ام البنین صدایت کنم یا...؟
خدیجه پنجیسلام، مادر
شهامت، مادر رشادت و مادر شهادت! چه نیک آرمیدهای! چقدر آسوده،
صورت به خاک نهادهای! انگار همین دیروز بود! علی علیهالسلام به
عقیل فرمود: برایم از قبیلهای رشید و شجاع، همسری بیاب!
و تو، برگزیده این انتخاب بودی تا قدم به خانه وحی بگذاری
تا سایه مهربانیات را مادرانه، بر خانه وحی بگسترانی.
که تو هم فاطمه بودی؛ فاطمهای که میخواست جگر گوشههای بانویش
فاطمه علیهاالسلام را پناه باشد!
فاطمهای که میخواست زینبِ فاطمه علیهاالسلام را مادری کند!
فاطمهای که میخواست حسین فاطمه علیهاالسلام را عاشقانه خدمت کند!
تو آمدی! یعنی باید میآمدی! تا مادر حماسه شوی و حماسه را در
دامان خود بپروری.
هنوز تاریخ، لحظه ورودت به خانه وحی را به خاطر دارد!
تو، عروس مهربانیها و خوبیها، قدم به خانه نگذاشتی و گفتی: تا
دختر بزرگ خانه اجازه نفرماید، وارد نمیشوم.
و این، از بانویی چون تو، دور نبود، که همه تاریخ، به ادب و
نجابت و وقار تو سوگند میخورد.
تو آمدی و خاتون مهربان خانه شدی، تا زینب علیهاالسلام ، سنگ
صبوری برای درد دل داشته باشد.
تا حسین علیهالسلام ، بیش از این، در اندوه کوچههای بنی هاشم،
تنها نماند.
تا حسین علیهالسلام ... آه! همه میدانند که تو چقدر فرزندان
فاطمه علیهاالسلام را دوست میداشتی.
آنقدر، به فرزندان بانویت فاطمه علیهاالسلام ، عشق داشتی که به
مولایت علی علیهالسلام گفتی: مولا! دیگر مرا فاطمه خطاب نکنید؛ به
خدا تاب اندوه کودکان بانو را ندارم؛ نام فاطمه علیهاالسلام دل
زینب را به درد میآورد. و آنوقت تو شدی ام البنین؛ مادر سروهای
آزاده!
تو آمدی تا نوری دیگر از خانه علی علیهالسلام ساطع شود و
شعاعش، همه هستی را به تماشا بخواند. با تو، نور علی نور، تحقق
یافت و ماه بنی هاشم، قمر منظومه ولایت گردید و به حق، تو لایق این
ماه بودی.
ام البنین!
اینک تو مادر پسری هستی که قرار است علمدار کربلا باشد و ساقی
گلهای محمدی صلیاللهعلیهوآلهوسلم .
تو مادرِ آفتابی شدی، که قرار است، تمام عالم در سایه امن،
بیاساید. و به راستی که فقط تو لایق این ماه بودی!
مگر میشود از تو نگفت؟
مگر میشود از آن همه عظمت حرفی نزد؟!
وقتی خبر شهادتِ پسرت را، امیدت را و نور چشمت را شنیدی، گفتی:
پسرم فدای حسین فاطمه! سلام بر تو، مادر وفا، مادر ادب و مادر عشق!
ام البنین!