لمولفه
رحمتش با من سبق با من لحق |
صادر اول وى است اندر نظام |
حق مر او را برگزيد از اين و آن |
شكر آن (صل ) سپس قربانى است |
جان (ربانى ) ثناگو تا ابد |
از مصاديق كوثر و خير كثير اعطائى پروردگار به آنحضرت آنكه مقام خاتمين در نبوت
را منحصرا به آن بزرگوار عطا فرمود كما اشار اليه نص الكتاب الالهى و ما كان
محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيين و كان الله
بكل شيى عليما آيه 40 سوره احزاب :
كلمه مبارك (خاتم ) در اين آيه شريفه هم بفتح تا وهم بكسر تا قرائت گرديده است اما
خاتم بفتح تا بمعناى ما يختم به مى باشد يعنى سلسله جليله انبياء و
رسل باو ختم گرديده است و سند نبوت و رسالت و سفارت الهيه بوجود او يعنى حضرت
محمد (صلى الله عليه و اله ) مهر گرديده شده است :
خاتم بكسر تا يعنى ختم كننده انبياء و رسل است و نبوت و رسالت بآنحضرت سمت اختتام
يافت و مهر گرديد و ديگر بعد از آن بزرگوار نبى و رسولى نيست :
شكى نيست كه مهر در خاتمه سند زده مى شود كه اعلام و علامت ختم و پايان سند است
يعنى مطلب از هر جهت و هر بابت تمام و تكميل گرديده و سند
كامل است و آنچه بايد نگارش يابد مرقوم گرديد و اين مهر علامت و نشانه اعتبار و
خاتمه سند است و مسلم است بعد از ختم سند و اختتام آن و زدن مهر هر چه نوشته شود زايد
و باطل و از درجه اعتبار ساقط است و به هيچوجه سنديت ندارد:
ذات احديت جلت عظمته به حكمت بالغه خود دائره نبوت را به حضرت ختمى مرتبت
عقل كل هادى سبل محمد مصطفى عليه و آله افضل التحيته و الثناء ختم فرمود و سند نبوت
و رسالت را تكميل و به متهاى درجه كمال صعودى رسانيد و ديگر
محال و غير ممكن است كه بعد از آن حضرت نبى و رسولى بفرستد زيرا تجلى حقتعالى و
مبدء اعلى تكرار پذير نيست به حكم قاعده مسلمه برهانيه لا تكرار فى التجلى چه تكرار در تجلى لازمه اش تكرار در متجلى است و متجلى خداى واحد فردانى است .
كه ثانى بردار نيست پس خاتم كه مظهر اسم جامع است دوم بردار نيست فثبت المطلوب كه
وجود خاتم نبوت در نظام خلقت و كشور هستى يكى است و منحصر به فرد است و ديگر
محال و ممتنع است كه بعد از حضرت ختمى مرتبت محمد (ص )خداى
متعال موجودى به اين جامعيت و كمال ايجاد نمايد تا چه رسد به اينكه در نظام تشريع
پس از آن حضرت ، نبى و رسولى و سفيرى بسوى خلق و عباد الى يوم القيامته و المعاد
بفرستد.
بنابراين ثابت و مبرهن است كه خداى حكيم منحصرا حضرت محمد صلى الله عليه و آله را
به رتبه خاتميت سرافراز و خاتميت را به آنحضرت عطا نموده است .
خاتم كسى است كه جميع كمالات به او ختم و مرتبه نهائى هر كمالى را به نحو اعلى و
اتم واجد و خاتم كل كمال انسانى و جامع كل
جمال و جلال ربانى و داراى خلافت مطلقه ذات سبحانى و اشرف از
كل ماسوا باشد و فوق مرتبه و مقام او مرتبه اى نباشد، مگر مرتبه احديت محضه جلت
عظمته و مصداق خاتم منحصرا پيغمبر اسلام حضرت خير الانام
عقل كل و سيد الرسل شخص محمد مصطفى عليه و آله آلاف التحيه و الثناء مى باشد و
بس :
لمولفه
پس محمد (ص )خاتم آمد در مقام |
نيست كس ما فوق او اندر نظام |
ختم گرديده به آن حضرت كمال |
ز آن شرايع نسخ شد با دين او |
شرع او ثابت الى يوم القيام |
حكمش ايضا در حلال و در حرام |
بشنو از برهان و قرآن اين كلام |
شد به او ختم نبوت والسلام |
جان (ربانى ) ثناگو تا ابد |
از مصاديق كوثر و خير كثير اعطائى الهى به آن حضرت آنكه او را مبعوث بر
كل خلايق و تمام جهانيان گردانيد و آن حضرت را به عنوان سفير اظم و
رسول خاتم براى كافه ناس و جميع اهل عالم فرستاده است كما اشار اليه نص الكتاب
الالهى (تبارك الذى نزل القرآن على عبده ليكون للعالمين نذيرا) آيه 1 سوره فرقان و ما ارسلناك الا كافه للناس بشير او نذيرا آيه 27 از سوره سبا: قل يا ايها الناس انى رسول الله اليكم جميعا آيه 258 سوره اعراف و آيات ديگر
اين آيات مباركات صريحا دلالت دارد بر اينكه نبوت و رسالت و سفارت حضرت ختمى
مرتبت محمد صلى الله عليه و آله عمومى و كلى و مربوط به تمام عالميان است بدون
استثناء پس تصور نشود كه آن حضرت مبعوث است بر قومى دون قومى و بر ملتى دون
ملتى و بر امتى دون امتى ، بلكه بايد دانست كه آن حضرت به عنوان رسالت مطلقه بر
كليه اقوام و ملل و امم مبعوث گرديده و خداى منان او را با عنوان منصب عالى نبوت ختميه
براى كل مردم جهان بلكه براى كل انس و جان فرستاده است .
لِمولّفه
او امين وحى و تنزيل خداست |
او سفير حق محمد مصطفى است |
او بشير است و نذير عالمين |
شكر آن (صل ) سپس قربانى است |
بر محمد (ص ) مظهر ذات صمد |
از مصاديق كوثر و خير كثير اعطائى الهى به آن حضرت اعطاء مقام ولايت كليه مطلقه
است كما اشار اليه نص الكتاب الالهى انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين
يقيمون الصلوه و يوتون الزكاه و هم راكعون آيه 55 سوره مائده ولى در اين آيه
مباركه به معناى متصرف و صاحب اختيار و حاكم مطلق در نظام
كل است و بيان آن سابقا به تفصيل بيان گرديد و گفتيم اين ولايت كليه مطلقه نسبت به
خدا بالذات و بالاصالته است و نسبت به رسول الله و على مرتضى كه آيه در شاءن
آن حضرت نازل شده به عنوان مظهريت از ولى مطلق كه ذات خداوند
متعال است مى باشد.
ولايت در عرف اهل معرفت و كرسى نشينان عرض علم و حكمت عبارت است از
اتصال شهودى به عالم لاهوت و اطلاع بر حقايق الهيه و اسماء و صفات ربانيه و لوازم
آن از اعيان ثابته و دانستن آثار و خواص عين ثابت هر ممكنى از ممكنات و هر موجودى از
موجودات به نحو شهود با حق تصرف در كل عوالم و جميع كائنات و نشئات اعم از عوالم
جبروتيه و ملكوتيه و ناسوتيه على الاطلاق .
ولايت داراى مراتب و درجاتى است كه از اعلى مرتبه آن تعبير مى شود به ولايت كليه
مطلقه شمسيه و از مراتب مادون تعبير مى شود بولايت جزئيه و مقيده و قمريه و نجميه .
(ولايت كليه مطلقه ) معيت و احاطه دارد بر ساير ولايات به نحو معيت و احاطه
كل بر جزء و مطلق بر مقيد و اشراق معنوى دارد بر ساير ولايات .
ولايت كليه مطلقه شمسيه ، اختصاص دارد به حضرت ختمى مرتبت محمد (ص ) و اوصياء
قديسين آن حضرت و همانطوريكه در عالم حس و حاس و محسوس ، آقمار و نجوم كسب نور از
شمس مى نمايند، همين طور در عالم معنى و باطن نيز اقمار و نجوم انبياء و اوصياء همه از
شمس ولايت كليه مطلقه استضائه و استناره و استشراق مى نمايند.
و لعنعم ما قيل عن لسانهم عليهم السلام
اختران پرتو مشكوه دل انور ما |
دل ما مظهر كل كل همگى مظهر ما |
نه همين اهل زمين را همه اللهيم |
نه فلك در دورانند به دور سر ما |
بر ما پير خرد طفل دبيرستانيست |
فلسفى مقتبسى از دل دانشور ما |
چشمه خضر بود تشنه شراب ما را |
آتش طور شرارى بود از مجمر ما |
ماه گر نور و ضياء كسب نمود از خورشيد |
خور بود مكتسب از شعشعه اختر ما |
خسرو ملك ولايت به حقيقت مائيم |
كله از فقر به تارك ز فنا افسر ما |
از مصاديق كوثر و خير كثر اعطائى الهى به آن حضرت مقام شفاعت كبرى است كه اين مقام
ارفع و اعلاى در شفاعت را ذات اقدس احديت جلت عظمته به حضرت ختمى مرتبت محمد
مصطفى عليه و على آله افضل التحيه و الثناء اختصاص داده و آن حضرت را شفيع
الشفاء قرار داده است .
شفاعت يكى از مسائل مهمه اعتقاديه است و ايمان به آن از ضروريات دين مقدس اسلام است و
اين مسئله شفاعت از غوامض علوم ماوراء الطبيعه است . مولف محور اين مسئله غامضه تحقيق
عميقانه از نظر قرآن و برهان و عرفان نموده و بيان آن در ساير
رسائل ما مشروحا مندرج است . و بايد دانست كه بطور كلى آن حضرت را سه شفاعت است .
اول شفاعت آن حضرت وساطت اوست تكوينا براى نظام ايجاد كه واسطه فيض الهى است
براى خلقت ممكنات به حكم لولاك لما خلقت الافلاك شفاعت دوم آن حضرت وساطت
اوست تشريعا براى سعادت بشر و رهنمائى خلق را به صراط مستقيم حق در تمام شئون
اعتقادى و اخلاقى و افعالى به حكم (انك اتهدى الى صراط المستقيم ) آيه 52 سوره
شورى .
شفاعت سوم آن حضرت وساطت آن بزرگوار است در آخرت و نشئه قيامت كبرى براى
عاصيان امت به حكم (و لسوف يعطيك ربك فترضى ) آيه 5 سوره الضحى .
مولوى معنوى عالى گفته است
او شفيع اين جهان و آن جهان |
اين جهان در دين و آنجا در جنان |
اين جهان گويد كه تو ره شان نما |
آن جهان گويد كه تو شه شان نما |
پيشه اش اندر بروز و در كمون |
فتح گشته از دم او هر دو باب |
دعوت او در دو عالم مستجاب |
شكر آن صل سپس قربانى است ) |
جان (ربانى ) ثناگو تا ابد |
از مصاديق كوثر و خير كثير اعطائى الهى به آن حضرت آنكه اعلى مرتبه علم لدنى و
اشراقى از مخزن لاهوتى صمدى خود به آن بزرگوار افاضه نمود و آموخت كه با
اينكه آن حضرت امى درس نخوانده بود و نزد احدى كسب علم و دانش نكرده بود، معذالك
واجد علوم اولين و آخرين گرديد و به مصداق (علمه شديد القوى )
آيه 5 سوره النجم - يعنى به الله . و نيز به مصداق (و علمك ما لم تكن تعلم و كان
فضل الله عليك عظيما) آيه 113 سوره نساء و مصداق (و انك لتلقى القرآن من لدن حكيم
عليم ) آيه 6 سوره نحل . حضرتش عالم به تمام حقايق الهيه و اسرار وجوديه كماهى
كشفا و شهودا گرديد.
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت |
به غمزه مسئله آموز هر مدرس شد |
اى امى داننده هر علم كماهى |
در فقر الى الله زده سكه شاهى |
فرقت ز فر افسر لولاك مباهى |
در عالم قدست نبود هيچ تناهى |
با آن همه تشريف عنايات الهى |
در عالم تجريد چو تو نيست مجرد |
از مصاديق كوثر و خير كثير الهى بآنحضرت نورى است كه ذات ذى
الجلال و الاكرام در قلب مبارك حبيب خود حضرت خير الانام پيغمبر والامقام اشراق فرموده
است . چنانكه در روايت معتبر كه مورد اتفاق عامه و خاصه است . اين حديث شريف از كاشف
حقايق حضرت امام صاديق عليه اسلام نقل شده كه در
تاءويل آيه مباركه انا اعطيناك الكوثر فرموده است (انا اعطيناك نوراء فى قلبك دلك
على و قطعك عما سواى ) يعنى ما نورى در قلب تو ايجاد و اشراق و اعطا نموديم كه اين
نور تو را دلالت و رهنمائى نمود بسوى ما و تو را از ماسواى ما منقطع و به ما آشنا
ساخت زيرا در اثر تجلى اين نور الهى تو ما را به حقيقت شناختى و دانستى كه من صمدم
و كل الوجود و كل الخير و كل الكمال و كل الجمال و
كل الجلال و آگاه شدى كه جز من حقيقتى و واقعيتى نيست و غير از من هر چه هست
باطل الذات است ، لذا من را اختيار نمودى و از غير من بكلى منقطع شدى . اين نور نه تنها
تو را از ماسوى الله بكلى منقطع ساخت . بكله تو را از وجود خودت منقطع ساخت كه در
مقام فناء فى الله خود را هم نديدى .
ز الله ماسوى الله را نديدند |
از مصاديق كوثر و خير كثير اعطائى الهى آنكه به آن حضرت حكمت و علم به حقايق اشياء
عطا فرمود و به اسم حكيم مطلق بر آن حضرت تجلى كرد. پس حضرت ختمى مرتبت مظهر
حكيم مطلق است . (و من يوتى الحكمه فقد اوتى خيرا كثيرا) از آيه 269 سوره بقره .
حكمت در نظر اهل
معرفت علم به حقايق اشياء است كماهى و ريشه و اساس همه اشياء، حقايق الهيه و نظام
اسماء و صفات ربانيه است . و ما مى توانيم در تعريف حكمت بگوئيم (الحكمه هى العلم و
المعرفه بحقايق الاهيه و نظام الاسماء و الصفات الربانيه و لوازمها من الاعيان الثابته
و ظهور دولها و حكومتها و سر مدا و دهرا و زمانا.
پس هر كس اطلاع كامل بر حقايق الهيه داشته باشد. او حكيم و دانا به حقايق اشياء است و
چنين كسى حكيم و عارف بذات و صفات و افعال الوهى خواهد بود.
آنكس كه شناخت مبدء اعلى را |
و مصداق اتم و اكمل آن حضرت خاتم انبياء محمد مصطفى (ص ) است كه خدا به عنايت خود
اعلى مراتب حكمت را به آن حضرت عطا نموده اعم از حكمت قرآنى و حكمت ايمانى و حكمت
برهانى و حكمت وجدانى و حكمت الهى و حكمت رياضى و حكمت طبيعى و حكمت سياسى و حكمت
علمى و حكمت عملى و بالجمله جميع اقسام حكمت ، كه ذات احديت جلت عظمته به حضرت
ختمى مرتبت محمد صلى الله عليه و آله در دانشگاه لاهوتى صمدى خود و در مدر(س ) علمك
ما لم تكن تعلم ) از آيه 13 سوره نساء و مكتب (علمه شديد القوى ) آيه 5 سوره النجم
(يعنى به الله ) بدون واسطه جبرئيل به آن بزرگوار تعليم داده است . بطوريكه هيچ
مجهولى براى او نيست ، چه او مظهر حكيم مطلق و مظهر عليم مطلق است و خدا او را به
عنوان معلم حكمت به حوزه آدميت مبعوث و بعثت او را بر
اهل ايمان منت نهاده است . (لقد من الله على المومنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم
آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه و ان كانو من
قبل لفى ضلال مبين ) آيه 164 سوره آل عمران . ذات احديت ، قرآن
نازل بر حضرت ختمى مرتبت را كتاب حكمت و قرآن حكيم ناميده است . كما اشار اليه نص
الكتاب الالهى (يس و القرآن الحكيم ) آيه يك سوره مباركه يس . شعار قرآن كه كتاب
حكمت است (تبيانا لكل شى ء) است (قال الله تعالى و نزلناه عليك الكتاب تبيانا
لكل شى ء) آيه 89 سوره نحل .
برو گر عاقلى زين حكمت آموز |
به نور حكمت آن جان بيفروز |
كه مرجان راست عمر جاودانى |
چو قرآن بحر بى پايان عرفان |
سخن سنجى كه علمه البيان است |
گهر آويز گوش عقل و جان است |
به پيش حكمت قرآن احمد (ص ) |
كه شب بود اين جهان و قوم اعشاء |
به غير از علم قرآن هر چه گويند |
شبان تيره در بيراهه پويند |
(مفادش جمله عرفان است درياب |
كلامش جمله برهان است درياب ) |
ز حق نازل شده بر عقل كلى ) |
لذا جاويد باشد تا قيامت ) |
(تو (ربانى ) از اين حكمت بياموز) |
از مصاديق كوثر و خير كثير اعطائى الهى به حضرت ختمى مرتبت محمد صلى الله عليه
و آله (قرآن ) است . قرآن ظهور علمى الهى و تجلى كلامى ربانى است كه بر قلب
نورانى آن حضرت اشراق شده است .
اين كتاب علم و حكمت از صقع الوهى و سماء احديت جلت عظمته ، بر آن حضرت
نازل گرديده است به حكم (و انزال الله عليك الكتاب و الحكمه و علمك ما لم تكن تعلم و
كان فضل الله عليك عظيما) آيه 113 سوره نساء
ذات مقدس الوهى اين كتاب آسمانى را كه مظهر اسم جامع است و خاتم كتب آسمانى مى
باشد، برهان بينه و سند خاتميت آن حضرت قرار داده است .
اين قرآن معجزه عقليه باقيه دائميه و ابديه محمديه (ص )است . با اينكه ذات ذى
الجلال و الاكرام الوهى به جميع پيغمبران عظام معجزه و آبت و بينه عطا فرموده است ،
ولى به هيچيك از آنان معجزه بقيه عطاء ننموده است . بلكه معجزه باقيه عقليه برهانيه
را كه قرآن است اختصاص به خاتم انبياء حضرت محمد مصطفى عليه
افضل التحيه و الثناء داده است و به همين جهت دولت و حكومت قران تا قيامت باقى و احكام
آن در تمام شئون ثابت و استوار خواهد بود.
قرآن با حفظ و حراست خداى سبحان از زياده و نقصان و از تغير و
تبدل در جميع ازمان مصون و محفوظ و خدا خود حافظ و نگهبان آن مى باشد. كما
قال الله عزوجل فى كتابه (ان نحن نزلناه الذكر و انا له لحافظون ) آيه 9 سوره حجر.
و لنعم ما قال العارف الالهى جلال الدين محمد فى كتاب المثنوى المعنوى
مصطفى (ص )را وعده كرد الطاف حق |
گرد بميرى تو نميرد اين سبق |
بيش و كم كن را ز قرآن را فضم |
كس نتاند بيش و كم كردن از او |
تو به از من حافظى ديگر مجو |
چاكرانت شهره ها گيرند و جاه |
دين تو گيرد ز ماهى تا به ماه |
تو مترس از نسخ دين اى مصطفى |
هست قرآن مر تو را همچون عصا |
كفرها را در كشد چون اژدها |
تو اگر در زير خاكى خفته اى |
چون عصايش دان تو آنچه گفته اى |
تن بخفته نور جان در آسمان |
بهر پيكار تو زه كرده كمان |
آنچنان كرد و از آن افزون كه گفت |
او بخفت و بخت و اقبالش نخفت |
ثابت و جاويد باشد تا ابد) |
(جان (ربانى ) ثناگو تا ابد |
از مصاديق كوثر و خير كثير اعطائى الهى به حضرت ختمى مرتبت محمد صلى الله عليه
و آله آنكه اعلى مرتبه عرفان و معرفت به توحيد را به آن بزرگوار عطا فرموده است
به حكم سوره مباركه (قل هو الله احد. الله الصمد لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا
احد).
با اينكه تمام انبياء و رسل و جميع سفراء الهى همه عارف بالله و همه واجد معرفت
توحيدى بوده اند، و نيز با اينكه همه پيامبران دعوتشان به توحيد و يگانه پرستى
بوده است ، كما اشار اليه نص الكتاب الالهى (و ما ارسلنا من قبلك من
رسول الا نوحى اليه انه لا اله الا انا فاعبدون ) آيه 25 سوره انبياء، اما چون توحيد را
مراتبى است هيچ يك از پيغمبران نتوانسته اند به اين مرتبه اعلى و اشمخ از توحيد دعوت
كنند. زيرا مرتبه آنان در عرفان توحيدى در اين مرتبه اعلى و اشمخ نبوده است . مضافا
به اينكه اقوام و اممم آنان قابليت ادراك و استعداد فهم اين مرتبه عاليه را در معرفت به
توحيد نداشته اند:
پس دعوت به مقام احديت و صمديت ، مختص حضرت ختمى مرتبت است ، كه خود مظهر مقام
احديت و مجلاى مقام صمديت است و امت آن حضرت لياقت و شايستگى اين درس اعلاى عرفان
و توحيد را داشته اند.
قال السجاد عليه السلام (ان الله عزوجل علم انه سيكون فى آخر الزمان اقوام متعمقون
فانزل الله قل هو الله احد الحديث از اصول كافى كلينى .
اين سوره مباركه كه محتوى اعلى مرتبه درس توحيد است ، داراى اسامى و القاب بسيار
است و از آن جمله است سوره المعرفه . سوره الاس و الاساس ، سوره التوحيد و الاخلا(ص
)و سوره الجمال و الجلال سوره النجات و سوره الامان و سوره النور و سوره النسبته و
سوره الصمد.
مولف وجه تسميه اين سوره مباركه را نسبت به هر يك از اسايم و القاب تفصيلا
توضيح داده و تمام اقسام توحيد را از توحيد در احديت و توحيد در الهيت و توحيد در
صمديت و توحيد در صانعيت و توحيد ذاتى و توحيد صفاتى و توحيد افعالى و توحيد
آثارى و توحيد در اصل وجود، با برهان و منظق
استدلال محكم عقلى در كتاب (توحيد ربانى ) كه در تفسير سوره مباركه توحيد نگاشته
است ، مندرج و مسطور بخش اول كتاب مزبور به طبع رسيده و منتشر شده است .
لمولفه
سوره التوحيد و الاخلا(ص )خوان |
هست الله ذات آن كله الوجود |
هست الله ذات آن كل الكمال |
هست الله ذات آن كل الجمال |
چون مبرى باشد از اجز او حد |
چون محيط است بر همه كون و مكان |
او وجود مطلق است و او احد |
ما سوى لا شى ء و باشد شى ء حق |
شى ء و فى ء است هر چه بينى در جهان |
لم يكن كفوا احد او را بدان |
رو صمد بشناس و او را بنده باش |
بنده اصنام و اين بتها مباش |
از ازل گفتم احد هو يا احد |
تا ابد گويم صمد هو يا صمد |
عشق آن ذات صمد دين من است |
طاعت او فرض و آئين من است |
از مصاديق كوثر و خير كثر اعطائى الهى نهرى است در جنت كه ذات احديت آن را به
حضرت ختمى مرتبت محمد صلى الله عليه و آله مرحمت فرموده است .
روى عن عبدالله بن عباس انه فسر الكوثر بالخير الكثير
فقال سعيدبن جبير ان اناسا يقولون هو نهر فى الجنه
فقال هو من الخير الكثير. اين عبس كه خود يكى از مفسرين و از شاگردان اميرالمؤ منين على
عليه اسلام ، است او كوثر را به خير كثير تفسير كرده است . سعيدبن جبير به او گفت
مردم مى گويند كوثر نهرى است در بهشت كه خدا آن را به پيغمبر خاتم صلى الله
عليه و اله و سلم عطا نموده است . ابن عباس مرد عالم و دانشمندى بود در جواب او گفت آن
نهر بهشتى خود يكى از مصاديق خير كثير اعطائى الهى است به آن حضرت .
از اين بيان محكم البنيان ابن عباس در جواب سعيدبن جبير، به خوبى استفاده مى شود كه
كوثر فقط يك معنى بيشتر ندارد و آن معنى عبارت است از خير كثير، بنابراين تمام آن
معانى ديگر براى تفسير كوثر همه از مصاديق همين خير كثير است .
روايت فوق الذكر در تفسير عامه و خاصه از طريق سنى و شيعه هر دو
نقل گرديده است .
از مصاديق كوثر و خير كثير اعطائى الهى به آنحضرت انشراح صدر است .
چنانكه نص صريح قرآن تصريح به اين واقعيت نموده است كما
قال الله تعالى مخاطبا لحبيبه محمد صلوات الله عليه (الم نشرح لك صدرك ) آيه 1
سوره انشراح
بيان شاءن نزول سوره مباركه كوثر
از مصاديق كوثر و خير كثير اعطائى الهى نسل كثير و ذريه فراوان است كه اعطاء آن به
لطف و عنايت ذات اقدس احديت به حضرت ختمى مرتبت محمد صلى الله عليه و آله از وجود
حضرت فاطمه زهرا سلام الله اليها دختر آن حضرت اين كثرت
نسل و ذريه بسيار نشاءت گرفته است . چنانكه آيه اخيره در سوره مباركه كوثر برهان
اين حقيقت و شاهد اين واقعيت است ، زيرا در شاءن
نزول سوره كوثر مفسرين اتفاق دارند بر اينكه اين سوره مباركه وقتى بر پيغمبر اكرم
(ص )نازل گرديد كه پسران حضرت خاتم الانبياء عليه آلاف التحيه و الثناء بنام
قاسم و عبدالله رحلت نموده و از دار دنيا رتفه بودند و دشمنان و حسودان و مخالفان
پيغمبر خاتم (ص )از مرگ دو پسر آن زرگوار اظهار مسرت و شادى نمودند و گفتند اين
شخص يعنى پيغبمر اكرم (ص ) ابتر و بلاعقب است و
نسل او قطع شد و ديگر اثرى از او باقى نخواهد ماند.
فقدان پسران خردسال پيغمبر خاتم و شما،و زخم زبان دشمنان آن بزرگوار كه او را
ابتر خواندند، موجب ناراحتى و افسردگى حضرت ختمى مرتبت محمد (ص ) گرديد. لذا در
اين موقع ذات اقدس حق جل و علا براى تسلى خواتر خاتم النبياء عليه و آله
افضل التحيه و الثناء سوره مباركه كوثر را به لطف و عنايت بر آن حضرت
نازل فرمود و به جيبش حضرت ختمى مرتبت محمد مژده و بشارت داد كه ما به تو كوثر
يعنى خير كثير بى نهايت عطا و مرحمت فرموديم و از جمله عطاياى ما به تو
نسل كثير و ذريه فراوان است كه از وجود حضرت فاطمه دختر والاگهر تو به تو
خواهيم داد.
(و اينك نسل پربركت و ذريه آن حضرت است كه به اعجاز قرآن مشهود و تحقق يافته است
) پس در برابر اعطاء كوثر و اين خير بى نهايت و به شكرانه اين نعمت براى
پروردگارت نماز بگذار و براى او نحر و قربانى كن كه محققا دشمن بدگوى تو
ابتر و مقطوع النسل و بلاعقب است :
و اما نسل تو و ذريه تو بكثرت و عزت و سيادت باقى است و آثار روحانى و جسمانى
تو از قرآن و عترت تا افق آخرت ثابت و جاويد و شرف دنيا و آخرت و سيادت و نشاتين
ملك و ملكوت از آن تو است :
لمولفه
كاى تو ما را مقصد از كل وجود |
لطف ما داده به تو خير كثير |
آن عطاى كوثر است اى بى نظير |
خير بيرون از شمار است و حسيب |
چيست كوثر آن وجود فاطمه (ع ) |
نسل تو جاويد و ثابت دائمه |
ما تو را داديم كه كوثر اى رسول (ص ) |
منبع خير كثير اين كوثر است |
كه بقاى نسل تو زين گوهر است |
دولت تو تا ابد پاينده است |
دشمنت را قهر من كوبنده است |
تا قيامت دين تو دارد قوام |
(باز باش اى باب رحمت تا ابد |
تو بدن اعطاء كوثر باش شاد |
شكر ايزد را كه بنمودت عطا |
بر تو لازم شكر آن اى بى نظير |
شكر اين كوثر فصل و انحر است |
دشمنت خود بى اثر او ابتر است |
جان (ربانى ) ثناگو تا ابد |
بر سر ما دائما در دو نظام |
ذات اقدس احديت دخترى بحضرت ختمى مرتبت محمد صلى الله عليه و اله بنام فاطمه
زهرا سلام الله عليها عطا فرمود كه آن بانوى عظمى و ملكه دو سرا ام لائمه عليهم
السلام است و ذريه پيغمبر خاتم از وجود اين دختر والاگهر تا قيامت كبرى باقى است و
اين است نسل كثير محمدى (ص )و ذريه بسيار كه بوعده پروردگار از آن بزرگوار
باقى و پايدار است و اين است كثرت نسل و ذريه بى شمار كه اختصاص بآنحضرت
دارد.
كثرت نسل و ذريه بسيار اختصاص بحضرت ختمى مرتبت دارد
حال ممكن است كسى بگويد كه چه طور اين كثرت
نسل و ذريه بسيار خصيصه آن بزرگوار است كه ديگر از پيغمبران داراى
نسل فراوان بوده اند؟
جواب اين اشكال با شناختن حقيقت محمديه (ص )كه صادر
اول است مندفع است زيرا برهانا عقلا و نقلا ثابت و مبرهن است كه آنحضرت صادر نخستين
و اولين جلوه رب العالمين است و در واقع آدم اول است لقوله (ص ) (انا آدم
الاول ) يعنى منم آدم لاهوتى جبروتى : و قيل عن لسانه (ص )
و انى و ان كنت بن آدم صورتا |
گر بصورت من ز آدم زاده ام |
من به معنى جد جد افتاده اءم |
پس در واقع عالم وجود نسل كثير و وليده وجودى ذى جود حضرت ختمى مرتبت و دختر
گراميش ملكه ملك و ملكوت عصمت كبرى حضرت فاطمه زهرا صلوات الله و سلامه عليهما
مى باشد اين است كوثر حقيقى منبع خير كثير واقعى و اعطاء
فضل بى نهايت حضرت احديت جلت عظمته بحضرت خاتم انبياء و سرور اصفياء محمد
مصطفى صلى الله عليه و آله كه عالم و آدم همه ذريه اويند و بهمين جهت است كه فرموده
(اول ما خلق الله نورى ) و شكى نيست كه پيغمبر اكرم و دختر گراميش فاطمه نور واحدند
و خلقت آنها بر كل ماسوا على الاطلاق سبقت سرمدى دارد و نيز تقدم شرفى و رتبه اى و
دهرى بر جميع موجودات و مخلوقات دارند.
آنچه اول شد پديد از جيب غيب |
بود نور پاك او بى هيچ ريب |
بعد از آن نور مطلق زد علم |
گشت عرش و كرسى و لوح و قلم |
يك علم از نور پاكش عالم است |
يك علم ذريت است و آدم است |
همچو شبنم آمدند از بحر جود |
جمله عالم از شعاع ذات اوست |
نسل او باشند و ذريات اوست |
جمله از فيض عطاى كوثر است |
فيض رحمان و عطاى داور است |
كرده اين اعطا به ختم المرسلين |
جان (ربانى ) ثناگو تا ابد |
خاص احمد كرده او اين كوثرش |
كاو بود شافع به روز محشرش |
بر سر ما در دو عالم مستدام |
اشراق هفتم : در بيان تسبيح حضرت فاطمه الزهرا س با تحقيق نير عرشى محور جملاتآن
تسبيح حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها عبارت است از ذكرى مخصو(ص )كه پدر
بزرگوارش حضرت ختمى مرتبت آن اذكار درربار را به او آموخته و بدختر والاگهرش
عطا فرموده است
اين ذكر متضمن تكبير و تحميد و تسبيح پروردگار است و مجموعا صد عدد است : بدين
نحو كه ذيلا بيان مى شود:
سى و چهار مرتبه گفتن (الله اكبر)
سى و سه مرتبه گفتن (الحمدلله )
سى و سه مرتبه گفتن (سبحان الله )
لذت و ثواب اين تسبيح در فهم و معرفت به آن
حاصل و عائد تسبيح گوينده مى گردد هر چه درجه معرفت عالى تر است ثواب آنهم
بيشتر است در هر عبادت معرفت لازم است چه عبادت فرع معرفت است
دانى كه چيست لذت با عارفان نشستن
|
سمع خدا كشودن صورت خدا شنيدن
|
از جاهلان مپرسيد اسرار حق شناسى
|
كاين فرقه را نباشد عشق بحق رسيدن
|
تحصيل معرفت كن تا بندگى بدانى
|
كاين بوده قصد خالق از بنده آفريدن
|
بگذار هر چه دارى در رهن علم و حكمت
|
كاخر زيان نه بينى زين كيميا خريدن
|
الله اكبر مى گوئيم : الله يعنى چه ؟ الله اسم ذات حق تعالى و مبدء اعلى است
الله يعنى ذات مستجمع جميع صفات كماليه و نعوت و اسماء و الفعليه بالذات و
الاصالته
الله : آن ذاتى است كه مستجمع جميع اسماء لطفيه و اسماء قهريه و اسمساء تنزيهيه و
تشبيهيه است
الله : آن ذاتى است كه كل الكمال و كل الجمال و
كل الجلال و كل الوجود است
الله : آن ذاتى است كه كل البهاء و كل الحسن و
كل الخير است :
الله : آن ذاتى است كه كل العلم و كل القدره و
كل الحيوه است :
الله : آن ذاتى است كه واجب الوجود بالذات است :
الله : آن ذاتى است كه واجب من جميع الجهات و الحيثيات است
الله : آن ذاتى است كه آن ذاتى است كه واجب العلم واجب القدره و
واجل الحيوه است
الله : آن ذاتى است كه صرف الوجود و صرف
كل كمال وجود است
الله : آن ذاتى است كه صرف العلم است و صرف القدره و صرف الحيوه است
الله : آن ذاتى است كه در مقام الهيت شريك ندارد
الله : آن ذاتى است كه در مقام احديت شريك ندارد:
الله : آن ذاتى است كه در مقام فردانيت و وحدانيت شريك ندارد:
الله : آن ذاتى است كه كه در مقام صميديت و شئون صمديت شريك ندارد
الله : آن ذاتى است كه در وجوب وجود شريك ندارد:
الله : آن ذاتى است كه در حقيقت وجود ندارد
الله : آن ذاتى است كه در اصل وجود شريك ندارد
الله : آن ذاتى است كه واجد مقام جميعت اطلاقيه است
الله : آن وجودى است كه داراى وحدت حقه حقيقيه است
الله : آن ذاتى است كه علت موجده جميع اشياء است
الله : آن ذاتى است كه خالق و صانع جميع اشياء است
الله : آن ذاتى است كه مربى كل اشياء و موجودات است
الله : آن ذاتى است كه مبدء المبادى و علت العلل است
الله : آن ذاتى است كه غايت الغايات و نهايته النهايات است
الله هو الذى اله الخلق عن درك مائيته و الاحاطه بكيفيته مائيت اينجا ماهيت است و مراد از ماهيت
در اينجا يعنى (ما به هو هو لا مايقال فى جواب ما هو) زيرا ذات حق بسيط است و انيت
صرفه و وجود محض است بدون ماهيت كه او صمد است :
بيان معناى الوهيت و اقسام توحيد در كتاب توحيد ربانى ، تفسير سوره مباركه توحيد به
تفصيل با براهين عقليه و نقليه گرديده و بلطف خدا بطبع رسيده است و در اينمقام
بفهرست آن محور كلمه (الله ) اشاره شد
(حكيم سعدى گويد)
نه در ذيل وصفش رسد دست فهم
|
نه ادراك در كنه ذاتبش رسد
|
نه فكرت به غور صفاتبش رسد
|
توان در فصاحت به سحبان رسيد
|
نه در كنه بيچون سبحان رسيد
|
كه خاصان در اين ره فر(ص )رانده اند
|
به (لا احصى ) از تك فرو مانده اند
|
نه هر جاى مركب توان تاختن
|
كسى را در اين بزم ساغر دهند
|
كه داروى بى هوشيش در دهند
|
بنابراين عقول جميع ذوى العقول و افهام جميع ذوى الافهام را نه تنها به ادراك كنه ذات
و صفات خداى متعال راهى نيست بلكه همه در اين وادى حيران و سرگردانند و جز اعتراف
به عجز خود چاره اى ديگر ندارند و اين اعتراف و اقرار خلاصه مى شود در ذكر (الله
اكبر): كه به بيان آن ذيلا اشاره اجمالى و مختصر مى شود:
(الله اكبر: (بيان مختصر محور معناى (الله اكبر)):
الله اكبر يعنى اكبر من ان يوصف : خدا بزرگتر از آن است كه بوصف در آيد زيرا هر چه
بوهم و فكر و عقل ما آيد حق متعال و ذات ذوالجلال
اجل از آن است و مافوق آن است پس چگونه مى خواهد بوصف در آيد.
بيان مطلب
نظر باينكه ما متنهى هستيم و حقتعالى نامتناهى است : ما محدوديم و حق
جل و علا نامحدود: ما محاطيم و حق تعالى محيط:
وجود ما مشوب است به ماهيت و عدم و حق وجود صرف است و از ماهيت و ضوب عدم معرى است :
پس چگونه ممكن و ميسر است كه متناهى ادراك نامتناهى و محدود ادراك نامحدود و وجود مشوب
ادراك صرف الوجود را كما هو حقه نمايد مضافا به اينكه ما ادراك
اتصال خود را بجميع عوالم نامتناهى نمى كنيم و تا ادراك
اتصال خود را بجميع عوالم ننمائيم عظمت و كبريائى ذات الوهى را در مرتبه فاعليت او
نخواهيم نمود پس چگونه براى ما عظمت ذات كبرياء
ذوالجلال ادراك خواهد شد پس بالبرهان (الله اكبر) يعنى (اكبر من يوصف ) و اين كلم
معجز نظام از كاشف حقايق مولانا الصادق عليه الصلوه و السلام است كه در معناى (الله
اكبر) فرموده است :
چنانچه در كتاب توحيد صدوق باب 45 در معناى الله اكبر از آنحضرت
نقل شده است :
عن ابى عبدالله عليه السلام قال : قال رجل عنده الله اكبر،
فقال الله اكبر من اى شى ء فقال من كل شى ء
فقال ابو عبد الله عليه اسلام : حدددته فقال
الرجل كيف اقول : فقال عليه السلام قل (الله اكبر من ان يوصف : )
از حضرت ابى عبدالله كه مراد حضرت امام صادق عليه اسلام است
نقل شده در كتاب مزبور كه يكنفر در محضر امام عليه اسلام كلمه (الله اكبر) كه تكبير
است بر زبان جارى كرد
حضرت از او سوال فرمود با اين تكبير خداى متعال را از كدام شى و چه چيز بزرگتر مى
پندارى آن مرد عرض كرد (من كل شى ء) من خدا را از
كل اشياء و از همه چيز بزرگتر مى دانم : حضرت فرمود تو با اين گفته ات كه مورد
اعتقاد تو است ذات كبريائى الوهى را تحديد نمودى تو
خيال و تصور مى كنى اشياء و موجودات بزرگى در عالم وجود دارند ولى بالمقايسه با
آنها خدا را از همه آنها و از كل اشياء اكبر و بزرگتر مى پندارى و
حال اينكه اين تصور تو غلط و باطل است بلكه در واقع كفر و شرك است زيرا در
قبال خدا اشياء و موجودات هيچ رسميت و استقلالى ندارند تا خداى يكتا از
كل آن اشياء اكبر و برزگتر تصور گردد.
عرض كرد پس چكونه (الله اكبر) را معنى كنم تا تحديد كه لازمه اش اين فساد در اعتقاد
است لازم نيايد و با اعتقادى صحيح و درست خدا را بشنايسم و چه بگويم كه موحد واقعى
باشم . حضرت امام صادق كاشف حقايق عليه السلام فرمود
قل الله اكبر يعنى )اكبر من ان يوصف ): يعنى خدا بزرگتر از آن است كه بوصف در آيد
بعبارت ديگر عظمت و كبريائى ذات الوهى قابل توصيف نيست :
و نيز در همان كتاب توحيد صدوق باب 45 حديث ديگرى در معناى (الله اكبر) از امام
صادق كاشف حقايق روايت شده كه واضحتر و بهتر نقاب از چهره حق و حقيقت برداشته شده
و عاليترين درس عرفان و توحيد به اهل ايمان داده شده است
حضرت ابو عبدالله يعنى امام صادق عليه الصلوه و السلام در جواب شخص ديگر كه
گفت : (((الله اكبر من كل شى ء) فقال عليه السلام ثم شى فيكون الله اكبر منه ): فقلت
ما هو فقال (ع ) (الله اكبر من ان يوصف ):
مفاد كلام معجز نظام امام عليه السلام كه فرمود (و كان ثم شى ء فيكون الله اكبر منه )
اين است كه اساسا چيزى فى حيال حق و در قبال او نيست تا بگوئى خدا از آن شى ء
بزرگتر است چه ماسوى الله عنوان (لاشى ء) دارند.
بنابراين اشياء و موجودات در قبال هويت حق همه لا شى ء محضند و از خود هويتى ندارند
بلكه استحقاق حمل وجود و موجود ندارند چه همه
باطل الذاتند چنانچه لبيد كه سر مست رحيق وحدت و تربيت شده كمتب قرآن است در محضر
پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مترنم باين بيت گرديد
الا كل شى ما خلا الله باطل
|
دارد كه براى حضرت خاتم انبيا از گفته لبيد شاعر سراينده اين بيت اهتزاز ملكوتى و
حال وجدى حاصل گرديد و فرمود (اصدق شعر
قال به العرب و او را مورد تحسين و آفرين قرار داد:
ريشه اين واقعيت و حقيقت كه جز خدا هيچ چيز رسميت و اصالت وجودى ندارد منطق وحى و نص
قرآن است كه فرموده است (ذالك بان الله هو الحق و ان ما يدعونه من دونه هو
الباطل و ان الله هو العلى الكبير) ايه 62 سوره حج
فقل بقوه البرهان و القرآن و العرفان : - لا هويته الا هويته و ما سواه على الاطلاق اعدام
و اباطيل :
حكيم سعدى شيرازى گفته است :
ره عقل جز پيچ در پيچ نيست
|
بر عارفان جز خدا هيچ نيست
|
توان گفتن اين با حقيقت شناس
|
كه پس آسمان و زمين چيستند
|
بنى آدم و ديو و دد كيستند
|
كه هامون و دريا و كوه و فلك
|
همه هر چه هستند ازان كم ترند
|
كه با هستى اش نام هستى برند
|
عظيم است پيش تو دريا به موج
|
بلند است خورشيد گردون به اوج
|
كه ارباب معنى به ملكى درند
|
كه گر آفتاب است به ذره نيست
|
وگر هفت درياست يك قطره نيست
|
جهان سر به جيب جهان در كشد
|
يعنى چون سلطان عزت به احديت قهاريه تجلى فرمايد خط بطلان روى تمام ماسوا
كشيده شود و چشم وحدت بين ديارى را غير حق نه بيند و معلوم شود
كه يكى هست و هيچ نيست جز او
|
|