معروف ترین مثالی که از قدیم الایّام انقلابیون برای غلط
بودن عملکرد انجمن حجتیه در مبارزه با بهائیّت به کار می بردند،
مثال شاخه و ریشه بود به این صورت که می گفتند:«ریشه
ی بهائیت در جای دیگری است ولی برای زدن وضع بسیار مطلوب بهائیت در
این کشور لازم است، ریشه ی آن وضع (یعنی رژیم پهلوی) ساقط شود.
انجمن حجتیه در واقع مشغول زدن یک شاخه است، باید با ریشه مبارزه
کرد.» هرچند که این مثال بارها و بارها ذکر شده امّا شاید
همین تکرار بدون مصداق، آن را عادی کرده باشد. لذا بر آن شدم تا
برای اثبات این ادّعا نمونه ای ذکر نمایم تا نسل جدید، صحّت
استدلال انقلابیون را بیشتر لمس کنند. یکی از معروفترین کتبی که در
وصف مسائل درونی دربار پهلوی به چاپ رسیده است، کتاب "ظهور
و سقوط سلطنت پهلوی" است. در این کتاب که حاوی خاطرات
ارتشبد حسین فردوست(صمیمی ترین دوست شاه) می باشد، به نکات
ارزشمندی درباره ی نقش بهائیان در رژیم شاه اشاره شده است. یکی از
معروفترین بهائیان دربار، سپهبد دکتر عبدالکریم ایادی بود که
فردوست در بخش های مختلفی از این کتاب، از او اینگونه یاد می کند:«
در آن زمان، رضاخان شخصی را
به عنوان آجودان مخصوص ولیعهد انتخاب کرد به نام صنیعی. صنیعی در
آن زمان سرگرد بود و از بهائیهای طراز اول بود. او بعدها سپهبد شد
و مدتی وزیر جنگ و مدتی متصدی یک وزارتخانه دیگر بود. صنیعی در
تمام دوران ولیعهدی محمدرضا، آجودان مخصوص او بود و در تمام مسائل
بازرسی و حتی در زندگی خصوصی ولیعهد(البته نه خیلی خصوصی)[۱]مشارکت
داشت. مسلماً رضاخان به بهائیبودن صنیعی توجه داشت و این مساله در
دربار پهلوی، بهویژه بعداً که نقش تیمسار ایادی را خواهیم دید،
قابل توجه است.[۲]
علیرضا(تنها برادر تنی محمد رضا) دچار مرض روحی شدید بود و احتیاج
به پزشکی داشت که به طور مدام با او در تماس باشد تا ناراحتیهایش
را تسکین دهد. در آن زمان علیرضا خواهان بهترین پزشک ارتش شد و چون
ایادی در ارتش بود به علیرضا معرفی گردید. ایادی در رشته خود یک
پزشک متوسط بود و تخصصی در امراض روانی نداشت و نمیتوانست علیرضا
را معالجه کند، ولی حضور یک پزشک در زندگی علیرضا برای او تسکینی
بود. پدر ایادی از رهبران مذهبی بهائیها بود و این سمت به ایادی
به ارث رسیده بود. لذا بدون تردید باید گفت که او از آغاز توسط
سرویس انگلیس نشان شده بود و واجد شرایط یک جاسوس طراز اول بود و
لذا او را به دربار معرفی کردند.
نقشی که ایادی تا انقلاب
برای غرب داشت، مجموع مهرههای غرب روی هم نداشتند. تاریخ آشنایی
محمدرضا با ایادی یادم نیست. احتمالاً در دورانی بود که
فوزیه قهر بود و یا کمی پس از طلاق او. به هر حال در آن زمان ایادی
سرهنگ ارتش بود. روزی محمدرضا به شدت ابراز ترس از میکرب میکرد و
من و علیرضا حضور داشتیم. علیرضا گفت، پزشکی را میشناسد که
بینظیر است و از محمدرضا اجازه خواست که بیاید و او را معاینه
کند. محمدرضا از شدت ترس بلافاصله استقبال کرد و اجازه داد و برای
اولین بار ایادی، محمدرضا را معاینه کرد.سپهبد ایادی از همان آغاز
برای من مشخص شد که این فرد، که دوره پزشکی را در فرانسه طی کرده،
یک کلاش و حقهباز به تمام معناست. باید اضافه کنم که ایادی در
فرانسه ابتدا دانشجوی دامپزشکی بوده و سپس پزشکی را به طور ناقص
میخواند؛ میگویم به طور ناقص، زیرا ۲ سال از دوره دامپزشکی او را
به عنوان دوره مقدماتی پزشکی قبول کرده بودند. ولی همین فرد به
نحوی محمدرضا را مسحور خود کرد که قرار شد هفتهای ۳ بار به
محمدرضا مراجعه کند. ایادی تا مرگ علیرضا پزشک معالج او بود.

چون علیرضا مرا خیلی دوست داشت و علاقمند بود که به طور خصوص با
من صحبت کند، در این صحبتها برای من روشن شد که این ایادی کلاش، در
طول بیش از ۱۰ سال که پزشک علیرضا بوده فقط به او انواع
ویتامینهای جهان را داده و او نیز مصرف کرده است! جیب علیرضا
همیشه مملو از انواع ویتامینها بود، که البته نه تنها مرض را
معالجه نمیکرد بلکه امراض دیگری نیز، به خصوص امراض جلدی و لرزش
برخی عضلات بدن، بر آن می افزود.
محمدرضا نیز دچار این
اعتیاد به ایادی شد. دیدار او با ایادی از هفتهای ۳ روز به هر روز
تبدیل شد و دیدار هر روزه به کلیه ساعات فراغت کشید. صبحها، هنوز
محمدرضا بیدار نشده، ایادی حاضر بود و شبها تا وقت خواب در اتاق
او می ماند. زمانی که محمدرضا ازدواج می کرد، این عادت ترک نمی شد
و ایادی با زنهای محمدرضا هم خودمانی می شد. بدین ترتیب،
ایادی با نفوذترین فرد دربار و به تدریج با نفوذترین فرد کشور شد.
او برای خود حدود ۸۰ شغل در سطح کشور درست کرده بود؛ مشاغلی که همه
مهم و پولساز بود! رئیس بهداری کل ارتش بود و در این پست ساختمان
بیمارستانهای ارتش به امر او بود، وارد کردن وسایل این
بیمارستانها به امر او بود، وارد کردن داروهای لازم به امر او
بود، دادن درجات پرسنل بهداری ارتش از گروهبان تا سپهبد به امر او
بود و هیچ پزشک سرهنگی بدون امر ایادی سرتیپ نمیشد و هرگونه تخطی
از اوامر او همراه با برکناری و مجازات بود. ایادی رئیس «اتکا»
ارتش و نیروهای انتظامی بود و در این پست کلیه نیازمندیها باید به
دستور او تهیه میشد. هر چه اراده میکرد، ولو در کشور موجود بود،
باید برای ارتش از خارج، بویژه انگلیس و آمریکا، وارد میشد.
تعیین سهمیه و صدها کار دیگر و حتی تعیین رؤسای اتکاها و پرسنل
آن با او بود. سازمان دارویی کشور نیز تماماً تحت امر ایادی
بود، چه داروهایی و به کدام
مقدار باید تهیه شود، از کجا خریداری و به کدام فروشنده و
به چه میزان داده شود، چه داروهایی باید و چه داروهایی نباید
وارد شود، همه و همه بنا بر مصالح بهاییگری دائماً در تغییر
بود. شیلات جنوب در اختیار ایادی بود و تعیین اینکه به کدام
کشورها و شرکتها اجازه صیادی داده شود و به کدام داده نشود در
اختیار ایادی بود. در نتیجه سیاستهای او تا انقلاب، صید ایران
با بدویترین وسایل انجام میشد. تعیین رئیس و پرسنل شیلات نیز
با ایادی بود. من یک
بار مشاغل او را کنترل کردم و به ۸۰ رسید. به محمدرضا گزارش
کردم. محمدرضا در حضور من از او ایراد گرفت که ۸۰ شغل را برای
چه میخواهی؟ ایادی به شوخی جواب داد و گفت:«میخواهم
مشاغلم را به ۱۰۰ برسانم!» این خود نمونه کوچکی است از
شیوه ی حکومت محمدرضا! در دوران هویدا، ایادی تا توانست وزیر
بهایی وارد کابینه کرد و این وزراء بدون اجازه او حق هیچ کاری
نداشتند. من میتوانم ادعا کنم که یک هزارم کارهای ایادی را
نمیدانم، ولی اگر پروندههای موجود ارتش و نیروهای انتظامی و
سازمانهای دولتی بررسی شود موارد مستندی مشاهده میگردد که به
نظر افسانه میرسد و بر این اساس میتوان کتابی نوشت که: آیا
ایادی بهائی بر ایران سلطنت میکرد یا محمدرضا پهلوی؟!
تمام ایرانیان رده بالا، چه در ایران باشند و چه در خارج،
خواهند پذیرفت که سلطان واقعی ایران ایادی بود؛ حقیقتی که پیش
از انقلاب جرأت بیان آن را نداشتند. در زمان حاکمیت ایادی بود
که بهائی ها در مشاغل مهم قرار گرفتند و در ایران بهائی بیکار
وجود نداشت. در دوران قدرت ایادی تعداد بهائیهای ایران به ۳
برابر رسید. بسیاری از بهائیها در مقابل مذهب می نوشتند
«مسلمان» و حال آن که بهائی بودند. یک بارحرکت مردم علیه
بهائیها اوج گرفت و سخنرانی های فلسفی (واعظ مشهور) سبب شد که
حضیرةالقدس – محل مقدس آنها در تهران – تخریب شود. در اثر این
حرکت تعدادی از بهائیها از ایران رفتند و ایادی نیز به دستور
محمدرضا ۹ ماه به ایتالیا رفت، ولی این حرکت دنبال نشد. ایادی
مشهور به «راسپوتین ایران» بود و واقعاً چنین بود. هیچ زن
زیبایی از زیر دست او سالم در نمی رفت و البته در مقابل آنها
را به مشاغل مهم میرساند و یا پول گزاف میداد. زمانی که
همخوابگی نمی کرد با دست زنها را نوازش میداد. محل ملاقات او
با زنها در دربار و در مطبش بود. محل سوم ملاقات او با زنها،
منزل دکتر باستان (متخصص گوش و حلق و بینی) بود. مسلماً شدت
عمل راسپوتین واقعی در رابطه با زن به پای ایادی نمیرسید و
اعمال او قابل ذکر نیست. از زمانی که ایادی را شناختم، او با
دکتر باستان رفیق صمیمی بود و مطب و خانهشان نیز نزدیک هم
قرار داشت و ۱۰ دقیقه راه پیاده بود. این دو هر شب با هم بودند
و هر دو شدیداً خانمباز بودند. زنها را از مشتریان مطب و
متفرقه دستچین میکردند و با هم معاوضه مینمودند. به تدریج
که ایادی مهم شد، مطبش بسیار شلوغ شد، که اکثراً برای رفع
گرفتاری و پول و شغل و یا ارائه اطلاعات و اخبار مراجعه می
کردند. ۹۰% مشتریان او زن بودند. ایادی اکثر شبها، در ساعاتی
که نزد محمدرضا نبود، برای رفع تنهایی نزد دکتر باستان و
خانواده او میرفت. تصور میکنم دکتر باستان بهائی نبود، ولی
دین و مذهب حسابی نداشت. او خوب مینوشت و حکایات سرگرم کننده
و شوخی زیاد می دانست. ایادی ازدواج نکرد و فرزند نداشت. خانه
و مطبش پشت کلانتری یک تهران بود و خانه و مطب دکتر باستان در
خیابان پاریس بود که نزدیک خانه ایادی است. بعدها ایادی و
باستان باغی در شمال سلطنتآباد تهیه کردند که بیش از ۱۰ هزار
متر مربع است...
ایادی جاسوس بزرگ غرب و مطلعترین منبع اطلاعاتی سرویسهای
آمریکا و انگلیس در دربار و کشور بود و نفوذ او با نفوذ
محمدرضا مساوی بود. نخستوزیران، به خصوص هویدا، رؤسای
ستاد ارتش و کلیه مقامات مهم مملکتی اعم از وزیر و نماینده
مجلس و امثالهم دستورات او را، که نخست به فرم خواهش بود و اگر
اجرا نمیشد به فرم امر، اجرا میکردند. ایادی در کلیه
مسافرتهای خارج همراه محمدرضا بود و طبیعی است که مورد علاقه
برخی کشورهای ذینفع در رابطه با ایران بوده است. ایادی در سال
۱۳۵۷، کمی قبل از انقلاب، ایران را ترک کرد.[۳]
یکی دیگر از اعضای باند قمار اشرف فردی بود به نام حاجبی، که از
مأموران ایادی بود (ایادی چند مأمور در اطراف محمدرضا داشت که یکی
شان حاجبی بود). حاجبی از قماربازها و حقه بازهای درجه اول روزگار
بود که دوست صمیمی محمدرضا شده و شب و روز در کنارش بود. به هر
حال، محمدرضا با اسکندری و حاجبی به قمار میپرداخت.[۴]
اگر قرار باشد مهمترین
مهرههای انگلیس و آمریکا را در دربار محمدرضا بنویسم، ۴ نفر
را نام میبرم: ارنست پرون، دکتر عبدالکریم ایادی، اسدالله علم
و شاپورجی (البته در زمینه جاسوسی و در مسائل پشتپرده که
بعداً در جای خود توضیح خواهم داد).[۵] ایادی نیز از زندگی
درون اتاق خواب و حمام محمد رضا اطلاعات دقیق داشت.[۶]
شاه و ایادی

[ایادی نفر رو به دوربین، در کنار شاه]
یکی دیگر از فرقه هایی که توسط اداره کل سوم ساواک با دقت
دنبال می شد، بهائیت بود. شعبه مربوط بولتن های نوبه ای (سه
ماهه) تنظیم می کرد که یک نسخه ازآن ازطریق من (دفتر ویژه
اطلاعات به اطلاع محمدرضا می رسید. این بولتن مفصل تر از بولتن
فراماسونری بود، اما
محمدرضا از تشکیلات بهائیت و به خصوص افراد بهائی درمقامات و
مهم حساس مملکتی اطلاع کامل داشت و نسبت به آنان حسن ظن نشان
می داد. اصولا رضاخان نیز با بهائیت روابط حسنه داشت،
تا حدی که اسدالله صنیعی را یک بهائی طراز اول بود، آجودان
مخصوص محمدرضا کرد. صنیعی بعدها بسیارمتنفذ شد و در زمان علم و
حسنعلی منصور و به خصوص هویدا به وزارت جنگ و وزارت خواربار
رسید. ولی نفوذ اصلی
بهائیت در دوران عبدالکریم ایادی بود. ایادی از خانواده طراز
اول بهائیت بود. او به این دلیل نام فامیل «ایادی» داشت که
پدرش از «ایادی امرالله»، یعنی چند نفر خواص اطراف «عباس
افندی» بود. ایادی با نفوذی که نزد محمدرضا کسب کرد بهائیها
را به مقامات عالی رساند. او مسلما در رسانیدن امیرعباس هویدا
(بهائی) به نخستوزیری نقش اصلی را داشت.
در زمان هویدا دیگر کار بهائی ها تمام بود و مقامات عالی مملکت
توسط آنها به راحتی اشغال میشد. پدر هویدا نیز مانند پدر
ایادی از خواص عباس افندی و گویا نویسنده مخصوص او بود. تنها
یک بار موقعیت بهائیت به خطر افتاد و آن زمانی بود که فلسفی
(واعظ معروف) حملات شدیدی را علیه بهائیت شروع کرد و محمدرضا
برای آرام کردن مردم دستور تخریب حضیرهالقدس، مرکز مقدس
بهائیها در تهران، را داد و دستور داد که «ایادی» مدتی از
ایران خارج شود. او نیز حدود ۹ ماه به ایتالیا رفت و وقتی
آبها از آسیاب افتاد، به ایران بازگشت. به طور کلی در دوران
محمدرضا و نفوذ «ایادی» در دربار، بهائیهای ایران بسیار ترقی
کردند و ثروتمند شدند و«ایادی» هرچه از دستش برآمد در کمک به
آنها کوتاهی نکرد و آنها هم به نوبه ی خود در انحطاط اقتصاد
مملکت تلاش کردند. به یاد دارم که زمانی(شاید حوالی سال ۵۱ یا
۵۲) ایادی، سرلشکر ضرغام را (مدتی وزیر دارایی و مدتی هم
مدیرعامل بانک اصناف بود) به ریاست اتکا (سازمان تدارکاتی
ارتش) منصوب کرد و سپس به او دستور داد که کلیه مایحتاج خود را
از خارج وارد کند. ضرغام استنکاف کرد چون این اجناس با قیمت
ارزانتر در ایران قابل تهیه بود. ایادی او را از کار برکنار
کرد و افسر دیگری را به این سمت گمارد و او اجناس مورد لزوم
اتکا را مستقیماً از خارج وارد می نمود. بهائیان بدون اجازه
عکا حق ندارند مشاغل سیاسی را بپذیرند و تنها باید تلاش کنند
که در فعالیتهای تجاری و کشاورزی پیشرفت کنند.
بر اساس همین اصل، روزی
از سپهبد صنیعی پرسیدم که چگونه شما شغل سیاسی پذیرفتهاید؟
پاسخ داد: «از عکا سئوال شده و اجازه دادهاند که در موارد
استثنایی و مهم این نوع مشاغل پذیرفته شود.»
در واقع، بهائیت جهانی این
تصور را داشت که ایران همان ارض موعودی است که باید نصیب
بهائیان شود و لذا برای تصرف مشاغل مهم سیاسی در این
کشور منعی نداشتند.
بهائی هایی که من دیدهام واقعاً احساس ایرانیت نداشتند و این
کاملاً محسوس بود و طبعاً این افراد جاسوسهای بالفطره بودند.
محمدرضا نه تنها نسبت به نفوذ بهائیها حساسیت نداشت، بلکه خود
او صراحتاً گفته بود که افراد بهائی در مشاغل مهم و حساس
مفیدند چون علیه او توطئه نمیکنند. این نقل قول را از مقام
موثقی شنیدم. بهائیانی که به مقامات حساس می رسیدند از موقعیت
خود برای ثروتمند شدن جامعه بهائیت استفاده میکردند تا از این
طریق اقتصاد مملکت را به دست گیرند. بهائیانی که می شناختم همه
بسیار ثروتمند بودند. مانند نعیمی (پدرزن خسروانی که از مقامات
مهم بهائیت بود) و تژه که زمین ۵۰۰۰ متری برّ خیابان آیزنهاور
(نرسیده به پپسی کولا) را به جامعه بهائیت اهدا کرده بود و
گاهی در آنجا جمع می شدند. تژه را به علت اینکه نسبت سببی با
سرهنگ قاسم پولاددژ(شوهر اول طلا) داشت، می شناختم. آبادی
حدیقه (شرق اقدسیه) نیز متعلق به بهائیها بود و بر خلاف سنت
دهداری، که اراضی جنوب یک ده تا ده بعدی متعلق به ده شمالی
است، بهائی ها اراضی شمالی حدیقه را تا قله کوه، دیوارکشی و
تصرف کرده بودند. آنها در اتوبان تهران – کرج (نرسیده به کرج،
سمت راست) نیز اراضی وسیعی را تصرف کرده و گنبد آبی رنگی به پا
کرده بودند. از این نمونهها زیاد بود.
هژبر یزدانی

به هر حال، هژبر
یزدانی با حمایت ایادی به قدرتی تبدیل شد و اراضی وسیعی را
در باختران و مازندران و اصفهان و غیره در اختیار گرفت و
برای من معلوم شد که تمام این وجوه متعلق به بهائیت است و
این معاملات را یزدانی برای آنها ولی به نام خود انجام می
دهد. در دوران محمدرضا، بهائیت در ایران توسعه عجیبی یافت
و آنها بر مبنای انگیزه و نقاط ضعف، به شدت افراد را جلب
می کردند. چند مورد مطمئن به اطلاعم رسید که فرد
مقروض بوده و سازمان بهائیت قروض او را پرداخته تا بهائی
شود. زن نیز از وسایل مهم جلب افراد بود و ترتیبی می دادند
تا از طریق روابط جنسی جوانها جلب شوند و اصولا ازدواج
مسلمان و بهایی را تجویز می نمودند و از طریق دختران بهائی
به عنوان مبلغ عمل می کردند. ایران بعد از آمریکا بیشترین
تعداد بهائی ها را داشت.(بهائیها در آمریکا بسیار قوی
هستند و مراکز متعددی از جمله در شیکاگو دارند). در دورانی
که بهائیت ایران قوی بود، در فرمهای استخدام و غیره در
مقابل مذهب صراحتاً «بهایی» مینوشتند، ولی وقتی در موضع
ضعف قرار میگرفتند (مانند حرکت مردم تهران و تخریب حضیرة
القدس) خود را «مسلمان» معرفی میکردند! آنها در فرمهای
ارتش و نیروهای انتظامی، خود را همیشه «مسلمان» معرفی
میکردند. ولی به هر حال شناخته شده بودند و مورد علاقه
هم نبودند، زیرا یک مسلمان، هر که می خواهد باشد، به طور
فطری احساس نفرت خاصی نسبت به فرد بهایی دارد.
سازمانهای دولتی گاهی از ساواک سئوال میکردند که فلان
فرد در تعرفه استخدامی یا تعرفه سالیانه، در مقابل مذهب
خود را «بهائی» معرفی کرده، با او چه باید کرد؟ ساواک
همیشه جواب میداد: اگر برای استخدام است، استخدام نشود
مگر اینکه بنویسد مسلمان و آنهایی که استخدام شدهاند باید
در مقابل مذهب «مسلمان» بنویسند وگرنه بازنشسته شوند! این
پاسخ رسمی ساواک بود، ولی رعایت نمیشد و ساواک نیز
حساسیتی نداشت. زمانی منوچهر اقبال، مدیرعامل شرکت نفت، به
طور کلی و برای تمام شرکت نفت استعلام کرد که در مقابل
افرادی که مذهب خود را «بهائی» می نویسند چه باید کرد؟
ساواک جواب مرسوم فوق را داد. اقبال پاسخ داد که ممکن نیست
چون تعداد بهائی ها در شرکت نفت بسیار زیاد است![۷]»
با توجّه به مطالب
مذکور گزافه نیست که بگوییم اگر کسی بویی از قضاوت منصفانه
به مشامش خورده باشد، هیچگاه به خود اجازه نمی دهد تا با
ارائه ی آمار و ارقام، فعالیّت کنونی بهائیّت در ایران را
به گونه ای جلوه دهد که گویا انقلاب در مبارزه با بهائیّت
مؤثر نبوده و جمهوری اسلامی هیچ تلاشی در این زمینه نکرده
است.
این خاطرات به خوبی نشان می دهد که گرفتن چنین
جایگاهی از بهائیّت در اداره ی کشور، خود بزرگترین مبارزه
ی با بهائیّت بوده است. فقط اندکی تأمّل لازم بوده تا به
هرکسی اثبات شود که حتّی اگر اعتقاد به برپایی حکومت
اسلامی هم نداشته ولی هدفش مبارزه با بهائیّت بوده،
قویترین و مؤثرترین راه آن مبارزه با رژیم پهلوی بوده است.
چرا که برای نسل قدیم گستره ی اختیارات بهائیان در اداره ی
کشور، کاملاً مشخّص بود. حتّی بهایی بودن افرادی همچون
هویدا که بیش از ده سال نخست وزیر این کشور بود، بر احدی
پوشیده نبود. با این
وجود آیا تلاش برای نجات جوانان از چنگال بهائیّت، آن هم
بدون اعتقاد به مبارزه ی با رژیم، مضحک به نظر نمی رسد!؟ با آن همه ادّعایی که
انجمن حجتیّه درباره ی نفوذشان در بهائیّت و کسب اطّلاعات
آن ها داشتند، آیا از پشتوانه های قوی آنان بی اطّلاع بوده
و نمی دانستند که ایادی بهائی بر ایران سلطنت میکند!؟
جالب آن که فردوست به عنوان یک درباری مطّلع از امور کشور
که از بالا به قضایا نگاه می کند، بدون کوچکترین اشاره ای
به فعالیّت های حدّاقل ۲۵ ساله ی انجمن ضدّ بهائیّت که در
سطح کشور شعبه داشتند، می گوید:«
تنها یک بار موقعیت بهائیت به خطر افتاد و آن زمانی بود که
فلسفی (واعظ معروف) حملات شدیدی را علیه بهائیت شروع کرد.»
گویا انجمن حجتیّه هیچگاه به عنوان یک خطر اصلی برای دربار
و بهائیّت به حساب نیامده است.
پــــــــــــــ نوشـــــــــــــــــــ
[۱] - لازم به ذکر است کلیه ی پرانتزهای موجود در متن،
سخنان فردوست است.
[۲] - ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، خاطرات ارتشبد حسین
فردوست، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، انتشارات
اطلاعات، چاپ دوم ۱۳۷۰، ج۱، ص۵۶
[۳] - همان، صص۲۰۱-۲۰۴
[۴] - همان، ص۲۳۶
[۵] - همان، ص۲۵۴
[۶] - همان، ص۲۹۶
[۷] - همان، ص ۳۷۴-۳۷۷
|