محدثه بودن حضرت زهرا
منتقب نهم اشتراك حضرت صديقه سلاماللَّهعليهاست با اميرالمؤمنين و يازده فرزند معصومش، در محدث بودن (يعنى شنيدن حديث فرشتگان).
منصبهاى الهى سه قسم است: نبوت، رسالت، و امامت.علماى عامه در كتب خود نقل كردهاند كه عبداللَّه بن عباس آيهى (و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى) (1)را بدينگونه قرائت مىكرده است: «و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى و لا محدث». (2)
دانشمندان شيعه و سنى همگى قائل به وجود محدث در اسلام مىباشند و معتقدند كه بعد از پيامبر اكرم يقينا بشرى محدث (الهام گيرنده و گوش فرادهنده به حديث فرشتگان) بايد وجود داشته باشد؛ انسانى كه تمام گفتار و كردارش مطابق فرامين الهى و مورد تصديق و تصويب خدائى است.
همصحبت و همراز چنين فردى، آن فرشتهاى است كه واسطهى فيض از جانب خداست و شخص محدث آنچه دستور مىگيرد با كمال فرمانپذيرى به آنها عمل مىكند.
اعتقاد ما شيعيان اين است كه ائمهى اطهار همگى محدث مىباشند. (3)
دانشمندان سنى نيز قائلند بر اين كه بعد از پيامبر اكرم بشرى محدث بايد وجود داشته باشد تا فرشتگان به او حديث گويند، و از جانب خداى تعالى راههاى حق و باطل را به او نشان دهند. علماى عامه مىگويند، كسى را كه- بعد از رسول خدا- همصحبت فرشتگان است خود پيامبر اكرم معين فرموده است و آن شخص، عمر است! (4)
ليكن ما شيعيان معتقديم كه آن شخص محدث بعد از پيامبر وجود مقدس على سلاماللَّهعليه است. (5)
در اينجا چند روايت از كتب اهل سنت- كه در آنها به كلمهى محدث اشاره شده است- ذكر مىكنيم:
بخارى در صحيحش در مناقب عمر بن خطاب مىگويد:
«قال النبى صلى اللَّه عليه و آله و سلم: لقد كان فيمن كان قبلكم من بنىاسرائيل رجال يكلمون من غير ان يكونوا انبياء فان يكن (6) من امتى منهم احد فعمر». (7)
پيامبر اكرم فرمود: در دوران قبل از اسلام مردانى از بنىاسرائيل محدث بودهاند، بدون اينكه از انبيا باشند، و از امت من عمر محدث مىباشد».
مسلم (8) در صحيحش در فضائل عمر تقريبا با همين مفهوم، از رسول خدا روايت مىكند:
«قد كان فى الامم قبلكم محدثون، فان يكن فى امتى منهم احد فان عمر بن الخطاب منهم». (9)
موضوع محدث بودن يك مسئلهى اسلامى است نه مذهبى، زيرا فريقين (شيعه و سنى) در اين مطلب همراى و همسخن هستند، و طبق رواياتى كه ذكر شد، و احاديث ديگر به وجود شخص محدث از طرف علما سنى نيز كاملإ؛))ّّ تصريح شده است، ولى آنچه بسيار شايان توجه و دقت مىباشد، اين است كه در پايان تمام اين روايات، راويان سنى، نام عمر بن خطاب را ملحق و اضافه نمودهاند. تشخيص اينكه آيا عمر محدث بوده است يا على، كار بسيار سهل و آسانى است، زيرا نمونهى گفتار هر يك از آنان كه در تاريخ ضبط است روشنگر اين مسئله مىباشد.
كسى كه در بستر احتضار پيامبر به رسول خدا مىگويد:
«ان الرجل ليهجر» (10)
«يعنى اين مرد (مقصود پيامبر است) هذيان مىگويد»، گفتارش بخوبى نشان مىدهد كه آيا استاد او فرشته است يا شيطان.
كلينى رحمةاللَّهعليه در كتاب كافى مسئله را چنين عنوان مىكند كه فرق ميان رسول و نبى و محدث چيست، و سپس رواياتى را كه روشنگر و مشخصكنندهى اين سه منصب الهى است ذكر مىنمايد. حضرت امام باقر سلاماللَّهعليه در ذيل اين آيه چنين مىفرمايد: «و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لانبى)(11) و لا محدث». (12) رسول كسى است كه فرشتهى واسطهى نزول وحى الهى با او سخن مىگويد، و او ملك را مىبيند و مىشناسد و با فرشته گفتگو مىكند. و اين رتبه بسيار عالى است. محدث كسى است كه هنگام گفتگو فرشتگان آنها را نمىبيند، و در اين مورد روايات بسيار از حضرت باقر و حضرت صادق سلاماللَّهعليهما نقل شده است كه چند حديث براى نمونه ذكر مىشود:
«ان اوصياء محمد محدثون»، (13)
«بدرستى كه اوصياء محمد همگى محدث بودهاند».
«الائمه علماء صادقون، مفهمون، محدثون»، (14)
«ائمه همگى دانشمند، راستگو، داراى فهم بسيار خداداد، و محدث مىباشند».
«المحدث يسمع الصوت و لا يرى شيئا»، (15)
«محدث آن كسى است كه صداى فرشته را مىشنود، ولى چيزى را نمىبيند».
«كان على عليهالسلام محدثا»، (16)
«على عليهالسلام محدث بوده است».
از حضرت صادق سؤال مىشود، مقصود از محدث چيست؟ آن حضرت فرمود:
«ياتيه ملك فينكت فى قلبه كيت كيت». (17) «محدث كسى است كه فرشته بر او نازل مىشود و نكات وحى را بر قلب او عرضه مىدارد (بدون اينكه ملك را مشاهده كند)».
رواياتى كه ذكر شد از جمله احاديث مسلم و قطعى است كه از ائمه اطهارعليهمالسلام وارد شده است و مقصود ما از نقل آنها، اثبات اين مطلب است كه روشن شود در اين منصب، در اين منقبت، حضرت صديقه سلاماللَّهعليها با على و اولاد معصومين او شريك است و او نيز محدثه بوده، چنان كه امامان دوازدهگانه محدث بودهاند.
حضرت صادق مىفرمايد:
«فاطمه بنت رسولاللَّه صلى اللَّه عليه و آله كانت محدثه و لم تكن نبية، انما سميت فاطمة محدثة، لان الملائكة كانت تهبط من السماء فتناديها- كما تنادى مريم بنت عمران-: يا فاطمة (ان اللَّه اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساءالعالمين)، يا فاطمه (اقنتى لربك واسجدى واركعى مع الراكعين) (18)فتحدثهم و يحدثونها، فقالت لهم ذات ليله: اليست المفضله على نساءالعالمين مريم بنت عمران؟ فقالوا: لا، ان مريم كانت سيده نساء عالمها و ان اللَّه عز و جل جعلك سيده نساء عالمك و عالمها و سيده نساءالاولين و الاخرين». (19)
«فاطمه دختر رسول خدا محدثه بود نه پيامبر. فاطمه را از اين جهت محدثه ناميدهاند كه فرشتگان از آسمان بر او نازل مىشدند و با او- همانگونه كه با مريم بنت عمران گفتگو داشتند- اين چنين سخن مىگفتند: يا فاطمه بدرستى كه خداى تعالى تو را پاك و منزه گردانيد و از تمام زنان عالم تو را برگزيد.
(حضرت صادق به سخن چنين ادامه مىدهند): شبى حضرت صديقه سلاماللَّهعليها به فرشتگان همصحبت خويش فرمود: آيا آن زن كه از جميع زنان عالم برتر است مريم بنت عمران نيست؟ جواب دادند: نه، زيرا مريم فقط سيدهى زنان عالم در زمان خودش بود، ولى خداى تعالى تو را- هم در زمان مريم، و هم در بين زنان ديگر از اولين و آخرين، در تمام زمانها- بانوى بانوان جهان قرار داده است».
اين روايت را عدهاى از دانشمندان نقل كردهاند. در برخى از احاديث تصريح شده است به اينكه: جبرئيل همصحبت حضرت صديقه سلاماللَّهعليها بوده است. روايات وارده در اين موضوع صريحا حاكى از اين است كه بعد از رحلت پيامبر اكرم از خداوند متعال براى تسلى خاطر حضرت زهرا عليهاالسلام، فرشتگان را همصحبت و مانوس او گردانيد، و در اين مورد حضرت صادق مىفرمايد:
«... ان فاطمه مكثت بعد رسولاللَّه خمسة و سبعين يوما و قد كان دخلها حزن شديد على ابيها، و كان جبرئيل ياتيها فيحسن عزاها على ابيها، و يطيب نفسها، و يخبرها عن ابيها و مكانه و يخبرها بما يكون بعدها فى ذريتها، و كان على يكتب ذلك فهذا مصحف فاطمة». (20)
«فاطمه بعد از رحلت پيامبر اكرم بيش از 75 روز زنده نماند، و غم جانسوز داغ پدر قلب او را لبريز كرده بود، به اين جهت جبرئيل پى در پى به حضورش مىآمد و او را در عزاى پدر سلامت باد مىگفت، و تسلىبخش خاطر غمين زهرا بود؛ و گاه از مقام و منزلت پدر بزرگوارش سخن مىگفت، و گاه از حوادثى كه بعد از رحلت او بر ذريهاش وارد مىگرديد خبر مىداد؛ و اميرالمؤمنين سلاماللَّهعليه نيز آنچه جبرئيل املاء مىكرد همه را به رشتهى تحرير در مىآورد، و مجموعهى اين سخنان است كه به مصحف فاطمه موسوم گرديد».
روايت ديگرى در كتاب كافى، از حضرت صادق سلاماللَّهعليه به اين شرح نقل شده است: «ان اللَّه تبارك و تعالى لما قبض نبيه دخل على فاطمة من وفاته من الحزن ما لا يعلمه الا اللَّه عز و جل، فارسل اليها ملكا يسلى منها غمها و يحدثها؛ فاخبرت بذلك اميرالمؤمنين فقال لها: اذا احسست بذلك و سمعت الصوت، قولى لى، فاعلمته فجعل يكتب كل ما سمعت حتى اثبت من ذلك مصحفا، قال: ثم قال: اما انه ليس من الحلال والحرام، ولكن فيه علم ما يكون». (21)
«هنگامى كه خداى تعالى پيامبرش را قبض روح فرمود، از غمهاى گرانبارى كه قلب زهرا را در مصيبت پدرش فراگرفت، جز خداى عزوجل كسى آگاه نبود. به اين جهت حق تعالى فرشتهاى را مونس زهرا سلاماللَّهعليها فرمود كه تسلىبخش غمهاى او و همصحبت او در تنهائى او باشد.
فاطمه سلاماللَّهعليها اين مطلب را به على عليهالسلام بازگو نمود؛ و حضرت فرمود هرگاه احساس كردى كه فرشته به حضورت آمد، و صداى او را شنيدى مرا خبردار كن. از املاء جبرئيل و فرشتگان ديگر كه اميرالمؤمنين كاتب آنها بود، مصحف فاطمه فراهم آمد، كه على دربارهى آنها فرمود: در اين مصحف مسائل شرعى از حلال و حرام مطرح نيست بلكه دانشى است از آنچه كه (واقع شده و يا) بوقوع خواهد پيوست».
محدثه بودن فاطمه سلاماللَّهعليها از مسلمات است، بطورى كه در زيارت آن حضرت نيز وارد شده است:
«السلام عليك ايتها التقية النقيه، السلام عليك ايتها المحدثة العليمة». (22)
در نتيجه، حضرت صديقه سلاماللَّهعليها در مقام محدثه بودن (همصحبت فرشتگان بودن) با اميرالمؤمنين و يازده معصوم ديگر عليهمالسلام شريك مىباشد، و احراز اين مقام جز براى آن كس كه «ولى» است امكانپذير نيست، و چون فاطمه سلاماللَّهعليها وليةاللَّه است، در سايهى مقام ولايتش، فرشتگان با او سخن مىگويند. پيامبر اكرم و اميرالمؤمنين، مقام ولايت را توأم با محدث بودن، بيان كردهاند، هر نبى بعد از خودش يك ولى را جانشين قرار داده است، رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم نيز اميرالمؤمنين، فاطمه، و حسن و حسين و اولاد معصومين عليهمالسلام او را اولياء پس از خويش قرار داده است، و دارا بودن اين مرتبهى والاى محدث بودن در امت رسول خدا جز براى اين سيزده معصوم براى هيچ يك از افراد امت معقول نيست، و تمام حركات، اطوار، گفتار و كردار حضرت صديقه سلاماللَّهعليها نمايانگر مقام محدثه بودن آن حضرت است.
پی نوشت ها
1ـ (و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى الا اذا تمنى القى الشيطان فى امنيته فينسخ اللَّه ما يلقى الشيطان ثم يحكم اللَّه آياته و اللَّه عليم حكيم) سورهى الحج، آيهى 52.
2ـ صحيح بخارى- كتاب المناقب، بب مناقب عمر بن الخطاب- ج 5/ 78- 79، تفسير قرطبى ج 12/ 79، الدر المنثور- ذيل آيهى 52 از سورهى الحج- ج 4/ 366.
3ـ اصول كافى ج 1/ 176، 243، الاختصاص 328، 329، بصائر الدرجات ص 318، 319، 372، كنزالفوائد ص 176، خصال صدوق ج 2/ 474، 106، معانىالاخبار ص 102، عيون الاخبار ج 1/ 169، الغيبه (نعمانى) ص 60، الغيبه (طوسى) ص 92، 93، 97، بحارالانوار ج 25/ 77، 116، ج 26/ 66، 72، 74، 75، 77، 79، 81، ج 36/ 272، ج 39 399 395 393 383/ 152.... 36/ 282
4ـ صحيح بخارى- كتاب المناقب، باب مناقب عمر بن الخطاب- ج 5/ 78- 79، صحيح مسلم- كتاب فضائل الصحابه، باب (2) من فضائل عمر، ح 23- ج 4/ 1864/ ح 2398، مشكل الاثار ج 2/ 257، الرياض النضره ج 2/ 287، اعلام الموقعين ج 4/ 182، الدرالمنثور- ذيل آيهى 52 از سورهى الحج- ج 4/ 366 و بسيارى از مصادر ديگر.
5ـ الاختصاص ص 275، 286، 287، 329، كنز الفوائد ص 176، 177، بصائر الدرجات ص 321- 324، 366، 367، اختيار معرفه الرجال ص 118، بحارالانوار ج 26/ 67- 70، 79، 80، 81، ج 38/ 216، ج 39/ 40 152/ 141- 47 142/ 75.
6ـ علماى عامه دربارهى عبارت «فان يكن» مىگويند: اين عبارت به معناى ترديد و شك در محدث بودن عمر نيست بلكه به معناى تاكيد و اختصاص است، و مانند اين است كه شما بگوييد «ان كان لى صديق فهو زيد» يعنى اگر من دوستى داشته باشم همانا زيد است. در اينجا منظور اين است كه گوينده دربارهى دوستى زيد ترديد و شك دارد بلكه مىخواهد از مقولهى مبالغه خصوصيت دوستى زيد را نشان دهد». (مراجعه بفرماييد به: الجامع الصغير ج 4/ 507، الغدير ج 5/ 45 44).
7ـ صحيح بخارى-كتاب المناقب، باب مناقب عمر بن الخطاب- ج 5/ 78- 79.
8ـ حافظ ابوالحسين مسلم بن حجاج بن مسلم قشيرى نيسابورى متوفاى 261 هجرى. وى صاحب كتاب معروف «صحيح»مىباشد.
9ـ صحيح مسلم- كتاب فضائل الصحابه، باب (2) من فضائل عمر، ح 23- ج 4/ 1864/ ح 2398.
10ـ ابوحامد غزالى و سبط بن جوزى حنفى چنين روايت مىكنند:
«و لما مات رسولاللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم قال قبل وفاته بيسير: ائتونى بدواه و بياض لاكتب لكم لاتختلفوا فيه بعدى. فقال عمر: دعوا الرجل فانه ليهجر»(يعنى: رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم كمى پيشتر از وفاتش فرمود: براى من دوات و كاغذ بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه بعد از من با يكديگر اختلاف نكنيد. عمر گفت: اين مرد را رها كنيد او هذيان مىگويد).
(سر العالمين و كشف ما فى الدارين ص 21 (ط النعمان)، تذكره الخواص ص 62). جسارتى كه عمر به پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم نموده بقدرى شيطانى و فضاحت بار است كه محدثين عامه- بدون آنكه منكر اصل واقعه گردند- به انحاء گوناگون سعى در كتمان عبارت وى نمودهاند و معمولا مىگويند: «عمر چيزى به پيامبر گفت كه معنايش اين بود كه درد بر پيامبر غلبه نموده است». ( شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحديد ج 6/ 51، (ط قديم: ج 2/ 20». ابن ابىالحديد پس از نقل اين ماجرا مىگويد: اين حديث را بخارى و مسلم در صحيحهاى خود نقل كردهاند و محدثين همگى بر صحت آن اتفاق نظر دارند.
مسلم در صحيح و احمد بن حنبل در مسند خود بدون اينكه به نام عمر اشاره كنند مىگويند: در پاسخ پيامبر گفتند: «ان رسولاللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم يهجر»(رسول خدا هذيان مىگويد). (صحيح مسلم- كتاب الوصيه، باب ترك الوصيه، حديث 21- ج 3/ 1259/ ح 1637، مسند احمد بن حنبل ج 1/ 355).
بخارى آنگاه كه مىخواهد كلام عمر را نقل كند مىگويد: عمر گفت: «غلب عليه الوجع» درد بر پيامبر غلبه نموده است (به عبارت ديگر يعنى سخنانى كه پيامبر مىگويد از شدت درد است و گفتارش تحت كنترل عقل او نيست). بخارى اين روايت را در سه موضع از كتاب خود نقل مىكند:
(1)- صحيح بخارى- كتاب الاعتصام...، باب كراهيه الخلاف- ج 9/ 200.
(2)- صحيح بخارى- كتاب المغازى، باب مرض النبى وفاته- ج 6/ 29.
(3)- صحيح بخارى- كتاب المرضى و الطب، باب قول المريض«قوموا عنى»- ج 7/ 219.
مسلم اين عبارت عمر را به سه گونه نقل مىكند:
(1)- در نخستين روايت مىگويد: افراد پس از دستور پيامبر گفتند: «ما شانه؟ ا هجر»؟ (رسول خدا هذيان مىگويد).
(3)- مسلم در روايت سوم عاقبت نام همر را مىآورد ولى از طرف ديگر عبارت او را بخيال خود چنين تعديل شده نقل مىكند: عمر گفت: «ان رسولاللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم قد غلب عليه الوجع» (درود بر پيامبر غلبه نموده است). (صحيح مسلم- كتاب الوصيه، باب ترك الوصيه، احاديث 20، 21، 22- ج 3/ 1257 الى 1259/ ح 1637).
ماجرايى كه به آن اشاره شد چهار روز قبل از فوت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم در روز پنجشنبه اتفاق افتاده است. حفاظ عامه بطرق مختلف روايت كردهاند كه ابن عباس مىگريست و از اين ماجرا با عبارت «رزيه يوم الخميس» (مصيبت روز پنجشنبه) ياد مىنمود.
بعضى از علماى عامه بقدرى جاهلانه در توجيه اين گفتههاى عمر برآمدهاند كه بايد نام آن توجيهات را عذرهاى بدتر از گناه گذارد. محمد فواد عبدالباقى در حاشيهى صحيح مسلم مىگويد:
«علمايى كه دربارهى اين حديث سخن گفتهاند عبارت عمر را (يعنى جسارت وى به پيامبر را) نشانهى علم و فضيلت و دقت نظر عمر مىدانند، چون عمر ترسيد از اينكه پيامبر مطالبى بنويسد كه اى بسا آنان از انجام آن عاجز باشند و لذا مستحق عقوبت گردند، چون اگر پيامبر مىنوشت، آن اوامر نص مىشد و ديگر در مقابل آنها نمىشد اجتهاد كرد»! (صحيح مسلم- كتاب الوصيه، باب ترك الوصيه، ذيل حديث 20- ج 3/ 1257/ ح 1637).
11ـ سورهى الحج، آيهى 52.
12ـ اين قرائت در روايات بعضى از ائمه اطهار عليهمالسلامنقل شده است، كه از جملهى آنها مىتوان منابع زير ارا برشمرد:
روايت امام زينالعابدين در اصول كافى ج 1/ 270، كنز الدرجات ص 176، 177 و بحارالانوار ج 26/ 81، 82 درج است (همچنين مراجعه بفرماييد به بصائر الدرجات ص 369).
روايت امام باقر عليهالسلام در اصول كافى ج 1/ 176، 175، بصائر الدرجات ص 324، 368- 370، الاختصاص ص 328، اختيار معرفه الرجال ص 118 و بحارالانوار ج 11/ 41، ج 26/ 69، 70، 74، 77- 80، ج 40/ 142 موجود است.
روايت امام صادق عليهالسلام را نيز در اصول كافى ج 1/ 177، بصائر الدرجات ص 370، 371، الاختصاص ص 329 و بحارالانوار ج 26/ 78 مىتوان يافت.
13ـ از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام نقل است كه: «ان اوصياء محمد (عليه و عليهمالسلام) محدثون». (اصول كافى ج 1/ 270).
همچنين امام باقر عليهالسلام در روايتى مىفرمايند: «... ان الاوصياء محدثون». (رجال الكشى ص 178/ ح 308، بحارالانوار ج 26/ 81)؛ و در روايت ديگرى مىفرمايند: «ان اوصياء على محدثون». (بصائر الدرجات ص 321، بحارالانوار ج 26/ 72).
اميرالمومنين عليهالسلام نيز مىفرمايند: «انى و اوصيائى من ولدى مهديون كلنا محدثون». (بصائر الدرجات ص 372، بحارالانوار ج 26/ 79).
شيخ مفيد آخرين روايت را بدينگونه از اميرالمومنين عليهالسلام نقل نموده است: «انى و اوصيائى من ولدى ائمه مهتدون كلنا محدثون». (الاختصاص ص 329).
همچنين روايتى از اميرالمومنين نقل است كه حضرت فرمودند: «انا و احد عشر من صلبى ائمه محدثون». (الغيبه (طوسى) ص 93).
14ـ اصول كافى ج 1/ 271، بصائر الدرجات ص 319.
اين روايت از فرمايشات امام رضا عليهالسلام مىباشد و به اين صورت نيز نقل شده است: «الائمه علماء، حلماء، صادقون، مفهمون، محدثون». (بحارالانوار ج 26/ 66: به نقل از امالى طوسى).
همچنين روايتى از حضرت رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم نقل است كه حضرت فرمودند: «من اهل بيتى اثنا عشر نقيبا محدثون مفهمون، منهم القائم بالحق، يملاالارض عدلا كما ملئت ظلما و جورا». (مناقب آل ابىطالب ج 1/ 300، بحارالانوار ج 36/ 271).
15ـ بصائر الدرجات ص 370، بحارالانوار ج 26/ 75، 76.
اين عبارت بصورتهاى مختلفى در روايات نقل شده است كه ما بعضى از آنها را ذيلا ذكر مىنماييم:
«المحدث الذى يسمع الصوت و لا يرى شيئا».
«المحدث الذى يسمع الصوت و لا يرى الصوره».
«المحدث الذى يسمع الصوت و لا يرى شيئا».
«المحدث فهو الذى يسمع كلام الملك و لا يرى و لا ياتيه فى المنام».
«المحدث الذى يسمع كلام الملائكه و حديثهم و لا يرى شيئا بل ينقر فى اذنه و ينكت فى قلبه».
«المحدث فهو الذى يسمع و لايعاين و لا يوتى فى المنام».
(«الامام) يسمع الصوت و لا يرى و لا يعاين الملك».
«الامام هو الذى يسمع الكلام و لا يرى الشخص».
«انهم (اى الاوصياء) لايرون ما كان رسولاللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم يرى، لانه كان نبيا و هم محدثون».
«المحدث فهو الذى يحدث فيسمع و لا يعاين و لا يرى فى منامه».
(«الامام) يسمع الصوت و لا يرى و لا يعاين».
مراجعه بفرماييد به: اصول كافى ص 1/ 176، 177، 243، بصائر الدرجات ص 322، 368- 374، الاختصاص ص 328، 329، كنز الفوائد ص 177، بحارالانوار ج 11/ 41، ج 26/ 74- 82.
16ـ مراجعه بفرماييد به: اصول كافى ج 1/ 270، 271، امالى طوسى ج 2/ 21، 22، الاختصاص ص 286، 287، 329، كنز الفوائد ص 176، 177، بصائر الدرجات ص 321- 323، 366، 372، اختيار معرفه الرجال ص 118، بحارالانوار ج 26/ 67- 70، 79، 80، 81، ج 38/ 216، ج 39/ 40 152/ 141- 47 142/ 75.
17ـ امالى طوسى ج 2/ 21، 22، بحارالانوار ج 22/ 327.
18ـ اصل آيهى قرآنى چنين است: (يا مريم ان اللَّه اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساءالعالمين- يا مريم اقنتى لربك واسجدى و اركعى مع الراكعين) سورهى آلعمران، آيهى 43 42.
19ـ علل الشرائع ج 182، بحارالانوار ج 14/ 206، ج 43/ 78، 79. همچنين مراجعه بفرماييد به: بصائر الدرجات ص 372، الاختصاص ص 329، بحارالانوار ج 26/ 79.
20ـ اصول كافى ج 1/ 241، بصائر الدرجات ص 153، 154، بحارالانوار ج 22/ 546، ج 26/ 41، ج 43/ 194 156 80 79.
21ـ اصول كافى 1/ 240، بحارالانوار ج 22/ 545، ج 43/ 80.
22ـ اقبال الاعمال ص 624، بحارالانوار ج 97/ 199 195.