راستی فاطمیه نزدیک است...
زیر باران دوشنبه بعد از ظهر
اتفاقی مقابلم رخ دادوسط کوچه ناگهان دیدم
زن همسایه بر زمین افتاد...سیب ها روی خاک غلطیدند
چادرش در میان گرد و غبارقبلا این صحنه را...نمی دانم
در من انگار می شود تکرارآه سردی کشید، حس کردم
کوچه آتش گرفت زین آه...و سراسیمه گریه در گریه
پسر کوچکش رسید از راهگفت: آرام باش! چیزی نیست
به گمانم فقط کمی کمرم...دست من را بگیر، گریه نکن
مرد گریه نمی کند پسرم...چادرش را تکاند، با سختی
یا علی(ع) گفت و از زمین پا شدپیش چشمان بی تفاوت ما
ناله هایش فقط تماشا شد****
صبح فردا به مادرم گفتم
گوش کن! این صدای روضه ی کیستطرف کوچه رفتم و دیدم
در و دیوار خانه ای مشکی است*****
با خودم فکر می کنم حالا
کوچه ی ما چقدر تاریک استگریه، مادر، دوشنبه، در، کوچه
راستی! فاطمیه نزدیک است...منبع : وبلاگ شیفتگان حسینی