود. اگر كسى مشمول لطف خداوند شد، نه از جهت ذات اعمالى است كه انجام مى‏دهد، بلكه از جهت صرف همت خود در طاعت است و به موجب قراردادى كه ذكر شد، نوعى استحقاق پيدا مى‏كند .
تا اين جا فقط به گوشه‏هاى از سخنان برخى متكلّمان مسيحى درباره‏ى لطف خداوندى اشاره كرديم. جهت تكميل بحث، بايد گفت، متكلّمان مسيحى قرون ميانه، مباحث مربوط به لطف را با شور و حماس پى مى‏گرفتند. تا قرن هجدهم، مجموع كلام مسيحى، تصوّر نيروى الهى و فوق طبيعى از لطف را حفظ كرده بودند.

 با طلوع عصر روشنگرى و ظهور عقل‏گرايى و ايمان به توانايى‏هاى انسان، تصوّر »نيروى الهى« به حاشيه رانده شد و انسان، فطرتاً، خيرخواه معرفى شده و گفته شده، شرور و بدها كه از او سر مى‏زند، محصول تربيت فاسد اجتماعى تلقى مى‏شود. لطف خداوند، به معناى همين عقل و اراده‏ى انسانى گرفته شد .
نظر متأخرتر معاصر كه آميخته‏اى از انسان شناختى اگز يستانسياليستى وتاريخى‏گرى است، متكلّمان معاصر، مانند تيليخ، راهنر، تيلهارد نسبت به لطف، تحت تأثير فضاى فكرى غليظ شكل گرفته است. تصويرى كه اين متكلّمان نامور از لطف ارايه داده‏اند، »افق آگاهى« انسان را به جاى فعل و قوه و مداخله‏ى خداوند نشانده‏اند؛ چنان كه گويى اين مداخله، از طريق سوق دادن هستى به سمت و سوى است كه هم طرح پيشين و هم سرنوشت آينده خود ذات بارى است .
بدين سان، لطف، هويّتى جارى در متن عالم پيدا مى‏كند.

تيليخ، بدين باور رسيده بود كه سر رشته‏ى تحوّل، در زيست شناختى و اخلاق، نه به دست ژنها، بلكه به دست لطف خداوندى است، يعنى، لطف، هويتى ماورايى و بيرون از زندگى ملموس و حقيقى انسان ندارد، بلكه لطف، هم حضور خداوند است در پهنه‏ى آگاهى بشر و هم افق گسترش تاريخ
در اين مرحله و تفسير، لطف خداوندى، مجدداً. احيا شده و محدوديّت آن در خلق اراده و عقل، زايل مى‏شود، ولى رنگ و بوى فوق طبيعى خود را كاملاً بافته و به عنصرى معنايى و نظامى تفسيرى از جهان مادّى حقيقى مبدل مى‏گردد .

قايسه نقاط اشتراك

1- در هر دو نظر، لطف، نوعى مداخله‏ى خداوند در زندگى انسان است كه در جهت رستگارى او صورت مى‏گيرد. اين مداخله، هيچ گاه، با اختيار بندگان منافات ندارد. تصور نيرويى كه محرك‏ده روح انسان به خير است، بسيار نزديك به تصوّر شيعى از توفيق. امداد، تقرب عبد به طاعت، دور كردن او از معصيت است. اين دو برداشت، در غايت، با هم وحدت دارند، هر چند در جزئيات متفاوت‏اند .

نيز برداشت مسيحى از ماجراى خلقت، حيات، تصليب، رستاخيز، و عروج مسيح، تحت عنوان وحى الهى و لطف و عطوفت خداوندى براى رستگار ساختن انسان در حيات جاويد و رها سازى او از چنگال گناه نخستين، در جهت‏گيرى عمومى خود، با چشم‏پوشى از ويژگى‏هاى كه در كلام مسيحى مراد است - از قبيل تجسسيد، تثليث، تصليب و... - روايت متفاوتى از مصداق اهم لطف الهى است كه عبارت است از بعثت، تكليف، تشريع، لطف محصّل و فعل تشريعى خداوند براى تضمين رستگارى اخروى انسان لطف مقرّب كه بدون آن، بنا به باور متكلمان شيعى، مصالح عظيمى از انسان فوت مى‏شد هدف خلقت و هدف تكليف .

2- در كلام آكويناس، انسان، بدون لطف خداوند، قادر به كسب خير بهتر از مقتضاى طبع خود نيست. در كلام شيعى نيز لطف به معناى ارسال رسل و تشريع ( لطف محصلّ ) يگانه راه دست‏يابى انسان به كمال برتر است كه غايت اصلى از خلقت آدمى معرفى شده است. با اندكى توسعه، مى‏توان گفت، هر دو دستگاه، به انسان اجازه مى‏دهند با كمك عقل خود، حاجات عادى و طبيعى خود را برآورند. ولى او را از شناخت خير و صلاح اعلاى خود، بدون كمك لطف خداوندى عاجز مى‏دانند .

3- سعادت اخروى از نظر هر دو دستگاه، فقط و فقط، از طريق لطف الهى ميّسر مى‏گردد .

4- آخرين وجه اشتراك كه مربوط به بحث، يعنى ضرورت و نياز انسان‏ها به امامت، مى‏شود، اين نكته است كه لطف تفضّلى، انديشه‏ى آكويناس كه به معناى لطفى است كه مستقيماً به رستگارى فرد مربوط نيست، بلكه در جهت وسيله قرار دادن او براى رستگارى ديگران است و آثار گوناگونى از جمله اعجاز و اخبار از غيب و تكلّم به زبان‏هاى گوناگون و... از خود نشان مى‏دهد، با اندكى مسامحه، قابل انطباق با لطف تشريعى به معناى انزال كتب و بعثت انبيا و حتّى نصب امامان براى هدايت مردم است. خصوصيّات مذكور نيز در كلام شيعى، اوصافى است كه به طور يك جا در امامان وجود دارد .
فى الجمله، مى‏توان چنين نتيجه گرفت كه هسته‏ى اصلى انديشه‏ى لطف در هر دو دستگاه، مشتركاً، داراى دو جزء اساسى است: تجلّى عنايت الهى به ايشان از طريق بر انگيختن پيامبران و فروفرستادن وحى و دستگيرى مستمر از ابناى بشر در جهت توفيق او به فعل خير به هدف رستگار ساختن او كه غايت نهايى خلقت است .

نقاط افتراق

1- در كلام شيعى، اصل، اثبات عقلى ضرورت لطف وحلّ ابهامات و شبهات آن است، امّا در كلام مسيحى، براى اثبات لطف، تلاش چشم‏گيرى صورت نمى‏گيرد .

2- آكويناس، در توجيه كم و كيف و ماهيّت و خواصّ لطف كه مقوله‏ى لاهوتى است و كم و زياد مى‏پذيرد و... به طور مشروح سخن گفته، امّا در كلام اسلامى، به اين جهت پرداخته نشده است كه سبب آن، شايد، ضرورت نداشتن آن باشد .

3- از آن جا كه مبانى كلامى اين دو ديد، مختلف است، موجب اختلاف در محتواى بحث لطف شده است.

مثلاً، تفسير و ماهيّت وحى، شريعت، رابطه‏ى خداوند با انسان، اوصاف و اسماى الهى، رابطه‏ى، دنيا و آخرت و...، لذا لطف از نظر آكويناس، همسايه‏ى ديوار به ديوار گناه جبلى است؛ يعنى، انسانى كه مرتكب گناه نخستين شده، اميد به رستگارى را از دست داده، مگر آن كه از رهگذر لطف خداوند   اصلاح شود، امّا در كلام شيعى، چنين تفكراتى، اصلاً، راه ندارد. كلام اسلامى، به گناه جبلى باور ندارد. در بحث توبه و احباط و تكفيركه از حيث ملاك مى‏تواند با مفهوم اصلاح مسيحى قرابت داشته باشد، سخنى از قاعده‏ى لطف به ميان نيامده است .

 

.aspx .aspx

Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved
logo