غوصی در اقیانوس بیکران
«مباحثى از جلد هفتم الغدير»
غديريه هاى قرن نهم هجرى بررسى شده است، و غديريه سه نفر از شعراء غدير در اين جلد مطرح شده و در ضمن اين غديريه ها مباحث ديگرى مطرح است.
مباحث اين جلد
از جمله مباحثى كه مطرح است مسئله امامت و ولايت از ديدگاه شيعه و سنى است كه نظر شيعه و علماء عامه در اين بحث مطرح و بررسى شده است.
مسئله ديگر بررسى مناقب جعلى و دورغين در مورد ابوبكر مباشد كه در اين چلد به 28 مورد از اين مناقب را بررسى مىكند، و در جلد هشتم نيز 42 مورد از مناقب دروغين مطرح و بررسى شده است.
بحث ديگر ملكات نفسانى ابوبكر مىباشد كه در اين بحث خلقيات و شاهكارهاى علمى خليفه در حدود 200 صفحه مورد بحث قرار گرفته است.
بحث ديگر: شرح حال و فضائل ابوطالب و اثبات ايمان ابوطالب مىباشد كه در آخر جلد حدود 100 صفحه بحث شده است.
ابن داغر حلى
دومين غديريه اى كه در اين جلد مطرح شده غديريه ابن داغر حلى متوفاى اواسط قرن نهم مىباشد، آنچه كه مشاهده مىكنيد از غديريه اين شاعر انتخاب شده است.
... و حباه فى يوم الغدير ولاية عام الوداع و كلهم اشهادها ... قبلت وصية احمد و بصدرها تخفى لال محمد احقادها حتى اذا مات النبى فاظهرت اضغانها فى ظلمها اجنادها منعوا خلافة ربها و وليها ببصائر عميت و ضل رشادها واعصو صبوا فى منع فاطم حقها فقضت و قد شاب الحياة نكادها ... وعذا يسب على المنابر بعلها فى امة ضلت و طال فسادها ...
گروهى در روز غدير به ظاهر وصيت پيابر را (در خصوص جانشينى على عليه السلام قبول كردند، ولى كينه هائى كه نسبت به آل محمد داشتند در سينه مخفى نمودند.
وقتى پيامبر از دنيا رفت آن اشخاص كينه هاى ديرينه خود را به آل محمد آشكار نمودند آن كينه توزان خلافت و ولايت الهى را از روى گمراهى و كور دلى قبول نكردند.
گردهم آمده و حق فاطمه را از وى گرفتند، و زندگى او به غصه و غم تبديل شد.فاطمه از دنيا رفت با غصه و اندوه.
و فردايش على عليه السلام را بر روى منابر لعن نمودند آن قوم گمراه و فاسد، بىخبر از اينكه منابر با شمشير على برافراشته شده است.
بعد از او حسين عليه السلام را سر بريدند و اولادش را كشتند.
آغاز ظلم و انحراف
شاعر در شعرش به دو مطلب اشاره مىكند:
اول اينكه بنيانگذاران ظلم به اهل بيت، همان سياستگزاران سقيفه مىباشند، و بناى شهادت امام حسين و سب على عليهما السلام بر منابر از همان مكان گذاشته شد، و تيرى كه روز عاشورا به گلوى على اصغر شيرخوار اصابت نمود، از همين سقيقه با دست ابوبكر پرتاب شد.
دوم اشاره مىكند به انحراف اسلام و حق از مسير واقعى خود بعد از فوت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم؟
آرى خيلى ها منتظر اين روز بودند، ساعاتى بيش نبود كه فروغ دنيوى رسول خدا خاموش شده بود، كه فتنه گران شروع به فتنه كردند. مردم دو دل بودند بگريند يا منتظر آينده باشند؟! ارعاب نو بنياد حاكم بر مدينه، جرات هرگونه اعتناب به جنازه پاك پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را از بين برده است، همان شخصى كه چندى قبل گستاخانه به پيامبر خدا (كسى كه قرآن مىفرمايد: هر چه از لبان مباركش بيرون مىآيد وحى است و از طرف خداست) نسبت هذيان مىداد، (1) امروز فتنهاى ديگر به سر دارد، فرياد مىكشد: عدهاى از منافقين گمان مىكنند پيامبر مرده است، من سر از تن كسى كه اين حرف را بزند جدا خواهم كرد»(2)
اين حرف فتنه اى بيش نبود، آنها مىخواستند با اين فتنه ها به خواست خود برسند و اسلام را با پيامبر دفن كنند.
فتنه سازان در كوچه هاى مدينه به صدا در آمده بودند «پيامبر نمرده و نبايد دفن شود» (3) قطرات اشك در رخساره تنها يادگار پيامبر خشك شده بود، و آنان با اين فتنه ها در گوشه شهر محلى به اسم سقيفه بنى ساعده جمع شده بودند و مست رياست بودند، سقيفه در ميان فحاشى ها و نعره هاى صحابه غرق شده بودند، عده اى از انصار مىگفتند: يك امير از ما يك امير از قريش، آن ديگرى عربده مىكشيد امراء از ما وزراء از شما.
عمر با دهان كف كرده (4) و پرخاشگرانه، سخنى ديگر مىگفت، او و آن مرد گوركن، مردم را به بيعت ابوبكر فرا مىخواندند، (5) ولى ديدند سودى ندارد، عمر با عصبانيت فرياد مىكشيد. «سعد منافق است، او را بكشيد» (6) با فرياد عمر وقت حسابهاى شخصى فرا رسيد، گروهى حباب ابن منذر را زير لگد گرفتند، دهانش را از خاك پر نمودند، گروهى مقداد را مىزدند و گروهى ديگر ...)
در اثر اين ضربات صداى مخالفين ابوبكر خاموش شد، عاقبت عمر و يك فرد گوركن (ابوعبيده جراح) ابوبكر را به بهانه اين كه از همه كهنسال تر است خليفه مسلمين كردند. ولى هنوز كار تمام نشده است، الان وقت انتقام كينه هاى پنهان شده در قلبها مىباشد اكنون نوبت على عليه السلام است ابوبكر خطاب به عمر مىگويد:«برويد سراغ على و چنانچه بيعت نكرد به او حمله كنيد.»(7) در خانه زهرا را آتش زنيد
در پى سخن خليفه گروهى به همراهى عمر راهى خانه وى شدند، حرمت دخت پيامبر را شكستند، و بر در خانه آتش برافروختند، عمر فرياد مىزند اهل خانه را با خانه به آتش مىكشم، عاقبت دستهاى پليد به خواست خود رسيدند، گل پيامبر را بين در و ديوار، پرپر نمودند.(8)
اينان براى انتقام بدر و حنين آمده اند كينه هاى ديرينه با خاندان نبوت دارند، بيست و سه سال است منتظر اين روز بودند، جسورانه وارد خانه شدند، ساعاتى بعد على عليه السلام را از خانه بيرون كشيدند، روباه شيرى را به مسجد مىكشاند، و قهرمان جنگها را تهديد به قتل مىكند، و خليفة الله را مجبور به بيعت با ابوبكر مىكند، ...»(9)
آرى اينان حق را از مسير اصلى خود منحرف كردند: جنازه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بايد سه روز روى زمين بماند تا اسلام هم با او دفن شود، و يك پير بىسواد كسى كه از سنت پيامبر و قرآن چيزى بلد نبود، به بهانه اينكه از همه كهنسال تر است به جاى مدينه علم نشاندند و در علم را بستند، و در خانه اش محبوس كردند، كسى خليفه پيامبر شده كه هيچ سنخيت با پيامبر ندارد، نه از حيث اخلاق نه از حيث عبادت ...» اينجا سيرى كنيم در زندگى ابوبكر تا مطلب براى همه واضح و روشن شود.
«ملكات نفسانى ابوبكر»
خليفه در دوران جاهليت
ما توجهى به حالات ايشان قبل از اسلام نمىكنيم چون «الاسلام يجب ما قبله» بنابراين ما قول عكرمه را كه مىگويد: ابوبكر با ابى بن خلف و غير او از مشركين قمار بازى مىكرد را ناديده مىگيريم.(10)
و همچنين غمض نظر مىكنيم از قول ابن عباس كه مىگويد: مردم در دوران جاهليت بر سر اموال و حتى زنان خود قمار مىكردند، و جصاص (متوفى 371) در ذيل عبارت مىگويد: ابوبكر نيز از جمله قمار بازان آن دوره بود. (11) و همچنين شرابخورى خليفه را كه از اوصاف و ملكات بارز خليفه بود، ناديده مىگيريم.
«خليفه بعد از اسلام»تاريخ نويسان نقل مىكنند يكبار ابوبكر شراب خورد و مست شد، و اين شعر را خواند:
تحيى ام بكر بالسلام
و هل لى بعد قومك من سلام؟
اى مادر بكر! درودى توام با صلح و آرامش بر تو باد، آيا مىپندارى پس از كشته شدن بستگان تو (كشته شدگان جنگ بدر) براى من آسايشى مانده است.
زمانيكه اين خبر به گوش پيامبر رسيد حضرت در حاليكه جامه اش به زمين كشيده مىشد، نزد ابوبكر رفت و او را با عمر يافت، پيامبر با چهره برافروخته و سرخ شده به ابوبكر نگاه كرد ابوبكر گفت: از غضب رسول خدا به خداوند پناه مىبرم»(12)
اين روايت را بعض علماى اهل سنت نقل كرده اند، ولى براى حفظ آبروى خليفه روايت را تحريف كرده و نوشته اند اين قضيه در زمان جاهليت بوده است. غافل از اينكه در اين روايت ابوبكر پيامبر را «رسول خدا» خطاب مىكند چطور ممكن است اين واقعه در زمان جاهليت اتفاق افتاده باشد.
و ثانيا شعرى كه ابوبكر مىخواند در مورد گشتگان بدر است پر واضح است كه اين واقعه (مست شدن ابوبكر) بعد از جنگ بدر بوده است.
و ثالثا اگر اين قضيه قبل از تحريم شراب بوده باشد، چگونه پيامبر متعرض شراب خورى آنها مىشود.
و رابعا شراب خوارى خليفه منحصر به اين مورد نمىباشد در كتب تاريخ است كه در سال فتح مكه مجلس ميگسارى كه در خانه ابوطلحه پسر سهل بود 11 نفر شركت داشتند و انس جوان 18 ساله ساقى قوم بود، جناب ابوبكر و عمر هم جزء آن 10 يا 11 نفر بودند.»(13)
علم خليفه
اما در نبوغ خليفه در علم تفسير و قرآن، كافى است بدانيم كه هيچ مطلب قابل توجهى از ايشان در اين زمينه وارد نشده است، حتى جناب خليفه معنى كلمات قرآن را نمىدانسته و از پيش خود نظرات غلطى اظهار مىكرد، كلمات «اب» (14) و «كلاله» (15) از آن جمله مىباشد كلمه «اب» به معنى چراگاه مىباشند و معنى اب را هر شخص عرب زبانى بخوبى مىداند، ولى مفسرين اهل سنت نوشته اند ابوبكر نيز مانند عمر از معنى كلمه «اب» بى اطلاع بوده است.(16)
خليفه معنى «كلاله» را نمىداند.
همچنين هنگامى كه از ابوبكر معنى كلمه «كلاله» (برادر و خواهر تنى يا برادر و خواهر پدرى) را پرسيدند گفت ... من به راى خودم سخن مىگويم اگر درست بود كه از خداست، و اگر اشتباه بود از من و شيطان است - و خدا و رسول او از شيطان بيزارند - به گمانم به فاميل هاى هر شخص بجز پدر و مادر او كلاله مىگويند.(17)
و وقتى بعد از ابوبكر رفيقش به خلافت رسيد از معنى كلاله سؤال مىكنند مىگويد من شرم دارم چيزى را كه ابوبكر گفته رد كنم.
از اين مطالب به خوبى ميزان اطلاع خليفه از قرآن معلوم مىشود.
چه قدر مايه تعجب و شگفتى است كه خليفه رسول الله از ترجمه قرآن هم بىاطلاع مىباشد آن وقت چنين شخصى چگونه مىخواهد جواب گوى مسائل مسلمين باشد و جاى خالى پيامبر را پر كند.
شگفت آورتر از اين، گفتار برخى از نويسندگان است كه براى حفظ آبروى خليفه دست به توجيهات و علت تراشى براى جهل خليفه زده اند، يك بار گفته اند، كلمه اب عرب نبود لذا خليفه معنى آن را نمىدانست يك بار گفته اند، خليفه احتياط مىنمود و معنى آن آنها را نمىگفت. واضح است اين توجيهات جز آبروريزى فايده ديگرى نخواهد داشت.
ميزان علم او به سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
براى معلوم شدن ميزان علم خليفه در سنت پيامبر كافى است بدانيم كه امام احمد بن حنبل در كتاب مسند خود فقط 80 حديث از خليفه نقل مىكند، و از اين 80 حديث 20 موردش تكرارى است كه با حذف اينها فقط 60 حديث از ابوبكر نقل شده است.
ابن كثير با تلاش و زحمت فراوان فقط 72 حديث توانسته است از خليفه جمع كند و اسم آن را، مسند صديق نهاده است، اين مجموعه احاديثى است كه علماء اهل سنت براى خليفه جمع نموده اند، شما اگر اين احاديث را با احاديث كه از پيامبر صادر شده است حساب كنيد مثل قطره اى مىماند در مقابل اقيانوس بىكران.
ابو هريره، فقط 3 سال پيش پيامبر بوده است، تقى ابن مخلد در مسند خود 5300 حديث از ابوهريره نقل مىكند كه از پيامبر شنيده است.(18)
احمد ابن فرات يك ميليون و پانصد هزار حديث از پيامبر مىنويسد، و از بين آنها سيصد هزار حديث انتخاب مىكند.(19)
ابو زارعة صد هزار حديث حفظ بود و بعضى مىگويند: هفتصد هزار حديث حفظ بوده است بعضى ها يك ميليون بعضى صد هزار ... حديث از پيامبر حفظ بودند كه در كتب تاريخ مسطور است مرحوم علامه در الغدير ج 7، ص 115 الى 117 اسامى آنها را ذكر مىكند.
حال شما قضاوت كنيد، اسلامى كه زمينه دانش آن به اين گستردگى هست آئين و برنامه هاى آن به اين فراوانى مىباشد و هنرهايش به اين سرشارى است، پيامبرى كه اينها گفتار و روش اوست، چگونه سزاوار مىباشد جانشين پيامبر فقط 104 حديث از پيامبر ياد گرفته باشد؟
آيا توده مردم قبول مىكنند، كه خليفه مسلمين با اين علم اندك بتواند زمينه تهى شده با رحلت پيامبر را پر كند؟
اين نمىباشد مگر از كمى حافظه جناب خليفه پس با اين حال چگونه خليفه خود را لايق مقام خلافت مىداند؟
كجايند آزاد مردان بشر اين ظلم را مشاهده كنند كه چنين شخصى جانشين پيامبر مىباشد. اما آنكه باب علم بود، با صداى رسا مىگفت «سلونى قبل ان تفقدونى» (سؤال كنيد از من قبل از آنكه من از بين شما بروم، به راه هاى آسمان ها مسلط تر و آگاه تر از طرق زمين هستم.)
و كسى كه تورات را بهتر از اهل تورات، انجيل را بهتر از اهل انجيل ... مىدانست بيل به دستش دهند تا مشغول كشاورزى باشد، آيا اين ظلم به بشريت نمىباشد ...؟!
با اين مطالب جواب گزافه گويانى كه ادعاى اعلميت ابوبكر را مىكنند معلوم مى شود، چگونه كسى مىتواند اعلم باشد كه نه ترجمه ظاهر قرآن بلد است و از سنت پيامبر فقط 104 حديث ياد گرفته است، آن هم چه احاديث كه نوشتن آنها جز سياه كردن كاغذ فائده اى ديگر ندارد. به عنوان نمونه يكى از احاديث جناب خليفه ذكر مىشود:
قال ابوبكر:ان رسول الله اهدى جملا لابى جهل (رسول خدا به ابوجهل يك شتر هبه كرد.)
اين حديث را مقايسه كنيد با خطبه هاى نهج البلاغه، تا ميزان علم و آگاهى خليفه واضح شود. به خاطر همين كاستى علم خليفه است كه ميمون پسر مهران مىگويد: اگر كسى منازعه يا مسئله اى پيش خليفه برد، اگر چيزى از قرآن يا سنت پيامبر مىدانست طبق آن قضاوت مىنمود و اگر چيزى نمىيافت بيرون آمده و جواب مسئله را از مسلمين مىپرسيد، گاهى مىشد گروهى نزد وى جمع شده هر كدام نظريهاى مىدادند،... و اگر چيزى يافت نمىشد سران و نيكان مردم را جمع مىنمود و در خصوص مسئله با آنان مشورت مىنمود ...(20)
اين بود شيوه خليفه در دادرسى، چگونه كسى كه مىخواهد جاى تهى پيامبر را پركند به سادگى مىپذيرد آئين نامه هاى ارجمند پيامبر را از مردم بپرسد، و از كسانى جواب مسئله را فراگيرد كه خود را خليفه آنان مىداند. در ميان دادرسى هاى خليفه به رويدادهائى بر مىخوريم كه همگى مىتواند روشنگر ميزان دانش وى باشد.
جهل خليفه درباره سهم ارث مادر بزرگ
از قبيصه پسر ذؤيب نقل مىكنند: كه مادر بزرگى به نزد ابوبكر رفت، در مورد سهم ارث خود سؤال نمود كه از نوه اش چه اندازه ارث مىبرد؟ خليفه جواب مىدهد، در قرآن براى تو سهمى نيافتم و در سنت پيامبر هم نمىدانم سهمى دارى يا نه، اينك برگرد تا از مردم بپرسم ...»(21)
جنايت خالد بن وليد و بى اعتنائى ابوبكر ...
قصه مظلوميت مسلمانى مثل مالك ابن نويره لكه ننگى بر دامن ابوبكر در صفحات تاريخ ماندگار است، و از اين ماجرا ميزان شخصيت ابوبكر و اتباع وى را مىتوان معين نمود.
اين ماجرا در بطاح (نقطه اى از سرزمين مالك ابن نوير) واقع شده است، در آن روز فرماندهى كلى قواى اسلام از طرف ابوبكر به فاسقى مثل خالد واگذار شده بود!
خالد در ميان قبيله مالك، نه تنها مسلمانان را پس از امان كشت بلكه كشتگان را مثله كرد. و زنان با ايمان را اسير نمود، و اموال و نواميسى كه خدا حرام كرده بود، مباح دانست! و حدود شرعى را تعطيل نمود و جناياتى مرتكب شد كه مى توان ادعا كرد كه در جاهليت هم نظير نداشت.
مالك ابن نويره را بشناسيم
مالك ابن نويره، سرآمد اشراف قبيله بنىتميم و مرد با نفوذ از عرب اصيل بود، مالك از كسانى بود كه از لحاظ شخصيت، سخاوت و پاكى، شجاعت و دليرى - به تمام معانى آن - و جوانمردى او مثل مىزنند، و از اين نظر در رديف پادشاهان بود.
وقتى مالك مسلمان شد، كليه قبيله بنى يربوع به وسيله او اسلام اختيار كردند.
و پيامبر اكرم نيز نظر به وى وثوق و اعتماد داشت و وى را متصدى امر زكات قوم خود نمود.
جرم مالك ابن نويره
تنها جرم او خوددارى نمودن از پرداخت زكاة به حكومت ابوبكر بود، و اين به خاطر اين بود كه مالك حكومت ابوبكر را مشروع نمىدانست، و مقام خلافت را لايق آن فردى مىدانست كه پيامبر در روز غدير خم معرفى نموده بود، خلاصه علت كشته شدن مالك ... همان علتى بود كه بواسطه آن خانه وحى را به آتش كشيدند، و امانت پيامبر را با دستهاى پليد پرپر نمودند!!!
برگرديم سر اصل ماجرا
وقتى خالد بن وليد با سربازان خود از كار قبيله اسد و غطفان فراغت يافت قصد «بطاح» نمود كه همان سرزمين مالك بن نويره بود، وقتى افراد خالد به آنجا رسيدند و كسى را در آنجا نيافتند، چون مالك قبلا قبيله خود را متفرق كرده بود و توصيه كرده بود كه بر دين اسلام باقى مانند و از برخورد با خالد پرهيز نمايند، تا خداوند پراكندگى را گردآورد، خالد نفرات خود را بتعقيب ايشان فرستاد سربازان، مالك بن نويره و تنى چند از بنى يربوع را آوردند، و به خالد بن وليد تسليم نمودند سپس اتفاقى رخ داد گوشه اى از آن را با نهايت تاثر و تاسف نقل مىكنيم.
اسيران را دست بسته بصورت اسير در حالى كه «ليلى»زن مالك ابن نويره نيز در ميان ايشان بود، نزد خالد آوردند.
«ليلى دختر منهال» - به گفته مورخين در زيبائى بويژه زيبائى چشم و پاها - از مشهورترين زنان عرب بود. مىگويند زنى از لحاظ جمال چشمها و زيبائى پاها مانند او ديده نشده بود.
اين زيبائى خيره كننده بود كه خالد را مفتون ساخت.
در حالى كه ميان خالد و مالك گفتگو در گرفته بود، زن زيباى مالك نيزد در كنار او بود، سرانجام خالد گفت: اى مالك تو را خواهم كشت.
مالك گفت: آيا همكار تو (ابوبكر) چنين فرمانى به تو داده است؟
خالد گفت: به خدا قسم تو را خواهم كشت.
مالك گفت: اى خالد تو ما را پيش ابوبكر بفرست تا او خود در مورد ما تصميم گيرد.
عبدالله ابن عمر و ابوقتاده انصارى به حمايت از مالك اصرار كردند و از خالد خواستند مالك و همراهانش را نزد خليفه گسيل دارد. ولى خالد نپذيرفت! و گفت ممكن نمىباشد از كشتن وى دست بردارم. سپس به ضرار ابن اوزر اسدى دستور داد تا مالك را گردن زند.
در اين هنگام مالك نگاه به زن خود كرد و به خالد گفت: اين است كه مرا بكشتن داد.
ولى خالد به ضرار گفت گردنش را بزن، ضرار هم گردن مالك را زد خالد سر مالك را برداشت و در اجاقى كه غذا مىپختند در آتش نهاد.
آنگاه خالد، زن مالك را به خيمه خود برد و همان شب با وى آويخت!! با تجاوز به زن مالك، شب را به صبح آورد، خالد بدون هيچ ملاحظه اى به هوس خود رسيد و مالك را شهيد كرد، اما بعد از مالك سرپرست يتيمان و بيوه زنان كيست؟ بنى تميم بزرگ و كوچك مبتلا شدند. به مرگ قهرمان خود (مالك)، كه همگى چشم اميد به وى داشتند.
خالد در شب بقيه اسرا را در جای بسيار سردى حبس كرد. سپس با ترفند و شگردى ماهرانه همه آنها را کشت سپس سرهاى آنان مثله كردند ( كارى كه پيامبر از آن نهى نموده بود و لو نسبت به حيوانات ) و سرهاى آنان را در آتش نهاد ...!!!
عكس العمل ابوبكر
ابوقتادة انصارى و به همراهى متمم ابن نويره (برادر مالك) به سوى مدينه حركت كردند وقتى اين دو به مدينه رسيدند، ابوقتاده در حالى كه سخت غضبناك بود به ملاقات ابوبكر رفت و ماجرا را براى او نقل كرد كه چگونه خالد مالك را كشت و با ليلى (زن مالك) همبستر شد.
متمم ابن نويره هم مطالبى گفت، و آنقدر گريست كه كمان از دستش افتاد و بيهوش نقش زمين شد! ولى ابوبكر سخت تحت تاثير نقش خالد و پيروزي هاى او بود. بر همين جهت به شكايت ابوقتاده ترتيب اثر نداد.!!! و حاضر نشد ابوقتاده اين سخنان را در مورد خالد بگويد!!
از اين رو ابوقتاده، عمر ابن خطاب را ملاقات كرد، و داستان را براى او نقل كرد: عمر نزد ابوبكر رفت و از وى خواست كه خالد را عزل كند. و اظهار داشت كه از شمشير خالد ظلم و فساد مىبارد، و از وى خواست كه خالد را بازداشت كند، ولى ابوبكر هيچكدام از حكام خود را بازداشت نمىكرد.
سپس ابوبكر خطاب به عمر مىگويد: اى عمر! بس است. خالد حكم خدا را تاويل كرد و اشتباه نمود! زبانت را از نكوهش باز دار!
... اى عمر من شمشيرى كه خداوند بر سر كفار بران نموده است. به غلاف نمىكشم!!!
اين بود يكى از اجتهادات و جنايات ابوبكر، خالد: مسلمانى مثل مالك ابن نويره را كشته است، و با زنش زنا نموده است ولى ابوبكر هيچ عكس العمل نشان نمىدهد، حتى اين شخص را - كه قرآن فاسقش خوانده به گفته عمر از شمشيرش ظلم مىبارد - از منصبش عزل نمىكند، و او در شمشير خالد و امثال او بر مسند خلافت تكيه زده است، و به همين خاطر است كه خليفه، فاسقانى مثل خالد و ضرار بن اوزر كه شراب خوار و اهل فسق و فجور بودند بر جان و مال و ناموس مسلمين مسلط مىكند.
اين است ثمرات حكومت غير معصوم، و كسى كه مست مقام رياست است حاضر است كه به خاطر رسيدن به اين مقام تمام قرآن و سنت پيامبر را زير پاگذارد، كه صفحات تاريخ از اين گونه جنايات، ابوبكر و اتباع وى سياه است.
(قضيه خالد و مالك بن نويره در جلد 7 الغدير و كتب تاريخى مذكور است).
اين بود، حكومت ابوبكر و عكس العمل خليفه در برابر چنين ظلمى كه حتى حاضر نمىباشد كوچكترين عكس العملى نشان دهد، حداقل خالد را نهى از منكر و امر به معروف كند، او حاضرست به خاطر حكومت و رياست هرگونه ظلمى را ناديده گيرد. كه اين يكى از هزاران موردى بود كه ما ذكر كرديم;
اما گذرى كنيم بر حكومت اميرالمؤمنين، تا واضح شود چه ظلمهائى به خاطر غصب حق مسلم على عليه السلام بر انسانيت شد، و چه خون هائى به ناحق ريخته شد.
وقتى بر حضرت اميرالمؤمنين مىرسد كه عمال معاويه بر شهر انبار تاخته اند، و خلخال و دستبند از دست يك زن غير مسلمان به يغما برده اند حضرت چنين فرمود:
به من خبر رسيده كه مردانى از سپاه آنان بر زن مسلمان يا غير مسلمان كه معاهده زندگى در جوامع اسلامى، حياة او را تامين نموده است، هجوم برده خلخال از پا و دستبند از دست آنان در آورده اند.
گردبند و گوشواره آنان را به يغما برده اند، اين بينوايان در برابر آن غارتگران جز گفتن «انا لله و انا اليه راجعون» و سوگند دادن به رحم يا طلب رحم و تحريك دلسوزى آنان چاره اى نداشتند ...»
«فلو ان امرا مسلما مات من بعد هذا اسفا ما كان به ملوما كان به عندى جديرا»
(اگر پس از چنين حادثه دلخراش مرد مسلمان از شدت تاسف بميرد، مورد ملامت نخواند بود، بلكه در نظر من مرگ براى انسان مسلمان بجهت تاثر از ازن فاجعه امرى شايسته و با مورد است)(22)
ابوبكر و اتباع وى براى بدست آوردن قدرت چند روزى دنيا حاضر هستند هر جنايتى را مرتكب شوند و على ابن ابى طالب: ندا مىدهد:
«والله لو اعطيت الاقاليم السبعة بما تحت افلاكها على ان اعصى الله فى نملة اسلبها جلب شعيرة ما فعلت»
بخدا قسم اگر حكومت اقاليم هفت گانه را با آنچه كه زير افلاك آن اقاليم است در برابر اينكه خدا را با كشيدن پوست جوى از دهان مورچه اى معصيت كنم بمن بدهد من اين كار را نخواهم كرد.(23)
شجاعت خليفه
از ابوبكر پيش از مسلمانيش واقعه اى نمىتوان ياقت كه دلالت بر شجاعت او كند همچنين بعد از اسلامش با آنكه در بسيارى غزوات شركت داشته ولى تاريخ از شجاعت و دلاورى وى سراغ ندارد، در اين جنگها حتى يكبار هم نشده كه وى شخصا كوچكترين جراحتى به دشمنان وارد سازد، با اينكه در بعض جنگها بر پيامبر 70 زخم شمشير وارد شده ولى جناب خليفه در دفاع از پيامبر نقشى نداشته است و تاريخ شجاعتى براى ايشان نقل نكرده است. نه تنها شجاعتى از وى به خاطر ندارد بلكه فرار او را در جنگ از ياد نبرده است، آرى او و رفيقش عمر در جنگ خيبر بود كه از ميدان نبرد گريختند ابن ابى الحديد معتزلى در قصيده علويه خود در اين مورد چه مىگويد:
«هر چه را از ياد ببرم، فراموش نمىكنم آن دو را (عمر و ابوبكر) كه از ميدان نبرد (جنگ خيبر) فرار كردند با انكه مىدانستند گريختن از ميدان جنگ گناه است. بيرق بزرگى را كه آنان برداشته بودند، ذلت و خوارى فرا گرفته بود.
... آيا راستى آن دو - با آن كم دلى و ناتوانى - از مردان بودند يا از زنان ناخن رنگ كرده و چهره به ناز پرورده؟
آنچه را كه ذكر كرديم مواردى از ملكات نفسانى ابوبكر بود كه در جلد هفتم الغدير در حدود صد و پنجاه صفحه بطور مفصل مورد تحقيق شده است.
اين بود جرعه هائى از كتاب شريف الغدير و چكيده مطالبى است كه از جلد اول تا هفتم الغدير انتخاب و تقديم كرديم، خلاصهاى از بقيه جلدها انشاء الله بعدا ارائه خواهد شد.
و آخر دعوانا ان الحمدلله رب العالمين
پى نوشت ها:
(1)صحيح بخارى ج 1 كتاب العلم صحيح مسلم كتاب وصيت.
(2)تاريخ طبرى ج 3/198 البداية و النهاية ج 5/242
(3)تاريخ ابى الفداء ج 1/152
(4)طبقات ابن سعد ج 2/ قسمت دوم ص 53، تاريخ الخميس، ج 2/185
(5)مسند احمد، ج 1/56، الصواعق المحرقه، ص 7
(6)مسند احمد، ج 1/56، تاريخ طبرى، ج 3/210
(7)العقد الفريد، 2/250
(8)الامامة و السياسية 1/18 تاريخ طبرى 4/52 حوادث سال 11 هجرى مروج الذهب 1/414
(9)الامامة و السيامة 1/18. شرح ابن الحديد 2/5 خطبه 66.
(10)كشف الغمه، امام شعرانى 2/154
(11)احكام القرآن ج 1/388
(12)الاصابة ج 4/23
(13)فتح البارى 10/30 الغدير ج 7 ص 100 مسند احمد 3/227، 181 تفسير طبرى 7/14
(14)سوره عبس آيه 32 ... و فاكهة و ابا متاعا لكم و لانعامكم
(15)سوره نساء آيه 176 يستفتونك قل الله يفتيكم فى الكلالة ...
(16)فتح البارى ج 13/230 در المنثور ج 6/317
(17)سنن درامى ص ج 2/365 سنن بيهقى ج 6/223
(18)الاصابة 4/205
(19)خلاصة التهذيب (الخزرجى) 1/27، رقم 104
(20)سنن دارمى ج 1/58
(21)موطا مالك ج 1/335 مسند احمد ج 4/242 سنن بيهقى 6/234
(22)خطبه 27 نهج البلاغه
(23)خطبه 222 نهج البلاغه
علامه امينى جرعه نوش غدير صفحه 233
مهدى لطفى